قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  243

تنعّم را از ناتوانان و زنان بيوه اين كه واجب گرداند خدا از براى تو ثواب صدقه دهندگان را و نيست مرد مگر جزا داده شده بآن چيزى كه پيش فروخته است از اعتقادات و وارد شونده است در اخرت بر چيزى كه پيش فرستاده است از اعمال و سلام بر تو باد

الكتاب 20

و من كتاب له (علیه السلام)الى عبد اللّه بن عبّاس و كان ابن عبّاس يقول ما انتفعت بكلام بعد كلام رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كانتفاعى بهذا الكلام يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس و بود ابن عبّاس كه مى‏گفت منتفع نشدم من بكلامى بعد از كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله مثل منتفع شدن من باين كلام امّا بعد فانّ المرء قد يسرّه درك ما لم يكن ليفوته و يسوته فوت ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من اخرتك و ليكن اسفك على ما فاتك منها و ما نلت من دنياك فلا تكثر به فرحا و ما فاتك منها فلا تأس عليه جزعا و ليكن همّك فيما بعد الموت يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول صلّى اللّه عليه و آله پس بتحقيق كه مرد را خوش حال مى‏گرداند در يافتن چيزى كه سزاوار نبود كه فوت كرده باشد انرا و بد حال مى‏گرداند او را فوت شدن چيزى كه سزاوار بود كه دريافته باشد انرا پس بايد هر اينه باشد خوشحالى تو بچيزى كه رسيده بان از وسيله ثواب اخرت تو و هر اينه بايد باشد تاسّف تو بر چيزى كه فوت شده است از تو از وسائل ثواب اخرت تو و چيزى كه رسيده بان از دنياى تو پس بسيار خوشوقت مباش بان و آن چيزى كه فوت شده است از تو از دنيا پس محزون مشو بر ان از روى نا شكيبا بودن و هر اينه بايد باشد حزن و اندوه تو از براى بعد از مردن تو

الكتاب 21

و من كلام له (علیه السلام)قبيل موته على سبيل الوصيّة و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام پيشترك از رحلت او بر سبيل وصيّت كردن وصيّتى لكم ان لا تشركوا باللّه شيئا و محمّد صلّى اللّه عليه و آله فلا تضيّعوا سنّته اقيموا هذين العمودين و خلاكم ذمّ انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم ان ابق فانا ولىّ دمى و ان افن فالفناء ميعادى و ان اعف فالعفو لى قربة و هو لكم حسنة فاعفوا الا تحبّون ان يغفر اللّه لكم و اللّه ما فجئنى من الموت وارد كرهته و لا طالع انكرته و ما كنت الّا كقارب ورد و طالب وجد و ما عند اللّه خير للذّاكرين يعنى وصيّت من مر شما را اينست كه شريك نگردانيد با خدا چيزى را و امّا محمّد صلّى اللّه عليه و آله پس ضايع و باطل مكنيد و بيكار مگذاريد شريعت او را بر پا داريد اين دو ستون دين را و اگر بر پا داشتيد ساقطست از شما مذمّت شرعى و عقلى من در ديروز مصاحب شما بودم امروز محلّ عبرت شما باشم كه بايد پند گيريد از حال من بسبب رحلت من از دنيا بسوى اخرت و فردا جدا شونده‏ام از شما و اگر نيست گرديدم از دنيا پس نيستى از دنيا وعده‏گاه منست كه خداى (-  تعالى- ) وعده داده است بان و خلفى در وعده خدا نيست و اگر باقى ماندم پس من صاحب اختيار خون و جنايت خود باشم و اگر عفو كردم و گذشتم پس عفو كردن از براى من قربت و طاعتست و ان عفو از براى شما حسنه و ثوابست يعنى اگر من باقى نماندم و شما عفو كرديد پس در گذريد از خون من ايا دوست نمى‏داريد اين كه بيامرزد خدا مر شما را يعنى عفو و گذشت موجب غفران خدا است سوگند بخدا كه ناگاه در نيامد بمن از مرگ واردى و سببى كه كراهت از او داشته باشم و نه ظاهر شونده كه انكار از او داشته باشم يعنى من راغب بودم بمرگ و نبودم من مگر مثل تشنگان نزديك بابگاه كه وارد ابگاه شوند و مگر مثل جويندگان چيزى كه بيابند انرا و آن چه در نزد خدا است بهتر است از براى نيكوكاران و گويا در دو فقره ان ابق و ان افن تقديم و تأخيرى در اصل روايت يا نسخه شده باشد كه فقره ان افن مقدّم باشد چنانچه بر اين نهج ترجمه شده است و اللّه اعلم

الكتاب 22

و من وصيّته له (علیه السلام)بما يعمل فى امواله كتبها بعد منصرفه من صفّين يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است بعملى كه بايد كرده شود در مالهاى او نوشت اين وصيّت نامه را بعد از بر گشتن او از جنگ صفّين هذا ما امر به عبد اللّه علىّ بن ابي طالب امير المؤمنين فى ماله ابتغاء وجه اللّه ليولجنى به الجنّة و يعطيني الامنة يعنى اينست آن چيزى كه حكم كرده است بان بنده خدا على پسر ابي طالب امير مؤمنان (علیه السلام)در مال خود از براى طلب كردن رضاء از ذات خدا كه داخل گرداند مرا بسبب ان ببهشت و به بخشد بمن امن از عذاب را منها يعنى بعضى از ان وصيّت است و انّه يقوم بذلك الحسن بن علىّ يأكل منه بالمعروف و ينفق منه فى المعروف فان حدث بحسن حدث و حسين حىّ قام بالأمر بعده و اصدره مصدره و انّ لابنى فاطمة من صدقة علىّ مثل الّذى لبنى علىّ و انّى انّما جعلت القيام بذلك الى ابنى فاطمة ابتغاء وجه اللّه و قربة الى رسوله ( صلی علیه و آله و السلام)و تكريما لحرمته و تشريفا لوصلته و يشترط على الّذى يجعله اليه ان يترك المال على اصوله و ينفق من ثمره حيث امر به و هدى له و ان لا يبيع من نخيل هذه القرى وديّة حتّى تشكل ارضها غراسا و من كان من امائى اللّائى اطوف عليهنّ لها ولد و هى حامل فتمسك على ولدها و هى من حظّه فان مات ولدها و هى حيّة فهى عتيقة قد افرج عنها الرّقّ و حرّرها العتق يعنى و بتحقيق كه مى‏ايستد بامر وصيّت امام حسن پسر على عليهما السّلام مى‏خورد و بمصرف خود مى‏رساند بر وجه مشروع و انفاق ميكند و مى‏خوراند از انمال در وجوه برّ كه فقراء و مساكين و امثال ان باشد پس اگر پديدار شد در امام حسن (علیه السلام)مرگ و امام حسين (علیه السلام)زنده باشد مى‏ايستد باجراء امر وصيّت بعد از او جارى مى‏سازد امر وصيّت را در مصدر و موقع ان و بتحقيق كه از براى دو پسر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  244

فاطمه (علیه السلام)هست از مال وقف على (علیه السلام)مثل آن چيزى كه هست از براى ساير پسران على (علیه السلام)نه اين كه اين مال وصيّت بتقريب امام بودن ايشان بر ايشان حرام باشد مثل صدقات واجبه مانند زكاة و بتحقيق كه من نگردانيدم ايستادن بامر وصيّت را بسوى پسران فاطمه مگر از جهة طلب كردن رضاء ذات خدا و تقرّب بسوى رسول او ( صلی علیه و آله و السلام)و مگر از جهة گرامى داشتن مر احترام او را و شرافت داشتن مر قرابت و خويشى او را و شرط ميكند علىّ عليه السّلام بر انكسى كه مى‏گرداند مر وصيّت را بسوى او اين كه واگذارد مال وصيّت را بر اصلهاى خود يعنى منتقل نسازند به بيع و مانند ان و انفاق كنند از حاصل ان در جائى كه امر شده است بانفاق در ان و راه نموده شده است از براى انفاق و اين كه نفروشد از نخلستان اين دهات وقفى نخلهاى كوچك را كه نخلهاى بزرگ مى‏جهاند تا اين كه زمين از دهات مشتبه و ملتبس بشود بنخلستان بسبب غرس شدن نخل و كسى كه باشد از كنيزان من ان كنيزانى كه من طواف و نزديك بايشان كرده‏ام از براى او ولدى يا اين كه او حامله باشد پس قيمت كرده مى‏شود ان كنيز بر ولدش و ان كنيز از نصيب و رسد ان ولد ازاد مى‏گردد پس اگر مرد ولد ان كنيز و حال آن كه او زنده باشد پس ان كنيز ازاد است بتحقيق كه منكشف و برداشته گشته است از او بنده بودن و ازاد گردانيده است او را ازاد بودن

الكتاب 23

و من وصيّته له (علیه السلام)كان يكتبها لمن يستعمله على الصّدقات و انّما ذكرنا منها جملا ليعلم بها انّه (علیه السلام)كان يقيم عماد الحقّ و يشرع امثلة العدل فى صغير الامور و كبيرها و دقيقها و جليلها يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام بود كه نوشت اين وصيّت را از براى كسى كه گردانيده بود او را عامل و مباشر بر جمع كردن مالهاى زكاة و ذكر نكرديم از وصاياى حضرت (علیه السلام)پاره را مگر از جهة اين كه دانسته شود بسبب انها كه بتحقيق كه بود (علیه السلام)كه بر پا مى‏داشت ستون حقّ را و ظاهر ميكرد احكام عدالت را در امور كوچك و بزرگ و پنهان و آشكار انطلق على تقوى اللّه وحده لا شريك له و لا تروعنّ مسلما و لا تجتازنّ عليه كارها و لا تأخذنّ منه اكثر من حقّ اللّه فى ماله فاذا قدمت على الحىّ فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم ثمّ امض اليهم بالسّكينة و الوقار حتّى تقوم بينهم فتسلّم عليهم و لا تخدج بالتّحيّة لهم ثمّ تقول عباد اللّه ارسلنى اليكم ولىّ اللّه و خليفته لاخذ منكم حقّ اللّه فى اموالكم فهل للّه فى اموالكم من حقّ فتودّوه الى وليّه فان قال قائل لا فلا تراجعه و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ من اعطاك من ذهب او فضّة يعنى رفتار كن بر نهج تقوى و پرهيزكارى خداى يگانه كه نيست شريك از براى او و بفزع و ملالت مينداز مسلمانى را و مگذر بر مسلمى در حالتى

كه كراهت داشته باشد در گذشتن تو بر او و مگير از او بيشتر از حقّ خدا در مال او پس در هنگامى كه مى‏رسى بر قبيله پس فرود بيا بابگاه ايشان بدون اين كه داخل خانهاى ايشان گردى پس برو بسوى ايشان بآرام تن و جان تا اين كه بايستى در ميان ايشان پس سلام كن بر ايشان و كم مكن از تحيّت و تعظيم از براى ايشان پس ميگوئى تو كه اى بندگان خدا فرستاده است مرا بسوى شما ولىّ خدا و خليفه خدا از براى اين كه بگيرم از شما حقّ خدا در مالهاى شما را پس ايا هست از براى خدا در اموال شما حقّى پس اگر هست برسانيد انرا بسوى ولىّ خدا پس اگر گفت گوينده كه نيست پس مگرد بسوى او و اگر گفت ارى مر تو را ارى گوينده پس برو با او بدون اين كه بترسانى او را يا وعده دهى او را بشرّى يا ستم كنى بر او يا دشوار گيرى بر او پس بگير آن چه را كه مى‏دهد بتو از زر و يا از سيم و ان كانت له ماشية او ابل فلا تدخلها الّا باذنه فانّ اكثرها له فاذا اتيتها فلا تدخلها دخول متسلّط عليه و لا عنيف به و لا تنفّرنّ بهيمة و لا تفزّعنّها و لا تسوئنّ صاحبها فيها و اصدع المال صدعين ثمّ خيّره فاذا اختار فلا تعرضنّ لما اختار ثمّ اصدع الباقى صدعين ثمّ خيّره فاذا اختار فلا تعرضنّ لما اختار فلا تزال بذلك حتّى يبقى ما فيه وفاء لحقّ اللّه فى ماله فاقبض حقّ اللّه منه فان استقالك فاقله ثمّ اخلطهما ثمّ اصنع مثل الّذى صنعت اوّلا حتّى تأخذ حقّ اللّه فى ماله يعنى و اگر باشد از براى او گاو و گوسفند با شتر پس داخل انها مشو مگر باذن او پس بتحقيق كه بيشتر انها از اوست يعنى كمتر ان مال زكاة است پس در هنگامى كه بيائى در نزد انها پس داخل مشو در انها داخل شدن غلبه كننده بر صاحب مال و نه ستم كننده بان و مرمان چهار پايان او را و بفرياد مينداز انها را و بدحال مگردان صاحب انها را در باره انها پس شق كن و بخش كن مال را بدو بخش پس مختار گردان او را در اختيار كردن هر يك از انها پس در وقتى كه اختيار كرد بخشى را پس متعرّض مشو مر چيزى را كه اختيار نموده است پس باز بخش كن باقيمانده را بدو بخش پس باز مختار گردان او را پس در وقتى كه اختيار كرد بخشى را پس متعرّض مشو مر چيزى را كه اختيار نموده است پس هميشه عمل كن بان نسبة تا اين كه باقى بماند چيزى كه در ان وفا باشد باداء مال خدا كه در مال اوست پس بگير حقّ خدا را از او پس اگر طلب كند باطل كردن ان تقسيم را پس باطل كن انقسمت را پس ممزوج سازد و مال را پس عمل كن مثل عملى كه در اوّل كرده بودى تا اين كه بگيرى حقّ خدا را كه در مال اوست و لا تأخذنّ عودا و لا هرمة و لا

مكسورة و مهلوسة و لا ذات عوار و لا تأمننّ عليها من تثق بدينه رافقا بمال المسلمين حتّى يوصله الى وليّهم فيقسمه بينهم و لا توكّل بها الّا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا غير معنف و لا مجحف و لا ملغب و لا متعب ثمّ احدر الينا ما اجتمع عندك نصيّره حيث امر اللّه به فاذا اخذها امينك فاوعز اليه ان لا يحول بين ناقة و بين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  245

فصيلها و لا يمصر لينها فيضرّ ذلك بولدها و لا يجهدنّها ركوبا و ليعدل بين صواحباتها فى ذلك و بينها يعنى و بايد نگيرى تو مسنّ از شتر را و نه پيرى را و نه شكسته را و نه مريضه لاغر را و نه صاحب عيب را و امين مگردان بر انها مگر كسى را كه اعتماد داشته باشى بدين او در حالتى كه مهربان باشد با مال مسلمانان تا اين كه برساند مال مسلمانان را بسوى ولىّ و صاحب اختيار ايشان پس قسمت ميكند ميان ايشان و موكّل مگردان بانها مگر نيك خواه مهربان را و امين نگاهبانى را كه نه شدّت كننده باشد و نه ستم كننده باشد و نه خسته كننده باشد و نه زحمت دهنده باشد پس روانه گردان بسوى ما آنچه را كه جمع شده است در نزد تو بمصرف مى‏رسانيم انرا در جائى كه خدا امر كرده است بان پس در هنگامى كه گرفت انها را امين تو پس وصيّت كن بسوى او كه مانع نشود ميانه شتر ماده و ميانه بچّه او و بسيارند و شد شيران را تا اين كه ضرر رساند بولد او و بمشقّت نيندازد انها را از جهت سوار شدن و هر اينه بعدل رفتار كند ميان آن شترانى كه صاحب سوارى شده‏اند و ميانه انها كه سوارى نشده‏اند يعنى در بعضى اوقات بر انها سوار شود و در بعضى ديگر به آنهائى كه سوارى نشده‏اند و ليرفّه على اللّاغب و ليستأن بالنّقب و الطّالع و ليوردها ما تمرّ به من الغدر و لا يعدل بها عن نبت الأرض الى جوادّ الطّرق و ليروّحها فى السّاعات و ليمهلّها عند النّطاف و الاعشاب حتّى يأتينا بها باذن اللّه بدّنا منقيات غير متعبات و لا مجهودات لنقسمها على كتاب اللّه و سنّة نبيّه ( صلی علیه و آله و السلام)فانّ ذلك اعظم لاجرك و اقرب لرشدك انشاء اللّه تعالى يعنى و هر اينه بايد اسان گيرد بر خسته شده و تانّى كند و انتظار كشد بجرب دار و لنگ وامانده و وارد گرداند انها را بجائى كه بگذرند در ان مكان بغديرها و حوضهاى اب و ميل ندهد انها را از علف زار بسوى جادّه راهها و راحت دهد انها را در چند ساعتى و مهلت دهد انها را در نزد ابها و گياهها تا اين كه بياورد انها را بنزد ما باذن خدا فربه و پاكيزه پاك از عيب بدون زحمت كشيده و نه مشقّت ديده تا اين كه قسمت كنيم انها را بر نهج حكم كتاب خدا و طريقه رسول او صلّى اللّه عليه و آله پس بتحقيق كه جمع كردن مال خدا بزرگتر است از براى ثواب تو و نزديكتر است از براى رشادت تو اگر بخواهد خداى (-  تعالى- )

الكتاب 24

و من عهد له (علیه السلام)الى بعض عمّاله و قد بعثه على الصّدقة و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى بعضى از كاركنانش و حال آن كه بر انگيخته بود او را بر جمع كردن زكاة امره بتقوى اللّه فى سرائر اموره و خفيّات اعماله حيث لا شهيد غيره و لا وكيل دونه و امره ان لا يعمل بشي‏ء من طاعة اللّه فيما ظهر فيخالف الى غيره فيما اسرّ و من لم يختلف سرّه و علانيته و فعله و مقالته فقد ادّى الامانة و اخلص العبادة و امره ان لا يجبههم و لا يرغب عنهم تفضّلا بالإمارة عليهم فانّهم الإخوان فى الدّين و الأعوان على استخراج الحقوق يعنى امر ميكنم او را بترسيدن از خدا در نهايتهاى كارهاى او و پنهانى عملهاى او در جائى كه حاضر نيست غير از خدا و نگاهبانى نيست سواى خدا و امر ميكنم او را باين كه عمل نكند بچيزى از طاعت خدا در وقتى كه آشكار است پس مخالفت كند بسوى غير او در وقتى كه پنهانست از مردم و كسى كه مختلف نيست نهان او و آشكار او و كردار و گفتار او پس بتحقيق كه اداء كرده است امانت خدا را و خالص و پاك گردانيده است عبادت را و امر ميكنم او را باين كه مواجه نشود بنحو بدانيده ايشان را و بهتان نزد ايشان را و رو نگرداند از ايشان از روى زيادتى داشتن بر ايشان بسبب منصب امارت پس بتحقيق كه ايشان برادرانند در دين و يارى گردانند در بيرون آوردن حقّهاى مستحقّين و انّ لك فى هذه نصيبا مفروضا و حقّا معلوما و شركاء اهل مسكنة و ضعفاء ذوى فاقة و انّا موفّوك حقّك فوفّهم حقوقهم و الّا فانّك من اكثر النّاس خصوما يوم القيمة و بؤسا لمن خصمه عند اللّه الفقراء و المساكين و السّائلون و المدفوعون و الغارم و ابن السّبيل و من استهان بالامانة و رتع فى الخيانة و لم ينزّه نفسه و دينه عنها فقد احلّ بنفسه الخزى فى الدّنيا و هو فى الأخرة اذلّ و اخزى و انّ اعظم الخيانة خيانة الامّة و افظع الغشّ غشّ الأئمّة و السّلام يعنى بتحقيق كه از براى تو است در اين مال زكاة رسد واجبى و حقّ معيّنى و شريكان اهل فقرى و ضعيفان صاحبان احتياجى و بتحقيق كه ما رساننده‏ايم بتو حقّ تو را پس برسان تو بايشان حقّ ايشان را و اگر نه رسانى پس بتحقيق كه خواهى بود از بيشتر دشمنان دارندگان مردمان در روز قيامت يعنى بيشتر مردمان كه فقراء و مساكين و ضعفاء و ذوى الحقوق باشند دشمنان تو خواهند بود در روز قيامت و شدّت و مضرّت حاصلست از براى كسى كه دشمنى كنند با او در نزد خدا فقيران و مسكينان و سؤال كنندگان و ممنوع شدگان زكاة و قرض داران و از راه واماندگان و كسى كه خوار گرداند امانت را و بچرد و بخورد در خيانت كردن امانت و پاك نسازد نفس خود را و دين خود را از خيانت كردن پس بتحقيق جا داده است نفس خود را در فضيحت و رسوائى در دنيا و حال آن كه او در اخرت خارتر و رسواتر است و بتحقيق كه بزرگتر خيانت كردن خيانت كردن اين امّتست و زشت‏ترين مغشوش كردن و چشم پوشاندن چشم‏پوشى امامان و پيشوايانست و سلام بر تو باد

الكتاب 25

و من عهد له (علیه السلام)الى محمّد بن ابى بكر حين قلّده مصر يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى محمّد پسر ابى بكر در هنگامى كه قلّاده گردن او كرده بود حكومت مصر را فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و اس بينهم فى اللّحظة و النّظرة حتّى لا يطمع‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  246

العظماء فى حيفك لهم و لا ييأس الضّعفآء من عدلك و انّ اللّه يسئلكم معشر عباده عن الصّغيرة من اعمالكم و الكبيرة و الظّاهرة و المستورة فان يعذّب فانتم اظلم و ان يعف فهو اكرم يعنى بينداز از براى ايشان پرتو را يعنى با ايشان بتواضع رفتار كن و نرم كن از براى ايشان پهلوى تو را كه منتفع بشوند از پهلوى تو و گشاده دار از براى ايشان صورت ترا يعنى ترش‏روئى مكن با ايشان و بمواساة و سازگارى رفتار كن در ميان ايشان يعنى بر نهج زىّ هر يك با هر يك التفات كن در ملاحظه كردن حال همه و نگاه كردن بسوى همه تا اين كه طمع نكند بزرگان در ميل كردن تو از عدالت از براى ايشان و مأيوس نكردند ضعيفان از عدالت كردن تو از براى ايشان و بتحقيق كه خدا سؤال ميكند از شما اى گروه بندگان خدا از كوچك اعمال شما و از بزرگ ان و از كردهاى آشكار شما و پنهان شما پس اگر عذاب ميكند پس شما ظلم كننده‏تريد بر نفسهاى خود از هر كس كه مستحقّ عذاب شده‏ايد و اگر عفو ميكند و در مى‏گذرد پس او كرم كننده‏تر است از

هر كس بنفس شما و اعلموا عباد اللّه انّ المتقين ذهبوا بعاجل الدّنيا و اجل الأخرة فشاركوا اهل الدّنيا فى دنياهم و لم يشاركهم اهل الدّنيا فى اخرتهم سكنوا الدّنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت فحظّوا من الدّنيا بما حظى به المترفون و اخذوا منها ما اخذت الجبابرة المتكبّرون ثمّ انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ و المتجر الرّابح اصابوا لذّة زهد الدّنيا فى دنياهم و تيقّنوا انّهم جيران اللّه غدا فى اخرتهم لا تردّ لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذّة يعنى بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق كه متّقيان و پرهيزكاران رفتند با منفعت امروز دنيا و با منفعت فرداء اخرت پس شريك شدند اهل دنيا را در منفعت دنياء ايشان و شريك نگشتند ايشان را اهل دنيا در منفعت اخرت ايشان ساكن شدند در دنيا ببهتر سكناء دنيا و خوردند دنيا را ببهتر خوردن دنيا زيرا كه منفعت دنيا زراعت كردن از براى اخرتست و غرض از ارتكاب بافعال دنيا بالتّمام تحصيل منافع و لذّات اخرتست و شكّى نيست كه متّقيان بر وجه اتمّ و اكمل محظوظ شده‏اند از دنيا و بلبّ و لبابش رسيده‏اند و از زراعت دنيا اخرت خود را اباد گردانيده‏اند و از اين جهت كمال لذّت از قناعت خود برده‏اند چنانچه تجاوز از قناعت مى‏كردند مكره و منافر طبع ايشان و لذّت نمى‏بردند بر خلاف اهل دنيا پس خورسند و نيكبخت گشتند از دنيا بچيزى كه خورسند شدند بان وسعت داشته‏گان در نعمت دنيا و گرفتند از دنيا آن چيزى را كه گرفتند ستمكاران متكبّران از سرور و خوش وقتى و لذّت دنيا پس برگشتند از دنيا بسوى اخرت با توشه رساننده بمقصد و مقصود ايشان كه بهشت باشد و با تجارت رنج و منفعت دارنده رسيدند بلذّت ترك از دنيا در بودن دنياء خود و يقين كردند كه بتحقيق ايشان در جوار مرحمت خدا باشند در فرداء اخرت در حالتى كه ردّ كرده نمى‏شود از براى ايشان دعا كردنى و گم كرده نمى‏شود نصيب و رسد ايشان از روى لذّت بردن فاحذروا عباد اللّه الموت و قربه و اعدّوا له عدّته فانّه يأتي بامر عظيم و خطب جليل بخير لا يكون معه شرّ ابدا او شرّ لا يكون معه خير ابدا فمن اقرب الى الجنّة من عاملها و من اقرب الى النّار من عاملها و انّكم طرداء الموت ان اقمتم له اخذكم و ان فررتم منه ادرككم و هو الزم لكم من ظلّكم الموت معقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم و احذروا نارا قعرها بعيد و حرّها شديد و عذابها جديد دار ليس فيها رحمة و لا تسمع فيها دعوة و لا تفرّج فيها كربة و ان استطعتم ان يشتدّ خوفكم من اللّه و ان يحسن ظنّكم به فاجمعوا بينهما فانّ العبد انّما يكون حسن ظنّه بربّه على قدر خوفه من ربّه و انّ احسن النّاس ظنّا باللّه اشدّهم خوفا للّه يعنى پس بترسيد اى بندگان خدا از مردن و نزديك بودن او و مهيّا و اماده گرديد از براى مردن اماده شدنى كه لايق بان باشد پس بتحقيق كه ميايد مرگ بكار بزرگ قدرى و بشغل بزرگ مرتبه با خير و نيكى كه نباشد با او شرّى و بدى هرگز كه بهشت باشد و يا بدى كه نباشد با او نيكى هرگز كه جهنّم باشد پس كيست نزديكتر بسوى بهشت از عمل كنندگان از براى او و كيست نزديكتر بسوى اتش از عمل كنندگان از براى ان شما رانده شدگان از براى مرگيد اگر بايستيد مى‏گيرد شما را و اگر فرار كنيد از او در مى‏يابد شما را و ان ملازم‏تر است مر شما را از سايه شما و منفكّ از شما نشود مردن بسته شده است بموهاى پيشانى شما و دنيا در پيچيده شده است از پشت سر شما و بترسيد اتشى را كه دورتكست و بسيار گرمست و عذاب او تازه است سرائى است كه نيست در او رحمتى محض غضب است و شنيده و قبول نمى‏شود در ان التماسى و وابرده نمى‏شود در ان اندوهى و اگر قدرت داشته باشد باين كه شدّت كند ترس شما از خدا و باين كه نيكو باشد گمان شما بخدا پس جمع گردانيد ميان هر دو پس بتحقيق كه بنده نمى‏باشد حسن ظنّ او بپروردگار او مگر بقدر خوف او از پروردگار او و بتحقيق كه نيكوترين مردمان از روى گمان بخدا ترس دارنده‏ترين ايشانست بخدا يا محمّد بن ابى بكر انّى قد ولّيتك اعظم اجنادى فى نفسى اهل مصر فانت محقوق ان تخالف على نفسك و ان تنافخ عن دينك و لو لم يكن لك الّا ساعة من الدّهر فلا تسخط اللّه برضى احد من خلقه فانّ فى اللّه خلفا من غيره و ليس من اللّه خلف فى غيره صلّ الصّلوة لوقتها الموقّت و لا تعجّل وقتها لفراغ و لا تؤخّرها عن وقتها لاشتغال و اعلم انّ كلّ شي‏ء من عملك تبع لصلواتك يعنى اى محمّد پسر ابى بكر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  247

بتحقيق كه من گردانيدم تو را والى و صاحب اختيار بزرگترين سپاههاى من در پيش نفس من كه اهل مصر باشند پس تو سزاوار شده باين كه مخالفت كنى بر هواء نفس تو و باين كه مدافعه و مقاتله كنى از جهة دين تو و اگر چه نبوده باشد از براى تو مگر يك ساعت از زمانه پس بخشم مينداز خدا را بسبب راضى داشتن احدى از مخلوقات او پس بتحقيق كه رضاء خدا جانشين از براى رضاء غير هست و كفايت رضاء غير را ميكند و نيست از براى رضاء خدا جانشينى در غير خدا و رضاء احدى كفايت رضاء خدا را نتواند كرد بگذار نماز را در وقت معيّن از براى نماز و پيش مينداز وقت نماز را از جهت فراغت از نماز و اشتغال بغير نماز و تأخير مينداز نماز را از وقتش از جهة مشغول شدن بغير نماز و بدان بتحقيق كه هر چيزى از عبادت تو تابع مر نماز تو است در قبول شدن يعنى اگر نماز تو مقبولست پس ساير عبادات تو نيز مقبولست زيرا كه اخلاص در نماز مستلزم ملكه در اخلاص است پس همه عبادات باخلاص مقبول خواهد بود و اگر نماز تو مقبول نشد بسبب عدم اخلاص تو پس ساير عبادات تو نيز مقبول نخواهد بود بتقريب نبودن اخلاص در انها بطريق اولى و منه يعنى بعضى از ان عهد است فانّه لا سواء امام الهدى و امام الرّدى و ولىّ النّبىّ و عدوّ النّبىّ و لقد قال لى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انّى لا اخاف على امّتى مؤمنا و لا مشركا امّا المؤمن فيمنعه اللّه بايمانه و امّا المشرك فيقعه اللّه بشركه و لكنّى اخاف عليكم كلّ منافق الجنان عالم اللّسان يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون يعنى پس بتحقيق كه نيست مساوى در پيش خدا امام و پيشوا هدايت كننده و پيشوا هلاك كننده و دوستدار پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و دشمن پيغمبر و هر اينه گفته است از براى من رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه من بتحقيق نمى‏ترسم بر امّت من نه مؤمن را و نه مشرك را امّا مؤمن را پس منع ميكند او را خدا از عذاب بسبب ايمانش و امّا مشركرا پس مقهور و ذليل مى‏سازد او را خدا بسبب مشرك بودنش و لكن من مى‏ترسم بر شما هر منافق دل را كه عالم باشد بحسب زبان و حقّ بر زبان او جارى باشد و در دل منكر حقّ باشد مى‏گويد چيزى را كه در نزد شما معروف و مستحسن است و ميكند چيزى را كه در نزد شما منكر و قبيح است

الكتاب 26

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية جوابا و هو من محاسن الكتب يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه عليه الهاويه از جهة جواب مكتوب او و اين مكتوب از خوبهاى مكتوبست امّا بعد فقد اتانى كتابك تذكر اصطفاء اللّه تعالى محمّدا صلّى اللّه عليه و آله لدينه و تأييده ايّاه بمن ايّده من اصحابه فلقد خبأ لنا الدّهر منك عجبا اذ طفقت تخبرنا ببلاء اللّه عندنا و نعمته علينا فى نبيّنا فكنت فى ذلك كناقل التّمر الى هجر او داعى مسدّده الى النّضال و زعمت انّ افضل النّاس فى الاسلام فلان و فلان فذكرت امرا ان تمّ اعتزلك كلّه و ان نقص لم يلحقك ثلمه و ما انت و الفاضل و المفضول و السّائس و المسوس و ما للطّلقاء و أبناء الطّلقاء و التّمييز بين المهاجرين الأوّلين و ترتيب درجاتهم و تعريف طبقاتهم هيهات لقد حسّن قدح ليس منها و طفق يحكم فيها من عليه الحكم لها يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس بتحقيق كه رسيد بمن مكتوب تو كه ذكر مى‏كردى تو در ان بر گزيدن خداى (-  تعالى- ) و محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)را از براى دين خود و قوّت دادن بكسانى كه قوّت داد او را بايشان از مصاحبان او پس بتحقيق كه پنهان داشت زمانه از براى ما تعجّب كردن از تو را در وقتى كه گرديدى كه خبر بدهى ما را باحسان خدا در نزد ما و نعمت خدا بر ما در شأن پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)ما پس بودى تو در اين خبر دادن مانند نقل كننده خرما بسوى بلد هجر كه دهى است بسيار نخلستان كه از آنجا خرما بولايات ديگر مى‏برند يا مانند شخص خواننده استاد تيراندازى خود را بسوى تيراندازى و گمان كرده كه فاضل‏ترين در اسلام فلانكس و فلان كس است كه خليفه اوّل و دوّم باشد پس مذكور ساختى امرى را كه اگر تمام و صحيح باشد دور است از تو جميع منفعت ان زيرا كه تو را از فضيلت بايشان فضيلتى حاصل نخواهد شد بالبديهه و اگر ناتمام و غير صحيح باشد ملحق بتو نخواهد گشت رخنه شدن او و نقصى عائد تو نشود از ان و چه كار است تو را با فضيلت دارنده و با فضيلت داشته شده و سياست و حكومت دارنده و سياست و حكومت داشته شده يعنى بچه كار تو خواهد امد فاضل و مفضول بودن و حاكم و محكوم بودن آن اشخاص و چه چيز حاصلست از براى آزادشدگان از اسيرى و يا پسران آزادشدگان با تمييز دادن ميانه مهاجران پيشينيان كه هجرت كنندگان از مكّه بمدينه باشند و تعيين مراتب درجات قدر و منزلت ايشان و شناسانيدن طبقات ايشان چه بسيار دور است مطلب تو از تو هر اينه صدا كرد تيرى كه نبود از تيرهاى قمار باختن و شروع كرد كه حكم كند در ميان درجات و طبقات مهاجران كسى كه بود بر او از براى ايشان الا تربع ايّها الانسان على ظلعك و تعرف قصور ذرعك و تتاخّر حيث اخّرك القدر فما عليك غلبة المغلوب و لا لك ظفر الظّافر فانّك لذهاب فى التّيه روّاغ عن القصد الا ترى غير مخبر لك لكن بنعمة اللّه احدّث انّ قوما استشهدوا فى سبيل اللّه من المهاجرين و لكلّ فضل حتّى اذا استشهد شهيدنا قيل سيّد الشّهداء و خصّه رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)بسبعين تكبيرة عند صلوته عليه اولا ترى انّ قوما قطعت ايديهم فى سبيل اللّه و لكلّ فضل حتّى اذا فعل بواحدنا كما فعل بواحدهم قيل الطّيّار فى الجنّة و ذو الجناحين و لولا ما نهى اللّه عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمّة تعرفها قلوب المؤمنين و لا تمجّها اذان السّامعين يعنى ايا وا نمى‏ايستى اى انسان‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  248

بر لنگ بودن تو يعنى برسيدن بدرجه مهاجرين و نه مى‏شناسى كوتاهى بازوى ترا يعنى نقصان قوّت تو را و وا پس نمى‏روى تو بجائى كه واپس داشته است تو را قدر و مرتبه تو پس نيست بر تو ضرر مغلوب شدن مغلوب شده و نيست از براى تو منفعت ضرر يافتن ظفر يابنده پس بتحقيق كه تو بسيار رونده در بيابان گمراهى و منحرف شونده از وسط راه ايا نمى‏بينى تو غير از خبر دهنده بتو را لكن من خبر مى‏دهم نعمت خدا را كه بتحقيق بودند جماعتى كه شهيد گرديدند در راه خدا از مهاجران و براى هر يك از ايشان فضيلت و درجه بزرگى است تا اين كه در وقتى كه شهيد كردند شهيد ما را كه حمزه عمّ او باشد گفته شد يعنى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)گفت او را سيّد و بزرگ شهيدان و مختصّ او گردانيد رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)هفتاد اللّه اكبر گفتن را در وقت نماز كردن پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بر او و ايا نمى‏بينى جماعتى را كه بريده شده بود دستهاى ايشان در راه خدا و از براى هر يك از ايشان فضيلت بزرگيست تا اين كه در وقتى كه كرده شد بيكى از ما كه جعفر برادر او باشد مثل آن چيزى كه كرده شد بيكى از ايشان گفته شد يعنى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)گفت كه او است پرواز كننده در بهشت و اوست صاحب دو پر و اگر نبود چيزى كه نهى كرده است خدا از ان از بپاكى ستودن مردم نفس خود را هر اينه مذكور ميكرد ذكر كننده كه نفس نفيس عليه السّلام باشد فضيلتهاى بسيار را كه مى‏شناسد و تصديق ميكنند انها را دلهاى مؤمنان و دور نمى‏اندازند انها را و مى‏شنوند و قبول ميكنند گوشهاى شنوندگان فدع عنك من مالت به الرّميّة فانّا صنايع ربّنا و النّاس بعد صنايع لنا لم يمنعنا قديم عزّنا و عادىّ طولنا على قومك ان خلطناكم بانفسنا فنكحنا و انكحنا فعل الأكفاء و لستم هناك و انّى يكون ذلك كذلك و منّا النّبىّ و منكم المكذّب و منّا اسد اللّه و منكم اسد الاخلاف و منّا سيّد شباب اهل الجنّة و منكم صبيّة النّار و منّا خير نساء العالمين و منكم حمّالة الحطب فى كثير ممّا لنا و عليكم يعنى واگذار از تو خصلت كسيرا كه ميل داده است او را از حقّ بسوى باطل تير خورده و صيد شده شيطان كه خلفاء جور و متابعان ايشان باشند پس بتحقيق كه ما ساخته شدگان و كامل شدگان پروردگار مائيم يعنى بى‏واسطه بشرى و مردمان ساخته شدگان و كامل شدگان ما باشند يعنى بهدايت ما ساخته‏شدگان

و كامل شدگان پروردگار مائيم يعنى بى‏واسطه بشرى و مردمان ساخته‏شدگان و كامل شدگان ما باشند يعنى بهدايت ما ساخته ميشوند و كامل مى‏گردند منع نكرده است ما را عزّت و غلبه هميشگى ما و طول و قوّت عادتى ما بر طائفه شما از اين كه مخلوط گردانيديم ما بشما نفسهاى ما را پس زن از شما گرفتيم و زن بشما داديم مانند كردار اقران و همسران و حال آن كه نيستيد در مرتبه همسرى با ما و چگونه مى‏شود ان همسر بودن شما با ما و حال آن كه از ما است پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و از شما است ابو جهل تكذيب كننده پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و از ما است اسد اللّه كه نفس نفيس (علیه السلام)باشد كه از وحى خدا ملقّب باين لقب گشت و از شما است اسد بن العزّى رفيق قسم خواران محاربه با ولىّ خدا و از ما است دو سيّد جوانان اهل بهشت كه حسنين عليهما السّلام باشند و از شما است اطفال اتش جهنّم چنانچه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)فرمود بعتبة بن ابى مغبط كه از براى تو و اولاد تو است اتش جهنّم و از ما است فاطمه زهراء (علیه السلام)بهترين زنان عالميان و از شما است دختر حرب خواهر ابو سفيان كه هيمه‏كش باشد و آن چه مذكور شد در بسيار از چيزهائيست كه در مدح و منقبت ما است و بر مذمّت و ملامت شما فاسلامنا ما قد سمع و جاهليّتكم لا تدفع و كتاب اللّه يجمع لنا ما شذّ عنّا و هو قوله و أولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه و قوله تعالى إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ فنحن مرّة اولى بالقرابة و تارة اولى بالطّاعة و لمّا احتجّ المهاجرون على الانصار يوم السّقيفة برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلجوا عليهم فان يكن الفلج به فالحقّ لنا دونكم و ان يكن بغيره فالانصار على دعوتهم يعنى پس اسلام ما چيزيست كه گوش زد همه كس گشته است و جاهليّت و كفر شما چيزيست كه دفع و انكار نشده است و حال آن كه كتاب خدا كه قران باشد جمع ميكند از براى ما آن چه را كه بيرون شد از دست ما از خلاف و ان كتاب اللّه قول خدا است كه صاحبان قرابت و خويشى‏ها سزاوارترند بعضى از ايشان به بعضى در كتاب خدا يعنى در حكم خدا و قرارداد خدا اولى باشند در ميراث بردن و قول خداى تعالى است كه بتحقيق كه سزاوارترين مردمان بابراهيم هر اينه آن چنان كسانى باشند كه متابعت او كرده‏اند و متابعت اين پيغمبر كرده‏اند و آن چنان كسانى كه ايمان آورده‏اند و خداى (-  تعالى- ) ناصر مؤمنانست پس ما يك دفعه اولى باشيم از ديگران بسبب قرابت و خويشى به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و دفعه ديگر بسبب اطاعت كردن او و در زمانى كه حجّة و دليل گفتند مهاجران بر افضليّت خود بر انصار در روز سقيفه بنى ساعده و بقرابت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)نظر بحديث الائمّة من قريش و غلبه كردند بر انصارى كه مى‏گفتند از ما نيز امامى باشد پس اگر باشد غلبه ايشان بقرب به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس حقّ خلافت از براى ما باشد زيرا كه ما اقرب باشيم به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)از همه كس و اگر باشد غلبه ايشان بسبب غير قرابت پس بايست انصار ثابت باشند بر دعواى خود كه از ايشان نيز بايد امامى باشد و مغلوب مهاجران نشوند و حال آن كه مغلوب شدند پس معلوم شد كه سبب غلبه كردن مهاجران و اذعان كردن انصار قرابت به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد باتّفاق مهاجر و انصار و نظر بنصّ مذكور پس نظر باتّفاق و نصّ ما اولى باشيم بامامت و خلافت و زعمت انّى لكلّ الخلفاء حسدت و على كلّهم بغيت فان يكن ذلك كذلك فليس الجناية عليك فيكون العذر اليك و تلك شكاة ظاهر عنك عارها و قلت انّى كنت اقادكما يقاد الجمل

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  249

المخشوش حتّى ابايع و لعمر اللّه لقد اردت ان تذمّ فمدحت و ان تفضح فافتضحت و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكّا فى دينه و لا مرتابا بيقينه و هذه حجّتى الى غيرك قصدها و لكنّى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها يعنى و گمان كردى تو كه من بر جميع خلفا حسد بردم و بر جميع ايشان طغيان و سركشى كردم پس اگر باشد امر چنانچه گفتى پس نيست جنايت و باز خواست ان لازم بر تو و ترا عرضه باز خواست كردن از من نيست تا اين كه متحقّق گردد و گفته شود عذر ان بسوى تو و حال آن كه ان شكايتى است كه از تو دور و زائلست عيب كردن ان شكايت بتقريب عدم قابليّت تو و مصرع اوّل اين فرد از شعر اين است

و عيّرها الواشون انّى احبّها

يعنى توبيخ و سرزنش كردند معشوقه را بدگويان كه من دوست مى‏دارم او را و عيب اين شكايت بدگو از او زائل است زيرا كه قابليّت عيب كردن را ندارد و گفتى تو كه بتحقيق من بودم كه كشيده مى‏شدم از براى بيعت كردن چنانچه كشيده مى‏شود شتر مهار كرده شده از براى رام كردن جبرا و كرهاً تا اين كه بيعت كردم با خليفه اوّل و سوگند بحيات خدا كه هر اينه اراده كردى كه مذمّت كنى پس مدح كردى و اين كه رسوا كنى پس رسوا شدى زيرا كه اقرار كردى كه من باكراه و اجبار و بظلم و ستم بيعت كردم پس اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)تمامى مظلوم و ستم رسيده بودند باين ظلم و ستم بر من پس متحقّق نشد اجماع بر ان بيعت و چنان بيعت با ظلم و ستم البتّه خلاف حقّ و منكر ان حقّ خواهد بود پس طعن زدى بر خلافت خلفاء و مستحقّ مذمّت گشتى و خود را و ايشان را مفتضح و رسوا ساختى و بتقريب مظلوم شدن من مرا مدح كردى و نيست بر مسلم ذلّت و نقصى در اين كه باشد مظلوم مادامى كه نباشد شكّ كننده در دين خود و نه شبهه داشته شده در يقين خود و اينست حجّت و برهان بر حقيّت من كه مقصود از ان غير تو است از خلفائى كه ادّعاء اجماع و حقّيت خود كردند نه تو كه بالبديهه و بى‏شكّ ادّعاء خلافت تو خلاف حقّ و باطل است و محتاج بحجّت و دليل نيست و لكن من اظهار كردم از براى تو از ان حجّت بقدرى كه بخاطر گذشت از ذكر كردن ان ثمّ ذكرت ما كان من امرى و امر عثمان فلك ان تجاب عن هذه لرحمك منه فايّنا كان اعدى له و اهدى الى مقاتله امن بذل له نصرته فاستقعده و استكفّه ام من استنصره فتراخى عنه و بثّ المنون اليه حتّى اتى قدره عليه كلّا و اللّه لقد علم اللّه المعوّقين منكم و القائلين لاخوانهم هلمّ الينا و لا يأتون البأس الّا قليلا و ما كنت اعتذر من انّى كنت انقم عليه احداثا فان كان الذّنب اليه ارشادى و هدايتى له فربّ ملوم لا ذنب له و قد يستفيد الظّنّة المتنصّح و ما اردت الّا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت يعنى پس مذكور كردى آن چه را كه بود از امر من با امر عثمان پس سزاوار است از براى تو كه جواب داده شوى از ان شبهه از جهة قرابت و خويشى تو با او در بنى اميّه بودن پس جواب اينست كه ايا كدام يك از ما ستم كننده‏تريم بر او و راه نماينده‏تريم بسوى قتل او ايا كسى كه بخشيد از براى او نصرت و يارى خود را كه من باشم در هنگام محاصره او و اظهار كرد باو يارى كردن خود را و او در جواب گفت كه من محتاج نيستم بنصرت و امداد تو و لكن بنشين بر جاى خود و باز دار نفس تو را از ايذاء من پس طلب كرد عثمان قعود از مقاتله او را و كف و باز ايستادن او را و يا

كسى كه عثمان طلب كرد از او نصرت و يارى را و درخواست كرد از او كه تو باشى امداد اهل شام را پس بتأخير انداخت و مماطله و مساهله كرد نصرت و يارى او را و منتشر و پهن كرد حوادث روزگار را بسوى او تا اين كه رسيد اجل مقدّر او بر او و شكّى نيست كه شخص ثانى كه تو باشى ستم كننده‏تر خواهى بود بر او از اوّل كه من باشم حاشا كه مساوى باشند اين دو كس سوگند بخدا كه بتحقيق دانسته است خدا مانع‏شوندگان نصرت را و گويندگان مر برادران و ياران خود را كه بيائيد بسوى ما و اتيان مكنيد بشدّت و سختى مگر از روى كراهت و بى‏رغبت بودن ان و مانع شونده‏تر بودى و نبوده‏ام من كه عذر بخواهم از اين كه بودم كه عيب مى‏كردم بر عثمان بدعتهاى او را پس باشد گناه من نسبت باو ارشاد و هدايت كردن من او را پس چه بسيار ملامت كرده شده‏ايست كه گناهى بر او نيست و گاهى كسب تهمت ميكند كسى كه بسيار نصيحت‏كننده است و اراده نكردم من مگر اصلاح كار او را بقدرى كه قدرت و توانائى داشتم و نيست توفيق اصلاح و هدايت از براى من مگر از جانب خدا بر او توكّل كرده‏ام در همه كارها و ذكرت انّه ليس لى و لاصحابى عندك الّا السّيف و لقد اضحكت بعد استعبار متى الفيت بنو عبد المطّلب عن الاعداء ناكلين و بالسّيوف مخوّفين فلبّث قليلا يلحق الهيجا حمل فسيطلبك من تطلب و يقرب منك ما تستبعد و انا مرقل نحوك فى جحفل من المهاجرين و الانصار و التّابعين باحسان شديد رحامهم ساطع قتامهم متسربلين سرابيل الموت احبّ اللّقاء اليهم لقاء ربّهم قد صحبتهم ذرّيّة بذريّة و سيوف هاشميّة قد عرفت مواقع نضالها فى اخيك و خالك و جدّك و اهلك و ما هى من الظّالمين ببعيد يعنى و مذكور ساختى تو كه نيست از براى من و اصحاب من در نزد تو مگر شمشير و هر اينه بتحقيق كه خنداندى از اين سخن شنوندگان را بسبب تعجّب كردن از تو بعد از گريانيدن از گفتار ناهنجار تو در چه زمان يافته شدند پسران عبد المطّلب از دشمنان نكول‏كنندگان و رو گردانندگان و بشمشيرها ترسندگان پس درنگ كن اندك زمانى كه در ميايد جنگ را جمل نام شجاع پس زود باشد كه طلب كند تو را بجنگ كسى كه تو طلب كار اوئى و نزديكست بتو چيزى كه تو دور مى‏شمارى انرا و من شتابنده‏ام بجانب تو با سپاه بسيارى‏

قبل فهرست بعد