قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  293

در نظر مردم نيكوهائى كه در او نيست و در غير او هست در او مى‏نمايد مثلا اگر جاهل باشد او را در نظرها عالم مانند علماء مى‏نمايد و چنانچه بخيل باشد سخى مانند اسخيا مى‏نمايد و هكذا و در هر وقتى كه رو گردانيد دنيا از كسى سلب ميكند دنيا از ان كس نيكوئيهاى نفس او را يعنى اگر عالم باشد در نظرها جاهل مى‏نمايد و چنانچه سخى باشد بخيل جلوه مى‏دهد و همچنين

(25) و قال عليه السّلام خالطوا النّاس مخالطة ان متّم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنّوا اليكم يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام معاشرت كنيد با مردمان معاشرت كردنى كه اگر مرديد با آن حال معاشرت گريه كنند مردمان بر مفارقت شما و اگر تعيّش و زندگى كرديد شوق كنند بسوى معاشرت شما

(26) و قال (علیه السلام)اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه يعنى و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه هر وقتى كه توانا شدى تو بر انتقام دشمن پس بگردان گذشت تو را از او شكر از براى نعمت توانائى بر انتقام او

(27) و قال عليه السّلام اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الإخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه عاجزترين مردمان كسى است كه عاجز باشد از تحصيل برادران يعنى دوستان در دين و عاجزتر از او كسى است كه ضايع گرداند كسى را كه ظفر يافت به آن كس در حالتى كه از جمله برادران باشد يعنى ضايع گرداند برادرى كسى را كه ظفر بر برادرى او يافته است و عاجزتر بودن ان بسبب آسانتر بودن حفظ برادريست از تحصيل برادرى

(28) و قال عليه السّلام فى الّذين اعتزلوا القتال معه خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل يعنى و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)در باره كسانى كه دورى كردند از جهاد كردن باتّفاق او را كه واگذاشتند حقّ را و يارى نكردند باطل را يعنى در نزد حقّ و باطل بر باطل باشند

(29) و قال (علیه السلام)اذا وصلت اليكم اطراف النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشّكر يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام در هر وقتى كه رسيد بسوى شما كنارها و اوايل نعمتها پس رم مدهيد منتهاى انرا بسبب كمى شكر كردن يعنى باندك نعمتى كه رسيديد بسيار شكر كنيد تا برسيد بمنتهاى نعمت زيرا كه شكر نعمت افزون كند

(30) و قال عليه السّلام من ضيّعه الأقرب أتيح له الأبعد ما كلّ مفتون معاتب يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه كسى كه ضايع ساخت او را كسانى كه نزديكترند مقدّر مى‏شود از براى اعانت او كسانى كه دورترند نيست هر مبتلاى ببلائى معاقب يعنى نيست هر بليّه انيكه باشد عقوبت گناهى بلكه شايد باشد بتقريب مزيد اجرى

(31) و قال (علیه السلام)تذلّ الأمور للمقادير حتّى يكون الحتف فى التّدبير يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه منقاد و رام باشند كارها از براى احكام قضا و قدر تا اين كه حاصل مى‏شود هلاكت و مرگ در تدبير بجهة باقى ماندن

(32) و سئل عليه السّلام عن قول النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)غيّروا الشّيب و لا تشبّهوا باليهود فقال (علیه السلام)انّما قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذلك و الدّين قلّ فامّا الأن و قد اتّسع نطاقه و ضرب بجرانه فامرء و ما اختار يعنى و سؤال شد از حضرت (علیه السلام)از معنى قول پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه تغيير دهيد علامت پيرى را كه سفيدى ريش باشد يعنى بخضاب كردن و مشويد مانند يهود پس گفت حضرت عليه السّلام كه نگفت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ان قول را مگر در حالتى كه اهل دين اسلام اندك بودند و امّا در اين وقت و حال آن كه وسيع شده است كمربند دين اسلام و زده است سينه خود را بزمين و قائم و ثابت شده است پس باشد هر مردى باختيار و اراده خود يعنى چون در ابتداء دين اسلام اهل اسلام اندك بودند و پيران را رغبتى نبود در جهاد كردن با جوانان كفّار امر شد بخضاب كردن پيران از براى نفع بخشيدن جهاد با كفّار و امّا در اين زمان كه اسلام قوّت گرفته است و جوانان مسلمانان بسيار شده‏اند واجب نيست تغيير سفيدى ريش بخضاب كردن بلكه مختارند بخضاب كردن و خضاب نكردن

(33) و قال عليه السّلام من جرى فى عنان امله عثر باجله يعنى و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه كسى كه رها كرد لجام مركب آرزوى خود را بسر در اوفتد در مرگ خود

(34) و قال عليه السّلام اقيلوا ذوى المروّات عثراتهم فما يعثر منهم عاثر الّا و يد اللّه بيده يرفعه يعنى و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه عفو كنيد و در گذريد از صاحبان مروّت و عفّت لغزيدنهاى و از پيش در رفتن پاهاى ايشان را يعنى عفو كنيد اگر قرض دار شما باشند زيرا كه نمى‏لغزد از ايشان لغزنده مگر اين كه دست توانائى خدا با دست ناتوانائى ايشانست بلند مى‏گرداند او را يعنى از اوفتادگى فقر برفعت غنا مى‏رساند او را

(35) و قال عليه السّلام قرنت الهيبة بالخيبة و الحياء بالحرمان و الفرصة تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه مقرونست خوف و ترس از سلطان با خسران و زيان رعيّت زيرا كه خوف مانع است از عرض حاجت و مقرونست حيا و شرم محتاج با محروم شدن او از عطا زيرا كه شرم مانع است از سؤال و فرصت مى‏گذرد مثل گذشتن ابر پس پيشى گيرد اوقات فرصت عمل خير را

(36) و قال (علیه السلام)لنا حقّ فان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الإبل و ان طال السّرى و هذا من لطيف الكلام و فصيحه و معناه انّا ان لم نعط حقّنا كنّا اذلّاء و ذلك انّ الرّديف يركب عجز البعير كالعبد و الأسير و من يجرى مجراهما يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام از براى ما حقّى است در اموال مسلمانان پس اگر عطا كرده شود ان حقّ بما پس ما عزيز باشيم و اگر منع كرده شود حقّ ما را از ما پس سوار شديم ما عقب شتر را يعنى مشقّت و زحمت را و اگر چه دراز باشد سير كردن در شب سيّد رحمة اللّه مى‏گويد كه اين كلام از لطايف كلام و فصيح كلام است و معناى ان اينست كه اگر عطا نشود حقّ ما بما باشيم ما ذليل و خوار و سرّ ان اينست كه رديف سوار مى‏شود عقب شتر را مثل بنده و اسير و كسى كه جارى مجراى اين دو كس است

(37) و قال عليه السّلام من ابطأ به عمله لم يسرع حسبه و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه كسى كه كند گرداند او را عمل صالح او يعنى كند باشد در عمل صالح و كردار نيك تندى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  294

نمى‏كند بزرگى او يعنى حسب و بزرگى او وامى‏ماند از رسيدن باو و او به بزرگى نخواهد رسيد

(38) و قال عليه السّلام من كفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف و التّنفيس عن المكروب يعنى و گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه از كفّارهاى گناه بزرگست بفرياد رسيدن درمانده‏گان و خوشحال گردانيدن غمناكان

(39) و قال عليه السّلام يابن ادم اذا رايت ربّك سبحانه يتابع عليك نعمه فاحذره يعنى و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه اى پسر ادم هر گاه ديدى كه پروردگار تو پى در پى فرستاد نعمت خود را بر تو پس بترس از او زيرا كه مظنّه كفران موجب انتقامست

(40) و قال عليه السّلام ما اضمر احد شيئا الّا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه يعنى و گفت (علیه السلام)كه در دل نگرفت كسى چيزى را از محبّت و عداوت مگر اين كه ظاهر شد در غفلتهاى زبان او و از صفحهاى روى او يعنى آشكار شد از روى غفلت در مكالمات و گفتگوى او و وجنات احوال او

(41) و قال عليه السّلام امش بدائك ما مشى بك يعنى و گفت عليه السّلام كه رفتار و مماشات كن با درد تو ما دامى كه درد مى‏رود در تو يعنى چاره درد تحمّل و مماشاتست

(42) و قال (علیه السلام)افضل الزّهد اخفاء الزّهد يعنى گفت عليه السّلام كه بهترين بى‏رغبتى‏هاى بدنيا پنهان داشتن انست يعنى با حصول دولت دنيا است زيرا كه مظنّه ميل در ان بيشتر است

(43) و قال عليه السّلام اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر گاه باشى تو در پشت كردن بعمر تو و باشد مرگ در روى آوردن بتو بهجوم هموم و غموم و شدائد پس چه بسيار زود باشد ملاقات تو با مرگ

(44) و قال عليه السّلام الحذر الحذر فو اللّه لقد ستر حتّى كانّه غفر يعنى و گفت (علیه السلام)كه بترس از خدا بترس از خدا پس سوگند بخدا كه هر اينه بتحقيق كه پوشيد خدا گناهان را تا بان حدّى كه گويا در گذشته از عقوبت يعنى بترس از غضب حليم بردبار كه اگر حلمش شديد است عقوبتش اشدّ است

(45) و سئل عليه السّلام عن الايمان فقال الايمان على اربع دعائم على الصّبر و اليقين و العدل و الجهاد فالصّبر منها على اربع شعب على الشّوق و الشّفق و الزّهد و التّرقّب فمن اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات و من اشفق من النّار اجتنب المحرّمات و من زهد فى الدّنيا استهان بالمصيبات و من ارتقب الموت سارع فى الخيرات يعنى و پرسيده شد (علیه السلام)از اوصاف ايمان پس گفت كه ايمان قائم است بر چهار ستون بر صبر كردن و يقين داشتن و عادل بودن و جهاد كردن پس ستون صبر از ان چهار ستون بر چهار شعبه است بر شوقست و بر خوفست و بر بى رغبتى است و بر انتظار كشيدنست پس كسى كه مشتاق شد بسوى بهشت فراموش كرد خواهشها و لذّتها را و كسى كه ترسيد از اتش دورى كند از محرّمات و كسى كه بى‏رغبت شد از دنيا آسان مى‏دارد مصيبتها را و كسى كه انتظار مى‏كشد مرگ را مى‏شتابد بسوى خيرات و كار نيك كردن

(46) و اليقين منها على اربع شعب على تبصرة الفطنة و تاوّل الحكمة و موعظة العبرة و سنّة الأوّلين فمن تبصّر فى الفطنة تبيّنت له الحكمة و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة فكانّما كان فى الأوّلين يعنى و يقين داشتن از آن چهار ستون بر چهار شعبه است بر بينا شدن بزيركى و تفسير كردن حكمتست و پند گرفتن بازمائش است و طريقه پيشينيانست پس كسى كه بينا شد از زيركى ظاهر مى‏شود از براى او حكمت كه كامل شدن بعلم و عمل باشد و كسى كه ظاهر شد از براى او حكمت شناخت آزمودن خود را پس گويا كه بوده است در حزب انبياء پيشين

(47) و العدل على اربع شعب على غائص الفهم و غور العلم و زهرة الحكم و رساخة الحلم فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرايع الحكم و من حلم لم يفرّط فى امره و عاش فى النّاس حميدا يعنى و عدل كردن از ان چهار ستون بر چهار شعبه است بر غوص كردن بفهم است و فرو رفتن بعلم است و روشن كردن حكم است و ثابت گردانيدن حلم و بردبارى است پس كسى كه فهميد غرض از كلام را دانست فرو رفتن در علم را و كسى كه دانست فرو رفتن در علم را برگشته است از ابگاههاى حكم كردن و كسى كه حليم و برد بار شد تقصيرى نمى‏كند در كار خود و زندگى ميكند در ميان مردمان در حالتى كه ستوده شده است

(48) و الجهاد منها على اربع شعب على الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و الصّدق فى المواطن و شنان الفاسقين فمن امر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين و من نهى عن المنكر ارغم انوف المنافقين و من صدق فى المواطن قضى ما عليه و من شنأ الفاسقين و غضب للّه غضب اللّه له و ارضاه يوم القيمة يعنى و جهاد كردن از آن چهار ستون بر چهار شعبه است بر امر كردن مردم است بآنچه خدا امر كرده است و باز داشتن مردمست از آن چه خدا نهى كرده است و راست گفتن در مواقع راستى است و بغض و دشمن داشتن فاسقان است پس كسى كه امر كرد مردم را باوامر خدا قوّت داد پشت مؤمنان را و كسى كه منع كرد مردم را از منهيّات خدا بخاك ماليد بينيهاى منافقانرا و كسى كه راست گفت در مواقعش ادا كرد و بجا اورد آن چه را كه واجبست بر او و كسى كه دشمن دارد فاسقان را و خشم كند از براى خوشنودى خدا خشم كند خدا از براى او بر دشمنان او و خوشنود گرداند او را در روز قيامت

(49) و الكفر على اربع قوائم على التّعمّق و التّنازع و الزّيغ و الشّقاق فمن تعمّق لم ينب الى الحقّ و من كثر نزاعه بالجهل دام عماه عن الحقّ و من زاغ سائت عنده الحسنة و حسنت عنده السّيّئة و سكر سكر الضّلالة و من شاقّ و عرت عليه طرقه و اعضل عليه امره و ضاق مخرجه يعنى و كفر ثابت است بر چهار ستون بر ستون تعمّق و كنج‏كاوى كردن در كارهاى خدا و منازعه و مجادله كردن و منحرف گشتن از حقّ و مخالفة كردن از حقّ پس كسى كه تعمّق و كنج‏كاوى كند در كارهاى خدائى رجوع نكند بسوى حقّ بلكه مى‏رسد بضلالت و گمراهى و كسى كه بسيار باشد منازعه و مجادله او بجهل و نادانى هميشه باشد كورى او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  295

از حقّ زيرا ملكه شود از براى او جهل و كسى كه منحرف گردد از حقّ بدانيده شود در نظر او كارهاى نيك و خوش آينده شود در نظر او كارهاى بد و سست گردد بمستى گمراهى و كسى كه مخالفت حقّ كند دشوار شود بر او راههاى رفتار او و مشكل گردد بر او كار او تنگ گردد جاى بيرون شدن از دشوار او

(50) و الشّكّ على اربع شعب على التّمارى و الهول و التّردّد و الإستسلام فمن جعل المراء ديدنا لم يصبح ليله و من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه و من تردّد فى الرّيب وطئته سنابك الشّياطين و من استسلم لهلكة الدّنيا و الأخرة هلك فيهما يعنى و تشكيك در ايمان بر چهار شعبه است مجادله كردنست و ترسيدنست و تردّد داشتن است و گردن نهادن و تن در دادنست پس كسى كه گردانيد مجادله كردن را عادت خود را بصبح شادى نمى‏رسد شب اندوه او و كسى كه بترساند او را چيزهاى پيش روى او بر گردد در كارهاى خود بر پاشنه پاى خود يعنى باز پس رود از كارهاى ضروريّه خود و كسى كه متردّد خاطر باشد بسبب شبهه كردن كام زند و پامال گرداند او را سمهاى شياطين و كسى كه گردن نهاد و تن در داد مر هلاكت دنيا و اخرت را هلاك شود در دنيا و اخرت

(51) و قال عليه السّلام فاعل الخير خير منه و فاعل الشّرّ شرّ منه يعنى و گفت عليه السّلم

كه فاعل منفعت و احسان بهتر است از ان منفعت و احسان و فاعل مضرّت و نقصان بدتر است از ان مضرّت و نقصان يعنى فاعل احسان بكسى بهتر و محبوب‏تر است در نزد آن كس از ان احسان و فاعل مضرّت و نقصان بدتر و مبغوض‏تر است از ان مضرّت و نقصان

(52) و قال عليه السّلام كن سمحا و لا تكن مبذّرا و كن مقدّرا و لا تكن مقمّرا يعنى و گفت عليه السّلام كه باش بخشنده و مباش اسراف كننده و باش انفاق كننده باندازه و مباش تنگ گيرنده بر خود و عيال

(53) و قال (علیه السلام)اشرف الغنى ترك المنى يعنى و گفت (علیه السلام)كه شريف‏ترين بى‏نيازى ترك ارزو است

(54) و قال عليه السّلام من اسرع الى النّاس بما يكرهون قالوا فيه ما لا يعلمون يعنى و گفت عليه السّلام كه كسى كه بشتابد بسوى مردمان بكارى كه راضى نباشند گويند در شأن او آن چه را كه علم بوقوع ان ندارند يعنى تهمت بر او نهند

(55) و قال (علیه السلام)من اطال الأمل اساء العمل يعنى و گفت عليه السّلام كسى كه دراز گردانيد ارزو را بد گردانيد عمل را يعنى طول امل موجب بدى عملست

(56) و قال عليه السّلام و قد لقيه عند مسيرة الى الشّام دهاقين الانبار فترجّلوا له و اشتدّوا بين يديه فقال ما هذا الّذى صنعتموه فقالوا خلق منّا نعظّم به امرائنا فقال عليه السّلام و اللّه ما ينتفع بهذا امرائكم و انّكم لتشقّون به على انفسكم و تشقون به فى اخرتكم و ما اخسر المشقّة ورائها العقاب و اربح الدّعة معها الأمان من النّار يعنى و گفت عليه السّلام و حال آن كه ملاقات كرده بودند او را در وقت حركت او بسوى شام مردمان دهقان ولايت انبار پس پياده گرديدند از مركبها از براى تعظيم او و دويدند پيش روى او پس گفت عليه السّلام كه چه چيز است اين رفتارى كه شما كرديد پس گفتند خصلت و عادتى است از ما كه تعظيم مى‏كنيم ما بان اميران و بزرگان ما را پس گفت (علیه السلام)سوگند بخدا كه منتفع نمى‏شوند باين عمل اميران و بزرگان شما و بتحقيق كه هر اينه مشقّت و زحمت مى‏دهيد شما بان بر نفسهاى شما و بدبخت مى‏گرديد بسبب ان در اخرت شما پس چه بسيار زيان دارنده است مشقّتى كه در پشت سر ان باشد عذاب خدا و چه بسيار سودمند است آسايشى كه باشد با ان ايمنى از اتش جهنّم

(57) و قال عليه السّلام لابنه الحسن (علیه السلام)يعنى و گفت (علیه السلام)از براى پسر خود امام حسن (علیه السلام)

(58) يا بنىّ احفظ عنّى اربعا و اربعا لا يضرّك ما عملت معهنّ انّ اغنى الغنى العقل و اكبر الفقر الحمق و اوحش الوحشة العجب و اكرم الحسب حسن الخلق يعنى اى پسرك من بخاطر نگاهدار از من چهار وصيّت از اخلاق را با چهار وصيّت از افعال را كه چنانچه بخاطر نگاهداشتى ضرر نمى‏رساند تو را هر كارى كه كردى با عمل كردن بان وصيّتها و آن چهار اوّل اينست كه بى‏نياز كننده‏ترين بى نيازيها عقل است كه دانشمندى باشد زيرا كه دانشمند هرگز منّت از كسى نكشد و سؤال نكند اگر چه فقير باشد و بزرگترين احتياجها بى‏عقلى است زيرا كه بى‏عقل هميشه سؤال كند اگر چه غنى باشد و موحش‏ترين موحشات كبر است زيرا كه متكبّر با هيچكس انس نگيرد و گرامى ترين بزرگيها حسن خلقست زيرا كه صاحب حسن خلق در نزد همه كس مكرّم و معزّز است

(59) يا بنىّ ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضرّك و ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه و ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتّافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عنك القريب يعنى و آن چهار ديگر اينست كه اى پسرك من بپرهيز از دوستى كردن با نادان پس بتحقيق كه نادان مى‏خواهد كه نفع رساند بتو پس ضرر مى‏رساند بتو زيرا كه نمى‏داند نافع را از مضرّ و بپرهيز از دوستى كردن با بخيل پس بتحقيق كه بخيل مى‏نشيند از يارى كردن تو در حالت شدّت احتياج تو بسوى اعانت او و بپرهيز از دوستى كردن با گناهكار پس بتحقيق كه مى‏فروشد و فرو مى‏گذارد دوستى تو را ببهاء بى‏قدر پستى زيرا كه كسى كه اخرت خود را بفروشد بدنياء حقيرى البتّه تو را نيز بفروشد بقيمت حقير پستى و بپرهيز از دوستى كردن با دروغ گو پس بتحقيق كه دروغگو مانند سرابست نزديك مى‏گرداند از براى تو دور از مطلوب تو را و دور مى‏گرداند از تو نزديك بمطلوب تو را

(60) و قال عليه السّلام لا قربة بالنّوافل اذا اضرّت بالفرائض يعنى و گفت (علیه السلام)كه تقرّبى بخدا نشود بجا آوردن كارهاى مستحبّه در وقتى كه ضرر برساند بكارهاى واجبه

(61) و قال عليه السّلام لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه يعنى و گفت (علیه السلام)كه زبان شخص دانا در پشت سر دل اوست كه عقل او باشد يعنى هر چه مى‏گويد اوّل مى‏سنجد بعقل خود و مى‏فهمد و آن گاه مى‏گويد و دل نادان پشت سر زبان او است يعنى اوّل مى‏گويد نفهميده و آن گاه مى‏فهمد نفهميدن خود را

(62) و قد روى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  296

(63) عنه هذا المعنى بلفظ اخر و هو قوله عليه السّلام قلب الاحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه يعنى و روايت شده است از او عليه السّلام اين معنى بلفظ ديگر و ان لفظ قول او است (علیه السلام)كه دل نادان در دهن او است يعنى نفهميدن او بعد از گفتار او است و زبان دانا در دل او است يعنى گفتار او بعد از فهميدن او است

(64) و قال (علیه السلام)لبعض اصحابه فى علّة اعتلّها يعنى و گفت عليه السّلام مر بعضى از اصحاب خود را در باره مرضى كه مريض شده بود بان جعل اللّه ما كان من شكواك حطّا لسيّئاتك فانّ المرض لا اجر فيه و لكنّه يحطّ السّيّئات و يحتّها حتّ الأوراق و انّما الاجر فى القول باللّسان و العمل بالأيدي و الأقدام و انّ اللّه سبحانه يدخل بصدق النّيّة و السّريرة الصّالحة من يشاء من عباده الجنّة يعنى گردانيد خدا ناليدن تو را از مشقّت مرض پست كننده و رفع كننده مر گناهان تو پس بتحقيق كه ثوابى نمى‏باشد از براى مرض و ليك مرض پست ميكند و دفع ميكند گناهان را و مى‏ريزد از شخص گناهان را مانند ريختن برگها از درخت زيرا كه مرض فعل خدا است از براى پاك گردانيدن بنده از گناه و نيست ثواب مگر از براى گفتار نيك بزبان و كردار خوب بدستها و پاهاى ظاهر و باطن زيرا كه عمل بنده موجب ثوابست و بتحقيق كه خداء سبحانه داخل مى‏گرداند در بهشت بسبب راستى نيّت و باطن نيكو كسى را كه بخواهد از بندگان خود

(65) و قال (علیه السلام)فى ذكر خبّاب بن الارّت يرحم اللّه خبّابا فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا و عاش مجاهدا طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن اللّه يعنى و گفت (علیه السلام)در وصف خبّاب پسر ارّت كه در جاهليّت شمشيرگر و توانگر بود و در اسلام فقير و محترم بود كه رحمت كند خدا خبّاب را پس بتحقيق كه اسلام اورد در حالتى كه رغبت داشت بدين اسلام و هجرت كرد با پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)در حالتى كه مطيع پيغمبر بود و زندگانى كرد در حالتى كه جهاد كننده بود در راه خدا خوشا بحال كسى كه بخاطر اورد روز برگشت خود را بسوى جزا و كار كرد از براى روز حساب كشيدن و قناعت كرد از دنيا بقدرى كه كفايت كرد حالش را و خوشنود شد از خدا بداده او

(66) و قال (علیه السلام)لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدّنيا بجمّاتها على المنافق على ان يحبّنى ما احبّنى و ذلك انّه قضى فانقضى على لسان النّبىّ الأمىّ صلّى اللّه عليه و آله لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق يعنى و گفت عليه السّلام كه اگر بزنم بفرق سر مؤمن اين شمشير مرا از براى اين كه دشمن دارد مرا دشمن نخواهد داشت مرا و اگر بريزم تمام مال دنيا را بر سر منافق از براى اين كه دوست دارد مرا دوست نخواهد داشت مرا و ان از جهة اينست كه در علم قضائى خدا گذشته است و جارى شده است بر زبان پيغمبر امّى لقب صلّى اللّه عليه و آله كه دشمن نمى‏شود با تو يعنى امير المؤمنين عليه السّلام مؤمن و دوست نمى‏شود با تو منافق يعنى دروغ در حكم خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)چون محالست پس دشمنى مؤمن و دوستى منافق نيز محال باشد و بسعى تلاش ميسّر نشود

(67) و قال عليه السّلام سيّئة تسؤك خير عند اللّه من حسنة تعجبك يعنى و گفت (علیه السلام)كه كار بدى كه تو را بد حال و نادم گرداند بهتر است از كار نيكى كه تو را خوشحال گرداند و بعجب و كبر بيندازد

(68) و قال عليه السّلام قدر الرّجل على قدر همّته و صدقه على قدر مروّته و شجاعته على قدر انفته و عفّته على قدر غيرته يعنى و گفت (علیه السلام)كه مرتبه و منزلت مرد در اعزاز و احترام بقدر همّت و كرم او است و راست گفتارى مرد بقدر مروّت او است و شجاعت مرد بقدر حميّت او است و پاكدامنى مرد بقدر عصبيّت او است

(69) و قال (علیه السلام)الظّفر بالحزم و الحزم باجالة الرّاى و الرّاى بتحصين الأسرار يعنى و گفت (علیه السلام)كه فيروزى يافتن در كارها در احتياط كردنست و احتياط كردن در جولان دادن فكر و انديشه است و انديشه كردن در كتمان و پنهان كردن اسرار است

(70) و قال عليه السّلام احذروا صولة الكريم اذا جاع و اللّئيم اذا شبع يعنى و گفت (علیه السلام)كه بپرهيز از سطوت صاحب كرم و جود در وقتى كه گرسنه و بى‏مال شد زيرا كه نداشتن مال سبب شدّت شوق كرم كريم است و از سطوت صاحب بخل و خسّت در وقتى كه سير و با دولت شد زيرا كه دولت لئيم موجب زيادتى لئامت و حرص او است

(71) و قال عليه السّلام قلوب الرّجال وحشيّة فمن تالّفها اقبلت عليه يعنى و گفت (علیه السلام)كه دلهاى مردان وحشى باشند انس با كسى نگيرند پس كسى كه الفت گرفت با آنها باحسان و محبّت كردن بانها رو آورند بر آن كس

(72) و قال (علیه السلام)عيبك مستور ما اسعدك جدّك يعنى و گفت عليه السّلام كه عيب تو پنهانست از نظرها ما دامى كه نيكبخت دارد تو را حظّ و نصيب دولت دنياء تو يعنى ما دامى كه دولت دنيا با تو است

(73) و قال عليه السّلام اولى النّاس بالعفو قدرهم على العقوبة يعنى و گفت (علیه السلام)سزاوارترين مردمان بگذشت كردن از عقوبات تواناترين ايشانست بر عقوبت

(74) و قال عليه السّلام السّخاء ما كان ابتداء فامّا ما كان عن مسئلة فحياء و تذمّم يعنى و گفت عليه السّلام كه سخاوت ان بخششى است كه باشد پيش از سؤال سائل و امّا ان بخششى كه باشد بعد از سؤال سائل پس ان شرم كردن از سائل است و استنكاف از ملامت مردم است نه سخاوت

(75) و قال (علیه السلام)لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاورة يعنى و گفت عليه السّلام كه نيست هيچ توانگرى مانند دانا بودن زيرا كه دانشمند در كمالات نفسيّه علميّه و عمليّه كه سعادت دنيا و اخرتست توانگر باشد و نيست هيچ احتياجى مانند نادان بودن زيرا كه بيدانش در كمالات نفسيّه علميّه و عمليّه محتاج بسؤال غير باشد و نيست هيچ مال موروثى كه اكتساب معيشت دنيا است بى‏زحمت مانند ادب داشتن زيرا كه با ادب داشتن تحصيل معيشت اخرت و دنيا مى‏شود بدون مشقّت و نيست هيچ يارى دهنده مانند شور كردن زيرا كه مشورت با دانشمندان در مانده ندارد صاحبش را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  297

تا اين كه محتاج شود بظهير و معين

(76) و قال عليه السّلام الصّبر صبران صبر على ما تكره و صبر عمّا تحبّ يعنى و گفت (علیه السلام)كه صبر و شكيبائى دو نوع صبر و شكيبائيست يك نوع صبر و شكيبائى است بر يافتن چيزى كه مكروه و ناگوار است و نوع ديگر صبر و شكيبائيست بر نيافتن چيزى كه محبوب و گواراست

(77) و قال (علیه السلام)الغنى فى الغربة وطن و الفقر فى الوطن غربة يعنى و گفت (علیه السلام)كه بودن مالدار در شهر غربت مانند بودن او است در وطن زيرا كه همه كس با او اشنا است و بودن فقير در وطن مانند بودن او است در شهر غربت زيرا كه همه كس از او بيگانه است

و بودن فقير در وطن مانند بودن او است در شهر غربت زيرا كه همه كس از او بيگانه است

(78) و قال عليه السّلام القناعة مال لا ينفد يعنى و گفت (علیه السلام)كه قناعت كردن مالى است كه نيست شدن ندارد زيرا كه با قناعت معيشت نقصان پذير نيست

(79) و قال عليه السّلام المال مادّة الشّهوات يعنى و گفت (علیه السلام)كه مال دنيا مايه همه خواهشها است

(80) و قال (علیه السلام)من حذّرك كمن بشّرك يعنى كسى كه تو را ترساند از شرّى مانند كسى است كه تو را مژده داد بچيزى زيرا كه واپائيدن از شرّ خير است

(81) و قال عليه السّلام اللّسان سبع ان خلى عنه عقر يعنى و گفت (علیه السلام)كه زبان شخص مانند حيوان درّنده است چنانچه خالى كرده شود از براى او راه او را و حفظ راههاى در امدن او نشود مى‏گزد اين كس را

(82) و قال عليه السّلام المرأة عقرب حلوة اللّسبة يعنى و گفت (علیه السلام)كه زن عقربى است كه شيرين و لذيذ باشد گزيدن او

(83) و قال عليه السّلام الشّفيع جناح الطّالب يعنى و گفت عليه السّلام كه شفاعت كننده حاجت مانند پر است از براى پرواز كردن حاجتمند زيرا كه بشفاعت او مى‏رسد بحاجتش

(84) و قال عليه السّلام اهل الدّنيا كركب يسار بهم و هم نيام يعنى و گفت (علیه السلام)كه اهل دنيا مانند سوارانى باشند كه سير و سفر كرده باشند و حال آن كه ايشان خوابيده باشند يعنى اهل دنيا سفر ميكنند بسوى اخرت و حال آن كه غافلند

(85) و قال (علیه السلام)فقد الأحبّة غربة يعنى و گفت عليه السّلام نداشتن دوستان غربت اين كس است يعنى اگر چه در وطن خويش باشد پس داشتن دوستان وطن است اگر چه در شهر خويش نباشد و چنانچه در جاى ديگر گفت (علیه السلام)الغريب من ليس له حبيب يعنى غريب كسى است كه از براى او دوستى نباشد

(86) و قال عليه السّلام فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها يعنى و گفت (علیه السلام)كه فوت شدن و مأيوس شدن از آن آسانتر است از طلب كردن انحاجت از غير اهلش يعنى از كسان يا اهل پست فطرت چنانچه در جاى ديگر گفت (علیه السلام)الموت احلى من سؤال اللّئام يعنى مردن شيرين‏تر و گواراتر است از سؤال كردن از مرد لئيم

(87) و قال (علیه السلام)لا يستحيى من عطاء القليل فانّ الحرمان اقلّ منه يعنى و گفت (علیه السلام)كه شرم مكن از بخشش اندك زيرا كه بتحقيق محروم كردن حاجتمند كم قدرتر است از بخشش اندك پس سزاوار است شرم از حرمان نه از ان اندك

(88) و قال عليه السّلام العفاف زينة الفقر و الشّكر زينة الغنى يعنى و گفت (علیه السلام)كه عفّت يعنى كفّ از محرّمات زينت است از براى محتاجان و شكر نعمت كردن يعنى گناه نكردن زينت است از براى توانگران

(89) و قال عليه السّلام اذا لم يكن ما تريد فلا تبل كيف كنت يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر گاه حاصل نشود خواهشهاى تو پس مبالاتى و اعتنائى نكن باين كه چگونه بوده در زمان گذشته از كام روا بودن تو زيرا كه اعتنا كردن بر حال پيشين كدورت ديگر است بر كدورت اين ناكامى

(90) و قال (علیه السلام)لا يرى الجاهل الّا مفرطاً او مفرّطاً يعنى و گفت (علیه السلام)كه ديده نمى‏شود نادان را در كارها مگر اين كه يا از حدّش در گذراند و يا اين كه تقصير و كوتاهى در ان كند يعنى كارى را بر وفق عدل نكند

(91) و قال عليه السّلام اذا تمّ العقل نقص الكلام يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر گاه تمام باشد دانائى اين كس اندك باشد گفتارش

(92) و قال عليه السّلام الدّهر يخلق الأبدان و يجدّد الآمال و يقرّب المنيّة و يباعد الأمنيّة من ظفر به نصب و من فاته تعب يعنى و گفت (علیه السلام)روزگار كهنه مى‏گرداند بديها را و نو مى‏گرداند روزها را و نزديك مى‏گرداند مرگ را و دور مى‏گرداند اميدها را بسبب نزديك‏شدن مرگ و كسى كه فيروزى يافت بر دولت روزگار رنج برده است و كسى كه فوت كرد و نيافت انرا رنج برده است يعنى روزگار سراى رنج و ازار است ناكام باشد و يا كامكار

(93) و قال عليه السّلام من نصب نفسه للنّاس اماما فعليه ان يبدء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلّم نفسه و مؤدّبها احقّ بالإجلال من معلّم النّاس و مؤدّبهم يعنى و گفت (علیه السلام)كه كسى كه نصب كرد نفس خود را از براى امامت مردمان پس لازمست بر او اين كه ابتدا كند بدانا گردانيدن نفس خود پيش از دانا گردانيدن غير خود زيرا كه نادان غير را دانا نتواند كرد و هر اينه بايد باشد ادب دادن او مر غير را برفتار خود پيش از ادب دادن او مر غير را برفتار خود پيش از ادب دادن او مر غير را بگفتار خود و معلّم نفس خود و مؤدّب نفس خود سزاوارتر است بتعظيم و اكرام از معلّم مردمان و مؤدّب مردمان

(94) و قال (علیه السلام)نفس المرء خطأه الى اجله يعنى و گفت (علیه السلام)كه نفس زدن مرد كام زدن او است بسوى مرگ او زيرا كه در هر نفس زدن نزديك شود بمرگش

(95) و قال عليه السّلام كلّ معدود منقض و كلّ متوقّع ات يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر چيزى كه مدّت و بقاى او معدود و متناهى است چه دولت و چه نكبت و چه منفعت و چه مضرّت البتّه در گذرانده و نيست شونده است و هر چيزى كه متوقّع است از مقتضيات قضا و قدر چه خير و چه شرّ خواهد امد يعنى پس فرح و سرور دنيا بيجا و حزن و اندوه ان بى‏ثمر باشد

(96) و قال عليه السّلام انّ الأمور اذا اشتبهت اعتبر اخرها باوّلها يعنى و گفت (علیه السلام)كه هر گاه مشتبه باشد عاقبت كارها در نيك و بد بودن آزموده مى‏شود غايت و انجام انها را بابتداء و اغاز ان و چنانچه اغاز ان كار بر قصد خير و غرض خوب بوده انجام ان نيز خير و خوب خواهد بود در دنيا و اخرت و چنانچه شرّ و بد بوده شرّ و بد خواهد بود

(97) و من خبر ضرار بن ضمرة الضّئبابىّ عند دخوله على معاوية و مسئلته‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  298

(98) له عن امير المؤمنين (علیه السلام)قال فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى اللّيل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ تململ السّليم و يبكى بكاء الحزين و يقول يا دنيا يا دنيا اليك عنّى ابى تعرّضت ام الىّ تشوّقت لا حان حينك هيهات غرّى غيرى لا حاجة لى فيك قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها فعيشك قصير و خطرك يسير و املك حقير اه من قلّة الزّاد و طول الطّريق و بعد السّفر و عظيم المورد يعنى و از جمله حديث ضرار پسر ضمره ضبابى است كه در نزد داخل شدن او بر حضور معاويه بعد از رحلت حضرت و سؤال كرد معويه از او از احوال امير المؤمنين (علیه السلام)گفت كه شهادت مى‏دهم كه هر اينه بتحقيق ديدم امير المؤمنين (علیه السلام)را در بعضى از اوقات حجّ گذاردن او و حال آن كه بزير انداخته بود شب پردهاى تاريكى خود را و بود آن حضرت ايستاده در جاى نماز خود بدست گرفته بود محاسن شريفش را مى‏پيچيد بر خود مانند بر خود پيچيدن مار گزيده و مى‏گريست گريه با حزن و اندوه و مى‏گفت اى دنيا اى دنيا برگرد بسوى اهل تو از جانب من ايا متعرّض من شده يا بسوى من مشتاق گشته نزديك مباد هنگام رسيدن تو چه بسيار دور است مراد تو از من فريب بده غير مرا نيست احتياجى مرا در تو بتحقيق كه طلاق گفتم تو را و قطع علاقه از تو كردم در سه دفعه يعنى دفعه در عقل و دفعه در خيال و دفعه در حسن نيست رجوعى از براى من در ان و تو حرام مؤبّد شدى بر من پس زندگانى تو كوتاه است و بزرگى تو اندكست و آرزوى تو پستست اه از اندك بودن توشه و درازى راه و دورى سفر و بزرگى منزل

(99) و قال عليه السّلام للّشامىّ لمّا سئله كان مسيرة الى الشّام بقضاء من اللّه و قدر بعد كلام طويل هذا مختاره يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است از براى شخص شامى در وقتى كه پرسيد از آن حضرت بعد از مراجعت از جنگ صفّين كه ايا بود سفر ما بسوى شام بقضاء از خدا و قدر از خدا بعد از كلام درازى كه اين كلام برگزيده انست و غرض سائل ان بود كه چون سفر ما بقضاء و قدر بود پس ما مجبور بوديم در آن سفر پس مشقّت ما در ان بى‏اجر و بى‏ثمر باشد

(100) ويحك لعلّك ظننت قضاء لازما و قدراً حاتما لو كان ذلك كذلك لبطل الثّواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد انّ اللّه سبحانه امر عبادة تخييرا و نهاهم تحذيرا و كلّف يسيرا و لم يكلّف عسيرا و اعطى على القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها و لم يرسل الأنبياء لعبا و لم ينزل الكتب للعباد عبثا و لا خلق السّموات و الأرض و ما بينهما باطلا ذلك ظنّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار يعنى ترحّم بر تو باد ايسائل شايد كه تو گمان كرده باشى كه بود آن سفر از جهة قضا لازم گردانيده و قدر واجب سازنده و تو مجبور بوده در ان سفر نه مختار اگر بود قضاء و قدر چنانچه تو گمان كرده يعنى موجب از براى سلب اختيار تو در فعل تو هر اينه باطل و بيجا بودى ثواب دادن خداى را اطاعت كنندگان را زيرا كه مطيع مجبور مستحقّ ثواب نباشد بلكه مستحقّ عقاب باشد زيرا كه اگر جبر نبود اطاعت نمى‏كرد پس او عاصى باشد نه مطيع و باطل و بيجا بودى عذاب كردن خدا مر گناه كار را زيرا كه عاصى مجبور مستحقّ عذاب نباشد بلكه مستحقّ ثواب باشد زيرا كه اگر جبر نبود گناه نمى‏كرد پس او مطيع باشد نه عاصى و هر اينه از درجه اعتبار ساقط و بى‏ثمر بودى وعد بثواب و وعيد بعذاب زيرا كه با مجبور و مضطرّ بودن بنده در طاعت و عصيان وعد و وعيد را اثرى در او نباشد و حال آن كه بعنوان جزم ثواب و عقاب حقّ و وعد و وعيد با اثر باشد بتحقيق كه خداء سبحانه امر كرده است بندگانش را بعبادت از جهة اختيار دادن بايشان و نهى كرده است از معاصى از جهة ترساندن ايشان و تكليف كرد تكليف اسان دون طاقت و تكليف نكرد تكليف دشوارى فوق طاقت و عطا كرد بر عبادت اندك ثواب بسيار را بسبب اختيار كردن اخرت بر دنيا و عصيان كرده نشد از جهة مقهور بودن گناهكاران در گناه و اطاعت كرده نشد از جهة مجبور بودن اطاعت كنندگان در طاعت و نفرستاد پيغمبر انرا از روى بازى كردن و بى‏ثمر بودن و نازل نكرد كتابها را از براى بندگان از روى بى‏فائده بودن يعنى چنانچه بندگان مجبور بودند ارسال رسل و انزال كتب عبث و بى فائده بود و فعل حكيم عبث نمى‏تواند بود و خلق نكرد آسمانها و زمينها را با آنچه در ميان انها است از روى ضايع و بى‏اثر بودن بلكه خلق كرد با منافع و مصالح بيحساب و شمار پس چگونه تواند بود كه حكيم درست كردار راست گفتار ظالم و جبّار باشد ان گمان تو گمان آن چنان كسانى است كه كافر شده‏اند پس چاره از اتش جهنّم ثابت است از براى آن كسانى كه كافر شده‏اند

(101) و قال عليه السّلام خذ الحكمة انّى كانت فانّ الحكمة تكون فى صدر المنافق فتخلّج فى صدره حتّى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المؤمن يعنى و گفت (علیه السلام)كه فرا گيريد علم حكمت كه علم بحقايق اشيا باشد در هر كجا كه باشد پس بتحقيق كه بعضى از علم حكمت ميباشد در سينه منافق پس مضطرب مى‏شود در سينه او تا بيرون ميايد يعنى از زبان او پس ساكن مى‏گردد بسوى مصاحبهاى خود در سينه مؤمن يعنى فرا مى‏گيرد مؤمن از او و منضمّ مى‏سازد بسائر اعتقادات حقّه خود

(102) و قال (علیه السلام)فى مثل ذلك الحكمة ضالّة المؤمن فخذ الحكمة و لو من اهل النّفاق يعنى و گفت عليه السّلام در حديثى مانند حديث سابق كه علم حكمت گم شده مؤمن است يعنى مؤمن متفحّص و طالب و شايق تحصيل او است پس فرا گيريد علم حكمت را و اگر چه از اهل نفاق باشد

(103) و قال عليه السّلام قيمة كلّ امرء ما يحسن يعنى و گفت (علیه السلام)كه قيمت و قدر و مقدار مرد بقدر نيكو كارى او است

(104) و قال عليه السّلام اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها اباط الإبل لكانت لذلك اهلا لا يرجون احد منكم الّا ربّه و لا يخافنّ الّا ذنبه و لا يستحيينّ احد اذا سئل عمّا لا يعلم ان يقول لا اعلم و لا يستحيينّ احد اذا لم يعلم الشّى‏ء ان يتعلّمه و عليكم بالصّبر فانّ الصّبر من الايمان كالرّأس من الجسد لا خير فى جسد لا راس معه‏

قبل فهرست بعد