قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  279

يعنى پس بتحقيق كه از براى حاكم خاصّان و محرمان باشد كه در خصلت ايشان باشد منفرد بودن در اموال و املاك و دراز دستى كردن بر مردم و اندك انصاف و عدل داشتن پس قطع كن مشقّت انجماعت را بقطع كردن اسباب انخصلتها كه بى‏عدالتيهاى تو باشد و باقطاع و تيول مده بكسى از خويشان و نزديكان تو زمين و مزرعه را و بايد طمع نكنند از تو در عقد بستن ضياع و عقارى كه ضرر برساند بكسى كه در پهلوى ان باشد از مردمان در نصيب ابخورشى و يا در عمل مشتركى كه بار كنند ايشان مشقّت انرا بر غير خود پس باشد گوارائى ان از براى ايشان نه از براى تو و عيب و مذمّت آن بر تو در دنيا و در آخرت و الزم الحقّ من لزمه من القريب و البعيد و كن فى ذلك صابرا محتسبا واقعا ذلك من قرابتك و خاصّتك حيث وقع و ابتغ عاقبته بما يثقل عليك منه فانّ مغبّة ذلك محمودة يعنى لازم گردان و جارى كن حقّ را از مظالم و حدود و قصاص بكسى كه لازمست او را از نزديك بتو و دور از تو و باش در اجراى حقّ شكيبا و طالب اجر در حالتى كه واقع باشد اجراى حقّ در خويشان تو و خواصّ تو در هر جاى كه واقع شود و طلب كن عاقبت انرا بسبب سنگين بودن ان بر تو پس بتحقيق كه عاقبت ان محمود و پسنديده است و ان ظنّت الرّعيّة بك حنيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك فانّ فى ذلك اعذارا تبلغ فيه حاجتك من تقويمهم على الحقّ و لا تدفعنّ صلحا دعاك اليه عدوّك للّه فيه رضى فانّ فى الصّلح دعة لجنودك و راحة من همومك و امنا لبلادك و لكنّ الحذر من عدوّك بعد صلحه فانّ العدوّ ربّما قارب ليتغفّل فخذ بالحزم و اتّهم فى ذلك حسن الظّنّ يعنى و اگر گمان كنند رعيّت در تو انحراف از حقّ و ستم كردن را پس اشكارا كن از براى ايشان عذر تو را و منحرف گردان از تو گمانهاى ايشان را باشكار كردن عذر تو پس بتحقيق كه در آشكار كردن عذر خواستنى است كه مى‏رسى تو در ان بحاجت تو از راست ايستادن ايشان بر حقّ و دفع مكن مصالحه كردنى را كه بخواند ترا بسوى آن دشمن تو در حالتى كه از براى خدا خوشنودى باشد در انصلح پس بتحقيق كه در صلح كردن ارامست از براى سپاه تو و آسايش است از غمهاى تو و امنيّت است از براى شهرهاى تو و ليكن حذر كن بهمه جهات حذر كردن از دشمن تو بعد از صلح كردن او پس بتحقيق كه دشمن بسا باشد كه نزديكى كند از جهة طلب كردن غفلت خصم را پس بگير و لازم شو احتياط را و متّهم دارد و ان صلح كردن حسن ظنّ بدشمن را و ان عقّدت بينك و بين عدوّ لك عقدة او البسته منك ذمّة فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمّتك بالأمانة و اجعل نفسك جنّة دون ما اعطيت فانّه ليس من فرائض اللّه شي‏ء النّاس اشدّ عليه اجتماعا مع تفريق اهواءهم و تشتيت آرائهم من

تعظيم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلك المتركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر يعنى و اگر به بندى تو در ميان تو و در ميان دشمن عهد و پيمانى را يا اين كه بپوشانى دشمن را از تو جامه زينهار را پس محافظت كن عهد و پيمان تو را بوفا كردن و مراعات كن زينهار تو را بامانت داشتن و بگردان نفس تو را سپر محافظت در پيش آن چه كه عطا كرده تو انرا پس بتحقيق كه نيست از واجبات خدا چيزى كه مردمان سخت اتّفاق‏تر باشند بر ان از بزرگ دانستن وفا كردن بعهدها با وصف تفرقگى خواهشهاى ايشان و پراكندگى رأيهاى ايشان و بتحقيق كه لازم دارند وفاء بعهد را مشركان در ميان خود بدون ميان مسلمانان از جهة وبال دانستن ايشان عاقبتهاى عذر و حيله را فلا تعذرنّ بذمّتك و لا تخيسنّ بعهدك و لا تختلنّ عدوّك فانّه لا يجترى‏ء على اللّه الّا جاهل شقىّ و قد جعل اللّه عهده و ذمّته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الى منعته و يستفيضون الى جواره فلا ادغال و لا مدالسة و لا حذاع فيه و لا تعقد عقدا يجوز فيه العلل و لا تعوّلنّ على الحن قول بعد التّاكيد و التّوثقة و لا يدعونّك ضيق امر لزمك فيه عهد اللّه الى طلب انفساخه بغير الحقّ فانّ صبرك على ضيق ترجوا انفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته و ان تحيط بك فيه من اللّه طلبة لا تستقيل فيها دنياك و لا اخرتك يعنى پس حيله مكن در زينهار دادن تو و خلف مكن در عهد بستن تو و خدعه مكن با دشمن تو پس بتحقيق كه دليرى نمى‏كند بر خدا مگر نادان بدبخت و بتحقيق گردانيده است خدا عهد خود را و زينهار خود را امنيّتى كه رسانيد خدا او را در ميان بندگان بسبب رحمت و حريمى كه ساكن شوند مردمان بسوى قوت او كوچ كنند بسوى پناه او پس نيست خيانتى و نه تدليسى و نه خدعه در عهد و مبند عقدى را كه جائز باشد در خلاف كردن ان علل و معاذير و اعتماد مكن بر توريه كردن در گفتار بعد از مؤكّد ساختن و محكم گردانيدن آن عهد و پيمان و بايد نخواند تنگى امرى كه لازم باشد در ان تو را عهد و پيمان خدا بسوى قبيح كردن و شكستن ان عهد بدون سبب حقّى پس بتحقيق كه تحمّل كردن تو بر تنگى كه اميد دارى واشدن انرا و افزونى عاقبت ان را بهتر است از حيله و خدعه كردنى كه بترسى عقوبت و وبال انرا و اين كه احاطه كند بتو از جانب خدا مطلبى و حاجتى كه نتوانى طلب فسخ ان كرد در دنياء تو و اخرت تو و ايّاك و الدّماء و سفكها بغير حلّها فانّه ليس شي‏ء ادعى لنقمة و لا اعظم لنبعة و لا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدّة من سفك الدّماء بغير حقّها و اللّه سبحانه مبتدأ بالحكم بين العباد فيما تسافكوا من الدّماء يوم القيمة فلا تقوينّ سلطانك بسفك دم حرام فانّ ذلك ممّا يوهنه و يضعّفه بل يزيله و ينقله و لا عذر لك عند اللّه و لا عندى فى قتل العمد لانّ فيه قود البدن و ان ابتليت بخطأ و افرط عليك سوطك او يدك بعقوبة فانّ فى الوكرة فما فوقها مقتلة فلا تطمحنّ بك نخوة سلطانك عن ان تؤدّى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  280

الى اولياء المقتول حقّهم يعنى بر حذر باش از خونها و ريختن ان بدون حلال شدن ان پس بتحقيق كه نيست چيزى خواننده‏تر بسوى عذابى و نه بزرگتر بسوى وبالى و نه سزاوارتر بسوى زوال نعمتى و منقطع شدن زمان عمرى از ريختن خونهاى ناحقّ و خداء سبحانه ابتداء كننده است بحكم كردن در ميان بندگان در آن چيزى كه ريخته‏اند از خونها در روز قيامت پس بايد قوّت ندهى سلطنت و پادشاهى تو را بريختن خون حرام پس بتحقيق كه ريختن خون سست مى‏سازد آن سلطنت را و ضعيف مى‏گرداند انرا بلكه زايل مى‏گرداند انرا و نقل ميكند او را بديگرى و نيست عذرى از براى تو در نزد خدا و نه در نزد من در قتل دانسته بسبب اين كه در قتل دانسته قصاص رسانيدن بدنست و اگر مبتلا كردى بقتل خطأ و از حدّ تجاوز دهد تو را تازيانه تو با دست تو در عقوبت كردنى پس بتحقيق كه در يكمشت زدن و بالاتر از ان جاى قتلست پس بايد بلند نگرداند ترا نخوت تسلط تو از اين كه برسانى بسوى وارثهاى كشته شده بخطأ حقّ ايشان را كه ديه باشد و ايّاك و الإعجاب بنفسك و الثّقة بما يعجبك منها و حبّ الاطراء فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسن و ايّاك و المنّ على رعيّتك باحسانك او التزيّد فيما كان من فعلك او ان تعدهم فتبتع موعودك بخلفك فانّ المنّ يبطل الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحقّ و الخلف يوجب المقت عند اللّه و النّاس قال اللّه سبحانه كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ يعنى و بر حذر باش از عجب و كبر ورزيدن نفس تو و اعتماد كردن بچيزى كه بعجب مى‏اندازد نفس ترا و بر حذر باش از دوست داشتن تو مدح و ثنا كردن تو را پس بتحقيق ان عجب و دوستى مدح كردن از محكمترين فرصتهاى شيطانست در نفس تو تا اين كه محو كند آن چه را كه هست از ثواب احسان و انعام كردن منعم و بر حذر باش از منّت گذاردن بر رعيّت تو بسبب احسان كردن تو بر او و يا بدروغ زياد گفتن در چيزى كه باشد از كردار تو مثل اين كه دينارى داده باشى بگوئى كه ده دينار داده‏ام يا اين كه وعده دهى ايشان را باحسانى پس تابع گردانى وعده داده شده تو را بخلاف وعده كردن تو پس بتحقيق كه منّت گذاردن باطل ميكند و بى‏اجر مى‏سازد احسانرا و بدروغ زياد گفتن مى‏برد نور حقّ را از دل و تخلّف از وعده كردن باعث مى‏شود دشمنى را در پيش خدا و در پيش مردمان گفته است خداى سبحانه كه بزرگست آرزوى دشمن داشتن در نزد خدا اين كه بگوئيد شما چيزى را كه نكنيد انرا ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها او التّساقط فيها عند امكانها او اللّجاجة فيها اذا تنكّرت او الوهن عنها اذا استوضحت فضع كلّ امر موضعه و اوقع كلّ عمل موقعه و ايّاك و الاستيثار بما النّاس فيه اسوة و التّغابى عمّا تعنى به ممّا قد وضح للعيون فانّه مأخوذ منك لغيرك و عمّا قليل تنكشف عنك اغطية الأمور و ينتصف منك للمظلوم يعنى بر حذر باش از شتاب كردن در كارها پيش از وقت فراهم امدن اسبابش و يا اوفتان و حريص گشتن در ان در وقت فراهم گشتن اسباب ان و با لجاجت كردن در كارها در وقت قبيح و زشت گشتن ان و يا سستى كردن از ان در وقت آشكار گرديدنش پس بگذار هر چيزى را در مكانش و بجا از هر كارى را در جاى خود و بر حذر باش از منفرد شدن بچيزى كه مردمان در ان مساوى باشند و از تغافل كردن و چشم پوشيدن از چيزى كه تو مقصود شده بان از احقاق حقّ كردن از چيزى كه بتحقيق كه ظاهر باشد از براى بينندگان يعنى چشم پوشيدن از حقّى كه واضح باشد بر هر كس پس بتحقيق كه گرفته شده است عهد و پيمان از تو از براى غير تو كه رعايا باشند و از گذشتن اندك وقتى برداشته مى‏شود از تو پردهاى كارها و انتقام كشيده مى‏شود از تو از روى عدل از براى مظلوم ستم كشيده املك حميّة انفك و سورة حدّك و سطوة يدك و عزب لسانك و احترس من كلّ ذلك بكفّ البادرة و تأخير السّطوة حتّى يسكن غضبك فتملك الاختيار و لن تحكم ذلك من نفسك حتّى تكثر همومك بذكر المعاد الى ربّك و الواجب عليك ان تتذكّر ما مضى لمن تقدّمك من حكومة عادلة او سنّة فاضلة او اثر عن نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله او فريضة فى كتاب اللّه فتقتدى بما شاهدت ممّا علمنا به فيها و تجتهد لنفسك فى اتّباع ما عهدت اليك فى عهدى هذا و استوثقت به من الحجّة لنفسى عليك لكيلا تكون لك علّة عند تسرّع نفسك الى هواها يعنى مالك باش شدّت غضب تو را و شدّت تندى ترا و قهر و قدرت تو را و تندى زبان ترا و محافظت كن خود را از هر يك از انها بباز داشتن از مبادرت عقوبت و تأخير انداختن قهر تا اين كه فرو نشيند غضب تو پس مالك شوى اختيار را و هرگز استوار نمى‏توانى كرد انرا از جانب نفس تو تا اين كه بسيار شود غمهاى تو بسبب ياد كردن تو معاودت و رجوع بسوى پروردگار تو را و لازمست بر تو اين كه متذكّر باشى آن چه را كه گذشت از جانب كسى كه پيشى دارد بر تو از حكومت بعدل يا طريقه نيكو يا خبرى از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)ما و يا واجبى در كتاب خدا پس اقتدا و پيروى كنى بچيزى كه بچشم ديده از چيزى كه ما عمل كرديم بان در اين مذكورات و سعى و تلاش كن از براى نفس تو در متابعت و پيروى آن چيزى كه وصيّت كرده‏ام بسوى تو در اين وصيّت من و گردانيده‏ام محكم و استوار بان از حجّت گرفتن از براى نفس من بر تو تا اين كه نباشد از براى تو سستى و جهتى در نزد پيشى گرفتن نفس تو بسوى خواهش تو و من هذا العهد و هو اخره و بعضى از اين وصيّت اينست و حال آن كه ان بعض از اخر انست و انا اسأل اللّه تعالى بسعة رحمته و عظيم قدرته على اعطاء كلّ رغبة ان يوفّقنى و ايّاك لما فيه رضاه من الإقامة

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  281

على العذر الواضح اليه و الى خلقه مع حسن الثّناء فى العبادة و جميل الأثر فى البلاد و تمام النّعمة و تضعيف الكرامة و ان يختم لى و لك بالسّعادة و الشّهادة انّا اليه راغبون و السّلام على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كثيرا و سلّم تسليماً يعنى و من سؤال ميكنم از خداى تعالى و قسم مى‏دهم او را برحمت واسعه او و بقدرت بزرگ او بر بخشش هر امر مرغوبى اين كه توفيق دهد مرا و تو را از براى چيزى كه باشد خوشنودى او در ان از ايستادن بر عذر خواستن ظاهر بسوى او و بسوى مخلوق او با بودن ستايش نيكو در ميان بندگان و اثر نيك در شهرها و از براى تمام شدن نعمت او بر ما و دو چندان گرديدن كرامت او بر ما و اين كه ختم كند از براى من و از براى تو نيك بخت شدن و شهيد شدن بتحقيق كه ما راغبيم بسوى او و سلام باد بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

الكتاب 52

و من كتاب له (علیه السلام)الى طلحة و الزّبير مع عمران بن الحصين الخزاعى ذكره ابو جعفر الاسكافى فى كتاب المقامات يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى طلحه و زبير مصحوب عمران پسر حصين خزاعى مذكور كرده است اين مكتوب را ابو جعفر اسكافى در كتاب موسوم بمقامات تأليف خود و اسكاف دهى است در نواحى نهروان و ان از توابع بغداد است امّا بعد فقد علمتما و ان كتمتما انّى لم ارد النّاس حتّى ارادونى و لم ابايعهم حتّى بايعونى و انّكما ممّن ارادنى و بايعنى و انّ العامّة لم تبايعنى لسلطان غاصب و لا لحرص حاضر فان كنتما بايعتمانى طائعين فارجعا و توبا الى اللّه من قريب و ان كنتما بايعتمانى كارهين فقد جعلتما لى عليكما السّبيل باظهاركما الطّاعة و اسراركما المعصية و لعمرى ما كنتما باحقّ المهاجرين بالتّقيّة و الكتمان و انّ دفعكما هذا الامر قبل ان تدخلا فيه كان اوسع عليكما من خروجكما منه بعد اقراركما به يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه دانستيد شما و اگر چه كتمان كرديد كه بتحقيق كه من اراده نكردم مردمان را بر بيعت كردن تا اين كه اراده كردند ايشان مرا در بيعت كردن و بيعت نگرفتم از ايشان تا بيعت نكردند با من و بتحقيق كه شما دو نفر از كسانى باشيد كه اراده كرديد مرا و بيعت با من و حال آن كه عموم شما و همه شما بيعت نكرديد با من از جهت تسلّطى كه جبر كرد و نه از جهة حرص بمالى كه موجود بود در نزد من پس اگر شما دو نفر بيعت كرديد با من در حالتى كه راغب و رضامند بوديد پس برگرديد از شكستن بيعت و توبه كنيد بسوى خدا بزودى و اگر بوديد شما دو نفر كه بيعت كرديد با من در حالتى كه نا رضا بوديد پس گردانيديد شما از براى من بر شما راه توبيخى و بحثى بسبب اظهار كردن شما اطاعت كردن را و پنهان كردن شما نافرمانى را زيرا كه منافق گشتيد و حال آن كه سوگند بجان خودم كه نبوده‏ايد شما دو نفر سزاوارترين مهاجران بتقيّه كردن و كتمان حقّ كردن يعنى پس بايست تمام مهاجران بيعت نكنند و كتمان ننمايند اگر حقّ نبود و حال آن كه دفع و منع كردن شما دو نفر اين امر بيعت را پيش از آن كه داخل در بيعت بشويد بوديد واسع‏تر و آسانتر بر شما از بيرون رفتن شما از بيعت بعد از اقرار كردن به بيعت و قد زعمتما انّى قتلت عثمان فبينى و بينكما من تخلّف عنّى و عنكما من اهل المدينة ثمّ يلزم كلّ امرء بقدر ما احتمل فارجعا ايّها الشّيخان عن رأيكما فانّ الان اعظم امركما العار من قبل ان يجتمع العار و النّار و السّلام يعنى و گمان كرديد كه من امر كردم بقتل عثمان پس ميان من و شما حاكمست كسانى كه تخلّف ورزيده‏اند از نصرت من و شما و متّهم بقتل عثمان نيستند از اهل مدينه پس از حكم ايشان لازم گردانيده مى‏شود هر مردى را انقدر از گناه كه متحمّل شده است يعنى و حال آن كه بى‏شك اهل مدينه حكم ميكنند بشركت شما دو نفر در قتل عثمان نه من پس برگرديد اى دو بزرگوار از رأى شما كه محاربه باشد پس بتحقيق كه در اين وقت كه هنوز محاربه نشده است چنانچه بر گرديد باطاعت كردن من بزرگتر امرى كه از براى شما است عار و ننگست كه اراده محاربه كرديد و رجوع كرديد و اين عار است بر دليران پس برگرديد پيش از جمع گشتن در شما عار و نار يعنى پيش از محاربه كردن زيرا كه بعد از محاربه كردن جمع خواهد شد در شما عار فرار كردن از جبن و نار معصيت محاربه كردن با خليفه بر حقّ و السّلام

الكتاب 53

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه امّا بعد فانّ اللّه سبحانه جعل الدّنيا لما بعدها و ابتلى فيها اهلها ليعلم ايّهم احسن عملا و لسنا للدّنيا خلقنا و لا بالسّعى فيها امرنا و انّما وضعنا فيها لنبتلى بها و قد ابتلانى بك و ابتلاك بى فجعل احدنا حجّة على الأخر فعدوت على طلب الدّنيا بتأويل القران فطلبتنى بما لم تجن يدي و لا لسانى و عصبته انت و اهل الشّام بى و البّ عالمكم جاهلكم و قائمكم قاعدكم يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه خداء سبحانه گردانيده است دنيا را از براى تحصيل آن چه بعد از انست كه اخرت باشد و امتحان كرده است در ان اهلش را تا اين كه بداند و بظهور برساند كه كدام يك نيكوترند از روى كردار و نيستيم ما كه خلق شده باشيم از براى ماندن در دنيا و نه اين كه مأمور باشيم بتلاش كردن در تحصيل دنيا و گذاشته نشده‏ايم در دنيا مگر از براى امتحان كرده شويم بحبّ دنيا و بتحقيق امتحان كرد خدا مرا بمأمور ساختن بهدايت و ارشاد و امتحان كرد تو را باطاعت و پيروى كردن من پس گردانيده است هر يك از ما را حجّة بر مؤاخذه ان ديگر پس تجاوز كردى تو از امر خدا بجهة طلب كردن دنيا بسبب بر گردانيدن حكم قران در مؤاخذه غير قاتل پس طلب كردى تو از من چيزى را كه قتل عثمان باشد كه جنايت نكرده است دست من كه مباشر قتل شده باشم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  282

و نه زبان من كه امر بقتل كرده باشم و بستيد و افترا كرديد انقتل را تو و اهل شام بمن و تحريص كرد عالم شما بحقّ بودن من جاهل شما را و ايستاده شما بر دشمنى با من نشسته شما از دشمنى مرا فاتّق اللّه فى نفسك و نازع الشّيطان قيادك و اصرف الى الأخرة وجهك فهى طريقنا و طريقك و احذر ان يصيبك اللّه بعاجل قارعة تمسّ الاصل و تقطع الدّابر فانّى اولى لك باللّه اليّة غير فاجرة لئن جمعتنى و ايّاك جوامع الأقدار لا ازال بباحتك حتّى يحكم اللّه بيننا و هو خير الحاكمين يعنى پس بترس خدا را در پيش نفس تو و منازعه و مخاصمه كن با شيطان كشاننده تو بدنيا و برگردان بسوى اخرت روى تو را پس اخرت راه ما و راه تو است بسوى خدا و بترس از اين كه برساند بتو خداء گوينده زودى و بلاء نزديكى كه برسد به بيخ و قطع كند عقب و نسل را يعنى نه اصل گذارد و نه فرع پس بتحقيق كه من سوگند ياد ميكنم از براى تو بخدا سوگند غير دروغى كه چنانچه جمع كرد مرا و تو را در دنيا مقدّرات جمع سازنده خدائى هميشه ثابت و برقرار باشم در ميان خانه محاربه با تو تا اين كه حكم كند خدا ميان ما و او است بهترين حكم كنندگان

الكتاب 54

و من كتاب له (علیه السلام)وصّى به شريح بن هانى لمّا جعله على مقدّمته الى الشّام يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه وصيّت كرد بان شريح پسر هانى را در هنگامى كه گردانيد او را سردار بر پيشرو سپاه او بسوى شام اتّق اللّه فى كلّ مساء و صباح و خف على نفسك الدّنيا الغرور و لا تأمنها على حال و اعلم انّك ان لم تردع نفسك عن كثير ممّا تحبّ مخافة مكروهه سمت بك الأهواء الى كثير من الضّرر فكن لنفسك مانعا رادعا و لنزوتك عند الحفيظة واقما قامعا يعنى بپرهيز خدا را در هر شام و صبح يعنى در جميع اوقات و بترس بر نفس تو از دنياء فريب دهنده و ايمن مباش از ان در هيچ حالى و بدان بتحقيق كه تو اگر باز ندارى نفس ترا از بسيارى مشتهياتى كه دوست مى‏دارى ترسيدن مكروه و نقصان انرا بلند مى‏گرداند ترا خواهشهاى نفس بسوى رسيدن بضرر بسيارى پس باش مر نفس ترا منع كننده و باز دارنده و مر برجستن ترا در وقت غضب كردن ردّ كننده و كوبنده رفع كننده

الكتاب 55

و من كتاب له (علیه السلام)الى اهل الكوفة عند مسيرة من المدينة الى البصرة يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل كوفه در وقت حركت كردن از مدينه مشرّفه بسوى بصره در جنگ جمل امّا بعد فانّى خرجت من حيّى هذا امّا ظالما و امّا مظلوما و امّا باغيا و امّا مبغيّا عليه و انا اذكّر اللّه من بلغه كتابى هذا لما نفر الىّ فان كنت محسنا اعاننى و ان كنت مسيئا استعتبنى يعنى بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من بيرون امدم از اين منزل يا در حالتى كه ظلم كننده‏ام و يا در حالتى كه ظلم كرده شده‏ام و يا طغيان كننده‏ام و يا طغيان كرده شده‏ام و من بياد آورنده‏ام خدا را بكسى كه برسد اين مكتوب من باو كه هر اينه البتّه كوچ كند بسوى من پس اگر باشم من نيكوكار اعانت و يارى كند مرا و اگر باشم بدكردار طلب كند رجوع و برگشتن مرا بسوى حقّ

الكتاب 56

و من كتاب له (علیه السلام)الى اهل الامصار يقتصّ فيه ما جرى بينه و بين اهل صفّين يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل شهرها حكايت ميكند در ان آن چه را كه واقع شد ميان او و ميان اهل صفّين و كان بديى‏ء امرنا انّا التقينا و القوم من اهل الشّام و الظّاهر انّ ربّنا واحد و نبيّنا واحد و دعوتنا فى الاسلام واحدة لا تستزيدهم فى الايمان باللّه و التّصديق لرسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لا يستزيدوننا الأمر الواحد الّا ما اختلفنا فيه من دم عثمان و نحن منه براء فقلنا تعالوا نداوى ما لا يدرك اليوم باطفاء النّائرة و تسكين العامّة حتّى يشتدّ الامر و يستجمع فتقوى على وضع الحقّ فى مواضعه فقالوا بل نداويه بالمكابرة فابوا حتّى جمّحت الحرب و وكدت و وقدت نيرانها و حمشت يعنى و بود ابتداء امر ما كه ملاقات كرديم ما با قوم از اهل شام و حال اين كه ظاهر است كه پروردگار ما يكى است و پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)ما يكى است و خواندن ما در اسلام يكى است طلب نمى‏كنيم ما زيادتى بر ايشان را در تصديق كردن بخدا و تصديق برسول او ( صلی علیه و آله و السلام)و طلب نمى‏كنند ايشان زيادتى بر ما را امر و حال ما يكيست مگر در چيزى كه اختلاف كرديم ما در ان از خون عثمان و حال آن كه ما از ان بريئى بوديم پس گفتيم كه بيائيد شما كه علاج كنيم امروز چيزى را كه تلافى نمى‏تواند شد بعد از اين از قتل مسلمانان بفرو نشاندن اتش فتنه و ارام دادن عامّه بندگان تا اين كه استوار شود كار اسلام و جمع گردند اهل اسلام پس قوّت يابيم بر گذاشتن حكم حقّ در مكانهايش پس گفتند كه ما علاج ميكنم بمحاربه كردن پس ابا كردند تا اين كه پر و بال گشود محاربه كردن و استوار گشت و افروخته شد اتش ان و شدّت كرد فلمّا ضرّستنا و ايّاهم و وضعت مخالبها فينا و فيهم اجابوا عند ذلك الى الّذى دعوناهم اليه فاجبناهم الى ما دعوا و سارعناهم الى ما طلبوا حتّى ما استبانت عليهم الحجّة و انقطعت منهم المعذرة فمن تمّ على ذلك منهم فهو الّذى استنقذ اللّه من الهلكة و من لجّ و تمادى فهو الرّاكس الّذى ران اللّه على قلبه و صارت دائرة السّوء على رأسه يعنى پس در هنگامى كه بدندان گرفت محاربه ما را و ايشان را واگذارد چنگالهاى خود را در ما و در ايشان جواب گفتند ايشان در انوقت بآن چيزى كه خوانده بوديم ما ايشان را بسوى ان از ترك محاربه پس جواب داديم ما ايشان را بآن چيزى كه خوانده بودند ايشان ما را بان و شتابانديم ما ايشان را بسوى آن چيزى كه طلب كرده بودند از محاربه كردن تا اين كه آشكار گرديد بر ايشان حجّت حقّ بودن ما و منقطع گشت عذر از ايشان در محاربه كردن بطلب خون عثمان پس كسى از ايشان كه تمام شد و كامل گشت در اعتقاد ظهور حجّت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  283

بر حقّ بودن ما پس او است انكسى كه خلاص كرد او را خدا از هلاكشدن و كسى كه لجاج كرد و ماند در زمان درازى در گمراهى پس او است سرنگون آن چنانى كه خلق كرده است رنگ و چرك را بر دل او و گرديده است دائره و نازله بدى دوران ثابت بر سر او و مسلّط بر او

الكتاب 57

و من كتاب له (علیه السلام)الى الاسود بن قطبه صاحب جند حلوان يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اسود پسر قطبه سالار سپاه حلوان امّا بعد فانّ الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل فليكن امر النّاس عندك فى الحقّ سواء فانّه ليس فى الجور عوض من العدل فاجتنب ما تنكر امثاله و ابتذل نفسك فيما افترض اللّه عليك راجيا ثوابه و متخوّفا عقابه يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه حاكم هر گاه مختلف شد خواهش و ميل او منع ميكند او را ان اختلاف خواهش او در بسيارى از اوقات از عدالت كردن پس بايد باشد كار مردمان در نزد تو يكسان در حقّ داشتن پس بتحقيق كه نيست در ظلم كردن عوض و بدلى از براى عدالت كردن يعنى منفعت جور عوض نمى‏شود از منفعت عدل نه در دنيا و نه در اخرت و منفعت عدل عوض مى‏شود در دنيا و در اخرت از منفعت جور در دنيا پس اجتناب و دورى كن از كارى كه منكرى تو انرا اگر بكند غير تو مانند ان را و بذل كن و مصروف دار نفس تو را در كارى كه واجب ساخته است خدا انرا بر تو در حالتى كه اميدوار باشى ثواب او را و ترسناك باشى عقاب او را و اعلم انّ الدّنيا دار بليّة لم يفرغ صاحبها قطّ فيها ساعة الّا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيمة و انّه لن يعنيك عن الحقّ شي‏ء ابدا و من الحقّ عليك حفظ نفسك والاحتساب على الرّعيّة بجهدك فانّ الّذى يصل اليك من ذلك افضل من الّذى يصل بك و السّلم يعنى و بدان بتحقيق كه دنيا سراء ابتلاء و محنت است و فارغ نيست صاحب دنيا هرگز از محنت در دنيا ساعتى مگر اين كه باشد فراغت او حسرت بر او در روز قيامت و بتحقيق كه هرگز بى‏نياز نمى‏گرداند چيزى ترا از حقّ هميشه و از جمله حقّ است بر تو محافظت كردن نفس تو از مظلمه مردم و امر و نهى كردن بر رعيّت بقدر طاقت تو پس بتحقيق كه آن چيزى كه مى‏رسد بسوى تو از ثواب حفظ و احتساب تو زيادتر است از نفعى كه مى‏رسد بسبب تو بمردمان از محارست دماء و اموال ايشان

الكتاب 58

و من كتاب له (علیه السلام)الى العمّال الّذين يطاء عملهم الجيش يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى حكّام آن چنانى كه گام مى‏زنند سپاهيان در محلّ حكومت ايشان من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى من مرّ به الجيش من جباة الخراج و عمّال البلاد امّا بعد فانّى قد سيّرت جنودا هى مارّة انشاء اللّه و قد اوصيتهم بما يحبّ اللّه عليهم من كفّ الأذى و صرف الشّذى و انا ابرى‏ء اليكم و الى ذمّتكم من معرّة الجيش الّا من جوعة المضطرّ لا يجد عنها مذهبا الى شبعه فنكّلوا من تناول منهم ظلما عن ظلمهم و كفّوا ايدى سفهائكم عن مضادّتهم و التّعرّض لهم فيما استثنيناه منهم و انا بين اظهر الجيش فارفعوا الىّ مظالمكم و ما عراكم ممّا يغلبكم من امرهم و لا تطيقون دفعه الّا باللّه و بى اغيّره بمعونة اللّه انشاء اللّه يعنى از بنده خدا على امير مؤمنان (علیه السلام)است بسوى كسى كه مى‏گذرد باو سپاه از جمع كنندگان خراج و حاكمان شهرها امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من حركت دادم سپاهيانى را كه مى‏گذرند بشما اگر بخواهد خدا و بتحقيق كه من وصيّت كرده‏ام بايشان بآن چيزى كه واجبست از براى خدا بر ايشان از باز داشتن اذيّت و برگرداندن شرّ از مردم و من بيزارم بسوى شما و بسوى اهل ذمّه شما از اذيّت و گناه سپاه مگر از جهت گرسنگى ناچارى كه نيابد از ان راهى بسوى سير شدن خود پس دور داريد كسى را كه مى‏ترسد از ايشان ستمى را از ستم كردن ايشان و باز داريد دستهاى بى‏عقلهاى شما را از معارضه ايشان و متعرّض شدن در چيزى كه من استثناء كرده‏ام از ايشان و من در پشت سر سپاه باشم پس رفع كنيد و رجوع كنيد بسوى من مظلمها و ستمهاى شما را و آن چيزى را كه عارض شده است بشما از چيزى كه غلبه كند شما را از كار ايشان و قدرت و توانائى نداريد شما دفع انرا مگر بيارى خدا و يارى من تغيير مى‏دهم انرا بيارى خدا اگر بخواهد خدا

الكتاب 59

و من كتاب له (علیه السلام)الى كميل بن زياد النّخعى و هو عامله على هيت و ينكر عليه تركه دفع من يجتاز به من جيش العدوّ و طالبا للغارة يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى كميل پسر زياد نخعى و او ضابط بود از جانب امير المؤمنين عليه السّلام بر قريه هيت واقعه بر كنار فرات و حال آن كه انكار ميكرد حضرت (علیه السلام)بر او از جهت ترك كردن او مدافعه كسى كه مى‏گذشت از حوالى او از سپاه دشمن در حالتى كه طالب غارت كردن ولايات بودند امّا بعد فانّ تضييع المرء ما ولّى و تكلّفه ما كفى لعجز حاضر و رأى متبرّ و ان تعاطيك الغارة على اهل قرقيسيا و تعطيلك مسالحك الّتى ولّيناك ليس لها من يمنعها و لا يردّ الجيش عنها لرأى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك غير شديد المنكب و لا مهيب الجانب و لا سادّ ثغرة و لا كاسر شوكة و لا مغن عن اهل مصره و لا مجز عن اميره يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه ضايع كردن مرد كارى را كه صاحب اختيار گردانيده شده است بر ان و مشقّت بردن او كارى را كه كفايت كرده شده است از او بسبب مأمور نبودن بان هر اينه عجزيست موجود و دوائيست فاسد و بتحقيق كه اقدام و جرئت كردن تو بر غارت بردن بر اهل قريه قرقيسياى شام كه مأمور نيستى با معطّل و خالى داشتن تو جاهاى اسلحه داران تو را آنجاهائى كه والى گردانيده‏ايم تو را بر ان در حالتى كه نيست از براى ان مكانها كسى كه منع كند دشمن را از انها و بكسى كه برگرداند سپاه دشمن را از انها هر اينه رأى و تدبيريست پراكنده پس بتحقيق كه گرديدى تو پل از براى كسى كه اراده كرد غارت بردن را از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  284

دشمنان تو بر دوستان تو زيرا كه او منع نكرد دشمن را از عبور كردن از كنار فرات پس گويا پل شد از براى او در حالتى كه تو نيستى سخت دوش يعنى صاحب قوّت و حميّت و نه با مهابت پهلو يعنى با سطوت و شوكت و نه سدّ كننده رخنه بر دشمن و نه شكننده شوكتى از خصم و نه بى‏نياز گرداننده اهل شهر خود را از دفع دشمن و نه كفايت كننده از امير و بزرگ خود در امر حكومت

الكتاب 60

و من كتاب له (علیه السلام)الى اهل مصر مع مالك الاشتر لمّا ولّاه امارتها يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل مصر بصحابت مالك اشتر در وقتى كه گردانيد او را والى امارت مصر امّا بعد فانّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله نذيرا للعالمين و مهيمنا على المرسلين فلمّا مضى عليه السّلم تنازع المسلمون الأمر من بعده فو اللّه ما كان يلقى فى روعى و لا يخطر على بالى انّ العرب تزعج هذا الامر من بعده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن اهل بيته و لا انّهم منحّوه عنّى من بعده فما راعنى الّا انثيال النّاس على فلان يبايعونه فامسكت بيدى حتّى رأيت راجعته النّاس قد رجعت عن الإسلام يدعون الى محق دين محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)فخشيت ان لم انصر الإسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم الّتى انّما هى متاع ايّام قلائل يزول منها ما كان كما يزول السّراب او كما يتقشّع السّحاب فنهضت فى تلك الأحداث حتّى زاح الباطل و زهق و اطمئنّ الدّين و تنهنه يعنى امّا بعد از حمد و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه خداء سبحانه بر انگيخت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را در حالتى كه ترساننده مر عالميانست و شاهد بر پيغمبرانست پس در وقتى كه در گذشت ( صلی علیه و آله و السلام)از دنيا منازعه كردند مسلمانان در امر خلافت بعد از او پس سوگند بخدا كه انداخته نشده بود در دل من و خطور نكرده بود بر خاطر من اين كه طايفه عرب زائل

گردانند اين امر خلافت را بعد از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)از اهل بيت او و نه اين كه ايشان دور كننده باشند ان امر را از من بعد از او ( صلی علیه و آله و السلام)پس بفزع نينداخت مرا مگر بر هم ريختن و جمع گشتن مردمان بر فلانكس كه ابو بكر باشد كه بيعت كنند با او پس باز داشتم دست تصرّفم را تا اين كه ديدم طائفه مرتدّ شده از مردمان را كه بتحقيق برگشتند از اسلام كه مى‏خوانند مردم را بسوى زوال دين محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى در عهد ابو بكر پس ترسيدم كه اگر يارى نكنم اسلام را و اهلش را اين كه به بينم در ان رخنه و يا خراب شدنى كه باشد مصيبت ان بر من بزرگتر از فوت شدن صاحب اختيار بودن من از براى شما آن چنان صاحب اختيار بودنى كه نيست ان مگر تمتّع چند روز اندكى كه زائل ميكرد آن چه كه واقع شود از ان مانند زائل شدن سراب و يا مانند پراكنده شدن ابر پس بر پا شدم در ان حوادث تا اين كه زائل شد باطل و مضمحل گرديد و ارام گرفت دين و باز ايستاد از اضطراب و منه يعنى و بعضى از ان مكتوبست انّى و اللّه لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الأرض كلّها ما باليت و لا استوحشت و انّى من ضلالهم الّذى فيه و الهدى الّذى انا عليه لعلى بصيرة من نفسى و يقين من ربّى و انّى الى لقاء اللّه لمشتاق و لحسن ثوابه لمنتظر راج و لكنّى اما ان يلي هذه الأمّة سفهائها و فجّارها فيتّخذوا

مال اللّه دولا و عباده خولا و الصّالحين حربا و الفاسقين حزبا يعنى بتحقيق كه من سوگند ياد ميكنم بخدا كه اگر ملاقات كنم ايشان را بتنهائى و ايشان پر از تمام زمين باشند كه باكى ندارم و نه وحشتى ميكنم و بتحقيق كه من از جانب گمراهى ايشان در ان گمراهى كه ايشان در ان ثابت باشند و از راه راست آن چنانى كه من بر ان استوار هستم هر اينه بر بينائى باشم از جانب نفس من و بر يقين باشم از جانب پروردگار من و بتحقيق كه من بسوى ملاقات رحمت خدا هر اينه شوق‏مند باشم و مر جزاء نيك او را منتظر اميدوار باشم و ليكن من محزون و اندوهناكم از اين كه والى و امام مى‏شود اين امّت را بى عقلهاى ايشان و فاسق‏هاى ايشان پس اخذ ميكنند مال خدا را دولت دست بدست رسيده خود و بندگان او را غلامان خود و نيكوكاران را دشمنان خود و بدكرداران را ياران خود فانّ منهم الّذى شرب فيكم الحرام و جلّد حدّا فى الاسلام و انّ منهم من لم يسلم حتّى وضحت له على الإسلام الرّضائخ فلولا ذلك ما اكثرت تاليبكم و تأنيبكم و جمعكم و تحريضكم و لتركتكم اذا ابيتم و ونيتم الا ترون الى اطرافكم قد انتقضت و الى امصاركم قد افتتحت و الى ممالكم تزوى و الى بلادكم تغزى يعنى بتحقيق كه بعضى از ايشان آن چنان كسى است كه آشاميد در ميان شما شراب حرام را و تازيانه زده شده از جهت اجراى حدّ بر او در اسلام و ان مغيره والى كوفه بود از جانب عمر كه شراب خورد و مست بوده نماز جماعت گذارد و ركعات چند زياد كرد و قى كرد در اثناء نماز پس شهادت دادند پيش عمر و حدّش زدند و همچنين عتبه پسر ابى سفيان شراب خورد و حدّش زدند و بعضى از ايشان كسى بود كه اسلام قبول نكرد تا اين كه رشوه داده شد باو از جهت اسلام آوردن او رضيحه را و رضيحه سهمى باشد از زكاة كه بجهة تأليف قلوب بكفّار مى‏دهند و ان ابو سفيان و معويه پسرش بود پس اگر نبود والى گرديدن فجّار و فسّاق بسيار تحريص نمى‏كردم شما را بر جهاد و سرزنش نمى‏كردم شما را و جمع نمى‏كردم شما را و ترغيب نمى‏كردم شما را و هر اينه وا مى‏گذاشتم شما را در وقتى كه ابا مى‏كرديد شما و تانّى و تاخير مى كرديد جهاد كردن را ايا نگاه نمى‏كنيد شما بسوى اطراف شما كه بتحقيق كه شكسته شده است و شهرهاى شما كه مفتوح دشمن شده است و ملكهاى شما كه از شما منع كرده شده است و ولايات شما كه جنگ كرده شده است انفروا رحمكم اللّه الى قتال عدوّكم و لا تثاقلوا الى الأرض فتقرّوا بالخسف و تبوؤا بالذّلّ و يكون نصيبكم الاخسّ انّ اخا الحرب الارق و من نام لم ينم عنه يعنى‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  285

كوچ كنيد خدا رحمت كند شما را بسوى مقاتله كردن با دشمن و سنگينى مكنيد بسوى سير كردن در زمين تا اين كه ثابت گرديد بنقصان و بر گرديد بخوارى و باشد نصيب شما خسيس‏تر و پست‏تر چيزى بتحقيق كه ملازم جنگ كسى است كه بيدار و هشيار است و كسى كه خوابيد و غافل شد نخوابند و غافل نشوند از او دشمنان او

الكتاب 61

و من كتاب له (علیه السلام)الى ابى موسى الاشعرى و هو عامله على الكوفة و قد بلغه عنه تثبيطه النّاس عن الخروج اليه لمّا ندبهم لحرب اصحاب الجمل يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى ابى موسى اشعرى و او حاكم بود از جانب امير (علیه السلام)بر كوفه و حال اين كه رسيده بود بامير (علیه السلام)از احوال او بتعويق انداختن مردمان را از بيرون رفتن بسوى امير عليه السّلام در هنگامى كه خوانده بود ايشان را از براى محاربه كردن با اصحاب جمل كه اصحاب عايشه باشند و اشعر لقب شخصى است كه صاحب مو بود در حين تولّد و طائفه از عرب منسوبند بآن شخص من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى عبد اللّه بن قيس امّا بعد فقد بلغنى عنك قول هو لك و عليك فاذا قدم عليك رسولى فارفع ذيلك و اشدد مئزرك و اخرج من حجرك و اندب من معك فان تحقّقت فانفذ و ان تفشّلت فابعد و ايم اللّه لنؤتينّ حيث انت و لا تترك حتّى تخلط زبدك بخاثرك و ذائبك بحامدك و حتّى تعجل عن قعدتك و تحذر من امانك كحذرك من خلفك يعنى اين مكتوب از جانب بنده خدا على امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر قيس امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه رسيد بمن از حال تو سخنى كه آن سخن از براى نفع تو است و بر ضرر تو است زيرا كه گفته بود باهل كوفه كه علىّ عليه السّلام امام راهنما است و بيعت او صحيح است و امّا جايز نيست با او مقاتله كردن مر اهل قبله را پس اوّل كلامش بر نفع او است كه تصديق امامت و خلافت بر حقّ او است و اخرش بر ضرر او است كه اضلال مردم و ناحقّ است پس در وقتى كه وارد شد بر تو فرستاده من پس بلند كن دامن تو را و سخت به بند بند زير جامه تو را و بيرون برو از سوراخ تو و بخوان كسى را كه متّفق است با تو پس اگر ثابت قدم باشى بر اطاعت من پس حركت كن بسوى من و اگر سستى كردى و تأخير ورزيدى از اطاعت من پس دور شو از من و سوگند بخدا كه اورده شوى در هر جا كه باشى و واگذاشته نمى‏شوى تا آميخته شود روغن تو با شير تو و گداخته تو با خشك تو يعنى مختل گردد امور منتظمه تو و تا اين كه تعجيل كرده شوى از نشستن تو و تا اين كه بترسى تو از پيش روى تو كه عقوبت دنيا باشد مانند ترسيدن تو از پشت سر تو كه عذاب اخرت باشد و ما هى بالهوينا الّتى ترجوا و لكنّها الدّاهية الكبرى يركب جملها و يذلّ صعبها و يسهّل جبلها فاعقل عقلك و املك امرك و خذ نصيبك و حظّك فان كرهت فتنحّ الى غير رحب و لا فى نحاة فبالحرىّ لتكفينّ و انت نائم حتّى لا يقال اين فلان و اللّه انّه لحقّ مع محقّ و ما يبالى ما صنع الملحدون و السّلام يعنى و نيست فتنه اصحاب جمل اسانك آن چنانى كه گمان كرده تو و ليكن فتنه حادثه بزرگست كه بايد سوار شد شتر شدائدش را و اسان كرده شود دشوارش را و هموار گردانيده شود كوهستان ناهموارش را و فهم كن كمال فهم تو را و مالك شو كارت را و بردار نصيب تو را و حظّ تو را از جهاد كردن پس اگر كراهت دارى و بى رغبت باشى در جهاد كردن پس دور شو بسوى جائى كه وسعت نداشته باشد و نجات و رستگارى در ان نباشد و هر اينه سزاوار است اين كه تو كفايت كرده شوى از كلفت اين جهاد و حال آن كه تو غافل باشى تا اين كه گفته نشود كه در كجا است فلانكس و سوگند بخدا كه بتحقيق كه انجهاد حقّ است و واجب است با امام و خليفه صاحب حقّ و مبالاتى و باكى ندارد از كارى كه ميكنند ملحدان و عدول كنندگان از دين اسلام و السّلم

الكتاب 62

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية جواباً عن كتاب منه يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه در جواب مكتوب از او امّا بعد فانّا كنّا نحن و أنتم على ما ذكرت من الألفة و الجماعة ففرّق بيننا و بينكم امس انّا امنّا و كفرتم و اليوم انّا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمكم الّا كرها و بعد ان كان انف الإسلام كلّه لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حزبا يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه بوديم ما و شما يعنى قبل از اسلام بر ان نهجى كه تو مذكور كردى از الفت و اجتماع پس جدا گردانيد ميان ما و ميان شما ديروز اوّل اسلام كه ما ايمان آورديم و كافر شديد شما و امروز بعد از رحلت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه ما راست ايستاديم در دين و شما فتنه و فساد كردند در دين و حال آن كه اسلام نياورد مسلمانى از شما مگر از روى اكراه و اجبار و بعد از آن كه بود همه بينى اسلام يعنى تمام بزرگان از براى رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)گروه و ياران و ذكرت انّى قتلت طلحة و الزّبير و شرّدت بعائشة و نزلت بين المصرين و ذلك امر غبت عنه فلا عليك و لا العذر فيه اليك و ذكّرت انّك زائرى فى المهاجرين و الانصار و قد انقطعت الهجرة يوم اسر اخوك فان كان فيك عجل فاسترقه فانّى ان ازرك فذلك جدير ان يكون اللّه انّما بعثنى للنّقمة منك و ان تزرنى فكما قال اخو بنى اسد مستقبلين

رياح الصّيف تضربهم بحاصب بين اعوار و جلمود و عندى السّيف الّذى اعضضته بجدّك و خالك و اخيك فى مقام واحد يعنى و مذكور كردى كه من كشتم طلحه و زبير را و دور گردانيدم عايشه را و منزل كردم در ميان دو شهر مدينه و بصره يعنى دورى گزيدم از حرمين شريفين مكّه و مدينه و حكمت انها امريست غائب و پنهان از دانش تو پس نيست باكى بر تو و نيست عذر خواستن و جواب گفتن در ان بسوى تو يعنى قابل جواب ان نيستى و مذكور كردى تو كه بتحقيق كه اراده ملاقات من دارى در حالتى كه باشى در ميان مهاجران و انصار و حال آن كه منقطع گشت هجرت كردن در روزى كه اسير شد برادر تو پس اگر باشد در تو شتابى‏

قبل فهرست بعد