قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  286

پس رفاهيّت بخواه و آهسته باش پس بتحقيق كه من اگر قصد كردم ملاقات تو را پس ان از براى اينست كه سزاوار است اين كه باشد خدا كه مبعوث نكرده باشد مرا مگر از براى انتقام از تو و اگر تو قصد ملاقات من كردى پس مانند آنست كه گفت برادر طائفه بنى اسد كه ايشان رو آورده‏اند ببادهاى گرم تابستان كه مى‏زند بايشان سنگريزهاى ميان گودالها را و سنگهاى سخت كوهها را و حال آن كه در نزد من است شمشير آن چنانى كه گزانيدم و چشانيدم او را بجدّ تو ربيعه و خال تو عتبه و برادر تو حنظله در يك مكان كه بدر باشد و انّك و اللّه ما علّمت الأغلف المقارب العقل و الأولى ان يقال لك انّك رقيت سلّما اطلعك مطلع سوء عليك لا لك لانّك نشدت غير ضالّتك و رعيت غير سائمتك و طلبت امرا لست من اهله و لا فى معدنه فما ابعد قولك من فعلك يعنى و بتحقيق كه سوگند بخدا كه آن چه من مى‏دانم اينست كه باشى تو غلاف دارنده دل و پرده دارنده دل عقل يعنى پرده نادانى بر دل تست و باشى تو اندك دانش سزاوار اينست كه گفته شود ترا كه تو بالا رفته نردبان خلافتى را كه مشرف گرداند ترا بجاى ظاهر شدن بد حالى بر تو نه اين كه باشد از براى نفع تو از جهت اين كه تو طلب كرده غير گم شده ترا و چرايندى غير چرا كننده ترا و خواستى كار خلافت را كه نيستى از اهل آن و سزاوار ان و نه در معدن آن چه بسيار دور است گفتار تو از كردار تو يعنى فسق و ظلم دور است با شغل خلافت و قريب ما اشبهت من اعمام و اخوال حملتهم الشّقاوة و تمنّى الباطل على الجحود بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فصرعوا مصارعهم حيث علمت ما يدفعوا عظيما و لم يمنعوا حريما بوقع سيوف ما خلا منها الوعى و لم تماشها الهوينا و قد اكثرت فى قتلة عثمان فادخل فيما دخل فيه النّاس ثمّ حاكم القوم الىّ احملك و ايّاهم على كتاب اللّه و امّا تلك الّتى تريد فانّها خدعة الصّبىّ عن اللّبن فى اوّل الفصال و السّلم يعنى در نزديك وقتى مى‏گردى شبيه بعمّها و خالهاى كه بار كرد ايشان را شقاوت و آرزوى باطل بر انكار محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس انداخته شدند در مكانهاى كه كشته اوفتادند در ان در جائى كه تو مى‏دانى كه بدر و حنين باشد دفع نكردند امر بزرگى را و منع نكردند حريمى كه بان سبب كشته شده باشند بلكه از ضلالت و تمنّاى باطل كشته شدند انداخته شدند بضرب شمشيرها كه خالى نبود از انها جنگى و مرافقت و همراهى نكرد انها را مقاتله اسانكى و بسيار سخن گفتى در باره كشندگان عثمان پس داخل شو در بيعتى كه داخل شدند در ان مردمان پس بمحاكمه بيار قوم را بسوى من تا اين كه بار كنم ترا و ايشان را بر حكم كتاب خدا و امّا خدعه را كه تو اراده كرده كه طلب قتله عثمان باشد پس بتحقيق كه مانند خدعه و فريب دادن طفلست در اوّل وقت بازداشتن از شير و السّلم

الكتاب 63

و من كتاب له (علیه السلام)اليه ايضا يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه نيز در جواب مكتوب آن كه طلب كرده بود و ان كه او را وليعهد كند بعد از خود فقد ان لك ان تنتفع باللّمح الباصر من عيان الأمور فقد سللت مدارج اسلافك بادّعائك الأباطيل و اقحامك غرور المين و الأكاذيب و بانتحالك ما قد على عنك و ابتزازك لما اخترن دونك فرارا من الحقّ و جحوداً لما هو الزم لك من لحمك و دمك ممّا قد وعاه سمعك و ملى‏ء به صدرك فما ذا بعد الحقّ الّا الضّلال و بعد البيان الّا اللّبس فاحذر الشّبهة و اشتمالها على البستها فانّ الفتنة طال ما اغدقت خلابيبها و اغشت الأبصار ظلمتها پس بتحقيق كه نزديك شد از براى تو اين كه منتفع شوى به نگاه بيننده يعنى نگاه شديد از مشاهده كردن كارها يعنى نزديكست كه از مشاهده كارها علم يقينى حاصل كنى بحقّيت خلافت من پس بتحقيق رفتار كردى در جاى رفتار پيشينيان تو بسبب ادّعاى تو دعواهاى باطله را و داخل شدن در فريب و دروغهاى بر خود بستن تو چيزى را كه برتر از فراخور تست و ربودن تو مر چيزى را كه مخزون غير تست از جهة فرار كردن تو از حقّ و انكار كردن تو مر چيزى را كه اقرارش لازم‏تر است مر ترا از گوشت تو و خون تو از جهة چيزى كه شنيده است او را گوش تو و پر گشته است از ان سينه تو يعنى نصّ بر خلاف حقّه و يقين بر ان پس چه چيز است از براى تو بعد از يقين بر حقّ يعنى نيست چيزى مگر گمراهى و نيست بعد از حصول بيان مگر تلبيس پس بپرهيز از شبهه و مشتمل بودن آن بر تلبيس ان پس بتحقيق كه فتنه و فساد دير وقتى است كه در آويخته است لباسهاى خود را يعنى ظاهر گشته است و پوشانيده است ديدها را تاريكى ان و قد اتانى كتاب منك ذو افاتين من القول ضعفت قواها عن السّلم و اساطير لم يحكها منك علم و لا حلم اصبحت منها كالخائض فى الدّهاس و الخابط فى الدّيماس و ترقّيت الى مرقبة بعيدة المرام نازحة الأعلام يقصر دونها الأنوق و يحاذى بها العيّوق يعنى و بتحقيق كه رسيد بمن مكتوبى از تو كه بود صاحب اصناف مختلفه از گفتارى كه سست بود تقويت كردن از براى صلح كردن و صاحب افسانهائيكه نيافته بود انها را دانشى از تو و نه حلمى داخل صبح شدى از ان گفتارها مانند فرو رونده در زمين نرم بى‏ثبات و مانند خبط كننده در زير زمينهاى بسيار تاريك و بالا رفتى بسوى منظره دور مقصود دور علامتهائى كه كوتاه است در نزد ان پرواز عقاب بلند پرواز برابر است بان ستاره عيّوق و حاش للّه ان تلى للمسلمين بعدى صدرا او ورداً او اجرى لك على احد منهم عقدا او عهدا فمن الأن فتدارك نفسك و انظر لها فانّك ان فرّطت حتّى ينهد اليك عباد اللّه ارتحت عليك الأمور و منعت امرا هو منك اليوم مقبول و السّلم يعنى و معاذ اللّه از اين كه والى و حاكم شوى تو از براى مسلمانان بعد از من بازگشته از ترا و يا وارد شونده‏تر ترا و يا از اين كه جارى سازم از براى تو بر احدى از مسلمانان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  287

عقد بيعتى را يا پيمانى را پس در اين وقت درياب نفس ترا و نگاه كن مر او را پس بتحقيق كه اگر تقصير كردى تا اين كه بر خيزند بسوى تو بندگان خدا بسته شود بر تو كارها و منع كرده شود از امرى كه ان امر از تو امروز مقبول و پذيرفته مى‏شود كه ان بيعت و اطاعت باشد و السّلم

الكتاب 64

و من كتاب له (علیه السلام)الى عبد اللّه بن العبّاس و قد تقدّم ذكره بخلاف هذه الرّواية يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس و پيشتر گذشت ذكر ان بخلاف اين روايت امّا بعد فانّ العبد ليفرح بالشّى‏ء الّذى لم يكن ليفوته و يحزن على الشّي‏ء الّذى لم يكن ليصيبه فلا يكن افضل ما نلت نفسك من دنياك بلوغ لذّة او شفاء غيظ و لكن اطفاء باطل و احياء حقّ و ليكن سرورك بما قدّمت و اسفك على ما خلّفت و همّك فيما بعد الموت امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه بنده هر اينه خوشحال مى‏شود بسبب چيزى كه نبوده است كه فوت كرده باشد انرا و اندوهناك مى‏گردد بر چيزى كه نبوده است كه رسيده باشد بان پس بايد نباشد فاضل‏تر چيزى كه رسيدى تو در باره نفس تو از دنياء تو رسيدن بلذّتى يا شفا دادن خشمى و لكن بايد باشد فرو نشاندن باطل و زنده گردانيدن حقّى و بايد باشد خوشحالى تو بچيزى كه پيش فرستاده و تاسّف تو بر چيزى كه وا گذاشته و اندوه تو در چيزى كه باشد بعد از مردن

الكتاب 65

و من كتاب له (علیه السلام)الى قثم بن العبّاس و هو عامله على مكّة يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى قثم پسر عبّاس و او حاكم بود از جانب امير (علیه السلام)بر ولايت مكّه امّا بعد فاقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه و اجلس لهم العصرين فافت للمستفتى و علّم الجاهل و ذاكر العالم و لا يكن لك الى النّاس سفير الّا لسانك و لا حاجب الّا وجهك و لا تحجبنّ ذا حاجة عن لقائك بها فانّها ان زيدت عن ابوابك فى اوّل وردها لم تحمد فيما بعد على فضائها يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بر پا دار از براى مردمان حجّ گذاردن را و بياد ايشان بياور روزهاى انعام و عقوبت خدا بمطيعان و عاصيان را بجهة ترغيب و تخويف ايشان و بنشين از براى هدايت و ارشاد ايشان در وقت صبح و شام پس فتوى بده از براى طالبان فتوى و تعليم كن نادان را و مذاكره كن با عالم و بايد نباشد از براى تو بسوى مردمان رسولى مگر زبان تو و نه دربانى مگر نفس تو و باز مدار صاحب حاجتى را از ملاقات تو بسبب انحاجت پس بتحقيق كه اگر رانده شود آن صاحب حاجت از درهاى تو در ابتداء ورود و سؤال ان حاجت ستايش كرده نشوى تو بعد از ان بر بر آوردن حاجت ان و انظر الى ما اجتمع عندك من مال اللّه فاصرفه الى من قبلك من ذى العيال و المجاعة مصيبا به مواضع المفاقر و الخلّات و ما فضل عن ذلك فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا و مر اهل مكّة ان لا يأخذوا من مساكن اجرا فانّ اللّه سبحانه يقول سواء العاكف فيه و الباد و العاكف المقيم به و البادى الّذى يحجّ اليه من غير اهله وفّقنا اللّه و ايّاكم لمحابّه و السّلم يعنى و نگاه كن بسوى آن چه جمع شده است در نزد تو از مال خدا پس مصروف دار انرا بسوى كسانى كه پيش تواند از مردم صاحب عيال و گرسنگى در حالتى كه رساننده باشى انرا بجاهاى فقرها و احتياجها و آن چه زياد باشد از اين مصرف پس بار كن انرا بسوى ما اين كه قسمت كنيم انرا بكسانى كه در پيش ما باشند و امر كن اهل مكّه را باين كه بگيرند از سكنى كنندگان اجرتى پس بتحقيق كه خداء سبحانه مى‏گويد كه مساوى و يكسان باشند در مكّه عاكف و بادى پس مراد از عاكف مسكن دارنده است و از بادى انكسى است كه قصد كند بسوى ماندن در ان از غير اهل ان توفيق دهد خدا ما را و شما را از براى محبّتهاى خود و السّلم

الكتاب 66

و من كتاب له (علیه السلام)الى سلمان الفارسى رحمه اللّه قبل ايّام خلافته يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى سلمان فارسى رحمت كند خدا او را پيش از ايّام خلافت آن حضرت (علیه السلام)امّا بعد فانّما مثل الدّنيا كمثل الحيّة ليّن مسّها و قاتل سمّها فاعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها وضع عنك همومها لما ايقنت به من فراقها و كن انس ما تكون بها احذر ما تكون منها فانّ صاحبها كلّما اطمئنّ فيها الى سرور اشخصته عنه الى محذور يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه نيست صفت عجيبه دنيا مگر مانند صفت مار كه نرم و ملايمست دست ماليدن باو و كشنده است زهر او پس رو گردان باش از چيزى كه خوش بيايد ترا در دنيا از جهة اندك بودن آن چيزى كه مصاحبت ميكند با تو از امتعه و لذّات دنيا و دور دار از تو اندوههاى دنيا را از جهة آن چيزى كه يقين دارى بان از جدائى كردن از دنيا و باش تو كه باشد مأنوس‏تر بودن تو با دنيا بر حذرتر بودن تو از دنيا پس بتحقيق كه صاحب دنيا هر وقت كه مطمئنّ شد در دنيا بسوى مسرّت و خوشحالى بلند كرد و مشرف ساخت دنيا او را از ان مسرّت بسوى محذور و مكروهى

الكتاب 67

و من كتاب له (علیه السلام)الى الحارث الهمدانى يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى حارث همدانى و تمسّك بحبل القران و انتصحه و احلّ حلاله و حرّم حرامه و صدّق بما سلف من الحقّ و اعتبر بما مضى من الدّنيا ما بقى منها فانّ بعضها يشبه بعضا و اخرها لاحق باوّلها و كلّها حائل مفارق و عظّم اسم اللّه ان تذكره الّا على حقّ و اكثر ذكر الموت و ما بعد الموت و لا تتمنّ الموت الّا بشرط وثيق و احذر كلّ عمل يرضاه صاحبه لنفسه و يكره لعامّة المسلمين يعنى چنگ در زن بريسمان قران كه رابطه است در ميان بنده و خدا و بپذير نصيحت و پند از ان و حلال دان يعنى عمل كن بحلال ان و حرام دان يعنى باز ايست از حرام ان و تصديق و اقرار كن بآنچه در زمان پيش بود از حقّ كه انبياء باشند با آن چه آورده‏اند و عبرت بگير بآنچه گذشت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  288

از دنيا بآنچه باقيمانده است از متاع دنيا پس بتحقيق كه بعضى از دنيا شبيه است ببعضى و اخرش ملحق است باوّلش در نيست گرديدن و تمام دنيا متغيّر و مفارقت كننده است و بزرگ بدان نام خدا را از اين كه مذكور سازى انرا در قسمى مگر اين كه حقّ بوده باشد و بسيار بخاطر بيار مردن را و آن چه را كه بعد از مردنست از احوال اخرت و تمنّا مكن مردن را مگر بشرط محكمى كه عبادت خدا باشد و حذر كن از هر كارى كه راضى باشد صاحبش از براى نفس خود و راضى نباشد از براى عامّه مسلمانان يعنى روا داشته باشد بخود نه بكس ديگر و احذر كلّ عمل يعمل به فى السّرّ و يستحيى منه فى العلانية و احذر كلّ عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه و لا تجعل عرضك عرضا لنبال القول و لا تحدّث النّاس بكلّ ما سمعت فكفى بذلك كذبا و لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك به فكفى بذلك و اكظم الغيظ و احلم عند الغضب و تجاوز عند القدرة و اصفح مع الدّولة تكن لك العاقبة و استصلح كلّ نعمة انعمها اللّه عليك و لا تضيّعنّ نعمة من نعم اللّه عندك و لير عليك اثر ما انعم اللّه به عليك و اعلم انّ افضل المؤمنين افضلهم تقدمة من نفسه و ماله و انّك ما تقدّم من خير يبق لك ذخره و ما تؤخّر يكن لغيرك خيره يعنى و حذر كن از هر كارى كه كرده شود در پنهان و شرم كرده شود از ان در آشكار و حذر كن از هر كارى كه اگر پرسيده شود از آن صاحبش را انكار كند انرا و يا عذر اورد از ان و مگردان عرض ترا نشانه از براى تيرهاى سخن مردم و خبر مده مردمان را بهر چيزى كه شنيده پس كافيست ترا خبر دادن چيز شنيدن از براى دروغ گفتن تو و ردّ و تكذيب مكن بر مردمان هر چيزى را كه خبر دهند ترا بان پس كافى است ترا خبر دادن غير از براى ندانستن تو و فرو نشان خشم را و برد بار باش در وقت غضب كردن و بگذار از گناه در وقت قدرت بر انتقام و چشم بپوش از دولتى كه ميباشد از براى تو در اخر كار يعنى ارث تو مى‏شود و صالح و دائم گردان يعنى بشكر گذارى تو هر نعمتى را كه انعام كرده است آنرا خدا بر تو و ضايع و باطل مگردان بتقريب كفران كردن تو نعمتى از نعمتهاى خدا كه در نزد تو است و هر اينه بايد ديده شود بر تو يعنى بتقريب صرف ان در مصرف خير اثر آن چه را كه انعام كرده است خدا انرا بتو و بدانكه فاضل‏ترين مؤمنان فاضل‏ترين ايشانست از روى پيش فرستادن بسوى اخرت از جانب نفس خود بعبادت كردن و مال خود را بانفاق كردن و بتحقيق كه آن چه را كه تو پيش فرستادى از عمل خير باقى مى‏ماند از براى تو از روى ذخيره اخرت بودن و آن چه را كه پس انداز كردى از مال دنيا مى‏باشد از براى غير تو كه وارث تو باشد خير ان و احذر صحابة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه و اسكن الأمصار العظام فانّها جماع المسلمين و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الاعوان على طاعة اللّه و اقصر رأيك على ما يعنيك و ايّاك و مقاعد الأسواق فانّها محاضر الشّيطان و معاريض الفتن و اكثر ان تنظر الى من فضّلت عليه فانّ ذلك من ابواب الشّكر و لا تسافر فى يوم الجمعة حتّى تشهد الصّلوة الّا فاصلا فى سبيل اللّه او فى امر تعذر به يعنى بر حذر باش از مصاحبت كسى كه سست باشد اعتقاد او و بد باشد كردار او پس بتحقيق كه مصاحب را آزموده مى‏شود بمصاحبش يعنى در خوبى و بدى قياس كرده مى‏شود بمصاحبش و منزل گير در شهرهاى بزرگ پس بتحقيق كه انها محلّ اجتماع مسلمانانست و حذر كن از منزلهاى غافل بودن از خدا و ستم كردن و اندك بودن يارى گران بر طاعت خدا و منحصر كن راى ترا بر كارى كه مهمّ و ضرور تو باشد و دور دار نفس تو را از نشستن در جاهاى نشستن بازار پس بتحقيق كه بازارها جاهاى حاضر شدن فتنه و فساد است و بسيار ملاحظه كن باحسان بسوى كسى كه زيادتى داشته شده بر او در جاه و مال پس بتحقيق كه ملاحظه حال پست‏تر از تو از درهاى شكر كردنست و سفر مكن در روز جمعه تا اين كه حاضر شوى نماز جمعه را مگر اين كه بيرون رونده باشى در جهاد راه خدا و يا در كارى كه معذور باشى در اقدام بان بسبب ضرورتى و اطع اللّه فى جمل امورك فانّ طاعة اللّه فاضلة على ما سواها و خادع نفسك فى العبادة و ارفق بها و لا تقهرها و خذ عفوها و نشاطها الّا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة فانّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها و ايّاك ان ينزل بك الموت و انت ابق من ربّك فى طلب الدّنيا و ايّاك و مصاحبة الفسّاق فانّ الشّرّ بالشّرّ ملحق و وقّر اللّه و احبب احبّائه و احذر الغضب فانّه جند عظيم من جنود ابليس و السّلم يعنى و فرمان بردار باش خدا را در جميع كارهاى تو يعنى هيچ كارى را مانع طاعت مگردان پس بتحقيق كه فرمانبردارى خدا زيادتى دارد بر جميع آنچه غير انست و فريب ده نفس ترا در عبادت كردن يعنى برگردان نفس ترا از مشهّياتش بسوى طاعت كردن بوعد و وعيد و مدارا كن با او يعنى مبالغه مكن در رياضت دادن او و مقهور نساز او را بتكاليف شاقّه فوق طاعت و بگير گذشت از او را و خوشوقت بودن او را مگر در چيزى كه نوشته شده باشد بر تو از عبادات واجبه پس بتحقيق كه ناچار است از بجا آوردن ان و محافظت ان در وقتش و دور دار نفس ترا از اين كه نازلشود بتو مرگ و حال آن كه تو گريزان باشى از رحمت پروردگار تو بسبب طلب كردن دنيا و دور دار نفس تو را از مصاحبت فاسقان پس بتحقيق كه شرارت بشرارت ملحقست يعنى حاصل شود شرارت به تبعيّت شرارت ديگر و تعظيم كن خدا را و دوست دار دوستان خدا را و حذر كن از غضب كردن پس بتحقيق كه غضب سپاه بزرگى است از سپاهيان شيطان و السّلم

الكتاب 68

و من كتاب له (علیه السلام)الى سهل بن حنيف الانصارى و هو عامله على المدينة فى معنى قوم من اهلها لحقوا بمعاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى سهل بن حنيف انصارى و او حاكم حضرت بود بر اهل مدينه در صفت جماعتى از اهل مدينه كه ملحق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  289

شده بودند بسپاه معويه امّا بعد فقد بلغنى انّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون الى معاوية فلا تاسف الى ما يفوتك من عددهم و يذهب عنك من مددهم فكفى لهم غيّا و لك منهم شافيا فرارهم من الهدى و الحقّ و ايضاعهم الى العمى و الجهل و انّما هم اهل الدّنيا مقبلون عليها و مهطعون اليها قد عرفوا العدل و راوه و سمعوه و وعوه و علموا انّ النّاس عندنا فى الحقّ اسوة فهربوا الى الأثرة فبعدا لهم و سحقا انّهم و اللّه لم ينفروا من جور و لم يلحقوا بعدل و انّا لنطمع فى هذا الامر ان يذلّل اللّه لنا اصبعه و يسهّل لنا احزنه انشاء اللّه و السّلم عليك يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه رسيد بمن خبر اين كه چند نفر از كسانى كه پيش تواند بيرون رفتند ايشان بسوى معاويه پس اندوهناك مباش بر چيزى كه فوت شد تو را از معدودى از ايشان و رفت از تو از امداد و كمك ايشان پس كافيست رفتن ايشان از براى ايشان در گمراه شدن ايشان و از براى تو شفا يافتن و خلاص شدن از رنج شرارت ايشان فرار كردن ايشان از راه راست و حقّ است و تند رفتن ايشان بسوى كورى و نادانى است و نيستند ايشان مگر اهل دنيا روى آورنده‏اند بر دنيا و دواننده‏اند بسوى دنيا در حالتى كه شناخته بودند عدل را و ديده بودند انرا و شنيده بودند انرا و حفظ كرده بودند انرا و دانسته بودند كه مردمان در نزد ما در حقّ داشتن يكسانند پس گريختند بسوى زيادتى داشتن در عطا از ديگرى پس دورى از ثواب باد از براى ايشان و راندن بسوى عذاب باد از براى ايشان بتحقيق كه ايشان سوگند بخدا كه كوچ نكردند از ستمى و ملحق نشدند بعدلى و بتحقيق كه ما هر اينه اميدواريم در اين كار خلافت اين كه اسان گرداند خدا از براى ما دشوار انرا و سهل گرداند از براى ما كوهسار انرا اگر بخواهد خدا و سلام بر تو

الكتاب 69

و من كتاب له (علیه السلام)الى المنذر بن الجارود العبدى و قد خان فى بعض ما ولّاه من اعماله يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى جارود عبدى و حال آن كه خيانت كرده بود در بعضى از چيزهائى كه صاحب اختيار گردانيده بود او را بر ان از كارهاى او و امّا بعد فانّ صلاح ابيك غرّنى منك و ظننت انّك تتّبع هديه و تسلك سبيله فاذا انت فيما رقّى الىّ عنك فلا تدع لهواك انقياداً و لا تبقى لاخرتك عتادا تعمر دنياك بخراب اخرتك و تصل عشيرتك بقطيعة دينك و لئن كان ما بلغنى عنك حقّا لجمل اهلك و شسع نعلك خير منك و من كان بصفتك فليس باهل ان يسدّ به ثقر او ينفذ امرا و يعلى له قدر او يشرك فى امانة او يؤمن على خيانة فاقبل الىّ حين يصل اليك كتابى هذا انشاء اللّه يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه صلاح و سداد پدر تو فريب داد مرا از جانب تو و گمان كردم كه پيروى ميكنى سيرت و طريقه او را و مى‏روى راه او را پس ناگاه بودى تو در خيانتى كه رسانيده شد بسوى من از حال تو در حالتى كه وا نمى‏گذارى از براى خواهش نفس تو پيروى كردنى را و باقى نمى‏گذارى از براى اخرت تو توشه راهى را اباد ميكنى دنياى تو را بخراب كردن اخرت تو و احسان ميكنى اهل و قبيله تو را ببريدن احسان بدين تو و هر اينه اگر باشد آن چيزى كه بمن رسيده است از تو حقّ و راست هر اينه شتر اهل تو و دوال بند نعل تو بهتر باشد از تو يعنى بهائم و جماد بهتر از تو خواهد بود و كسى كه باشد بصفت تو پس نيست سزاوار باين كه بسته شود بسبب او رخنه دشمنى را و يا جارى كرده شود بسبب او حكمى را و يا بلند كرده شود از براى او مرتبه را و يا شريك گردانيده شود در امانتى و يا ايمن كرده شود از خيانتى پس بيا بسوى من در وقتى كه مى‏رسد بتو اين مكتوب من اگر بخواهد خدا و المنذر بن الجارود هذا هو الّذى قال فيه امير المؤمنين (علیه السلام)انّه لنظّار فى عطفيه مختال فى برديه تفّال فى شراكيه سيّد رحمة اللّه مى‏گويد اين منذر بن الجارود ان كسى است كه در مذمّت او گفته است امير المؤمنين (علیه السلام)كه بتحقيق كه بسيار نگاه كننده است بهر دو جانب خود يعنى از ناز و غمزه گاهى بطرف راست خود نگاه ميكند و گاهى بطرف چپ خود و فخر كننده است بعلّت دو جامه برد يمانى خود كه پوشيده است يعنى بسبب لباسهاى فاخر خود و پف كننده گرد و غبار است از دوال نعلين خود يعنى خرامان و ناز پرور است

الكتاب 70

و من كتاب له (علیه السلام)الى عبد اللّه بن العبّاس يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس امّا بعد فانّك لست بسابق اجلك و لا مرزوق ما ليس لك و اعلم بانّ الدّهر يومان يوم لك و يوم عليك و انّ الدّنيا دار دول فما كان منها لك اناك على ضعفك و ما كان منها عليك لم تدفعه بقوّتك يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه نيستى تو پيشى گيرنده بر وقت مردن تو يعنى اجل مقدّر است تجاوز از ان نمى‏توان كرد و نيستى تو روزى داده شده بچيزى كه مقدّر نشده است از براى تو و بدان كه روزگار دو روز است روزى است كه از براى منفعت تو است و روزى است كه بر مضرّت تو است و بتحقيق كه دنيا سراى انتقال و تحويل است از حالى بحالى پس آن چيزى كه از براى منفعت تو است از دنيا مى‏رسد بتو در حالت ضعف و ناتوانى تو بر تحصيل ان و آن چيزى كه باشد از دنيا بر مضرّت تو نمى‏توانى تو دفع ان كرد بقوّت و قدرت تو يعنى قادر نيستى تو بر دفع كردن ان

الكتاب 71

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه امّا بعد فانّى على التردّد فى جوابك و الاستماع الى كتابك لموهّن رايى و محظّى‏ء فراستى و انّك اذ تحاولنى الأمور و تراجعنى السّطور كالمستثقل النّائم تكذبه احلامه و المتحيّر القائم يبهظه مقامه لا يدرى اله ما يأتي ام عليه و لست به غير انّه بك شبيه يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من بسبب مكرّر كردن جواب مكاتيب تو و گوش دادن بمكتوب تو هر اينه سزاوارم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  290

كه سست گردانيده باشم اعتقادم را در باره تو و تخطئه كننده باشم زيركى خودم را در شان تو يعنى اين حالت سلوك من با تو منافى است با اعتقاد و فراستى كه در شان تو دارم كه تو بر جهل خود باقى خواهى بود و پند در تو نفعى نخواهد بخشيد و ممنوع نخواهى شد از فتنه و فساد پس نظر برفتار من با تو يا بايد اعتقاد من سست باشد و حكم بخطأ فراست خود كرده باشم و يا بايد مماشاة و مساهله و اتمام حجّت كرده باشم و ليكن اعتقاد در زيركى من در باره تو ثابت و يقين است نظر بعلم امامت پس نيست رفتار من با تو مگر اتمام حجّة و بتحقيق كه تو در وقتى كه محوّل مى‏دارى بمن كارها را و مرجوع مى‏دارى نوشته‏جات را باشى تو مثل شخص سنگين كسالت خواب دارنده كه دروغ گويد او را خوابهاى او يعنى خوابهاى دروغ پريشان ديده باشد و مانند شخص حيرت زده ايستاده كه سنگين گرداند او را ايستادن او بر حيرتش نداند كه ايا از براى منفعت او است آن چه كه پيشش خواهد امد و يا بر ضرر او است و حال آن كه نيستى تو در شباهت داشتن مگر اين كه شبيه و مانندى بخودت يعنى نمى‏توان تو را تشبيه كرد بكسى مگر بتو و اقسم باللّه لولا بعض الاستبقاء لوصلت اليك منّى قوارع تقرع العظم و تهلس اللّحم و اعلم انّ الشّيطان قد ثبّطك عن ان تراجع احسن امورك و تأذن لمقال نصيحتك و السّلم يعنى و سوگند بخدا كه اگر نبود طلب بقاء بعضى هر اينه مى‏رسيد بتو از جانب من جنگهاى كوبنده كه بكوبد استخوان را و لاغر گرداند گوشت را و بدان بتحقيق كه شيطان مشغول و رو گردان ساخته است تو را از اين كه مراجعت كنى ببهترين كارهاى تو كه اطاعت و فرمانبردارى خليفه حقّ باشد و گوش‏گيرى مر گفتار پند دهنده تو را و السّلم

الكتاب 72

و من خلف كتبه (علیه السلام)بين اليمن و ربيعه نقل من خطّ هشّام بن الكلبى يعنى و از عهدنامه‏ايست كه نوشت انرا امير المؤمنين عليه السّلام در ميان اهل يمن و طائفه ربيعه نقل شد از خطّ هشّام پسر كلبى هذا ما اجتمع عليه اهل اليمن حاضرها و باديها و ربيعة حاضرها و باديها انّهم على كتاب اللّه يدعون اليه و يأمرون به و يجيبون من دعا اليه و امر به لا يشترون به ثمنا و لا يرضون به بدلا و انّهم يد واحدة على من خالف ذلك و تركه انصار بعضهم لبعض دعوتهم واحدة لا ينقضون عهدهم لمعتبة عاتب و لا لغضب غاضب و لا لاستدلال قوم قوما و لا لمسبّة قوم قوما على ذلك شاهدهم و غائبهم و حليمهم و جاهلهم ثمّ انّ عليهم بذلك عهد اللّه و ميثاقه انّ عهد اللّه كان مسئولا و كتب علىّ بن ابى طالب يعنى اين عهد آن چنانى است كه اتّفاق كرده‏اند بر ان اهل يمن مردم حاضر در شهر ايشان و غائب در صحراى ايشان و طائفه ربيعه مردم حاضر در شهر ايشان و غائب در صحراى ايشان بر اين كه باشند ثابت بر احكام كتاب خدا بخوانند مردمان را بسوى ان و امر بكنند بان و اجابت كنند كسى را كه بخوانند ايشان را بسوى ان و امر كند بان نفروشند انرا ببهائى يعنى از او تجاوز نكنند بتقريب متاع دنيا و راضى نگردند از براى ان تبديل كردن را و بر اين كه باشند ايشان متّحد و يگانه در قوّت و يارى كردن يكديگر بر مدافعه كسى كه مخالفت كند كتاب خدا را و واگذاردن را و اين كه باشند ياوران بعضى از ايشان از براى بعضى خواندن ايشان متّحد و يگانه باشد نشكنند عهد خود را از جهة عتاب كردن عتاب كننده و نه از جهة خشم كردن خشم كننده و نه از جهة دليل و خوار كردن جماعتى جماعتى را و نه از جهة دشنام دادن جماعتى جماعتى را ثابت و لازم شدند بر ان عهد حاضر ايشان و غائب ايشان داناء ايشان و نادان ايشان پس بتحقيق كه لازم شد بر ايشان بسبب ان عهد خدا و پيمان خدا بتحقيق كه عهد و پيمان خدا بازخواست كرده مى‏شود يعنى در دنيا و اخرت و نوشت اين عهدنامه را على پسر ابي طالب (علیه السلام)و در شرح ابن ميثم رحمه اللّه مذكور است كه در روايتى علىّ بن ابو طالب وارد است بجاى ابي طالب و اين روايت مشهور است از حضرت (علیه السلام)و توجيه اين روايت آنست كه گردانيده شده است اين كينه ابو طالب را علم نازل منزله يك كلمه كه متغيّر و متبدّل نمى‏شود اعراب ان تمام شد كلام او رحمه اللّه و قاضى بيضاوى در تفسير سوره تبّت يدا ابى لهب مى‏گويد كه قرائت شده است ابو لهب چنانچه گفته شده است على بن ابو طالب (علیه السلام)و اقلّ الاقلّين در بقعه مشهوره بشاه چراغ شهر شيراز قرآنى ديد رحلى مشهور بخطّ امير المؤمنين عليه السّلام و از بعضى از علامات مظنون بود صدق ان كه نوشته شده بود در آخر قران كتبه علىّ بن ابو طالب و ان قران بالفعل در ان مكان شريف موجود و محفوظ است

الكتاب 73

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية من المدينة فى اوّل ما بويع له بالخلافة ذكره الواقدى فى كتاب الجمل يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام بسوى معاويه از مدينه مشرّفه در ابتداء زمانى كه بيعت كرده شد مر او را بخلافت او مذكور كرده است اين مكتوب را واقدى در كتاب حرب جمل تأليف خود من عبد اللّه على امير المؤمنين الى معاوية بن ابى سفيان امّا بعد فقد علمت اعذارى فيكم و اعراضى عنكم حتّى كان ما لا بدّ منه و لا دفع له و الحديث طويل و الكلام كثير و قد ادبر ما ادبر و اقبل ما اقبل فبايع من قبلك و اقبل الىّ فى وفد من اصحابك و السّلم يعنى از جانب بنده خدا على امير مؤمنانست بسوى معاويه پسر ابى سفيان (-  لعن- ) امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه دانستى تو عذر داشتن مرا در مماشاه كردن و مساهله كردن با شما و سرباز زدن من از دعوت كردن شما به بيعت يعنى نديدن مصلحت و نداشتن اعوان و انصار مرا تا اين كه واقع شد آن چيزى كه ناچار بود از ان و نبود دفعى از براى ان از مقدّرات خدا در كشته شدن عثمان و قصّه ان دراز است و سخن بسيار و بتحقيق كه پشت كرد و گذشت آن چه كه گذشت از زمان خلافت نا حقّ و روى اورد آن چه كه روى اورد از روزگار خلافت بحقّ پس بيعت بگير يعنى بر خلافت من از كسانى كه در پيش تو باشند و روانه شو بسوى من با جمعى از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  291

مصاحبان تو و السّلم

الكتاب 74

و من وصيّته له (علیه السلام)لعبد اللّه بن العبّاس عند استخلافه ايّاه على البصرة يعنى از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است از براى عبد اللّه پسر عبّاس در نزد گردانيدن جانشين خود او را بر ولايت بصره سع النّاس بوجهك و مجلسك و حكمك و ايّاك و الغضب فانّه طيرة من الشّيطان و اعلم انّ ما قرّبك من اللّه يباعدك من النّار و ما باعدك من اللّه يقرّبك من النّار يعنى وسعت بده و تنگ مگير بر مردمان در مواجه شدن و ملاقات كردن با تو يعنى منع مكن ايشان را از ملاقات تو و وسعت بده بر مردمان در نشستن در مجلس تو يعنى بنشان ايشان را در مجلس تو و توقير و تعظيم ايشان بكن و وسعت بده بر ايشان در حكم كردن يعنى تكاليف شاقّه بر ايشان مكن و دور دار نفس تو را از خشم كردن با مردم پس بتحقيق كه خشم كردن فال بد زدن از براى مضرّت و شرارت شيطان است و بدان بتحقيق كه هر كارى كه نزديك گرداند تو را بخدا دور گرداند ترا از اتش جهنّم و هر كارى كه دور گرداند ترا از خدا نزديك گرداند ترا باتش جهنّم

الكتاب 75

و من وصيّته له (علیه السلام)لما بعثه للاحتجاج على الخوارج يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است مر عبد اللّه بن عبّاس را در وقتى كه فرستاد او را از براى احتجاج كردن بر جماعت خوارج لا تخاصمهم بالقران فانّ القران حمّال ذو وجوه تقول و يقولون و لكن حاجّهم بالسّنّة فانّهم لم يجدوا محيصا يعنى محاجّه مكن با ايشان با قران زيرا كه بتحقيق كه قران بردارنده احتمالات و توجيهات بسيار است تو ميگوئى احتمالى را و مى‏گويند ايشان احتمال ديگر را و ليكن محاجّه كن با ايشان با حديث پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مثل قول او ( صلی علیه و آله و السلام)كه محاربه با تو يا على محاربه با منست و مانند ان پس بتحقيق كه نمى‏يابند ايشان از جانب حديث پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)جاى خلاص شدنى

الكتاب 76

و من كتاب له (علیه السلام)اجاب به ابا موسى الاشعرى عن كتابه كتبه اليه من المكان الّذى اتعدّوا فيه للحكومة و ذكر هذا الكتاب سعيد بن يحيى الاموىّ فى كتاب المغازى يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است در جواب مكتوب ابا موسى اشعرى كه نوشته بحضرت (علیه السلام)از جائى كه وعده كرده بودند در ان از براى حكم كردن ميان حضرت (علیه السلام)و معويه و ذكر كرده است اين مكتوب را سعيد بن يحيى اموىّ يعنى منسوب باميّه در كتاب مسمّى بكتاب مغازى فانّ النّاس قد تغيّر كثير منهم عن كثير من حظّهم فمالوا مع الدّنيا و نطقوا بالهوى و انّى نزلت من هذا الامر منزلا معجبا اجتمع به اقوام اعجبتهم انفسهم فانّى اداوى منهم قرحا اخاف ان يعود علقا و ليس رجل فاعلم احرص على جماعة امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الفتها منّى ابتغى بذلك حسن الثّواب و كرم الماب يعنى پس بتحقيق كه مردمان متغيّر و محروم شدند بسيارى از ايشان از بسيارى از نصيب و بهره اخرت ايشان پس ميل كردند بسوى دنيا و سخن گفتند بخواهش نفس و بتحقيق كه من نازل شدم از كار خلافت بمنزل عجبى كه اتّفاق كردند در ان جماعتى كه بعجب و كبر انداخته بود ايشان را نفسهاى ايشان يعنى محاكمه كردن حكمين در ميان او عليه السّلام و معاويه پس بتحقيق كه من مداوا و معالجه ميكنم از ايشان جراحتى كه مى‏ترسم كه عود كند ان جراحت بخون بودن يعنى بحالت اوّل جراحت پس بدان كه نيست مردى حريص‏تر بر اتّفاق كردن امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و الفت داشتن ايشان از من در حالتى كه طلب ميكنم در ان ثواب نيك را و مرجع با كرامت را و سافى بالّذى رايت على نفسى و ان تغيّرت عن صالح ما فارقتنى عليه فانّ الشّقىّ من حرم نفع ما اوتى من العقل و التّجربة و انّى لاعبد ان يقول قائل بباطل و ان افسد امرا قد اصلحه اللّه فدع ما لا تعرف فانّ شرار النّاس طائرون اليك باقاويل السّوء و السّلام يعنى و زود است كه من وفا ميكنم بآن چيزى كه وعده كرده‏ام بر نفس خودم و اگر چه متغيّر شدى تو از حالت نيكى كه مفارقت كردى مرا بر ان حالت پس بتحقيق كه بدبخت كسى است كه محروم باشد از منفعت ان چيزى كه داده شده است باو از عقل و تجربه و بتحقيق كه من در خشم ميشوم از اين كه بگويد گوينده قول باطلى را و از اين كه فاسد گردانم امرى را كه گردانيده است خدا انرا باصلاح و خير پس بگذار چيزى را كه تو نمى‏شناسى از احكام پس بتحقيق كه بد كاران مردمان پرواز مى‏دهند بسوى تو و زود مى‏رسانند بتو گفتارهاى بد را

الكتاب 77

و من كتاب له (علیه السلام)لمّا استخلف الى امراء الاجناد يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است در هنگامى كه خليفه شد بسوى سركردگان سپاهيان امّا بعد فانّ ما اهلك من كان قبلكم انّهم منعوا النّاس الحقّ فاشتروه و اخذوهم بالباطل فاقتدوه يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه هلاك نكرد كسانى را كه بودند پيش از شما مگر اين كه منع كردند از مردمان حقّ را پس خريدند مردمان حقّ را يعنى برشوه دادن بانها در احقاق حقّ و گرفتند مردمان را و وا داشتند ايشان را بباطل پس پيروى كردند ايشان ان باطل را تمام شد ترجمه كتب امير المؤمنين عليه السّلام از نهج البلاغه بعون اللّه و حسن توفيقه نحمد اللّه و نشكره و نصلّى على محمّد و اله الطّاهرين

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  292

باب المختار من حكم امير المؤمنين عليه السّلام

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم باب المختار من حكم امير المؤمنين عليه السّلام و مواعظه و يدخل فى ذلك المختار من اجوبة مسائله و الكلام القصير الخارج فى سائر اغراضه يعنى اين بابيست در ذكر برگزيده از حكمتهاى امير المؤمنين (علیه السلام)و موعظهاى او و داخلست در ان برگزيده از جوابهاى سؤالهاى از او و كلام كوتاه در سائر غرضهاى او (علیه السلام)

(1) و قال عليه السّلام كن فى الفتنة كابن اللّبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب يعنى و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه باش در زمان فتنه يعنى در زمان خلفاء جور مانند بچّه شتر دو ساله يابسه كه نيست از براى او پشتى و قوّتى را تا اين كه سوار كرده شود و نه پستانى تا اين كه دوشيده شود يعنى بحسب نفس و مال تقويت و اعانت ارباب جور و ستم مكن

(2) و قال عليه السّلام ازرى بنفسه من استشعر الطّمع يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه خوار ساخت نفس خود را كسى كه شعار و لازم خود ساخت طمع كردن را

(3) و رضى بالذّلّ من كشف عن ضرّه يعنى و راضى شد بمذلّت و خوارى كسى كه آشكار كرد در نزد كسى احتياج و فقر خود را

(4) و هانت عليه نفسه من امّر عليها لسانه يعنى خفّت دار بر او نفس او كسى كه امير گردانيد و مسلّط ساخت بر نفس خود زبان خود را

(5) البخل عار و الجبن منقصة يعنى بخل كردن عيب است و ترسناك بودن نقص است

(6) و الفقر يخرس الفطن عن حجّته يعنى احتياج گنگ مى‏گرداند مرد زيرك را از اظهار كردن حجّت و دليل خود در مطالب

(7) و المقلّ غريب فى بلدته يعنى فقر غريب است در شهر خود يعنى مانند غريبان كسى از اهل شهر او با او انس نمى‏گيرد

(8) و العجز افة يعنى واماندن از تحصيل و تكسّب مانند مرض است يعنى چنانچه مرض منجرّ مى‏شود بهلاكت عجز از تحصيل نيز منجرّ شود بهلاكت

(9) و الصّبر شجاعة يعنى صبر و شكيبائى كردن در مصائب و بلايا دليرى كردنست يعنى چنانچه دلير غالب و قاهر است صابر و شكيب نيز غالبست بر مصائب و اذيّت نمى‏كشد از مصائب

(10) و الزّهد ثروة يعنى بى‏رغبت بودن بدنيا مال داشتن است چنانچه مال دار مستغنى است و احتياج بكسى ندارد زاهد نيز مستغنى است و احتياجى بدنيا ندارد

(11) و الورع جنّة يعنى پرهيزكارى سپر است يعنى چنانچه سپر محافظت ميكند شخص را از تيغ خصم پرهيزكارى نيز محافظت ميكند متورّع را از عذاب جهنّم

(12) و نعم القرين الرّضا يعنى خوب هم‏نشينى است راضى بودن بقضاء خدا يعنى چنانچه از همنشين خوب عقل و دين مى‏افزايد از راضى بودن بقضاء خدا نيز عقل و دين مى‏افزايد

(13) و العلم وراثة كريمة يعنى علم علماء مال موروث نفيسى است يعنى چنانچه صاحبان اموال نفيسه بعضى از بعضى مال نفيس ارث مى‏برند علماء نيز بعضى از بعضى علم نفيس مى‏برند

(14) و الاداب حلل مجدّدة يعنى ادبها زيورهاى نو پيدا شده است يعنى آداب دان هميشه اراسته است بزيورهاى عزّت تازه

(15) و الفكر مرات صافية يعنى فكر كردن در كارها آئينه صافست يعنى چنانچه آئينه صاف صورت را خوب مى‏نمايد بفكر كردن كارها بر وفق دلخواه صورت مى‏بندد

(16) صدر العاقل صندوق سرّه يعنى دل عاقل صندوق راز او است چنانچه جوهرى جواهر را پنهان ميكند در صندوق مرد دانا نيز جواهر رازهاى خود را پنهان مى‏سازد در دل خود

(17) و البشاشة حبالة المودّة يعنى بشّاش و خوش رو بودن دام دوستى است يعنى چنانچه با دام شكار مرغان شود با بشاشت و خوش‏روئى شكار دل دوستان شود

(18) و الاحتمال قبر العيوب يعنى متحمّل شدن مشقّتهاى مردم قبر عيبها است يعنى چنانچه قبر پنهان كننده بوى بد مرده است متحمّل شدن مشقّتهاى مردم پنهان كننده بوى بد عيبها است و مردم بروز نخواهند داد عيب آن شخص را

(19) و روى انّه (علیه السلام)قال فى العبارة عن هذا المعنى ايضا المسالمة خباء العيوب يعنى روايت شده است كه آن حضرت عليه السّلام گفت در بيان كردن از اين معنى نيز كه مصالحه كردن با مردم خيمه عيبها است يعنى چنانچه خيمه مانع است از آشكار شدن شخص صلح و سازش با مردم نيز مانع است از آشكار گرديدن عيبهاى آن كس

(20) و من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه يعنى كسى كه راضى شد از نفس خود بسيار است خشم دارندگان او زيرا كه كسى كه از خود راضى شد قبايح خود را ترجيح دهد بر فضائل ديگران و اين باعث غضب و خشم بسيارى مردم شود نسبت باو

(21) و الصّدقة دواء منجح يعنى صدقه دادن دوائى است نافع زيرا كه دفع ميكند بليّات و امراض دنيا را و عقوبات اخرت را

(22) و اعمال العباد فى عاجلهم نصب اعينهم يعنى عملهاى بندگان در امروز دنياى ايشان حاضر و ظاهر است در پيش چشمهاى ايشان در فرداى اخرت ايشان زيرا كه اخرت سراء شهود است نه غفلت

(23) و قال عليه السّلام اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من حزم يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه تعجّب كنيد از براى اين انسان كه نگاه ميكند به پيه چشم و سخن مى‏گويد بگوشت زبان و مى‏شنود باستخوان گوش و نفس مى‏كشد از سوراخ بينى

(24) و قال عليه السّلام اذا اقبلت الدّنيا على احد اعارته محاسن غيره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه در هر وقتى كه رو اورد دنيا بر كسى بعاريت دهد دنيا باو نيكوئيهاى غير او را يعنى‏

قبل فهرست بعد