قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  236

بنزد تو كسى كه موت باشد كه نگاه نكند بكتاب قباله تو و سؤال نكند از حجّت تو تا اين كه بيرون كند تو را از انخانه در حالتى كه كوچ كننده باشى از آنجا بجاى ديگر و مى‏سپارد تو را بقبر تو تنها پس نگاه كن اى شريح كه نباشى تو كه خريده باشى اين خانه را از غير مال تو يا تحصيل كرده باشى قيمت اين خانه را از غير مال حلال تو پس در اين هنگام باشى تو بتحقيق كه زيان كرده باشى در سراى دنيا و در سراى اخرت آگاه باش كه هرگاه بودى تو كه ميامدى نزد من در وقت خريدن آن چه را كه خريده هر اينه مى‏نوشتم از براى تو كتابى بر نهج اين نسخه پس راغب نمى‏شدى در خريدن اين خانه بيك درهم پس چه جاى ببالاتر از يكدرهم و النّسخة هذه يعنى و ان نسخه اينست هذا ما اشترى عبد ذليل من ميّت قد ازعج للرّحيل اشترى منه دارا من دار الغرور من جانب الفانين و خطّة الهالكين و تجمع هذه الدّار حدود أربعة الحدّ الاوّل ينتهى الى دواعى الافات و الحدّ الثّانى ينتهى الى دواعى المصيبات و الحدّ الثّالث ينتهى الى الهوى المردى و الحدّ الرّابع ينتهى الى الشّيطان المعنوى و فيه يشرع باب هذه الدّار يعنى اين كتابى است در ذكر چيزى كه خريده است بنده ذليل و خار از كسى كه مرده است يعنى بيقين مى‏ميرد بتحقيق بيرون كرده شده است از خانه‏اش از براى كوچ كردن از انخانه بخانه ديگر خريده است ان بنده از ان مرده خانه را از خانهاى فريب دنيا در ناحيه نيست شدگان و ولايت هلاك شدگان و جمع و احاطه كرده است اين خانه را حدود چهارگانه حدّ اوّل منتهى مى‏شود بسوى اسباب افتها بصاحبش كه تحصيل و جمع كردن مؤنت و معيشت و اموال باشد كه مستلزم افات و بلايا و شدائد است و حدّ دوّم منتهى مى‏شود بسوى اسباب مصيبتها بصاحبش كه ازواج و اولاد و خدم و حشم باشد كه مستلزم مصائب است و حدّ سيّم منتهى مى‏شود خواهشهاى قوّه شهويّه و غضبيّه هلاك كننده صاحبش و حدّ چهارم منتهى مى‏شود بسوى شيطان نفس امّاره گمراه كننده صاحبش و در اين حدّ چهارم گشوده مى‏شود دروازه اين خانه امّا وجه اوّل ذكر حدود اربعه پس آنست كه چون از براى هر خانه دو جانب است يمين و يسار و از براى هر جانبى دو ركن است اعلا و اسفل لهذا اثبات شد از براى اين خانه نيز دو جانب يمين كه شيطان نفس و هوا و خواهش ان باشد و جانب يسار كه دواعى افات و مصيبات باشد امّا يمين و اقوى بودن اوّل ان بتقريب علّت و داخل بودن و امّا يسار بودن اخر ان بسبب معلول و خارج بودن و دو جانب يمين ركن اعلا شيطان نفس است و ركن اسفل هواء ان بتقريب تفريع ثانى بر اوّل چنانچه در جانب يسار نيز ركن اعلا دواعى آفاتست و ركن اسفل دواعى مصيبات بتقريب تفريع ثانى بر اوّل و امّا وجه ترتيب ذكرى پس ابتدا شد بجانب يسار بتقريب قرب معلولات و اثار نسبت بتعليلات و دو جانب يسار مقدّم شد ركن اعلا بر ركن اسفل بر نظم طبيعى امّا در جانب يمين پس مؤخّر شد ركن اعلا بتقريب مقصود اصلى و غايت الغايات بودن در باب دشمن داشتن و احتراز كردن چنانچه مبدء المبادى است در باب اضلال و ضرر رسانيدن و تا گشوده شود بر روى او دروازه بودن اضرار را اشترى هذا المغترّ بالأمل من هذا المزعج بالاجل هذه الدّار بالخروج من عزّ القناعة و الدّخول فى ذلّ الطّلب و الضّراعة فما ادرك هذا المشترى فيما اشترى من درك فعلى مبلبل اجسام الملوك و سالب نفوس الجبابرة و مزيل ملك الفراعنة مثل كسرى و قيصر و تبّع و حمير يعنى خريده است اين فريب خورده آرزوى دنيا از اين شخص بيرون كرده شده بمرگ اين خانه را بعوض بيرون رفتن از عزّت قناعت كردن و داخل شدن در مذلّت طلب كردن و تضرّع كردن پس آن چيزى كه لاحق و لازم شود اين مشترى را در آن چه خريده است از درك و غرامت تبعات و نكبات پس فكّ و خلاص ان بر خدائيست كه مخلوط گرداننده بدنهاى پادشاهانست بخاك كردن و واگيرنده جانهاى ظلم كنندگانست و نيست كننده پادشاهى فرعونيان يعنى سركشانست مانند كسرى كه پادشاهان عجم باشند و قيصر كه پادشاهان روم باشند و تبّع كه پادشاهان يمن باشند و حمير كه پاد شاهان اولاد حمير بن سباء بن يشجب بن قحفان باشند كه پادشاهان قرن اوّل و اوائل دوران بودند و من جمع المال على المال فاكثر و من بنى و شيّد و زخرف و نجّد و ادّخر و اعتقد و نظر بزعمه للولد اشخاصهم جميعا الى موقف العرض و الحساب و موضع الثّواب و العقاب اذا وقع الامر بفصل القضاء و خسر هنالك المبطلون شهد على ذلك العقل اذا خرج من اسر الهوى و سلم من علائق الدّنيا يعنى و كسى كه جمع كرده است مال را بر بالاى مال پس گردانيده است مال را بسيار و كسى كه بناء كرد بنائى را و استوار كرد انرا و زينت كرد انرا بزر و بياراست انرا بانواع فرشها و ذخيره كرد اموال را و بر گرفت ضياع و عقار و املاك و بساتين را و نظر كرد و ملاحظه كرد بگمان خود منفعت و دولت اولاد را كوچ كردن و سفر كردن كلّ ايشان بسوى موقف عرض اعمال و حساب و مكان ثواب و عقابست در وقتى كه صادر مى‏شود امر خدا بحكم كردن قطعى جزمى در ميانه حقّ و باطل و سعيد و شقى و مطيع و عاصى و اهل بهشت و دوزخ و زيان‏كارند در انوقت كسانى كه مرتكب كارهاى باطل دنيا بوده‏اند شهادت مى‏دهد بر جميع مذكورات عقل عقلاء در وقتى كه بيرون امده باشد از اسيرى هوا و خواهش نفس امّاره و رهائى يافته باشد از علاقه‏هاى دنيا

الكتاب 4

و من كتاب له (علیه السلام)الى بعض امراء حبشه يعنى از مكتوبات امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى بعضى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  237

از اميران سپاه خود فان عادوا الى ظلّ الطّاعة فذاك الّذى تحبّ و ان توافت الامور بالقوم الى الشّقاق و العصيان فانهد بمن اطاعك الى من عصاك و استغن بمن انقاد معك عمّن تقاعس عنك فانّ المتكاره مغيبه خير من شهوده و قعوده اغنى من نهوضه يعنى پس اگر برگشتند مخالفين بسوى سايه و راحت اطاعت كردن پس ان آن چيزيست كه دوست مى‏داريم ما انرا و اگر تمام گشت كارهاى قوم و منتهى شد بسوى مخالفت و نافرمانى پس برخيز بمحاربه با كسى كه اطاعت تو ميكند بسوى كسى كه نافرمانى تو ميكند و بى‏نياز باش بكسى كه منقاد است با تو از كسى كه واپس ايستد از امر تو پس بتحقيق كسى كه اظهار كراهت كند در جهاد غيبت او بهتر است از حضور او و نشستن او فائده‏دارتر است از برخواستن او

الكتاب 5

و من كتاب له (علیه السلام)الى الاشعث بن قيس عامل اذربيجان يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اشعث پسر قيس حاكم آذربايجان و انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك ليس لك ان تفتات فى رعيّة و لا تخاطر الّا بوثيقة و فى يديك مال من مال اللّه عزّ و جلّ و انت من خزّانى حتّى تسلّمه الىّ و لعلّى ان لا اكون شرّ ولاتك لك و السّلام يعنى بتحقيق كه حكومت تو نيست از براى تو طعمه و خوردنى و لكن باشد در گردن تو امانت و حال آن كه تو گردانيده شده راعى و چوپان براى كسى كه سلطان تو است نيست از براى تو اين كه منفرد باشى براى خود در امر رعيّت و بى اذن سلطان تو تصرّف در رعيّت كنى و متوجّه كار بزرگى مشو مگر بحجّتى و در دست تصرّف تو است مالى از مالهاى خداى عزّ و جلّ و تو از خزانه‏داران منى تا اين كه برسانى آن مال را بسوى من و اميد هست كه نبوده باشم بدترين پادشاهان از براى تو يعنى البتّه خير و منفعت دنيا و اخرت بتو مى‏رسانم و السّلام

الكتاب 6

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معويه انّه بايعنى القوم الّذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشّاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ و انّما الشّورى للمهاجرين و الأنصار فان اجتمعوا على رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضى فان خرج من امرهم خارج بطعن او بدعة ردّوه الى ما خرج منه فان ابى قاتلوه على اتّباعه غير سبيل المؤمنين و ولّاه ما تولّى يعنى بتحقيق كه بيعت كردند با من انجماعت آن چنانى كه بيعت كرده بودند با ابا بكر و عمر و عثمان بر آن چيزى كه بيعت كردند آن قوم ايشان را بر ان چيز كه خلافت باشد پس نيست از براى حاضر كه اختيار كند غير را و نه از براى غائب اين كه ردّ كند بيعتى را كه واقع شده است و نيست مشورت در امر خلافت مگر از براى مهاجران و انصار پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس اگر جمع شدند بر خلافت مردى و ناميدند او را امام باشد اين اجتماع ايشان رضا و خوشنودى مر خداى (-  تعالى- ) بزعم ايشان پس اگر بيرون رود از اجماع ايشان خارج از اجماعى بسبب طعن زدن مثل تهمت قتل عثمان كه معاويه متمسّك بان بود يا بسبب بدعتى مانند خلاف اصحاب جمل كه بدعت كردند نقض بيعت را باز گردانند او را بسوى اجماعى كه بيرون رفته است از ان پس اگر امتناع ورزيد مقاتله كنند با او از جهة متابعت كردن او غير سبيل و راه مؤمنان را و متوجّه سازد او را خداى تعالى بان كارى كه متوجّه شده است و اين كلام اشاره است بقول خداى (-  تعالى- ) وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً يعنى و كسى كه مخالفت كند رسول خدا را بعد از آن كه بمعجزه ظاهره ظاهر گشت از براى آن كس راه راست و متابعت كند غير راه مؤمنان را متوجّه مى‏سازيم او را بآن چيزى كه متوجّه شده است يعنى او را بكار خودش وامى‏گذاريم و گرم مى‏گردانيم او را باتش جهنّم در قيامت و بدجاى رجوعى است جهنّم از براى او و باين ايه استدلال شده بر اين كه خلاف اجماع مؤمنان حرامست و جايز نيست و موجب جهنّم است زيرا كه خلاف اجماع مؤمنان نيز متابعت غير راه مؤمنانست و چون اين استدلال معتقد مخالفين بود حضرت امير مؤمنان نيز استدلال كردند بر معويه بطريقه ايشان از روى الزام دادن و الّا اجماعى كه كاشف از قول امام و معصوم نباشد حجّت نيست نظر بمذهب حقّ اثنى عشرى بدلائل عقليّه و نقليّه واضحه كه مقرّر است در نزد اهلش و لعمرى يا معاوية لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنّى ابرء النّاس من دم عثمان و لتعلمنّ انّى كنت فى عزلة عنه الّا ان تتجنّى فتجنّ ما بدا لك و السّلام يعنى سوگند بجان خودم اى معاويه هر اينه اگر نگاه كنى بعقل تو نه بهواء و خواهش نفس تو هر اينه مى‏يابى تو مرا برترين مردمان از خون عثمان و هر اينه مى‏دانى كه من بتحقيق بودم در گوشه و در دورى از ان مگر اين كه خواهى كه ادّعا كنى جنايت را بر كسى كه مى‏دانى جانى نيست پس ادّعا بكن آن چه را كه از براى تو ظاهر شود از جنايات و السّلام

الكتاب 7

و من كتاب له (علیه السلام)اليه ايضا يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام بسوى معويه نيز امّا بعد فقد اتتنى منك موعظة موصّلة و رسالة محبّرة نمّقتها بضلالك و امضيتها بسوء رأيك و كتاب امرء ليس له بصر يهديه و لا قائد يرشده قد دعاه الهوى فاجابه و قاده الضّلال فاتبعه فهجر لاعظا و ضلّ خابطا يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه رسيد بمن از تو موعظه بهم پيوند شده و رسالت زينت داده شده نوشته بودى انرا بسبب گمراهى تو و روانه ساخته بودى انرا بسبب بدى تدبير تو و بود ان رساله مكتوب مردى كه نبود از براى او بيننده كه راه نمائى كند او را و نه كشاننده كه براه نجات رساند او را بتحقيق كه خواند او را هوا و هوس نفس پس اجابت كرد او را و كشيد او را گمراهى پس متابعت كرد او را پس هذيان گفت در حالتى كه صدا كننده است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  238

و گمراه شد در حالتى كه خبط كننده است منه يعنى بعضى از ان مكتوبست لانّها بيعة واحدة لا يثنّى فيها النّظر و يستأنف فيها الخيار الخارج منها طاعن و المروىّ فيها مداهن يعنى از جهة اين كه ان بيعت كه با من شده يك بيعت است و ثانيا و دوباره رجوع كرده نمى‏شود نظر را در ان و از سر گرفته نمى‏شود اختيار در ان را بيرون رونده از ان طعن زننده در بيعتست و تفكّر كننده در ان مدارا كننده و منافق است يعنى بنا بر هر تقدير واجبست بر مسلمانان جهاد با او تا اين كه بر گردد به بيعت

الكتاب 8

و من كتاب له (علیه السلام)الى حرير بن عبد اللّه البجلّى لما ارسله الى معاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى جرير پسر عبد اللّه بجلى منسوب بقبيله بجيله در وقتى كه فرستاده او را برسالة بسوى معويه امّا بعد فاذا اتيك كتابى فاحمل معاوية على الفضل و خذه بالامر الجزم ثمّ خيّره بين حرب مجلية او سلم مجزية فان اختار الحرب فانبذ اليه و ان اختار السّلام فخذ بيعته و السّلام يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس در زمانى كه رسيد ترا نوشته من پس وادار معويه را بر حكم قطع و جزم كردن و بگير او را بحكم كردن بجزم پس مختار گردان او را در ميان جنگ كردنى كه بيرون كننده از اوطان باشد يا صلح كردنى كه موجب مهانت و فروتنى باشد نه سلطنت و برترى پس اگر اختيار نمود جنگرا پس بينداز بسوى او اقدام با انرا و اگر اختيار كرد صلح را پس بگير بيعت از او و سلام بر تو باد

الكتاب 9

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معويه فاراد قومنا قتل نبيّنا و اجتياح اصلنا و همّوا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل و منعونا العذاب و احلسونا الخوف و اضطرّونا الى جبل و غرو و اوقدوا لنا نار الحرب فعزم اللّه لنا على الذّبّ عن حوزته و الرّمى من وراء حرمته مؤمننا يبغى بذلك الأجر و كافرنا يحامى عن الاصل و من اسلم من قريش خلو ممّا نحن فيه بحلف يمنعه او عشيرة تقوم دونه فهو من القتل بمكان امن و كان رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)اذا احمرّ النّاس و احجم النّاس قدّم اهل بيته فوقى بهم اصحابه حرّ السّيوف و الأسنّة فقتل عبيدة بن الحارث يوم بدر و قتل حمزة يوم احد و قتل جعفر يوم موتة و اراد من لو شئت ذكرت اسمه مثل الّذى ارادوا من الشّهادة و لكنّ اجالهم عجّلت و منيّته اخّرت يعنى پس اراده كردند طائفه ما قريش كشتن پيغمبر ما را و بر كندن و منقطع ساختن اصل ما را و اراده كردند در باره ما ارادهاى بسيار و كردند با ما كارهاى بسيار و منع كردند از ما عيش را و لازم ما ساختند ترس را و مضطرّ گردانيديد ما را بسكنى كردن كوه درشتى كه شعب ابو طالب باشد در مكّه و بر افروختند از براى ما اتش جنگرا پس اراده كرد خدا از براى ما بر دفع كردن دشمنان از اطراف پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)ما و بر انداختن دشمنان از عقب احترام او يعنى محافظت كردن حرمت او در حالتى كه مؤمن طائفه ما مثل ابو طالب و حمزه طلب مى‏كردند بان دفع كردن اجر را و كافر ما مثل عبّاس و ساير بنى هاشم حمايت مى‏كردند اصل و نسب را و كسى كه اسلام اورده بود از ساير قريش خالى بود از مشقّتهاى كه ما در ان بوديم يا بسبب قسم خوارگى كه با مشركان داشت باز مى‏داشت او را از شرّ ايشان يا بسبب قبيله كه مى‏ايستادند نزد او پس آن كس از كشته شدن در محلّ امن و سلامت بود و بود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه در وقتى كه سرخ مى‏شد و بر مى‏افروخت اتش جنگ و باز مى‏ايستادند مردمان از جنگ پيش وا مى‏داشت اهل بيت خود را پس وامى‏پائيد بسبب ايشان اصحاب خود را از حرارت و مضرّت شمشيرها و نيزها پس كشته عبيده پسر حارث پسر عبد المطّلب در روز جنگ بدر و كشته شد حمزه در روز جنگ احد و كشته شد جعفر در روز جنگ موته و اراده كرد و خواست كسى كه اگر بخواهم ذكر ميكنم نام او را يعنى نفس نفيس امير المؤمنين عليه السّلام مانند آن چيزى كه خواستند ان اشخاص مقتولين از شهيد شدن و لكن اجلها و مرگ‏هاى ايشان مقدّر بود در زود رسيدن و مرگ آن كس كه امير المؤمنين عليه السّلام باشد مقدّر بود در تأخير و دير رسيدن فيا عجبا للدّهر اذ صرت يقرن بى من لم يسع بقدمى و لم تكن له كسابقتى الّتى لا يدلى احد بمثلها الّا ان يدّعى مدّع ما لا اعرفه و لا اظنّ اللّه يعرفه و الحمد للّه على كلّ حال و امّا ما سئلت من دفع قتلة عثمان اليك فانّى نظرت فى هذا الأمر فلم اره يسعني دفعهم اليك و لا الى غيرك و لعمرى لئن لم تنزع عن غيّك و شقاقك و لتعرفنّهم عن قليل يطلبونك لا يكلّفونك طلبهم فى برّ و لا بحر و لا جبل و لا سهل الّا انّه طلب يسوئك وجدانه و زور لا يسرّك لقيانه و السّلام لاهله يعنى اى تعجّب من از براى روزگار در وقتى كه گرديده‏ام كه همسر گردانيده شده است يا من كسى كه سعى و تلاش نكرده است در دين بپاى من و بقدر من و نباشد از براى او مانند فضيلت و شرف من در اسلام آن فضيلتى كه نزديكى نمى‏جويد احدى بمثل ان مگر اين كه ادّعا كند ادّعا كننده چيزى را كه من نشناخته باشم انرا و گمان ندارم خدا را كه بشناسد انرا يعنى يقين دارم كه نيست آن چيز تا بشناسد خدا انرا و شكر و سپاس از براى خدا است بر هر حالى از احوال و امّا آن چيزى كه درخواست كردى تو از فرستادن كشندگان عثمان بسوى تو پس بتحقيق كه فكر كردم در اين امر پس نديدم كه در وسع من و در خور من باشد فرستادن ايشان بسوى تو و نه بسوى غير تو زيرا كه جمعى كثير و جمىّ عفير دوست و يار و ياور ايشان باشند و سوگند بحيات خودم كه اگر مفارقت نكنى از طغيان و سركشى تو و شقاق و خلاف تو هر اينه خواهى شناخت ايشان را در اندك زمانى در حالتى كه طالب تو باشند بكلفت و مشقّت نيندازند تو را در طلب كردن ايشان در صحرا و دريا

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  239

و در كوه و دشت مگر طلب كردنى كه بد حال گرداند تو را حصول ان و زيارت كردنى كه خوشحال بگرداند تو را بر خوردن ان و سلام باد از براى اهل اسلام

الكتاب 10

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية ايضا يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه نيز و كيف انت صانع اذا تكشّفت عنك جلابيب ما انت فيه من دنيا قد تبهّجت بزينتها و خدعت بلذّتها دعتك فاجبتها و قادتك فاتّبعتها و امرتك فاطعتها و انّه يوشك ان يقفك واقف على ما لا ينجيك منه منح فاقعس عن هذا الامر و خذ اهبة الحساب و شمّر لما قد نزل بك و لا تمكّن الغواة من سمعك و ان لا تغفل اعلمك ما اغفلت من نفسك فانّك مترف قد اخذ الشّيطان منك مأخذه و بلغ فيك امله و جرى منك مجرى الرّوح و الدّم يعنى چگونه باشد كار تو در وقتى كه منكشف و زائل گردد از تو جامهاى آن چنانى كه باشى تو در ان از جانب دنيائى كه بتحقيق كه زينت داد خود را بكمال زينت خود و فريب داد بسبب لذّت خود خواند تو را پس اجابت كردى تو را او و كشيد تو را پس پيروى كردى تو او را و حكم كرد تو را پس اطاعت كردى تو او را و بتحقيق كه نزديكست كه واقف و مطّلع گرداند تو را مطّلع سازنده كه مرگ باشد بر چيزى كه عقوبت اخرت باشد كه نجات ندهد ترا از ان نجات دهنده پس باز ايست از اين امر كه ادّعاى رياست باشد و برگير مهيّا شدن حساب روز حساب را و دامن تلاش بكمر بزن از براى آن چيزى كه فرود ميايد بيقين بتو از مرگ و تمكين مده گمراهان را از شنيدن تو سخنان ايشان را و اگر نمى‏كنى تو آن چه را كه گفتم خبر مى‏دهم تو را آن چه را كه غافل گشته از او از نفس تو پس بتحقيق كه تو طغيان كرده نعمتى كه بتحقيق گرفته است شيطان از تو مكان گرفتن خود را و رسيده است در تو بارزوى خود و روانست شيطان در تو در جاى روا نشدن روان و خون و متى كنت يا معاوية ساسة الرّعيّة و ولاة امر الامّة بغير قدم سابق و لا شرف باسق و نعوذ باللّه من لوازم سوابق الشّقاء و احذّرك ان تكون متماديا فى عزّة الامنيّة مختلف العلانية و السّريرة و قد دعوت الى الحرب فدع النّاس جانبا و اخرج الىّ و اعف الفريقين من القتال لتعلم ايّنا المرين على قلبه و المغطّى على بصره فانا ابو حسن قاتل جدّك و خالك و اخيك شدخا يوم بدر و ذلك السّيف معى و بذلك القلب القى عدوّى يعنى در چه زمان بودى تو اى معاويه سياست كننده و امر و نهى كننده رعيّت و والى و حاكم بر كار مسلمانان بدون سبقت سابقه و نه شرافت بلندى و پناه مى‏برم بخدا از لوازم شقاوتهاى سابقه كه شقاوت طينت باشد و مى‏ترسانم ترا از اين كه باشى تو بر دوام در فريب ارزو و طمع نفس در حالتى كه مختلف باشد آشكار و نهان تو يعنى منافق باشى و بتحقيق كه خواندى تو بسوى جنگ كردن پس واگذار مردمان را در طرفى و بيرون بيا بسوى من و فرو گذار هر دو گروه لشكر را از جنگ كردن تا تو بدانى كه كدام يك از ما چرك و زنگ بر دل اوست و بر ديده اوست پس منم پدر حسن كشنده جدّ تو و خال تو و برادر تو بشكافتن سرهاى ايشان بشمشير در روز جنگ و ان شمشير با منست و با ان دل ملاقات ميكنم دشمن خود را ما استبدلت دنيا و لا استحدثت نبيّا و انّى لعلى المنهاج الّذى تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين و زعمت انّك جئت ثائرا بعثمان و لقد علمت حيث وقع دم عثمان فاطلبه من هناك ان كنت طالبا فكانّى قد رايتك تضجّ من الحرب اذا غضّتك ضجيج الجمال بالاثقال و كانّى بجماعتك تدعونى جزعا من الضّرب المتتابع و القضاء الواقع و مصارع بعد مصارع الى كتاب اللّه و هى كافرة جاحدة او مبايعة حائدة يعنى تبديل نكردم دينى را و از نو پديدار نكردم پيغمبرى و بتحقيق كه من هر اينه باشم بر راه اسلام آن چنانى كه واگذاشتيد شما انرا در حالتى كه رغبت داريد بوا گذاشتن و حال آن كه داخل شديد در ان در حالتى كه مجبور بوديد در داخل شدن و گمان كرده تو كه آمده بخون خواهى عثمان و هر اينه بتحقيق كه تو دانسته مكانى را كه واقع است خون عثمان در ان پس بخواه خون عثمان را از آنجا اگر باشى تو طالب خون پس گويا مى‏بينم ترا كه ناله ميكنى از جنگ در وقتى كه بگزد جنگ ترا مثل ناله كردن شتران بسبب سنگينى بار و گويا كه من نگاه ميكنم بجماعت تو در حالتى كه تو ميخوانى مرا از روى جزع كردن از ضرب شمشير پياپى و از قضاء واقع شونده و از كشته بخاك اوفتادن بعد از كشته بخاك اوفتادن ديگر بسوى كتاب خدا و حال آن كه جماعت تو كافر باشند منكر حقّ باشند يا بيعت كننده عدول كننده از ان باشند

الكتاب 11

و من وصيّة وصّى بها عليه السّلام جيشا بعثه الى العدوّ يعنى از وصيّتى است كه وصيّت كرد امير المؤمنين عليه السّلام بان وصيّت سپاهى را كه بر انگيخت انرا بسوى دشمن فاذا نزلتم بعدوّ او نزل بكم فليكن معسكركم فى قبل الاشراف او سفاح الجبال او اثناء الأنهار كيما تكون لكم رداء و دونكم مردّا و لتكن مقاتلتكم من وجه او اثنين و اجعلوا لكم رقباء فى صياصى الجبال و مناكب المضاب لئلّا يأتيكم العدوّ من مكان مخافة او امن يعنى پس در وقتى كه وارد شديد بدشمنى يا وارد شد دشمن بشما پس هر اينه بايد باشد مكان لشكر شما در نزد بلنديها يا دامن كوهها يا كنار رودخانها تا اين كه بوده باشد از براى شما معين و پيش روى شما مانع ميان شما و دشمن و هر اينه بايد باشد محاربه شما از يك دسته يا دو دسته و بگردانيد از براى شما ديده با نان بجهة قلعهاى كوهها و بالاى تلّها تا اين كه نيابد شما را دشمن از جاى خوفناك يا جاى سلامتگاه و اعلموا انّ مقدّمة القوم عيونهم و عيون المقدّمة طلائعهم و ايّاكم و التّفرّق فاذا نزلتم فانزلوا جميعا و اذا ارتحلتم فارتحلوا جميعا و اذا غشيكم اللّيل فاجعلوا الرّماح كفّة و لا تذوقوا النّوم الّا غرارا او مضمضة يعنى بدانيد كه بتحقيق كه پيشرو طايفه ديده‏بان ايشانست و ديده‏بان پيشرو و قراولان ايشان است‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  240

و دور داريد نفسهاى شما را از متفرّق شدن پس در وقتى كه فرود ميائيد فرود ائيد همگى و در وقتى كه كوچ مى‏كنيد كوچ كنيد همگى و در وقتى كه فرو گيرد شما را شب بگردانيد نيزها را مستدير يعنى بزنيد در دور شما مانند دائره و نچشيد خواب را مگر اندك از اوقات يا بعنوان مضمضه كردن يعنى بعنوان نعاس و چرت زدن كه غلبه نكند شما را مانند مضمضه كه بحلق نمى‏رسد

الكتاب 12

و من وصيّته (علیه السلام)لمعقل بن قيس الرّياحى حين انفذه الى الشّام فى ثلثة الاف مقدّمة له يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است مر معقل پسر قيس رياحى را در وقتى كه فرستاد او را بسوى شام با سه هزار نفر از لشكر كه باشند پيشرو سپاه او اتّق اللّه الّذى لا بدّ لك من لقائه و لا منتهى لك دونه و لا تقاتلنّ الّا من قاتلك و سر البردين و غوّر النّاس و وفّه فى السّير و لا تسر اوّل اللّيل فانّ اللّه جعله سكنا و قدّره مقاما لا طعنا فارح فيه بدنك و روّح ظهرك فاذا وقفت حين ينبطح السّحر او حين ينفجر الفجر فسر على بركة اللّه يعنى بپرهيز خداى آن چنانى كه ناچار است مر تو را ملاقات جزاء او و نيست انتهائى از براى تو غير از او و مقاتله مكن با كسى كه مقاتله كند با تو و حركت كن در سرماى صبح و عصر و قيلوله خواب نيم‏روز بده مردمان را يعنى در نيم روز از براى استراحت منزل بكن و برفاهيّت و راحت باش در حركت كردن و حركت مكن در ابتداء شب پس بتحقيق كه خدا گردانيده است ابتداء شب را جاى قرار و مقدّر كرده است در او درنگ را نه كوچ كردن را پس راحت ده در ان بدن تو را و راحت ده پشت تو را مركب تو را پس در وقتى كه مطّلع گشتى هنگام پهن شدن سحر را يا هنگام طلوع صبح را پس حركت بكن بر نهج خير و بركت خدا فاذا لقيت العدوّ فقف من اصحابك وسطا و لا تدن من القوم دنوّ من يريد ان ينشب الحرب و لا تباعد منهم تباعد من يهاب البأس حتّى يأتيك امرى و لا يحملنّكم شنآنهم على قتالهم قبل دعائهم و الأعذار اليهم يعنى پس زمانى كه برخوردى تو دشمن را پس بايست در وسط اصحاب تو و نزديك مشو بدشمنان نزديكى كسى كه اراده كند چنگ فرو بردن و در آويختن در جنگرا و دورى مجو از دشمنان دورى كسى كه بترسد جنگرا تا اين كه برسد بتو حكم من و بار نكند شما را دشمنى كردن ايشان بر قتال و جنگ ايشان پيش از خواندن ايشان جنگرا و پيش از رساندن اقصى مراتب عذر جنگ را بسوى ايشان

الخطبة 13

و من كتاب له (علیه السلام)الى اميرين من امراء جيشه يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى دو سردار از سردارهاى سپاه او و قد امرت عليكما و على من فى حيّزكما مالك بن الحارث الأشتر فاسمعا له و اطيعا و اجعلاه درعا و مجنّا فانّه ممّن لا يخاف وهنه و لا سقطته و لا بطؤه عمّا الاسراع اليه احزم و لا اسراعه الى ما البطؤ عنه امثل يعنى امير گردانيدم بر شما دو نفر و بر كسى كه در تحت امارت شما است مالك پسر حارث اشتر را پس گوش گيريد امر او را و اطاعت كنيد او را و بگردانيد او را زره و سپر از براى شرّ دشمن پس بتحقيق او از كسى است كه ترسيده نشده است سستى او را و نه لغزيدن او را و نه كندى او را در چيزى كه تند رفتن بسوى ان نزديكتر باحتياط بود و نه تند رفتن او را بسوى چيزى كه كندى از ان نزديكتر بخير بود

الكتاب 14

و من وصيّته (علیه السلام)لعسكره قبل لقاء العدوّ بصفّين يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است مر سپاه خود را پيش از برخوردن بدشمن در منزل صفّين لا تقاتلوهم حتّى يبدؤكم فانّكم بحمد اللّه على حجّة و ترككم ايّاهم حتّى يبدؤكم حجّة اخرى لكم عليهم فاذا كانت الهزيمة باذن اللّه فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا و لا تجهزوا على جريح و لا تهيّجوا النّساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم فانّهنّ ضعيفات القوى و الأنفس و العقول ان كنّا لنؤمر بالكفّ عنهنّ و انّهنّ لمشركات و ان كان الرّجل ليتناول المرأة فى الجاهليّة بالفهر او الهراوة فيعيّر بها و عقبه من بعده يعنى مقاتله مكنيد با ايشان تا اين كه ابتدا كنند بمقاتله شما پس بتحقيق كه شما هستيد بحمد اللّه ثابت بر حجّة و برهان در مقاتله ايشان بتقريب عصيان و طغيان ايشان بر خليفه بحقّ و امام بصدق و واگذاشتن شما ايشان را تا اين كه ابتداء كنند بمقاتله شما باشد حجّت و برهان ديگر از براى شما بر ايشان زيرا كه انها محراب خواهند بود و شما مدافع و مقاتله ايشان بر سبيل دفاع واجب باشد پس هر گاه متحقّق شد شكست و فرار ايشان بامر خدا پس مكشيد از ايشان رو گرداننده از مقاتله را و جنايت مرسانيد اظهار كننده عورت و عيبى را و مشتابيد بر كشتن زخمدارى و بهيجان و حركت در مياريد زنان را بسبب اذيّت رساندن بايشان و اگر چه دشنام دهند عرضهاى شما را و دشنام دهند اميران شما را پس بتحقيق كه زنان قوّتهاى ايشان و نفسهاى ايشان و عقلهاى ايشان ضعيفست بتحقيق كه بوديم ما در عصر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه هر اينه مأمور بوديم به باز ايستادن از ايشان و حال آن كه ايشان زنان مشركه بودند و بتحقيق كه اگر بود مرد كه مى‏گرفت و مى‏زد زن را در ايّام جاهليّت بسنگريزه و عصا پس توبيخ و سرزنش كرده مى‏شد آن مرد و نسل و اولاد او بعد از او بسبب ان و كان عليه السّلام يقول اذا لقى العدوّ محاربا يعنى و بود امير المؤمنين عليه السّلام كه مى‏گفت در وقتى كه برميخورد دشمن را در حالتى كه حرب كننده بود اللّهمّ اليك افضت القلوب و مدّت الاعناق و شخصت الابصار و نقلت الأقدام و انضبت الأبدان اللّهمّ قد صرّح مكنون الشّنآن و جاشت مراجل الاضغان اللّهمّ انّا نشكوا اليك غيبة نبيّنا و كثرة عدوّنا و تشتّت اهوائنا ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحقّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  241

و انت خير الفاتحين يعنى بار خدايا بسوى تو منتهى گرديد دلها و كشيده شد گردنها و باز شد ديدها و منتقل شد پاها و لاغر گردانيده شد بدنها يعنى در انتظار رحمت و طلب عطوفت بار خدايا بتحقيق كه منكشف و آشكار گرديد بغض و دشمنى پنهان و بجوشش در آمد ديگهاى حسدها و كينها بار خدايا بتحقيق كه ما شكايت مى‏كنيم بسوى تو از جهت غائب بودن پيغمبر ما ( صلی علیه و آله و السلام)و بسيار بودن دشمن ما و پراكنده بودن خواهشهاى ما پروردگارا بگشا ميان ما و ميان قوم ما حقّ را و تو بهترين گشايندگانى و كان يقول (علیه السلام)لاصحابه عند الحرب يعنى و بود كه مى‏گفت امير المؤمنين عليه السّلام مصاحبهاى خود را در نزد جنگ كردن لا تشتدنّ عليكم فرّة بعدها كرّة و لا جولة بعدها حملة و اعطوا السّيوف حقوقها و وطّنوا للجنوب مصارعها و اذ مروا انفسكم على الطّعن الدّعسىّ و الضّرب الطّلخفىّ و اميطوا الاصوات فانّه اطرد للفشل و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة ما اسلموا و لكن استسلموا و اسرّوا الكفر فلمّا وجدوا عليه اعوانا اظهروه يعنى بايد صعب و دشوار نباشد بر شما فرار گردانى كه بعد از ان برگشتن بسوى حرب باشد و نه برگشتن از دشمنى كه بعد از ان حمله بر او باشد يعنى چنانچه بضرورت فرارى و رجعتى از جنگ روى نمايد بعد از ان بايد برگشتن بسوى جنگ و حمله كردن بر دشمن بر شما صعب و دشوار نباشد چه بسيار وقت است كه فتح و نصرت در رجعت بعد از فرار و در حمله بعد از باز ايستادنست و عطا كنيد بشمشيرها حقهاى انها را كه زدن بدشمن باشد و مهيّا مسازيد مر پهلوهاى دشمنان را از براى مكان اوفتادن كشته شمشيرها و تحريص كنيد نفسهاى شما را بر نيزه زدنى كه كارگر باندرون باشد و شمشير زدنى كه پرخطر باشد و بميرانيد و ازاله كنيد اوازها را پس بتحقيق كه ازاله اوازها منع كننده‏تر است مر جبن را سوگند بآن چنان كسى كه شقّ كرده است دانه گندم را و خلق كرده است انسان را كه اسلام نياوردند ايشان و لكن طلب كردند سلامتى نفوس و اموال را باظهار شهادتين و پنهان داشتند كفر را پس در وقتى كه يافتند بر اظهار كفر يارى گران را آشكار كردند كفر را

الخطبة 15

و من كتاب له (علیه السلام)الى معاوية جوابا عن كتاب منه يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى معاويه در جواب مكتوب او و امّا طلبك الىّ الشّام فانّى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس و امّا قولك انّ الحرب قد اكلت العرب الّا حشاشة انفس بقيت الا و من اكله الحقّ فالى النّار و امّا استواءنا فى الحرب و الرّجال فلست بامضى على الشّكّ منّى على اليقين و ليس اهل الشّام باحرص على الدّنيا من اهل العراق على الأخرة و امّا قولك انّا بنو عبد مناف فكذلك نحن و لكن ليس اميّة كهاشم و لا حرب كعبد المطّلب و لا ابو سفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطّليق و لا الصّريح كاللّصيق و لا المحقّ كالمبطل و لا المؤمن كالمدغل و لبئس الخلف خلف يتّبع سلفا هوى فى نار جهنّم يعنى و امّا طلبيدن و ترغيب كردن تو مرا بسوى شام پس بتحقيق كه نيستم من ببخشم امروز چيزى را كه منع كردم از تو در ديروز زيرا كه سبب منع ديروز متابعت حقّ و محافظت دين بود باقى است در امروز پس منع نيز باقى باشد در امروز و امّا قول تو كه جنگ كردن خورد طايفه عرب را مگر بقيّه روح نفسهائى كه باقى مانده‏اند آگاه باش و كسى را كه خورد او را و كشت او را جنگ بحقّ پس رجوع او بسوى آتش است تاسّفى از براى او نباشد و امّا مساوى بودن ما در جنگ كردن و مردان پس نيستى تو نافذتر بر شكّ خود در طمع منفعت و رياست دنيا از من بر يقين من در اميد اجر و مرتبت و رفعت اخرت و نيستند اهل شام حريص‏تر بدنيا از اهل عراق بر اخرت پس مساوى نباشيم در حرب كردن زيرا كه حرب شما بسبب طمع دنيا و شكّ و احتمال است و حرب ما از براى اجر اخرت و يقين و جزم است و امّا قول تو كه ما پسران عبد مناف باشيم پس همچنان ما نيز پسران عبد منافيم و لكن نيست اميّه كه جدّ شما است مثل هاشم جدّ ما و نه حرب جدّ جدّ تو مثل عبد المطّلب جدّ جدّ من و نه ابو سفيان پدر تو مثل ابي طالب (علیه السلام)پدر من و نه مهاجران با پيغمبران كه ما باشيم مثل اسيران ازاد كرده پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه شما باشيد و نه ظاهر نسب مثل ما مثل مشتبه نسب مثل شما و نه صاحب حقّ مانند ما مثل صاحب باطل مانند شما و نه مؤمن مانند ما مثل منافق مانند شما و هر اينه بد جانشينى است ولد بر جا مانده كه متابعت كند رفتگانى را كه اوفتاده‏اند در آتش جهنّم مثل ابا و اجداد شما كه بسبب شرك و نفاق افتادند در جهنّم و فى ايدينا بعد فضل النّبوّة الّتى اذللنا بها العزيز و نعشنا بها الذّليل و لمّا ادخل اللّه العرب فى دينه افواجا و اسلمت له هذه الامّة طوعا و كرها كنتم ممّن دخل فى الدّين امّا رغبة و امّا رهبة على حين فاز اهل السّبوع بسبقهم و ذهب المهاجرون الاوّلون بفضلهم فلا تجعلنّ للشّيطان فيك نصيبا و لا على نفسك سبيلا يعنى و حال آن كه در دستهاى ما است بعد از ان فضيلتها مزيّت فضيلت پيغمبرى آن چنانى كه ذليل گردانيديم بسبب ان هر عزيزى را و برداشتيم و بلند ساختيم هر خوارى را و در وقتى كه داخل گردانيد خدا طائفه عرب را در دين اسلام خود فوج فوج و گردن باطاعت نهادند از براى او اين امّت از روى رغبت و از روى كراهت بوديد شما از كسانى كه داخل شدند در دين اسلام يا از جهة رغبت داشتن بدنيا و يا از جهة ترسيدن از عقوبت دنيا بر هنگامى كه رستگار گشتند اهل پيشى گرفتن بسبب پيشى گرفتن ايشان در اسلام و رفتند اوّل هجرت كنندگان يعنى در عصر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله با فضيلت و كرامت خودشان پس البتّه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  242

مگردان از براى شيطان در تو بهره و نه بر نفس تو راهى

الكتاب 16

و من كتاب له (علیه السلام)الى عبد اللّه بن العبّاس رحمه اللّه و هو عامله على البصرة يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس رحمه اللّه و حال آن كه عبد اللّه بن عبّاس عامل و حاكم بود از جانب او (علیه السلام)بر اهل بصره اعلم انّ البصرة مهبط ابليس و مغرس الفتن فحادث اهلها بالإحسان اليهم و احلل عقدة الخوف عن قلوبهم و قد بلغنى تنمرّك لبنى تميم و غلظتك عليهم و انّ بنى تميم لم يعب لهم اخر و انّهم لم يسبقوا بوغم فى جاهليّته و لا اسلام و انّ لهم بنا رحما ماسّة و قرابة خاصّة نحن مأجورون على صلتها و مأزورون على قطعتها فاربع يابن العبّاس رحمك اللّه فيما جرى على يدك و لسانك من خير و شرّ فانّا شريكان فى ذلك و كن عند صالح ظنّى بك و لا يفيلنّ فيك و انّى و السّلام يعنى بدان بتحقيق كه شهر بصره محلّ فرود امدن شيطان و كشتزار فتنه و فساد است پس تازه و جوان گردان اهلش را به نيكوئى كردن بايشان و بگشا گره ترس را از دلهاى ايشان و بتحقيق كه رسيد بمن خبر بدخوئى كردن تو مر قبيله بنى تميم را و درشتى كردن تو بر ايشان و بتحقيق كه بنى تميم غائب نگشت از ايشان ستاره و نمرد از ايشان بزرگى مگر اين كه طالع گشت از براى ايشان ستاره و بزرگى ديگر يعنى ايشان هميشه از اهل شرف و كرامت و بزرگى باشند و بتحقيق كه ايشان پيشى گرفته نشده‏اند بكينه نه در جاهليّة و نه در اسلام و بتحقيق كه از براى ايشان نسبة بما قرابتى است پيوسته و خويشى است مختصّه زيرا كه نسب بنى هاشم و بنى تميم مى‏رسند بيكديگر در الياس بن مضر كه جدّ اعلا اعلاء حضرت امير عليه السّلام است و ما اجر و ثواب داشته شده‏ايم بر صله و احسان ايشان و وزر و وبال داشته شده‏ايم بر قطع صله و عدم احسان ايشان پس توقّف كن و باز ايست اى پسر عبّاس خدا رحمت كند تو را در آن چيزى كه جارى شد بر دست تو و زبان تو از نيك و بد پس بتحقيق كه ما شريك باشيم در نيك و بد كردن تو بتقريب حاكم كردن تو و باش در نزد كمان شايسته من بتوى يعنى در شايستگى حكومت تو و بايد سست نشود اعتقاد من در باره تو و سلام باد بر تو

الكتاب 17

و من كتاب له (علیه السلام)الى بعض عمّاله يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى بعضى از حكّام او امّا بعد فانّ دهاقين اهل بلدك شكوا منك قسوة و غلظة و احتقارا و جفوة فنظرت فلم ارهم لان يدنوا لشركهم و لا ان يقصوا و يخفوا لعهدهم فالبس لهم جلبابا من اللّين تشوبه بطرف من الشّدّة و داول بهم بين القسوة و الرّافة و امزج لهم بين التّقريب و الادناء و الابعاد و الاقصاء انشاء اللّه يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه مردمان دهات اهل ولايت تو شكايت كردند از تو از جهة سختى دل تو و درشتى كردن تو و حقير گردانيدن و ستم كردن تو بر ايشان پس فكر كردم پس نديدم ايشان را سزاوار اين كه نزديك گردانيده شوند بمزيد اكرام از جهة مشرك بودن ايشان كه مجوس باشند و نه اين كه بسيار دور كرده و ستم كرده شوند بتقريب معاهد و ذمّى بودن ايشان پس بپوش از براى ايشان جامه از ملائمت و نرمى كردنى كه مخلوط و ممزوج سازى انرا بپاره از سختى و نوبه بگذار با ايشان در ميانه سختى كردن و نرمى كردن يعنى گاهى قسىّ باشى و گاهى رؤف و ممزوج ساز از براى ايشان ميان تقرّب و نزديكى دادن ايشان و ميان دور گردانيدن و راندن ايشان اگر بخواهد خدا

الكتاب 18

و من كتاب له (علیه السلام)الى زياد بن ابيه و هو خليفة عامله عبد اللّه بن العبّاس على البصرة و عبد اللّه يومئذ عامل امير المؤمنين عليه السّلام عليها و على كور الاهواز و فارس و كرمان يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى پسر پدرش كه عايشه او را باين كنيه خواند بتقريب معلوم نبودن پدر او و زياد قائم مقام حاكم امير عليه السّلام عبد اللّه بن عبّاس بود بر بصره و عبد اللّه در آن روز حاكم امير المؤمنين (علیه السلام)بود بر بصره و بر شهرهاى اهواز و فارس و كرمان و انّى اقسم باللّه قسما صادقا لئن بلغنى انّك خنت من فيى‏ء المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا لاشدّنّ عليك شدّة تدعك قليل الوفر ثقيل الظّهر ضئيل الامر و السّلم يعنى من و بتحقيق سوگند ياد ميكنم بخدا سوگند راستى كه اگر رسيد بمن خبر اين كه تو خيانت كرده در مال خراج مسلمانان چيزى اندك يا بسيار را هر اينه شدّت و حمله ميكنم بر تو شدّت كردنى كه واگذارد تو را در حالتى كه تو اندك مال باشى و سنگين پشت و مسكين باشى و پست مرتبه باشى سلام باد بر تو

الكتاب 19

و من كتاب له (علیه السلام)اليه ايضا يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى زياد نيز فدع الإسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا و امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم حاجتك اترجوا ان يؤتيك اللّه اجر المتواضعين و انت عنده من المتكبّرين و تطمع و انت متمرّع فى النّعيم تمنعه الضّعيف و الأرملة ان يوجب لك ثواب المتصدّقين و انّما المرء مجزئ بما سلف و قادم على ما قدّم و السّلم يعنى پس واگذار اسراف كردن را در حالتى كه وسط رفتار باشى يعنى چنانچه اسراف و افراط نبايد بكنى امساك كه تفريطست نبايد كرده باشى بلكه ميانه رفتار بكن كه وسط عدلست و بياد بيار در امروز دنيا فرداء اخرت را و نگاه‏دار از مال بقدر احتياج تو و پيش فرست و انفاق بكن زياده بر احتياج را از براى روز احتياج اخرت تو ايا اميد دارى اين كه عطا كند تو را خدا ثواب تواضع دارندگان را و حال آن كه تو در نزد او از متكبّران باشى و ايا طمع دارى تو و حال آن كه تو غلطيده بنعمت گذرانيدن باشى در حالتى كه منع كنى توان‏

قبل فهرست بعد