قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  222

در اين اغوا يعنى او را راستگو گردانيدند پسران حميّت و برادران عصبيّت و سواران تكبّر كردن و نادانى يعنى كسانى كه بحسب طبع و سرشت ملازم خصلت مذمومه حميّت و عصبيّت و سوار و مسلّط بر خصلت تكبّر و نادانى بودند تا وقتى كه فرمان بردار او گشتند و چموشان و سركشان از شما و استوار گرديد طمع اغوا كردن او در شما پس آشكار گشت حال و خصلت از باطن پنهان شما بسوى امر و حال ظاهر شما گرديد نر و بزرگ تسلّط او بر شما و دويد سپاه او بجانب شما فاقحموكم ولجات الذّلّ و احلّوكم ورطات القتل و اوطأوكم اثخان الجراحة طعنا فى عيوبكم و حزّا فى حلوقكم و دقّا لمناخركم و قصدا لمقاتلكم و سوقا بخزائم القهر الى النّار المعدّة لكم فاصبح اعظم فى دينكم قدحا و اورى فى دنياكم قدحا من الّذين اصبحتم لهم مناصبين و عليهم متألّبين فاجعلوا عليه حدّكم و له جدّكم يعنى پس انداختند سپاه ابليس شما را در مغّارهاى مذلّت و فرود آوردند شما را در ورطه‏هاى قتل و كام نهادند و لگدمال كردند شما را در گرمى و شدّت زخم داشتن از جهة نيزه زدن در چشمهاى شما و بريدن حلقومهاى شما و كوفتن بينيهاى شما و اراده كردن قتلگاههاى شما و راندن و كشيدن بحلقهاى بينى قهر و غلبه بسوى اتش اماده شده از براى شما پس گرديد ابليس بزرگتر در دين شما از روى جرح و باطل كردن و اتش بيرون آورنده‏تر در دنياى شما از روى اتش زنه فتنه برهم زدن از آن چنان كسانى كه گرديديد شما از براى ايشان نصب كنندگان عداوت و جنگ و جمع شوندگان بر ايشان در مضاربه و مقاتله پس بگردانيد بر ضرر او منع و بازداشتن شما را و مختصّ از براى او سعى و تلاش شما را فلعمر اللّه لقد فخر على اصلكم و وقع فى حسبكم و دفع فى نسبكم و اجلب بخبله عليكم و قصد برجله سبيلكم يقتنصونكم بكلّ مكان و يضربون منكم كلّ بنان لا تمتنعون بحيلة و لا تدفعون بعزيمة فى حومة ذلّ و حلقة ضيق و عرصة موت و جولة بلاء يعنى سوگند بحيات خدا كه بتحقيق كه فخر كرد بر اصل شما كه ادم (علیه السلام)باشد در وقتى كه گفت كه من بهترم از او مرا خلق كردى از اتش و او را خلق كردى از خاك نمناك و واقع شد در قدح بزرگى و نجابت شما در وقتى كه گفت اينست كه كرامت دادى او را بر من و دفع كرد و دور ساخت كرامت در قرابت شما را در وقتى كه خود را بزرگتر شمرد از او و كشيد سواران خود را بر شما كه جنود واهمه باشند و متوجّه گردانيد پيادگان خود را بسوى راههاى شما كه جنود خيال باشند تا اين كه صيد كنند شما را در هر مكان و بزنند از شما هر سر انگشتان را در حالتى كه امتناع نمى‏توانند كرد از او بوسيله حيله و تدبيرى و دفع و دور نمى‏توانيد كرد او را بسبب قصد و چاره در معظم و شدّت و مذلّتى و در حلقه تنگى و در عرصه مرگى و در محال بليّه فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبيّة و احقاد الجاهليّة فانّما تلك الحميّة تكون فى المسلم من خطرات الشّيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته و اعتمدوا وضع التّذلّل على رؤسكم و القاء التعزّز تحت اقدامكم و خلع التّكبّر من اعناقكم يعنى فرو نشانيد آن چه را كه پنهانست در دلهاى شما از اتشهاى عصبيّت و كينه‏هاى زمان جاهليّت و كفر پس نيست ان حميّت مگر اين كه ميباشد در مرد مسلمان از وسوسه‏هاى شيطان و افتخارهاى او و فسادهاى او و دميدنهاى او و تكيه كنيد بر گذاردن تاج تذلّل و فروتنى بر سرهاى شما و انداختن تعزّز و بزرگى را در زير پاهاى شما و كندن طوق تكبّر و گردن كشى را از گردنهاى شما و اتّخذوا التّواضع مسلحة بينكم و بين عدوّكم ابليس و جنوده فانّ له فى كلّ امّة جنودا و اعوانا و رجلا و فرسانا و لا تكونوا كالمتكبّر على ابن امّه من غير ما فضل جعله اللّه فيه سوى ما الحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد و قدحت الحميّة فى قلبه من نار الغضب و نفخ الشّيطان فى انفه من ريح الكبر الّذى أعقبه اللّه به النّدامة و الزمه اثار القاتلين الى يوم القيمة يعنى بگيريد فروتنى را اسلاح و الت حرب ميانه شما و ميانه دشمن شما ابليس و سپاه او پس بتحقيق كه مر او راست در هر گروهى لشكريان و يارى‏گران و پيادگان و سواران و مباشيد مانند قابيل متكبّر بر هابيل پسر مادر خود و برادر خود بدون فضيلت و زيادتى كه خلق كرده باشد خدا او را در ان مگر اين كه رسيد عظمت و بزرگى در نفس او از جهة دشمنى ناشى از حسد و برافروختن در دل او عصبيّت از اتش خشم و دميد شيطان در بينى او از باد تكبّر و نخوت آن چنانى كه از پى در آورد او را خداى (-  تعالى- ) بسبب ان پشيمانى را و لازم گردانيد باو گناهان كشندگان را تا روز قيامت الا و قد امعنتم فى البغى و افسدتم فى الارض مصارحة للّه بالمناصبة و مبارزة للمؤمنين بالمحاربة فاللّه اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة فانّها ملاقح الشّنئان و منافخ الشّيطان اللّاتى خدع بها الامم الماضية و القرون الخالية حتّى اعنقوا فى حنادس جهالته و مهاوى ضلالته ذللا عن سياقه سلسا فى قياده امرا تشابهت القلوب فيه و تتابعت القرون عليه و كبرا تضايقت الصّدور به يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه فرو رفتيد شما در ظلم و ستم كردن و فتنه و فساد كرديد شما در زمين از جهة ظاهر و آشكار كردن دشمنى از براى خدا و بيرون امدن از براى مقاتله كردن با مؤمنان پس بترسيد خدا را بترسيد خدا را در كبر ورزيدن از جهة عصبيّت و فخر كردن زمان جاهليّة پس بتحقيق كه فخر كردن ابستن كننده‏هاى عداوت است و دميدنهاى شيطانست آن چنان دميدنهائى كه فريب داد شيطان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  223

بان امّتهاى گذشته را و مردم عصرهاى سابقه را تا اين كه شتابيدند در تاريكيهاى نادانى او و در جاى اوفتادنهاى گمراهى او در حالتى كه رام بودند در ان راندن او و ارام بودند دركشيدن او در حالتى كه مباشر بودند بامرى كه مماثل و يك رو بود دلها در او و پياپى بود عصرها بر او كه افتخار باشد و بكبرى كه تنگ بود سينها بسبب شدّت او الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم الّذين تكبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم و القوا الهجينة على ربّهم و جاحدوا اللّه على ما صنع بهم مكابرة لقضائه و مغالبة لالائه فانّهم قواعد اساس العصبيّة و دعائم اركان الفتنة و سيوف اعتزاء الجاهليّة يعنى آگاه باشيد پس حذر كنيد حذر كنيد از فرمان بردارى رئيسان شما و بزرگان شما آن چنان كسانى كه تكبّر ورزيدند از جهة نجابت و شرافت خود و بلندى جستند بالاتر از نسب و قرابت خود و انداختند و نسبة دادند قباحت و زشتى را در كار پروردگار خود و انكار كردند خدا را بر آن چه كرد بايشان از احسان و انعام از جهة معانده كردن و ردّ نمودن مر حكم او را و مغالبه و كفران كردن مر نعمتهاى او را پس بتحقيق كه ايشان پايهاى بنيان عصبيّةاند و ستونهاى اركان فتنه و فسادند و شمشيرهاى انتساب و افتخار باباء جاهليّتند فاتّقوا اللّه و لا تكونوا لنعمه عليكم اضدادا و لا لفضله عندكم حسّادا و لا تطيعوا الادعياء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم و خلطتم بصحّتكم مرضهم و ادخلتم فى حقّكم باطلهم و هم اساس الفسوق و احلاس العقوق اتّخذهم ابليس مطايا ضلال و جندا بهم يصول على النّاس و تراجمة ينطق على ألسنتهم استراقا لعقولكم و دخولا فى عيونكم و نفثا فى اسماعكم فجعلكم مرمى نبله و موطى‏ء قدمه و مأخذ يده يعنى پس بپرهيزيد خدا را و نباشيد بعلّت نعمتهاى خدا بر شما اضداد و خصوم يكديگر و نه از جهة فضل و كرم او در نزد شما حاسدان يكديگر قوله تعالى أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و اطاعت مكنيد پسر خوانندگان مر شما را آن چنان كسانى كه آشاميديد شما با صاف و خالص تواضع شما ناصاف غشّ دار كبر و عجب ايشان را و ممزوج گردانيديد با صحّت هدايت شما مرض ضلالت ايشان را و داخل ساختيد در حق اسلام شما باطل كفر ايشان را و حال آن كه ايشانند بنيان فسق و خروج از طاعت خدا و ملازمها و مصاحبهاى عصيان خدا گرفته است ايشان را ابليس شتران باركش گمراهى و سپاهى كه بايشان حمله برد و غلبه كند بر مردمان و ترجمانى كه سخن گويد بر نهج زبان ايشان از جهة دزديدن مر عقلهاى شما بوسوسه دنيا و در آمدن در چشمهاى شما بزينت دنيا و دميدن در گوشهاى شما باوازه دنيا پس گردانيد شما را مكان انداختن تير خود در عقل شما و جاى گذاردن پاى خود در چشم شما و محلّ گرفتن دست خود در گوش شما فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس اللّه و صولاته و وقايعه و مثلاته و اتّعظوا بمثاوى حدودهم و مصارع جنوبهم و استعيذوا باللّه من لواقح الكبر كما تستعيذونه من طوارق الدّهر فلو رخّص اللّه فى الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصّة انبيائه و لكنّه سبحانه كرّه اليهم التّكابر و رضى لهم التّواضع فالصقوا بالارض خدودهم و عفّروا فى التّراب وجوههم و حفظوا اجنحتهم للمؤمنين و كانوا اقواما مستضعفين قد اختبرهم بالمخمصة و ابتلاهم بالمجهدة و امتحنهم بالمخاوف و مخضهم بالمكاره يعنى پس عبرت گيريد بآن چيزى كه رسيد امّتهاى متكبّران پيش از شما را از عذاب خدا و غضب خدا و نوازل شدائد خدا و عقوبات خدا و پند بگيريد بمنزلهاى رخسارهاى ايشان و مكانهاى افتادن پهلوهاى ايشان و پناه ببريد بخدا از شتران نر كبر مانند پناه بردن شما بخدا از هلاكتهاى روزگار پس اگر اذن داده بود خدا در كبر داشتن از براى احدى از بندگان خود هر اينه اذن مى‏داد در ان از براى خواصّ پيغمبران خود و ليكن خداى سبحانه ناخوش داشت بسوى ايشان كبر داشتن را و خوشنود است از ايشان تواضع و فروتنى داشتن پس چسبانيدند بزمين رخسارهاى خود را و ماليدند در خاك صورتهاى خود را و انداختند پرهاى خدمتكارى را از براى مؤمنان و بودند طائفهاى ضعيف شمرده شدگان بتحقيق كه آزموده بود ايشان را خدا در گرسنگى خوردن و مبتلا ساخته بود ايشان را بمشقّت بردن و امتحان كرده بود ايشان را به بيم و ترس داشتن و مضطرب داشته بود ايشان را بناخوشى‏ها داشتن فلا تعتبروا الرّضا و السّخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنة و الاختيار فى مواضع الغنى و الافتقار فقد قال سبحانه و تعالى أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ فانّ اللّه سبحانه يختبر عباده المستكبرين فى انفسهم باوليائه المستضعفين فى اعينهم و قد دخل موسى بن عمران (علیه السلام)و معه اخوه هرون على فرعون و عليهما مدارع الصّوف و بايديهما العصىّ فشرطا له ان اسلم بقاء ملكه و دوام عزّه فقال الا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العزّ و بقاء الملك و هما بما ترون من حال الفقر و الذّلّ فهلّا القى عليهما اساورة من ذهب اعظاما للذّهب و جمعه و احتقارا للصّوف و لبسه يعنى اعتبار مكنيد خوشنودى و غضب خدا را بمال و ولد داشتن از جهت نادانى بجايگاه امتحان و آزمايش در جاهاى مالدارى و بى‏مالى پس بتحقيق كه گفته است خداى سبحانه و تعالى ايا گمان ميكنند ايشان كه اينك كمك كرديم ايشان را از مال و پسران پيشى داديم مر ايشان را در خيرات و منافع بلكه نمى‏دانند يعنى نمى‏دانند كه از براى آزمايش بايشان مدد كرديم بمال و اولاد پس بتحقيق كه خداى سبحانه آزمايش ميكند بندگان صاحبان كبر و بزرگى را در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  224

نفسهاى ايشان بدوستان خود كه اين صفت دارند كه ضعيف شمرده شده‏اند در نظرهاى ايشان و بتحقيق كه داخل شد موسى بن عمران و با او بود برادر او هرون عليهما السّلام بر فرعون و حال آن كه در بر ايشان بود عباهاى پشمى و در دستهاى ايشان بود عصاها پس شرط كردند از براى فرعون اگر اسلام اورد باقى ماندن پادشاهى او را و هميشه بودن عزّت و غلبه او را پس گفت فرعون بحضّار مجلس كه ايا تعجّب نمى‏كنيد از اين دو نفر كه شرط ميكنند از براى من هميشگى عزّت را و باقى بودن پادشاهى را و حال اين كه اين دو نفر بحالى مى‏باشند كه مى‏بينيد از حال احتياج و ذلّت پس چرا انداخته نشد بر اين دو نفر دست بندهاى از زر گفت فرعون اين سخن را از جهت بزرگ داشتن مر زر را و جمع كردن انرا و حقير داشتن مر پشم را و پوشيدن انرا و لو اراد اللّه سبحانه بانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذّهبان و معادن العقيان و مغارس الجنان و ان يحشر معهم طير السّماء و وحوش الارض لفعل و لو فعل لسقط البلاء و بطل الجزاء و اضمحلّ الانباء و لما وجب للقابلين اجور المبتلين و لا استحقّ المؤمنون ثواب المحسنين و لا لزمت الاسماء معانيها يعنى و اگر خواسته بود خداى سبحانه از براى پيغمبران خود در وقتى كه مبعوث گردانيد ايشان را به پيغمبرى اين كه بگشايد از براى ايشان گنجينه‏هاى زرها و طلاها را و معدنهاى زرهاى خالص را و جاى كشتن بستانها را و اين كه جمع گرداند با ايشان مرغان هوا را و حيوانات وحش زمين را هر اينه ميكرد و اگر ميكرد هر اينه ساقط مى‏شد امتحان كردن متكبّران با قوّت و دولت بانبياء و اولياء متواضع با ضعف و مسكنت زيرا كه فقر و فاقه و مسكنت و مشقّت و زحمت و اعراض و انكار كردن از اموال و دولت و رفاهيّت و وسعت دنيويّه انبياء و اولياء و مؤمنان با وجود مقدور و ميسّر بودن تحصيل و تكسّب و جمع‏آورى ان با سهل وجه بتوفيق و تأييد خداى (-  تعالى- ) و بتماميّت و كمال علم و فكر و تدبير ايشان در تحصيل منافع و تكسب فوائد دنيوى و اخروى ادلّ دليل و اكمل برهانست بلكه اوضح واضحات و ابده بديهيّات است بر عدم فائده و منفعت دنيا و دولت و مكنت ان بلكه بر مضرّت و خسارت ان و منفعت ترك و اعراض از ان و الّا چنانچه منفعتى بحسب اخرت در ان بود البتّه جناب اقدس الهى بخلّص و خالص بندگان خود كه انبياء و اولياء و مؤمنان كه اهل اخرت اويند كرامت مى‏فرمود و توفيق تحصيل و جمع‏اورى انرا بايشان مى‏داد نه توفيق اعراض و ترك دنيا را بايشان مرحمت كند پس با وجود دليل ظاهر و برهان باهر بدون خلق و خلق و قول و فعل انبياء و اولياء بر مضرّت و خسارت و دولت و مكنت دنيا اختيار اهل دنيا دنيا را و تلاش و كدّ و سعى و جدّ كردن در تحصيل و جمع‏اورى و ذخيره ان و شايق و عاشق بودن بران و اعراض و انكار كردن از خصلت با منفعت دولت اخرت انبياء و اولياء بحسب رغبت طبيعت خود دليل و برهانست بسى واضح و آشكار بر خبث و زشتى طينت و سرشت ايشان و طيب و پاكى طينت و سرشت انبياء و اولياء و مؤمنان پس آزمايش شد و امتياز يافت پاك از نا پاك و روح از خاك و خوب از زشت و اهل جهنّم از اهل بهشت در دار دنياى محلّ كسب و تجارت ربح و منفعت اخرت و چنانچه انبياء و اولياء و مؤمنان نيز مثل كافران و فاسقان با دولت و مكنت دنيا و شايق و عاشق بر ان بودند نه تارك و منكران امتياز در ميان اخيار و اشرار بحسب اختيار ظاهر و آشكار نمى‏شد و امتحان و اختيار ساقط و هابط و برطرف مى‏گشت بالمرّه و هر اينه باطل و منتفى مى‏شد جزاء نيك اخيار و جزاء بد اشرار زيرا كه ان درجه از ثواب ثمره زحمت و مشقّت و اذيّت در دنيا است و ان مرتبه از عقاب نتيجه لذّت و راحت و ايذاء در دنيا است و چنانچه اخيار مثل اشرار بودند در تنعّم و تلذّذ و رفاهيّت در دنيا رسيدن بدرجات عاليه جنان از براى اخيار بالذّات و واصل شدن بدركات سافله نيران از براى اشرار بالذّات مقدور و ميسور نمى‏شد و منع حقّ از مستحقّ از عدل و محض محظور و دور است و هر اينه مضمحل و نيست مى‏گرديد خبرهاى خدا بمعارف و علوم يقينيّه حقّه و احكام شرعيّه و وعد و وعيد اخرويّه زيرا كه اخبار انبياء باخبار فرع رسيدن وحى الهى بايشانست و رسيدن وحى ممكن نيست مگر بانقطاع و ادبار از باطل و دنيا بالمرّه و اتّصال و اقبال بحقّ و اخرت بالكليّه و با وجود اشتغال و اشتياق بدنيا انقطاع و افتراق از ان چگونه ميسّر و رسيدن وحى الهى چسان مقدّر خواهد بود و هر اينه واجب و ثابت نمى‏شد از براى قبول و تصديق كنندگان قول خدا و رسول اجرها و ثوابهاى جزيل جميل مبتلا شدگان بمشقّتها و زحمتها و مستحقّ نمى‏شدند مؤمنان موقنان ثواب با قدر و مقدار بسيار محسنان نيكوكاران را زيرا كه با اشتغال و اقبال انبياء (علیه السلام)بدنيا و بدولت و اموال ان نظر بتاسّى و اقتداء و تصديق كنندگان و مؤمنان نيز شايق و مشغول مى‏شدند بمشتهيات و مستلذّات دنياويّه و البتّه محروم مى‏گشتند از اجر و ثواب رنج بردگان و نيكوكاران تارك و منكر دنيا با وجود مجانست و مناسبت در اصل طينت با مبتلا شدگان و مؤمنان پس لازم مى‏شد منع حقّ از مستحقّ باطل بالضّرورة و هر اينه لازم نمى‏شد اسماء و صفات خدا را مقاصد و مظاهر انها زيرا كه عالم تمام از باديات و بائدات و مجرّدات و مادّيات و ماضيات و مستقبلات مظاهر اسماء و صفاتند و موجود شدن موجودات عالم نيست مگر مظهر شدن زيرا كه صفت الوهيّت و ربوبيّت و معبوديّت و محبوبيّت بدون مالوهيّت و مربوبيّت و عبوديّت و حبيبيّت مثلا ممكن و معقول نباشد و دانسته شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  225

كه از صفات خاصّه و القاب مختصّه اشرف برايا و انبياء انسان كامل عقل كلّ هادى قلّ و جلّ ختم رسل مظهر اسم اعظم جامع مظاهر جميع اسماء و صفات عبوديّت است كه كنه ان ربوبيّت است و تحقّق در مرتبه عبوديّت خاصّه مختصّه نيست مگر ترك و انقطاع از ما سوى بالمرّه و اقبال بجناب معبود محبوب بالكليّه و لزوم و ثبوت تحقّق اين مظهر و معنى ممكن نشود با ميل و اشتغال خلقى و خلقى بدنيا و همچنين انبياء ديگر و اولياء و مؤمنان هر يك بقدر شدّت نوريّت و علوّ مرتبه و خلوص طينت و مرتبه عبوديّت و درجه محبّت و مظهريّت ايشان و همچنين نقائض ايشان مظاهر اسماء و صفات جلاليّه مقابله اسماء جماليّه‏اند و تحقّق ان مظاهر نيز متحقّق نشود مگر باتّصال بدنيا و انقطاع از اخرت على تفاوت طبقاتهم پس چنانچه انبياء و اولياء و مؤمنان مثل كافران و منافقان و فاسقان مائل و شايق و حامل دنيا بودندى معانى و مظاهر اخيار و اشرار لازم اسماء و صفات جماليّه و جلاليّه ظواهر نبودندى و مخلوقى موجود نمى‏شدى و لكنّ اللّه سبحانه جعل رسله اولى قوّة فى عزماتهم و ضعفة فيما ترى الأعين من حالاتهم مع قناعة تملأ القلوب و العيون غنى و خصاصة تملأ الأسماء و الابصار اذى يعنى و لكن خداى سبحانه بجود ذاتى و عنايت ازلى خود خلق كرد پيغمبران را صاحبان قوّت و توانائى معارف و كمالات و اعتقادات و عبادات در نيّات و اشواق طينات ايشان و صاحبان ضعف و ناتوانى در چيزى كه مى‏بيند چشمها از حالات فقر و انقطاع از دنياء ايشان با قناعت ذاتيّه كه پر ميكند دلهاى صاحبدلان را و ديدهاى بينايان را غنا و بى‏نيازى از ما سوى اللّه و فقر و احتياجى كه پر ميكند گوشهاى بى‏دلانرا و چشمهاى كوران را اذيّت و ناسازى پس البتّه ساقط نباشد ابتلا و باطل نباشد جزاء و مضمحل نباشد أبناء و واجب باشد قابلين را اجور ابتلا شدگان و مستحقّ باشند مؤمنان ثواب محسنين را و لازم باشد معانى اسماء را پس انبياء صاحب دولت و زينت دنياء بى‏منفعت با مضرّت نباشند و لو كانت الأنبياء اهل قوّة لا ترام و عزّة لا تضام و ملك تمتدّ نحوه اعناق الرّجال و تشدّ اليه عقد الرّحال لكان ذلك اهون على الخلق فى الاعتبار و ابعد لهم فى الاستكبار و لامنوا عن رهبة قاهرة لهم او رغبة مائلة بهم فكانت النّيّات مشتركة و الحسنات مقتسمة انشاء دليل ديگر است بر ابتلاء و فقر و فاقه انبياء و اولياء و اوصياء بلزوم دو لازم محال يعنى و اگر بودند پيغمبران صاحب قوّة و تسلّطى كه ممكن نبود از براى احدى قصد تسلّط بر ايشان و صاحب عزّت و غلبه و مقدور نبود از براى احدى ظلم و ستم بر ايشان و صاحب سلطنت و پادشاهى كه كشيده مى‏شد بجانب او گردنهاى مردان يعنى شايق مى‏شدند بسوى او و بسته مى‏گرديد بسوى او گرههاى تنگ مركبها يعنى سفر مى‏كردند و كوچ مى‏كردند مردم بسوى او از اطراف جهان هر اينه لازم بود دو امر امّا لازم اوّل اين كه هر اينه بود با صاحب قوّت و ملك بودن انبياء آسانتر بر خلق در معرض ابتلا و اختبار و آزمايش در امدن و دورتر بود مر خلق را در تكبّر و نخوت ورزيدن و اطاعت و انقياد نكردن زيرا كه با سلطنت و دولت انبياء نبود در اطاعت كردن ايشان از براى احدى از اهل دنيا مشقّت عصبيّت و حميّتى و نخوت و استكبارى و اكثر بلكه همگى اطاعت مى‏كردند و ممتحن و ممتاز بودند و بشرف اسلام سرافراز مى‏گشتند چه سعيد بحسب طبيعت و چه شقى بحسب طبيعت و از براى اشقياء استنكار و استكبارى حاصل نمى‏شد تا ممتاز شوند بتكليف از سعدا و امّا لازم دوّم اين كه هر اينه ايمان مياوردند خلق يا از جهة خوف و ترس جابر و ملجأ مر ايشان در ايمان آوردن مثل ارباب دولت و مكنت كه از ترس دولت خود مضطر در ايمان مى‏شدند و يا از جهة رغبت و خواهش ميل دهنده و متوجّه گرداننده ايشان بايمان مانند اصحاب فقر و مسكنت كه بطمع تحصيل دولت و مكنت ايمان مياوردند پس مى‏گشت نيّات خلق مشترك يا در ميان خوف دنيا و اخرت و يا در ميان طمع منفعت دنيا و اميد ثواب اخرت مى‏گشت افعال و عبادات حسنه منقسم و متجزّى در ثواب بتقريب مشترك بودن نيّات پس مستحقّ مى‏شدند نصف ثواب حسنات را نه تمام ثواب انرا و لكنّ اللّه سبحانه اراد ان يكون الاتّباع لرسله و التّصديق بكتبه و الخشوع لوجهه و الاستكانة لامره و الاستسلام لطاعته امورا له خاصّة لا يشوبها من غيرها شائبة و كلّما كانت البلوى و الاختبار اعظم كانت المثوبة و الجزاء اجزل يعنى و لكن هر دو لازم باطل باشد ببيان لفّ و نشر مشوّش امّا بطلان لازم دوّم پس از جهة اين كه خداء سبحان اراده كرده است و خواسته است بحسب عنايت ازلى و مصلحت و غايت ابدى اين كه باشد متابعت و پيروى خلق از براى پيغمبران او و تصديق بكتابهاى او و خشوع و فروتنى از براى ذات او و تسليم از براى حكم او و انقياد مر طاعت او امورى كه مختصّ از براى او باشد نه مشترك ميان طمع دنيا و اميد ثواب او يعنى بعضى از مخلوقات طينت و سرشت ايشان مستعدّ است از براى ثواب نيّات خالصه و فعليّه و رسيدن استعداد اين قسم از طينات با اشتراك نيّات بان درجه از ثواب خود ممكن نيست پس لازم باشد قسر دائمى و منع حقّ از مستحقّ على الدّوام و اين كه خلاف عنايت وجود بالذّات و محال باطل بالذّات است و امّا بطلان لازم اوّل پس از جهة اين كه هر وقتى كه باشد اختبار و آزمايش بزرگتر و دشوارتر باشد ثواب و جزاء ان بزرگتر يعنى بعضى از مخلوقات طينت و سرشت ايشان مستعدّ است از براى رسيدن بثواب بزرگ اختبار و آزمايش صعب دشوار و فعليّة استعداد اين طينات و ترتب ثواب بزرگ مقتضاء ان بر ان با اسانى آزمايش و سهولت ترك استكبار بدون رنج و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  226

مشقّت در ان از جمله ممتنعاتست پس باز لازم ايد قسر و منع حقّ از مستحقّ على الدّوام باطل بالذّات و هو المطلوب الا ترون انّ اللّه سبحانه اختبر الاوّلين من لدن ادم صلوات اللّه عليه الى

الاخرين من هذا العالم باحجار لا تضرّ و لا تنفع و لا تسمع و لا تبصر فجعلها بيته الحرام الّذى جعله للنّاس قياما ثمّ وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقلّ نتائق الدّنيا مدرا و اضيق بطون الاودية قطرا بين جبال خشنة و رمال دمثة و عيون وشلة و فرى منقطعة لا يزكو بها خفّ و لا حافر و لا ظلف ثمّ امر ادم و ولده ان يثنوا اعطافهم نحوه فصار مثابة لمنتجع اسفارهم و غاية لملقى رحالهم تهوى اليه ثمار الافئدة من مفاوز قفار سحيقة و مهاوى فجاج عميقة و جزائر بحار منقطعة يعنى ايا نمى‏بينيد كه بتحقيق خداى سبحانه آزموده است بندگانى كه در زمان اوّل بودند از ابتداء زمان ادم صلوات اللّه عليه تا بندگانى كه در اخر زمان باشند از اهل اين عالم بسنگهائى كه نه ضرر مى‏رسانند و نه منفعت مى‏رسانند و نه ميشوند و نه مى‏بينند پس گردانيد آن سنگها را بيت حرام و خانه محترم خود آن چنان خانه كه گردانيد او را تكيه‏گاه از براى منفعت مردمان پس قرار داد انرا در دشوارترين قطعه از قطعات زمين از روى سنگ بودن و در كمتر بلدى از بلاد دنيا از روى كلوخ و زمين خشك بودن و تنگترين ميانه از ميانهاى سيلگاهها از روى جانب و طرف بودن در ميان كوههاى درشت و ريگهاى نرم و چشمهاى كم اب و دهاتهاى جداء از هم نموّ نكند و فربه نشود در ان حيوان چكمه دارى مثل شتر و نه سم دارى مثل اسب و نه سم شكافته مثل گوسفند پس امر كرد ادم و

اولادش را كه ميل دهند قصدشان را بجانب او و سفر كنند بسوى او پس گرديد مرجع از براى منافع سفرهاى ايشان و منتهاء از براى مكان انداختن رحلها و بارهاى ايشان در حالتى كه فرود ميايد بسوى ان ميوهاى دلها يعنى شوق ان ميكنند از بيابانهاى خالى از اب و گياه بسيار دور و از جاهاى افتادن ميانه شكاف كوههاى دور تك دراز و از جزيرهاى درياهاى جداى از يكديگر حتّى يهزّوا مناكبهم ذللا يهلّون للّه حوله و يرملون على اقدامهم شعثا غبرا له قد نبذوا السّرابيل وراء ظهورهم و شوّهوا باعفاء الشّعور محاسن خلقهم ابتلاء عظيما و امتحانا شديدا و اختبارا مبينا و تمحيصا بليغا جعله اللّه سببا لرحمته و وصلة الى جنّته يعنى تا اين كه حركت مى‏دهند بشوق دوشهاى خود را يعنى سفر بسوى او ميكنند در حالتى كه اطاعت كننده و ارام دارنده اند صدا بلند ميكنند بلبّيك لبّيك گفتن از براى خدا در اطراف او هروله ميكنند و مى‏دوند بر پاهاى خود در حالتى كه پريشان كرده مويان و گردالودند از براى خدا در حالتى كه انداخته‏اند پيراهنها و لباسها را در پس پشتهاى خودشان يعنى نپوشيده‏اند و زشت ساخته‏اند بسبب نتراشيدن موهاى خود جاهاى حسن و نيكوئى خلقت خودشان را و ان امر كردن بود از جهة گرفتارى ببلاء بزرگ و امتحان سخت و آزمايش آشكار و خلاص گذاشتن بنهايت رسيده در حالتى كه گردانيد خداى تعالى آن ابتلاء عظيم را سبب از براى رحمت خود و رسيدن بسوى بهشت خود و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعرة العظام بين

جنّات و انهار و سهل و قرار جمّ الاشجار دانى الثّمار ملتفّ البنى متّصل القرى بين برّة سمراء و روضة خضراء و ارياف محدقة و عراص مغدقة و زروع ناضرة و طرق عامرة لكان قد صغّر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء يعنى و اگر اراده كرده بود خداى سبحانه اين كه قرار دهد بيت حرام خود را و مكانهاى عبادت بزرگ خود را در ميان بستانها و نهرها و زمين نرم و جايگاه بسيار درخت نزديك ميوه برهم بسته عمارات پيوسته دهات در ميان دانهاى گندم گندم‏گون و مرغزار سبز و كشتزارهاى باغ دار و ناحيهاى پر اب و زراعتهاى تازه خرّم و راههاى اباد هر اينه بود كه كوچك و اندك گردانيده بود مقدار جزاء و پاداش عمل را بقدر سستى و كمى امتحان و مشقّت و زحمت و حال آن كه بعضى از ايشان بحسب طينت صاحب استعدادات رسيدن بجزاء و ثواب بزرگ باشند و محروم ساختن مثل ان طينتها از مقتضاء استعدادات ايشان دور از عنايات ازلى و فيض و كرم ذاتى و محال باشد پس قرار بيت اللّه الحرام در مواضع مذكوره نيز خلاف مقتضاء عنايت ازلى و محال باشد و لو كانت الأساس المحمول عليها و الأحجار المرفوع بها بين زمرّدة خضراء و ياقوتة حمراء و نور و ضياء لخفّف ذلك مصارعة الشّكّ فى الصّدور و لوضع مجاهدة ابليس عن القلوب و لنفى معتلج الرّيب من النّاس و لكنّ اللّه يختبر عباده بانواع الشّدائد و يتعبّدهم بالوان المجاهد و يبتليهم بضروب المكاره اخراجا للتكبّر من قلوبهم و اسكانا للتّذلّل فى نفوسهم و ليجعل ذلك

ابوابا فتحا الى فضله و اسبابا ذللا لعفوه يعنى اگر بود بنيانى كه بار شده است و بنا شده است بيت اللّه بر ان و سنگهائى كه بلند شده است بيت اللّه بسبب ان در ميانه دانهاى زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنائى هر اينه ضعف و اندك مى‏گردانيد بناء بنحو مذكور غلبه كردن شك در سينها را و بسيار تشكيك نمى‏شد در بودن آن بيت اللّه تعالى و هر اينه فرو مى‏نهاد كوشش و تلاش شيطان را از دلها و هر اينه نيست مى‏گردانيد محلّ اضطراب شك را از مردمان و لكن خداى (-  تعالى- ) امتحان و آزمايش ميكند بندگان خود را باقسام سختى‏ها و متحقّق مى‏گرداند ايشان را به بندگى باصناف مشقّتها و مبتلا مى‏سازد ايشان را بانحاء مكروهات از جهة بيرون كردن مر تكبّر از دلهاى ايشان و جا دادن مر خارى و فروتنى را در جانهاى ايشان و تا اين كه بگرداند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  227

آن ابتلاها و مشقّتها را دروازهاى گشوده بسوى فضل و كرم خود و سببهاى اسان از براى عفو و گذشت خود پس بنا گذاشتن بيت بان اساس كه مستلزم چيزهائى كه منافى مر امتحان و ابتلا و آزمايش است كه مستلزم خير و صلاح و منفعت بسيار و اجر بى‏شمار است منافى مر عنايت و حكمت وجود ذاتى و باطل باشد فاللّه اللّه فى عاجل البغى و اجل وخامة الظّلم و سوء عاقبة الكبر فانّها مصيدة ابليس العظمى و مكيدته الكبرى الّتى تساور قلوب الرّجال مساورة السّموم القاتلة فما تكدى ابدا و لا تشوى احدا لا عالما لعلمه و لا مقلّا فى طمره و عن ذلك ما حرس اللّه عبادة المؤمنين و الزّكوة و مجاهدة الصّيام فى الأيّام المفروضات تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم و تذليلا لنفوسهم و تخفيضا لقلوبهم و اذهابا للخيلاء عنهم لما فى ذلك من تعفير عتاق الوجوه بالتّراب تواضعا و التصاق كرائم الجوارح بالأرض تصاغرا و الحنوق البطون بالمتون من الصّيام تذلّلا مع ما فى الزّكوة من صرف ثمرات الأرض و غير ذلك الى اهل المسكنة و الفقر انظروا الى ما فى هذه الافعال من قمع نواجم الفخر و قدع طوالع الكبر يعنى پس بترسيد خدا را بترسيد خدا را اى بندگان خدا از ستم كردن حالى دنيوى و از سنگينى استقبالى اخروى ظلم و جور كردن و از بدى عاقبت كبر ورزيدن پس بتحقيق كه خصلت كبر دام آشكار بزرگ شيطانست و جايگاه خدعه بزرگ او است ان كبرى كه بجوشش درمياورد دلهاى مردان را مثل جوشاندن زهرهاى كشنده پس منع نمى‏كند اثر خود را هرگز و خطا نمى‏كند مقتل احدى را نه دانشمندى را بتقريب دانائى او و نه فقيرى را بسبب جامه كهنه او و از جهة ان كبر قتّاله است كه محافظت كرده است خدا بندگان خود را بگذاردن نمازها و ادا كردن زكاتها و كوشش در روزه گرفتن در اوقاتى كه واجب شده است در ان روزه گرفتن از جهة ارام كردن دست و پاى ايشان و افكنده ساختن ديدهاى ايشان و رام گردانيدن جانهاى ايشان و پست كردن دلهاى ايشان و بردن تكبّر از ايشان از جهة آن چيزى كه در ان عباداتست از ماليدن صورتهاى نيكو بخاك از جهة فروتنى كردن

و چسبانيدن اعضاء شريفه را بر زمين از جهة حقارت جستن و ملحق ساختن شكمها به پشتها از روزه گرفتن از جهة خارى حاصل كردن با آن چيزى كه در اداء زكاتست از انفاق كردن منافع زمين و غير زمين از اموال بسوى صاحبان احتياج و فقر نگاه كنند بسوى آن چيزى كه در اين عبادتست از برطرف كردن افتخارهاى آشكار و منع كردن تكبّرهاى ظاهر و لقد نظرت فما وجدت احدا من العالمين يتعصّب لشي‏ء من الاشياء الّا عن علّة تحتمل تمويه الجهلاء او حجّة تليط بعقول السّفهاء غيركم فانّكم تتعصّبون لامر ما يعرف له سبب و لا علّة امّا ابليس فتعصّب على ادم لاصله و طعن عليه فى خلقته فقال انا نارىّ و انت طينىّ و امّا الاغنياء من مترفة الامم فتعصّبوا لاثار مواقع النّعم فقالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذّبين فان كان لا بدّ من العصبيّة فليكن تعصّبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور الّتى تفاضلت فيها المجداء و النّجداء من بيوتات العرب و يعاسيب القبائل بالاخلاق الرّغيبة و الاحلام العظيمة و الاخطار الجليلة و الاثار المحمودة يعنى و هر اينه بتحقيق كه نگاه كردم پس نجستم كسى را از عالميان كه عصبيّت كشيد از براى چيزى از چيزها مگر از سببى كه بردارنده تلبيس نادان بود يا چسبنده بعقلهاى بى‏عقلان بود غير از شما اهل كوفه پس بتحقيق كه شما عصبيّت مى‏كشيد از براى چيزى كه شناخته نشده از براى او جهتى و نه علّتى امّا شيطان پس تعصّب كشيد بر ادم (علیه السلام)از جهة طينت او و طعن زد در خلقت او پس گفت كه من از اتشم و تو از گِل و امّا بى‏نيازان صاحبان تنعّم و تلذّذ امّتان پس تعصّب كشيدند از جهة فوائد جايگاه وقوع نعمتها كه اموال و اولاد باشد پس گفتند كه ما بيشتر مال داران و فرزندانيم و نيستيم عذاب كرده شدگان پس اگر لا بدّ و ناچار باشد از عصبيّت پس هر اينه بايد باشد عصبيّت كشيدن شما از براى خصلتهاى كريمه و كارهاى حميده و چيزهاى نيكوى آن چنانى كه زيادتى جستند در ان صاحبان مجد و بزرگى و صاحبان رفعت و بلندى از خانوادهاى عرب و اميران قبيلها بسبب خلقهاى مرغوبه و عقلهاى بزرگ و قدرهاى خطيره و علامتهاى پسنديده فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار و الوفاء بالذّمام و الطّاعة للبرّ و المعصية للكبر و الاخذ بالفضل و الكفّ عن البغى و الإعظام للقتل و الإنصاف للخلق و الكظم للغيظ و اجتناب الفساد فى الأرض يعنى پس تعصّب كنيد از براى خصلتهاى ستوده از محافظت كردن همسايگان و وفا كردن بعهد و فرمان بردارى از براى نيكى و احسان كردن و نافرمانى از براى تكبّر كردن و برگرفتن احسان و باز ايستادن از جور و ستم و بزرگ شمردن مر قتل كردن و عدل كردن از براى خلق و فرو نشاندن مر خشم و دورى كردن از فساد در زمين و احذروا ما نزل بالامم قبلكم من المثلات بسوء الافعال و ذميم الاعمال فتذكّروا فى الخير و الشّرّ احوالهم و احذروا ان تكونوا امثالهم فاذا تفكّرتم فى تفاوت حاليهم فالزموا كلّ امر لزمت العزّة به شأنهم و زاحت الأعداء له عنهم و مدّت العافية عليهم و انقادت النّعمة معهم و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة و اللّزوم للالفة و التّحاض عليها و التّواصى بها و اجتنبوا كلّ امر كسر فقرتهم و اوهن منّتهم من تضاغن القلوب و تشاجن الصّدور و تدابر النّفوس و تخاذل الايدى يعنى و بترسيد آن چه را كه نازل شد بر امّتان پيش از شما از عقوبات بسبب بدى فعلها و زشتى عملها پس بياد آوريد در نيكى و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  228

بدى خود احوال ايشان را و بترسيد از اين كه باشيد شما مانند ايشان پس در وقتى كه تفكّر كرديد شما در متفاوت بودن دو حال نيك و بد ايشان پس لازم گرديد بهر چيزى كه لازم شد عزّت بسبب آن چيز حال ايشان را و دور شدند دشمنان از جهة آن چيز از ايشان و جارى شد سلامتى بسبب ان بسوى ايشان و پيروى كرد نعمت از جهة ان با ايشان و وصل كرد بزرگوارى بر نهج ان ريسمان اجتماع ايشان را از دور شدن مر جدائى يكديگر را و لازم گشتن مر الفت يكديگر را و ترغيب كردن بر ان و وصيّت كردن بان و دورى كنيد از هر چيزى كه شكست مهره پشت ايشان را و سست كرد قوّت ايشان را از كينه داشتن دلها و دشمنى برداشتن سينها و پشت بر يكديگر كردن نفسها و يارى كردن دستها و تدبّروا احوال الماضين من المؤمنين قبلكم كيف كانوا فى حال التّمحيص و البلاء الم يكونوا اثقل الخلائق اعباء و اجهد العباد بلاء و اضيق اهل الدّنيا حالا اتّخذتهم الفراعنة عبيدا فساموهم سوء العذاب و جرّعوهم المرار فلم تبرح الحال بهم فى ذلّ الهلكة و قهر الغلبة لا يجدون حيلة فى امتناع و لا سبيلا الى دفاع حتّى اذا راى اللّه جدّ الصّبر منهم على الأذى فى محبّته و الاحتمال للمكروه من خوفه جعل لهم من مضائق البلاء فرجا فابدلهم العزّ مكان الذّلّ و الأمن مكان الخوف فصاروا ملوكا حكّاما و أئمّة اعلاما و بلغت الكرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الامال اليه بهم يعنى تدبّر و تفكّر كنيد در احوال گذشتگان از مؤمنان پيش از شما كه چگونه بودند در حالت آزمائش و مبتلا شدن ايا نبودند ايشان سنگين‏ترين مخلوقات از روى بار سنگين داشتن و مشقّت داشته‏ترين بندگان از روى مبتلا ببلا بودن و تنگترين مردم دنيا از روى حالت و گذران داشتن گرفتند ايشان را فرعونيان يعنى جبّاران بندگان پس رنج رسانيدند ايشان را بعذاب و عقوبت بدو چشانيدند بايشان تلخيها پس هميشه بود حال ايشان در خارى هلاكت و در مقهوريّت سلطنت نمى‏افتند چاره در ابا كردن ستم ايشان و نه راهى بسوى دفع كردن اذيّت ايشان تا اين كه ديد خداى تعالى تلاش شكيبائى از ايشان را بر اذيّت كشيدن در دوستى او و متحمّل شدن مر مكروه و خلاف خواهش را از ترس او گردانيد از براى ايشان بدل تنگيهاى بلاء فرج و گشادى پس گردانيد بدل از براى ايشان عزّت را در جاى مذلّت و امنيّت را در جاى ترس پس گرديدند پادشاهان حكم كنندگان و پيشوايان راه نمايندگان و رسيد كرامت از جانب خدا از براى ايشان بان درجه كه روانه نمى‏كرد آرزوهاى ايشان را بسوى ان يعنى هرگز آرزوى ان نمى‏كردند فانظروا كيف كانوا حيث كانت الأملاء مجتمعة و الأهواء متّفقة و القلوب معتدلة و الأيدى مترافدة و السّيوف متناصرة و البصائر نافذة و العزائم واحدة ا لم يكونوا اربابا فى اقطار الأرضين و ملوكا على رقاب العالمين فانظروا الى ما صاروا اليه فى اخر امورهم حين وقعت الفرقة و تشتّت الالفة و اختلفت الكلمة و الأفئدة و تشعّبوا مختلفين و تفرّقوا متحاربين قد خلع اللّه عنهم لباس كرامته و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبارهم فيكم عبرا للمعتبرين منكم يعنى پس نگاه كنيد كه چگونه بودند اشراف و بزرگان جمع با يكديگر و خواهشها متّفق با يكديگر و دلها متناسب و متطابق با يكديگر و دستها معاون يكديگر و شمشيرها يارى‏گر يكديگر و ديدها فرو رونده در كارها و نيّت‏ها متّحد باهم ايا نبودند پروردگار ان در اطراف زمين‏ها و پادشاهان بر اشخاص عالميان پس نگاه كنيد بسوى آن چيزى كه گرديدند بسوى ان در اخر كار ايشان در وقتى كه واقع شد جدائى و پراكنده گشت مؤالفت و اختلاف يافت سخنان و دلها و شعبه شعبه گشتند در حالتى كه مخالفت كنندگان يكديگر بودند و متفرّق گشتند در حالتى كه حرب كنندگان بودند با يكديگر بتحقيق كه بركند خدا از ايشان جامهاى كرامت خود را و وا كشيد از ايشان خوشى نعمت خود را و باقى گذاشت قصّه‏هاى خبرهاى ايشان را در ميان شما از جهة عبرت گرفتن كسانى كه مستعدّ عبرت باشند از شما فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحق و بنى اسرائيل عليهم السّلم فما اشدّ اعتدال الأحوال و اقرب اشتباه الامثال تامّلوا امرهم فى حال تشتّتهم و تفرّقهم ليالى كانت الأكاسرة و القياصرة اربابا لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضرة الدّنيا الى منابت الشّيح و مهافى الرّيح و نكد المعاش فتركوهم عالة مساكين اخوان دبر و وبر اذلّ الأمم دارا و اجدبهم قرارا لا يأوون الى جناح دعوة يعتصمون بها و لا الى ظلّ الفة يعتمدون على عزّها فالأحوال مضطربة و الأيدى مختلفة و الكثرة متفرّقة فى بلاء ازل و اطباق جهل من نبات مؤودة و اصنام معبودة و ارحام مقطوعة و غارات مشنونة يعنى پس عبرت گيريد بحال اولاد اسماعيل و پسران اسحق و پسران بنى اسرائيل عليهم السّلام پس چه بسيار شديد است مناسبت حالها و نزديكست مشابهت مثلها و صفتها تفكّر كنيد در كار ايشان در حالت پراكنده شدن ايشان و جدا شدن از يكديگر ايشان در شبهائى كه بودند كسريها كه پادشاهان عجم باشند مثل انوشيروان و قيصرها كه پادشاهان روم باشند مانند بخت نصر خداوندان و پادشاهان از براى ايشان جمع مى‏كردند ايشان را از مكانهاى پر نعمت افاق و ولايتها و درياهاى عراق كه دجله و فرات باشد و سبزه‏

قبل فهرست بعد