قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  311

(235) يتّسع يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر ظرفى تنگ مى‏شود و پر مى‏گردد از آن چيزى كه در او مى‏گذارند مگر ظرف علم كه دل انسان باشد زيرا كه بتحقيق ظرف علم وسيع مى‏گردد از حصول علم در ان يعنى مستعدّ مى‏شود از براى ظرفيّت علم ديگر

(236) و قال (علیه السلام)اوّل عوض الحليم من حلمه انّ النّاس انصاره على الجاهل يعنى و گفت (علیه السلام)كه اوّل عوض و منفعت صاحب حلم و بردبارى اينست كه مردمان يارى گران او باشند بر مسلّط شدن او بر بى‏حلم در حين معارضه با او

(237) و قال (علیه السلام)ان لم تكن حليما فتحلّم فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا اوشك ان يكون منهم يعنى و گفت (علیه السلام)كه اگر نباشى تو بحسب خصلت حليم و بردبار پس بر خود ببند صفت حلم را و خود را بر ان بدار پس بتحقيق كه كم كسى است كه متشبّه و مانند شود بجماعتى مگر اين كه نزديك مى‏شود اين كه بگردد از انجماعت

(238) و قال (علیه السلام)من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر و من خاف امن و من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه در فكر حساب نفس خود باشد سود برده است و كسى كه غافل باشد از حساب نفس خود زيان كرده است و كسى كه بترسد از عذاب خدا ايمن گذشته است از عذاب زيرا كه خود را وا مى‏پايد و كسى كه عبرت از دنيا گرفت بينا شده است در امر دين و دنيا و كسى كه بينا شد فهميد خير و شرّ و نيك و بد را و كسى كه فهميد خير و شرّ و نيك و بد را دانشمند شد در معرفت خدا

(239) و قال (علیه السلام)لتعطفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها و تلا عقيب ذلك وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر اينه مهربان خواهد شد دنيا بر ما بعد از چموشى و گاهگيرى كردنش مانند مهربانى ناقه دندان‏گير بر دوشنده‏اش در مهربانى ولدش بر ولدش و خواند (علیه السلام)در عقب ان كلام اين ايه را يعنى كه اراده كرده‏ايم كه ما منّت گذاريم بر كسانى كه شمرده‏اند جماعت كفّار ايشان را ضعيف و ناتوان در زمين يعنى اولياء را و مى‏گردانيم البتّه ايشان را پيشوايان و مى‏گردانيم ايشان را وارثان يعنى در اخر زمان منتقل مى‏سازيم سلطنت روى زمين را بايشان

(240) و قال عليه السّلام اتّقوا اللّه بقيّة من شمّر تجريدا و جدّ تشميراً و انكمش فى مهل و بادر عن وجل و نظر فى كرّة الموئل و عاقبة المصدر و مغبّة المرجع يعنى و گفت (علیه السلام)بپرهيزيد از خدا مانند پرهيز كردن كسى كه دامن بندگى بر كمر زده است در حالتى كه برهنه است از جميع علايق و سعى و تلاش كرده است در حالتى كه سبكبار است و تند و جلد است در اوقات مهلت عمرش و شتابنده است از جهة ترسش و فكر كرده است در كيفيّت برگشتن بسوى ملجأ و پناهش يعنى در احوال بودن در دنياش و فكر كرده است در عاقبت مصدر و مبدئش يعنى در صفات پروردگارش و فكر كرده است در عاقبت محلّ رجوعش كه احوال اخرتش باشد و شاهد اين معنى در حديث است كه رحمت خدا بر مردى كه بشناسد كه از كجا امده است و در كجا است و بكجا مى‏رود

(241) و قال (علیه السلام)الجود حارس الأعراض و الحلم قدام السّفيه و العفو زكاة الظّفر و السّلو عوضك ممّن غدر و الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى برأيه و الصّبر يناضل الحدثان و الجزع من اعوان الزّمان و اشرف الغنى ترك المنى و كم من عقل اسير تحت هوى امير و من التّوفيق حفظ التّجربة و المودّة قرابة مستفادة و لا تأمننّ ملوما يعنى و گفت (علیه السلام)كه سخاوت و بخشش نگاهبان عرض‏ها و ناموسها است و حلم و بردبارى دهن بند سفيه است از هرزه گفتن او و گذشت از گناه زكاة ظفر يافتن بر خصم است و فراموشى خدعه خادع عوض است از براى تو از خدعه كسى كه با تو خدعه كرد و مشورت كردن عين راه يافتن است و بتحقيق كه بهلاكت افتاد كسى كه بى‏نياز شد از مشورت بسبب راى خود صبر و شكيبائى مدافعه ميكند با حوادث روزگار و جزع كردن در مصائب معين بر مصائب زمانست و بزرگترين توانگرى ترك ارزو است و چه بسيار است عقل اسير در دست خواهش نفس امّاره امير يعنى عاقل گرفتار در دست جاهل و از جمله توفيق و توجيه اسباب خير است آموختن تجربه روزگار و محبّت كردن خويشى است كسب كرده شده يعنى محبّت باعث كسب فايده خويشى است و البتّه امين خود مگردان ملول و رنجيده از تو را

(242) و قال (علیه السلام)عجب المرء بنفسه احد حسّاد عقله و گفت (علیه السلام)كه خوش داشتن و پسند كردن مرد مر نفس خود را يكى از حاسدان عقل او است يعنى مقتضى و خواهشمند زوال عقل او است مانند حاسدان عقل او كه خواهشمند زوال عقل اويند

(243) و قال (علیه السلام)اغض على القذى و الّا لم ترض ابدا يعنى چشم بپوش بر حالت چرك چشم يعنى بسيار با غم و غصّه و اگر نه خوشحال نخواهى شد هرگز از چيزى زيرا كه دنيا مخوفست بمكاره

(244) و قال (علیه السلام)من لان عوده كثف اغصانه و گفت (علیه السلام)كه كسى كه نرم باشد چوبش يعنى خشك نباشد طبعش نسبة باحسان بمردم بسيار باشد شاخهاى او يعنى دوستان او و ياران او

(245) و قال (علیه السلام)الخلاف يهدم الرّاى يعنى و گفت (علیه السلام)كه واقعشدن خلاف در امرى خراب مى‏سازد رأى و تدبير در ان امر را چنانچه وفاق اباد مى‏سازد

(246) و قال (علیه السلام)من نال استطال يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه جود و بخشش كرد تفوّق و بلندى جست

(247) و قال (علیه السلام)فى تقلّب الأحوال علم جواهر الرّجال يعنى و گفت (علیه السلام)كه در تغيّر احوال است دانستن جوهر و ذات مردان يعنى در وقت تغيير و تبديل احوال مردمانند تبديل فقر يعنى و پستى به بلندى و يا بعكس شناخته مى‏شود نيكى و بدى ذات مرد را

(248) و قال (علیه السلام)حسد الصّديق من سقم المودّة يعنى و گفت (علیه السلام)كه حسد بردن دوست از جهة صحيح نبودن و معيوب بودن دوستى او است زيرا كه اگر دوستى معيوب نمى‏بود حسد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  312

نمى‏برد

(249) و قال (علیه السلام)اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع يعنى و گفت (علیه السلام)كه بيشتر قتلگاههاى عقل و دانشها در زير برق شمشير طمع كردنها است يعنى طمع كردن قائل عقل و مزيل هوش است

(250) و قال (علیه السلام)ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه نيست از مقتضاء عدالت حكم كردن بر ضرر عادل بمجرّد حدس و گمان بلكه عدل حكم كردنست به بيّنه و برهان

(251) و قال (علیه السلام)بئس الزّاد الى المعاد العدوان على العباد يعنى و گفت (علیه السلام)كه بد توشه‏ايست بسوى اخرت ظلم و ستم كردن بر بندگان خدا

(252) و قال (علیه السلام)من اشرف افعال الكريم غفلته عمّا يعلم يعنى و گفت (علیه السلام)كه شريفترين كارهاى كريم بزرگ طبع تغافل او است از آن چه ميداند از عيوب مردم

(253) و قال عليه السّلام من كساه الحياء ثوبه لم ير النّاس عيبه يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه پوشانيد باو حياء و شرم جامه خود را يعنى لوازم حياء لازم او شد نخواهند ديد مردمان عيب او را يعنى عيبى نخواهد داشت تا به بينند مردم

(254) و قال (علیه السلام)بكثرة الصّمت تكون الهيبة و بالنّصفة يكثر الواصلون و بالافضال تعظم الاقدار و بالتّواضع تتمّ النّعمة و باحتمال المؤن يجب السّودد و بالسّيرة العادلة يقهر المناوى و بالحلم عن السّفيه يكثر الانصار عليه يعنى و گفت (علیه السلام)كه بسبب بسيار خاموش بودن حاصل مى‏شود هيبت و جلالت او در نظرها و بسبب عدالت داشتن بسيار مى‏شود مواصلت و انفاق مردم با او و بسبب انعام كردن بزرگ مى‏گردد قدر و مرتبه او در نزد مردم و بسبب تواضع و فروتنى كردن تمام و كامل مى‏شود نعمت خدا بر او و بسبب متحمّل شدن زحمتها و مشقّتها لازم مى‏گردد بزرگى باو و بسبب رفتار كردن طريقه راست مغلوب مى‏شود دشمن او و بسبب حلم و حوصله كردن از كم عقل بسيار مى‏شود ياوران و ياوران بر او

(255) و قال (علیه السلام)العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد يعنى و گفت (علیه السلام)كه تعجّب است از جهة غافل بودن حسد برندگان از نعمت صحّت و سلامتى بدنها كه حسد از ان نمى‏برند

(256) و قال عليه السّلام الطّامع فى وثاق الذّلّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه طمع كار در قيد و بند و مذلّت و خواريست

(257) و قال (علیه السلام)و قد سئل عن الايمان الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالاركان يعنى و گفت (علیه السلام)در حالتى كه پرسيده شده بود از معنى ايمان كه ايمان تصديق و اعتقاد دلست بآنچه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)اورده است از جانب خدا و اقرار بزبانست و عمل باعضاء بدنست از نماز و روزه و امثال ان

(258) و قال (علیه السلام)من اصبح على الدّنيا حزينا فقد اصبح لقضاء اللّه ساخطا و من اصبح يشكو مصيبة نزلت به فانّما يشكو ربّه و من اتى غنيّا فتواضع لغناه ذهب ثلثا دينه و من قرء القران فمات فدخل النّار فهو ممّن كان يتّخذ آيات اللّه هزوا و من لهج قلبه بحبّ الدّنيا التاط منها بثلث همّ لا يغبّه حرص لا يتركه و امل لا يدركه يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه صبح كرد در حالتى كه اندوهناك باشد بر فقد دنيا پس بتحقيق كه صبح كرده است در حالتى كه خشم كننده مر قضاء خدا را و راضى نيست بقضاء او و كسى كه صبح كرد در حالتى كه شكايت كند از مصيبتى كه نازل شده است باو پس شكايت نكرده است مگر از پروردگار خود و كسى كه بيايد بسوى شخص مالدارى يعنى توكّل باو كند پس تواضع و فروتنى كند از جهة مال داشتن او رفته است دو ثلث دين او زيرا كه ضايع كرده است اعتقاد بجنان و عمل باركانرا زيرا كه اتيان بخلق و تواضع خلق از جهة مال اعراض از خداء است بسوى خلق كه بمنزله شركست و فساد اعتقاد و تواضع خلق بجهة مال بمنزله عبادتست از براى غير خدا و فساد است بعمل باركان اگر چه اقرار بلسان بربوبيّة او نداشته باشد پس رفته است از او دو ثلث دينش و كسى كه بخواند قران را پس بميرد و داخل گردد باتش بسبب خواندن قران پس ان خواننده قران از كسى بوده است كه بر داشته است آيات خدا را از روى استهزاء و سخريّه كردن و الّا خواندن قران موجب دخول بهشتست نه اتش و كسى كه حريص شد دل او در دوستى دنيا چسبيده است و لازم گشته است از دنيا بسه چيز اندوهى كه منفك نشود از ان و حرصى كه وانگذارد انرا و آرزوى كه در نيابد انرا

(259) و قال (علیه السلام)كفى بالقناعة ملكا و بحسن الخلق نعيما يعنى و گفت (علیه السلام)كه كافى است قناعت كردن از براى پادشاهى كردن و خوش خلق بودن از براى بنعمت گذران كردن

(260) و سئل عن قوله (-  تعالى- ) فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فقال هى القناعة يعنى و پرسيدند از او (علیه السلام)از معنى قول خداى تعالى كه پس هر اينه زنده گردانيم آن مؤمن را بزندگى پاكيزه پس گفت (علیه السلام)كه ان زندگى پاكيزه عبارت از قناعتست يعنى قناعت باو مى‏دهد در دنيا

(261) و قال (علیه السلام)شاركوا الّذى قد اقبل عليه الرّزق فانّه اخلق للغنى و اجدر باقبال الحظّ و گفت (علیه السلام)كه عقد شركت به بنديد با كسانى كه روى اورده است بايشان فراخى روزى زيرا كه شركت با او سزاوارتر است از براى مالدار شدن و از براى روى آوردن منفعت

(262) و قال (علیه السلام)فى قول اللّه (-  تعالى- ) إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ العَدْلُ الْإنْصافُ وَ الِاْحسانُ التّفَضُّلُ يعنى و گفت (علیه السلام)در معنى قول خداى (-  تعالى- ) كه بتحقيق خدا امر ميكند بعدل و احسان كه عدل عبارت از انصافست يعنى ظلم نكردن و احسان عبارت از جود و بخشش كردن است

(263) و قال عليه السّلام من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطّويلة يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه عطا و بخشش كند با دست كوتاه يعنى توانائى و توسعه اندك در مال عطا ميكند خدا باو دست دراز را كه توانائى و توسعه بسيار در مال باشد

(264) و قال لابنه الحسن عليه السّلام لا تدعونّ الى مبارزة و ان دعيت اليها فاجب فانّ الدّاعى باغ و الباغى مصروع يعنى و گفت (علیه السلام)مر پسر خود امام حسن (علیه السلام)را كه بايد نخوانى كسيرا بمحاربه و مقاتله در جهاد و اگر بخوانند تو را بسوى محاربه پس اجابت كن و بيرون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  313

رو بمقاتله او پس بتحقيق كه خواننده بمحاربه ظالم و ستم كار است و ظالم مستحقّ گشته شدنست

(265) و قال (علیه السلام)خيار خصال النّساء شرار خصال الرّجال الزّهو و الجبن و البخل فاذا كانت المرأة مزهوة لم تمكن من نفسها و اذا كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها و اذا كانت جبانة فرقت من كلّ شي‏ء يعرض لها يعنى و گفت (علیه السلام)خصلت خوب زنان و خصلت بد مردان تكبّر داشتن است و جبون بودنست و بخيل بودن پس هرگاه باشد زن متكبّره تمكين نمى‏دهد كسيرا از نفس خود يعنى كسى را راه بعرض خود نمى‏دهد و هر گاه باشد زن صاحب بخل و خسّت نگاهدارى ميكند مال خود را و مال شوهرش را از تلف شدن و هر گاه باشد زن صاحب جبن و بى جرئتى مى‏ترسد از هر چيزى كه متعرّض گردد مر او را پس محفوظ مى‏ماند

(266) و قيل له (علیه السلام)صف لنا العاقل فقال هو الّذى يضع الشّيى‏ء موضعه و قيل فصف لنا الجاهل قال فعلت يعنى و گفته شد مر او را (علیه السلام)كه وصف كن از براى ما عاقل را پس گفت (علیه السلام)كه عاقل كسى است كه بگذارد هر چيز را در مكان خود يعنى در انجائى كه سزاوار است بحسب عقل و شرع و گفته شد كه پس وصف كن از براى ما جاهل را گفت كه وصف كردم و چون كردن عاقل لازم دارد وصف كردن جاهل را زيرا كه نقيض عاقلست پس گويا گفت (علیه السلام)كه جاهل كسى است كه گذارد چيزى را در غير موضع خود

(267) و قال (علیه السلام)و اللّه لدنياكم هذه اهون فى عينىّ من عراق خنزير فى يد مجذوم يعنى و گفت (علیه السلام)كه سوگند بخدا كه هر اينه اين دنياى شما خارتر است در نظر من از استخوان خوكى كه در دست خوره‏دارى باشد

(268) و قال (علیه السلام)انّ قوما عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التّجّار و انّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلك عبادة العبيد و انّ قوما عبدوا اللّه شكرا فتلك عبادة الأحرار يعنى و گفت (علیه السلام)كه جماعتى باشند كه عبادت ميكنند خدا را از جهة رغبت داشتن بثواب او پس آن عبادت عبادت تاجرانست كه معاوضه ميكنند عبادت را با ثواب و جماعتى باشند كه عبادت ميكنند از جهة ترسيدن از عذاب او پس ان عبادت عبادت بندگان و غلامانست كه از ترس عقوبت خدمت مولا ميكنند و جماعتى باشند كه عبادت ميكنند خدا را از جهة شكر انعام او پس آن عبادت عبادت آزادگانست كه آزادند از علاقه بما سوى اللّه تعالى حتّى از نفس خود

(269) و قال (علیه السلام)المرأة شرّ كلّها و شرّ ما فيها انّه لا بدّ منها يعنى و گفت (علیه السلام)كه زن بد است جميع اوضاع و احوال و صفاتش و بدتر چيزى كه در او است اينست كه ناچار است از معاشرت با او

(270) و قال (علیه السلام)من اطاع التّوانى ضيّع الحقوق و من اطاع الواشى ضيّع الصّديق يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه پيروى كرد كاهلى و سستى كردن در امور را يعنى عادت كرد تساهل در امور را ضايع كرده است حقوق را يعنى البتّه ضايع خواهد شد از او اداء حقوق ضروريّه و كسى كه پيروى كرد سخن سخن چين و بدگوى مردم را ضايع كرده است دوست را يعنى البتّه ضايع خواهد كرد دوستى دوستان را

(271) و قال (علیه السلام)الحجر الغصب فى الدّار رهن على خرابها يعنى و گفت (علیه السلام)كه سنگ مغصوب در اجزاء خانه گرو خراب شدن انخانه است يعنى منفك نمى‏شود تا انخانه را خراب نكند

(272) و روى هذا الكلام للنّبىّ (علیه السلام)يعنى و مرويست اين كلام از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)

(273) و قال عليه السّلام يوم المظلوم على الظّالم اشدّ من يوم الظّالم على المظلوم يعنى و گفت (علیه السلام)كه روز تسلّط ستم كشيده بر ستمگر كه روز قيامت باشد سختتر است از روز ستمگر بر ستم ديده كه دنيا باشد

(274) و قال (علیه السلام)اتّق اللّه بعض التّقى و ان قلّ و اجعل بينك و بين اللّه سترا و ان رقّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه بپرهيز خدا را ببعضى از پرهيزكارى يعنى مشغول شدن بعبادت در بعضى اوقات اگر چه اندك باشد يعنى اگر چه زمان پرهيزكارى و عبادت كمتر باشد از زمان غير عبادت و بگردان ميان تو و ميان خدا پرده مغفرت گناهان را كه توبه و ندامت باشد اگر چه نازك باشد يعنى و اگر چه در اندك از اوقات باشد

(275) و قال (علیه السلام)اذا ازدحم الجواب خفى الصّواب يعنى و گفت (علیه السلام)كه هرگاه هجوم كرد جواب گفتن از بسيارى سؤال از كسى پنهان خواهد شد صواب در جواب او يعنى آشكار خواهد شد خطاء در جواب او

(276) و قال (علیه السلام)انّ للّه تبارك و تعالى فى كلّ نعمة حقّا فمن اراده زاد منها و من قصّر عنه خاطر بزوال نعمته يعنى و گفت (علیه السلام)كه بتحقيق از براى خدا صاحب خير و بلندشان در هر نعمتى حقّ است پس كسى كه اداء حقّ او كرد و شكران نعمت را بجا اورد زياده مى‏گرداند خدا از براى او و از ان نعمت و كسى كه تقصير كرد از اداء حقّ نعمت او بهلاكت اندازد او را بسبب زوال نعمت خود از او

(277) و قال (علیه السلام)اذا كثرت المقدرة قلّت الشّهوة يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر وقتى كه بسيار شد قدرت و توانائى بر امرى كم مى‏گردد رغبت و خواهش بان امر زيرا كه انسان حريص است بچيزى كه قدرت ندارد

(278) و قال عليه السّلام احذروا نفار النّعم فما كلّ سارد بمردود يعنى حذر كنيد از فرار دادن بنعمت يعنى بسبب كفران كردن پس نيست هر گريخته بر گشته شده

(279) و قال (علیه السلام)الكرم اعطف من الرّحم يعنى و گفت (علیه السلام)كه جود و بخشش كردن مهربان كننده‏تر است از خويشى داشتن

(280) و قال (علیه السلام)من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه گمان كرد در تو احسانى را پس بگردان گمان او را صدق و راست يعنى البتّه بكن ان احسان را تا گمانش راست گردد

(281) و قال (علیه السلام)افضل الاعمال ما اكرهت نفسك عليه يعنى و گفت (علیه السلام)كه بهترين عبادات عبادتى است كه اجبار كنى نفس ترا بر ان يعنى عبادتى كه مشقّت باشد بر نفس تو

(282) و قال (علیه السلام)عرفت اللّه بفسخ الغرائم و جلّ العقود يعنى كمال معرفت و شناسائى حاصل كردم بخدا بسبب فسخ شدن و زائل گرديدن ارادت جازمه بكارى و وا شدن دلبستگى‏ها بامرى زيرا كه اقوى دليل است بر وجود قاهر قادرى كه نشود چيزى مگر بمشيّت او

(283) و قال (علیه السلام)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  314

(284) مرارة الدّنيا حلاوة الاخرة و حلاوة الدّنيا مرارة الاخرة يعنى و گفت (علیه السلام)كه تلخى گذران دنيا باعث شيرينى و خوشى گذران اخرتست و شيرينى و خوشى گذران دنيا باعث تلخى گذران اخرتست

(285) و قال (علیه السلام)فرض اللّه الإيمان تطهيرا من الشّرك و الصّلوة تنزيها عن الكبر و الزّكوة تسبيبا للرّزق و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق و الحجّ تقوية للدّين و الجهاد عزّا للاسلام و الإمر بالمعروف مصلحة للعوامّ و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء و صلة الارحام منماة للعدد و القصاص حقنا للدّماء و اقامة الحدود اعظاما للمحارم و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل و مجانبة السّرقة ايجابا للعفّة و ترك الزّنا تحصينا للنّسب و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل و الشّهادات استظهارا على المجاحدان و ترك الكذب تشريفا للصّدق و السّلام امانا من المخارف و الامامة نظاما للامّة و الطّاعة تعظيما للامامة يعنى و گفت (علیه السلام)كه واجب ساخته است خدا ايمان را كه اعتقادات يقينيّه حقّه باشد از جهة پاك كردن بندگان را از نجاست مشرك بودن و نماز گذاردن را از جهة پاك كردن بندگان را از تكبّر داشتن و زكاة مال را دادن از جهة وسيله شدن از براى روزى فقراء و روزه گرفتن را از جهة آزمودن مر اخلاص خلق را و حجّ گذاردن را از جهة قوّت گرفتن دين اسلام و جهاد كردن را از جهة غلبه كردن اسلام بر كفر و امر كردن بواجبات را از جهة صلاح حال عوام النّاس و نهى كردن از محرّمات را از جهة بازداشتن بى‏دانشان از معصيت و احسان بخويشان را از جهة زياد گرديدن مددكار و قصاص كردن را از جهة محافظت از خون ريختن و اجراء كردن حدود را از جهة بزرگ شمردن ارتكاب بمحرّمات و ترك خوردن شراب را از جهة محافظت عقل و دانش از فاسد گرديدن و دورى كردن از دزدى را جهة لازم گردانيدن عفيف بودن و زنا نكردن را از جهة محافظت نسب از مشتبه شدن و لواط نكردن را از جهة اولاد بسيار گشتن و اداء شهادت را از جهة اعانت كردن بر غلبه منكران حقّ و دروغ نگفتن را از جهة بزرگى راست گفتن و ازار نكردن مردم را از جهة امن شدن از مهالك و امامة و پيشوا بودن را از جهة نظام گرفتن كار امّت و اطاعت امام را از جهة بزرگ شمردن منصب امامت

(286) و كان عليه السّلام يقول احلفوا الظّالم اذا اردتم يمينه بانّه برى‏ء من حول اللّه و قوّته فانّه اذا حلف بها كاذبا عوجل و اذا حلف اللّه الّذى لا اله الّا هو لم يعاجل لانّه قد وحّده سبحانه يعنى و بود (علیه السلام)كه مى‏گفت سوگند دهيد ستمكار را هر گاه اراده كنيد سوگند ياد كردن او را بسوگند ياد كردن به بيزار بودن او از حول و قوّة خدا زيرا كه بتحقيق هر گاه سوگند ياد كند به بيزار بودن از حول و قوّة خدا شتاب كرده مى‏شود در عقوبت او و هر گاه سوگند ياد كند بسوگند خداى آن چنانى كه نيست خدائى مگر او تعجيل كرده نمى‏شود عقوبت او از جهة اين كه او خداء سبحانه را بيگانگى ياد كرده يعنى بيگانگى خدا را ياد كردن مانع از تعجيل عقوبت او است

(287) و قال (علیه السلام)يا بن ادم كن وصىّ نفسك و اعمل فى مالك ما تؤثر ان يعمل فيه من بعدك يعنى و گفت (علیه السلام)اى پسر ادم باش تو وصىّ نفس تو و عمل بكن در مال توان كارى را كه اختيار كردى كه بكنند در ان مال تو بعد از مردن تو يعنى آن چه را كه از مال تو وصيّت ميكنى كه بعد از مردن وصىّ تو صرف خيرات و مبرّات بكند خود در حين حيات بمصرف خيرات برسان زيرا كه در تأخير مظنّه آفاتست

(288) و قال (علیه السلام)الحدّة ضرب من الجنون لانّ صاحبها يندم فان لم يندم مجنونه مستحكم يعنى و گفت (علیه السلام)كه تند و تيز بودن در خشم نوعى از ديوانگى و بى‏عقلى است از جهة آن كه صاحب ان پشيمان مى‏شود از ان پس اگر پشيمان نشود پس ديوانگى او مستحكم و دائمى باشد يعنى نه دورى

(289) و قال (علیه السلام)صحّة الجسد من قلّة الحسد يعنى و گفت (علیه السلام)كه رنجور نبودن بدن از جهة نبردن حسد است زيرا كه حاسد دائم از حسدش رنجور است

(290) و قال (علیه السلام)لكميل بن زياد النّخعى يا كميل مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجة من هو نائم فو الّذى وسع سمعه الاصوات ما من احد اودع قلبا سرورا الّا و خلق اللّه له من ذلك السّرور لطفا فاذا نزلت به نائبة جرى اليها كالماء فى انحداره حتّى يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل يعنى و گفت (علیه السلام)بكميل پسر زياد نخعى اى كميل امر بكن اهل و خويشان تو را كه حركت كند در روز در تحصيل مكارم اخلاق و سير كنند در شبها در بر آوردن حاجت كسى كه توانائى بر حاجتش ندارد پس سوگند بان كسى كه احاطه كرده است شنوائى او جميع اوازها را كه نيست از كسى كه داخل گرداند در دل كسى فرحى و خوشحالى مگر اين كه خلق ميكند خدا از براى او از جهة ان فرح لطف و مرحمتى را كه هرگاه فرود آيد باو مصيبتى جارى مى‏شود ان لطف بسوى ان مصيبت مانند اب جارى در فرود آمدنش تا اين كه دور مى‏گرداند آن مصيبت را از او مانند راندن كلّه بان شتر غريب را از گلّه خود

(291) و قال (علیه السلام)اذا املقتم فتاجروا اللّه بالصّدقة يعنى گفت (علیه السلام)كه هرگاه فقير گشتيد پس معامله كنيد با خدا بصدقه دادن يعنى بقدر وسع انفاق كنيد زيرا كه صدقه باعث توانگر شدنست

(292) و قال (علیه السلام)الوفاء لاهل الغدر غدر عند اللّه و الغدر باهل الغدر وفاء عند اللّه يعنى گفت كه وفاء كردن بعهد و پيمان صاحبان خدعه و مكر خدعه كردنست در نزد خدا و خدعه كردن با ارباب خدعه وفا كردنست در نزد خدا

(293) و قال (علیه السلام)و كم من مستدرج بالاحسان اليه و مغرور بالسّتر عليه و مفتون بحسن القول فيه و ما ابتلى اللّه سبحانه احدا بمثل الاملاء له يعنى و گفت (علیه السلام)كه چه بسيار است كسى كه رسيده است بمنتهاى درجه عصيان بسبب احسان كردن باو و چه بسيار است فريفته بدنيا بسبب پنهان داشتن قبايح و گناهان او و چه بسيار است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  315

فريب خورده در دنيا بسبب گفتار نيك در باره او و آزمايش نكرده است خداء سبحانه كسى را بمثل آزمايش مهلت دادن باو و تاخير كردن در عقوبت باو و اين كلام گذشت در پيشتر مگر اين كه كلام مشتمل است باندك زيادتى

فصل نذكر فيه شيئا من اختيار غريب كلامه المحتاج الى التّفسير

يعنى اين فصل فصلى است كه ذكر مى‏شود در اين فصل قدرى از برگزيده شده عجيب كلام او (علیه السلام)كه محتاج است بتفسير كردن

1-  فى حديثه عليه السّلام

فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدّين بذنبه فيجتمعون اليه كما يجتمع فزع الخريف يعنى در حديث او است (علیه السلام)كه پس هر گاه كه موجود شد علامات ظهور صاحب العصر عليه السّلام مى‏زند پادشاه مگس عسل دين يعنى پادشاه مؤمنان دم و نيش خود را بكفّار و منافقان پس جمع مى‏گردند بسوى او دسته دسته مؤمنان از اطراف مانند جمع گرديدن پارهاى ابر در فصل بهار مى‏گويد سيّد رحمة اللّه كه يعسوب الدّين يعنى امير بزرگ صاحب اختيار امور مردمان و قزع يعنى قطعهاى ابريكه بارش در ان نباشد

2-  و فى حديثه (علیه السلام)

هذا الخطيب الشّحشح يعنى و در حديث او است (علیه السلام)كه كيست اين خطيب صاحب مهارت در خطبه انشا كردن و مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه اراده كرده است بلفظ شحشح شخص صاحب مهارت در خطبه و گذران در خطبه را و هر گذران در كلامى يا در سفرى را پس او را شحشح گويند در لغت عرب و شحشح در غير اين موضع بمعنى بخيل امساك كننده است

3-  و فى حديثه (علیه السلام)

انّ للّخصومة قحما يعنى و در حديث او است كه بتحقيق از براى خصومت و دعوى كردن با كسى هلاكتها است مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه اراده كرده است بلفظ قحم مهالك را از جهة اين كه مى‏اندازد خصومت صاحب خود را در جاهاى هلاكت و تلف شدن در اكثر اوقات يعنى چون خصومت و دعوى كردن مى‏اندازد صاحب خود را بهلاكت و تلف شدن در اغلب اوقات باين جهة گفت (علیه السلام)كه از براى خصومة قحم و هلاكتست

4-  و فى حديثه (علیه السلام)

فاذا بلغ النّساء نصّ الحقائق فالعصبة اولى و روى الحقاق يعنى و در حديث او است (علیه السلام)كه هر گاه رسيدند زنان از منتهاى صغير بودن بحدّ كبير شدن پس عصبه او كه خويشان پدرى او باشند از برادران و اعمام او سزاوارترند از ما در او بحضانت و پرستارى او و مى‏گويد سيّد رحمة اللّه كه نصّ بمعنى منتهاى چيزها است و رسيدن بنهايت چيزها است پس اراده كرده است (علیه السلام)بنصّ الحقائق وقت در يافتن زنان را زيرا كه انوقت منتهاى صغير بودنست و وقتى است كه بيرون ميايد در انوقت صغير بسوى حدّ كبير شدن و اين كلام از فصيح‏ترين كناياتست و در روايتى وارد است نصّ الحقائق مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه مراد از آن در اين مقام رسيدن زنست بسوى حدّيكه جائز باشد در ان تزويج كردن او و تصرّف او در حقوق خود و اين اسم از جهة تشبيه كردن او است بحقّه شتر سه ساله يا بچهار كه اوّل وقت بار كشيدن و سوار شدن او است و حقايق جمع حقّه است و حقايق نيز جمع حقّه است يعنى جمع بر جمع است و مرجع هر دو روايت بيك معنى است

5-  و فى حديثه (علیه السلام)

انّ الايمان يبدو المظة فى القلب كلّما ازداد الايمان ازدادت اللّمطة يعنى و در حديث او است (علیه السلام)كه بتحقيق ايمان يعنى اعتقاد كردن بوجود خدا و اتّصاف او بصفات ثبوتيّه و سلبيّه ظاهر مى‏شود در اوّل مرتبه مانند نقطه سفيدى در دل مؤمن و هر قدر كه زياد مى‏شود ايمان زياد مى‏شود ان نقطه سفيد سيّد (-  ره- ) مى‏گويد كه لمظة مانند نقطه و نحو نقطه است از سفيدى و از اين معنى است كه گفته شده است فرس المظ در وقتى كه در پشت لب او چيزى از سفيدى باشد

6-  و فى حديثه (علیه السلام)

انّ الرّجل اذا كان له الدّين الظّنون يجب عليه ان يزكّيه لما مضى اذا قبضه يعنى و در حديث او است (علیه السلام)كه بتحقيق كه مرد هر گاه باشد مر او را طلبى كه نداند كه مى‏گيرد از قرض دارش يا نه واجبست بر آن مرد صاحب طلب كه ادا كند زكاة انقرض را از براى زمان گذشته‏اش در وقتى كه قبض مى‏كند يعنى مى‏گيرد مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه ظنون آن چنان قرضى است كه نمى‏داند طلبكارش كه ايا قبض ميكند از انكسى كه از او طلب دارد يا نه

7-  و فى حديثه (علیه السلام)

انّه شيّع جيشا يعزيه فقال اعذبوا عن النّساء ما استطعتم يعنى و در حديث او است (علیه السلام)كه مشايعت كرد سپاهى را كه بجنگ مى‏فرستاد پس گفت باز ايستيد از زنان بقدرى كه قدرت و توانائى داريد مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه معنى اين اينست كه اعراض كنيد از ياد آوردن زنان و مشغول ساختن دل بايشان و باز ايستيد از نزديكى با ايشان از جهة اين كه نزديكى با ايشان خورد ميكند بازوى حميّت را و بر مى‏گرداند عقد عزيمت را و مى‏شكند اين كس را از جنگ با دشمن و بر مى‏گرداند او را از رسيدن بمنتهاى جنگ با دشمن

8-  و فى حديثه (علیه السلام)

كالياسر الفالج ينتظر اوّل فوزة من قداحه يعنى و در حديث او است (علیه السلام)مثل قمار باز عادت كرده ببردن قمارى كه منتظر و اميدوار باشد اوّل رستگارى را از تيرهاى قمار خود مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه ياسر آن چنان كسانى باشند كه مى‏زنند تيرهاى قمار را باهم از براى قسمت كردن شتر نحر شده بقمار و معنى فالج قاهر غالبست يعنى قهر و غلبه كننده

9-  و فى حديثه (علیه السلام)

كنّا اذا احمرّ البأس اتّقينا برسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)فلم يكن احد منّا اقرب الى العدوّ منه يعنى و در حديث او است (علیه السلام)كه بوديم ما در هر وقت كه شدّت ميكرد كار محاربه و قتال با دشمنان پناه مى‏برديم ما به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس نبود كسى از ما نزديكتر بسوى محاربه با دشمن از او ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى آن حضرت پيش روى سپاه مبادرت بمقاتله با دشمن ميكرد تا خدا فتح و نصرت مى‏داد مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه معنى كلام اين است كه هر گاه بزرگ مى‏شد ترس از دشمن و شدّت ميكرد گزيدن جنگ پناه مى‏بردند مسلمانان بجنگ كردن رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بنفس نفيس خود پس مى‏فرستاد خداى تعالى نصرت و فتح را بر مسلمانان و ايمن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  316

مى‏گرديدند از آن چه مى‏ترسيدند از ان و قول حضرت (علیه السلام)اذا احمرّ البأس كنايه است از شدّت كردن امر حرب و مؤيّد اين كلام است قول رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و حال آن كه ديده ضرب شمشير مردمان را در روز مقاتله حنين و ان مقاتله بود با طايفه هوازن كه گفت الان حمى الوطيس يعنى در اين زمان گرم شد شعله اتش و وطيس افروخته شدن اتش است پس تشبيه كرد صلّى اللّه عليه و آله گرمى شمشير زدن قوم را ببر افروختن اتش و زبانه كشيدنش

انقضى هذا الفصل و رجعنا الى سنن الغرض الاوّل فى هذا الباب يعنى منقضى شد و باخر رسيد اين فصل و بر گشتيم ما بسوى طريقه غرض اوّل در اين باب كه نقل كلماتى باشد كه محتاج بتفسير نباشد

ادامه كلمات قصار

(294) و قال عليه السّلام لمّا بلغه اغارة اصحاب المعوية على الانبار فخرج بنفسه ماشيا حتّى اتى النّخيلة فادركه النّاس و قال يا امير المؤمنين نحن نكفيكهم فقال (علیه السلام)و اللّه ما تكفونى انفسكم فكيف تكفونى غيركم ان كانت الرّعايا قبلى لتشكوا حيف رعاتها و انّى اليوم لاشكوا حيف رعيّتى كانّى المقود و هم القادة او الموزوع و هم الوزعة يعنى و گفت (علیه السلام)در وقتى كه رسيد باو خبر غارت كردن سپاه معويه ولايت انبار را پس بيرون رفت از شهر بنفس نفيس خود پياده تا اين كه رسيد بمنزل نخيله پس رسيدند باو مردمان و گفتند يا امير مؤمنان ما كفايت مى‏كنيم از تو در مقاتله با ايشان پس گفت (علیه السلام)كه سوگند بخدا كه شما كفايت نمى‏كنيد از من در باره محاربه با نفسهاى خود پس چگونه كفايت مى‏كنيد از من محاربه غير شما را بتحقيق كه بودند رعيّتهاى پيش از شما كه شكايت مى‏كردند از ستم و جور حكّام و اميران خود و من امروز هر اينه شكايت ميكنم از ستم و جور رعيّت خود گويا كه من پيروم و ايشانند پيشوا و من دور كرده شده‏ام از دشمن و ايشانند دور كننده

(295) فلمّا قال هذا القول فى كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جملة الخطب تقدّم اليه رجلان من اصحابه فقال احدهما انّى لا املك الّا نفسى و اخى فمرنا بامرك يا امير المؤمنين ننفذ له فقال و اين تقعان ممّا اريد يعنى در وقتى كه گفت (علیه السلام)اين قول را در كلام درازى كه ما ذكر كرديم برگزيده انرا در ضمن خطبها پيش آمدند بسوى او دو مرد از اصحاب او پس گفت يك نفر از اندو نفر كه من مالك و صاحب اختيار نيستم مگر نفس خود را و برادرم را پس امر بكن ما را بهر چه امر ميكنى اى امير مؤمنان كه ما اطاعت مى‏كنيم پس گفت (علیه السلام)كه از كجا واقع مى‏شود از شما دو نفر آن چه را كه من اراده دارم و از كجا حاصل مى‏شود مراد من كه دفع دشمن باشد از شما دو نفر

(296) و قيل انّ الحارث بن خوط اتاه (علیه السلام)فقال ا ترانى اظنّ اصحاب الجمل كانوا على ضلالة فقال عليه السّلام يا حار انّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فحرت انّك لم تعرف الحقّ فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه فقال الحارث فانّى اعتزل مع سعد بن مالك و عبد اللّه بن عمر فقال (علیه السلام)انّ سعدا و عبد اللّه بن عمر لم ينصر الحقّ و لم يخذل الباطل يعنى و گفته شده است كه حارث پسر خوط رسيد بخدمت حضرت (علیه السلام)پس گفت كه ايا تو مى‏بينى مرا كه من گمان كرده‏ام كه اصحاب جمل بودند بر ضلالت و گمراهى پس گفت (علیه السلام)كه اى حارث بتحقيق كه تو نگاه كردى بزير پاى تو كه زيب و زينت دنيا و فريفته شده بباطل و نگاه نكرده بالاى سر ترا و نشناخته خداى قاهر سلطان بر تو را و حقوق او را پس حيران گشته بتحقيق كه تو نشناخته حقّ را پس بشناسى تو اهل حقّ را كه امام بر حقّ واجب الاطاعة تو باشد و نشناخته تو باطل را پس بشناسى تو كسيرا كه اتيان بباطل كرده است يعنى آن كسانى را كه نافرمانى امام بحقّ كردند پس گفت حارث پس بتحقيق كه من بگوشه مى‏روم با سعد پسر مالك و عبد اللّه پسر عمر پس گفت (علیه السلام)كه بتحقيق كه سعد و عبد اللّه پسر عمر يارى نكردند حقّ را و سعى نكردند در ازاله باطل يعنى پس تو را نمى‏رسد متابعت ايشان كردن و گوشه گرفتن

(297) و قال عليه السّلام صاحب السّلطان كراكب الأسد يغبط بموقعه و هو اعلم بموضعه يعنى و گفت (علیه السلام)كه مصاحب پادشاه مثل سوار بر شير است حسد برده مى‏شود بجايگاه و مرتبه او و حال آن كه او داناتر است بمكان و مرتبه خود يعنى باين كه در مكان خوف و خطر است

(298) و قال (علیه السلام)احسنوا فى غيركم تحفظوا فى عقبكم يعنى و گفت (علیه السلام)كه احسان كنيد در باره غير شما كه محفوظ مى‏شود احسان شما در باره اولاد و احفاد شما

(299) و قال (علیه السلام)انّ كلام الحكماء اذا كان صوابا كان دواء و اذا كان خطاء كان داء يعنى و گفت (علیه السلام)كه بتحقيق سخنان حكيمان هر گاه باشد حقّ و درست باشد دواء درد جهل و نادانى و هر گاه باشد خطاء و خلاف حقّ باشد درد و رنج ضلالت و گمراهى

(300) و سئله (علیه السلام)رجل ان يعرّفه ما الايمان فقال (علیه السلام)اذا كان غدا فاتنى حتّى اخبرك على اسماع النّاس فان نسيت مقالتى حفظها عليك غيرك فانّ الكلام كالشّاردة يثقفها هذا و يخطئها هذا و قد ذكرنا ما اجابه (علیه السلام)به فيما تقدّم من هذا الباب و هو قوله (علیه السلام)الايمان على اربع شعب يعنى سؤال كرد مردى از اين كه بشناساند باو كه چه چيز است معنى ايمان پس گفت (علیه السلام)كه هر گاه فردا شود بيا بنزد من تا خبر دهم تو را بر نهجى كه مردمان بشنوند پس اگر تو فراموش كنى گفته مرا در خواطر نگاهدارد گفته مرا غير تو پس بتحقيق كه سخن مانند حيوان گريخته است مى‏يابد او را كسى و نمى‏يابد او را كسى ديگر سيّد (-  ره- ) مى‏گويد كه ما ذكر كرديم چيزى را كه جواب گفت (علیه السلام)بان مرد در پيشتر از اين باب و ان قول او است (علیه السلام)كه ايمان بر چهار شعبه است

(301) و قال (علیه السلام)يا بن ادم لا تحمل همّ يومك الّذى لم يأتك على يومك الّذى قد اتاك فانّه ان يك من عمرك يات اللّه فيه برزقك يعنى و گفت (علیه السلام)كه اى پسر ادم بار مكن اهتمام آن روز ترا كه نيامده است بر اهتمام آن روز تو كه امده است پس بتحقيق كه اگر باشد روزى كه نيامده است از عمر تو مى‏آرد خدا در آن روز روزى ترا

(302) و قال (علیه السلام)احبب حبيبك هونا عسى ان يكون بغيظك يوما ما و ابغض بغيظك هونا ما عسى‏

قبل فهرست بعد