قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  305

(154) بفجيعة ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا فذمّها رجال غداة النّدامة و حمدها اخرون ذكّرتهم الدّنيا فذكّروا و حدّثتهم فصدّقوا و وعظتهم فاتّعظوا يعنى بتحقيق كه دنيا سراء راستگو است از براى كسى كه تصديق كند گفتار انرا و سراى صحّت و سلامت است از براى كسى كه بفهمد خبرهاى انرا و سراى توانگريست از براى كسى كه توشه اخرت بردارد از ان و سراى پند است از براى كسى كه پند گيرد از ان مكان عبادت كردن دوستان خدا است و جاى دعا كردن ملائكه خداء است و محلّ فرود امدن وحى خداء است و جاى تجارت كردن ياران خداء است كسب ميكنند در ان مرحمت خدا را و سود ميكنند در ان رضوان خدا را پس كيست كه مذمّت كند دنيا را و حال آن كه خبر داد دنيا بجدائى خود و نداء كرد بمفارقت خود و خبر مرگ داد نفس خود را و مردم خود را پس ممثّل و شبيه خواست از براى ايشان بسبب محنت خود محنت اخرت را و مشتاق ساخت ايشان را بسبب خوشحالى خود بسوى خوشحالى اخرت و شام كرد در عافيت و صحّت دادن و صبح كرد در رنج و مصيبت رسانيدن از جهة راغب ساختن و خائف ساختن و ترساندن و بيم دادن پس مذمّت كردند دنيا را مردانى چند در وقت پشيمانشدن و مدح كردند دنيا را مردان ديگرى كه بياد ايشان اورد دنيا اخرترا پس ياد اخرت كردند و خبر داد ايشان را از حال خود پس تصديق او كردند و پند داد ايشان را پس پند گرفتند

(155) و قال (علیه السلام)انّ للّه ملكا ينادى فى كلّ يوم لدوا للموت و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب يعنى و گفت (علیه السلام)كه بتحقيق كه مر خدا را فرشته‏ايست كه ندا ميكند در هر روز كه فرزند بزائيد از براى مردن و جمع اموال كنيد از براى نيست شدن و بناى عمارت كنيد از براى خراب شدن

(156) و قال عليه السّلام الدّنيا دار ممرّ الى دار مقرّ و النّاس فيها رجلان رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها يعنى و گفت (علیه السلام)كه دنيا سراى رفتن است بسوى سراى ماندن و مردمان در دنيا دو مردند مرديست كه فروخت نفس خود را بدنيا پس هلاك ساخت نفس خود را بعقاب و مرديست كه خريد نفس خود را از دنيا پس ازاد ساخت نفس خود را از عذاب

(157) و قال (علیه السلام)لا يكون الصّديق صديقا حتّى يحفظ اخاه فى ثلث فى نكبته و غيبته و وفائه يعنى و گفت (علیه السلام)كه نمى‏باشد دوست دوست كامل تا اين كه نگاهدارد جانب برادر خود را در سه وقت در وقت نكبت و احتياجش و در وقت غائب بودنش و در وقتى كه مرده است

(158) و قال عليه السّلام من اعطى اربعا لم يحرم اربعا من اعطى الدّعاء لم يحرم الاجابة و من اعطى التّوبة لم يحرم القبول و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة و من اعطى الشّكر لم يحرم الزّيادة و تصديق ذلك فى كتاب اللّه سبحانه قال اللّه عزّ و جلّ فى الدّعاء وَ قالَ رَبُّكُمُ و قال فى الاستغفار وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ و قال فى الشّكر وَ إِذْ تَأَذَّنَ و قال فى التّوبة إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه داده شده است باو چهار چيز محروم نشده است از چهار چيز كسى كه داده نشده است باو حال دعا كردن را محروم نيست از استجابت دعا و كسى كه داده شده است باو توبه كردن محروم نيست از قبول توبه و كسى كه داده شده است باو طلب مغفرت را محروم نيست از مغفرت و كسى كه داده شده است باو شكر نعمت را محروم نيست از زيادتى نعمت و شاهد بر راستى اين قول در كتاب خداى سبحانه كه گفته خداى عزّ و جلّ در شأن دعا كردن كه بخوانيد مرا يعنى در حوائج خود استجابت ميكنم مر شما را و گفت در شأن استغفار كه كسى كه بكند كار بدى يا اين كه ظلم كند بر نفس خود پس طلب مغفرت و بخشش كند از خدا مى‏يابد خدا را بخشاينده رحم كننده و گفت در شأن شكر كردن كه اگر شكر نعمت كرديد هر اينه زياد مى‏گردانم نعمت را و گفت در شأن توبه كردن كه نيست قبول توبه بر خدا لازم مگر از براى كسانى كه بكنند كار بدى را از روى نادانى پس توبه بكنند در نزديكى ان پس در باره انجماعت قبول ميكند خدا توبه را و باشد خدا داناء راست گفتار و درست كردار

(159) و قال عليه السّلام الصّلوة قربان كلّ تقىّ و الحجّ جهاد كلّ ضعيف و لكلّ شي‏ء زكاة و زكاة البدن الصّيام و جهاد المرأة حسن التّبعّل يعنى و گفت (علیه السلام)كه نماز كردن سبب تقرّب بخدا است از براى هر پرهيزكارى و حجّ گذاردن جهاد كردن در راه خداء است از براى هر بى‏قوّتى و از براى هر چيزى زكاتى هست و زكاة بدن روزه گرفتن است كه سبب پاكى از گناهان و زيادتى عمر مى‏شود و جهاد كردن زن نيك شوهردارى كردنست از حفظ كردن مالى و عرض

(160) و قال (علیه السلام)استنزلوا الرّزق بالصّدقة من ايقن بالخلف جار بالعطيّة يعنى و گفت (علیه السلام)كه طلب كنيد امدن وسعت روزى را بسبب صدقه دادن كسى كه جزم دارد بجا گذاشتن اموال راسخى باشد در بخشيدن

(161) و قال (علیه السلام)تنزل المعونة على قدر المونة و گفت (علیه السلام)كه فرود ميايد اعانت از جانب خدا بقدر شدّت احتياج

(162) و قال عليه السّلام ما عال امرء اقتصد يعنى و گفت (علیه السلام)كه فقير نمى‏گردد مردى كه ميانه رفتار باشد و زيادروى نكند

(163) و قال عليه السّلام قلّت العيال احد اليسارين و التّودّد نصف العقل و الهمّ نصف العزم يعنى و گفت (علیه السلام)كه اندك بودن عيال يكى از دو سبب مال داشتن است كه سبب ديگرش انفاق نكردنست و دوستى با خلق نصف دانشمندى است زيرا كه گويا تمام حكمت عمليّه است كه نصف دانش است و نصف ديگر حكمت نظريّه است و حزن و اندوه نصف پيرى است زيرا كه موجب ضعف حواس و قوى است

(164) و قال (علیه السلام)ينزل الصّبر على قدر المصيبة و من ضرب يده على فخذه عند مصيبة حبط اجره يعنى و گفت (علیه السلام)كه فرود ميايد صبر بمقدار مصيبت در بزرگى و كوچكى و كسى كه بزند دست خود را بر زانوى خود در نزد مصيبتش پست مى‏گردد ثواب او

(165) و قال عليه السّلام كم من صائم ليس له‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  306

(166) من صيامه الّا الظّماء و كم من قائم ليس له من قيامه الّا العناء حبّذا نوم الاكياس و افطارهم يعنى و گفت (علیه السلام)كه چه بسيار روزه داريست كه نيست از براى او از جهت روزه گرفتن او مگر تشنگى و چه بسيار نماز گذاريست كه نيست از براى او از جهة نماز گذاردن مگر مشقّت و زحمت خوشا خواب زيركان و افطار كردن ايشان يعنى بدا شب زنده دارى احمقان و روزه ايشان

(167) و قال (علیه السلام)سوسوا ايمانكم بالصّدقة و حصّنوا اموالكم بالزّكوة و ادفعوا امواج البلاء بالدّعاء يعنى و گفت (علیه السلام)كه مالك گرديد ايمان شما را بصدقه دادن زيرا كه صدقه دفع ميكند بلاهاى عظيمه را كه نزول آن بيرون ميكند ايمان را از دست مؤمن و محافظت كنيد اموال شما را از نقصان يافتن بزكوة دادن زيرا كه زكاة موجب زيادتى اموالست و دفع كنيد موجهاى بلا را بدعا كردن زيرا كه تضرّع و زارى بدرگاه خدا موجب دفع بلا است

(168) كلامه (علیه السلام)لكميل بن زياد النّخعى قال كميل بن زياد اخذ بيدى امير المؤمنين علىّ بن ابي طالب (علیه السلام)فاخرجنى الى الحيّان فلمّا اصحر تنفّس الصّعداء ثمّ قال يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها فاحفظ عنّى ما اقول لك النّاس ثلثة فعالم ربّانىّ و متعلّم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق يعنى و سخن اوست با كميل پسر زياد نخعى گفت كميل پسر زياد كه گرفت دست مرا امير مؤمنان على پسر ابى طالب عليه السلام پس بيرون برد مرا بسوى صحرا در هنگامى كه داخل صحرا شد نفس كشيد مانند نفس كشيدن مردمان دلتنگ اندوهناك پس گفت اى كميل بتحقيق كه اين دلها ظرفهاى علومند پس بهترين آنها حفظ كننده‏ترين انها است پس حفظ كن و بخاطر نگاهدار از من آن چه را كه مى‏گويم از براى تو كه مردمان سه صنفند صنفى عالم ربانى يعنى داناء علم ربوبيّه و معرفة اللّه‏اند و صنفى طالب علمند در حالتى كه بر راه نجات و رستگارى باشند اگر چه عالم نباشند و صنفى نه عالمند و نه طالب علم و اين صنف خرمگسى و مردم دنى و پست فطرتند كه پيروى او از چوپانان ميكند مانند گاوان و گوسفندان ميل ميكنند و منحرف ميشوند از دين با هر بادى يعنى با سخن هر كسى روشنائى پيدا نكرده‏اند بنور علم و دانشى و در تاريكى جهل باقى باشند و پناه نبرده‏اند بركن محكم از دين كه اعتقادات يقينيّه متقنه برهانيه باشد بلكه در اعتقادات مقلّدند

(169) يا كميل العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال تنقصه النّفقة و العلم يزكوا على الإنفاق و صنيع المال يزول بزواله يا كميل بن زياد معرفة العلم دين يدان به يكسب الانسان الطّاعة فى حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه يعنى اى كميل علم و دانشمندى بهتر است از مال و توانگرى علم و دانش محافظت ميكند تو را از هلاكت دنيا و اخرت و تو محافظت ميكنى مال را از تلف شدن و كم مى‏گرداند مال را انفاق كردن و زياد مى‏گردد علم بانفاق كردن و آموختن بغير و پرورده مال زائل مى‏شود بزوال مال و پرورده علم هرگز زائل نشود اى كميل پسر زياد تحصيل كردن علم دين و ايمانى است كه ثواب داده مى‏شود بان بسبب علم كسب و تحصيل ميكند انسان مطاع شدن را در حيات خود و گفتار نيك و دعاء خير را بعد از مردن خود و صاحب علم حكم كننده است و صاحب مال حكم كرده شده بر او است

(170) يا كميل بن زياد هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة ها انّ هاهنا لعلما حمّا و اشار عليه السّلم الى صدره لو اصبت له حملة بلى اصيب لقنا غير مأمون عليه مستعملا الة الدّين للدّنيا و مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحجه على اوليائه او متقلّدا لحملة الحقّ لا بصيرة له فى احنائه ينقدح الشّكّ فى قلبه لأوّل عارض من شبهه الا لا ذا و لا ذاك او منهوما باللذّة سلس القياد للشّهوة او مغرما بالجمح و الادّخار ليسا من رعاة الدّين فى شي‏ء اقرب شبها بهما الأنعام السّائمة كذلك يموت العلم بموت حامليه يعنى اى كميل پسر زياد در هلاكت عقوباتند جمع كنندگان مالها و حال آن كه زنده باشند در دنيا و علماء كه جمع كنندگان علمند باقى باشند ما دامى كه باقى است روزگار اشخاص ايشان مفقود است در دنيا و صورتهاى ايشان موجود است در دلها آگاه باش بتحقيق كه در اين مكان و اشاره كرد (علیه السلام)بسينه خود هر اينه علم بسيارى است كاش بر مى‏خوردم از براى ان علم بر دارنده و ياد گيرنده ارى بر خوردم زيرك غير ايمن شده بر او را در حالتى كه يا استعمال كننده است الت دين را كه زيركى او باشد از براى تحصيل دنيا و طلب كننده است غلبه را بسبب نعمتهاى خدا بر بندگانش و بسبب حجّتهاى خدا كه عقل او باشد بر دوستان خدا و يا اين كه مقلّد مر حمله حقّ است كه علماء باشند در حالتى كه بينائى از براى او نيست در اطراف و جوانب حقّ ظاهر مى‏شود شكّ در دل او از جهت اوّل شبهه كه عارض او مى‏شود آگاه باش كه نه ان مستعملست دين حمله علم است و نه اين مقلّد نابينا و يا اين كه حريص بلذّت دنيا است در حالتى كه سهل الانقياد و اسان پيرو است مر شهوة و خواهش نفس امّاره را و يا اين كه ملازم است مر جمع كردن مال و ذخيره كردن اموال را نيستند اين دو كس از رعايت و محافظت كنندگان دين در چيزى نزديكترين مشابه و مانند ايشانست چهارپايان چرنده در مثل ان روزگار مى‏ميرد علم و بى‏فائده مى‏شود بسبب مردن و نبودن حاملان و بردارندگان علم كه علماء باشند

(171) اللّهمّ بلى لا تخلوا الارض من قائم للّه بحججه امّا ظاهرا مشهوراً او خائفا معمورا لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته و كم ذا و اين اولئك اولئك و اللّه الاقلّون عددا و الاعظمون قدرا بهم يحفظ اللّه حججه و بيّناته حتّى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  307

(172) و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدّنيا بابدان ارواحها معلّقة بالمحلّ الاعلى اولئك خلفاء اللّه فى ارضه و الدّعاء الى دينه اه اه شوقا الى رؤيتهم انصرف اذا شئت يعنى بار خدايا ارى خالى نمى‏شود زمين از امامى كه ايستاده است از براى خدا بحجّتهاى خدا يعنى حجّتهاى معارف و احكام خدايا آشكار است و معروف مردم مانند ائمّه احدى عشر عليهم السّلام يا ترسناكست و پنهان از مردم مانند حضرت صاحب العصر و الزّمان عليه السّلام از براى اين كه باطل و ضايع نگردد حجّتهاى خدا و شاهدهاى خدا بر بندگان خدا چه مقدار باشد آن زمان و كجا باشند ان گروه امامان آن گروه امامان سوگند بخدا كه اندك باشند از روى شماره و بزرگ باشند از روى قدر و مرتبه بسبب ايشان نگاهدارى ميكند خدا حجّتهاى خود را و شاهدهاى بر معارف حقّه و اعتقادات يقينيّه و احكام شرعيّه متعلّقه بذات و صفات و افعال خود را تا اين كه مى‏سپارند ان حجج و بيّنات را بكسانى كه نظير و مثل ايشان باشند در اخلاق و افعال و كشت ميكنند انها را در دلهاى كسانى كه شبيه و مانند ايشان باشند از خلّص شيعيان ايشان هجوم اورده است بايشان افواج علم و دانش در حالتى كه ثابتند بر بينائى حقيقى واقعى و مباشرند بر لذّت و راحت علم يقينى و نرم و اسان شمرده‏اند مشقّتها و رياضتهائى كه دشوار شمرده‏اند انرا پروردگان بناز و نعمت دنيا و انس گرفته‏اند بعبادتهائى كه وحشت كرده‏اند مردمان نادان و مصاحب دنيا باشند با بدنهائى كه جانهاى انها آويخته است بر جاى بلند كه اعلى علّيّين باشد آن گروه خليفه‏ها و جانشينهاى خدا باشند در زمين خدا در اجراى احكام خدا و خوانندگان بندگان را بسوى دين خدا اه اه بسيار مشتاقم بسوى ديدار ايشان بر گرد اى كميل بسوى منزل خود اگر خواسته باشى

(173) و قال عليه السّلام المرء مخبوء تحت لسانه يعنى و گفت (علیه السلام)كه مرد پنهانست يعنى بحسب علم و كمال در زير زبان خود يعنى وقتى كه زبان گشود بسخن گفتن آشكار مى‏شود علم و كمال او

(174) و قال (علیه السلام)هلك امرء لم يعرف قدره يعنى و گفت (علیه السلام)كه مرده و نيست است شخص صاحب قدرى كه قدر خود را نشناسد يعنى كسى كه قدر خود را ضايع كرد مانند مرده هلاك شده بى ثمر و بى‏منفعت است

(175) و قال (علیه السلام)لرجل سئله ان يعطه لا تكن ممّن يرجوا الأخرة بغير العمل و يرجى‏ء التّوبة بطول الأمل يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين و يعمل فيها بعمل الرّاغبين ان اعطى منها لم يشبع و ان منع منها لم يقنع يعجز عن شكر ما اوتى و يبتغى الزّيادة فيما بقى ينهى و لا ينتهى و يأمر بما لا يأتي يحبّ الصّالحين و لا يعمل عملهم و يبغض المذنبين و هو احدهم يكره الموت لكثرة ذنوبه و يقيم على ما يكره الموت له يعنى و گفت (علیه السلام)مر مردى را كه سؤال كرده بود او را كه پند دهد آن مرد را كه مباش تو از كسى كه اميد داشته باشد اخرت را بدون عمل و عبادت كردن و بتأخير اندازد توبه كردن را بسبب آرزوى دراز داشتن مى‏گويد در باره دنيا گفتار بى‏رغبت انرا و عمل ميكند در دنيا كردار رغبت دارندگان را اگر عطا كرده شود باو از دولت دنيا سير نشود و اگر منع كرده شود از دنيا قناعت نكند عاجز باشد از اداء شكر آن چه را كه باو داده شده است و طلب كند زيادتى نعمت را در ما بقى عمر خود باز دارد مردم را از معاصى و خود باز نه ايستد و امر كند مردم را بعبادتى كه خود بجا نياورد دوست دارد نيكوكاران را و عمل نكند بكردار ايشان و دشمن دارد گناهكاران را و او يكى از آنها باشد كراهت داشته باشد از مردن از جهة بسيارى گناهان خود و ايستاده باشد بر گناهانى كه كراهت دارد از مردن از جهت ان

(176) ان سقم ظلّ نادما و ان صحّ امن لاهيا يعجب بنفسه اذا عوافى و يقنط اذا ابتلى ان اصابه بلاء دعا مضطرّا و ان ناله رخاء اعرض مغترّا تغلبه نفسه على ما يظنّ و لا يغلبها على ما يستيقن يخاف على غيره بادنى من ذنبه و يرجوا لنفسه باكثر من عمله ان استغنى بطر و فتن و ان افتقر قنط و وهن يقصّر اذا عمل و يبالغ اذا سئل ان عرضت له شهوة اسلف المعصية و سوّف التّوبة و ان ارئه محنة انفرج عن شرائط الملّة يصف العبرة و لا يعتبر و يبالغ فى الموعظة و لا يتّعظ فهو بالقول مدلّ و من العمل مقلّ يعنى اگر بيمار شود مى‏گردد پشيمان از گناهان و اگر صحّت يابد از بيمارى ايمن گردد از مردن از جهة غافل بودن پسندد و ستايد نفس خود را در وقتى كه سلامت گردد از بلا و مأيوس گردد از خود در وقتى كه مبتلا گردد ببلاء اگر بر خورد او را بلائى بخواند خدا را از روى اضطرار و اگر برسد باو راحتى رو گردان شود از خدا از روى فريب خوردن غلبه كند باو نفس او بر تحصيل چيزى كه گمان دارد نفع انرا از امور دنيا و غلبه نمى‏كند بر نفس خود بر تحصيل چيزى كه يقين دارد نفع انرا از امر اخرت مى‏ترسد بر غير خود بكمتر از گناهى كه كرده است يعنى نمى‏ترسد بر خود گناه بسيارى كه كرده است و اميد دارد از براى نفس خود ثواب را بيشتر از كار خير خود اگر توانگر گردد طغيان كند و فريفته گردد بدنيا و اگر درويش شود مأيوس شود از رحمت خدا و سست شود در عبادت كردن كوتاهى كند در وقت عمل كردن و مبالغه كند در وقت سؤال كردن و چيز خواستن اگر عارض شود او را مسرّت و خوشحالى پيش بفروشد گناه كردن را و پس اندازد توبه كردن را و اگر عارض شود او را محنت و اندوهى وا شود از شرائط و لوازم ملّت و دين يعنى بيرون رود از قرارداد دين وصف كند از براى غير عبرت گرفتن را و عبرت نگيرد و مبالغه كند در پند دادن مردم و پند نپذيرد پس او در گفتار خود مباهى و مفتخر است و از جانب كردار خود محتاج است

(177) ينافس فيما يفنى و يسامح فيما يبقى يرى الغنم مغرما و الغرم مغنما يخشى الموت و لا يبادر الفوت يستعظم من معصيته غيره ما يستقلّ اكثر منه من نفسه و يستكثر من طاعته ما يحقره من طاعة غيره فهو على النّاس طاعن و لنفسه مداهن اللّغو مع الاغنياء احبّ اليه من الذّكر مع الفقراء يحكم على غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره يرشد غيره و يغوى نفسه فهو يطاع و يعصى و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  308

(178) يستوفى و لا يوفّى و يخشى الخلق فى غير ربّه و لا يخشى ربّه فى خلقه يعنى شائق باشد در دنيائى كه نيست مى‏گردد و كاهل باشد در اخرتى كه باقى است مى‏بيند غنيمت اخرترا غرامت و مى‏بيند غرامت دنيا را غنيمت مى‏ترسد از مردن و پيشى نمى‏گيرد بر اسباب ادراك كردن مرگ كه انقطاع از دنيا باشد بزرگ مى‏شمارد از گناه غير خود آن مقدارى را كه اندك مى‏شمارد بيشتر از ان را از براى نفس خود و بسيار مى‏شمارد عبادت خود آن قدرى را كه اندك مى‏شمارد از عبادت غير خود پس او بر مردمان طعن زننده است و با نفس خود مدارا كننده فعل عبث كردن با توانگران دوست‏تر است بسوى او از ذكر خدا كردن با درويشان حكم ميكند بر ضرر غير از جهت نفع نفس خود و حكم نمى‏كند بر ضرر نفس خود از جهت نفع غير خود راه مى‏نمايد غير را گمراه ميكند نفس خود را پس او مطاع و فرمان رواء غير است و نا فرمان خدا استيفاء ميكند حقّ خود را از غير و ابقاء نمى‏كند حقّ غير را و مى‏ترسد از خلق و فرمانش را مى‏برد بسبب نترسيدن از پروردگار خود و نمى‏ترسد از پروردگار و فرمانش را نمى‏برد بسبب ترسيدن از خلق او

(179) و قال (علیه السلام)لكلّ امرء عاقبة حلوة او مرّة يعنى و گفت (علیه السلام)كه از براى هر مردى خاتمه هست يا سعادتست و شيرين و يا شقاوتست و تلخ

(180) و قال (علیه السلام)لكلّ مقبل ادبار و ما ادبر كان لم يكن يعنى و گفت (علیه السلام)كه از براى هر رو آورنده از دولت و نكبت رو گردانيدنى هست و آن چه رو گردانيد گويا نبوده است نه لذّتش و نه زحمتش

(181) و قال عليه السّلام لا يعدم الصّبور الظّفر و ان طال به الزّمان يعنى و گفت (علیه السلام)كه شخص بسيار شكيبا در يابنده است فيروزى بمطلبش را و اگر چه دراز كشد زمان فيروزى

(182) و قال عليه السّلام الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم و على كلّ داخل فى باطل اثمان اثم العمل به و اثم الرّضا به يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه راضى باشد بكردار جماعتى مانند كسى است كه داخل شود در ان كار با ايشان يعنى از براى اوست نصيبى از ثواب يا عقاب انكار و بر هر كسى كه داخل شود با قومى در فعل مصيبتى دو گناه باشد گناه كردن ان معصيت و گناه راضى بودن بمعصيت آن قوم

(183) و قال عليه السّلام اعتصموا بالذّمم فى اوتادها يعنى و گفت (علیه السلام)كه متمسّك گرديد بعهدها و پيمانها در ميخها و اسباب استحكام آنها يعنى وفاء بشرايط انها

(184) و قال عليه السّلام عليكم بطاعة من لا تعذرون بجهالته يعنى و گفت (علیه السلام)كه لازم گرديد باطاعت كسى كه شما معذور نيستيد در نشناختن او كه اطاعت خدا و پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)خدا و خليفه بر حقّ خدا باشد

(185) و قال (علیه السلام)قد بصّرتم ان ابصرتم و قد هديتم ان اهتديتم و اسمعتم ان استمعتم يعنى و گفت (علیه السلام)بتحقيق كه شديد بينا كننده اگر بينا گشتيد و شديد راه نماينده اگر راه يافتيد و شديد شنواننده اگر گوش داديد بشنيدن يعنى كسى كه بينا نشده است و راه نيافته است و گوش نگرفته است چگونه بينا كننده و راه نماينده و شنواننده و امام و مقتدى خواهد بود

(186) و قال عليه السّلام عاتب اخاك بالإحسان اليه و اردد شرّه بالانعام عليه يعنى و گفت (علیه السلام)كه عقاب كن برادر تو را و دوست تو را باحسان و نيكى كردن باو يعنى بجاى عقوبت احسان كن كه درد شرمندگى بيشتر است از درد عقوبت و دفع كن اذيّت برادر تو را بعطا و بخشش دادن بار نه باذيّت او زيرا كه عطيّه باعث دوستى است كه دافع اذيّتست بالمرّه و اذيّت موجب مزيد دشمنى و باقى دارنده اذيّت است

(187) و قال (علیه السلام)من وضع نفسه مواضع التّهمة فلا يلومنّ من ساء به الظّنّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه گذاشت نفس خود را در مكانهاى متّهم شدن و پرهيز نكرد از مكان تهمت پس ملامت نكند كسيرا كه گمان بد باو ببرد

(188) و قال (علیه السلام)من ملك استأثر يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه پادشاه گشت بايد بر گزيند هر چيزى را يعنى اختيار كند بر گزيده هرچيزى را

(189) و قال (علیه السلام)من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرّجال شاركها فى عقولها يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه عمل كرد براى خود بتنهائى بى‏مشورت با غير هلاكت يافت بتقريب خطا بودن و كسى كه مشورت كرد شريك شد با مردان دانشمند شريك شد با ايشان در عقل و دانش ايشان زيرا كه باعث زيادتى عقل و دانش او شود

(190) و قال عليه السّلام من كتم سرّه كانت الخيرة بيده يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه پنهان داشت راز خود را ميباشد خير و صلاح در دست او يعنى توانا باشد بر خير و صلاح خود

(191) و قال (علیه السلام)الفقر الموت الاكبر يعنى و گفت (علیه السلام)كه فقر و فاقه مرگ بزرگست زيرا كه در بعضى باعث كفران و هلاكت اخرتست

(192) و قال (علیه السلام)من قضى حقّ من لا يقضى حقّه فقد عبّده يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه اداء كند حقّ كسيرا كه اداء نكرده است حقّ او را پس بتحقيق كه او را بنده امتنان خود گردانيده است

(193) و قال عليه السّلام لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق يعنى و گفت (علیه السلام)كه بايد اطاعت نكرد مخلوق را در كارى كه معصيت خالق باشد

(194) و قال (علیه السلام)لا يعاب المرء بتأخير حقّه انّما يعاب من اخذ ما ليس له يعنى و گفت (علیه السلام)يعنى نبايد سرزنش كرد مرد را بتأخير او اداء حقّى را بايد سرزنش نكرد مگر كسيرا كه پيش گيرد كارى را كه اهلش نباشد

(195) و قال (علیه السلام)الإعجاب يمنع من الازدياد يعنى و گفت (علیه السلام)كه خود پسندى منع ميكند ازدياد كردن كمالات را

(196) و قال عليه السّلام الأمر قريب و الاصطحاب قليل يعنى و گفت (علیه السلام)كه امر كه مرگ باشد نزديكست و مصاحبت با دنيا اندك يعنى دل بستگى را نشايد

(197) و قال (علیه السلام)قد اضاء الصّبح لذى عينين يعنى و گفت (علیه السلام)كه روشن است صبح قيامت از براى كسى كه دو چشم بينا دارد كه دو چشم علم و عمل باشد يعنى و الّا روز قيامت بر او تاريك خواهد بود نعوذ باللّه

(198) و قال (علیه السلام)ترك الذّنب اهون من طلب التّوبة يعنى و گفت (علیه السلام)كه گناه نكردن آسان‏تر است از طلب قبول توبه ان

(199) و قال (علیه السلام)كم من اكلة تمنع من اكلات يعنى كه چه بسيار است خوردن يك طعام مضرّى كه منع ميكند خوردن طعامهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  309

بسيار را از طعامهاى دنيا و اخرت

(200) و قال عليه السّلام النّاس اعداء ما جهلوا يعنى و گفت (علیه السلام)كه مردمان دشمنان چيزهائى باشند كه نمى‏دانند

(201) و قال (علیه السلام)من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه رو اورد براههاى رأيهاى متعدّده و تفكّر و تامّل در انها كرد خواهد شناخت جاهائى را كه مظنّه خطاء است يعنى تجربه حاصل خواهد كرد

(202) و قال عليه السّلام من احدّ سنان الغضب للّه قوى على قتل اشدّاء الباطل يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه تند كرد سر نيزه خشم و غضب را از براى رضاء خدا قوّت و قدرت يابد بر كشتن صاحبان قوّت در باطل يعنى در جهاد فى سبيل اللّه توانا خواهد شد بر قتل اشخاص صاحب قوّت از خصم باطل

(203) و قال (علیه السلام)اذا هبت امرا فقع فيه فانّ شدّة توفّيه اعظم ممّا تخاف منه يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر گاه ترسيدى اقدام بكارى را پس واقع شو در ان كار زيرا كه سختى واپائيدن انكار بزرگتر است از چيزى كه مى‏ترسى از ان

(204) و قال (علیه السلام)الة الرّياسة سعة الصّدر يعنى و گفت (علیه السلام)كه الت سرورى كردن و پيشوا شدن وسعت دل و خلق است

(205) و قال (علیه السلام)ازجر المسيئ بثواب المحسن و گفت (علیه السلام)كه منع كن بدكردار با تو را بجزا دادن او مانند جزاء نيكوكار زيرا كه احسان در جزاء بد كردارى باعث ترك كردار بد است

(206) و قال عليه السّلام احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك يعنى و گفت (علیه السلام)كه درو كن اراده شرّ و بدى را از دل غير تو بكندن اراده شرّ از دل تو

(207) و قال (علیه السلام)اللّجاجة تسل الرّأى يعنى و گفت (علیه السلام)كه لجاجت كردن در امرى باطل ميكند رأى و تدبير را

(208) و قال (علیه السلام)الطّمع رقّ مؤبّد يعنى و گفت (علیه السلام)كه طمع كردن از كسى بندگى هميشه‏ايست

(209) و قال (علیه السلام)ثمرة التّفريط النّدامة و ثمرة الخرم السّلامة يعنى و گفت (علیه السلام)كه فائده تقصير و كوتاهى در محافظت امرى پشيمانيست و فائده احتياط در محافظت امرى باعث سلامتى آن امر است از تلف شدن

(210) و قال (علیه السلام)ما اختلف دعوتان الّا كانت احداهما ضلالة يعنى و گفت (علیه السلام)كه دو شخص اختلاف نمى‏كنند در خواندن براهى مگر اين كه باشد يكى از ان دو شخص بر ضلالت و گمراهى زيرا كه اگر هر دو بر هدايت باشند اختلاف نخواهد شد

(211) و قال (علیه السلام)ما شككت فى الحقّ مذ اريته يعنى و گفت (علیه السلام)كه تشكيك نكردم در امر حقّى از وقتى كه نموده شد بمن حقّ را يعنى از آن وقتى كه شناختم حقّ حقيقى را

(212) و قال (علیه السلام)ما كذّبت و لا كذّبت و لا ضللت و لا ضلّ بى يعنى و گفت (علیه السلام)كه دروغ نگفتم و نسبة داده نشدم بدروغ گفتن و گمراه نشدم و گمراه نشد كسى بسبب دوستى با من

(213) و قال (علیه السلام)للظّالم البادى غدا بكفّه عضّة يعنى و گفت (علیه السلام)كه از براى پيشى گيرنده بظلم و ستم ثابتست در فرداى قيامت گزيدن بكف دست خود از جهة ندامت و حسرت

(214) و قال (علیه السلام)الرّحيل وشيك يعنى و گفت (علیه السلام)كه كوچ كردن از دنيا نزديكست

(215) و قال (علیه السلام)من ابدى صفحته للحقّ هلك يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه اظهار كرد اعراض كردن خود مر حقّ را يعنى كارى كرد كه موجب اعراض از حقّ شود هلاكشده است در دنيا و اخرت

(216) و قال (علیه السلام)من لم ينجه الصّبر اهلكه الجزع يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه نفع نبخشد او را صبر و شكيبائى هلاك كند او را جزع كردن در اخرت

(217) و قال (علیه السلام)وا عجبا ا تكون الخلافة بالصّحابة و لا تكون بالصّحابة و القرابة يعنى و گفت (علیه السلام)كه تعجّب ميكنم كه ايا باشد خليفه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شدن بسبب مصاحب بودن و نباشد بسبب مصاحب و خويش بودن

(218) و روى له شعر فى هذا المعنى

فان كنت بالشّورى ملكت امورهم

 فكيف بهذا و المشيرون غيّب‏

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم‏

فغيرك اولى بالنّبىّ و اقرب‏

يعنى مرويست شعرى از آن حضرت عليه السّلام در اين معنى و معنى ان شعر اينست پس اگر باشى تو كه مالك شدى امور مردمان را و رياست را بسبب شور و اجماع ايشان پس چگونه شور و اجماع متحقّق شد و حال آن كه ارباب شور كه بنى هاشم باشند غائب بودند و اگر بوده كه بسبب خويشى با پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)غلبه كردى خصم از ايشان را پس غير تو سزاوار تر است بخويشى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و نزديكتر است زيرا كه اگر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)داماد تو است غير تو كسى است كه پسر عمّ و داماد او است پس او سزاوارتر است نه تو

(219) و قال عليه السّلام انّما المرء فى الدّنيا غرض تنتصل فيه المنايا و نهب تبادره المصائب و مع كلّ جرعة شرق و فى كلّ اكلة غصص و لا ينال العبد نعمة الّا بفراق اخرى و لا يستقبل يوما من عمره الّا بفراق اخر من اجله فنحن اعوان المنون و انفسنا نصب الحتوف فمن اين نرجو البقاء و هذا اللّيل و النّهار لم يرفعا من شي‏ء شرفا الّا اسرع الكرّة فى هدم ما بنينا و تفريق ما جمعا يعنى و گفت (علیه السلام)كه نيست مرد در دنيا مگر نشانه تيرى كه مى‏اندازد تير در ان اسبابهاى مرگ و غارت شده‏ايست كه پيشى مى‏گيرند باو مصيبتها و حال آن كه با هر آشاميدن ابى گلو گرفتنى‏ها است و با هر خوردن لقمه غصّه‏ها است و نمى‏رسد بنده بنعمتى مگر بجدا شدن از نعمتى ديگر و روى نمى‏آورد بروزى از عمر خود مگر بمفارقت از روزى ديگر از مدّت عمرش پس ما يارى گران مرگيم و خانهاى ما منصوبست از براى هلاكت پس از كجا ما اميدوار باشيم بباقى بودن در دنيا و حال آن كه اين شب و روز بلند نگردند از براى بزرگى چيزى را مگر اين كه تند باز گشتند در خراب كردن آن چه را كه بنا كردند و پراكنده ساختن آن چه را كه جمع ساختند

(220) و قال (علیه السلام)لا خير فى الصّمت عن الحكم كما انّه لا خير فى القول بالجهل يعنى و گفت (علیه السلام)كه نيست خيرى در خاموشى از حكم كردن چنانچه خيرى نيست در گفتار با نادان بودن

(221) و قال (علیه السلام)يا بن ادم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك يعنى گفت (علیه السلام)كه اى پسر ادم آن چه تحصيل كردى زائد بر قوت و روزى تو پس تو در ان خزانه‏دارى از براى غير تو يعنى نگاه دارنده از براى وارث تو

(222) و قال عليه السّلام انّ للقلوب شهوة و اقبالا و ادبارا فأتوها من قبل شهوتها و اقبالها فانّ القلب اذا اكره عمى يعنى و گفت (علیه السلام)كه از براى دلها خواهش و ميل است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  310

بسوى كار كردن يعنى در وقتى و كراهت و نفرتست در وقتى پس بيائيد بانها و بكارش واداريد از جانب خواهش و ميلش پس بتحقيق كه دل در وقتى كه اكراه و اجبار كرده شود بكردن كارى كور مى‏گردد در ان كار و از روى بصيرت و بينائى نخواهد كرد

(223) و كان (علیه السلام)يقول متى اشفى غيظى اذا غضبت احين اعجز عن الانتقام فيقال لى لو صبرت ام حين اقدر عليه فيقال لى لو غفرت يعنى و بود (علیه السلام)كه مى‏گفت در چه زمان فرو نشانم خشمم را و انتقام كشم در وقتى كه غضب كنم بر كسى ايا در وقتى كه عاجز باشم از انتقام كشيدن پس گفته شده است مرا كه اگر صبر كرده سزاوار است يا در وقتى كه توانا باشم بر انتقام كشيدن پس گفته شده است مرا كه اگر گذشت كردى سزاوار است

(224) و قد قال عليه السّلام و قدّم بقدر على مزبلة هذا ما بخل به الباخلون يعنى بتحقيق كه گفت (علیه السلام)و حال آن كه گذشت بود بر نجاست مزبله اين نجاست آن چيزيست كه بخل ورزيدند و انفاق نكردند انرا مردمان بخيل

(225) و روى انّه قال هذا ما كنتم تتنافسون فيه بالامس يعنى و مرويست كه آن حضرت گفت اينست آن چيزى كه بوديد شما كه رغبت داشتيد در ان در ديروز

(226) و قال عليه السّلام لم يذهب من مالك ما وعظك يعنى و گفت (علیه السلام)كه نرفته است و تلف نشده است از مال تو آن چه كه پند داده است تو را تلف او زيرا كه ثمره او كه پند است باقى است

(227) و قال (علیه السلام)لمّا سمع قول الخوارج لا حكم الّا للّه كلمة حقّ يراد بها باطل يعنى و گفت (علیه السلام)در هنگامى كه شنيد گفتار طايفه خوارج را كه نيست حكمى مگر از براى خدا اين قول كلمه حقّ و صدقى بود كه اراده كردند خوارج معنى باطل خلاف حقّ را از ان زيرا كه معنى حقّ آنست كه هيچ چيزى واقع نمى‏شود در عالم امكان مگر بقضا و قدر خدا و خوارج اراده كردند كه هيچ حكمى از احكام شرعيّه بايد نشود مگر بنصّ قرآنى و حكم بنصب حكمين چون منصوص نبود پس بايد باطل و خلاف حقّ باشد و اين معنى باطلست زيرا كه تفاصيل و جزئيّات احكام شرعيّه ضرور نيست كه منصوص باشد و الّا لازم ميايد تقصير در ارشاد زيرا كه اكثر تفاصيل منصوص نيست بالبديهه و اين فقره با ترجمه ان گذشت در ترجمه خطب

(228) و قال (علیه السلام)فى صفة الغوغاء هم الّذين اذا اجتمعوا غلبوا و اذا تفرّقوا لم يعرفوا فقيل قد علمنا مضرّة اجتماعهم فما منفعة افتراقهم فقال يرجع اصحاب المهن الى مهنهم فينتفع النّاس بهم كرجوع البنّاء الى بنائه و النّسّاج الى منسجه و الخبّاز الى مخبزه يعنى و گفت (علیه السلام)در صفت غوغاء يعنى عوام النّاس كه ايشان آن كسانى باشند كه اگر جمع گردند و متّفق شوند غالب گردند بر دشمن خود و اگر پراكنده شوند شناخته نشوند پس گفته شد كه بتحقيق ما دانستيم ضرر جمع شدن ايشان را پس چه چيز است نفع پراكنده شدن ايشان پس گفت (علیه السلام)كه بر مى‏گردند اصحاب حرفت و پيشه بسوى پيشه خود پس منتفع ميشوند مردم بايشان مثل مراجعت كردن بنّاء بسوى بنّائى خود و جولا بسوى جولائى كردن خود و نانوا بسوى نانوائى كردن خود

(229) و قال (علیه السلام)و قد اتى بجان و معه غوغاء فقال لا مرحبا بوجوه لا ترى الّا عند سوئة يعنى و گفت (علیه السلام)و حال آن كه اورده بودند بنزد او شخص صاحب جنايتى را و با آن شخص عوام النّاس جمع بودند پس گفت (علیه السلام)كه گشادگى و بشاشت مباد در صورتهائى كه ديده نشوند مگر در نزد بدى و رسوائى

(230) و قال (علیه السلام)انّ مع كلّ انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليّا بينه و بينه و انّ الاجل جنّة حصينة يعنى و گفت (علیه السلام)كه با هر ادمى دو فرشته است كه محافظت ميكنند ان ادم را پس در وقتى كه امد اجل حتمى و مرگ او خالى كرده ميشوند و دور كرده ميشوند ان دو فرشته را در ميان ان ادم و ميان مرگ او و بتحقيق كه اجل سپر محافظت كننده است يعنى از براى رسيدن وقت مرگ مردمان محفوظ باشند

(231) و قال له طلحة و الزّبير نبايعك على انّا شرائك فى هذا الامر فقال (علیه السلام)لا و لكنّكما شريكان فى القوّة و الاستعانة و عونان على العجز و الأود يعنى و گفتند به آن حضرت طلحه و زبير كه ما بيعت مى‏كنيم با تو بر اين نحو كه ما شريك تو باشيم در امر خلافت پس گفت (علیه السلام)كه نمى‏شويد شريك من در امر خلافت و لكن با يكديگر شريكيد در قوّت و استعانت ضلالت و گمراهى و معاون يكديگريد بر ناتوانى و كجى در اسلام

(232) و قال عليه السّلام ايّها النّاس اتّقوا اللّه الّذى ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم و بادروا بالموت الّذى ان هربتم ادرككم و ان اقمتم اخذكم و ان نسيتموه ذكركم يعنى و گفت (علیه السلام)كه اى مردمان بپرهيزيد خداء آن چنانى را كه اگر سخنى بگوئيد مى‏شنود و اگر چيزى در دل گيريد ميداند و پيشى گيريد و مستعدّ گرديد بعبادت كردن بمرگ آن چنانى كه اگر فرار كنيد از او و اسباب صحّت و سلامتى از اغذيه و ادويه استعمال كنيد در مى‏يابد شما را و اگر بايستيد بر حال خود مى‏گيرد شما را و اگر فراموش كنيد شما او را و غافل از او باشيد ياد ميكند شما را بدر گذشتن عمر و نقصان حواسّ و قوى و عروض اسقام و الام

(233) و قال عليه السّلام لا يزهدنّك فى المعروف و لا يشكر لك فقد يشكرك عليه من لا يستمتع بشي‏ء منه و قد تدرك من شكر الشّاكر اكثر ممّا اضاع الكافر و اللّه يحبّ المحسنين يعنى و گفت (علیه السلام)بايد بى‏رغبت نگرداند تو را در احسان كردن بكسى كه شكر احسان تو را نكرد پس بتحقيق كه شكر كرد بر احسان كردن تو كسى كه تمتّعى و برخودارى حاصل نكرد از ان يعنى ستايش احسان كردن تو را كرد و بتحقيق كه دريافتى از شكر و ستايش ان كسانى كه مدح احسان كردن تو را كردند از خالق و خلايق منفعتى بيشتر از آن چيزى كه ضايع كرد كفران كننده احسان تو از نعمت تو و حال آن كه خدا دوست مى‏دارد احسان كنندگان را

(234) و قال (علیه السلام)كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه الّا وعاء العلم فانّه‏

قبل فهرست بعد