قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  265

و لا يستحقّ بها ارث و المتعلّق بها كالواغل المدفّع و النّوط المذبذب يعنى و بتحقيق كه دانستم من اين كه معويه نوشته است بسوى تو نوشته كه مى‏خواهد بلغزاند عقل تو را و رخنه كند در تيزى فطانت تو پس بتحقيق كه او مثل شيطانست ميايد مرد را بجهة فريب دادن او از پيش روى او كه زينت دنيا باشد و از پشت سر او كه تشكيك در امر اخرت باشد و از جانب راست او كه هيجان قوّه غضبيّه باشد و از جانب چپ او كه ثوران قوّه شهويّه باشد تا اين كه بزور در ايد بر او از جهة غافل ساختن او و بربايد او را از جهت فريفتن او و بتحقيق كه واقع شد از ابى سفيان در زمان خلافت عمر بناگاه بدون فكر و رويّه سخنى از خطورات خاطر از وساوس شيطان كه ثابت نمى‏شود بسبب آن سخن نسبى و مستحقّ نمى‏گردد بسبب آن ارثى را بسبب حديث رسول ( صلی علیه و آله و السلام)كه ولد از صاحب فراش است و از براى زناكار است سنگ و كسى كه متمسّك و متشبّث گردد بان مانند كسى است كه داخل گردد بر شرب كنندگان و حال آن كه از انها نباشد و هميشه او را از خود دور گرداند و مانند چيزيست كه آويخته باشند بزين و پالان چارپايان كه دائم متحرّك و مضطرب باشد از حركت انها و قصّه آن سخن آنست كه زياد در عهد عمر بعد از مراجعت از سفرى در حضور عمر و على (علیه السلام)و ابو سفيان و عمرو عاص با حداثت سنّ خطبه خواند كه شنيده نشده بود مانند ان پس گفت عمرو عاص كه سوگند بخدا كه چنانچه باشد پدر اين جوان از قريش هر اينه براند عرب را با عصا پس گفت ابو سفيان كه او قريشى است و من مى‏شناسم آن كس را كه گذاشته است او را در رحم مادرش پس گفت على (علیه السلام)كه كيست آن كس پس گفت ابو سفيان كه من باشم آن كس كه او را گذاشت در رحم مادرش پس على (علیه السلام)گفت مگو اى ابا سفيان اين سخن را پس گفت ابو سفيان كه سوگند بخدا كه چنانچه ترس عمر نبود كه مرا حدّ زند كه چرا زنا كردى هر اينه ملحق مى‏گردانيدم او را بنسب خودم

الكتاب 43

و من كتاب له (علیه السلام)الى عثمان بن حنيف الانصارى و هو عامله على البصرة و قد بلغه انّه دعى الى وليمة قوم من اهلها فمضى اليها يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عثمان پسر حنيف انصارى و او حاكم بود از جانب امير المؤمنين (علیه السلام)بر بصره و رسيده بود بامير المؤمنين (علیه السلام)كه او خوانده شود بدعوت وليمه طايفه از اهل بصره پس او رفته است امّا بعد يابن حنيف فقد بلغنى انّ رجلا من فتية اهل البصرة دعاك الى مأدبة فاسرعت اليها يستطاب لك الألوان و تنقل اليك الجفان و ما ظننت انّك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفوّ و غنيّهم مدعوّ فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)اى پسر حنيف پس بتحقيق كه خبر رسيد بمن مردى از جوانان اهل بصره دعوت كرده است تو را بخورشى پس شتافتى بسوى ان در حالتى كه پاكيزه ساخته شده بود از براى تو انواع طعامها را و نقل شده بود بسوى تو كاسهاى بزرگ شراب را و گمان نداشتم كه تو اجابت دعوت كنى بسوى طعام جماعتى كه فقير ايشان جفا كرده شده و محروم از دعوت باشند و مالدار ايشان خوانده شده باشند بدعوت پس نگاه كن بسوى چيزى كه ميجائى از اين طعام پس آن چه مشتبه است بر تو دانستن حلال آن از حرام ان پس بينداز از دهن تو و آن چه را كه يقين دارى بپاكى راههاى كسب او پس تناول كن از ان الا و انّ لكلّ مأموم اماما يقتدى به و يستضي‏ء بنور علمه الا و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انّكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبىّ طمرا بلى كانت فى ايدينا فدك من كلّ ما اظلّته السّماء فشحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين و نعم الحكم اللّه آگاه باش و بتحقيق كه از براى هر پيروى كننده پيشوائى هست كه پيروى باو ميكند و روشن مى‏گردد بنور علم او آگاه باش و بتحقيق كه پيشوا شما اكتفا كرده است از دنياء خود بدو جامه كهنه خود كه پيراهن و ردا باشد و از طعام خود بدو قرص نان از براى چاشت و شام خود آگاه باش و بتحقيق كه شما قدرت نداريد بر اكتفا كردن بر اين دو چيز و لكن يارى كنيد مرا بپرهيزكارى از محرّمات و تلاش كردن در واجبات پس سوگند بخدا كه جمع نكردم از دنياى شما از غير مسكوكى را و ذخيره نكردم از غنيمتهاى دنيا مال بسيارى را و مهيّا نساختم از براى دو جامه پوسيده خودم جامه كهنه ديگر را ارى بود در دستهاى تصرّف ما باغ فدك از چيزهائى كه در زير سايه آسمانست پس بخل ورزيدند بر وا گذاشتن آن نفسهاى جماعتى كه عاصيان باشند و سخاوت و بخشش كردند از گذشتن ان نفوس جماعتى ديگر كه صاحبان حقّ باشند

و چه بسيار خوب حكم كننده است خدا يعنى در روز قيامت و ما اصنع بفدك و غير فدك و النّفس مظانّها فى غد جدث ينقطع فى ظلمته اثارها و تغيب اخبارها و حفرة لو زيد فى فسحتها و اوسعت يدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر و سدّ فرجها التّراب المتراكم و انّما هى نفسى اروضها بالتّقوى لتأتى امنة يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزلق و لو شئت لا اهتديت الطّريق الى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ و لكن هيهات ان يغلبني هواى و يقودني جشعى الى تخيّر الأطعمة و لعلّ بالحجاز او باليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشّبع يعنى چه كار خواهم كرد با فدك و غير فدك و حال آن كه نفس جايگاه او در فردا قبرى است كه منقطع است در تاريكى آن اثرهاى او و غائب است خبرهاى او و گودالى است كه اگر زياد كرده شود در گشادگى آن و فراخ گرداند انرا دستهاى گود كننده آن هر اينه بر هم گيرد انرا سنگ و كلوخ و سدّ كند رخنه‏هاى آنرا خاك بر هم ريخته و نيست اين نفس من مگر اين كه رياضت مى‏دهم او را بپرهيزكارى از براى اين كه بيايد در حالتى كه ايمن باشد در روز ترس بزرگ و ثابت و بر قرار باشد بر كنارهاى جاى لغزيدن و اگر خواسته باشم هر اينه يافته‏ام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  266

راه بسوى تحصيل صاف كرده شده اين عسل دنيا را و مغز اين گندم را و يافته‏شدهاى اين ابريشم را و لكن

چه بسيار دور است اين كه غالب شود بمن خواهش نفس من و بكشد مرا حرص طعام من بسوى برگزيدن طعامها و حال آن كه شايد كه باشد در حجاز و يمامه كسى كه طمعى نباشد از براى او در تحصيل فرض و معهود نباشد از براى او اسير شدنى يعنى در حجاز و يمامه شايد كسى باشد كه قدرت بر تحصيل قرص نان و توانائى بر سير شدن نداشته باشد او ان ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرّى او اكون كما قال القائل و حسبك داء ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحنّ الى القدّء اقنع من نفسى بان يقال امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدّهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش فما خلقت ليشغلنى اكل الطّيّبات كالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقمّصها تكترش من اعلاقها و تلهو عمّا يراد بها او اترك سدى او اهمل عابثا او اجرّ حبل الضّلالة او اعتسف طريق المتاهة و كانّى بقائلكم يقول اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب فقد قعد به الضّعف عن قتال الأقران و منازلة الشّجعان يعنى يا اين كه داخل شب كردم شكم بزرگ كرده از طعام خوردن و حال آن كه در حوالى من شكمها باشند گرسنه و جگرها باشند تشنه ايا و من باشم چنانچه گفته است گوينده و بس است تو را درد داشتن اين كه داخل شب گردى با شكم پر از طعام و شراب و در اطراف تو جگرها باشند كه مشتاق باشند بسوى قدح چرمى اب خوردن يعنى در حوالى تو كسانى باشند كه از فقر و فاقه قدح چرمى براى اب خوردن نداشته باشند چه جاى طعام و شراب آيا قناعت ميكنم از براى نفس خودم باين كه گفته شود امير مؤمنان و حال آن كه شريك نباشم ايشان را در مكروهات زمانه يا نباشم پيشوا از براى ايشان در بدى و زشتى زندگانى پس مخلوق نشده‏ام از براى اين كه مشغول گرداند مرا خوردن طعامهاى خوش مانند پايان بسته شده كه همّت و قصد انها علف خوردن ايشانست يا مانند چهار پايان رها شده كه شغل انها چريدن ميان دستهاى ايشانست پر مى‏گردانند شكنبه خود را از علفهاى خود و غافل باشند از چيزى كه اراده داشته شده است بايشان از ذبح و سوارى و بار كشيدن ايشان يا اين كه وا گذاشته شده باشم بيحاصل يا وا گذاشته باشم باطل يا اين كه بكشم ريسمان گمراهى را يا اين كه بيرون روم از راه در راه گمراهى و گويا مى‏بينم كه گوينده شما مى‏گويد كه اگر اينست مقدار قوت پسر ابي طالب پس بتحقيق كه نشانده است او را ضعف و سستى از جنگ كردن با همسران و برابرى كردن با دليران الا و انّ الشّجرة البريّة اصلب عودا و الرّواتع الخضرة ارقّ جلوداً و النّابتات العذبة اقوى وقوداً و أبطأ خموداً و انا من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كالصّنو من الصّنور و الذّراع من العضد و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولّيت عنها و لو امكنت الفرصة من رقابها لسارعت اليها و ساجهد فى ان اطهّر الأرض من هذا الشّخص المعكوس و الجسم المركوس حتّى تخرج المدرة من بين حبّ الحصيد يعنى آگاه باش و بتحقيق كه درخت دشتى چون كه آب خورش آن كمست چوب او سخت‏تر است و درختان سبز بستانى چون كه ابخورش انها بسيار است پوست انها نازكتر است و گياههاى ديمى كه اب خورش انها اندكست افروختن انها قوى‏تر است و خاموش شدن آنها ديرتر است يعنى پس در انسان نيز هر قدر اكل و شربش كمتر است اعضاء او سخت‏تر است و در معركه كار زار دل او سخت‏تر باشد و اتش غضب او قوى‏تر و اخگر شجاعت او افروخته‏تر و فرو نشستن مشعله خشم او و بازگشتن از مشعله جنگ او ديرتر باشد و هر قدر خوردن و آشاميدنش بيشتر باشد نازك پوست و سست دل و جبون و ترسناك باشد و حال آن كه اتّصال و يگانگى من با رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)مانند اتّصال نهالى است با نهالى كه از يك اصل رشته باشند و مانند اتّحاد ساعد كارگر است با بازوى كارفرما آن كه يك عضو باشند و سوگند بخدا كه اگر معين و ياور يكديگر شوند اين طائفه عرب بر مقاتله با من هر اينه رو بر نتابم از ايشان و چنانچه ممكن شود و دست دهد فرصت از زدن گردنهاى ايشان هر اينه بشتابم بسوى ان و زود باشد كه جهد و كوشش كنم در اين كه پاك سازم زمين را از اين شخص سرنگون و كالبد وارونه يعنى معويه معكوس و منكوس شده در شرك و كفر تا اين كه بيرون رود كلوخ كفر از ميانه دانه درو كرده اسلام اليك عنّى يا دنيا فحبلك على غاربك قد انسللت من مخالبك و افّلت من حبائلك و اجتنبت الذّهاب من مداحضك اين القرون الّذين غرّرتهم بمداعبك اين الأمم الّذين فتنتهم بزخارفك ها هم رهائن القبور و مضامين اللّحود و اللّه لو كنت شخصا مرئيّا و قالبا حسّيّا لاقمت عليك حدود اللّه فى عباد غرّرتهم بالأمانىّ و امم القيتهم فى المهاوى و ملوك اسلمتهم الى التّلف و اوردتهم موارد البلاء اذ لا ورد و لا صدر يعنى برگرد بسوى تو از من اى دنيا كه ريسمان مهار تو است بر كوهان تو بتحقيق كه من جستم از چنگالهاى تو و رستم از دامهاى تو و اجتناب كردم از رفتن از لغزشگاه تو كجا باشند آن گروهى كه فريب دادى ايشان را ببازى كردن خود كجا باشند انجماعتى كه مفتون ساختى ايشان را بزيب و زينت خود اينك باشند ايشان گروهاى گورها و فرو گرفته شده لحدها و سوگند بخدا كه اگر بودى تو شخصى ديده شده و كالبدى محسوس شده هر اينه بر پا مى‏داشتم بر تو حدّهاى خدا را در حقّ بندگانى كه فريب دادى ايشان را به آرزوها و در حقّ امّتانى كه انداختى ايشان را در پرتگاهها و در حقّ پادشاهانى كه سپردى ايشان را در نيست شدن و فرود اوردى ايشان را در ابگاههاى بلا در هنگامى كه نبود هنگام وارد شدنى و نه هنگام بازگشتنى هيهات من وطى‏ء دحضك زلق و من ركب لججك غرق و من ازورّ عن حبالك وفّق و السّالم منك لا يبالى ان ضاق به مناخه و الدّنيا عنده كيوم حان انسلاخه اعزبى عنّى فو اللّه لا اذلّ لك فيستذلّينى و لا اسلس

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  267

لك فتقودينى و ايم اللّه يمينا استثنى فيها بمشيّة اللّه لاروضنّ نفسى رياضة تهشّ معها الى القرص اذا قدرت عليه مطعوما و تقنع بالملح مادوما يعنى چه بسيار دور است آن بلاها كسى كه كام زد در جايگاه لغزش تو لغزيد و كسى كه سوار شد در ميان درياى تو غرق گشت و كسى كه منحرف شد از دامهاى تو توفيق يافت و كسى كه سالم گشت از شرّ تو باكى ندارد از اين كه تنگ شود او را خوابگاه او و دنيا در نزد او مانند روزيست كه نزديك باشد وقت در گذشتن او دور شو از من پس سوگند بخدا كه رام نيستم از براى تو تا اين كه خوار سازى مرا و نرم نيستم از براى تو تا بكشى مهار مرا سوگند بخدا سوگندى كه استثناء ميكنم در ان مشيّت خدا را كه هر اينه رياضت مى‏دهم نفس خودم را رياضت دادنى كه شاد باشد نفس با ان رياضت بسوى قرص نانى اگر قادر شود بر ان از روى خوردنى بودن و قناعت كند بنمك از روى نان خورش بودن و لادعنّ مقلتى كعين ماء نصب معينها مستفرغة دموعها أ تمئلئ السّائمة من رعيها فتبرك و تشبع الرّبيضة من عشبها فتربض و يأكل علىّ من زاده فيهجع قرّت اذاً عينه اذا اقتدى بعد السّنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة و السّائمة المرعيّة يعنى و هر اينه وامى‏گذارم حدقه چشم مرا مانند چشمه ابى كه فرو رفته باشد اب روان او در حالتى كه خالى كرده شده است اشكهاى او ايا پر مى‏شود شكم حيوان چرنده از چريدن خود تا بخوابد و سير مى‏گردد گلّه گوسفند از علف خود تا بخوابد و مى‏خورد علىّ (علیه السلام)از توشه خود تا خواب كند روشن باد در اين هنگام چشم او هر گاه پيروى كند بعد از سالهاى بسيار دراز بچارپايان بصحرا واگذاشته شده و حيوانات چرا كننده محفوظ شده طوبى لنفس ادّت الى ربّها فرضها و عركت بجنبها بؤسها و هجرت فى اللّيل غمضها حتّى اذا الكرى عليها افترشت ارضها و توسّدت كفّها فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت بذكر ربّهم شفاههم و تقشّعت بطول استغفارهم ذنوبهم اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون فاتّق اللّه يابن حنيف و لتكفك اقراصك ليكون من النّار خلاصك يعنى خوشا بحال نفسى كه اداء كرد بسوى پروردگار خود واجب خود را و بماليد بپهلوى خود شدّت خود را و ترك كرد در شب چشم برهم زدن و خواب خود را تا اين كه در وقتى كه غالب گشت نعاس بر او فراش ساخت زمين خود را و بالين گردانيد كف دست خود را در ميان گروهى كه بيدار دارد چشمهاى ايشان را ترس روز معاد ايشان و دور گشته باشد از خوابگاههاى ايشان پهلوهاى ايشان و همهمه و اواز پنهان كرده باشد در ذكر پروردگار ايشان لبهاى ايشان و زائل شده باشد بسبب درازى زمان استغفار ايشان گناهان ايشان انجماعت گروه خدا باشند آگاه باش كه گروه خدا ايشانند رستگار در روز قيامت پس بترس خدا را اى پسر حنيف و هر اينه بايد كفايت كند تو را قرصهاى نان تو اين كه باشد از اتش خلاص شدن تو

الكتاب 44

و من كتاب له (علیه السلام)الى بعض عمّاله يعنى و بعضى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى بعضى از حاكمهاى او امّا بعد فانّك ممّن استظهر به على اقامة الدّين و اقمع به نخوة الأثيم و اسدّ به لهاة الثّغر المخوف فاستعن باللّه على ما اهمّك و اخلط الشّدّة بضغث من اللّين و ارفق ما كان الرّفق اوفق و اعتزم بالشّدّة حين لا يغنى عنك الّا الشّدّة و اخفض للرّعيّة جناحك و الن لهم جانبك و امن بيتهم فى اللّحظة و النّظرة و الإشارة و التّحيّة حتّى لا يطمع العظماء فى حيفك و لا ييئس الضّعفاء من عدلك و السّلم يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه تو از كسانى باشى كه من طلب يارى كنم از او بر برداشتن دين و بر ميكنم باو تكبّر گناه كار را و مى‏بندم بان دهنه در بند ترس را پس يارى خواه بخدا بر چيزى كه ضرور است تو را و ممزوج گردان شدّت و سختى را بدسته از نرمى و مدارا كن ما دامى كه باشد مدارا كردن موافق‏تر با تو و عزم كن بر شدّت و سختى در هنگامى كه فائده نبخشد تو را مگر سختى كردن و بينداز از براى رعيّت بالهاى تو را و نرم گردان از براى ايشان پهلوى تو را و مساوى گردان در ميان ايشان در ملاحظه كردن و نگاه كردن و اشاره كردن و تعظيم كردن تا اين كه طمع نكنند بزرگان در ستم كردن تو و مأيوس نباشند ضعيفان از عدالت تو و السّلام

الكتاب 45

و من وصيّته له (علیه السلام)للحسن و الحسين عليهما السّلام لمّا ضربه اللّعين ابن ملجم لعنه اللّه يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است مر حسن و حسين عليهما السّلام را در وقتى كه ضربت زد او را ملعون ابن ملجم لعنه اللّه اوصيكما بتقوى اللّه و ان لا تبغيا الدّنيا و ان بغتكما و لا تأسفا على شي‏ء منها روى عنكما و قولا بالحقّ و اعملا للأجر و كونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه و نظم امركم و صلاح ذات بينكم فانّى سمعت جدّكما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول صلاح ذات البين افضل من عامّة الصّلوة و الصّيام اللّه اللّه فى الأيتام فلا تغبّوا افواههم فلا يضيعوا بحضرتكم و اللّه اللّه فى جيرانكم فانّهم وصيّة نبيّكم ما زال يوصى به متى ظننّا انّه سيورثهم يعني وصيّت ميكنم بشما دو فرزند بپرهيزكارى خدا و باين كه طلب مكنيد دنيا و اگر چه طلب كند دنيا شما را يعنى شما مايل بدنيا نباشيد اگر چه مال و دولت دنيا از براى شما ميسّر باشد و حسرت مخوريد و اندوهناك مشويد بر چيزى از دنيا كه منع شده است از شما و بگوئيد سخنان حقّ راست و عمل كنيد از براى ثواب و باشيد از براى ستمكار دشمن و از براى ستم رسيده ياور و وصيّت ميكنم شما و جميع اولاد مرا و خويشان مرا و كسيرا كه مى‏رسد باو مكتوب من بتقوى و پرهيزكارى خدا و انتظام امر دين شما و اصلاح كردن نزاع

در ميانه شما مسلمانان پس بتحقيق كه من شنيدم از جدّ شما رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)مى‏گفت اصلاح ذات بين افضلست از جميع نماز و روزه يعنى نماز و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  268

روزه مستحبّ بترسيد خدا را بترسيد خدا را در باره رعايت يتيمان پس باز و گرسنه مگذاريد دهنهاى ايشان را يك روز نه يك روز يعنى گاهى ايشان را سيسر كنيد و گاهى گرسنه بداريد بلكه بايد هميشه سير نمايند يتيمان را و ضايع و خوار مگردانيد ايشان را در مجلس شما و بترسيد خدا را بترسيد خدا را در مراعات همسايگان شما پس بتحقيق ايشان وصيّت كرده شده پيغمبر شما باشند هميشه وصيّت ميكرد در باره ايشان تا اين كه گمان كرديم كه زود است كه ميراث دهد بايشان و اللّه اللّه فى القران لا يسبقكم بالعمل به غيركم و اللّه اللّه فى الصّلوة فانّها عمود دينكم و اللّه اللّه فى بيت ربّكم لا تخلوه ما بقيتم فانّه ان ترك لم تناظروا و اللّه اللّه فى الجهاد باموالكم و انفسكم و ألسنتكم فى سبيل اللّه و عليكم بالتّواصل و التّباذل و ايّاكم و التّدابر و التّقاطع لا تتركوا الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر فيولّى عليكم اشراركم ثمّ تدعون فلا يستجاب لكم يعنى و بترسيد خدا را بترسيد خدا را در رعايت قران بايد پيشى نگيرد شما را در عمل كردن باحكام قران غير شما و بترسيد خدا را بترسيد خدا را در رعايت نماز پس بتحقيق كه نماز ستون دين شما است و بترسيد خدا را بترسيد خدا را در رعايت خانه پروردگار شما خالى مگذاريد انرا از حجّ گذاردن در ان ما دامى كه زنده باشيد پس بتحقيق كه اگر واگذاريد او را مهلت داده نخواهيد شد از عذاب خدا و بترسيد خدا را بترسيد خدا را در رعايت جهاد كردن بمالهاى شما و بنفسهاى شما و بزبانهاى شما در راه خدا و لازمست بر شما وصلت و خويشى با يكديگر كردن و دور داريد خود را از پشت كردن وصلت با يكديگر را و بريدن احسان يكديگر را و ترك مكنيد امر كردن بمأمورات را و نهى كردن از منهيّات را كه اگر ترك كنيد حاكم مى‏گردد بر شما اشرار و بد كردار شما پس دعا مى‏كنيد بدرگاه خدا و مستجاب نمى‏شود از براى شما ثمّ قال عليه السّلام يا بنى عبد المطّلب لا القينّكم تخوضون دماء المسلمين خوضا تقولون قتل امير المؤمنين قتل امير المؤمنين الا لا يقتلنّ بى الّا قاتلى انظروا اذا انا متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة و لا يمثّل بالرّجل فانّى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول ايّاكم و المثلة و لو بالكلب العقور يعنى پس گفت عليه السّلام كه اى پسران عبد المطّلب بايد نيابم شما را كه فرو رويد در خونهاى مسلمانان فرو رفتنى بگوئيد كه كشته شد امير مؤمنان كشته شد امير مؤمنان آگاه باشيد بايد كشته نشود بعوض من مگر كشنده من مهلت دهيد او را وقتى كه من مردم از اين ضربت زدن او پس ضربت بزنيد باو ضربتى بعوض ضربتى و بايد مثله نشود بان مرد يعنى گوش و چشم و بينى و لب و دست و پا بريده نشود پس بتحقيق كه من شنيدم از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه مى‏گفت بر حذر باشيد از مثله كردن اگر چه بر سگ گزنده باشد

الكتاب 46

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه و انّ البغى و الزّور يوقفان المرء فى دينه و دنياه و يبديان خلله عند من يعيبه و قد علمت انّك غير مدرك ما قضى فواته و قد رام اقوام امرا بغير الحقّ فتاوّلوا على اللّه فاكذبهم و احذر يوما و يغتبط فيه من احمد عاقبة عمله و يندم من امكن الشّيطان من قياده فلم يجاذبه و قد دعوتنا الى حكم القران و لست من اهله و لسنا ايّاك اجبنا و لكن اجبنا القرآن الى حكمه يعنى و بتحقيق كه ظلم كردن و دروغ گفتن هلاك مى‏گردانند مرد را در دين او و دنياء او و اظهار ميكنند فساد امر او را در نزد كسى كه مى‏جويد عيب او را و بتحقيق مى‏دانى تو كه نخواهى رسيد بآن چيزى كه حكم شده است از جانب خدا بفوت شدن او كه خون عثمان باشد و بتحقيق قصد كردن جماعتى كه اصحاب جمل باشند امرى را كه خلافت باشد پس تأويل كردند بر نافرمانى خليفه خدا بتأويل طلب خون عثمان پس تكذيب كرد خدا ايشان را بسبب مغلوب و مقهور كردن ايشان پس بترس روزى را كه غبطه برده شود در آن روز كسى كه يافته است محمود و پسنديده عاقبت كار خود را و نادم و پشيمانست كسى كه مسلّط ساخته است شيطان را بر كشيدن او بسوى خود پس نتواند كه منازعه كند با او و بتحقيق كه خواندى تو ما را بسوى حكم كردن قران و حال آن كه تو نيستى از اهل قران و نيستيم ما كه اجابت كنيم بر او لكن اجابت كرديم قران را بسوى حكم كردن آن و السّلم

الكتاب 47

و من كتاب له (علیه السلام)الى غيره يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى غير معويه امّا بعد فانّ الدّنيا مشغلة عن غيرها و لم يصب صاحبها منها شيئا الّا فتحت له حرصا عليها و لهجا بها و لن يستغنى صاحبها بما نال فيها عمّا لم يبلغه منها و من وراء ذلك فراق ما جمع و نقص ما ابرم و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى و السّلم يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه دنيا رو گردان كننده است از غير خود كه اخرت باشد و نمى‏رسد صاحب دنيا از جانب دنيا بچيزى مگر اين كه بگشايد دنيا از براى او حرص بر خود را و از بخود را و بى‏نياز نمى‏گردد صاحب دنيا بسبب آن چيزى كه رسيده است در دنيا از چيزى كه نرسيده است باو از دنيا و حال آن كه از پشت سر ان مفارقت كردن از چيزى است كه جمع كرده است و شكستن از چيزيست كه محكم كرده است از حرص و از بدنيا و اگر عبرت بگيرى از آن چيزى كه گذشته است از احوال دنيا محافظت خواهى كرد آن چه را كه باقى است از دنيا از صرف كردن از براى دنيا

الكتاب 48

و من كتاب له (علیه السلام)الى امرائه على الجيوش يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى امراء سپاه خود من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى اصحاب المسالح امّا بعد فانّ حقّا على الوالى ان لا يغيّره على رعيّته فضل ناله و لا طول خصّ و ان يزيده ما اقسم اللّه له من نعمة دنوّا من عباده و عطفا على اخوانه الا و انّ لكم عندى ان لا احتجز دونكم سرّا الّا فى حرب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  269

و لا اطوى دونكم امرا الّا فى حكم و لا اؤخّر حقّا عن محلّه و لا اقف به دون مقطعه و ان تكونوا عندى فى الحقّ سواء يعنى اين مكتوب از جانب بنده خدا على امير مؤمنانست بسوى مصاحبان اسلحه داران يعنى اميران سپاهيان امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه حقّ است و لازمست بر حاكم اين كه تغيير ندهد او را از رعايت رعيّت او زيادتى عزّتى كه رسيده است او را و نه غنى و وسعتى كه مختصّ او شده است و اين كه زياد گرداند او را بچيزى كه قسمت و نصيب او كرده است خدا از نعمتهاى خود نزديكى به بندگان او را و مهربانى بر برادران خود را آگاه باش و بتحقيق كه از براى شما است ثابت در نزد من اين كه پنهان نكنم نزد شما سرّى را و مكنون خاطرى را مگر در باره محاربه كردن با دشمن كه صلاح در اظهار آن نيست و اين كه در نه پيچم از شما امرى را مگر در حكم كردن كه مختصّ بعلم حاكم است و اين كه بتأخير نيندازم از براى شما حقّى را از موضع ان و اين كه نايستم بر حقّ بدون حجّة و دليلى قطعى و جزمى بر ان و اين كه باشيد شما در پيش من در احقاق حقّ مساوى با يكديگر و اذا فعلت ذلك وجبت للّه عليكم النّعمة ولى عليكم الطّاعة و ان تنكضوا عن دعوة و لا تفرّطوا فى صلاح و ان تخوضوا الغمرات الى الحقّ فان أنتم لم تستقيموا لى على ذلك لم يكن احد اهون علىّ ممّن اعوجّ منكم ثمّ اعظم له العقوبة و لا يجد عندى فيها رخصة فخذوا هذا من امرائكم و اعطوهم من انفسكم ما يصلح اللّه به امركم يعنى و در وقتى كه كردم آن چه را كه گفتم واجب و لازم مى‏شود از فضل و كرم خدا نعمت دادن بر شما و از براى من بر شما اطاعت كردن و فرمان بردارى شما و اين كه رجوع نكنيد از خواندن من شما را بكارى و اين كه تقصير نكنيد در مصلحت امرى و فرو نرويد در شدائد و مكروهات در دعوت بسوى حقّ پس اگر شما راست نايستاديد از براى من بر آن چه گفتم نخواهد بود كسى خوارتر در نزد من از كسى كه كج رفتارى كرده است از شما پس بزرگ مى‏گردانم از براى عقوبت و نخواهد يافت در نزد من در ان عقوبت اذن در خلاص شدنى پس بگيريد و قبول كنيد اين سخن را از بزرگان شما و بدهيد بايشان از جانب نفسهاى شما آنچه را كه باصلاح آورد خدا بسبب ان امر شما را دين و دنيا يعنى اطاعت ايشان كردن را

الكتاب 49

و من كتاب له (علیه السلام)الى عمّاله على الخراج يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى مباشرين او بر خراج گرفتن من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى اصحاب الخراج امّا بعد فانّ من لم يحذر ما هو صائر اليه لم يقدّم لنفسه ما يحرزها و اعلموا انّ ما كلّفتم يسير و انّ ثوابه كثير و لو لم يكن فيما نهى اللّه عنه من البغى و العدوان عقاب يخاف لكان ثواب اجتنابه ما لا عذر فى ترك طلبه فانصفوا النّاس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم فانّكم خزّان الرّعيّة و وكلاء الأمّة و سفراء الأئمّة و لا تحشموا احدا عن حاجته و لا تحبسوه عن طلبته و لا تبيعنّ للنّاس فى الخراج كسوة شتاء و لا صيف و لا دابّة يعتملون عليها و لا عبدا و لا تضربنّ احدا سوطا لمكان درهم يعنى اين مكتوب از جانب بنده خدا على امير مؤمنان است بسوى مصاحبان و مباشران جمع كردن خراج و منال امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه كسى كه نترسد از چيزى كه ضرر او بر مى‏گردد بسوى او پيش نمى‏فرستد از براى نفس خود چيزى را كه محافظت كند او را از عذاب و بدانيد كه آن چه را كه مكلّف شده‏ايد بان اندكست و ثواب ان بسيار و اگر نبود در چيزى كه خدا نهى كرده است از ان از ظلم و ستم كردن عذابى كه ترسيده شود هر اينه بود ثواب اجتناب و پرهيز كردن از ان آن قدرى كه عذرى نبود در طلب نكردن آن پس عمل كنيد با مردمان بعدالت كردن از جانب نفسهاى شما و شكيبائى كنيد در قضاء حاجات ايشان پس بتحقيق كه شما خزانه داران رعيّت باشيد و وكيلان امّتيد و رسولان امامانيد و حشمت و بزرگى مورزيد با مردمان از حاجت خواستن ايشان و حبس مكنيد ايشان را از جهت مطالبه كردن خراج از ايشان و مضطرّ نسازيد ايشان را در اداء خراج بفروختن جامهاى زمستانى و نه تابستانى و نه چارپايانى كه كار ميكنند بانها و نه غلامان و نزنيد كسى را بتازيانه از براى اداء كردن درهمى و لا تمسّنّ مال احد من النّاس مصلّ و لا معاهد ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدى على اهل الإسلام فانّه لا ينبغي للمسلم ان يدع ذلك فى ايدى اعداء الإسلام فيكون شوكة عليه و لا تذخروا انفسكم نصيحة و لا الجند حسن سيرة و لا الرّعيّة معونة و لا دين اللّه قوّة و ابلوا فى سبيله ما استوجب عليكم فانّ اللّه سبحانه قد اصطنع عندنا و عندكم ان نشكره بجهدنا و ان تنصره بما بلغت قوّتنا و لا قوّة الّا باللّه يعنى بايد مسّ نكنيد و دست نزنيد و مگيريد مال كسى از مردمان را نه مال نماز گذار مسلمانان را و نه مال اهل ذمّه يهود و نصارى را مگر اين كه بيابيد اسبى يا اسلحه را كه تعدّى و ستم كنند بان بر اهل اسلام پس بتحقيق كه سزاوار نيست از براى مسلمانى اين كه واگذارد اسب و اسلحه را در دستهاى دشمنان اسلام تا اين كه بشود سبب قوّت و شدّت بر اسلام و منع مكنيد بر نفسهاى شما پند را و بر سپاه نيكوئى خصلت را و نه بر رعيّت اعانت كردن را و نه بدين خدا قوّت دادن را و انعام و احسان كنيد در راه خدا با تقديرى كه لازم و سزاوار است بر شما پس بتحقيق كه خداوند سبحانه احسان و نيكوئى كرده است در نزد ما و در نزد شما باين كه شكر كنيم او را بقدر طاقت ما و اين كه يارى كنيم دين او را به آن قدرى كه برسد قوّت و قدرت ما و نيست قوّت و قدرتى مگر بخدا

الكتاب 50

و من كتاب له (علیه السلام)الى امراء البلاد فى الصّلوة يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اميران شهرها در باب نماز امّا بعد فصلّوا بالنّاس الظّهر حين تفى‏ء الشّمس مثل مربض العنز و صلّوا بهم العصر و الشّمس بيضاء حيّة فى عضو من النّهار حين يسار فيها فرسخان و صلّوا بهم المغرب حين يفطر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  270

الصّائم و يدفع الحاجّ و صلّوا بهم العشاء حين يتوارى الشّفق الى ثلث اللّيل و صلّوا بهم الغداة و الرّجل يعرف وجه صاحبه و صلّوا بهم صلاة اضعفهم و لا تكونوا فتّانين يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس نماز بكنيد اى اميران با مردمان يعنى بجماعت نماز ظهر را در وقتى كه آفتاب بگردد صاحب زيادتى سايه يعنى زياده شدن سايه آن بعد از نقصان و ان سايه زايد بايد بقدر خوابگاه يكبزى باشد و شايد كه كنايه باشد از رسيدن سايه حادث بعد از نقصان بمقدار زراعى و اين زمان وقت فضيلت ظهر است نه وقت وجوب ان كه اوّل زمان زياده شدن سايه است بعد از نقصان و نماز بكنيد با ايشان نماز عصر را و حال آن كه آفتاب سفيد باشد زنده باشد و ميل بزردى نكرده باشد در جزوى از روز باشد كه زمانى باشد كه سفر توان كرد در ان بمقدار دو فرسخ از مسافت را و اين وقت فضيلت عصر است و نماز بكنيد با ايشان نماز مغرب را در وقتى كه روزه مى‏گشايد روزه دار كه وقت غروب قرص آفتاب باشد از افق بلد و در هنگامى كه كوچ ميكنند حاجّ از عرفات كه نيز وقت غروب شمس است و نماز كنيد با ايشان نماز عشا را در وقتى كه زائل و پنهان شود سرخى سمت مشرق و اين وقت وقت فضيلت نماز عشاء است تا گذشتن يك ثلث از شب و نماز كنيد با ايشان نماز صبح را و حال آن كه مرد بشناسد صورت مصاحب خود را كه عبارت از طلوع صبح صادق و پهن شدن سفيدى در افق مشرق باشد و نماز كنيد با ايشان نماز ضعيف‏ترين ايشان را يعنى باقلّ واجبات و مباشيد از فتنه انگيزان يعنى در طول دادن نماز كه سبب ترك نماز ضعيفانست

الكتاب 51

و من عهد له (علیه السلام)للاشتر النّخعىّ رحمه اللّه على مصر و اعمالها حين اضطرب امر محمّد بن ابى بكر رحمه اللّه و هو اطول عهد كتبه و اجمعه للمحاسن يعنى از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است كه نوشت آنرا از براى مالك اشتر نخعىّ رحمه اللّه بر حكومت مصر و حكّام ان در وقتى كه مضطرب گشت امر حكومت محمّد پسر ابى بكر رحمه اللّه و اين مكتوب درازترين وصيّتى است كه نوشته است آنرا و جامع‏ترين وصيّتها است مر خوبى‏ها را بسم اللّه الرّحمن الرّحيم هذا ما امر به عبد اللّه علىّ امير المؤمنين مالك بن الحارث الاشتر فى عهده اليه حين ولّاه مصر جبوة خراجها و جهاد عدوّها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها امره بتقوى اللّه و ايثار طاعته و اتّباع ما امّر به فى كتابه من فرائضه و سننه الّتى لا يسعد احد الّا باتّباعها و لا يشقى الّا مع جحودها و اضاعتها و ان ينصر اللّه سبحانه بيده و قلبه و لسانه فانّه جلّ اسمه قد تكفّل بنصر من نصره و اعزاز من اعزّه و امره ان يكسر من نفسه عند الشّهوات و يزعها عند الجمحات فانّ النّفس امّارة بالسّوء الّا ما رحم اللّه يعنى ابتداء ميكنم بنام خداء روزى دهنده بخشاينده اين مكتوب چيزيست كه امر كرده است بان بنده خدا على امير مؤمنان (علیه السلام)مالك پسر حارث اشتر را در وصيّت كردن او بسوى او در هنگامى كه گردانيد او را حاكم مصر از جهة جمع كردن خراج مصر و جهاد كردن با دشمن مصر و باصلاح آوردن اهل مصر و عمارت كردن شهرهاى مصر امر كرد او را بپرهيزكارى خدا و اختيار كردن طاعت خدا و متابعت كردن آن چه را كه خدا امر بان كرده است در كتاب خود از واجبات خود و مستحبّات خود آن چنان واجبات و مستحبّاتى كه نيك بخت نمى‏شود كسى مگر به پيروى كردن آن و بدبخت نمى‏گردد كسى مگر با انكار كردن آن و ضايع و باطل كردن ان و اين كه يارى كند خدا را سبحانه بكرم دست خود و بيقين دل خود و بنصيحت زبان خود پس بتحقيق كه خدا بزرگ نام كفيل و ضامنست يارى كردن كسيرا كه يارى او كرده است و غلبه دادن كسيرا كه او را غالب و قاهر دانسته است و امر كرد باو كه بشكند نفس امّاره خود را در نزد خواهشها و بازدارد انرا در نزد سركشى‏ها كه بتحقيق كه نفس كشاننده است ببدى مگر وقتى كه خدا مرحمت كند ثمّ اعلم مالك انّى قد وجّهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور و انّ النّاس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم و انّما يستدلّ على الصّالحين بما يجرى اللّه لهم على السن عباده فليكن احبّ الذّخائر اليك ذخيرة العمل الصّالح فاملك هواك و شحّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فانّ الشّحّ بالنّفس الإنصاف منها فيما احببت و كرهت يعنى پس بدان اى مالك كه بتحقيق كه من متوجّه گردانيدم تو را بسوى شهرهائى كه جارى شده است بر آنها صاحبان دولت پيش از تو از

عادل و ظالم و بتحقيق كه مردمان نگاه ميكنند در كارهاى تو مانند كارى كه نگاه ميكنى تو در ان از كارهاى صاحبان اختيار پيش از تو و مى‏گويند در شأن تو آن چه را كه ميگوئى در شأن ايشان از مدح و ذمّ ايشان و استدلال نمى‏كنند بر نيكوكاران مگر بر ذكر خيرى كه جارى ساخته است خدا از براى ايشان بر زبانهاى بندگان خود پس بايد باشد دوسترين ذخيرها بسوى تو ذخيره كردن كردار نيكو پس مسلّط شو بر نفس امّاره تو و بخل بورز بنفس تو از چيزى كه مباح نيست از براى تو پس بتحقيق كه بخل ورزيدن بنفس عدالت كردن از جانب نفس است در چيزى كه دوست داشته باشى يا كراهت داشته باشى و اشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم و لا تكوننّ عليهم سبعا ضاربا تغتنم اكلهم فانّهم صنفان امّا اخ لك فى الدّين و امّا نظير لك فى الخلق يفرط منهم الزّلل و تعرض لهم العلل و تؤتى على ايديهم فى العمد و الخطأ فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الّذى تحبّ ان يعطيك اللّه من عفوه و صفحه فانّك فوقهم و والى الأمر عليك فوقك و اللّه فوق من والاك و قد استكفاك امرهم و ابتلاك بهم يعنى و شعار دل تو گردان مهربانى از براى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  271

رعيّت را و دوستى از براى ايشان را و احسان بايشان را و مباش بر ايشان جانور درّنده شكارى كه غنيمت بدانى خوردن ايشان را پس بتحقيق كه ايشان دو صنف باشند يا برادران تو باشند در دين و يا مانند

تو باشند در مخلوق بودن و پيشى مى‏گيرد از ايشان لغزيدن و عارض مى‏شود ايشان را مرضها و حاصل مى‏شود بر دستهاى ايشان دانسته كارى كردن و خطأ كردن پس ببخش بايشان از گذشت تو و اعراض تو مانند آن چيزى كه دوست دارى تو كه ببخشد بتو خدا از گذشت خود و اعراض خود را پس بتحقيق كه تو مسلّطى بر ايشان و صاحب اختيار حكم بر تو مسلّط است بر تو و خدا مسلّط است بر كسى كه تو را حاكم گردانيده است و بتحقيق كه خواسته است خدا از تو كفايت كردن امر ايشان را در حوائج و مبتلاء و ممتحن ساخته است تو را بايشان لا تنصبنّ نفسك لحرب اللّه فانّه لا يدي لك بنقمته و لا غنى بك عن عفوه و رحمته و لا تندمنّ على عفو و لا تنجحنّ بعقوبة و لا تسرعنّ الى بادرة وجدت عنها مندوحة و لا تقولنّ انّى مؤمّر امر فاطاع فانّ ذلك ادغال فى القلب و منهكة للدّين و تقرّب من الغير و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهّة او مخيلة فانظر الى عظم ملك اللّه سبحانه فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك فانّ ذلك يطامن اليك من طماحك و يكفّ عنك من غربك و يفي‏ء اليك بما غرب عنك من عقلك ايّاك و مسامات اللّه فى عظمته و التّشبّه به فى جبروته فانّ اللّه يذلّ كلّ جبّار و يهين كلّ مختال يعنى بر پا مدار نفس تو را از براى دشمن شدن خدا پس بتحقيق كه قوّت و قدرتى از براى تو نيست در عقوبت او و بى‏نيازى نيست تو را از گذشت او و بخشش او و پشيمان مباش بر گذشت كردنى و شادان مشو در عقوبت كردنى و شتاب مكن بسوى سرعت غضبى كه يافته باشى از آن توسعه و بايد البتّه نگوئى كه من منصب امارت داشته شده‏ام و حكم كننده‏ام پس بايد مطاع باشم پس بتحقيق كه اين سخن داخل كردن فساد است اعتقاد دل و ضعف و سستى است در دين و نزديكى جستن است بغير از خدا و هر وقت كه پديد ايد از براى تو در آن چيزى كه تو در ان مى‏باشى از تسلّط تو بزرگى و يا تكبّرى پس نگاه كن بسوى بزرگى پادشاهى خدا سبحانه در تسلّط بتو و توانائى او از نفس تو بر چيزى كه تو توانا نيستى بر ان از نفس تو پس بتحقيق كه ان نگاه كردن تو ساكن مى‏گرداند از تو سركشى تو را و باز مى‏دارد از تو تندى ترا و بر مى‏گرداند بسوى تو آن چه را كه دور شده بود از تو از عقل و دانش تو و بر حذر باش در ستيزه كردن با خدا در بزرگى او و مانند ساختن خود را باو در قهر و غلبه او پس بتحقيق كه خدا خوار مى‏گرداند هر قاهرى را و حقير مى‏گرداند هر متكبّرى را انصف اللّه و انصف النّاس من نفسك و من خاصّة اهلك و من لك فيه هوى من رعيّتك فانّك الّا تفعل تظلم و من ظلم عباد اللّه كان اللّه خصمه دون عباده و من خاصمه اللّه ادحض حجّته و كان للّه حربا حتّى ينزع و يتوب و ليس شي‏ء ادعى الى تغيير نعمة اللّه و تعجيل نقمته من اقامة على ظلم فانّ اللّه سميع دعوة المظلومين و هو للظّالمين بالمرصاد و ليكن احبّ الأمور اليك اوسطها فى الحقّ و اعمّها فى العدل و اجمعها لرضاء الرّعيّة فانّ سخط العامّة يجحف برضاء الخاصّة و انّ سخط الخاصّة يغتفر مع رضاء العامّة يعنى عمل كن بعدل در حقوق خدا و عمل كن بعدل در حقوق مردمان از طرف نفس تو و از طرف مخصوصان اهل تو از طرف كسى كه در او است ميل و محبّت تو از رعيّت تو پس بتحقيق كه اگر عمل نكردى ستم كرده و كسى كه ستم كرد بر بندگان خدا باشد خدا دشمن او بغير از بندگان او و كسى كه دشمنى كرد با او خدا باطل شد حجّه و عذر عقاب او و باشد از براى خدا دشمن تا اين كه واكشد از خود انظلم را و توبه كند و نيست چيزى خواننده‏تر بسوى تغيير و زوال نعمت خدا و تعجيل عقوبت او از پا كردن ظلم و ستم كردن پس بتحقيق كه خدا شنواست دعاء مظلومانرا و او است از براى ظالمان در مكان انتظار كشيدن از براى عقوبت ايشان و هر اينه بايد باشد دوست‏ترين كارهاى تو بسوى تو عدل انها در حقّ و شاملترين انها در عدالت و جمع كننده‏ترين انها مر رضا و خوشنودى رعيّت را پس بتحقيق كه غضب و نا خوشنودى عوام رعيّت مى‏برد و باطل مى‏سازد خوشنودى خواصّ را و بتحقيق كه نارضا بودن خواصّ

رعيّت بخشيده شده است با خوشنود بودن عامّه رعيّت و ليس احد من الرّعيّة اثقل على الوالى مؤنة فى الرّخاء و اقلّ معونة فى البلاء و اكره للانصاف و اسأل بالإلحاف و اقلّ شكرا عند الإعطاء و ابطأ عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمّات الدّهر من اهل الخاصّة و انّما عمود الدّين و جماع المسلمين و العدّة للأعداء العامّة من الأمّة فليكن صفوك لهم و ميلك معهم و ليكن ابعد رعيّتك منك و اشناهم عندك و اطلبهم لمعايب النّاس فانّ فى النّاس عيوبا الوالى احقّ من سترها فلا تكشفنّ عمّا غاب عنك منها فانّما عليك تطهير ما ظهر لك و اللّه يحكم ما غاب عنك فاستر العورة ما استطعت يستر اللّه منك ما تحبّ ستره من رعيّتك يعنى و نيست كسى از رعيّت سنگين‏تر بر حاكم از روى مشقّت و رنج بودن او بسبب قضاء مطالب و حاجات ايشان در وقت توسعه و آسودگى او و كمتر از براى او از روى اعانت كردن باو در وقت شدّت و گرفتارى او و نارضاتر از جهة عدالت او و سؤال كننده‏تر در الحاح و اصرار كردن و اندك شكر گذارتر در نزد عطا و بخشش كردن و ديرتر قبول عذر كردن در نزد منع كردن از عطا و ضعيف شكيباتر در نزد نزول شدائد زمانه از مردم خواصّ رعيّت و نيست ستون دين و جمع كننده مسلمانان و قوت از براى دفع دشمنان مگر عوام از امّت پس بايد باشد صفاء تو از براى ايشان و ميل تو با ايشان و بايد باشند دورترين رعيّت تو از تو و دشمن‏ترين ايشان در نزد تو جويا شونده‏ترين ايشان مر عيبهاى مردمان را پس‏

قبل فهرست بعد