قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  250

از مهاجران و انصار و تابع و لازم شوندگان احسان در حالتى كه شديد است انبوهى ايشان و مرتفع و بلند است غبار ايشان پوشيده‏اند لباسهاى مرگ و قتال را دوسترين ملاقات بسوى ايشان ملاقات رحمت پروردگار ايشانست بتحقيق كه همراهان ايشان باشند اولاد شجاعان جنگ بدر و شمشيرهاى بنى هاشم بتحقيق كه شناخته تو جاى واقع شدن تيزى آن شمشيرها را در برادر تو حنظله و در خال تو وليد و در جدّ تو عتبه و در اهل تو و نيست آن شمشير دور از ستمكاران

الكتاب 27

و من كتاب له (علیه السلام)الى اهل البصرة يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل بصره و قد كان من انتشار حبلكم و شقاقكم ما لم تغبوا عنه فعفوت عن مجرمكم و رفعت السّيف عن مدبركم و قبلت عن مقبلكم فان خطت بكم الامور المردية و سفه الاراء الجايرة الى منابذتى و خلافى فها انا قد قرّبت جيادى و رحلت ركابى و لئن ألجأتموني الى المسير اليكم لاوقعنّ بكم وقعة لا يكون يوم الجمل اليها الّا كلعقة لاعق مع انّى عارف لذى الطّاعة منكم فضله و لذى النّصيحة حقّه غير متجاوز متّهما الى برىّ و لا ناكثا الى وفىّ يعنى و بود از پراكندگى عهد و ميثاق شما و خصومت شما آن چيزى كه شما غافل نبوديد از ان پس در گذشتم از گناه كار شما و برداشتم شمشير را از گريزنده شما و قبول كردم عذر را از روى آورنده شما پس اگر براه انداخت شما را كارهاى هلاك سازنده و بى‏عقلهاى صاحب رأيهاى مايله از حقّ بسوى اظهار عداوت من و مخالفت من پس اينك من كه بتحقيق نزديك گردانيدم اسبهاى راهوار خود را و زين كردم شتران سوارى خود را و اگر مضطر گردانيديد مرا بسوى حركت كردن بسوى شما هر اينه واقع سازم در شما حادثه كه نبوده باشد حادثه روز جمل جنگ عائشه نسبة بسوى ان مگر مثل ليسيدن ليسيده انگشت بعد از طعام با وصف اين كه من آشنا باشم از براى اطاعت كننده شما فضيلت او را از براى نصيحت كننده شما حقّ او را در حالتى كه نيستم در گذرنده از جرم و گناه متّهم بگناهى بسوى بى‏گناهى يعنى از گناهكار در گذرم و از بى‏گناه مؤاخذه كنم و نه از شكننده عهدى بسوى وفا كننده عهدى بعضى از ناقض در گذرم و از موفى مؤاخذه كنم

الكتاب 28

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى و از جمله مكتوب او است (علیه السلام)بسوى معاويه فاتّق اللّه فيما لديك و انظر فى حقّه عليك و ارجع الى معرفة ما لا تعذر بجهالته فانّ للطّاعة اعلاما واضحة و سبلا نيّرة و محجّة نهجة و غاية مطلّبة يردها الاكياس و يخالفها الأنكاس من نكب عنها جار عن الحقّ و خبط فى التّيه و غيّر اللّه نعمته و احلّ به نقمته يعنى بپرهيز خدا را در آن چيزى كه در نزد تو است از نعمتهاى او و نگاه كن در حقّ او بر تو از اطاعت حكم او و شكر نعمت او برگرد بسوى شناختن چيزى كه معذور نيستى تو در ندانستن آن كه شناختن امام زمان باشد پس بتحقيق كه از براى اطاعت و عبادت كردن علامتها و نشانهاى آشكار است و راههاى روشن است و جادّه واضحه است و فائده بسيار مطلوبه است كه بهشت باشد مى‏رسند بان علامتها و راهها و فائدها زيركان و مخالفت ميكنند از انها ابلهان كسى كه منحرف شد و كشت از انها كشت از حقّ و بسر در امد در بيابان گمراهى و تغيير دهد و سلب كند خدا نعمت خود را از او و فرود اورد او را بعقوبت خود فنفسك نفسك فقد بيّن اللّه لك سبيلك و حيث تناهت بك امورك فقد اجريت الى غاية خسر و محلّة كفر و انّ نفسك قد اوحلتك شرّا و اقمحتك غيّا و اوردتك المهالك و اوعرت عليك المسالك يعنى واپس نفس تو را واپا نفس تو را پس بتحقيق كه آشكار گردانيد خدا از براى تو راه تو را و از انجائى كه بمنتها رسيد در كارهاى تو پس روانه گشتى بسوى منتهاى خسارت و ضرر كشيدن و بمنزلت و مرتبه كافر گشتن و بتحقيق كه نفس تو بگل فرو كرد تو را در شرارت و بدى كردن و بشدّت داخل گردانيد تو را در ضلالت و گمراه گشتن و وارد گردانيد تو را در جاهاى هلاكشدن و سخت و دشوار گردانيده است بر تو براههاى حقّ رفتن

الكتاب 29

و من وصيّته للحسن بن علىّ عليهما السّلام كتبها بحاضرين عند انصرافه من صفّين يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است بامام حسن پسر خود را عليهم السّلام كه نوشت ان وصيّت را در منزل ميانه دو حاضر كه حاضر نام محلّه پشت شهر حلب باشد و حاضر نام دهى است از دهات نزديك حلب باشد من الوالد الفان المقرّ للزّمان المدبر العمر المستسلم للدّهر الذّام للدّنيا السّاكن المساكن الموتى الظّاعن عنها غدا الى المولود المؤمّل ما لا يدرك السّالك سبيل من قد هلك غرض الاسقام و رهينة الأيّام و رميّة المصائب و عبد الدّنيا و تاجر الغرور و غريم المنايا و اسير الموت و حليف الهموم و قرين الاحزان و نصب الأفات و صريع الشّهوات و خليفة الاموات يعنى از جانب پدر نيست شده از ما سوى اللّه اقرار دارنده از براى روزگار بعجز از مخاصمه ان و روى گرداننده عمر به پيرى منقاد و مطيع از براى دهر در تحمّل مشاق و نوائب مذمّت كننده مشتهيات دنيا قرار دارنده در مقرّ مردگان كوچ كننده از دنيا در فرداء وصيّتى است بسوى پسر او رو دارنده چيزى كه نمى‏رسد بان كه خلافت و هدايت او و اهتداى خلق باشد رونده راه كسى كه بتحقيق هالك و فانى فى اللّه است كه جدّ و پدرش باشد نشانه تير بيماريها و گروگان شدائد روزگار و تير خورده مصيبتها و بنده قهر دنيا و تاجر سراى خدعه و فريب و قرض دار مرگ‏ها و اسير مردن و صاحب پيمان با هموم و مصائب احزان و منصوب و نشانه از براى تير افتها و كشته شده شهوتهاى دشمنان و جانشين مردگان امّا بعد فانّ فيما تبيّنت من ادبار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  251

الدّنيا عنّى و جموح الدّهر علىّ و اقبال الاخرة الىّ ما يزعني عن ذكر من سواى و الاهتمام بما وراى غير انّى حيث تفرّد بى دون هموم النّاس همّ نفسى فصدقنى رأيى و صرفنى عن هواى و صرّح لى محض امرى فافضى بى الى جدّ لا يكون فيه لعب و صدق لا يشوبه كذب وجدتك بعضى بل وجدتك كلّى حتّى كانّ شيئا لو اصابك اصابنى و كانّ الموت لو اتاك اتانى فعنانى من امرك ما يعنيني من امر نفسى فكتبت اليك كتابى هذا مستظهرا به ان انا بقيت لك او فنيت يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه در آن چيزى كه من شناختم از رو گردانيدن دنيا از من و سركشى روزگار بر من و رو آوردن اخرت بسوى من يعنى نزديك‏شدن مرگ من آن چيزيست كه منع ميكند و باز مى‏دارد مرا از ذكر كردن حال غير خودم را و اهتمام كردن بكارى غير كار خودم را مگر اين كه از انجائى كه منفرد و تنها گرديد بمن اندوه من بدون اندوههاى مردمان پس راست گفت بمن تدبير من يعنى صواب گرديد تدبير من و بر گردانيد مرا از خواهش من كه هدايت خلق باشد و تصريح كرد از براى من خالص امر و كار مرا كه رحلت از دنيا باشد پس كشانيد مرا بسوى اجتهاد و تلاش كردنى كه نباشد در او بازى كردنى و راست گفتنى كه نباشد مخلوط بدروغ گفتنى يافتم تو را بعضى از خودم بلكه يافتم تو را تمام و عين خودم يعنى از حيثيّت علامة محبّت تا اين كه گويا كه چيزى اگر رسيده است بتو رسيده است بمن و گويا كه مرگ اگر امده است بتو امده است بمن پس متّهم شد از براى من از امر تو آن چيزى كه متّهم بود از براى من از امر نفس من پس اراده كردم كه بنويسم بسوى تو نوشته خودم را كه اين نوشته باشد در حالتى كه طلب كننده احتياط و حفظ اين كتابم اگر باقى بمانم از براى تو يا نيست كردم از تو حاصل كلام عليه السّلام اين كه و اگر چه روى آوردن باخرت و رسيدن وقت رحلت من منع ميكند و باز مى‏دارد مرا از اهتمام بكار غير خودم امّا اهتمام كار تو كه بعضى از منى بلكه عين منى و از اين حيثيّت كار تو با من است باعث گرديد كه بنويسم از براى تو اين وصيّت نامه را فانّى اوصيك بتقوى اللّه اى بنىّ و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره و الاعتصام بحبله و اىّ سبب اوثق من سبب بينك و بين اللّه ان انت اخذت به احى قلبك بالموعظة و امته بالزّهادة و قوّه باليقين و ذلّله بذكر الموت و قرّره بالفناء و بصّره فجائع الدّنيا و حذّره صولة الدّهر و فحش تقلّب اللّيالى و الايّام و اعرض عليه اخبار الماضين و ذكّره بما اصاب من كان قبلك من الأوّلين و سر فى ديارهم و اثارهم فانظر ما فعلوا و عمّ انتقلوا و اين حلّوا و نزلوا فانّك تجدهم انتقلواعن الاحبّة و حلّوا دار الغربة و كانّك عن قليل قد صرت كاحدهم يعنى پس بتحقيق كه من وصيّت ميكنم تو را بپرهيز از براى خدا اى پسرك من و ملازم بودن بكار خدا و اباد كردن دل تو بذكر خدا و چنگ در زدن بريسمان بندگى خدا و كدام وسيله است كه استوارتر است از وسيله ميانه تو و ميانه خدا اگر تو بگيرى و چنگ در زنى بان زنده گردان دل تو را بقبول كردن پند و نصيحت و بميران دل تو را بترك از دنيا و قوى گردان دل تو را بيقين بمعارف و اعتقادات و رام گردان دل تو را بياد آوردن مردن و باقرار و ثبات گردان دل تو را به نيست گشتن از ما سوى اللّه و بينا گردان او را در حوادث دنيا و بترسان او را بحمله كردن زمانه و زشتى كردن گردش ليل و نهار و اظهار كن بر دل تو خبرهاى مردمان گذشته را و بياد او بينداز آن چه را كه رسيد بكسانى كه بودند پيش از تو از پيشينيان و سير كن و تفكّر كن در خانهاى ايشان و در اثار و علامات باقى مانده از ايشان پس نگاه كن كه چه كرده‏اند و از چه چيز منتقل شدند و بكجا وارد شده‏اند و منزل گرفته‏اند پس بتحقيق كه تو مى‏يابى ايشان را كه نقل كرده‏اند از دوستان و وارد شده‏اند بسراى غربت و گويا تو نيز در اندك وقتى بتحقيق كه گرديده مانند يكى از ايشان فاصلح مثواك و لا تبع اخرتك بدنياك و دع القول فيما لا تعرف و الخطاب فيما لم تكلّف و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته فانّ الكفّ عند حيرة الضّلال خير من ركوب الأهوال و امر بالمعروف من اهله و انكر المنكر بيدك و لسانك و باين من فعله بجهدك و جاهد فى اللّه حقّ جهاده و لا تأخذك فى اللّه لومة لائم و خض الغمرات الى الحقّ حيث كان و تفقّه فى الدّين و عوّد نفسك الصّبر على المكروه و نعم الخلق التّصبّر و الجى‏ء نفسك فى الامور كلّها الى الهك فانّك تلجئها الى كهف حريز و مانع عزيز و اخلص فى المسألة لربّك فانّ بيده العطاء و الحرمان و اكثر الاستخارة و تفهّم وصيّتى و لا تذهبنّ صفحا فانّ خير القول ما نفع و اعلم انّه لا خير فى علم لا ينفع و لا ينتفع بعلم لا يحقّ تعلّمه يعنى پس باصلاح بيار منزل تو را و مفروش اخرت تو را بدنياء تو و واگذار گفتار را در چيزى كه نمى‏شناسى و حكم كردن را در چيزى كه مكلّف نيستى بان و نگاه‏دار خود را از راه هر گاه ترسيدى تو گمراهى در انرا پس بتحقيق كه باز ايستادن در نزد حيرت گمراهى بهتر است از سوار شدن بترسها و امر بكن آن چه را كه خدا امر كرده است كه مى‏باشى تو سزاوار امر كردن و نهى كن آن چه را كه خدا نهى كرده است بدست خود و بزبان خود و دورى كن از كسى كه فاعل منهيّاتست بقدر طاقت و وسع تو و جهاد كن در راه خدا حقّ جهاد كردن را و بايد نگيرد تو را در راه خدا سرزنش سرزنش كننده و فرو رو تو در شدائد بسوى حقّ در هر جا كه حقّ باشد و تحصيل كن فهم در دين را و عادت بده نفس تو را بر شكيبائى بر خلاف خواهش و چه بسيار خوب خلقى است شكيبا بودن و پناه بده نفس تو را در تمام كارها بسوى خداى تو پس بتحقيق كه تو پناه داده او را بسوى پناه محفوظ و مانع با قوّت و خالص و مختصّ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  252

گردان سؤال كردن را از براى پروردگار تو پس بتحقيق كه در دست او است بخشش كردن و محروم ساختن و بسيار استخاره كن در كارها و بفهم وصيّت مرا و البتّه نروى از پيش من در حالتى كه اعراض كننده باشى از نصيحت پس بتحقيق كه بهترين گفتار چيزيست كه نفع ببخشد و بدانكه خير و منفعتى نيست در علمى كه نفع ندارد و نفع برده نمى‏شود بعلمى كه سزاوار نيست ياد گرفتن او اى بنىّ انّى لما رايتنى قد بلغت سنّا و رايتنى ازداد وهنا بادرت بوصيّتى اليك و اورث خصالا منها ان تعجل بى اجلى دون ان افضى اليك بما فى نفسى او ان انقص فى رأيى كما نقصت فى جسمى او يسبقني اليك بعض غلبات الهوى و فتن الدّنيا فتكون كالصّعب النّفور و انّما قلب الحدث كالأرض الخالية ما القى فيها من شي‏ء قبلته فبادرتك بالأدب قبل ان يقسوا قلبك و يشتغل لبّك لتستقبل بجدّ رأيك من الأمر ما قد كفاك اهل التّجارب بغيته و تجربته فتكون قد كفيت مؤنة الطّلب و عوفيت من علاج التّجربة فاتيك من ذلك ما قد كنّا نأتيه و استبان لك ما ربّما اظلم علينا فيه يعنى اى پسرك من بتحقيق كه من در وقتى كه ديدم خود را كه رسيده‏ام بسنّ بسيارى و ديدم خود را كه زياد مى‏گردانم ضعف و سستى را مبادرت كردم بوصيّت كردن من بسوى تو و ايراد كردم خصلتهائى را از ان وصيّت از جهة كراهت داشتن از اين كه شتاب كند بمن مرگ من پيش از آن كه برسانم بسوى تو چيزى را كه در دل منست با اين كه نقصى واقع شود در فكر من بتقريب مرض‏هاى موت چنانچه نقصان يافتم در قواى بدن من يا پيشى گيرد مرا بسوى تو بعضى از خواهشهاى قاهره و فسادهاى دنيا مانند غضب و خشم بر قاتل من و غصّه رحلت من از دنيا پس باشى تو مثل شتر سرسخت وحشى شده و نيست دل نو رسيده مگر مثل زمين خالى از كشت و زرع هر وقتى كه انداخته شود در ان از چيزى از حبوبات را قابل رويانيدن ان گردد پس مبادرت كردم من تو را بادب دادن پيش از آن كه سخت گردد دل تو باحزان و هموم و مشغول گردد عقل تو بتدبير صبر در مصائب و نوائب تا اين كه رو اورى با سعى و تلاش تدبير تو از كار بچيزى كه بتحقيق كفايت كرده‏اند تو را صاحبان تجربه طلب كردن انرا و تجربه كردن انرا پس باشى تو بتحقيق كه كفايت كرده شده از مشقّت طلب كردن و معاف داشته شده از علاج تجربه كردن پس رسيد بتو يعنى بسهولت از جهة ان ادب دادن چيزى كه بتحقيق بوديم ما كه رسيديم بان يعنى بمشقّت و ظاهر شد از براى تو در آن چيزى كه بسا بود كه مخفى بوده است بر ما اى بنىّ انّى و ان لم اكن عمّرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى اثارهم حتّى عدت كاحدهم بل كانّى بما انتهى الىّ

من امورهم قد عمّرت مع اوّلهم الى اخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كلّ امر نخيلته و توخّيت لك جميله و صرفت عنك مجهوله و رايت حيث غنانى من امرك ما يعنى الوالد الشّفيق و اجمعت عليه من ادبك ان يكون ذلك و انت مقبل العمر مقتبل الدّهر ذو نيّة سليمة و نفس صافية و ان ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّ و جلّ و تأويله و شرائع الإسلام و احكامه و حلاله و حرامه لا اجاوز ذلك بك الى غيره يعنى اى پسرك من بتحقيق كه اگر چه نبودم كه عمر درازى كرده باشم مثل عمر كسانى كه بودند پيش از من بتحقيق كه نگاه كردم در كردهاى ايشان و فكر و تدبّر كردم در نقل احوال ايشان و سير و ملاحظه كردم در اثار و علامات باقيمانده از ايشان تا اين كه گرديدم مانند يكى از ايشان بلكه گويا كه من بسبب آن چيزى كه رسيد بسوى من از كارهاى ايشان عمر و زندگانى كرده بودم با اوّل ايشان تا اخر ايشان پس شناختم صاف و خالص از عيب هر يك از كارهاى ايشان را تا صاف و عيب داران و با منفعت انرا از با مضرّت ان پس خلاصه و زبده كردم از براى تو از هر امرى و كارى بيخته انرا و قصد كردم از براى تو نيكوئى انرا و گردانيدم از تو نا شايسته انرا و صواب و صلاح ديدم از انجائى كه اهتمام داشت از براى من از امر تو آن چيزى كه اهتمام داشت از براى پدر مهربان و حال آن كه عزم جزم كرده بودم بر وفق امر تو ادب دادن تو را اين كه باشد ان ادب دادن و حال آن كه تو آورنده عمر و جوان باشى و تازه روزگار باشى صاحب نيّت و قصد خالص باشى و صاحب نفس صاف از هوا و هوس باشى و صواب ديدم كه ابتدا كنم از براى تو تعليم و ياد دادن كتاب خداى عزّ و جلّ را و تعليم تأويل و معانى مقصوده از انرا و تعليم طريقهاى اسلام را و احكام انرا و حلال و حرام انرا در حالتى كه تجاوز ندهم و در نگذرانم تو را در ان تعليم كتاب خدا بسوى غير ان تعليم ثمّ اشفقت ان يلتبس عليك ما اختلف النّاس فيه من اهوائهم و آرائهم مثل التلبّس عليهم فكان احكام ذلك على ما كرهت من تنبيهك له احبّ الىّ من اسلامك الى امر لا امن عليك فيه الهلكة و رجوت ان يوفّقك اللّه فيه لرشدك و ان يهديك لقصدك فعهدت اليك وصيّتى هذه يعنى پس ترسيدم كه مشتبه گردد بر تو علوم و معارف حقّه كه اختلاف كرده‏اند مردمان در ان از جهة خواهشهاى خود و اعتقادات خود مثل مشتبه شدن آن علوم و معارف بر ايشان پس بود محكم و استوار ساختن ان در حالتى كه ثابت بودم بر كراهت داشتنم از آگاه گردانيدن تو مر انرا دوستر بسوى من از تسليم كردن تو بسوى امرى كه امن نبودم بر تو در ان هلاكت را و اميدوارم اين كه توفيق دهد تو را خدا از براى هدايت تو در ان و اين كه هدايت كند تو را بسوى مقصود تو پس وصيّت كردم بسوى تو اين

وصيّت مرا و اعلم يا بنىّ انّ احبّ ما انت اخذ به من وصيّتى تقوى اللّه و الاقتصار على ما افترضه اللّه عليك و الأخذ بما مضى عليه الأوّلون من ابائك و الصّالحون من اهل بيتك‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  253

فانّهم لم يدعوا ان نظروا لانفسهم كما انت ناظر و فكّروا كما انت مفكّر ثمّ ردّهم اخر ذلك الى الأخذ بما عرفوا و الامساك عمّا لم يكلّفوا فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون ان تعلم كما علموا فليكن طلبك ذلك بتفهّم و تعلّم لا بتورّط الشّبهات و غلوّ الخصومات و ابدأ قبل نظرك فى ذلك بالاستعانة بالهك و الرّغبة اليه فى توفيقك و ترك كلّ شائبة او لجتك فى شبهة او اسلمتك الى ضلالة يعنى بدان اى پسرك من بتحقيق كه دوسترين چيزى كه تو بايد گيرنده آن باشى از وصيّت من تقوى و پرهيزكارى خدا است و اقتصار كردن بر كارهائى كه خدا مشروع و معيّن كرده است بر تو از علوم يقينيّه و اعمال دينيّه و گرفتن طريقه و راهى كه گذشتند بر ان پيشينيان از پدران تو كه انبياء و اولياء باشند و صالحان و پاكان از اهل بيت تو كه خويشان مؤمنان تو باشند پس بتحقيق كه ايشان وا نگذاشتند اين كه نظر و فكر نمايند در افاق و انفس از براى منفعت و كمال نفسهاى خود چنانچه تو نظر كننده و فكر كردند چنانچه تو فكر كننده پس راجع گردانيد ايشان را منتهاى ان فكر بسوى گرفتن و اعتقاد كردن بچيزى كه شناختند و اعتقاد كردند ان را و امساك كردن و باز ايستادن از چيزى كه مكلّف نبودند بر تحصيل ان كه فوق آن چيزى كه راجع كرد فكر ايشان را بان باشد پس اگر ابا و انكار دارد نفس تو از اين كه قبول و اعتقاد كند آن چه را كه پيشينيان شناختند بدون اين كه بداند مثل دانستن ايشان را و يقين كند مانند يقين ايشان را پس بايد باشد طلب كردن تو انرا از روى طلب فهميدن مقصود و مراد و آرزوى تحصيل يقين ثابت جازم مطابق واقع و برهان نه از روى افتادن در ورطه تشكيكات و فرو رفتن در مخاصمها و مجادلها و ابتداء كن پيش از نظر و فكر كردن تو در ان بيارى جستن بخداى تو و روى آوردن بسوى او در توفيق يافتن تو و در ترك كردن هر مخلوط بباطلى كه داخل كند تو را در شك كردنى يا برساند تو را بسوى گمراه شدنى فاذا ايقنت ان قد صفا قلبك فخشع و تمّ رايك و اجتمع و كان همّك فى ذلك همّا واحدا فانظر فيما فسّرت لك و ان انت لم يجتمع لك ما تحبّ من نفسك و فراغ نظرك و فكرك فاعلم انّك انّما تخبط العشواء و تتورّط الظّلماء و ليس طالب الدّين من خبط و لا خلّط و الإمساك عن ذلك امثل يعنى پس در وقتى كه يقين كردى تو كه بتحقيق كه صاف و خالص گشت دل تو پس ارام گرفت و تمام شد عزم تو و جزم گشت و باشد مقصد تو در ان عزم يك مقصد كه قربت بخدا باشد پس نظر و فكر كن در چيزى كه تفسير كردم از براى تو و اگر جمع نشد از براى تو چيزى كه تو دوست مى‏دارى از جمع شدن نفس تو با فراغت نظر تو و فكر تو از شوائب شكوك و شبهات پس بدان بتحقيق كه نيستى تو مگر اين كه خبط ميكنى و بسر در ميافتى مانند ناقه شب كور و ميافتى در ورطه تاريكى شديد و نيست طلب كننده دين كسى كه خبط كرده است بتلبيسات و نه كسى كه مخلوط كرده است نور يقين را بظلمت شبهات و امساك و باز داشتن نفس از طلب معرفت دين در اين صورت نزديكتر بخير و صلاح خواهد بود زيرا كه اين حالت فسق گاه باشد منجرّ شود بكفر در طلب دين پس امساك از طلب نزديكتر بصلاح باشد فتفهّم يا بنىّ وصيّتى و اعلم انّ مالك الموت هو مالك الحيوة و انّ الخالق هو المميت و انّ المغنى هو المعيد و انّ المبتلى هو المعافى و انّما الدّنيا لم تكن لنستقرّ الّا على ما جعلها اللّه عليه من النّعماء و الإبتلاء و الجزاء فى المعاد و ما شاء ممّا لا تعلم فانّ اشكل عليك شي‏ء من ذلك فاحمله على جهالتك به فانّك اوّل ما خلقت خلقت جاهلا ثمّ علمت و ما اكثر ما تجهل من الأمر و يتحيّر فيه رأيك و يضلّ فيه بصرك ثمّ يبصره بعد ذلك فاعتصم بالّذى خلقك و رزقك و سوّاك و ليكن له تعبّدك و اليه رغبتك و منه شفقتك يعنى پس بفهم اى پسرك من وصيّت مرا و بدان بتحقيق كه مالك موت او است كه مالك حياتست و بتحقيق كه آفريننده او است كه ميراننده است و بتحقيق كه نيست گرداننده از حيات او است كه بر گرداننده است بحيات و بتحقيق كه مبتلا كننده بافات او است كه خلاص كننده است از ان و نيست دنيا مگر اين كه نمى‏باشد كه قرار گيرد مگر بر چيزهائى كه خلق كرده است خدا ان دنيا را بر آن چيز از نعمت دادن و مبتلا گردانيدن و جزاء دادن در اخرت و آن چه را كه خواسته است از چيزهائى كه ما نمى‏دانيم پس اگر مشكل و مشتبه باشد بر تو حكمت چيزى از آن چه كه قرار داده شده است پس حمل كن انرا بر ندانستن تو بحكمت ان نه بر نداشتن حكمت ان پس بتحقيق كه تو در اوّل وقتى كه مخلوق شدى مخلوق شدى نادان پس دانا شدى و چه بسيار است از امر كه نمى‏دانى تو حكمت انرا و متحيّر باشد در ان فكر تو و گمراه باشد در ان ديده بينائى تو پس مى‏بينى و ميابى حكمت انرا بعد از ان پس چنگ در زن بان كسى كه خلق كرده است تو را و روزى داده است تو را و تعديل و راست كرده است خلقت تو را و هر اينه بايد باشد مختصّ از براى عبادت كردن تو و بسوى او روى آوردن تو و از او خوف و ترسيدن تو و اعلم يا بنىّ انّ احدا لم ينبى‏ء عن اللّه سبحانه كما انبأ عنه النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فارض به رائدا و الى النّجاة قائدا فانّى لم الك نصيحة و انّك لم تبلغ فى النّظر لنفسك و ان اجتهدت مبلغ نظرى لك و اعلم يا بنىّ انّه لو كان لربّك شريك لاتتك رسله و لرايت اثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنّه اله واحد كما وصف نفسه لا يضادّه فى ملكه احد و لا يزول ابدا و لم يزل اوّل قبل الاشياء بعد الأشياء بلا نهاية عظم عن ان تثبت ربوبيّته باحاطة قلب او بصر فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي لمثلك ان يفعله فى صغر خطره و قلّة مقدرته و كثرة عجزه و عظيم حاجته الى ربّه فى طلب طاعته و الرّهبة من عقوبته و الشّفقة من سخطه فانّه لم يأمرك الّا بحسن و لم ينهك الّا عن قبيح يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  254

بدان اى پسرك من بتحقيق كه احدى خبر نداد از خداء منزّه مثل خبر دادن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از او پس راضى باش باو ( صلی علیه و آله و السلام)از روى نماينده منزل بودن و از روى كشاننده بسوى نجات بودن پس بتحقيق كه من نكردم تقصيرى بتو از روى نصيحت كردن و بتحقيق كه تو نمى‏رسى در نظر كردن و ملاحظه نمودن مر منفعت نفس تو را اگر چه اجتهاد و سعى نمائى بمقدار نظر و ملاحظه من مر منفعت ترا و بدان اى پسرك كه بتحقيق هر گاه بود از براى پروردگار تو شريكى هر اينه ميامد تو را رسولان او و هر اينه مى‏ديدى تو اثار و علامات پادشاهى او را و تسلّط او را و هر اينه مى‏شناختى تو مصنوعات او را و صفات او را و لكن پروردگار تو يگانه است چنانچه ستوده است نفس خود را معاندت نمى‏كند او را در پادشاهى او احدى زيرا كه سواى او مخلوق و مقهور اويند و نيست نمى‏گردد هرگز و الّا لازم ايد كه صرف هستى صرف نيستى شود و هميشه است ابتداء بدون و عليّت او پيش از مخلوقات بدون ابتداء و علّت داشتنى زيرا كه اگر ابتدا مى‏داشت ابتداء او ابتداء مخلوقات بود نه او و اخر و باقى است بعد از فناء همه مخلوقات بدون نهايت داشتنى در بقاء زيرا كه عين بقا عين فناء نتواند شد بزرگست از اين كه ثابت شود پروردگار بودن او بسبب احاطه كردن دلى يعنى بسبب علم بكنه او و شناختن حقيقت او يا بسبب ديدن ديده زيرا كه او است محيط على الاطلاق و هرگز محاط نگردد و الّا لازم ايد كه محيط بودن عين محاط بودن باشد پس هر گاه دانستى تو وصف او را پس عمل كن مانند عملى كه سزاوار است از براى مثل تو اين كه بكند انرا در حالتى كه ثابت باشد در خوردى قدر و منزلت خود و كمى توانائى خود و بسيارى ناتوانى خود و بزرگى احتياج او بسوى پروردگار خود در توفيق طلب كردن طاعت و عبادت پروردگار و ترسيدن از عقاب او و بيم از غضب او پس بتحقيق كه پروردگار تو امر نكرده است تو را مگر بكار نيكو و نهى نكرده است تو را مگر از كار زشت يا بنىّ انّى قد انباتك من الدّنيا و حالها و زوالها و انتقالها و انبأتك عن الأخرة و ما اعدّ لاهلها فيها و ضربت لك فيهما الأمثال لتعتبر بها و تحذو عليها انّما مثل من خبر الدّنيا كمثل قوم سفر نبأ بهم منزل جديب فامّوا منزلا خصيبا و جنابا مريعا فاحتملوا و عثاء الطّريق و خشونة السّفر و جشوبة المطعم ليأتوا سعة دارهم و منزل قرارهم فليس يجدون لشي‏ء من ذلك الما و لا يرون نفقة مغرما و لا شي‏ء احبّ ممّا فرّ بهم من منزلهم و ادناهم الى محلّهم و مثل من اغتر بها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبا بهم الى منزل جديب فليس شي‏ء اكره اليهم و لا افظع عندهم من مفارقة ما كانوا فيه الى ما يهجمون عليه و يصيرون اليه يعنى اى پسرك من بتحقيق كه من خبر دادم تو را از دنيا و حال او و نيست شدن او و منتقل شدن دولت و سلطنت او و خبر دادم تو را از اخرت و از آن چه مهيّا شده است از براى اهل اخرت در اخرت و زدم از براى تو در هر يك از دنيا و اخرت مثلها تا اين كه عبرت گيرى بان و پيروى كنى بان نيست مثل كسى كه خبردار شد از دنيا مگر مثل جماعت مسافرانى كه دور داشت ايشان را منزل قحطناك بى‏اب و علفى پس قصد كردند منزل پر اب و علف را و ناحيه پر گياه و اب را پس متحمّل شدند مشقّت راه را و درشتى سفر را و بد مزه بودن طعام و خوردنى را تا اين كه بيايند بفراخى خانه خود و جاى قرار گرفتن خود پس نيابند در چيزى از ان زحمتهاى خود ازارى و نيابند از براى خرج كردن در ان سفر غرامت و تاوان و نيست چيزى دوستر از نزديك‏شدن ايشان بمنزل خود و نزديك گرديدن ايشان بمحلّه و جاى قرار خود و مثل كسى كه فريب خورد بدنيا مانند مثل جماعتى است كه باشند در منزل پر اب و علف پس دور داشت ان منزل پر اب و علف ايشان را تا فرود آمدند در منزل قحط خالى از آب و گياهى پس نيست چيزى ناگوارتر بسوى ايشان و نه دشوارتر در نزد ايشان از مفارقت و جدائى منزلى كه بودند در ان و رسيدن بسوى منزلى كه بناگاه رسيدند بان و گرديدند بسوى ان يا بنىّ اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك فاحبب لغيرك و ما تحبّ لنفسك و اكره له ما تكره لها و لا تظلم كما لا تحبّ ان تظلم و احسن كما تحبّ ان يحسن اليك و استقبح من نفسك ما تستقبح من غيرك و ارض من النّاس بما ترضاه لهم من نفسك و لا تقل ما لا تعلم و ان قلّ ما تعلم و لا تقل ما لا تحبّ ان يقال لك يعنى اى پسرك من بگردان نفس تو را الت سنجيدن در ميان تو و ميان غير تو پس دوست بدار از براى غير تو آن چه را كه دوست مى‏دارى از براى نفس تو و ناخوش دار از براى غير تو آن چه را كه ناخوش دارى از براى نفس تو و ظلم مكن چنانچه دوست ندارى كه مظلوم شوى و نيكى كن چنانچه دوست دارى كه نيكى كرده شود بسوى تو و قبيح و زشت بدان از براى نفس تو آن چه را كه قبيح و زشت مى‏دانى از براى غير تو و راضى باش از مردمان بچيزى كه تو راضى باشى انرا از براى ايشان از جانب نفس تو و مگو چيزى را كه تو نمى‏دانى و اگر چه اندك باشد آن چه را كه مى‏دانى و مگو آن چه را كه دوست نمى‏دارى كه گفته شود از براى تو و اعلم انّ الإعجاب ضدّ الصّواب و افة الألباب فاسع فى كدحك و لا تكن خازنا لغيرك و اذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربّك و اعلم انّ امامك طريقا ذا مسافة بعيدة و مشقّة شديدة و انّه لا غناء بك فيه من حسن الازدياد و قدر بلاغك من الزّاد مع خفّة الظّهر فلا تحملنّ على ظهرك فوق طاقتك فيكون ثقل ذلك وبالا عليك و اذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيمة فيوافيك به غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه و حمّله ايّاه و اكثر من تزويده و انت قادر عليه فلعلّك تطلبه فلا تجده و اغتنم من استقرضك فى حال غناك ليجعل قضائه لك فى يوم عسرتك يعنى و بدان بتحقيق كه عجب داشتن و كبر ورزيدن ضدّ درست و بى‏عيب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  255

بودنست و مرض و نقص عقلها است پس سعى و تلاش كن در كسب كردن تو يعنى نه اين كه بتقريب عجب باز ايستى از كسب معيشت و نه باش خزانه‏دار از براى غير تو يعنى انفاق كن آن چه را كه كسب ميكنى نه اين كه نگاهدارى از براى وارث تو و در وقتى كه تو رسانيده شدى بمقصود تو پس باش خاشع‏تر و ذليلتر وقتى كه باشى تو از براى پروردگار تو و بدان بتحقيق كه پيش روى تو راهى است دور و دراز و با مشقّت بسيار و بتحقيق كه نيست بى‏نيازى از براى تو در ان راه از نيكو طلب كردن منزل با آب و گياه و از توشه برداشتن بمقدارى كه رساننده باشد تو را بمنزل با سبك بودن پشت تو از وزر و وبال پس بار مكن از مال مكتسب تو بر پشت تو زائد بر توانائى تو را پس باشد سنگينى ان مال وبال بر تو و اگر يافتى تو از اهل احتياج كسى را كه بر دارد از براى تو توشه راه تو را تا روز قيامت پس برساند تو را بان توشه در فرداء در جائى كه محتاج بان باشى پس غنيمت بدان آن كس را و بار كن ان توشه را بر ان كس و انفاق كن بر او و بسيار گردان توشه دادن باو را يعنى بسيار انفاق كن از براى توشه اخرت تو و حال آن كه تو قدرت دارى بر بسيارى توشه دادن و انفاق كردن پس شايد در وقتى كه طلب كنى ان محتاج را كه

توشه راه تو را بر دارد و تو خواهى انفاق كنى باو پس نيابى او را و غنيمت بشمار كسيرا كه قرض خواهد از تو در حال بى‏نيازى تو بمال تا اين كه بگرداند قضاء كردن انقرض را از براى تو در روز احتياج و گرفتارى تو و اعلم انّ امامك عقبة كئودا المخفّ فيها احسن حالا من المثقل و المبطئ عليها اقبح حالا من المسرع و انّ مهبطها بك لا محالة على جنّة او على نار فارتد لنفسك قبل نزولك و وطّى‏ء المنزل قبل حلولك فليس بعد الموت مستعتب و لا الى الدّنيا منصرف و اعلم انّ الّذى بيده خزائن السّموات و الأرض قد اذن لك فى الدّعاء و تكفّل لك بالإجابة و امرك ان تسأله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك و لم يجعل بينك و بينه من يحجبه عنك و لم يلجئك الى من يشفع لك اليه و لم يمنعك ان اسأت من التّوبة و لم يعاجلك بالنّقمة و لم يفضحك حيث الفضيحة و لم يشدّد عليك فى قبول الإنابة و لم يناقشك بالحريمة و لم يؤيسك من الرّحمة بل جعل نزوعك عن الذّنب حسنة و حسب سيّئتك واحدة و حسب حسنتك عشرا و فتح لك باب المثاب يعنى بدانكه بتحقيق پيشروى تو گردن گاهى است بسيار دشوار سبكبار در ان نيكو حالتى است از سنگين بار و كند رفتار بر ان زشت حالتى است از تند رفتار و بتحقيق كه جاى فرود امدن از ان عقبه از براى تو بناچار بر بهشتست يا بر اتش پس طلب كن جاى با اب و گياه را از براى نفس تو پيش از فرود امدن تو و مهيّا گردان از براى استراحت منزل را پيش از وارد شدن تو پس نيست بعد از مردن رضا جوئى از تقصيرات و نه بسوى دنيا بر گشتنى بجهة تلافى ما فات و بدان بتحقيق كه ان كسى كه در دست او است خزانهاى آسمانها و زمينها مرخّص كرده است تو را در دعا كردن و ضامن گشته است از براى تو باجابت كردن و امر كرده است تو را كه سؤال و درخواست كنى از او تا اين كه عطا كند و بدهد آن چه را كه خواسته از او و طلب مرحمت كنى از او تا اين كه رحم كند بتو و نگردانيده است ميان تو و ميان او كسى را كه مانع شود او را از وصول تو باو و مضطرّ نساخته است تو را بسوى كسى كه شفاعت كند از براى تو بسوى او و منع نكرده است تو را از توبه كردن اگر گناهى كنى و شتاب نكرده است در عقوبت تو و رسوا نكرده است تو را در جاى رسوا شدن تو و سخت نگرفته است بر تو در قبول توبه تو و مناقشه نكرده است با تو بسبب گناه كردن تو و مأيوس نساخته است تو را از آمرزيدن تو بلكه گردانيده است باز ايستادن تو را از گناه عمل نيك از براى تو و محسوب داشته است هر عمل بد تو را يك عمل در عقوبت كردن و محسوب داشته است هر عمل نيك تو را ده عمل در ثواب دادن و گشوده است از براى تو

دروازه بازگشت از گناهان را فاذا ناديته سمع نداك و اذا ناجيته علم نجواك فاقضيت اليه بحاجتك و أبثثته ذات نفسك و شكوت اليه همومك و استكشفته كروبك و استعنته على امورك و سألته من خزائن رحمته ما لا يقدر على اعطائه غيره من زيادة الأعمار و صحّة الابدان و سعة الأرزاق ثمّ جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسئلته فمتى شئت استفتحت بالدّعاء ابواب نعمه و استمطرت شآبيب رحمته يعنى پس وقتى كه خواندى تو او را شنيد خواندن تو را و در وقتى كه راز گفتى با او دانست راز تو را پس رسانيدى بسوى او حاجت ترا و منتشر ساختى بسوى او آن چه در دل تو بود و شكايت كردى بسوى او المهاى ترا و طلب كرد از او بر طرف كردن اندوههاى تو را و طلب يارى كردى از او بر كارهاى تو و سؤال كردى و خواستى از او از مخزونها و نفائس رحمت و بخشش او آن قدرى را كه قادر نيست بر بخشيدن او غير از او از زياد كردن عمرها و سلامت گردانيدن بدنها و وسعت دادن روزى‏ها پس گردانيد در دستهاى تو كليدهاى خزانهاى خود را بسبب چيزى كه اذن و رخصت داد مر تو را در ان از سؤال كردن و درخواست كردن از او پس در هر وقتى كه خواسته تو طلب كرده تو بدعا كردن گشايش دردهاى نعمت او را و طلب گرديده تو باريدن بارانهاى دفعات متعدّده رحمت او را فلا يقنطنّك ابطاء اجابته فانّ العطيّة على قدر النّيّة و ربّما اخّرت

الاجابة ليكون ذلك اعظم لأجر السّائل و اجزل العطاء الأمل و ربّما سئلت الشّيى‏ء فلا تؤتاه و اوتيت خيرا منه عاجلا او اجلا او صرف عنك لما هو خير لك فلربّ امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته فلتكن مسئلتك فيما يبقى لك جماله و ينفى عنك وباله و المال لا يبقى لك و لا تبقى له يعنى پس بايد مأنوس نسازد تو را ديرى اجابت كردن خدا دعاى تو را پس بتحقيق كه بخشش بمقدار خلوص نيّت دعا كننده است و بسا است كه تأخير شده است اجابت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  256

دعا از جهة بودن آن تأخير سبب از براى بزرگشدن اجر سائل و بسيار گشتن بخشش ارزومند و بسا است كه سؤال كرده تو چيزى را پس داده نشد بتو آن چيز در دنيا يا در اخرت يا بر گردانيده شد از تو مر چيزى را كه بر گرداندن او بهتر بود از براى تو از بخشيدن چيزى پس چه بسيار است بتحقيق امرى كه خواستى انرا كه بود در ان امر هلاكت و فساد دين تو اگر داده مى‏شد بتو ان امر را پس بايد باشد سؤال كردن تو در چيزى كه باقى بماند از براى تو حسن او و نيست كرده شود وزر و سنگينى او و مال دنيا باقى نمى‏ماند از براى تو در اخرت و تو باقى نمى‏مانى از براى تعيّش او در دنيا و اعلم انّك انّما خلقت للاخرة لا للدّنيا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحياة و انّك فى منزل قلعة و دار بلغة و طريق الى الأخرة و انّك طريد الموت

الّذى لا ينجو منه هاربه و لا يفوته طالبه و لا بدّ انّه مدركه فكن منه على حذر ان يدركك و انت على حال سيّئة قد كنت تحدّث نفسك منها بالتّوبة فيحوّل بينك و بين ذلك فاذا انت قد اهلكت نفسك يا بنىّ اكثر من ذكر الموت و ذكر ما تهجم عليه و تقضى بعد الموت اليه حتّى يأتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك و لا يأتيك بغتة فيبهرك يعنى و بدان بتحقيق كه تو خلق نشده مگر از براى اخرت نه از براى دنيا و از براى نيست شدن از دنيا نه از براى باقى ماندن در ان و از براى مردن نه از براى زندگى در دنيا و بتحقيق كه تو باشى در منزل از جا شدن و كوچ كردن و در سراى اكتفاء نمودن بقدر حاجت و در راه رساننده بسوى اخرت و بتحقيق كه تو باشى منع كرده شده مرگ آن چنانى كه نجات نمى‏يابد از ان گريزنده آن و فوت نمى‏كند و در ميايد انرا جوينده ان و ناچار است اين كه مرگ باشد دريابنده او پس باش از مرگ بر خوف و ترس از اين كه در يابد تو را و حال آن كه باشى تو بر حالت معصيتى كه بتحقيق كه بوده تو كه خبر مى‏داده نفس تو را و در خاطر مى‏گذرانيده توبه كردن از آن معصيت را پس مانع گردد مرگ ميان تو و ميان ان توبه پس در آن هنگام تو بتحقيق كه هلاك كرده باشى نفس تو را اى پسرك من بگردان بسيار ياد آوردن مرگ را و بياد آوردن چيزى كه ناگاه داخل مى‏شوى بر ان و مى‏رسى بعد از مردن بسوى ان تا اين كه بيايد تو را مرگ و حال آن كه گرفته باشى تو از جهت او حرز و سلاح تو را و سخت كرده باشى از براى تو پشت تو را و نيايد تو را بناگاه پس غلبه كند و زحمت رساند به تو و ايّاك ان تغترّ بما ترى من اخلاد اهل الدّنيا اليها و تكالبهم عليها فقد نبّاك اللّه عنها و نعتت هى لك نفسها و تكشّفت عن مساويها فانّما اهلها كلاب عاوية و سباع ضارية يهرّ بعضها بعضا و ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقّلة و اخرى مهملة قد اضليت عقولها و ركبت مجهولها سروح عاهة بواد وعث ليس ليس لها راع يقيمها و لا مسيم يسيمها سلكت بهم الدّنيا طريق العمى و اخذت بابصارهم عن منار الهدى فتاهوا فى حيرتها و غرقوا فى نعمتها و اتّخذوها ربّا فلعبت بهم و لعبوا بها و نسوا ما ورائها رويدا يسفر الظّلام كان قد وردت الاظعان يوشك من اسرع ان يلحق يعنى حذر كن از اين كه فريفته شوى بچيزى كه مى‏بينى تو از ركون و شوق اهل دنيا بسوى دنيا و شدّت شهوت و حرص ايشان بر دنيا پس بتحقيق كه خبر داده است تو را خدا از دنيا و وصف كرده است دنيا از براى تو نفس خود را و ظاهر ساخته است عيبهاى خود را پس نيستند اهل دنيا مگر

سگهاى فرياد كننده و درّنده‏هاى حريص شده كراهت دارند بعضى از انها بعضى را و مى‏خورد با عزّت ايشان با ذلّت ايشان را و غلبه ميكند بزرگ ايشان كوچك ايشان را چار پايانى باشند دسته دست بسته شده و دسته ديگر رها شده در چراگاه بتحقيق كه كم كرده‏اند عقلها و هوشهاى خود را و سوار شده‏اند در بيابانى كه معلوم نيست راه ان باشند حيوانات چرنده با افت در بيابان وحشتناكى كه نيست از براى انها شبانى كه محافظت كند انها را و نه چراننده كه بچراند آنها را ببرد ايشان را دنيا براه كورى و گرفت ديدهاى ايشان را از نور و روشنائى راه رفتن پس سر گشته گشتند در گمراهى دنيا و غرق گشتند در نعمت دنيا و گرفتند دنيا را پروردگار خود پس بازى داد دنيا ايشان را و يارى كردند ايشان با لذّت دنيا و فراموش كردند چيزى را كه در پشت سر دنيا است با مهلت باش كه روشن مى‏گردد تاريكى گويا بتحقيق كه وارد شدند مسافران نزديكست كسى كه شتاب كرده است اين كه ملحق شود يعنى بهمرهان خود و اعلم انّ من كانت مطيّته اللّيل و النّهار فانّه يسار به و ان كان واقفا و يقطع المسافة و ان كان مقيما وادعا و اعلم يقينا انّك لن تبلغ املك و لن تعدو اجلك و انّك فى سبيل من كان قبلك فخفّض فى الطّلب و اجمل فى المكتسب فانّه ربّ طلب قد جرّ الى حرب فليس كلّ طالب بمرزوق و لا كلّ مجمل بمحروم و اكرم نفسك عن كلّ دنيّة و ان ساقتك الى الرّغائب فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا و ما خير خير لا يوجد الّا بشرّ و يسر لا ينال الّا بعسر يعنى و بدان و بتحقيق كه كسى كه باشد شتر سوارى او شب و روز پس بتحقيق كه حركت داده شده است و اگر چه ايستاده باشد وطى كرده است مسافت را اگر چه باشد ايستاده ساكن و بدان از روى يقين كه تو نمى‏رسى بارزوى خود و در نمى‏گذرى از اجل خود و بتحقيق كه تو باشى در راه و روش كسى كه بود پيش از تو پس سست باش در طلب كردن دنيا و با مهلت باش در كسب كردن يعنى تعجيل مكن پس بتحقيق كه بسا طلب كردنى باشد كه منجرّ شود بسوى نيست شدن مال پس نيست هر طلب كننده بهره‏مند به روزى و نه هر صاحب مهلت در اكتسابى محروم از روزى و گرامى و بزرگ دار نفس تو را از هر خصلت‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  257

خبيث زبونى و اگر چه براند نفس تو تو را بسوى چيزهاى مرغوب پس بتحقيق كه تو عوض نخواهى گرفت بچيزى كه بذل و خرج ميكنى از نفس تو از روى عوض بودن امور مرغوبه يعنى بذل كردن و عوض دادن نفس خود از براى مشتهيات تو چيزى كه شايسته عوض نفس تو باشد نخواهى گرفت پس البتّه نفس تو را بعوض مشتهيات خود مده و مباش بنده غير خود و حال آن كه گردانيده است تو را خدا ازاد و چه چيز است خير و صلاح منفعتى كه يافت نشود مگر ببد كردارى و يسار و وسعتى كه رسيده نشود

بان مگر بدشوارى و ايّاك ان توجف بك مطايا الطّمع فتوردك مناهل الهلكة و ان استطعت ان لا يكون بينك و بين اللّه ذو نعمة فافعل فانّك مدرك قسمك و اخذ سهمك و انّ اليسير من اللّه سبحانه اكرم و اعظم من الكثير من خلقه و ان كان كلّ منه و تلافيك ما فرط من سمتك ايسر من ادراكك ما فات من منطقك و حفظ ما فى الوعاء بشدّ الوكاء و حفظ ما يديك احبّ الىّ من طلب ما فى يد غيرك و مرارة الياس خير من الطّلب الى النّاس و الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور يعنى دور دارد نفس تو را از اين كه بسرعت سير دهد تو را شتران سوارى طمع پس وارد گردانيد تو را بجايگاه هلاكشدن و اگر طاقت و حوصله دارى بر اين كه نباشد ميان تو و ميان خدا صاحب نعمتى پس حوصله بكن و طاقت بيار پس بتحقيق كه تو باشى دريابنده قسمت و نصيب تو و گيرنده رسد تو و بتحقيق كه روزى اندك از جانب خدا سبحانه كرامت دارنده‏تر و بزرگتر است از روزى بسيار از جانب مخلوق او و اگر چه جميع روزيها چه بواسطه و چه بى‏واسطه ناشى از او است و معطى و رزاق او است و بس و تلافى كردن چيزى كه فوت شده است از خاموشى تو كه مال دنيا باشد آسان تر است از دريافتن تو چيزى را كه فوت شده است از گفتار تو كه اجر اخرت تو باشد و محفوظ بودن آن چه در خيكست بسبب محكم بستن ريسمان سر خيكست يعنى بقاء عزّت و اعتبار در شخص بسبب لب بستن از سؤالست و محافظت آن چه در دو دست قدرت تو است از تحصيل اجر آخرت دوستر است بنزد من از طلب كردن آن چه در دست غير است از مال دنيا و تلخى نوميد بودن بهتر است از طلب كردن نزد مردمان و صنعت و پيشه كردن با عفّت بهتر است از توانگر بودن با فجور و فسق و المرء احفظ بسرّه و ربّ ساع فيما يضرّه من اكثر هجر و من تفكّر ابصر قارن اهل الخير تكن منهم و باين اهل الشّرّ تبن عنهم بئس الطّعام الحرام و ظلم الضّعيف افحش الظّلم اذا كان الرّفق خرقا كان الخرق رفقا ربّما كان الدّواء داء و الدّاء دواء و ربّما نصح غير النّاصح و غشّ المستنصح و ايّاك و الاتّكال على المنى فانّها بضائع النّوكى و العقل حفظ التّجارب و خير ما جرّبت ما وعظك بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة ليس كلّ طالب يصيب و لا كلّ غائب يؤب يعنى مرد نگاه دارنده‏تر است مر راز خود را يعنى بايد نگاه دارد راز خود را از افشاء كردن بغير و چه بسيار است سعى و تلاش كننده در امرى كه ضرر مى‏رساند باو كسى كه بسيار گويد هذيان گويد و كسى كه تدبّر كند در كارها بينا گردد مصاحبت كن با صاحبان خير و خوبى كه مى‏شوى تو از ايشان و دورى كن از صاحبان شرّ و بدى تا ممتاز گردى از ايشان بد طعامى باشد مال حرام ستم كردن بر ناتوان زشت‏ترين ستم است و هر گاه باشد نرم رفتارى مثل درشت رفتارى يعنى فائده نرم رفتارى درشت رفتارى باشد درشت رفتارى در ان صورت مثل نرم رفتارى و مفيد و فائده ان و مثمر ثمر ان يعنى پس لازم باشد درشت رفتارى در آن صورت بسا باشد كه مداوا كردن عين دردمند شدن شود يعنى ثمر مداوا دردمندى شود و بسا باشد كه دردمند شدن عين مداوا كردن گردد يعنى ثمر دردمندى مداوا شدن دردى شود و بسا باشد كه پند دهد غير پند دهنده يعنى پند گيرد از كسى كه غرض او از قول پند نباشد بلكه اغوا باشد و بسا باشد كه مغشوش و خيانت كند كسى كه از او طلب شده نصيحت و پند را و دور دار نفس خود را از اعتماد كردن بر آرزوها پس بتحقيق كه آرزوها سرمايهاى احمقانست و دانشمندى حفظ كردن تجربه است و بهتر چيزى كه تجربه كردى تجربه است كه پند دهد تو را بشتاب هنگام فرصت را پيش از آن كه بگردد هنگام فرصت هنگام غصّه نيست هر طلب كننده كه برسد بمطلوب و نه هر مسافرى كه بازايد و من الفساد اضاعة الزّاد و مفسدة المعاد و لكلّ امر عاقبة سوف يأتيك ما قدّر لك التّاجر مخاطر و ربّ يسير انمى من كثير لا خير فى معين مهين و لا فى صديق ظنين ساهل الدّهر ما ذلّ لك قعوده و لا تخاطر بشى‏ء رجاء اكثر منه و ايّاك ان تجمح بك مطيّة اللّجاج احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصّلة و عند صدوده على اللّطف و المقاربة و عند جموده على البذل و عند تباعده على الدّنوّ و عند شدّته على اللّين و عند جرمه على العذر حتّى كانّك له عبد و كانّه ذو نعمة عليك و ايّاك ان تضع ذلك فى غير موضعه او ان تفعله بغير اهله يعنى و از جمله فساد بزرگست ضايع و باطل كردن توشه راه كه تقوى باشد و فاسد ساختن معاد و اخرت يعنى معصيت كردن و از براى هر كارى غاية و ثمرى است زود است كه ميايد بنزد تو آن چه كه مقدّر شده است از براى تو از خير و شرّ هر تجارت و كسب كننده از براى دنيا بهلاكت اندازنده است خود را و بسا است كه مال اندك فائده‏دارتر است از مال بسيار و خير و منفعتى نيست در يارى كننده كه ذليل و خار باشد و نه در دوستى كه متّهم باشد و مساهله كن با روزگار يعنى با اهلش ما دامى كه رامست از براى تو مركب سوارى ان يعنى ما دامى كه مسلّط باشى بر ايشان و در خطر و هلاكت مينداز خود را بسبب چيزى از جهة اميد داشتن به بيشتر از ان چيزى و دور دار نفس تو را

قبل فهرست بعد