قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  229

زارهاى دنيا تا منتهاى صحراهاى رستنگاه گياه بومادران و بيابانهاى جستنگاه باد و مكانهاى سختى معيشت پس واگذاشتند ايشان را در حالتى كه فقيران و محتاجان گشتند و برادران و مصاحبان شتران زخم‏دار و گوسفندان پشم‏دار شدند يعنى شتر چران و چوپان شدند و خارترين طوائف شدند در خانه و منزل داشتن يعنى بيابان گرد شدند و تنگترين قبائل شدند در مقرّ و مأوى داشتن يعنى در جاهاى تنگ عيش منزل مى‏كردند فرود نمى‏آمدند بسوى بال خواندنى كه چنگ در زنند بان يعنى كسى ايشان را دعوت بجايگاه خود نمى‏كرد تا در پناه او باشند و نه بسوى سايه الفتى كه تكيه كنند بر عزّت و غلبه ان يعنى با كسى الفتى نداشتند كه تا در سايه اعتماد بغلبه او اسوده باشند پس حالها مضطرب بود و دستها مختلف و نا موافق بود و كثرت پراكنده بود بودند در بليّه دشوار و در فرو گرفتن جهل و نادانى از جهت زنده بگور كردن دختر و پرستيدن بتها و بريدن احسان بخويشان و بتاراج رفتن متفرّقه دشمنان فانظروا الى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث اليهم رسولا فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم كيف نشرت النّعمة عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعيمها و التفّت الملّة بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نعمتها غرقين و عن خضرة عيشها فكهين قد تربّعت الأمور بهم فى ظلّ سلطان قاهر و اوتهم الحال الى كنف عزّ غالب و تعطّفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت فهم حكّام على العالمين و ملوك فى اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم و يمضون الاحكام فيمن كان يمضيها فيه لا تغمز لهم قناة و لا تقرع لهم صفاة يعنى پس نگاه كنيد بجاهاى فرود امدن نعمتهاى خدا بر ايشان در وقتى كه برانگيخت بسوى ايشان پيغمبر بزرگى را كه محمّد خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله باشد پس بست بشريعت او فرمانبردارى ايشان و جمع كرد بر خواندن او الفت ايشان را چگونه پهن كرد نعمت بر ايشان بال كرامة و بزرگى خود را و جارى ساخت از براى ايشان نهرهاى خوش گذرانيدن در انرا و جمع ساخت شريعت ايشان را در فايده‏هاى بركت خود پس گرديدند در نعمت او غرق شدگان و در سبزى و وسعت معيشت ان خوش حالان در حالتى كه منزل گرفت كارهاى ايشان در سايه پادشاه با قهر و غلبه و جا داد ايشان را حال ايشان به پهلوى عزّت غلبه كننده و مهربانى كردند امور بر ايشان در بلنديهاى پادشاهى ثابت برقرار پس بودند ايشان حكم كنندگان بر اهل عالم و پادشاهان در اطراف زمينها مالك شدند كارها را بر نهج كسى كه مالك بود ان انكارها را بر ايشان و اجرا كردند حكمها را در كسى كه بود اجراء ميكرد ان حكمها را در ايشان و فشرده نشد از براى ايشان نيزه و كوفته نشد از براى ايشان سنگى يعنى نمى‏رساند احدى بايشان بدى بسبب قوّت ايشان الا و انّكم قد نفضتم ايديكم من حبل الطّاعة و ثلمتم حصن اللّه المضروب عليكم باحكام الجاهليّة و انّ اللّه سبحانه قد امتنّ على جماعة هذه الامّة فيما عقد بينهم من حبل هذه الألفة الّتى ينتقلون فى ظلّها و يأوون الى كنفها بنعمة لا يعرف احد من المخلوقين لها قيمة لانّها ارجح من كلّ ثمن و اجلّ من كلّ خطر يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه شما تكانديد دستهاى شما را از ريسمان فرمانبردارى و رخنه كرديد در حصار دين خدا كه زده شده بود بر شما به پيروى حكمهاى زمان جاهليّت و كفر و بتحقيق كه خداى سبحانه منّت گذاشت بر جميع اين امّت در چيزى كه بست در ميان ايشان از ريسمان اين الفت آن چنانى كه از جاى بجاى مى‏شويد در سايه ان و جا مى‏گيريد در پهلوى ان در حالتى كه باشيد در نعمتى كه نشناخت احدى از مخلوقات از براى ان نعمت قيمت را از جهة اين كه راجح‏تر است از هر نهانى و بزرگتر است از هر چيز بزرگى و اعلموا انّكم صرتم بعد الهجرة اعرابا و بعد الموالات احزابا ما تتعلّقون من الإسلام الّا باسمه و لا تعرفون من الايمان الّا رسمه تقولون النّار و لا العار كانّكم تريدون ان تكفئوا الاسلام على وجهه انتهاكا لحريمة و نقضا لميثاقه الّذى وضعه اللّه لكم حرما فى ارضه و امنا بين خلقه و انّكم ان لجأتم الى غيره حاربكم اهل الكفر ثمّ لا جبرئيل و لا ميكائيل و لا مهاجرون و لا انصار ينصرونكم الّا المقارعة بالسّيف حتّى يحكم اللّه بينكم يعنى و بدانيد بتحقيق كه شما گرديديد بعد از هجرت كردن از باديه جهل و ضلالت بسوى مدينه علم و هدايت باديه نشينان جهالت و گمراهى و گرديديد بعد از دوست شدن گروه مختلفه در دشمنى علاقه نداريد باسلام مگر بداشتن اسم ان و نمى‏شناسيد از ايمان مگر علامتش را كه اظهار كلمه شهادتين باشد مى‏گوئيد كه داخل اتش مى‏شويم و داخل عيب و ننگ نمى‏شويم گويا كه شما اراده داريد كه برگردانيد ظرف اسلام را بر روى ان از جهة هتك كردن حرمت ان و شكستن مر عهد ان اسلامى كه قرار داد خدا از براى شما حرم و مانع از دخول دشمنان در زمين خود و گردانيد مأمن در ميان خلق خود و بتحقيق كه شما اگر پناه ببريد بسوى غير اسلام محاربه ميكنند با شما اهل كفر پس نيست جبرئيل و نه ميكائيل و نه مهاجران و نه انصار كه يارى كنند شما را چنانچه يارى مى‏كردند مؤمنان را مگر كوبيدن يكديگر بشمشير تا اين كه حكم كند خدا در ميان شما

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  230

و اهل كفر بنصرت يك طرف و انّ عندكم الأمثال من بأس اللّه و قوارعه و ايّامه

و وقائعه فلا تستبطئوا وعيده جهلا باخذه و تهاونا ببطشه و يأسا من بأسه فانّ اللّه سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الّا لتركهم الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر فلعن السّفهاء لركوب المعاصى و الحلماء لترك التّناهى الا و قد قطعتم قيد الاسلام و عطّلتم حدوده و امتّم احكامه يعنى و بتحقيق كه در نزد شما است مثلهائى كه در قران مذكور است از براى شدّت عذاب خدا و كوبندهاى عقوبات او و روزگار غضب او و وقايع نكال او پس دور مشمريد وعيد و عذاب او را بسبب نادانى بگرفتن غضب او و از جهة سهل انگاشتن خشم او و نوميد بودن از سختى او پس بتحقيق كه خداء سبحانه لعن نكرده است جماعت عصرهاى گذشته را پيش روى شما مگر از جهة ترك ايشان امر بمعروف و نهى از منكر را پس لعن كرد بى‏عقلها را از جهت ارتكاب بگناهان ايشان و صاحب عقلها را بجهة ترك بازداشتن ديگران آگاه باشيد و بتحقيق كه بريديد بند اسلام را و بيكار گردانيديد حدود و تعزيرات اسلام را و ميرانديد احكام اسلام را الا و قد امرنى اللّه بقتال اهل البغى و النّكث و الفساد فى الأرض و امّا النّاكثون فقد قاتلت و امّا القاسطون فقد جاهدت و امّا المارقة فقد دوّخت و امّا شيطان الرّدهة فقد كفيته بصعقة سمعت لها و رجّة قلبه و رجّة صدره و بقيت بقيّة من اهل البغى و لئن اذن اللّه فى الكرّة عليهم لأديلنّ منهم الّا ما يتشذّر فى اطراف البلاد تشذّرا يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه امر كرده است مرا خدا بقتال با مردم جور و ستم و با مردم شكننده بيعت و پيمان و با مردم فساد كننده در زمين پس امّا مردمان شكننده بيعت و پيمان مثل اصحاب جهل پس بتحقيق كه مقاتله كردم با ايشان و امّا مردمان جور و ستم را مثل اهل شام پس بتحقيق كه جهاد كردم با ايشان و امّا مردمان مفسد خارج از دين را مثل خوارج پس بتحقيق كه ذليل و خار گردانيدم ايشان را و امّا شيطان ولايت ردهه را و ردهه نام گوديست در نهروان پس كفايت كرده شدم از جانب خدا مؤنه قتل او را بسبب صداء صاعقه كه شنيدم بسبب ان و اواز طپيدن دل ان شيطان را و جنبش سينه او را و روايت شده كه در جنگ نهروان حضرت امير (علیه السلام)نعره زد كه ذو الثّديه شيطان و بزرگ آنجا از خوف ان گريخت و بى‏اختيار در گودال ردهه افتاد و هلاك شد و باقى ماند بقيّه از اهل جور و ستم كه اهل شام باشند و هر اينه اگر اذن داد خداى (-  تعالى- ) در مراجعت كردن بر ايشان هر اينه قهر و غلبه خواهم كرد بر ايشان مگر آن كه متفرّق كردند در اطراف شهرها متفرّق شدنى و انا وضعت بكلاكل العرب و كسرت فواجم قرون ربيعة و مضر و قد علمتم موضعى من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمّنى الى صدرى و يكنفني فى فراشه و يمسّنى جسده و يشمّنى عرفه و كان يمضع الشّى‏ء ثمّ يلقّمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول و لا خطلة فى فعل و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه و آله من لدن كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره يعنى من بزمين زدم سينها و بزرگان عرب را و شكستم شاخهاى نو برامده قبيله ربيعه و قبيله مضر را و بتحقيق كه دانيد منزلت و مرتبه مرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بخويشى نزديك و بمنزله مختصّه كه خلافت باشد گذاشت مرا در كنار خود و حال آن كه من طفل بودم مى‏چسبانيد مرا بسينه خود و به پهلوى خود مى‏گذاشت مرا در فراش خود و ميسود بمن بدن خود را و مى‏بويانيد بمن بوى خوش خود را و بود اين كه ميجائيد طعامى را پس مى‏گذارد انرا در دهن من و نيافت از من دروغى را در گفتار و نه فسادى را در كردار و هر اينه بتحقيق كه همنشين گردانيد خداى تعالى با پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)از وقتى كه بود از شير باز گرفته بزرگتر فرشته از فرشتگان خود را كه جبرئيل باشد كه روانه سازد او را در راه خلقهاى كريمه حسنه عالم ما سوى اللّه در شب او و در روز او و لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر امّه يرفع لى فى كلّ يوم علما من اخلاقه و يأمرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فاراه و لا يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الإسلام غير رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرّسالة و اشمّ ريح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّيطان حين نزل الوحى عليه ( صلی علیه و آله و السلام)فقلت يا رسول اللّه ما هذه الرّنّة فقال هذا الشّيطان قد ايس من عبادته انّك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الّا انّك لست بنبىّ و لكنّك وزير و انّك لعلى خير يعنى و هر اينه بودم من كه پيروى مى‏كردم او را مانند پيروى كردن بچّه شتر عقب مادر خود بلند ميكرد و ظاهر مى‏ساخت در هر روزى يك علمى و نشانه از اخلاق خود را و امر ميكرد مرا به پيروى بان و هر اينه بود در هر سال يك ماه در كوه حراء پس مى‏ديدم او را و نمى‏ديد او را غير از من و جمع نبودند اهل يك خانه در ان روز در دين اسلام غير از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خديجه و من بودم سيّم اين دو نفر مى‏ديدم نور وحى را كه تكميل قوّه عمليّه و عقليّه باشد باتّصال بعقل كلّ و مى‏بوئيدم بوى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را كه تكميل قوّه عمليّه نفسيّه باشد باتّصال بنفس كلّ و هر اينه شنيدم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  231

صيحه و فرياد شيطان را كه انكسار قوّه شهويّه و غضبيّه باشد بتقريب منقاد و مطيع شدن قوّه واهمه مر قوّه عاقله را در وقتى كه نازل مى‏شد وحى الهى بر او يعنى در وقت اتّصال او بعقل فعّال در كسب علوم يقينيّه و احكام الهيّه پس گفتم چه چيز است علّت و سبب اين صيحه پس گفت كه اين شيطان يعنى داخلى و خارجى مأيوس گشت از عبادت كردن باو و از الوهيّت و تسلّط او بر سلطان عقل قوله (-  تعالى- ) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ بتحقيق كه تو مى‏شنوى بگوش دل آن چه را كه من مى‏شنوم بگوش دل و تو مى‏بينى بديده باطن آنچه را كه من مى‏بينم بديده باطن مگر اين كه نيستى تو پيغمبر كه دين و كتاب جداگانه داشته باشى بلكه مطيع دين و كتاب من باشى و لكن هستى تو وزير و خليفه و معين و حامل ثقل من و بتحقيق كه تو ثابت باشى بر چيزى بزرگ كه اسلام باشد و لقد كنت معه صلّى اللّه عليه و آله لمّا اتاه الملاء من قريش فقالوا له يا محمّد انّك قد ادّعيت عظيما لم يدّعه ابائك و لا احد من بيتك و نحن نسئلك امرا ان اجبتنا اليه و اريتناه علمنا انّك نبىّ و رسول و ان لم تفعل علمنا انّك ساحر كذّاب فقال لهم صلّى اللّه عليه و آله و ما تسئلون قالوا تدعوا لنا هذه الشّجرة حتّى تنقلع بعروقها و تقف بين يديك فقال صلّى اللّه عليه و آله انّ اللّه على كلّ شي‏ء قدير فان فعل اللّه ذلك لكم أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ قالوا نعم قال فانّى ساريكم ما تطلبون و انّى لاعلم انّكم لا تفيئون الى خير و انّ فيكم من يطرح فى القليب و من يخرّب الأحزاب يعنى و هر اينه بودم من با او ( صلی علیه و آله و السلام)در زمانى كه آمدند نزد او اشراف و بزرگان از قريش پس گفتند مر او را كه اى محمّد صلّى اللّه عليه و آله كه بتحقيق تو ادّعاء كرده امر بزرگى را كه پيغمبرى باشد كه ادّعاء نكرده است انرا پدران تو از قريش و نه احدى از خانواده تو و ما سؤال مى‏كنيم از تو كارى را كه اگر تو اجابت كردى ما را بسوى ان كار و نمودى بما انرا يقين مى‏كنيم كه تو پيغمبرى و رسولى و اگر نكردى جزم مى‏كنيم كه تو سحر كننده و دروغ‏گوئى پس گفت صلّى اللّه عليه و آله مر ايشان را كه چه چيز است كه سؤال مى‏كنيد ان را گفتند بخوان از براى ما اين درخت را تا اين كه كنده شود با ريشه‏هاى خود و بايستد پيش روى تو پس گفت صلّى اللّه عليه و آله بتحقيق كه خداى تعالى بر هر چيزى قدرت دارد پس اگر كرد خدا ان كار را از براى خواهش شما ايا ايمان مياوريد و شهادت مى‏دهيد بحقّ كه پيغمبرى و رسالت من باشد گفتند ارى ايمان مياوريم و شهادت مى‏دهيم گفت ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من مى‏نمايم بشما آن چه را كه خواسته‏ايد و بتحقيق كه من مى‏دانم كه شما رجوع نمى‏كنيد بسوى خير و اسلام و در ميان شما كسى هست كه

انداخته مى‏شوند در چاه كشته شده چنانچه ابو جهل و عتبه و وليد و اميه و امثال انها در جنگ بدر انداخته شد كشته‏هاى ايشان در چاه و كسانى هستند كه مى‏گردانند طائفه خود طوائف مختلفه را از براى فساد چنانچه كردند ابو سفيان و عمرو بن عبد ود و صفوان بن اميه و عكرمة بن ابى جهل و مانند ايشان ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله يا ايّتها الشّجرة ان كنت تؤمنين باللّه و اليوم الأخر و تعلمين انّى رسول اللّه فانقلعى بعروقك حتّى تقفى بين يدىّ باذن اللّه فو الّذى بعثه بالحقّ لانقلعت بعروقها و جاءت و لها دوىّ شديد و قصف كقصف اجنحة الطّير حتّى وقفت بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مرفرفة و القت بغصنها الاعلى على رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)و ببعض اغصانها على منكبى و كنت على يمينه صلّى اللّه عليه و آله فلمّا نظر القوم الى ذلك قالوا علوّا و استكبارا فمرها فليأتك نصفها و يبقى نصفها فامرها بذلك فاقبل اليه نصفها كاعجب اقبال و اشدّه دويّا فكادت تلتفّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعنى پس گفت صلّى اللّه عليه و آله بآندرخت كه اى درخت اگر باشى تو ايمان آورنده بخدا و بروز جزاء و دانائى باين كه من رسول خدايم پس بركنده شود با ريشهاى خود تا اين كه بايستى در پيش روى من بحكم خدا پس سوگند بان كسى كه برانگيخت او را برسالت بحقّ كه كنده شد ان درخت با ريشهاى خود و امد بسوى او و حال آن كه از براى او بود اواز سختى و صدائى مانند صداى پر مرغ تا اين كه ايستاد پيش روى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پر و بال گشاد و انداخت شاخهاى بالا را بر رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و بعضى از شاخهاى خود را بر دوش من و حال اين كه بودم من بر جانب راست او صلّى اللّه عليه و اله پس در وقتى كه نگاه كردند طايفه بزرگان قريش بسوى ان امر گفتند از روى سركشى و تكبّر ورزيدن پس امر كن بان درخت تا اين كه بيايد بنزد تو نصف ان درخت و باقى بماند در جاى خود نصف ديگر ان پس حكم كرد صلّى اللّه عليه و آله بان درخت پس روى اورد بسوى او نصف آن درخت بعجيب‏ترين روى اوردنى و سخت‏تر روى اوردنى از اوّل از روى اواز و صدا داشتن پس نزديك بود كه ان درخت درپيچد برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فقالوا كفرا و عتوّا فمر هذا النّصف فليرجع الى نصفه كما كان فامره صلّى اللّه عليه و آله فرجع فقلت انا لا اله الّا اللّه انّى اوّل مؤمن بك يا رسول اللّه و اوّل من اقرّ بانّ الشّجرة فعلت ما فعلت بامر اللّه تعالى تصديقا لنبوّتك و اجلالا لكلمتك فقال القوم كلّهم بل ساحر كذّاب عجيب السّحر خفيف فيه و هل يصدّقك فى امرك الّا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  232

مثل هذا يعنوني و انّى لمن قوم لا تأخذهم فى اللّه لومة لائم سيماهم سيما الصّدّيقين و كلامهم كلام الأبرار عمّار اللّيل و منار النّهار متمسّكون بحبل القران يحيون سنن اللّه و سنن رسوله لا يستكبرون و لا يعلمون و لا يغلّون و لا يفسدون قلوبهم فى الجنان و اجسادهم فى العمل يعنى گفتند بزرگان قريش از روى كفر و سركشى پس حكم بكن باين نصف درخت كه هر اينه برگردد بسوى نصف خود چنانچه بود در حال اوّل پس حكم كرد صلّى اللّه عليه و آله بان نصف پس برگشت ان نصف چنانچه حكم كرده بود پس گفتم من در مقام تعجّب كه لا اله الّا اللّه بتحقيق كه من اوّل كسى باشم كه ايمان اورد بتو اى رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و اوّل كسى باشم كه اقرار كرد باين كه اين درخت كرد آن چه را كه كرد بحكم خداى (-  تعالى- ) از براى تصديق كردن مر پيغمبرى تو و بزرگ شمردن مر حكم تو پس گفتند آن طايفه بزرگان قريش همگى ايشان بلكه سحر كننده دروغگو است صاحب سحر با تعجّب است سبك دست است در سحر كردن و تصديق نمى‏كند تو را در كار تو مگر مانند اين شخص و قصد كردند مرا و حال آن كه من باشم بتحقيق كه هر اينه از آن طائفه كه درنميگيرد ايشان را در راه خدا ملامت و سرزنش ملامت كننده علامت صورت ايشان علامت كسانى است كه ملازم صدق و راستى باشد و سخن ايشان نيكوكار است اباد كنندگان شب باشند بعبادت خدا و علامت و نشانه راه روز باشند بهدايت كردن خلق چنگ در زنندگان باشند بريسمان قران زنده كنندگان باشند طريقهاى خدا را و طريقهاى رسول خدا را تكبّر نورزند و اراده برترى ندارند و حسد و كينه نورزند و فساد و فتنه نكنند دلهاى ايشان در بهشت باشد بجهة آن كه هميشه در ذكر خدا بودن و بدنهاى ايشان در عبادتست بسبب اطاعت و بندگى خدا كردن در جميع احوال و اين حديث شجره مشهور و مستفيض و نزديكست بتواتر در ميان عامّه و خاصّه و اكثر محدّثان و متكلّمان عامّه در كتابهاى خود نقل و ذكر كرده‏اند و از جمله معجزات شهوديّه اتّفاقيّه است

الخطبة 236

و من كلام له (علیه السلام)قال لعبد اللّه بن العبّاس و قد جاء برسالة من عثمان و هو محصور يسأله الخروج الى ماله ينبع ليقلّ هتف النّاس باسمه للخلافة بعد ان كان سئله مثل ذلك من قبل فقال عليه السّلام يعنى و از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است كه گفت انرا از براى عبد اللّه پسر عبّاس و حال آن كه امده بود برسالة از جانب عثمان در حالتى كه جمعى او را محاصره كرده بودند در خانه‏اش بتقريب اتلاف بيت المال بغير مستحقّ و بخل ان از مستحقّين و غرض ايشان قتل و اتلاف او بود و باين سبب محصور بود و جرئت بيرون امدن نداشت سؤال و طلب كرد از حضرت امير (علیه السلام)بيرون رفتن او را از مدينه بسوى دهى از دهات مدينه كه از مال او بود و اسم ان ده ينبع بر وزن ينصر بود از براى اين كه كم بشود صداء كردن مردم نام او را از براى خلافت و مردمى كه محاصره كرده بودند عثمان را بصداء بلند مى‏خواندند خلافت را باسم امير عليه السّلام و عثمان گمان كرد كه محاصره او بتحريك او است باين سبب خواهش كرد بيرون رفتن او را از مدينه كه شايد مردم از محاصره او باز ايستاده بمتابعت او (علیه السلام)بيرون روند و او از محاصره برامده چاره كرده باشد و اين سؤال و خواهش بود بعد از آن كه سؤال كرده بود مثل اين سؤال را پيش از اين سؤال پس گفت امير عليه السّلام در جواب يابن عبّاس ما يريد عثمان ان يجعلني الّا جملا ناضحا بالغرب اقبل و ادبر بعث الىّ ان اقدم ثمّ هو الان يبعث الىّ ان اخرج و اللّه لقد دفعت عنه حتّى خشيت ان اكون اثما يعنى اى پسر عبّاس اراده نمى‏كند عثمان مگر اين كه بگرداند مرا مثل شتر ابكش بدلو بزرگ كه رو بياورم بمدينه و رو بگردانم از ان فرستاد برسولى بسوى من از بيرون مدينه كه وارد شود پس مى‏فرستد در اين زمان بسوى من كه بيرون برو از مدينه سوگند بخدا كه دور كردم از او مردم را از محاصره او تا بحدّى كه ترسيدم اين كه باشم گناه‏كار زيرا كه زجر كردن مردمى كه ميل بحقّ كرده‏اند بشدّت موجب انزجار ايشانست از خودم و منزجر ساختن مردم از خليفه بر حقّ و هادى بحقّ بيشكّ اثم و گناه است

الخطبة 237

و من كلام له (علیه السلام)اقتصّ فيه ذكر ما كان منه بعد هجرة النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ لحاقه به يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه نقل ميكرد در ان آن چه را كه بود از احوال او بعد از هجرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس ملحق شدن او به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و قصّه ان چنانست كه در وقتى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اراده كرد هجرت كردن از مكّه بمدينه را باحدى اعلام نكرد مگر بعلىّ (علیه السلام)و ابا بكر از خوف مشركان و امر كرد بعلىّ عليه السّلام كه شب را در فراش او بخوابد تا مشركان گمان كنند پيغمبر است و بتعاقب او نروند تا اين كه دور شود و نتوانند باو رسيد اگر قصد كنند و ابا بكر را در انشب بهمراه برد و امير المؤمنين عليه السّلام بامر او عمل كرد و در انشب تا صبح در فراش او خوابيد و جمعى از مشركان دور او را داشتند و سنگ باو مى‏انداختند و جزم داشتند كه او پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است تا صبح گشت و معلوم ايشان شد كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كرده است و آن كه بر فراش او خوابيده بود علىّ عليه السّلام بود و بعد از ان امير المؤمنين عليه السّلام پياده در عقب او روانه و در هر منزل خبر او را مى‏پرسيد تا بمنزل عرج كه نزديك مدينه است ملحق به حضرت پيغمبر شد و ادراك صحبت او را كرد و حضرت امير (علیه السلام)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  233

انقصّه را بيان كردند در كلام طولانى كه بعضى از ان اينست فجعلت اتّبع مأخذ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فأطأ ذكره حتّى انتهيت الى العرج يعنى پس گرديدم من كه متابعت كردم طريق و راه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را و متعاقب او رفتم پس كام زدم ذكر او را يعنى سير كردم در خبر او و در هر منزل خبر از او گرفتم تا اين كه رسيدم بمنزل عرج نزديكى مدينه مشرّفه و در آنجا ملحق شدم بحضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ادراك لقاء او را كردم و سيّد رضى رحمه اللّه مى‏گويد كه قول (علیه السلام)فاطأ ذكره كلامى است در غايت ايجاز و فصاحت

الخطبة 238

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فاعلموا و أنتم فى نفس البقاء و الصّحف منشورة و التّوبة مبسوطة و المدبر يدعى و المسى‏ء يرجى قبل ان يحمد العمل و ينقطع المهل و تنقضى المدّة و يسدّ باب التّوبة و تصعد الملائكة يعنى پس عمل و عبادت كنيد و حال آن كه شما در زمان وسعت بقا و هستى مى‏باشيد و نامهاى اعمال پهن است يعنى طومار عمر در پيچيده نشده است و مدّت توبه كردن گسترده است و بموت برچيده نشده است و پشت كننده بحقّ خوانده مى‏شود بسوى حقّ و گناه‏كار اميد داشته شده برجوع است پيش از آن كه شوق عمل و عبادت كردن فرو نشيند بمرگ شما و منقطع گردد مدّت مهلت و منقضى شود زمان عمر و سدّ گردد دروازه توبه كردن و بالا روند ملائكه حفظه اعمال بسبب تمام شدن كار ايشان بتمام شدن زمان عمل و كار شما فأخذ امرء من نفسه لنفسه و اخذ من حىّ لميّت و من فان لباق و من ذاهب لدائم امرء خاف اللّه و هو معمّر الى اجله و منظور الى عمله امرء الجم نفسه بلجامها و زمّها بزمامها فامسكها بلجامها من معاصى اللّه و قادها بزمامها الى طاعة اللّه يعنى پس گرفت مردى يعنى بايد بگيرد مرد از جانب نفس خود منفعت از براى نفس خود و گرفت حيات از زندگى خود از براى مرده‏گى خود و گرفت بقاء از نيست شدن خود از براى باقى بودن خود و گرفت دوام از عمر رونده خود از براى عمر دائم خود آن مرد مرديست كه ترسيده است خدا را و حال آن كه او عمر داده شده بسوى اجل خود بود و نگاه كرده شده بسوى عمل خود بود ان مرديست كه لجام كرده است نفس خود را بلجام مناسب ان از خوف و بيم و مهار كرده است انرا بمهار لائق بان از رجا و اميد پس نگاه داشت نفس خود را بلجام خوف از معصيتهاى خدا و كشيد او را بمهار رجا بسوى طاعت خدا

الخطبة 239

و من كلام له (علیه السلام)فى شأن الحكمين و ذمّ اهل الشّام يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در شأن حكمين كه ابو موسى و عمرو عاص باشند و مذمّت كردن مردم شام جفاة طغام عبيد اقزام جمّعوا من كل اوب و تلقّطوا من كلّ شوب ممّن ينبغي ان يفقّه و يؤدّب و يعلّم و يدوّب و يولّى عليه و يؤخذ على يديه ليسوا من المهاجرين و الأنصار و لا من الّذين تبوّؤا الدّار يعنى اهل شام ستمكارانند و اراذل شريرانند غلامانند اراذلند جمع‏شدگان‏اند از هر جانبى و برچيدگانند از هر مخلوطى از كسانى باشند كه سزاوار است كه فهمانده شوند و ادب داده شوند و تعليم داده شوند و كار آزموده شوند و تعيين كرده شود ولىّ و حافظ بر ايشان مانند صبيان و گرفته شود دست ايشان مانند اطفال نيستند از جمله مهاجران و انصار پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و نه از كسانى كه جا داشتند در مدينه و اسلام آوردند قبل از هجرت حضرت بسوى مدينه بدو سال و بنا كردند مساجد در ان الا و انّ القوم اختاروا لأنفسهم اقرب القوم ممّا يحبّون و أنتم اخترتم لانفسكم اقرب القوم ممّا تكرهون و انّما عهدكم بعبد اللّه بن قيس بالأمس يقول انّها فتنة فقطّعوا اوتاركم و شيموا سيوفكم فان كان صادقا فقد اخطأ بمسيره غير مستكره و ان كان كاذبا فلقد لزمته التّهمة فادفعوا فى صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس و خذوا مهل الأيّام و حوطوا قواصى الاسلام الا ترون الى بلادكم تغرى و الى صفاتكم ترمى يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه اهل شام اختيار كردند از براى حكومت مر نفسهاى ايشان عمرو بن العاص را كه نزديكترين آن قوم بود بچيزى كه دوست مى‏داشتند از تسلّط و سلطنت معويه و شما اختيار كرديد از براى حكومت مر نفسهاى شما ابو موسى اشعرى را كه نزديكترين قوم بود بچيزى كه شما كراهت داشتيد كه عدم تسلّط و خلافت امير المؤمنين عليه السّلام باشد بسبب احمق بودن او و منحرف گشتن او از امير المؤمنين عليه السلام بسبب عزل او از حكومت ربذه و نبود زمان ملاقات شما با عبد اللّه بن قيس كه ابو موسى اشعرى باشد مگر ديروزى كه من حركت مى‏كردم بسوى بصره از براى حرب جمل يعنى بسيار نزديكست شنيديد كه مى‏گفت اين حركت فتنه و فساد است پس ببرّيد زههاى كمانهاى شما را و بغلاف كنيد شمشيرهاى شما را يعنى بازايستيد از جهاد كردن با اهل بصره پس اگر بود راستگو در قول خود پس عصيان و گناه كرد در سفر كردن خود با ما در ان سفر بدون اكراه و اجبارى نسبت باو و اگر بود دروغگو در قول خود پس ثابت شد تهمت او و فسق او و عدم صلاحيّت حاكم بودن او بر هر تقدير پس دفع كنيد در سينه عمرو بن العاص يعنى آن چه در سينه اوست از شوق بامارت معويه بحكم كردن عبد اللّه بن عبّاس كه شوق او نقيض و دافع شوق عمرو است كه شوق بخلافت امير المؤمنين عليه السّلام باشد و بگيريد مهلت روزگار را و فرصت غنيمت دانيد و احاطه كنيد نواحى و اطراف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  234

بلاد اسلام را ايا نگاه نمى‏كنيد بسوى شهرهاى شما كه جنگ كرده ميشوند از دشمنان و بسوى سنگها و قلعهاى شما كه تير انداخته ميشوند از مخالفان

الخطبة 240

و من خطبة له (علیه السلام)يذكر فيها ال محمّد (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه مذكور مى‏شود در ان اوصاف حميده ال محمّد عليهم السّلام هم عيش العلم و موت الجهل يخبركم حلمهم عن علمهم و صمتهم عن حكم منطقهم لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه هم دعائم الاسلام و ولايج الاعتصام بهم عاد الحقّ فى نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته عقلوا الدّين عقل وعاية و رعاية لا عقل سماع و رواية فانّ روات العلم كثير و رعاته قليل يعنى ايشان كه اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله باشند حيات علمند يعنى زنده كننده و افاضه كننده علمند و موت جهلند يعنى ميراننده و ازاله كننده جهلند خبر مى‏دهد و دليلست حلم و بردبارى ايشان بر علم و دانش ايشان زيرا كه حلم و بردبارى موجب منع ايذاء موذى و موجب مزيد اجر اخرتست و كسب اين منفعت نشود مگر بسبب علم و دانش و دليلست سكوت و خاموشى ايشان از سخنان دروغ و لغو بر راستى و درستى سخن و كلام ايشان زيرا كه اعراض از دروغ و لغو مستلزم ملكه و مالكيّت راستى و درستى در سخن و كلامست مخالفت نكنند حقّ يعنى انكار حقّ و صدق نكنند بلكه تصديق كنند حقّ را بسبب عالم بودن ايشان و اختلاف نكنند در حقّ يعنى انكار حقوق نكنند بلكه اقرار كنند حقوق را بسبب عادل بودن ايشان يا اين كه تخلّف و رجوع نكنند از حقّ و صدق بلكه ثابت باشند بر ان بسبب جازم بودن در اعتقاد ايشان ايشانند ستونهاى اسلام و دين اسلام بترويج ايشان برپا است و معتمدها و خواصّ از براى واپائيدن و چنگ در زدن باشند بسبب هادى بودن ايشان برگشت حقّ كه دين اسلام باشد باصلش يعنى دين بى‏بدعت و ضلالت بسبب خليفه بودن ايشان و دور گرديد باطل كه كفر باشد از مقامش بتقريب كوشش و جهاد ايشان و بريده شد زبان دعوت مجادلين و مضلّين بتقريب هدايت و ارشاد ايشان دانستند احكام و قواعد دين را دانستن حفظ و رعايت كردن نه دانستن شنيدن و روايت كردن پس بتحقيق كه روايت كنندگان علم دين بسيارند و رعايت كنندگان علم دين اندك باشند

الخطبة 241

و من كلام له (علیه السلام)يحثّ فيه اصحابه على الجهاد يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه تحريص ميكرد در ان اصحاب خود را بر جهاد كردن و اللّه مستأديكم شكره و مورثكم امره و ممهلكم فى مضمار ممدود لتتنازعوا سبقه فشدّوا عقد المبازير و اطووا فضول الخواصر لا تجتمع عزيمة و وليمة ما انقض النّوم لعزائم اليوم و امحى لتذاكير الهمم يعنى و خداى تعالى طلب كننده است ادا كردن شما شكر نعمتهاى واجب خود را و گرداننده است ارث شما را امارت و سلطنت از جانب خود و مهلت دهنده است شما را در زمان رياضت و تكليف درازى تا اين كه تنازع كنيد و پيشى بر يكديگر گيريد در بردن گروگان او كه بهشت باشد پس محكم ببنديد گرههاى زير جامها را و به پيچيد زيادتيهاى ميانها را يعنى مستعدّ گرديد و دامن همّت و سعى بر كمر بزنيد از براى جهاد كردن جمع نمى‏شود جدّ و تلاش و زحمت در امرى با ضيافت در عروسى و عشرت و راحت چه بسيار شكننده است خوابيدن شب عزيمتها و قصدهاى جازم در امروز را و محو كننده است مر ياد داشتن قصدها را الحمد للّه كثيرا و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد النّبىّ الامّى و على اله مصابيح الدّجى و العروة الوثقى و سلّم تسليما كثيرا تمّت بالخير و السّعادة بيد الاقل ناسخيان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  235

باب المختار من كتب امير المؤمنين عليه السّلام

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم باب المختار من كتب امير المؤمنين عليه السّلام و رسائله الى اعدائه و امراء بلاده و يدخل فى ذلك ما اختبر من عهوده الى عمّاله و وصاياه لاهله و اصحابه و ان كان كلامه كلّه مختارا يعنى اين بابى است در ذكر برگزيده شده از مكتوبهاى امير مؤمنان عليه السّلام و رسالهاى او بسوى دشمنان او و اميران شهرهاى او و داخل است در اين باب آن چه برگزيده شده است از عهد نامهاى او بسوى عاملان و حكّام او و وصيّتهاى او مر اهل و اصحاب خود را و اگر چه باشد جميع كلام او برگزيده كلمات خلق

الكتاب 1

من كتاب له (علیه السلام)الى اهل الكوفة عند مسيره من المدينة الى البصرة يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل كوفه در وقتى كه حركت ميكرد از مدينه بسوى بصره و حامل مكتوب حضرت امام حسن عليه السّلام و عمّار ياسر رضى اللّه عنه بود من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى اهل الكوفة جبهة الانصار و سنام العرب امّا بعد فانّى اخبركم عن امر عثمان حتّى يكون سمعه كعيانه انّ النّاس طعنوا عليه فكنت رجلا من المهاجرين اكثر استعتابه و اقلّ عتابه و كان طلحة و الزّبير اهون سيرهما فيه الوجيف و ارفق حدائهما العنيف و كان من عائشة فيه فلتة غضب فاتيح له قوم قتلوه و بايعنى النّاس غير مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيّرين يعنى اين مكتوب از بنده خدا على امير مؤمنانست بسوى اهل كوفه كه رئيس يارى گران و بزرگ طايفه عربند امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه خبر مى‏دهم شما را از حال عثمان تا اين كه باشد شنيدن شما در يقين بودن مانند ديدن شما زيرا كه خبر دهنده راستگو است بتحقيق كه مردمان طعن زدند بر او و ناسزا گفتند باو بجهة كردار او پس بودم من مردى از هجرت كنندگان با پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)از مكّه بمدينه بسيار سعى كردم در استرضاء خلق از او و اندك گردانيدم سرزنش مردم را باو و بود طلحه و زبير آسانتر سير ايشان در باره قتل او شتاب كردن و نرم‏ترين راندن ايشان سخت راندن و بود از جانب عايشه در باره او بناگاه خشم كردنى پس مهيّا و اماده شد از براى قتل او جماعتى كه كشتند او را و بيعت كردند مردمان با من بدون كراهت ايشان بلكه در حالتى كه راغب بودند و اختيار داشتند و اعلموا انّ دار الهجرة قد قلعت باهلها و قلعوا بها و جاشت جيش المرجل و قامت الفتنة على القطب فاسرعوا الى اميركم و بادروا جهاد عدوّكم انشاء اللّه يعنى بدانيد كه سراى هجرت كه مدينه باشد كنده شد و دور گرديد از اهلش يعنى از صلاحيّت وطن كردن اوفتاد كنده شدند از او اهلش يعنى قرار در او نكردند و بجوشش در آمد مانند جوشيدن ديك و برپا شد فتنه و فساد بر قطب خود يعنى بشدّت و قوّتش پس بشتابيد بسوى حضور امير و بزرگ شما و پيشى جوئيد جهاد كردن با دشمن دين شما را اگر خواسته باشد خدا

الكتاب 2

و من كتاب له (علیه السلام)اليهم بعد فتح البصرة يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى اهل كوفه بعد از فتح كردن شهر بصره و جزاكم اللّه من اهل مصر عن اهل بيت نبيّكم احسن ما يجزى العاملين بطاعته و الشّاكرين لنعمته فقد سمعتم و اطعتم و دعيتم فاجبتم يعنى و جزاء نيك دهد شما را خدا كه اهل شهر كوفه‏ايد از جهة اطاعت كردن اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شما ببهتر چيزى كه جزا مى‏دهد خدا عمل كنندگان متلبّس بطاعت او را و شكر كنندگان مر نعمت او را پس بتحقيق كه شنيديد شما يعنى سخن امير شما را و اطاعت كرديد و خوانده شديد شما يعنى از جانب او پس اجابت كرديد شما

الكتاب 3

و من كتاب كتبه (علیه السلام)لشريح بن الحارث يعنى از مكتوبى است كه نوشت او را امير المؤمنين عليه السّلام از براى شريح پسر حارث كه قاضى گردانيده بود او را عمر بر اهل كوفه و بعد از ان قاضى بود تا هفتاد و پنج سال روى انّ شريح بن الحارث قاضى امير المؤمنين عليه السّلام اشترى على عهده دارا بثمانين دينارا فبلغه ذلك و استدعاه و قال له بلغنى انّك ابتعت دارا بثمانين دينارا و كتبت كتابا و اشهدت شهودا فقال شريح قد كان ذلك يا امير المؤمنين قال فنظر اليه نظر مغضب ثمّ قال يا شريح اما انّه سيأتيك من لا ينظر فى كتابك و لا يسئلك عن بيّنتك حتّى يخرجك منها شاخصا و يسلّمك الى قبرك خالصا فانظر يا شريح لا تكون ابتعت هذه الدّار من غير مالك او نقدت الثّمن من غير حلالك فاذا انت قد خسرت دار الدّنيا و دار الأخرة اما انّك لو كنت اتيتنى عند شرائك ما اشتريت لكتبت لك كتابا على هذه النّسخة فلم ترغب فى شراء هذه الدّار بدرهم فما فوقه يعنى روايت شده است كه شريح پسر حارث قاضى از جانب امير المؤمنين عليه السّلام خريد در عصر خلافت او خانه را به هشتاد دينار زر سرخ پس رسيد اين خبر بامير المؤمنين عليه السّلام و خواند او را و گفت مر او را كه رسيد بمن كه تو خريده خانه بهشتاد دينار و نوشته كتاب قباله او را و شاهد گرفته شاهدهاى چند را پس گفت شريح بتحقيق كه واقع شد خانه خريدن من بان قيمت اى امير مؤمنان

گفت راوى كه پس نگاه كرد (علیه السلام)بسوى شريح نگاه غضبناك پس گفت اى شريح آگاه باش كه بتحقيق كه ميايد

قبل فهرست بعد