قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  258

از اين كه سركشى كند در تو مركب لجاج و ستيزه كردن بار كن و وادار نفس تو را بر وصله ببرادر تو در نزد بريدن او مر صله را و بر وفق و نزديكى با او در نزد اعراض او و بر بخشش بر او در نزد خشكى و بخل او و بر نزديكى باو در نزد دور گردى او و بر نرمى با او در نزد سختى او و بر عذر از او در نزد گناه او تا اين كه گويا كه توئى از براى او بنده و غلام و گويا كه اوست صاحب نعمت بر تو و دور دار نفس تو را از اين كه واقع سازى اين خصلتها را در غير موقعش و از اين كه بكنى اين رفتار را بغير اهلش كه مخالفان و مشركان باشند لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك و امحض اخاك النّصيحة حسنة كانت ام قبيحة و تجرّع الغيظ فانّى لم ار جرعة احلى منها عاقبة و لا الذّ مغبّة و لن لمن غالظك فانّه يوشك ان يلين لك و خذ على عدوّك بالفضل فانّه احلى الظّفرين و ان اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقيّة يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما و من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه و لا تضيعنّ حقّ اخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فانّه ليس لك باخ من اضعت حقّه و لا يكن اهلك اشقى الخلق بك و لا ترغبنّ فيمن زهد فيك و لا يكوننّ اخوك اقوى على قطيعتك منك على صلته و لا يكوننّ على الإسائة اقوى منك على الإحسان و لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك و ليس جزاء من سرّك ان تسوئه يعنى مگير و قرار مده دشمن دوست ترا دوست تو تا اين كه دشمنى كرده باشى با دوست تو و خالص گردان از براى برادر تو نصيحت و پند را نيك ايد در نظر او ان نصيحت يا زشت و فرو خور و بياشام جرعه خشم را پس بتحقيق كه من نمى‏بينم آشاميدنى شيرين‏تر از ان در عاقبت كار و نه لذيذتر از ان در خاتمت كار و نرم رفتارى كن با كسى كه درشت رفتارى كند با تو زيرا كه از نرمى تو بتحقيق كه نزديك مى‏شود اين كه او نرمى كند از براى تو و برگير از براى دشمن تو احسان و نيكى كردن را زيرا كه احسان كردن بر دشمن شيرين‏ترين دو قسم ظفر يافتن و غلبه كردنست بر او كه غلبه با دوست شدن او و غلبه با دشمن بودن او باشد و اگر اراده كنى بريدن برادرى را با برادر تو پس باقى بگذار از برادرى تو و كسى كه گمان كرد در تو خير و منفعتى را پس تصديق كن گمان او را و برسان باو ان منفعت را و ضايع مگردان حقّ برادر تو را از جهت اعتماد كردن بر برادرى كه در ميان تو و در ميان او است پس بتحقيق كه نيست برادر از براى تو كسى كه ضايع كرده تو حقّ او را يعنى از براى تو برادرى نخواهد كرد و بايد نباشد اهل و عيال تو بدخوترين مردمان نسبت بتو و رغبت مكن در كسى كه بى‏رغبت است در تو و بايد نباشد برادر تو با قوّت‏تر در بريدن او برادرى را از تو در پيوند كردن تو مر برادر ترا يعنى بايد در پيوند كردن برادرى اقوى باشد از او و در بريدن او مر برادرى را و بايد نباشد برادر تو بر بدى كردن با تو اقوى از تو بر احسان كردن تو يعنى احسان تو نسبت باو بايد بيشتر باشد از بدى او نسبت بتو و بايد بزرگ ننمايد بر تو ستم كسى كه ستم كرده است بر تو زيرا كه او سعى كرده است بر مضرّت خود و منفعت تو و نيست سزاوار پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده است اين كه غمين و بدحال گردانى او را و اعلم يا بنىّ انّ الرّزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك فان انت لم تأته اتيك ما اقبح الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنى انّما لك من دنياك ما اصلحت به مثواك و ان كنت جازعا على ما تفلّت من يديك فاجزع على كلّ ما لم يصل العاقل يتعّظ بالأدب و البهائم لا تتغّظ الّا بالضّرب يعنى بدان اى پسرك من بتحقيق كه روزى دو قسم است يك قسم روزى باشد كه تو طالب آن باشى فقط يعنى بى‏استعداد و استحقاق برسيدن آن و قسم ديگر روزى باشد كه طالب تو است يعنى تو مستعدّ و مستحقّ ان باشى كه اگر تو اتيان بتحصيل ان نكنى مى‏رسد بتو با سهل وجه و چه بسيار زشت است تذلّل كردن در وقت احتياج و ضرورت و ستم كردن در وقت عدم احتياج نيست از براى منفعت تو از دنياى تو مگر چيزى كه باصلاح اورى بان جاى اقامت اخرت تو را و اگر باشى تو جزع و زارى كننده بر چيزى كه بيرون شده است از دو دست تو پس جزع و زارى كن بر هر چيزى كه نرسيده است بتو از منفعتهاى اخرت تو استدلال كن بر چيزى كه موجود نشده است از متاع و دولت دنيابچيزى كه موجود شده است از ان در زمان گذشته زيرا كه بتحقيق كه امور و احوال دنيا مانند يكديگرند يعنى پس بگردان دولت ارباب دولى كه گذشته‏اند و باقى نمانده‏اند دليل بر نيست شدن و باقى نماندن دولتى كه بعد از اين اگر حاصل گردد و دل مبند بر تحصيل دنيا كه وفا نكند بر احدى و بايد نباشى از جمله كسانى كه نفع نبخشد او را نصيحت و پند مگر در وقتى كه مبالغه كنى در رنجانيدن او زيرا كه عاقل قبول ميكند پند را بادب دادن و تعليم كردن باو و چارپايان قبول نكنند ادب را و تعليم نيابند مگر بزدن بتازيانه اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصّبر و حسن اليقين من ترك القصد جار الصّاحب مناسب و الصّديق من صدق غيبه و الهوى شريك العمى ربّ بعيد اقرب من قريب و قريب ابعد من بعيد و الغريب من لم يكن له حبيب من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه و من اقتصر على قدره كان ابقى له و اوثق سبب اخذت به سبب بينك و بين اللّه سبحانه و من لم يبالك فهو عدوّك يعنى بينداز از تو مشقّت غمهاى وارده را بصبر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  259

كردنهاى اراديّه و بيقين داشتن نيك يعنى و بيقين بثواب نيك كسى كه ترك كرد وسط راه را ستم بر خود كرده است يعنى بسبب ضلالت و گمراهى خود مصاحب شخص بمنزله خويش ان شخص است در احترام كردن دوست شخص كسى است كه راستگو باشد در غيبت چنانچه دوست است در حضور و خواهش نفس شريكست با كورى در گمراه كردن چه بسيار دور و بيگانه است كه نزديكتر است در دوستى از نزديك و خويش و چه بسيار نزديك و خويش است كه دورتر است در دوستى از دور و بيگانه و غريب در شهرى كسى است كه نباشد از براى او در ان شهر دوستى كسى كه تجاوز كرد از حقّ تنگ باشد راه رفتن او و كسى كه اقتصار كند بر مرتبه خود و تجاوز نكند از ان باشد قدران پاينده‏تر از براى او يعنى تجاوز از مرتبه باعث پست شدن مرتبه است و استوارترين وسيلهائى كه سزاوار است كه بگيرى و داشته باشى انرا وسيله ميانه تو و ميانه خدا است سبحانه و كسى كه اعتنائى و باكى در شأن تو نداشته باشد پس آن كس دشمن تو است قد يكون اليأس ادراكاً اذا كان الطّمع هلاكا ليس كلّ عورة تظهر و لا كلّ فرصة تصاب و ربّما اخطا البصير قصده و اصاب الأعمى رشده اخّر الشّرّ فانّك اذا شئت تعجّلته و قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل من امن الزّمان خانه و من اعظمه اهانه ليس كلّ من رمى اصاب اذا تغيّر السّلطان تغيّر الزّمان سل عن

الرّفيق قبل الطّريق و عن الجار قبل الدّار ايّاك ان تذكر من الكلام ما كان مضحكا و ان حكيت ذلك عن غيرك يعنى گاهى باشد و نوميد بودن تو از كسى باعث دريافتن تو مر طلب و حاجت تو را در وقتى كه باشد طمع كردن تو مر آن كس را باعث هلاكت اخرت تو و نيست هر عيب و زشتى كه ظاهر و آشكار شود يعنى آشكار مكن عيوب كس را و نيست هر فرصتى كه رسيده شود يعنى بفرصتى كه رسيده غنيمت دان چه گاه باشد كه بمثل اين فرصت نرسى و بسا باشد كه خطا كند بيناء دانا در مقصد و مطلب خود و برسد كور نادان بمطلوب خود يعنى پس مغرور نبايد بود در امور تدبير و رأى خود و احتياط از دست نبايد داد و تأخير بينداز ارتكاب بشرّ و قبيح را زيرا كه در هر وقت كه خواهى كه بشتابى بسوى ان مى‏توانى يعنى هميشه قدرت بر شرّ از براى تو هست زيرا كه زمان آن وسيع است و قدرت و توانائى بر خير نادر است زيرا كه در هر وقت ان تنگست پس بايد تعجيل در خير كرد نه در شرّ و ثواب بريدن احسان از حقّ ناشناس معادل و مساويست با ثواب احسان بحقّ شناس كسى كه ايمن است از حوادث زمانه بتقريب مغرور بودن باموال و اولاد و اقارب خيانت كند زمانه با او يعنى نازلشود باو حوادث و تغييرات زمانه و كسى كه بزرگ بشمرد مساعدت زمانه را يعنى بسبب مساعدت زمان خود را بزرگ داند خوار سازد زمانه او

را يعنى در زمانه خوار خواهد گشت و نيست هر كسى كه تير اندازد نشانه زند يعنى نشانه زدن موقوف بممارست و تجاربست در وقتى كه متغيّر گرديد احوال و اوضاع پادشاه عصر متغيّر و متبدّل شود اوضاع و مقتضيات دوران بر او سؤال كن از خوبى و بدى رفيق راه پيش از سؤال كردن از خوبى و بدى راه و سؤال كن از نيكى و بدى همسايه پيش از سؤال كردن از نيكى و زشتى خانه بر حذر باش از اين كه مذكور ساختى كه مضحك باشد و اگر چه حكايت كنى آن سخن را از غير تو ايّاك و مشاورة النّسآء فانّ رأيهنّ الى افن و عزمهنّ الى وهن و اكفف عليهنّ من ابصارهنّ بحجابك ايّاهنّ فانّ شدّة الحجاب ابقى عليهنّ و ليس خروجهنّ باشدّ من ادخالك من لا يوثق به عليهنّ و ان استطعت ان لا يعرفن غيرك فافعل و لا تملّك المرأة من امرها ما جاوز نفسها فانّ المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة و لا تعد بكرامتها نفسها و لا تطمعها ان تشفع لغيرها و ايّاك و التّغاير فى غير موضع غيرة فانّ ذلك يدعوا الصّحيحة الى السّقم و البريّة الى الرّيب و اجعل لكلّ انسان من خدمك عملا تأخذه به فانّه احرى ان لا يتواكلوا من خدمتك و اكرم عشيرتك فانّهم جناحك الّذى به تطير و اصلك الّذى اليه تصير و يدك الّتى بها تصول استودع اللّه دينك و دنياك و اسئله خير القضاء لك فى العاجلة و الاجلة و الدّنيا و الأخرة انشاء اللّه تعالى يعنى و بر حذر باش از مشورت كردن با زنان پس بتحقيق كه رأى و تدبير ايشان منتهى است بضعف و ناتوانى در عقل و اراده ايشان منجرّ است بسستى در اعتقاد زيرا كه زنان در عقل و دين ناقص باشند و بازدار زنان را از ديدن ايشان مر نا محرم را بمستور داشتن تو مر ايشان را پس بتحقيق كه شدّت مستور بودن ايشان باقى دارنده‏تر است مر عفّت و عصمت ايشان را و نيست بيرون رفتن ايشان از منزلهاى خود سخت‏تر از داخل كردن تو بر ايشان كسى را كه اعتمادى باو نباشد يعنى داخل مگردان بر ايشان نه از مرد و نه از زن كسانى را كه وثوق و اعتماد بر انها نباشد در مفتون ساختن زنان و اگر قادر و توانا باشى بر عملى كه ايشان نشناسند بسبب ان غير تو را پس بكن آن عمل را و مالك و مسلّط مگردان زنان را در كار و شغل ايشان بان قدرى كه تجاوز كنند از مرتبه نفس خودشان يعنى تجاوز كنند از مرتبه زن بودن بمرتبه مرد بودن يعنى مشغول گردند بشغلهاى متعلّقه بمردان پس بتحقيق كه زنان ريحان باشند مصرف آنها بوئيدنست نه اين كه كارفرما و قائم مقام مردان باشند و شغل ايشان امر و نهى و تجاوز مكن در گرامى داشتن ايشان از امور متعلّقه بنفس ايشان يعنى در امور غير متعلّقه بايشان بايد در نزد تو گرامى نباشند تا رضا جوئى ايشان نمائى در ان و بطمع مينداز ايشان را در اين كه شفاعت كنند از براى غير خودشان و بر حذر باش از اين كه در غيرت و غضب بيندازى زنان را در جائى كه مكان غير ايشان باشد يعنى تزويج كنى با ايشان كسى را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  260

كه باعث غيرت و غضب ايشان شود از جهة او پس بتحقيق كه بغيرت انداختن ايشان بتقريب زن كردن مى‏خواند زن صحيحه عفيفه را بسوى معيوب و ناسازگار گرديدن و بريئى از غيب و فاحشه بودن را بسوى ريبه و عيب ناك و فاحشه گشتن و بگردان از براى هر يك از خدمتكاران تو شغل و كار معيّنى را كه مؤاخذه كنى او را بان كار پس بتحقيق كه تعيين كردن سزاوارتر است از اين كه وا نگذارند هر يك بديگرى خدمت تو را و اكرام و احسان كن بعشيره و قبيله تو پس بتحقيق كه ايشان قدرت بال تو باشند كه با ايشان توانا باشى بپرواز كردن در بزرگى و ايشان اصل تو باشند كه بايشان بر مى‏گردى در نجابت و قوّت دست تو باشند كه با ايشان حمله مى‏برى بر دشمن بامانت مى‏سپارم بخداى تعالى كه حفظ كند دين تو را و دنياء تو را و درخواست ميكنم از او بهترين حكم او را از براى تو در حال و استقبال و در دنيا و در اخرت اگر بخواهد خداى تعالى

الكتاب 30

و من كتاب له عليه السّلام الى معاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه و ارديت جيلا من النّاس كثيرا اخدعتهم بغيّك و القيتهم فى موج تجرك تغشاهم الظّلمات و تتلاطم بهم الشّبهات فجاروا عن وجهتهم و نكصوا على اعقابهم و تولّوا على ادبارهم و عوّلوا على احسابهم الّا من فاء من اهل البصائر فانّهم فارقوك بعد معرفتك و هربوا الى اللّه من موازرتك اذ حملتهم على الصّعب و عدلت بهم عن القصد فاتّق اللّه يا معويه فى نفسك و جاذب الشّيطان قيادك فانّ الدّنيا منقطعة عنك و الأخرة قريبة منك و السّلام يعنى و هلاك گردانيدى جماعتى از مردمان بسيار را كه اهل شام باشند در حالتى كه فريب دادى تو ايشان را بسبب طغيان و سركشى تو و انداختى تو ايشان را در موج درياى گمراهى تو در حالتى كه فرو گرفته است ايشان را تاريكيهاى گمراهى و سيلى زده است ايشان را تشكيكات باطله در دين پس برگشتند از مقصد خود و باز پس رفتند بر پاشنه‏هاى پاى خود و رو آوردند بر پشت سر خود و اعتماد كردند بر بزرگيهاى ايّام جاهليّت و كفر خود مگر كسى كه بر گشت بسوى حقّ از اهل بينائيهاى ايشان پس بتحقيق كه ايشان مفارقت و جدائى از تو كردند بعد از آن كه شناختند فريب و مكر تو را و گريختند بسوى خدا از معاونت تو در وقتى كه واداشته بودى تو ايشان را بر امر دشوارى كه برگشتن از حقّ و دين باشد و منحرف گردانيده بودى ايشان را از وسط راه حقّ بسوى گمراهى پس بترس از خدا اى معاويه در باره عذاب نفس تو و كشيدن شيطان مهار تو را بسوى جهنّم پس بتحقيق كه دنيا منقطع و بريده شده است از تو و اخرت نزديك شده است بتو و السّلم

الكتاب 31

و من كتاب له عليه السّلام الى قثم بن العبّاس و هو عامله على مكّه يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام بسوى قثم پسر عبّاس كه عامل و حاكم حضرت بود بر اهل مكّه امّا بعد فانّ عينى بالمغرب كتب الىّ يعلمني انّه وجّه الى الموسم اناس من اهل الشّام العمى القلوب الصّمّ الأسماع الكمه الأبصار الّذين يلتمسون الحقّ بالباطل و يطيعون المخلوقين فى معصيته الخالق و يحتلبون الدّنيا درّها بالدّين و يشترون عاجلها باجل الأبرار المتّقين يعنى بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس اينست كه بتحقيق كه جاسوس من در مغرب زمين نوشت بمن در حالتى كه خبر داد بمن كه بتحقيق كه رو اورده شده‏اند بسوى مكان اجتماع حاجيان يعنى مكّه مردمانى از اهل شام كه اين صفت دارند كه كوردلان و كرگوشان و نابينا ديدگان آن چنانى باشند كه التماس ميكنند حقّ را بمتابعت كردن بباطل و اطاعت ميكنند مخلوق را بسبب معصيت كردن بخالق و مى‏دوشند از دنيا شير التذاذ را بعوض تحصيل دين و مى‏خرند دنياء حاضر را بعوض كسب بهشت اخرت و نيكوكاران بپرهيزكاران و لن يفوز بالخير الّا عامله و لا يجزى جزاء الشّرّ الّا فاعله فاقم ما فى يديك قيام الحازم الصّليب و النّاصح اللّبيب و النّافع لسلطانه المطيع لامامه و ايّاك و ما يعتذر منه و لا تكن عند النّعماء بطرا و لا عند البأساء فشلا يعنى و هرگز رستگار نمى‏شود بجزاء نيك مگر كسى كه عامل عمل نيك باشد و جزاء داده نمى‏شود بجزاء بد مگر كسى كه فاعل فعل بد باشد پس برپا دار آن چه در دست تو است از امارت و حكومت مكّه بر پا داشتن احتياط كننده سخت و نصيحت كننده عاقل دانا و منفعت بخشنده مر پادشاه خود را اطاعت كننده مر پيشوا خود را و بر حذر باش از كار غلطى كه بايد خواسته شود از ان و مباش در نزد رخا و وفور نعمتها نازنده و شادمان و نه در نزد سختى و تنگى نعمتها زارى كننده و نالان

الكتاب 32

و من كتاب له عليه السّلام الى محمّد بن ابى بكر رضى اللّه عنه لمّا بلغه توجّده من عزله بالاشتر عن مصر ثمّ توفّى الاشتر فى توجّهه الى مصر قبل وصوله اليها يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى محمّد پسر ابا بكر رضى اللّه عنه در وقتى كه رسيد بامير (علیه السلام)حزن و اندوه محمّد از جهة معزول شدن او از حكومت مصر بسبب منصوب شدن مالك اشتر بحكومت آنجا پس وفات كرد مالك اشتر در اثناء متوجّه شدن او بسوى مصر پيش از رسيدن او بمصر و قد بلغتنى موجدتك من تسريح الأشتر الى عملك و انّى لم افعل ذلك استبطاءاً لك فى الجهد و لا ازدياداً لك فى الجدّ و لو نزعت ما تحت يدك من سلطانك لولّيتك ما هو ايسر عليك مؤنة و اعجب اليك ولاية يعنى بتحقيق كه رسيد بمن حزن و اندوه تو از فرستادن مالك اشتر بسوى مشغول شدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  261

بشغل تو و بتحقيق كه من نكردم نصب اشتر را از جهة كند دانستن مر تو را در جهاد كردن و نه از جهة زياد گردانيدن مر تو را در سعى و تلاش كردن و اگر چه گرفته بودم آنچه را كه در زير دست تصرّف تو بود از تسلّط و حكومت تو هر اينه حاكم گردانيده بودم تو را بر چيزى كه آسانتر بود بر تو از روى مشقّت بودن و خوش آينده‏تر بود پيش تو از روى حاكم بودن انّ الرّجل الّذى كنت ولّيته امر مصر كان رجلا لنا ناصحا و على عدوّنا شديدا ناقما فرحمه اللّه فلقد استكمل ايّامه و لاقى حمامه و نحن عنه راضون اولاه اللّه رضوانه و ضاعف الثّواب له فاصحر لعدوّك و امض على بصيرتك و شمّر لحرب من حاربك و ادع الى سبيل ربّك و اكثر الاستعانة باللّه يكفك ما اهمّك و يعنك على ما ينزل بك انشاء اللّه يعنى بتحقيق كه مرد آن چنانى را كه بودم من كه مأمور ساخته بودم او را بحكومت ولايت مصر بود مردى مهربان از براى ما و سخت گيرنده زحمت دهنده بر دشمن ما پس خدا رحمت كند او را پس هر اينه تمام گردانيد روزگار عمر خود را و ملاقات كرد مرگ خود را و حال آن كه ما از او راضى و خوشنوديم جاى دهد او را خدا در بهشت خود و دو چندان گرداند ثواب او را پس بيرون شو بصحرا از جهت محاربه با دشمن تو و بگذر در كارها با بينائى تو و دامن همّت بر كمر زن از براى جنگ كردن با كسى كه جنگ با تو كند و بخوان مردم را بسوى راه پروردگار تو و بسيار بخواه يارى را از خدا كه كفايت ميكند تو را در آن چيزى كه مهمّ و ضرور تو است و اعانت و كمك ميكند تو را بر چيزى كه نازل مى‏شود بر تو (-  انش- )

الكتاب 33

و من كتاب له (علیه السلام)الى عبد اللّه بن العبّاس بعد مقتل محمّد بن ابى بكر بمصر يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس بعد از كشته شدن محمّد پسر ابى بكر در مصر امّا بعد فانّ مصر قد افتتحت و محمّد بن ابى بكر رحمه اللّه قد استشهد فعند اللّه نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا كادحا و سيفا قاطعا و ركنا دافعا و قد كنت حثثّت النّاس على الحاقه و امرتهم بغياثه قبل الوقعة و دعوتهم سرّا و جهرا و عودا و بدء فمنهم اللّاتى كارها و منهم المعتلّ كاذبا و منهم القاعد خاذلا اسأل اللّه ان يجعل لى منهم فرجا عاجلا فو اللّه لولا طمعى عند لقائى عدوّى فى الشّهادة و توطينى نفسى على المنيّة لاحببت ان لا ابقى مع هؤلاء يوما واحدا و لا التقى بهم ابدا يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه مصر مفتوح لشكر معويه گرديد و محمّد پسر ابى بكر حاكم مصر كه خدا او را رحمت كند بتحقيق كه شهيد گرديد پس در نزد خدا طلب ميكنم از براى او حسنه و اجر را در حالتى كه پسر مهربان بود و حاكم رنج كش بود و شمشير برّنده بود و جانب با قوّت دفع كننده دشمن بود و بتحقيق كه بودم من كه تحريص كرده بودم مردمان را بر ملحق شدن باو و حكم كرده بودم بفرياد رسى او پيش از واقعه كشته شدن او و خوانده بودم ايشان را در پنهان و آشكار او در معاودت و در ابتداء پس بعضى از ايشان اتيان بامر مى‏كردند از روى كراهت و بى‏رغبتى و بعضى از ايشان عذر آورنده بودند بعذرهاى دروغ و بعضى از ايشان بر نمى‏خواستند از جاى از جهت فرو گذاشتن جهاد سؤال ميكنم خدا را از اين كه بگرداند از براى من بدل از ايشان گشايشى بزودى پس سوگند بخدا كه اگر نبود طمع داشتن من در وقت ملاقات من دشمن مرا در شهيد گشتن و مطمئنّ ساختن من نفس مرا بر مردن هر اينه دوست مى‏داشتم اين كه باقى نباشم با اين جماعت منافق يك روزى و ملاقات نكنم ايشان را هرگز

الكتاب 34

و من كتاب له عليه السّلام فى ذكر جيش انفده الى بعض الاعداء و هو جواب كتاب كتبه اليه اخوه عقيل بن ابى طالب رضى اللّه عنه يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است در ذكر لشكرى كه فرستاده بود آنرا بسوى بعضى از دشمنان و ان مكتوب جواب مكتوبى است كه نوشته بود بسوى او برادر او عقيل پسر ابي طالب رضى اللّه عنه فسرّحت اليه جيشا كثيفا من المسلمين فلمّا بلغه ذلك شمّر هاربا و نكص نادما فلحقوه ببعض الطّريق و قد طفّلت الشّمس للاياب فاقتتلوا شيئا كلّا و لا فما كان الّا كموقف ساعة حتّى نجا جريضا بعد ما اخذ منه بالمخنق و لم يبق منه غير الرّمق فلائيا بلاى ما نجا يعنى پس فرستادم بسوى ان دشمن سپاه انبوهى از مسلمانان را پس در هنگامى كه رسيد باو خبر فرستادن سپاه شتابيد در حالتى كه گريزان بود و بر گشت قهقرى در حالتى كه پشيمان بود پس رسيدند سپاه باو در اثناء راه و حال آن كه نزديك شده بود آفتاب وقت رجوع و غروب را پس مقاتله كردند باهم چيزى از مقاتله را كه مانند مقاتله نكردن بود و نبود مانند ان يعنى مقاتله اندكى كه شبيه بعدم مقاتله بود و نه بود عدم مقاتله پس نبود ان قتال مگر مثل زمان ايستادن ساعتى و لحظه تا اين كه نجات يافت در حالتى كه غصّه خورنده و غمگين بود بعد از آن كه گرفته شده بود گلوگاه او را و باقى نمانده بود از او غير از رمق و نيم جانى پس از

روى دشوارى متلبّس به دشوارى عظيمى نجات يافت و خلاص شد از كشته شدن فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضّلال و تجوالهم فى الشّقاق و جماحهم فى التّيه فانّهم قد اجمعوا على حربى كإجماعهم على حرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فجزت قريشا عنّى الجوازى فقد قطعوا رحمى و سلبونى سلطان ابن امّى يعنى پس واگذار از تو طائفه قريش را با بسيار دويدن ايشان در ضلالت و گمراهى و با بسيار جولان كردن ايشان در دشمنى و با بسيار سركشى كردن ايشان در حيرت و سرگردانى پس بتحقيق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  262

كه ايشان اتّفاق كردن ايشان بر محاربه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش از من پس جزا دهد قريش را از جانب من صاحبان جزاهاى گوناگون و عقوبات مختلفه پس بتحقيق كه بريدند خويشى مرا و ربودند از من سلطنت پسر مادر مرا كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد يعنى خلافت او را و مراد از مادر جدّه است كه فاطمه مادر عبد اللّه و ابو طالب باشد و امّا ما سئلت عنه من رأيى فى القتال فانّ رأيى قتال المحلّين حتّى القى اللّه لا يزدني فى كثرة النّاس حولى عزّة و لا تفرّقهم عنّى وحشة و لا تحسبنّ ابن ابيك و لو اسلمه النّاس متضرّعا متخشّعا و لا مقرّا للضّيم واهنا و لا سلس الزّمام للقائد و لا وطيى‏ء الظّهر للرّاكب المقتعد و لكنّه كما قال اخو بنى سليم فان تسألينى كيف انت فانّنى صبور على ريب الزّمان صليب يعزّ علىّ ان ترى بى كابة فيشمت عاد او يساء حبيب يعنى و امّا آنچه را كه سؤال كردى از ان از رأى من در جنگ كردن پس بتحقيق كه رأى من جنگ كردن با اشخاصى است كه وا كرده‏اند و شكسته‏اند بيعت و پيمان را و ياغى و سركش باشند تا اين كه ملاقات كنم خدا را زياد نمى‏گرداند از براى من بسيارى مردمان در حوالى من عزّتى را و نه متفرّق شدن ايشان از من وحشت و خوفى را و گمان مكن تو پسر پدر تو را كه نفس نفيسش باشد (علیه السلام)و اگر چه واگذاشته باشند او را مردمان يعنى يارى او نكرده باشند كه زارى كننده باشد و فروتن باشد از براى دشمن و گمان مكن كه راضى و صابر باشد از براى ظلم و ضعيف باشد در ان و نه سست مهار باشد از براى كشاننده و نه پا به پشت گذاشته مهيّاى سوارى باشد از براى اراده كنندگان سوار شدن و نشستن بر ان و لكن برادر تو هم چنانست كه گفته است شاعر برادر طائفه بنى سليم كه پس اگر سؤال ميكنى اى زن از من كه چگونه است حال تو پس بتحقيق كه شكيبا باشم بر سختى روزگار سخت باشم در شدائد دشوار است بر من اين كه ديده شود در من حزن و اندوهى تا اين كه شماتت كند دشمنى يا اين كه محزون شود دوستى

الكتاب 35

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه فسبحان اللّه ما اشدّ لزومك للاهواء المبتدعة و الحيرة المتّبعة مع تضييع الحقائق و اطّراح الوثائق الّتى هى للّه طلبة و على عباده حجّة فامّا اكثارك الحجاج فى عثمان و قتلته فانّك انّما نصرت عثمان حيث كان النّصر لك و خذلته حيث كان النّصر له و السّلام يعنى پس تسبيح ميكنم خدا را تسبيح كردنى و تعجّب ميكنم كه چه بسيار سخت است ملازمت تو مر خواهشهاى نو پديد امده را و سرگشتگى پيروى نموده را با ضايع و باطل گردانيدن حقوق حقّه محقّقه را و انداختن احكام متقنه محكمه را كه حقوق خلافت حقّه محقّقه و احكام شرعيّه متقنه باشد انحقايق و وثائقى كه مطلوب از براى ثواب خدا است و حجّت و دليل بر بندگى بندگان خدا است پس امّا بسيار خصومت كردن تو در خون عثمان و كشندگان او پس بتحقيق كه يارى نكردى تو عثمان را مگر در جائى كه بود يارى كردن با منفعت از براى تو كه زمان خلافت او باشد و فرو نگذاشتى تو يارى كردن او را مگر در جائى كه بود يارى كردن با منفعت از براى او كه زمان محصور بودن او باشد كه امداد از معويه خواست و امداد نكرد

الكتاب 36

و من كتاب له (علیه السلام)الى اهل مصر لمّا ولّى عليهم الاشتر رحمه اللّه يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل مصر در هنگامى كه والى و حاكم گردانيد بر ايشان مالك اشتر رحمه اللّه را من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى القوم الّذين غضبوا للّه حين عصى فى ارضه و ذهب بحقّه فضرب الجور سرادقه على البرّ و الفاجر و المقيم و الظّاعن و لا معروف يستراح اليه و لا منكر يتناهى عنه يعنى از جانب بنده خدا امير مؤمنان است بسوى گروه آن چنانى كه خشمگين شدند از براى خدا در هنگامى كه نافرمانى كرده شد در زمين او و از ميان برده شد حقّ او را كه خلافت باشد پس زد ظلم و ستم خيمه خود را بر نيكوكاران و بد كرداران و ساكنان و مسافران و نبود معروفى و خيرى استراحت كرده شده در ان زيرا كه مأمورات متروك بود و نه منكر زشتى باز ايستاده شده زيرا كه منهيّات متداول بود امّا بعد فقد بعثت اليكم عبداً من عباد اللّه لا ينام ايّام الخوف و لا ينكل عن الأعداء ساعات الرّوع اشدّ على الفجّار من حريق النّار و هو مالك بن الحارث اخو مذحج فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحقّ فانّه سيف من سيوف اللّه لا كليل الظّبة و لا نأبى الضّريبة فان امركم ان تنفروا فانفروا و ان امركم ان تقيموا فاقيموا فانّه لا يقدم و لا يحجم و لا يؤخّر و لا يقدّم الّا عن امرى و قد اثرتكم به على نفسى لنصيحته لكم و شدّة شكيمته على عدوّكم يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه فرستادم بسوى شما بنده از بندگان خدا را كه خواب نمى‏كند در روزهاى خوف دشمنان و بر نمى‏گردد از دشمنان در اوقات ترس ايشان بسيار سخت‏تر است بر ظالمان از سوزاندن اتش و آن كس مالك پسر حارث برادر طائفه مذحج است پس بشنويد سخن او را و پيروى كنيد حكم او را در چيزهائى كه مطابق حقّ باشد پس بتحقيق كه او است شمشيرى از شمشيرهاى خدا كه كند نيست تيزى او و بى‏برش نيست زدن او پس اگر حكم كند شما را باين كه كوچ كنيد پس كوچ كنيد و اگر حكم كند شما را باين كه منزل كنيد پس منزل كنيد بتحقيق كه او اقدام نمى‏كند و پيشى نمى‏جويد در حرب و باز نمى‏ايستد از حرب و پس نمى‏ايستد و پيش نمى‏رود مگر از حكم من و بتحقيق كه اختيار كردم از براى شما او را بر نفس خودم از جهة نصيحت كردن او مر شما را و سر سخت بودن او بر دشمن شما

الكتاب 37

و من كتاب له (علیه السلام)الى عمرو بن العاص يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عمرو پسر عاص فانّك جعلت دينك تبعا لدنيا امرء ظاهر غيّه مهتوك ستره يشين الكريم و مجلسه و يسفّه الحليم بخلطته فاتّبعت اثره و طلبت فضله اتّباع الكلب للضّرغام يلوذ الى مخالبه و ينتظر ما يلقى اليه من فضل فريسته فاذهبت دنياك و اخرتك و لو بالحقّ اخذت ادركت ما طلبت فان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  263

يمكّن اللّه منك و من ابن ابى سفيان اجزكما بما قدّمتما و ان تعجزا و تبقيا فما امامكما شرّ لكما و السّلم يعنى پس بتحقيق كه گردانيدى دين تو را تابع و مصروف دنيا مردى كه آشكار است گمراهى او پاره شده است پرده عفّت او يعنى معاويه فاسق فاجر عيب‏دار مى‏سازد مردم صاحب كرامت و بزرگى را در مجالست خود و سفيه و نادان مى‏گرداند مردم دانا را بمصاحبت خود پس پيروى كردى جاى پاى او را و درخواست كردى احسان او را مانند پيروى كردن سگ مر شير را كه پناه مى‏برد در رزق خود بسوى چنگالهاى او و انتظار مى‏كشد طعمه را كه مى‏اندازد بسوى او از زيادتى شكار خود پس بردى دنيا و اخرت تو را يعنى هيچيك را باقى نگذاشتى و اگر مى‏گرفتى جانب حقّ را هر اينه در مى‏يافتى آن چه را كه طالب بودى از حكومت بعضى ولايات مثل مصر پس اگر تمكين داد خدا مرا از تو و از پسر ابى سفيان يعنى مسلّط گردانيد مرا جزا مى‏دهم شما دو نفر را بآن چيزى كه پيش فرستاديد يعنى بسوى اخرت از اعمال ناشايسته و اگر غلبه كرديد شما دو نفر و باقى مانديد بعد از من پس آن چه پيش روى شما است از عذاب اخرت بدتر است از براى شما

الكتاب 38

و من كتاب له (علیه السلام)الى بعض عمّاله يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى بعضى از حاكمهاى او امّا بعد فقد بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت ربّك و عصيت امامك و اخزيت امانتك بلغنى انّك جرّدت الأرض فاخذت ما تحت قدميك و اكلت ما تحت يديك فارفع الىّ حسابك و اعلم انّ حساب اللّه اعظم من حساب النّاس يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه رسيد بمن از طرف تو خبر كارى كه اگر كرده باشى ان كار را پس بتحقيق كه بخشم در اورده پروردگار تو را و نافرمانى كرده پيشوا تو را و خوار ساخته و خيانت كرده امانت حكومت تو را رسيد بمن خبر اين كه بتحقيق كه تو برهنه و ساده ساخته از نخيلات و اشجار و زراعات زمين را يعنى از ظلم خراب كرده باغات و مزارع را پس گرفته آن چيزى را كه در زير پاهاى تسلّط تو بود از اموال و نقود و خورده آن چيزى را كه در زير دستهاى تصرّف تو بود از بيت المال پس روانه كن و بفرست بسوى من حساب دخل و خرج تو را و بدان كه بتحقيق حساب خواستن خدا بزرگتر است از حساب خواستن مردمان

الكتاب 39

و من كتاب له (علیه السلام)الى عبد اللّه بن العبّاس يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس امّا بعد فانّى كنت اشركتك فى امانتى و جعلتك شعارى و بطانتى و لم يكن فى اهلى رجل اوثق منك فى نفسى لمواساتى و موازرتى و اداء الامانة الىّ فلمّا رايت الزّمان على بن عمّك قد كلب و العدوّ قد حرب و امانة النّاس قد خزيت و هذه الأمّة قد فتكت و شغرت قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ ففارقته مع المفارقين و خذلته مع الخاذلين و خنته مع الخائنين فلابن عمّك اسيت و لا الأمانة ادّيت يعنى بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من بودم كه شريك گردانيدم تو را در امانت و خلافت من و گردانيدم تو را پيراهن من و آستر جامه خلافت من و نه بود در اهل و خويشان من مردى معتمدتر از تو در پيش نفس من از براى يارى كردن من و اعانت من و اداء امانت اموال بيت المال بسوى من پس در هنگامى كه ديدى كه روزگار بر پسر عمّ تو سخت گرفته است و دشمن خشم كرده است و امانت مردمان خيانت شده است و اين امّت فرصت جستند و بيخبر گشتند بر گردانيدى تو از براى پسر عمّ تو پشت سپر يعنى رو از او گردانيدى پس جدا گشتى از او با جدا شدگان و فرو گذاشتى يارى او را با فرو گذاشتگان و خيانت كردى با او با خيانت كنندگان پس نه پسر عمّ تو را يارى كردى و نه امانت را ادا كردى و كانّك لم تكن اللّه تريد بجهادك و كانّك لم تكن على بيّنة من ربّك و كانّك انّما كنت تكيد هذه الأمّة عن دنياهم و تنوى عزّتهم عن فيئهم فلمّا امكنتك الشّدّة فى خيانة الامّة اسرعت الكرّة و عاجلت الوثبة و اختطفت ما قدرت عليه من اموالهم المصونة لأراملهم و ايتامهم اختطاف الذّئب الأزلّ دامية المعزى الكسيرة فحملته الى الحجاز رحيب الصّدر بحمله غير متأثّم من اخذه كانّك لا ابا لغيرك حدرت على اهلك تراثك من ابيك و امّك يعنى و گويا كه تو نبودى كه خدا را اراده كنى در جهاد كردن تو و گويا كه تو نبودى بر برهان يقينى در ايمان به پروردگار تو و گويا تو نبودى مگر اين كه خدعه و مكر مى‏كردى با اين امّت از جهة دنياى ايشان و قصد كردى كه فريب دهى ايشان را از غنيمت ايشان پس در هنگامى كه ممكن و ميسّر شد تو را شدّت در خيانت كردن با اين امّت تند گرديدى در حمله كردن و تعجيل كردى در بر جستن و در ربودى آن چه را كه توانائى داشتى بر ان از مالهاى ايشان كه محافظت شده بود از براى مصارف زنان بيوه ايشان و اطفال بى‏پدر ايشان مانند در ربودن گرگ تند درنده خون الود بزغاله شكسته را پس بار كردى انمال را بسوى ولايت حجاز در حالتى كه گشاده سينه و خوش حال بودى در حمل ان و باك نداشتى از گناه بر داشتن ان گويا كه تو پدر مباد از براى غير تو فرود اوردى بسوى اهل تو ميراث تو را از پدر و مادر تو فسبحان اللّه اما تؤمن بالمعاد او ما تخاف نقاش الحساب ايّها المعدود كان عندنا من ذوى الألباب كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انّك تأكل حراما و تشرب حراما و تبتاع الإماء و تنكح النّساء من مال اليتمى و المساكين و المؤمنين و المجاهدين الّذين افاء اللّه عليهم هذه الأموال و احرز بهم هذه البلاد فاتّق اللّه و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانّك ان لم تفعل ثمّ امكننى اللّه منك لاعذرنّ الى اللّه فيك و لاضربنّك بسيفى الّذى ما ضربت به احدا الّا دخل النّار يعنى پس تسبيح ميكنم خدا را تسبيح كردنى در مقام تعجّب كه ايا ايمان نياورده ببرگشتن در قيامت يا نمى‏ترسى مناقشه در حساب روز جزا را اى شمرده شده در نزد ما از صاحبان عقول چگونه گوارا دارى تو آشاميدن و خوردن را و حال آن كه تو مى‏دانى بتحقيق كه تو مى‏خورى حرام را و مياشامى حرام را و مى‏خرى كنيزان را و نكاح ميكنى زنان را از مال يتيمان و بيچارگان و مؤمنان و جهاد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  264

كنندگان آن چنانى كه غنيمت داده است خدا بر ايشان مالها را و محافظت كرده است بسبب ايشان اين شهرها را پس بپرهيز خدا را و ردّ كن بسوى اين جماعت اين مالهاى ايشان را پس بتحقيق كه تو اگر ردّ نكردى پس مسلّط گردانيد مرا خدا بتو هر اينه من معذور خواهم بود در پيش خدا در باره عقوبت تو هر اينه مى‏زنم تو را بشمشير من آن چنان شمشيرى كه نزدم بان شمشير احدى را مگر اين كه داخل شد آن كس در اتش جهنّم و اللّه لو انّ الحسن و الحسين فعلا مثل فعلك الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منّى بارادة حتّى اخذ الحقّ منهما و اريح الباطل عن مظلمتهما و اقسم باللّه ربّ العالمين ما يسرّنى انّ ما اخذته من اموالهم حلال لى اتركه ميراثا لمن بعدى يعنى سوگند بخدا كه اگر فرزندانم حسن و حسين كرده باشند مانند كردن تو كارى را كه كرده نبود مر ايشان را در نزد من رخصتى و ظفر نمى‏يافتند از جانب من بمرادى تا اين كه مى‏گرفتم حقّ را از ايشان و نيست مى‏گردانيدم باطل را از مظلمه ايشان يعنى اداء مى‏كردم حقّ را بحقّ‏دار و قسم ياد ميكنم بخدا پروردگار عالميان كه خوشحال نمى‏گرداند مرا اين كه آن چه را كه تو گرفته از اموال ايشان باشد حلال از براى من واگذارم انرا از براى ميراث كسى كه باشد بعد از من فضحّ رويدا فكانّك قد بلغت المدى و دفنت تحت الثّرى و عرضت عليك اعمالك بالمحلّ الّذى ينادى الظّالم فيه بالحسرة و يتمنّى المضيّع الرّجعة و لات حين مناص يعنى صبر كن اندك وقتى پس گويا كه تو رسيده بنهايت عمر تو و دفن شده در زير خاك و اظهار شده است بر تو كارهاى تو در مكانى كه ندا ميكند ستمكار در آن مكان حسرت و ندامت را و تمنّا ميكند ضايع سازنده حقوق برگشتن بدنيا را از براى اداء حقوق و حال آن كه نيست ان هنگام هنگام گريختن از عذاب

الكتاب 40

و من كتاب له (علیه السلام)الى عمر بن ابى سلمة المخزومى و كان عامله على البحرين فعزله و استعمل النّعمان بن عجلان الزّرقى يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عمر پسر ابى سلمه مخزومى و بود او حاكم بر بحرين پس عزل كرد او را و حاكم گردانيد نعمان پسر عجلان زرقى را بجاى او امّا بعد فانّى قد ولّيت النّعمان بن عجلان على البحرين و نزعت يدك من غير ذمّ لك و لا تثريب عليك فلقد احسنت الولاية و ادّيت الأمانة فاقبل غير ظنين و لا ملوم و لا متّهم و لا مأثوم فقد اردت المسير الى ظلمة اهل الشّام و احببت ان تشهد معى فانّك ممّن استظهر به على جهاد العدوّ و اقامة عمود الدّين يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من حاكم گردانيدم نعمان پسر عجلان را بر بلاد بحرين و وا كشيدم دست حكومت تو را بدون مذمّت كردنى از تو و نه سرزنش كردنى بر تو پس هر اينه نيكو كردى حكومت را و ادا كردى امانت بيت المال را پس روى بما بيار بدون اين كه گمان زده شده باشى و نه ملامت كرده شده باشى و نه تهمت زده شده باشى و نه گناه‏كار باشى پس بتحقيق كه من اراده كرده‏ام حركت كردن بسوى جماعت ستمكاران اهل شام را و دوست داشتم اين كه تو حاضر باشى با من پس بتحقيق تو از كسانى باشى كه من استظهار و استعانت مى‏جويم بانها بر جهاد كردن با دشمن و ببرپا داشتن ستون دين اسلام

الكتاب 41

و من كتاب له (علیه السلام)الى مصقلة بن هبيرة الشّيبانى و هو عامله على اردشير خرّه يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى مصقله پسر هبيره شيبانى و او حاكم بود از جانب امير المؤمنين (علیه السلام)بر اردشير خرّه كه يكى از ولايات فارس است بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت الهك و اغضبت امامك انّك تقسم فيى‏ء المسلمين الّذى حازته رماحهم و خيولهم و اريقت عليه دمائهم فيمن اعتامك من اعراب قومك فو الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة لئن كان ذلك حقّا لتجدنّ بك علىّ هوانا و لتخفّنّ عندى ميزانا يعنى رسيد بمن از جانب تو خبر كارى كه اگر باشى تو كه كرده انكار را پس بتحقيق بخشم انداخته خدا تو را و بغضب در اورده امام و پيشوا تو را آن امر اين است كه تو قسمت ميكنى خراج انولايت را كه غنيمت مسلمانان است ان غنيمتى كه سبب جمعشدن ان گشته است نيزهاى ايشان و ماديانهاى سوارى ايشان و ريخته شده است بر ان خونهاى ايشان در ميانه كسانى كه برگزيده‏اند تو را از طائفه عرب قوم تو پس سوگند بان كسى كه شق كرده است دانه گندم را و خلق كرده است نفس ايشان را كه اگر باشد انخبر راست هر اينه مى‏يابى تو نسبة بتو لازم بر من اهانت و خارى را و هر اينه سبك گرديده تو در نزد من از روى مقدار و اعتبار فلا تستهن بحقّ ربّك و لا تصلح دنياك بمحق دينك فتكون من الأخسرين اعمالا الا و انّ حقّ من قبلنا و قبلك من المسلمين فى قسمة هذا الفي‏ء سواء يردون عندى عليه و يصدرون عنه و السّلم يعنى پس مگردان خوار حقّ پروردگار تو را و اصلاح مكن دنيا تو را بمحو و باطل كردن دين تو پس باشى تو از جمله كسانى كه زيان كنندگانند در عملها آگاه باش بتحقيق كه حقّ كسى كه در پيش ما است و در پيش تو است از مسلمانان در قسمت كردن اين مال غنيمت مساوى است وارد بشوند در نزد من بر تقسيم يا اين كه باز گردند از ان و السّلم

الكتاب 42

و من كتاب له (علیه السلام)الى زياد بن ابيه و قد بلغه انّ معاوية قد كتب اليه يريد خديعته باستلحاقه يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى زياد پسر پدر خود زيرا كه پدرش معلوم نبود و حال آن كه رسيده بود بامير (علیه السلام)كه معويه نوشته است مكتوبى بسوى زياد در حالتى كه اراده كرده است فريب دادن او را بسبب ملحق ساختن او بخود بانتساب ببرادرى زيرا كه ابو سفيان پدر معويه مى‏گفت كه من گذارده‏ام او را در رحم مادرش و قد عرفت انّ معاوية كتب اليك يستزلّ لبّك و يستفلّ غربك فانّه الشّيطان يأتي المرء من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله ليقتحم غفلته و يستلب عزّته و قد كان من ابى سفيان فى زمن عمر بن الخطّاب فلتة من حديث النّفس و نزعة من نزعات الشّيطان لا يثبت بها نسب‏

قبل فهرست بعد