قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  317

(303) ان يكون حبيبك يوما ما يعنى و گفت (علیه السلام)كه دوستى بكن با دوست خود بمدارا اميد است اين كه نشود دشمن تو در روزى و دشمنى بكن با دشمن تو بمدارا اميد است اين كه بشود دوست تو در روزى

(304) و قال (علیه السلام)النّاس فى الدّنيا عاملان عامل فى الدّنيا للدّنيا قد شغلته دنياه عن اخرته يخشى على من يخلّف الفقر و يأمنه على نفسه فيفنى عمره فى منفعة غيره و عامل فى الدّنيا لما بعدها فجائه الّذى له من الدّنيا بغير عمل فاحرز الخطّين معا و ملك الدّارين جميعا فاصبح وجيها عند اللّه لا يسئل اللّه شيئا فيمنعه يعنى و گفت (علیه السلام)كه مردمان در دنيا دو كار كننده‏اند كار كننده ايست در دنيا از براى دنيا در حالتى كه مشغول ساخته است او را كار دنياى او از كار اخرت او مى‏ترسد بر كسى كه وامى‏گذارد در جاى خود از اولاد فقر و احتياج را و ايمن است او بر نفس خود پس نيست ميكند عمر خود را در تحصيل منفعت غير خود يعنى اولاد خود و كار كننده ايست كه كار ميكند در دنيا از براى روزگار بعد از دنيا كه اخرت باشد پس ميايد او را آن چيزى كه مقدّر است از براى او از روزى دنيا بدون كارگرى او پس جمع كرده است حظّ و نصيب دنيا و اخرترا باهم و مالك گشته است هر دو سرا را بتمامى پس صبح كرده است در حالتى كه با ابرو است در نزد خدا سؤال نمى‏كند از خدا چيزى را كه منع كند از او

(305) و روى انّه ذكر عند عمر بن الخطّاب فى ايّامه حلى الكعبة و كثرته فقال قوم لو اخذته فجهزت به جيوش المسلمين كان اعظم للأجر و ما يصنع الكعبة بالجلىّ فهمّ عمر بذلك و سئل عنه امير المؤمنين (علیه السلام)فقال (علیه السلام)انّ القران انزل على النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)و الاموال أربعة اموال المسلمين فقسمها بين الورثة فى الفرائض و الفي‏ء فقسمه على مستحقّيه و الخمس فوضعه اللّه حيث وضعه و الصّدقات نجعلها اللّه حيث جعلها و كان حلىّ الكعبة فيها يومئذ فتركه اللّه على حاله و لم يتركه نسيانا و لم يخف عنه مكانا فاقرّه حيث اقرّه اللّه و رسوله فقال عمر لولاك لافتضحنا و ترك الحلىّ بحاله يعنى و روايت شده است كه مذكور شد در نزد عمر پسر خطّاب در ايّام خلافتش زيورهاى كعبه و بسيارى ان پس گفتند جمعى كه اگر بر دارى انها را پس اماده كنى بان سپاه مسلمانان را باشد اجر او بزرگتر و چه كار ميكند كعبه با زيور پس قصد كرد عمر ببرداشتن ان و سؤال كرد از امير مؤمنان عليه السّلام را پس گفت (علیه السلام)كه بتحقيق كه قران نازل شد بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حال آن كه مالها چهار قسم بودند يك قسم مالهاى مسلمانان بود پس قسمت كرد انها را در ميان ورثه مسلمانان در فريضه‏هاى ايشان يعنى در رسدهاى قرار داد قرآنى و يك قسم غنيمت دار الحرب بود پس تقسيم كرد انرا بر مستحقّين ان و يك قسم خمس بود پس گذاشت خدا انرا در جائى كه گذاشت و يك قسم زكاة بود پس قرار داد انرا خدا در جائى كه قرار داد و بود زيور كعبه در كعبه در آن روز پس واگذاشت انرا خدا بر حال خود و وانگذاشت انرا از روى فراموشى و پنهان نبود از او مكان او پس ثابت بدار انرا در جائى كه ثابت داشته است خدا و رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)پس عمر گفت كه اگر نبودى تو هر اينه ما رسوا مى‏شديم و واگذاشت زيور كعبه را بحال خود

(306) و روى انّه (علیه السلام)رفع اليه رجلان سرقا من مال اللّه احدهما عبد من مال اللّه و الاخر من عرض النّاس و قال (علیه السلام)امّا هذا فهو من مال اللّه فلا حدّ عليه اكل بعضه بعضا و امّا الأخر فعليه الحدّ فقطع يده يعنى و مرويست كه عرض شد بخدمت او (علیه السلام)كه دو مردند دزدى كرده‏اند از مال خدا كه مال غنيمت باشد يكى از انها بنده است از جمله اسيران مال غنيمت و يكى از عوام مردمانست پس گفت (علیه السلام)كه امّا آن يكى كه بنده است پس او از مال خداء و از اسيران مال غنيمت است پس حدى بر او نيست خورده است بعضى از مال خدا بعضى ديگر از مال خدا را و امّا ان يكى ديگر كه از عوام مردمانست پس بر او است حدّ دزدى و امر كرد ببريدن دست او

(307) و قال (علیه السلام)لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء يعنى و گفت (علیه السلام)كه اگر پاهاى خلافت و امارت من تمكّن و قرار يافت از اين جاهاى لغزنده حروب و اشوب دشمنان دين هر اينه تغيير مى‏دهم چيزهائى را كه از بدعت ديگرانست

(308) و قال (علیه السلام)اعلموا علما يقينا انّ اللّه لم يجعل للعبد و ان عظمت حيلته و اشتدّت طلبته و قويت مكيدته اكثر ممّا سمّى له فى الذّكر الحكيم و لم يحل بين العبد فى ضعفه و قلّة حيلته و بين ان يبلغ ما سمّى له فى الذّكر الحكيم و العارف بهذا العامل به اعظم النّاس راحة فى منفعة و التّارك له الشّاك فيه اعظم النّاس شغلا فى مضرّة و ربّ منعم عليه مستدرج بالنّعمى و ربّ مبتلا مصنوع له بالبلوى فزد ايّها المستمع فى شكرك و قصّر من عجلتك و قف عند منتهى رزقك يعنى و گفت (علیه السلام)كه بدانيد دانستن بعنوان جزم كه بتحقيق خدا نمى‏گرداند از براى بنده و اگر چه بزرگ باشد چاره جوئى او و سخت باشد طلب كردن او و قوّت داشته باشد خدعه او بيشتر از آن چه معيّن شده است از براى او در لوح محفوظ و مانع نيست چيزى در ميان بنده از جهة ضعيف و ناتوان بودنش و اندك بودن چاره جوئى او و در ميان اين كه برسد بچيزى كه معيّن شده است از براى او در لوح محفوظ و داناى باين حكم و عمل كننده بمقتضاى ان بزرگترين مردمانست از روى راحت داشتن در تحصيل منفعت اخرت و ترك كننده عمل بمقتضاى ان و شك دارنده در ان بزرگترين مردمانست از روى مشغول بودن در تحصيل مضرّت اخرت و چه بسيار انعام كرده شده باو است كه مستدرج است بسبب انعام كردن او و چه بسيار گرفتار شده به بلائيست كه احسان شده است باو بسبب گرفتار شدن او ببلائى يعنى گرفتارى ببليّه سبب احسان باو باشد در دنيا يا در اخرت و انعام كردن باو سبب استدراج و عقوبت او باشد در دنيا يا در اخرت پس زياد كن اى گوش گيرنده پند در شكر كردن تو و كوتاهى كن در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  318

شتاب كردن تو در امر معيشت و بايست در نزد غايت روزى و نصيب تو يعنى انقدر روزى كه نصيب تو شده است

(309) و قال عليه السّلام لا تجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكّا اذا علمتم فاعملوا و اذا تيقّنتم فاقدموا يعنى و گفت (علیه السلام)كه مگردانيد دانستن شما را يعنى دانستن فناء دنيا را ندانستن و يقين بر مردن شما را تشكيك بر مردن هر گاه مى‏دانيد فناء دنيا را پس كار بكنيد از براى اخرت و هر گاه يقين داريد مردن شما را پس پا پيش گذاريد بر سفر اخرت بتوشه اخرت بر داشتن

(310) و قال (علیه السلام)انّ الطّمع مورد غير مصدر و ضامن غير وفىّ و ربّما شرق شارب الماء قبل ريّه و كلّما عظم قدر الشّى‏ء المتنافس فيه عظمت الرّزيّة لفقده و الامانىّ تعمى اعين البصائر و الحظّ يأتي من لا يأتيه يعنى و گفت (علیه السلام)كه طمع كردن وارد سازنده بر اب گاه است بدون راجع سازنده سيراب گردانيده و ضامن شونده‏ايست بدون وفا كننده بدين و بسا است كه گرفته مى‏شود گلوى كسى كه اب طمع را مياشامد پيش از سيراب شدن از طمعش و هر قدر بزرگ باشد قدر و منزلت چيزى كه رغبت و طمع در ان شده است بزرگ باشد مصيبت از براى نيافتن ان و حاصل نشدن آن و حال آن كه آرزوها كور مى‏گرداند چشمهاى بينائى را در امور را و نصيب مقدّر ميايد كسى را كه اتيان بان نكرده است و طمع بان نداشته است

(311) و قال (علیه السلام)اللّهمّ انّى اعوذ بك ان تحسن فى لامعة العيون علانيتى و تقبح فيما ابطن لك سريرتى محافظا على رئاء النّاس من نفسى بجميع ما انت مطّلع عليه فابدى للنّاس حسن ظاهرى و افضى اليك بسوء عملى تقرّبا الى عبادك و تباعدا من مرضاتك يعنى و گفت (علیه السلام)كه بار خدايا پناه مى‏برم بتو از اين كه نيكو باشد در نظرهاى روشن مردم ظاهر من و زشت و بد باشد در چيزى كه پنهان داشته‏ام از جهة تو باطن من در حالتى كه محافظت كننده باشم بر ريا كردن از براى مردمان از جانب نفسم در جميع آن چه را كه تو مطّلعى بر ان پس اظهار كنم از براى مردمان نيكوئى ظاهرم را و برسانم بسوى تو عمل بدم را در حالتى كه قرب و منزلت جسته باشم در پيش بندگان تو و دورى جسته باشم از رضامنديهاى تو

(312) و قال (علیه السلام)لا و الّذى امسينا منه فى غيّر ليلة دهماء تكثر عن يوم اغرّ ما كان كذا و كذا يعنى و گفت (علیه السلام)كه نه چنانست سوگند بآن چنان كسى كه شب كرديم از جهة او در بقيّه شب تاريكى كه لب خنده مى‏زد بروز سفيد كه نبود چنين و چنين

(313) و قال (علیه السلام)قليل تدوم عليه اوجى من كثير مملول منه يعنى و گفت (علیه السلام)كه اندك از عبادتى كه تو مداومت بر ان نمائى اميد نفع داشته‏تر است از عبادت بسيار ملالت داشته شده و منضجر شده از او يعنى ترك شده از جهة ملالت و انضجار از او

(314) و قال (علیه السلام)اذا اضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها يعنى و گفت (علیه السلام)هر گاه ضرر رساند اعمال مستحبّه باعمال واجبه پس ترك كنيد انها يعنى اعمال واجبه را بجاى اريد

(315) و قال (علیه السلام)من تذكّر بعد السّفر استعدّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه متذكّر باشد دورى سفر را مهيّا و آماده سفر دراز خواهد شد

(316) و قال (علیه السلام)ليس الرّؤية مع الابصار و قد تكذب العيون اهلها و لا يغش العقل من انتصحه يعنى و گفت (علیه السلام)كه نيست بينائى با ديدها و گاهى دروغ مى‏گويند چشمها صاحب خود را و خيانت نمى‏كند با كسى كه پند از او بخواهد

(317) و قال (علیه السلام)بينكم و بين الموعظة حجاب من العزّة يعنى و گفت (علیه السلام)ميان شما و ميان پند و نصيحت پرده‏ايست از جهة غافل بودن شما

(318) و قال عليه السّلام جاهلكم مرداد مسوّف يعنى و گفت (علیه السلام)كه نادان شما زياد كننده است نادانى را و بتأخير اندازنده است دانش را

(319) و قال (علیه السلام)قطع العلم عذر المتعلّلين يعنى و گفت (علیه السلام)كه قطع كرده است علم داشتن بوجوب اطاعت عذر تعلّل كنندگان و بهانه جويان در معصيت را يعنى عالم معذور نيست البتّه

(320) و قال (علیه السلام)كلّ معاجل يسئل الانظار و مؤجّل يتعلّل بالتّسويف يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر تعجيل كرده شده باجل و مرگش سؤال ميكند مهلت را از براى عبادت و هر مهلت داده شده در اجلش تعلّل ميكند بتأخير انداختن عبادت يعنى در وقت نزديك‏شدن مرگش تمنّاى مهلت ميكند تا تلافى كند و در وقت وسعت عمرش تعلّل ميكند و امروز را بفردا مى‏اندازد

(321) و قال (علیه السلام)ما قال النّاس لشي‏ء طوبى له الّا و قد خبأ له الدّهر يوم سوء يعنى نگفتند مردمان مر چيزى را كه خوشا بحال او مگر اين كه پنهان كرد از براى او روزگار روز بدى را

(322) و قال (علیه السلام)و قد سئل عن القدر طريق مظلم فلا تسلكوه و بحر عميق فلا تلجوه و سرّ اللّه فلا تتكلّفوه يعنى و گفت (علیه السلام)در وقتى كه پرسيده شده بود از معنى قضاء و قدر خدا كه راهى است تاريك پس نرويد در ان راه و دريائى است ژرف پس فرو نرويد در ان و سرّ خدا است يعنى پنهان داشته خداء است پس مشقّت و رنج مبريد در ان

(323) و قال (علیه السلام)اذا ارذل اللّه عبدا خطر عليه العلم يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر گاه گردانيد خدا بنده را رذل و پست فطرت منع ميكند بر او البتّه علم و دانش را

(324) و قال (علیه السلام)كان لى فيما مضى اخ فى اللّه و كان يعظّمه فى عينى صغر الدّنيا فى عينه و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يتشهّى ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد و كان اكثر دهره صامتا فان قال بذّ القائلين و نقع غليل السّائلين و كان ضعيفا مستضعفا فان جاء الجدّ فهو ليث غاد و صلّ واد لا يدالى بحجّة حتّى يأتي قاضيا و كان لا يلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتّى يسمع اعتذاره و كان لا يشكو وجعا الّا عند برئه يقول ما يفعل و لا يقول ما لا يفعل و كان ان غلب على الكلام لم يغلب على السّكوت و كان على ما يسمع احرص منه على ان يتكلّم و كان اذا بدهه امران نظر ايّهما اقرب الى الهوى فخالفه فعليكم بهذه الاخلاق فالزموها و تنافسوا فيها فان لم تستطيعوها فاعلموا انّ اخذ القليل خير من ترك الكثير يعنى و گفت (علیه السلام)كه بود از براى من در زمان گذشته برادرى در راه خدا و بود

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  319

كه بزرگ مى‏داشت او را در نظر من كوچك بودن دنيا در نظر او و بيرون بود از تسلّط شكم خود پس خواهش نمى‏كرد چيزى را كه نمى‏يافت و بسيار نمى‏خورد چيزى را كه مى‏يافت و بود در بيشتر از روزگارش خاموش پس اگر سخن مى‏گفت غالب مى‏شد گويندگان را و فرو مى‏نشاند تشنگى سؤال كنندگان را و بود ناتوان تن ناتوان اوضاع پس اگر ميامد وقت تلاش و جهاد پس بود مانند شير گرسنه و اژدهاى بيابان نمى‏آورد حجّتى را مگر اين كه مى‏يافت حكم كننده را و بود كه ملامت و سرزنش نمى‏كرد كسيرا بر چيزى كه مى‏يافت عذر را در مثل آن چيز تا اين كه قبول ميكرد عذر آن كس را و بود كه شكايت نمى‏كرد از مرضى مگر در نزد رفع شدن آن مرض يعنى شكايت از مرض نمى‏كرد تا اين كه وقت شكايت مى‏گذشت پس هرگز شكايت نمى‏كرد مى‏گفت چيزى را كه ميكرد و نمى‏گفت چيزى را كه نمى‏كرد و بود كه اگر مغلوب و ممنوع بود از سخن گفتن ممنوع نشده بود بر نهج ساكت شدن از غير يعنى بلكه از روى مصلحت و نديدن صلاح و مقام و بود بر شنيدن حريص‏تر از ان بر گفتن و هر گاه بناگاه در ميامد بر او دو كار نگاه ميكرد كه كدام نزديكتر است بخواهش نفس امّاره پس مخالفت ميكرد انرا و بر شما است متّصف شدن باين اخلاق پس لازم گردانيد بر خود اين اخلاقرا و راغب باشيد در ان پس اگر توانى نداشته باشيد بر تحصيل جميع ان پس بدانيد كه كسب كردن اندك ان بهتر است از ترك كردن بسيار ان

(325) و قال (علیه السلام)لو لم يتوعّد اللّه على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمته يعنى و گفت (علیه السلام)كه اگر بيم عذاب نداده بود خدا بر نافرمانى خود هر اينه واجب و لازم بود كه نافرمانى او نشود از جهة شكر گذارى نعمت او

(326) و قال (علیه السلام)و قد عزّى الاشعث بن قيس عن ابن له يا اشعث ان تحزن على ابيك فقد استخفّت ذلك منك الرّحم و ان تصبر ففى اللّه من كلّ مصيبة خلف يا اشعث ان صبرت جرى عليك القدر و انت مأجور و ان جزعت جرى عليك القدر و انت مأزور سرّك و هو بلاء و فتنة و حزنك و هو ثواب و رحمة يعنى و گفت (علیه السلام)در حالتى كه تسليه مى‏داد و امر بصبر ميكرد اشعث پسر قيس را از مصيبت پسر او كه اى اشعث اگر تو اندوهناك باشى بر مرگ پسرت پس قرابت و خويشى مستحقّ انست از تو و اگر صبر كنى پس در كرم خدا ثابتست از جهة هر مصيبتى جانشينى و عوضى اى اشعث اگر صبر كنى جاريست بر تو تقدير خدا و حال آن كه تو ثواب داده شده و اگر جزع و زارى كنى جاريست بر تو تقدير خدا و حال آن كه تو وزر و وبال داشته مسرور و خوشوقت ساخت ترا تقدير خدا و حال آن كه ان آزمايش و فريبست و اندوهناك ساخت ترا تقدير خدا و حال آن كه ان ثواب و مرحمتست

(327) و قال (علیه السلام)على قبر رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)ساعة دفن انّ الصبر لجميل الّا عنك و انّ الجزع لقبيح الّا عليك و انّ المصاب بك لجليل و انّه قبلك و بعدك لجلل يعنى و گفت (علیه السلام)بر بالاى قبر رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)در ساعتى كه دفن شد آن حضرت كه بتحقيق كه صبر كردن هر اينه نيكو است مگر از مصيبت تو و جزع و زارى كردن زشتست مگر بر مصيبت تو و بتحقيق كه غصّه و اندوه بسبب مصيبت تو هر اينه بزرگست و بتحقيق كه اندوه مصيبت پيش از مصيبت تو و بعد از مصيبت تو هر اينه حقير و كوچكست

(328) و قال (علیه السلام)لا تصحب المائق فانّه يزيّن لك فعله و يودّ ان تكون مثله يعنى كه مصاحبت مكن با احمق پس بتحقيق كه زينت مى‏دهد از براى تو كار خود را و دوست مى‏دارد اين كه تو باشى مثل او احمق

(329) و قال (علیه السلام)و قد سئل عن مسافة ما بين المشرق و المغرب مسيرة يوم للشّمس يعنى و گفت (علیه السلام)در حالتى كه پرسيده شده بود از مقدار مسافت ميان مشرق و مغرب كه بقدر مسافت حركت يك روز آفتابست

(330) و قال (علیه السلام)اصدقائك ثلثة و اعدائك ثلثة فاصدقائك صديقك و صديق صديقك و عدوّ عدوّك و اعدائك عدوّك و عدوّ صديقك و صديق عدوّك يعنى و گفت (علیه السلام)دوستان تو سه كس باشند و دشمنان تو سه كس باشند پس دوستان تو دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو باشند و دشمنان تو دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو باشند

(331) و قال (علیه السلام)لرجل راه يسعى على عدوّ له بما فيه اضرار بنفسه انّما انت كالطّاعن نفسه ليقتل ردفه يعنى گفت (علیه السلام)مر مردى را كه ديده بود كه تلاش ميكرد بر ضرر دشمن خود بكارى كه ضرر مى‏رساند بنفس خود كه نيستى تو مگر مثل كسى كه خنجر بزند بخود از براى اين كه بكشد كسيرا كه رديف او سوار است

(332) و قال (علیه السلام)ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار يعنى گفت (علیه السلام)كه چه بسيار است اسباب عبرت و چه اندكست عبرت گرفتن

(333) و قال عليه السّلام من بالغ فى الخصومة اثم و من قصّر فيها ظلم و لا يستطيع ان يتّقى اللّه من خاصم يعنى و گفت (علیه السلام)كسى كه مبالغه كرد در خصومت و نزاعى كه با كسى دارد گناه كرده است و كسى كه كوتاهى كرد در دفع خصومتى كه با او كنند ظلم و ستم رسيده است و توانائى ندارد اين كه بپرهيزد خدا را كسى كه خصومت و نزاع كند با كسى

(334) و قال (علیه السلام)ما اهمّنى ذنب امهلت بعده حتّى اصلّى ركعتين يعنى و گفت (علیه السلام)محزون نمى‏دارد مرا گناهى كه مهلت داده شوم بعد از ان تا اين كه دو ركعت نماز بگذارم

(335) و سئل (علیه السلام)كيف يحاسب اللّه الخلق على كثرتهم فقال كما يرزقهم على كثرتهم يعنى و پرسيده شد كه چگونه حساب مى‏كشد خدا از خلق با بسيار بودن ايشان پس گفت (علیه السلام)مثل اين كه روزى مى‏دهد بايشان با بسيار بودن ايشان

(336) قيل فكيف يحاسبهم و لا يرونه قال كما يرزقهم و لا يرونه يعنى گفته شد پس چگونه حساب مى‏كشد از ايشان و حال آن كه ايشان نمى‏بينند او را و گفت (علیه السلام)مثل اين كه روزى مى‏دهد بايشان و حال آن كه ايشان نمى‏بينند او را

(337) و قال (علیه السلام)رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ من ينطق عنك يعنى و گفت (علیه السلام)كه فرستاده تو از براى پيام بردن بيان كننده دانش تو است يعنى بايد دانشمند باشد تا ظاهر شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  320

دانشمندى تو و نامه تو رساننده‏تر است پيام تو را از كسى كه سخن گويد از جانب تو

(338) و قال (علیه السلام)ما المبتلى الّذى قد اشتدّ به البلاء باحوج الى الدّعاء من المعافى الّذى لا يأمن البلاء يعنى و گفت (علیه السلام)كه نيست گرفتار آن چنانى كه سخت شده است باو گرفتارى محتاج‏تر بسوى دعا كردن از رستگاران چنانى كه ايمن نيست از گرفتار شدن

(339) و قال (علیه السلام)النّاس أبناء الدّنيا و لا ينام الرّجل على حبّ امّه يعنى و گفت كه مردمان پسران دنيايند و ملامت كرده نمى‏شود مرد را بر دوست داشتن مادر خود

(340) و قال (علیه السلام)انّ المسكين رسول اللّه فقد منعه فقد منع اللّه و من اعطاه فقد اعطى اللّه يعنى و گفت (علیه السلام)بتحقيق كه فقير فرستاده خداء است يعنى از براى قرض خواستن پس كسى كه منع كرد عطاء باو را بتحقيق كه منع كرده است عطاء بخدا را و كسى كه عطاء باو كرد بتحقيق كه عطاء كرده است بخدا

(341) و قال (علیه السلام)ما زنى غيور قطّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه زنا نكرده است هرگز مرد غيرتمند در عرض خود غيرتمند در عرض غير است و بى‏غيرت در عرض خود بيغيرت در عرض غير است

(342) و قال (علیه السلام)كفى بالأجل حارسا يعنى و گفت (علیه السلام)كه كافى است اجل از براى نگاهبانى زيرا كه تا اجل نرسد هلاكت نخواهد رسيد

(343) و قال (علیه السلام)ينام الرّجل على الثّكل و لا ينام على الحرب يعنى و گفت (علیه السلام)كه مى‏خوابد مرد بر مردن فرزند و نمى‏خوابد بر بردن مال سيّد (-  ره- ) مى‏گويد كه معنى اين سخن آنست كه مرد صبر ميكند بر قتل اولاد و صبر نمى‏كند بر ربودن اموال

(344) و قال عليه السّلام مودّة الاباء قرابة بين الابناء و القرابة احوج الى المودّة من المودّة الى القرابة يعنى و گفت (علیه السلام)كه دوستى پدران با يكديگر بسبب بودن خويشى است در ميان پسران و خويش بودن محتاج‏تر است بسوى دوست بودن از دوست بودن بسوى خويش شدن زيرا كه ظهور اثار دوستى محتاج بخويشى نيست امّا ظهور اثار خويشى موقوفست بدوستى

(345) و قال (علیه السلام)اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللّه تعالى جعل الحقّ على ألسنتهم يعنى و گفت (علیه السلام)كه بپرهيزيد از گمان و حدس مؤمنان پس بتحقيق كه خداى تعالى گردانيده است حقّ را و راستگوئى را مسلّط بر زبانهاى ايشان پس دروغ را راهى بر زبانهاى ايشان نيست بتقريب قوّه قدسيّه ايشان

(346) و قال (علیه السلام)لا يصدق ايمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللّه اوثق منه بما فى يده يعنى و گفت (علیه السلام)كه راست نمى‏شود ايمان داشتن بنده تا اين كه باشد وثوق و اعتماد دارنده‏تر بآن چيزى كه در دست خدا است از آن چيزى كه در دست او است يعنى اعتمادش بكرم خداء قادر بيشتر باشد از اعتمادش بمال و دولتى كه در دست تصرّف او است زيرا كه اين جائز الزّوالست و ان ممتنع الزّوال

(347) فقال عليه السّلام لانس بن مالك و قد كان بعثه الى طلحة و الزّبير لما جاء الى البصرة يذكرهما شيئا سمعه من رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)فى معناهما فلوى عن ذلك فرجع اليه فقال انّى انسيت ذلك الامر و قال (علیه السلام)ان كنت كاذبا فضربك اللّه بها بيضاء لامعة لا تواريها العمامة يعنى البرص فاصاب انسا هذا الدّاء فيما بعد فى وجهه فكان لا يرى الّا متبرقعا يعنى و گفت (علیه السلام)مر انس پسر مالك را در حالتى كه بود كه مى‏فرستاد او را بسوى طلحه و زبير كه در وقتى كه امد ببصره بياد ايشان بيارد چيزى را كه شنيده است از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)در صفت ايشان و ان اين بود كه روزى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله گفت بطلحه و زبير و انس حاضر بود كه هر اينه شما دو نفر محاربه خواهيد كرد با على (علیه السلام)و حال آن كه شما دو نفر ظالم و ستمكار باشيد پس انس در پيچيد خود را از بخاطر آوردن ايشان و شهادت آن چه را كه شنيده بود پس برگشت از بصره بسوى او (علیه السلام)گفت كه من فراموش كرده بودم آن چه را كه از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شنيده بودم بانجهة چيزى در ان امر بايشان نگفتم پس گفت (علیه السلام)كه اگر باشى تو دروغگوى در اين قول پس نزند بتو خدا بسبب ان لكّه سفيد درخشنده كه پنهان نكند انرا عمامه يعنى بر صورت تو كه جاى پنهان ساختن عمّامه نيست سيّد (-  ره- ) مى‏گويد كه قصد كرد (علیه السلام)برص را پس رسيد بانس اين درد بعد از ان نفرين در صورت او پس بود كه ديده نمى‏شد انس مگر با نقاب تا بر كسى ظاهر نشود پيس بودن ان پيس

(348) و قال (علیه السلام)انّ للقلوب اقبالا و ادبارا فاذا اقبلت فاحملوها على النّوافل و اذا ادبرت فاقتصروا على الفرائض يعنى و گفت (علیه السلام)كه بتحقيق از براى دلها وقت رو آوردن و شائق بودنى است بعبادت كردن و وقت رو گرداندن و بى‏رغبتى است از ان پس هرگاه اقبال كرد بعبادت كردن پس واداريد او را بر گذاردن مستحبّات يا واجبات و هر گاه ادبار كرد و رغبت نكرد پس اقتصار كنيد از مستحبّات بر واجبات و ادا كنيد واجباترا فقط زيرا كه ترك واجبات در هيچ حال جائز نيست

(349) و قال (علیه السلام)فى القران نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم يعنى و گفت (علیه السلام)كه در قرآنست خبر آن چه پيش از شما است از قصص امّتان گذشته و خبر آن چه بعد از شما است از احوال اخرت و حكم آن چيزى كه در ميان شما است از احكام خمسه

(350) و قال (علیه السلام)ردّوا الحجر من حيث جاء فانّ الشّرّ لا يدفعه الّا الشّرّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه بر گردانيد سنگ شرّى را كه بسوى شما انداخته شود بجائى كه امده است پس بتحقيق كه دفع نمى‏كند شرّ را مگر شرّ يعنى جزا دهيد صاحب شرّ را بقدر شرّش

(351) و قال (علیه السلام)لكاتبه عبيد اللّه بن ابى رافع الق دواتك و اطل خلفة قلمك و فرّج بين السّطور و قرمط بين الحروف فانّ ذلك اجدر بصباحة الخطّ يعنى و گفت (علیه السلام)بنويسنده خود عبيد اللّه پسر ابى رافع كه لائق و سزاوار نوشتن گردان مركّب تو را و دراز كن زبانه قلم را و گشاده گردان ميان سطرها را و نزديك بيكديگر بياور ميان حرفها را پس بتحقيق كه نوشتن باين نحو سزاوارتر است از براى زيبائى خطّ

(352) و قال (علیه السلام)انا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفجّار و معنى ذلك انّ المؤمنين يتّبعونى و الفجّار يتّبعون المال كما يتّبع النّحل يعسوبها و هو رئيسها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  321

يعنى و گفت (علیه السلام)كه من امير مگس عسل مؤمنانم و مؤمنان بگرد من جمع ميشوند و مال امير مگس عسل فاجرانست و فاجران بگرد مال جمع ميشوند سيّد (-  ره- ) مى‏گويد كه معنى ان كلام اينست كه مؤمنان پيروى من ميكنند و فاجران پيروى ميكنند مال را چنانچه پيروى ميكنند مگسان عسل امير خود را و ان رئيس ايشانست

(353) و قال له عليه السّلام بعض اليهود ما دفنتم نبيّكم حتّى اختلفتم فقال (علیه السلام)له انّما اختلفنا عنه لا فيه و لكنّكم ما جفّت ارجلكم من البحر حتّى قلتم لنبيّكم وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى‏ يعنى و گفت (علیه السلام)بعضى از يهود كه دفن نكرديد شما پيغمبر شما را تا اين كه اختلاف كرديد پس گفت (علیه السلام)كه ما اختلاف نكرديم مگر از جهة خلافت او نه در او و لكن شما يهود خشك نشده بود پاهاى شما از گذشتن از دريا تا اين كه گفتيد مر پيغمبر شما را كه بگردان از براى ما خدائى مثل اين كه از براى بت‏پرستانست خداها گفت پيغمبر شما كه بتحقيق شما طايفه هستيد نادانان يعنى خدا و پيغمبر ناشناس

(354) و قيل له (علیه السلام)باىّ شي‏ء غلبت الأقران فقال ما لقيت احدا الّا اعاننى على نفسه يومى (علیه السلام)الى تمكّن هيبته فى القلوب يعنى و گفته شد باو (علیه السلام)كه بچه چيز غالب شدى تو بر همسران در روز حرب پس گفت (علیه السلام)كه بر نخوردم بكسى مگر اين كه اعانت و يارى كرد مرا بر تسلّط بر نفس خود مى‏گويد سيّد (-  ره- ) كه اشاره ميكند باينكلام بسوى قرار گرفتن هيبت و خوف او در دلها

(355) و قال (علیه السلام)لابنه محمّد يا بنىّ انّى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللّه منه فانّ الفقر منقصة للدّين مدهشة للعقل داعية للمقت يعنى و گفت (علیه السلام)به پسر خود كه محمّد اى پسرك من بتحقيق كه من مى‏ترسم بر تو فقر و فاقه را پس پناه ببر بخدا از فقر پس بتحقيق كه فقر موجب نقصان دين است يعنى قوّه عمليّه و وحشة و حيرانى عقل است يعنى قوّه علميّه و باعث مر خشم خداء است

(356) و قال عليه السّلام لسائل سئله من معضلة سل تفقّها و لا تسئل تعنّتا فانّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم و انّ العالم المتعسّف شبيه بالجاهل يعنى و گفت (علیه السلام)بسائلى كه سؤال كرده بود از او مسئله مشكلى را كه سؤال كن از براى طلب فهم كردن و سؤال مكن از براى طلب كردن غلط و خطاء و لغزش پس بتحقيق كه آن طالب دانش شبيه بدانشمند است و داناء ظالم شبيه بنادانست

(357) و قال (علیه السلام)لعبد اللّه بن عبّاس و قد اشار عليه فى شي‏ء لم يوافق رأيه لك ان تشير علىّ و ارى فاذا عصيتك فاطعنى يعنى و گفت (علیه السلام)مر عبد اللّه پسر عبّاس را در حالتى كه نموده بود باو (علیه السلام)مصلحت در امرى را كه موافق رأى و تدبير او نبود كه از براى تست كه بنمائى مصلحتى را بمن و من مى‏بينم و تامّل ميكنم در ان امر پس هر گاه مخالفت رأى تو كردم پس تو اطاعت و پيروى كن مرا

(358) و روى انّه (علیه السلام)لما ورد الكوفة قادما من صفّين مرّ بالشّباميّين فسمع بكاء النّساء على قتلى صفّين و خرج اليه حرب بن شرجيل الشّبامى و كان من وجوه قومه فقال (علیه السلام)أ يغلبكم نسائكم على ما اسمع الا تنهونهنّ عن هذا الرّنين و اقبل يمشى معه و هو عليه السّلام راكب فقال له ارجع فانّ مشى مثلك مع مثلى فتنة للوالى و مذلّة للمؤمن يعنى و روايت شده است كه او (علیه السلام)در وقتى كه وارد كوفه شد در حالتى كه وارد شونده بود از جنگ صفّين گذشت بقبيله شباميها از قبايل عرب پس شنيد گريه زنان را بر كشته‏هاى جنگ صفّين و بيرون امد بسوى او حرب پسر شرحبيل شبامى و بود او از رئيسهاى طايفه خود پس گفت (علیه السلام)باو كه ايا غلبه دارند بر شما زنان شما بر چيزى كه من مى‏شنوم ايا نهى نمى‏كنيد و باز نمى‏داريد ايشان را از اين شيون و زارى كردن و رو اورد حرب كه پياده راه رود با آن حضرت در حالتى كه او (علیه السلام)سوار بود پس گفت (علیه السلام)باو كه بر گرد بطائفه خود پس بتحقيق پياده راه رفتن مثل تو با مثل من بليّه است از براى حاكم و امير و ذلّت و خاريست از براى مؤمن

(359) و قال (علیه السلام)و قد مرّ بقتلى الخوارج يوم النّهر بؤسا لكم لقد ضرّكم من غرّكم فقيل له من غرّهم يا امير المؤمنين فقال (علیه السلام)الشّيطان المضلّ و الأنفس الأمّارة بالسّوء غرّتهم بالأمانىّ و فسحت لهم فى المعاصى و وعدتهم الاظهار فاقتحمت بهم النّار يعنى و گفت (علیه السلام)در حالتى كه گذشته بود بكشته‏هاى جماعت خوارج در روز جنگ نهروان كه سختى باد از براى شما هر اينه ضرر رسانيد بشما كسى كه فريب داد شما را پس گفته شد باو (علیه السلام)كه چه كس فريب داد ايشان را اى امير مؤمنان پس گفت (علیه السلام)كه شيطان گمراه كننده و نفس كشاننده به بدكارى فريب داد ايشان را با روزها و وسعت داد مر ايشان را در ارتكاب بگناهان و وعده داد ايشان را بتقويت كردن پس بشدّت داخل ساخت ايشان را در اتش جهنّم

(360) و قال (علیه السلام)اتّقوا معاصى اللّه فى الخلوات فانّ الشّاهد هو الحاكم يعنى و گفت (علیه السلام)كه بپرهيزيد نا فرمانى خدا را در اوقات خلوت زيرا كه بتحقيق كه گواه بر ان خود حاكم است

(361) و قال عليه السّلام لمّا بلغه قتل محمّد بن ابى بكر انّ حزننا عليه على قدر سرورهم به الّا انّهم نقصوا بغيظا و نقصنا حبيبا يعنى و گفت (علیه السلام)در هنگامى كه رسيد باو كشته شدن محمّد پسر ابى بكر كه بتحقيق كه اندوه ما بمقدار شادى ايشانست بكشتن او مگر اين كه از ايشان كم كرده شد دشمنى و از ما كم كرده شد دوستى

(362) و قال (علیه السلام)العمر الّذى اعذر اللّه فيه الى ابن ادم ستّون سنة يعنى و گفت (علیه السلام)ان عمر آن چنانى كه سلب عذر كرده است خدا در ان از براى ولد ادم يعنى مجال عذر از براى او وانگذاشته است در فرمان بردن شصت سالست

(363) و قال (علیه السلام)ما ظفر من ظفر الاثم و به الغالب بالشّرّ مغلوب يعنى و گفت (علیه السلام)كه فيروزى نيافته است كسى كه فيروزى يافته است گناه باو و غلبه كننده بر خصم بسبب ضرر رساندن باو مغلوب عقوبتست

(364) و قال (علیه السلام)انّ اللّه تعالى فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الّا بما منع غنىّ و اللّه سائلهم عن ذلك يعنى و گفت (علیه السلام)كه بتحقيق كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  322

خداى (-  تعالى- ) واجب كرده است در اموال مالداران روزيهاى محتاجان را پس گرسنه نشد فقيرى مگر بسبب منع كردن مالدار حقّ او را و خدا سؤال كننده و بازخواست كننده ايشانست از جهة ان

(365) و قال عليه السّلام الاستغنآء عن العذر اعزّ من الصّدق يعنى و گفت (علیه السلام)كه مستغنى بودن از عذر خواهى عزيزتر است از راست گفتن در عذر خواهى يعنى كردن كارى كه عذر نخواهد با عزّتست از كارى كه بخواهد

(366) و قال (علیه السلام)اقلّ ما يلزمكم للّه الا تستعينوا بنعمة على معاصيه يعنى و گفت (علیه السلام)كه كمتر چيزى كه لازمست شما را از براى خدا اين است كه استعانت و يارى نجوئيد بنعمتهاى او بر نافرمانيهاى او

(367) و قال (علیه السلام)انّ اللّه سبحانه جعل الطّاعة غنيمة الاكياس عند تفريط العجزة يعنى و گفت (علیه السلام)كه بتحقيق كه خداء سبحانه گردانيده است طاعت و عبادت كردن را غنيمت از براى زيركان در نزد تقصير كردن عاجزان از طاعت

(368) و قال (علیه السلام)السّلطان وزعة اللّه فى ارضه يعنى و گفت (علیه السلام)كه پادشاهان منع كنندگان و داروغهاى خدايند در زمين خدا

(369) و قال (علیه السلام)المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه اوسع شي‏ء صدرا و اذلّ شي‏ء نفسا يكره الرّفعة و يشنأ السّمعة طويل غمّه بعيد همّه كثير صمته مشغول وقته شكور صبور مغمور بفكرته ضنين بخلّته سهل الخليقة ليّن العريكة نفسه اصلب من الصّلد و هو اذلّ من العبد يعنى و گفت (علیه السلام)كه مؤمن شادى او در رخسار او است و اندوه او در دل او است سينه او وسيع‏تر چيزيست و نفس او خوارتر چيزيست كراهت دارد بلندى دنيا را و دشمن دارد رياء و خودنمائى را دراز است غم او دور است قصد و مطلب او بسيار است خاموشى او فرو گرفته شده طاعتست زمان عمر او بسيار شاكر است بسيار صابر است فرو گرفته شده بفكر خود است بخيلست بحاجت خواستن خود اسان طبيعت است نرم لجام است يعنى سرسخت نيست نفس او سخت‏تر است از سنگ يعنى شيطان در او رخنه نمى‏كند و او ذليل‏تر است از بنده زر خريد

(370) و قال (علیه السلام)لو رأى العبد الاجل و مسيرة لأبغض الأمل و غروره يعنى و گفت (علیه السلام)اگر به بيند بنده مرگ را و رفتارش را هر اينه دشمن دارد ارزو را و فريبش را

(371) و قال (علیه السلام)لكلّ امرء فى ماله شريكان الوارث و الحوادث و گفت (علیه السلام)كه از براى هر مردى در مالش دو شريك هست يكى وارث است كه بارث مى‏برد و ديگرى حوادثست كه تلف ميكند

(372) و قال (علیه السلام)الدّاعى بلا عمل كالرّامى بلا وتر يعنى و گفت (علیه السلام)كه دعا كننده بى‏عمل مثل تيرانداز با كمان بى زه است

(373) و قال (علیه السلام)العلم علمان مطبوع و مسموع و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع يعنى گفت (علیه السلام)كه علم دو علمست علم اصول دين است كه موقوف ببراهين عقليّه است و علم فروع دين است كه موقوف بشنيدن از شارع است و نفع نمى‏بخشد علم بفروع دين هرگاه نباشد علم باصول دين

(374) و قال (علیه السلام)صواب الرّأى بالدّول و يذهب بذهابها يعنى و گفت (علیه السلام)كه درست بودن رأى و تدبير با صاحبان دولتست و مى‏رود برفتن دولت

(375) و قال (علیه السلام)العفاف زينة الفقر و الشّكر زينة الغنى يعنى و گفت (علیه السلام)كه سؤال نكردن زيور فقير است و شكر نعمت كردن زيور مالدار

(376) و قال (علیه السلام)يوم العدل على الظّالم اشدّ من يوم الجور على المظلوم يعنى كه روز دادخواهى ستمكش از ستمگر سخت‏تر است بر ستمگر از روز ستم كشيدن از ستمگر بر ستم كش

(377) و قال (علیه السلام)الاقاويل محفوظة و السّرائر مبلوّة و كلّ نفس بما كسبت رهينة و النّاس منقوصون مدخولون الّا من عصم اللّه سائلهم متعنّت و مجيبهم متكلّف يكاد افضلهم رأيا يردّه عن فضل رأيه الرّضا و السّخط و يكاد اصلبهم عودا تتكاه اللّحظة و تستحيله الكلمة الواحدة يعنى و گفت (علیه السلام)كه گفتارها نگاهداشته شده ملائكه نويسنده اعمالست و نيّتها آزمايش شده بكردار است و هر نفسى گرو است بچيزى كه كسب كرده است از طاعت و معصيت و مردمان معيوبند و مجنونند مگر كسى كه او را خدا نگاهداشته است سؤال كننده ايشان اذيّت رساننده است بسبب الحاح كردن و جواب گوينده ايشان مشقّت برنده است در جواب دادن نزديكست كه سختتر از ايشان از روى طبيعت تأثير كند در او يك نگاه كردن بگوشه چشم بكسى و از حالى بحالى بگرداند او را يك كلمه سخن گفتن با كسى

(378) معاشر النّاس اتّقوا اللّه فكم من مؤمّل ما لا يبلغه و بان ما لا يسكنه و جامع ما سوف يتركه و لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه اصابه حراما و احتمل به اثاما فباء بوزره و قدم على ربّه اسفا لاحقا قد خسر الدّنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين يعنى اى گروه مردمان بپرهيزيد خدا را پس چه بسيار ارزومنديست كه نمى‏رسد بان و چه بسيار عمارت كننده‏ايست كه سكنى نمى‏كند در ان و چه بسيار جمع كننده مالست كه وا مى‏گذارد انرا و شايد كه از طريقه نا حقّى جمع كرده باشد انرا و يا از حقّ كسى منع كرده باشد انرا رسيده باشد بسبب انمال بفعل حرامى و متحمّل شده باشد بسبب ان گناهى را پس باز گردد بوزر و وبال ان و وارد شود بر پروردگارش اندوهناك حسرت زده بتحقيق كه زيان كرده است دنيا و اخرترا و انست زيان كردن آشكار

(379) و قال (علیه السلام)من العصمة تعذّر المعاصى يعنى و گفت (علیه السلام)كه از اسباب حصول عصمت است متعذّر بودن گناهان زيرا كه گناه نكردن ملكه مى‏شود و عصمت حاصل مى‏شود

(380) و قال (علیه السلام)ماء وجهك جامد يقطره السّؤال فانظر عند من تقطّره يعنى و گفت (علیه السلام)ابروى تو و اعتبار تو مانند اب تشنه يخ شده است مى‏چكاند انرا سؤال كردن پس نگاه كن كه در پيش چه كس مى‏چكانى انرا

(381) و قال (علیه السلام)الثّناء باكثر الاستحقاق ملق و التّقصير عن الاستحقاق عىّ او حسد يعنى و گفت (علیه السلام)كه ستايش بيشتر از استحقاق تملّق‏

قبل فهرست بعد