قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  215

كه مسلم نيست انّما مثلى بينكم مثل السّراج فى الظّلمة يستضي‏ء به من ولجها فاسمعوا ايّها النّاس وعوا و احضروا اذان قلوبكم تفهموا يعنى نيست صفت من در ميان شما مگر صفت چراغ كه روشنائى مى‏جويد باو كسى كه در آيد در ان پس بشنويد اى مردمان و نگاهداريد پند را و حاضر سازيد گوشهاى دلهاى شما را تا اين كه بفهميد حقيقت و كنه سخن و پند مرا

الخطبة 231

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است اوصيكم ايّها النّاس بتقوى اللّه و كثرة حمده على الائه اليكم و نعمائه عليكم و بلائه لديكم فكم خصّكم بنعمة و تدارككم برحمة اعورتم له فستركم و تعرّضتم لاخذه فامهلكم يعنى وصيّت ميكنم شما را اى مردمان بتقوى و پرهيزكارى خداى (-  تعالى- ) و بسيارى شكر و ستايش خدا بر احسانهاى او بسوى شما و نعمت دادن او بر شما و مبتلا ساختن شما بمال و اولاد در نزد شما پس چه بسيار مخصوص گردانيد شما را بنعمت بزرگ و دريافت شما را باحسان بسيار اظهار كرديد بدى و مشقّت خود را از براى او پس پوشانيد معصيت شما را و متعرّض و مستحقّ گرفتن عقاب او شدند پس مهلت داد شما را و اوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم و طمعكم فيمن ليس يمهلكم فكفى واعظا بموتى عاينتموه حملوا الى قبورهم غير راكبين و انزلوا فيها غير نازلين كانّهم لم يكونوا للدّنيا عمّارا و كانّ الاخرة لم تزل لهم دارا يعنى وصيّت ميكنم شما را بياد آوردن مرگ و كم گردانيدن اسباب غفلت از مرگ را و چگونه است غفلت شما از چيزى كه او غافل از شما نيست و طمع شما در كسى كه مهلت نمى‏دهد شما را كه ملك الموت باشد پس كافى است از براى پند دهنده مرده‏هاى شما كه مشاهده كرديد شما او را برداشته شدند بدوش تا گورهاى ايشان در حالتى كه مانند سواران دنيا نه باشند و فرود اورده شدند در ان در حالتى كه مانند وارد شوندگان دنيا نباشند گويا نبوده‏اند عمارت كنندگان مر دنيا را و گويا كه اخرت هميشه از براى ايشان خانه و مسكن بود اوحشوا ما كانوا يوطنون و ارطنوا ما كانوا يوحشون و اشتغلوا بما فارقوا و اضاعوا ما اليه انتقلوا لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا انسوا بالدّنيا فغرّتهم و وثقوا بها فصرعتهم يعنى رميدند از منزل دنيائى كه وطن مى‏كردند در ان و وطن كردند در گورى كه مى‏رميدند از ان و رو آوردند بشغل اخرتى كه از او جدا مى‏گرديدند و ضايع و بيكار گذاشته شغل دنيائى را كه منتقل مى‏شدند از كار اخرت بسوى او نه از قبيح و بدى قدرت دارند كه برگردند و نه در نيكى توانائى دارند كه زياده گردانند انس گرفتند بدنيا پس فريب داد ايشان را و اعتماد كردند بان پس بخاك انداخت ايشان را فسابقوا رحمكم اللّه الى منازلكم الّتى امرتم ان تعمروها و الّتى رغّبتم فيها و دعيتم اليها و استتمّوا نعم اللّه عليكم بالصّبر على طاعته و المجانبة لمعصيته فانّ غدا من اليوم قريب ما اسرع السّاعات فى اليوم و اسرع الايّام فى الشّهر و اسرع الشّهور فى السّنة و اسرع السّنين فى العمر يعنى پس پيشى گيريد رحمت كناد خدا شما را بسوى منزلهاى شما آن چنان منازلى كه مأموريد از جانب خدا كه اباد گردانيد انها را و آن چنان منازلى كه ترغيب كرده شده‏ايد در ان و خوانده شده‏ايد بسوى ان و طلب كنيد تمام شدن و كامل گرديدن نعمتهاى خدا را بر شما بعطاء نعمتهاى بزرگ اخرت بسبب شكيبائى بر مشقّت طاعت خدا و دورى از معصيت او پس بتحقيق كه فردا نزديكست بامروز و چه شتابنده است ساعتها در گذشتن امروز و چه شتابنده است روزها در گذشتن ماه و چه شتابنده است ماهها در گذشتن سال و چه شتابنده است سالها در گذشتن عمر يعنى چه بسيار شتابنده است گذشتن عمر

الخطبة 232

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا و منه ما يكون عوارىّ بين القلوب و الصّدور الى اجل معلوم يعنى ايمان كه عبارت از اعتقادات حقّه و تصديقات يقينيّه است پس بعضى از ان ايمانى است كه ثابت و راسخ و مستقرّ در قلب و مستند است ببراهين صادقه يقينيّه و بتشكيك مشكّك زائل نمى‏گردد و باقى است ببقاء نفس مادامى كه نفس باقى است در دنيا و در اخرت و بعضى از ان ايمانى است كه ثابت و راسخ و مستقرّ در قلب و مستند ببراهين قطعيّه نيست اعمّ از اين كه يقينى باشد مثل اعتقادات مقلّد و يا ظنّى باشد و اين قسم از ايمان بعاريت است ميان قلب و صدر كه لسان باشد يعنى مستقرّ و راسخ و جاگير در قلب نشده است و احتمال زوال و رجوع در ان مى‏رود تا رسيدن اجل معلوم كه وقت رفتن از دنيا باشد و بسا باشد كه بتقريب ميل و عشق صاحبش بشهوات دنياويّه شيطان بوساوس و تسويلات در وقت مردن ايمانش را زائل گرداند نعوذ باللّه من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا فاذا كانت لكم براءة من احد فقفوه حتّى يحضره الموت فعند ذلك يقع حدّ البراءة يعنى پس اگر موجود بشود از براى شما سبب بيزارى از كسى بتقريب ظهور علامات ضعف و سستى ايمان پس توقّف نمائيد در حكم بايمان و كفر او تا زمانى كه حاضر شود او را موت پس در انوقت واقع و ثابت مى‏گردد تحديد و تعيين براءة زيرا كه چنانچه تا انوقت علامت نبوّت و استقرارى در آن كس بهم نرسيد و بر ضعف ايمان خود باقى ماند تا از دنيا رفت پس بيزار باشيد از او زيرا كه بعد از رفتن دنيا كسب و تحصيل نمى‏باشد كه تواند ايمانى حاصل كرد و چنانچه علامت ثبات و استقرار در ايمان او ظاهر گشت اگر چه در وقت رفتن از دنيا باشد پس توبه او قبول و ايمان او مقبول و براءة جستن از او نا معقولست و الهجرة قائمة على حدّها الاوّل ما كان للّه فى اهل الأرض حاجة من مستسرّ الأمّة و معلنها لا يقع اسم الهجرة على احد الّا بمعرفة الحجّة فى الأرض فمن عرفها و اقرّ بها فهو مهاجر و لا يقع اسم الاستضعاف

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  216

على من بلغته الحجّة فسمعتها اذنه و وعاها قلبه يعنى هجرت از اوطان در راه خدا بسوى طاعت خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)كه در اوّل بعثت واجب بود حكم ان ثابت و برپا است در حدّ وجوب و لزوم ان و مختصّ بزمان پيغمبر نيست بلكه هجرت بسوى خلفاء و نوّاب پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و نيز واجب و لازم است چه غرض از هجرت ترك هوا و هوس مستلذّات دنيويّه بالمرّه و رجوع بادراك لذّات عقليّه اخرويّه است بتحصيل معارف و اعتقادات حقّه يقينيّه كه ميسّر و ممكن نيست مگر بارشاد و هدايت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و خلفاء و نوّاب او و بادراك صحبت و لقاء معنوى و تشبّه واقعى نسبة بايشان خواه بلقاء حسّى فائز گردند يا نه اگر چه يك قسم از هجرت بتقريب حكمت و مصلحتى كه هجرت از مكّه بمدينه باشد موقوف باشد بلزوم مصاحبت ظاهرى و نيست از براى خداى (-  تعالى- ) در اهل زمين حاجتى بسوى جماعتى كه پنهان داشتند هجرت در ايمان را يا ظاهر ساختند هجرت در ايمان را مثلا در امداد و تقويت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)تا اين كه توهّم شود اختصاص هجرت بعد پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و از مكّه بمدينه و بعد از ان هجرتى واجب و لازم نباشد بلكه اصل هجرت بر حدّ و مرتبه وجوب و لزوم اوّل خود باقى است در جميع ازمنه و اوقات خلفاء و هداه اللّه (-  تعالى- ) واقع نمى‏شود اسم هجرت و ثابت نمى‏گردد صفت هجرت بر احدى و در احدى مگر بشناختن حجّة خدا و خليفه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)خدا و امام زمان منصوب از جانب خدا و رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بوحى و نصّ چنانچه در حديث است كه كسى كه نشناسد امام زمانش را مرده است مردن در ايّام جاهليّت كفر و شرك و ضلال قبل از بعثت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)پس كسى كه شناخت حجّت خدا را و اقرار كرد بحقّيت او كه مستلزم اطاعت و فرمانبردارى او است پس آن كس البتّه مهاجر و بمثوبات و مقامات مهاجران فائز و رستگار است خواه بمصاحبت ظاهرى مشرّف گشته باشد يا نه بتقريب عدم قدرت و توانائى و واقع نمى‏شود نام استضعاف بر كسى كه رسيده باشد باو معرفت حجّت و خليفه خدا پس شنيده باشد و قبول كرده باشد حجيّت او را گوش دلش و حفظ كرده باشد انرا دلش يعنى حافظ اطاعت و پيروى او باشد از روى دل و خلوص عقيدت يعنى چنين كسى مهاجر واقعى است در زمان حجج و خلفاء و البتّه برشته مهاجران فائز است اگر چه مهاجرت ظاهرى صورى نكرده باشد بتقريب عذرى و مانعى نه اين كه از زمره مهاجران بيرون و از درجه اعتبار و اعتلاء ايشان ساقط و از زمره مستضعفان محسوب باشد چنانچه در مهاجرت از مكّه بمدينه واقع بود زيرا كه دانستى كه ان حكم را خصوصيّتى بود بتقريب مصلحت و فائده خاصّه نه اين كه مطرّد باشد در اصل هجرت حتّى در زمان ائمّه هدى و حجّتهاى خدا و نيز واقع باشد انّ امرنا صعب و مستصعب لا يحتمله الّا عبد امتحن اللّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا الّا صدور امينة و احلام رزينة يعنى بتحقيق كه شأن و مرتبه ما كه مرتبه ولايت است امريست دشوار و رسيدن بان درجه و مرتبه ميسّر نمى‏شود مگر برياضات شاقّه و مجاهدات صعب و فهم و درك مرتبه و منزلت ما مستصعب و دشوار گرديده شده است بر مردم بر نمى‏دارد دانش حقيقت و كنه انرا مگر بنده كه امتحان كرده باشد خدا دل او را از براى ايمان و معارف و اعتقادات حقّه يقينيّه بمجاهدات فكريّه و رياضات عمليّه و حفظ و قبول نمى‏كند حديث ما را و كلام ما را مگر سينه‏ها و نفسها كه صاحب امانت در علم و عمل باشند و بقرب شيطان هوا خيانت شكوك و شبهات در اعتقادات دينيّه راه ندهند و عقلهائى كه محكم و مبيّن باشند بوساوس اوهام شيطانيّه از راه حقّ در نروند و گمراه نگردند و سرّ اين حال آنست كه شأن نبوّت جهة خلق است و تكميل و هدايت غير و امر ولايت جهة حقّ است و تكميل خود ولايت باطن نبوّت است و نبوّت را درجاتى است متفاضله بقدر درجات متفاضله ولايت قوله تعالى تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ و بدليل عقل و نقل نبوّت نبىّ ما خاتم النّبيّين عليه و اله السّلام فوق همه نبوّت و ولايت كه مظهرش علىّ ولىّ اللّه است عليه السّلام است فوق تمام ولايات است و نبوّت را دو جهة است جهت موهبتى و جهت كسى امّا جهة موهبتى پس چنانست كه چون الوهيّت صفتى است اضافيّه زيرا كه اله اقتضا كند مالوهى را و اضافات بدون محلّ متحقّق نشود پس لا بدّ است از براى صفت الوهيّت مظهرى و چون الوهيّت مرتبه‏ايست جامع جميع اسماء حسنى و كلمات عليا و وحدت مختصّه بواحد حقّ نيست مگر وحدت غير عدديّه بسيطه محبة من جميع الجهات و صادر نتواند شد از او مگر بسيط جامع جميع كثرات بر نهج بساطت پس واجبست بالضّرورة كه بوده باشد مظهر الوهيّت و صادر اوّل نور بسيط جامع قاطبه حقايق و مبادى و حاوى تمام ذوات علميّه و مهيّات عينيّه و حقايق ملكيّه و ملكوتيّه و ثابت و مقرّر است از نقل صحيح و كشف صريح كه صادر اوّل نور مصطفوى و عقل كلّ نبوى است چنانچه از او مرويست كه اوّل ما خلق اللّه نورى پس جناب ختمى ماب و عقل كلّ و هادى قل و جلّ و مظهر اسم اعظم جامع اللّه خواهد بود كه فوق نور او نورى و بالاتر از او مخلوقى نباشد و فهم و درك اين ظاهريّت و مظهريّت از غوامض علوم است و ميسّر نشود مگر از براى او حدّى در معارف و رسوم و امّا جهت مكتسبى پس مرويست كه نازل شد اسرافيل (علیه السلام)بر پيغمبر اخر الزّمان صلّى اللّه عليه و آله و نازل نشد مگر يك دفعه و نازل خواهد شد دفعه ديگر در روز قيامت پس خبر داد او را از جانب خداى (-  تعالى- ) بتخيير ميان نبى و ملك بودن و ميان نبىّ عبد بودن و جبرئيل حاضر بود اشاره كرد بعبد بودن پس اختيار كرد جناب ختمى ( صلی علیه و آله و السلام)عبد بودن را و اگر چه كلّ مخلوقات عبد باشند لكن فرقست ميان عبوديّت و تحقّق بر عبوديّت و مراد از عبوديّت مختاره تحقّق عبوديّتست كه عبارت از فقر تام و لا شيئيّة

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  217

بحت و انقطاع از ما سوى و فناء مطلق و بقاء بحقّ باشد و بعبوديّت باين معنى اشاره شده است در حديث مروىّ از امام بحقّ ناطق جعفر الصّادق صلوات اللّه عليه و على آبائه كه العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة و تصريح در حديث قرب النّوافل كنت سمعه و بصره بى يسمع و بى يبصر كه كنه عبوديّت باين معنى ربوبيّة است و ولايت مطلقه نيست مگر عبوديّت باين معنى كه مختصّ بباطن ختمى است و شكّى نيست كه رسيدن باين مرتبه و منزلت ميسّر نشود مگر بمجاهدات صعبه و رياضات شاقّه و تحصيل فهم و درك ان مثل حصول ان مقدور نشود مگر بايمان كامل و عرفان شامل و رياضات و مجاهدات شاقّه صعبه و شكّى نيست كه نور ولىّ مطلق نيست مگر نور نبىّ مطلق چنانچه مرويست كه انا و علىّ من نور واحد پس از اين تقرير واضح گشت كه امر و شأن آن جناب صعب و مستصعبست و متحمّل ان نتواند بود مگر كسى كه امتحان شده باشد دلش از براى ايمان ايّها النّاس سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السّماء اعلم منّى بطرق الارض قبل ان تشغر برجلها فتنة تطأ فى خطامها و تذهب باحلام قومها يعنى اى مردمان طلب كنيد از من معارف يقينيّه و علوم دينيّه و احكام شرعيّه را پيش از آن كه نيابيد مرا در ميان خود پس هر اينه من براههاى اسمان يعنى عالم عقول كه عالم علم و عالم معنى باشد و عالم نفوس كه عالم صور باشد داناترم من براههاى زمين كه عالم طبع و جسم باشد پيش از آن كه بلند گرداند فتنه و فساد عظيمى پاى خود را كه فتنه سلطنت بنى اميّه باشد در حالتى كه قدم گذارد بريسمان حلقه بينى خود يعنى فائده نداشته باشد و ببرد عقلهاى قوم و اهل خود را يعنى از شدّت فساد اهل انفتنه مصروع و زايل عقل گردند و اتّفاقى عامّه و خاصّه است كه احدى از امّت جرئت اقدام بگفتن سلونى قبل ان تفقدونى نكرده مگر جناب ولايت ماب امير مؤمنان كه در بالاى منبر در ملاء عام بكرّات و مرّات اين ندا در داد و احدى را جرأت ردّ و انكار او در اين مرحله نبوده و از براى برهان بر حقيّت او همين كلام كافى خواهد بود از براى كسى كه اندك تميز و شعورى داشته باشد و سرّ صدق ان ادّعاء آنست كه عقل اوّل كلّ كه عالم علم و علم تفصيلى خداى تعالى است عقل عقل كلّ و مولاى قلّ و جلّ و ختم رسل صلّى اللّه عليه و آله است و نور ولايت مأب متّحد است با نور او پس عقل او نيز عقل كلّ و عالم علم و علم تفصيلى خدا باشد و از علم خدا چيزى بيرون نيست پس از علم ايشان نيز چيزى بيرون نباشد و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّة فى السّموات و الارض و چون علم ايشان از جهة مبادى و علل و طريق لمّى است كه از علّت بمعلول باشد كه علم يقينى است نه طريق انّى ظنّى كه از معلول بعلّت باشد فرمودند كه من بطريقه علوم آسمانى كه علل و مبادى باشند داناترم از طريق علوم ارضى كه معلولات و ثوانى باشند

الخطبة 233

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است احمده شكرا لانعامه و استعينه على وظائف حقوقه عزيز الجند عظيم المجد يعنى مختصّ خدا مى‏گردانم شكر و سپاس بسيار را از جهة نعمت دادن او و طلب ميكنم يارى او را بر قراردادهاى شبانه روزى حقهاى او از تحصيل معارف حقّه يقينيّه و اداء واجبات و مستحبّات دينيّه زيرا كه بى‏اعانت او بنده مملوك عاجز غير مالك بچيزى چگونه تواند اداء شكر انعامات و حقوق او كرد مگر بيارى و توفيق او در حالتى كه جنود و سپاه ملائكه عمّاله او و مبادى عاليه او كه مظهر قدرت و قوّت اويند غالبند و سلطنت او بزرگ و قاهر است پس استعانت بچنان خدائى مختصّ باشد و بس و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعدائه جهادا عن دينه لا يثنيه عن ذلك اجتماع على تكذيبه و التماس لاطفاء نوره يعنى و شهادت مى‏دهم اين كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و متحقّق بر بندگى او و فرستاده او است بسوى بندگان و خواند بندگان را بسوى فرمانبردارى او و غلبه كرد دشمنان را از جهة جهاد كردن از براى دين و شريعت او برنمى‏گرداند او را از مجاهده كردن با دشمنان خدا اتّفاق كردن بر تكذيب او و طلب و تلاش كردن بر فرو نشاندن نور او كه دين و شريعت و كتاب او باشد فاعتصموا بتقوى اللّه فانّ لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته و بادر الموت فى غمراته و امهدوا له قبل حلوله و اعدّوا له قبل نزوله فانّ الغاية القيامة و كفى بذلك واعظا لمن عقل و معتبرا لمن جهل يعنى پس چنگ در زنيد بپرهيزكارى خدا پس بتحقيق كه از براى پرهيزكارى ريسمانى باشد كه محكم است دستگيره او و جايگاهى باشد كه استوار است بلندى او و پيشى گيريد مرگ را بعلّت شدائد او و بگسترانيد فراش از براى او پيش از فرود امدن او و اماده شويد از براى او پيش از امدن او پس بتحقيق كه منتهاى كار حضور قيامت است كه اوّل ان مرگست و حال آن كه كافى است مرگ در پند دادن از براى كسى كه صاحب عقل و دانش باشد و كافى است در محلّ عبرت بودن از براى كسى كه نادان و غافل باشد و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون من ضيق الارماس و شدّة الابلاس و هول المطّلع و روعات الفزع و اختلاف الاوضاع و استكاك الاسماع و ظلمة اللّحد و خيفة الوعد و غمّ الضّريح و ردم الصّفيح يعنى و پيش از رسيدن بغايت كه قيامت باشد چيزيست كه مى‏دانيد شما از تنگى قبرها و سختى انكسار و حزن و ترس مطّلع كه روز قيامت باشد و دفعه بدفعه آمدنهاى خوف و بيم مختلف و جابجا شدن دنده‏هاى پهلو از فشار قبر و كر گرديدن گوشها و تاريكى گور و ترس عقاب خدا و پوشاندن قبر و مسدود كردن سنگ در قبر فاللّه اللّه عباد اللّه فانّ الدّنيا ماضية بكم على سنن و أنتم و السّاعة فى قرن و كانّها قد جاءت باشراطها و ازفت بافراطها و وقفت بكم على صراطها و كانّها قد اشرفت بزلازلها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  218

و اناخت بكلاكلها و انصرمت الدّنيا باهلها و اخرجتهم من حصنها فكانت كيوم مضى و شهر انقضى و صار جديدها رثّا و ثمينها غثّا يعنى بترسيد خدا را بترسيد خدا را اى بندگان خدا پس بتحقيق كه دنيا گذرنده است بر شما و بر يك طريقه كه طريقه ميراندن شما باشد و شما با قيامت بسته شده‏ايد در يك ريسمان گردن‏بند و از يكديگر دور نيستيد و گويا بتحقيق كه امد علامتهاى قيامت و نزديك شدند پيش رفتگان او و ايستاديد شما بر پل صراط او و گويا كه مشرف گردانيد بر شما تزلزل و اضطراب خود را و فرو خوابانيد سينه خود را از براى برداشتن بار از پشت او يعنى از براى فارغ شدن از سنگينى حساب مردم و منقطع گرديد دنيا از اهلش و بيرون كرد ايشان را از پرستارى خود پس باشد مثل روزى كه گذشت و ماهى كه درگذشت و گرديد تازه او كهنه و پوسيده و فربه او لاغر فى موقف ضنك المقام و امور مشتبهة عظام و نار شديد كلبها عال ساطع لهبها متغيّظ زفيرها متاجّج سعيرها بعيد خمودها ذاك وقودها مخوف وعيدها غمّ قرارها مظلمة اقطارها حامية قدورها فظيعة امورها يعنى در جاى ايستادن تنگ و در امور مشتبه بزرگ و در آتشى كه شديد است حرص او بلند است صداى او درخشنده است زبانه او خشم ناكست ناله او افروزنده است اخگر او دور است فرو مردن او شعله كشنده است هيمه او ترس داشته شده است بيم او و مستور و پوشيده است ته او تاريكست اطراف او بسيار گرمست ديگهاى او رسوا كننده است كارهاى او وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً قد امن العذاب و انقطع العتاب و زحزحوا عن النّار و اطمانّت بهم الدّار و رضوا المثوى و القرار الّذين كانت اعمالهم فى الدّنيا زاكية و اعينهم باكية و كان ليلهم فى دنياهم نهارا تخشّعا و استغفارا و كان نهارهم ليلا توحّشا و انقطاعا فجعل اللّه لهم الجنّة ثوابا و كانوا احقّ بها و اهلها فى ملك دائم و نعيم قائم يعنى و رانده شوند آن چنان كسانى كه پرهيز كرده‏اند از جهت پروردگار خود بسوى بهشت دسته دسته در حالتى كه بتحقيق امن شده باشند از عذاب و بريده شده باشند از سرزنش و دور گردانيده شده باشند از اتش و ارام گرفته شده باشد بايشان سراى بهشت و خوشنود باشند از منزل و از مقرّ آن چنان كسانى كه بود عملهاى ايشان در دنيا پاكيزه و خالص از ريا و چشمهاى ايشان گريه كننده و بود شب ايشان در دنياى ايشان روز بتقريب بيدار بودن در شب از جهة فروتنى و استغفار كردن و بود روز ايشان در بيهوشى از وحشت از عذاب از شغل دنيا پر گردانيد خداى (-  تعالى- ) از براى ايشان بهشت را جزاى عمل ايشان و بودند سزاوار بهشت و اهل بهشت در حالتى كه ثابت باشند در پادشاهى هميشه و خوش گذرانيدن ثابت باقى فارعوا عباد اللّه ما برعايته يفوز فائزكم و باضاعته يخسر مبطلكم و بادروا اجالكم باعمالكم فانّكم مرتهنون بما اسلفتم و مدينون بما قدّمتم و كان قد نزل بكم المخوف فلا رجعة تنالون و لا عثرة تقالون استعملنا اللّه و ايّاكم بطاعته و طاعة رسوله و عفا عنّا و عنكم بفضل رحمته يعنى پس رعايت كنيد اى بندگان خدا آن چيزى را كه بسبب رعايت كردن ان رستگار مى‏شود رستگار شما و بسبب ضايع ساختن ان زيانكار مى‏شود تبه‏كار شما و آن چيز اطاعت امام بحقّ است و پيشى گيريد مرگ‏هاى شما را بسبب كردار هادى خود پس بتحقيق كه شما گرو گذاشته شده اعمالى باشيد كه پيش فرستاده‏ايد و جزا داده شده كردارى باشيد كه پيشوا داشتيد و بتحقيق كه فرود امده است بشما مرگ مخوف ترسيده شده پس نيست از براى شما رسيدن بمراجعت كردنى از كردها و نه اقاله و واكردنى از عقد لغزشها بكار وا دارد خداى (-  تعالى- ) ما را و شما را بطاعت و فرمان‏بردارى خود و فرمان بردارى رسول ( صلی علیه و آله و السلام)خود و گذشت كند از ما و از شما بفضل و مرحمت خود و الزموا الارض و اصبروا على البلاء و لا تحرّكوا بايديكم و سيوفكم و هوى ألسنتكم و لا تستعجلوا بما لم يعجّله اللّه لكم فانّه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره على اللّه و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله و قامت النّيّة مقام اصلاته بسيفه و انّ لكلّ شي‏ء مدّة و اجلا يعنى ملازم و ساكن باشيد اين زمين كوفه را و شكيبائى پيش گيريد بر فتنه و فساد اهل نفاق و حركت مدهيد دستهاى شما را و شمشيرهاى شما را و خواهشهاى زبانهاى شما را كه سخنان لغو باشد و تعجيل مكنيد بجنگ اهل نفاق احشام حوالى كوفه كه خداى (-  تعالى- ) رخصت تعجيل نداده است از براى شما در ان پس بتحقيق كه كسى كه بميرد از شما بر فراش خود يعنى در حضر و حال آن كه آن كس ثابت بر شناسائى حقّ پروردگار خود و حقّ رسول ( صلی علیه و آله و السلام)او و اهل بيت رسول او باشد مرده است در حالتى كه شهيد است و ثابت است اجر او بر خداى (-  تعالى- ) و مستحقّ است ثواب آن چه را كه نيّت كرده است از عمل شايسته خود يعنى جهاد در راه خدا و نيّت او قائم مقام كشيدن شمشير او است از غلاف در جهاد و بتحقيق كه از براى هر چيزى مدّتى و وقتى است يعنى معيّن از جانب اللّه و قبل از رسيدن انوقت اقدام بان ممكن نخواهد بود

الخطبة 234

و من خطبة له (علیه السلام)الحمد للّه الفاشى حمده و الغالب جنده و المتعالى جدّه احمده على نعمه التوّام و الائه العظام الّذى عظم حلمه فعفا و عدل فى كلّ شي‏ء ما قضا و علم ما يمضى و ما مضى يعنى سپاس و ستايش مختصّ خدائى است كه منتشر است سپاس او در هر چيز قوله (-  تعالى- ) تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ و غالب او است سپاه او بحسب ثواب اخرت و دنيا قوله تعالى وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ و بلند است مجد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  219

و بزرگى او قوله (-  تعالى- ) جدّه ستايش ميكنم او را بر نعمتهاى جفت او زيرا كه هر يك او راحت دنيا و اخرت باشند و قوّت روح و بدن باشند و قوّت نفس و عقل باشند و روح و ريحان باشند و حور و غلمان باشند و بر نعمتهاى بزرگ او كه علوم و معارف حقّه يقينيّه باشند آن خدائى كه بزرگست حلم او در عقوبت بندگان پس بتقريب بزرگى حلمش درگذرد از تقصيرات ايشان و عدل و انصاف كرده است در هر موجودى آن چه را كه حكم كرده است يعنى احكام تكوينى او اعطاء حقّ است بمستحقّ و وضع شي‏ء است در موضع مستعدّ و دانسته است آن چه را كه مى‏گذرد و آن چه را كه گذشته است يعنى ماضى و مستقبل در علم او حاضر است بدون تفاوت و تغاير و علم او قبل از ايجاد مثل علم او است بعد از ايجاد بدون تغيّر مبتدع الخلائق بعلمه و منشئهم بحكمه بلا اقتداء و لا تعليم و لا احتذاء لمثال صانع حكيم و لا اصابة خطاء و لا حضرة ملاء يعنى او است ايجاد كننده مخلوقات از روى علم و دانش عين ذات خود و نوپديد آورنده ايشان بمجرّد حكم و امر خود كه كلمه كن باشد بدون پيروى كردنى و نه ياد گرفتنى و نه واگرفتن از صورت صنعت صانع حكيمى زيرا كه او است مبدء المبادى و علّة العلل و اوّل بلا اوّل و بدون رسيدن بخطأ و خللى و نه در حضور جمعى از صاحبان عقل و تدبيرى يعنى ايجاد كرد براستى و درستى بدون شور و مشورتى زيرا كه او است عين علم و عقل و واهب علم و عقل بجميع علماء و عقلاء پس در نزد او خطاء و خللى و قبل از افاضه او علم و عقلى نباشد و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ابتعثه و النّاس يضربون فى غمرة و يموجون فى حيرة قد قادتهم ازمّة الحين و استغلقت على افئدتهم اقفال الرّين يعنى و شهادت مى‏دهم باين كه محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)بنده او و فرستاده او است مبعوث گردانيد او را در حالتى كه مردمان سير و رفتار مى‏كردند در شدّت و كثرت شقاوت و مضطرب بودند در حيرت ضلالت بتحقيق كه مى‏كشاند انها را مهارهاى هلاكت و محكم بسته بود بر دلهاى ايشان قفلهاى زنگ طبيعت اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه فانّها حقّ اللّه عليكم و الموجبة على اللّه حقّكم و ان تستعينوا عليها باللّه و تستعينوا بها على اللّه فانّ التقوى فى اليوم الحرز و الجنّة و فى غد الطّريق الى الجنّة مسلكها واضح و سالكها رابح و مستودعها حافظ

يعنى وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بملازمت و تقوى و پرهيزكارى از براى خدا پس بتحقيق كه تقوى حقّ ثابت واجب خدا است بر شما بتقريب اداء شكر انعام او و باعث اداء حقّ شما است بر خدا برسانيدن بقرب و رضوان او و باين كه طلب يارى كنيد بر رسيدن بملازمت تقوى بتوفيق و كرم خدا و طلب يارى كنيد بسبب داشتن بر رسيدن بقرب و رضوان خدا پس بتحقيق كه تقوى در امروز حافظ و سپر است از نكبات و عقوبات حدود و تعذيرات شرعيّه و در فردا راه راستست بسوى بهشت و مثوبات الهيّه راه رفتار تقوى آشكار است و رونده در او با منفعت و رستگار است و امانت‏دار تقوى كه خدا است حافظ و نگاه‏دار است و با منفعت بسيار در روز اعسار پس مى‏سپارد لم تبرح عارضة نفسها على الامم الماضين و الغابرين لحاجتهم اليها غدا اذا اعاد اللّه ما ابدأ و اخذ ما اعطى و سئل عمّا اسدى فما اقلّ من قبلها و حملها حقّ حملها اولئك الاقلّون عددا و هم اهل صفة اللّه سبحانه اذ يقول و قليل من عبادى الشّكور يعنى هميشه تقوى اظهار كننده است نفس خود را بر امّتان گذشته و باقى مانده از جهة احتياج بسوى ان در فردا يعنى شدّت حاجت مردمان در فردا بتقوى بطوريست كه گويا على الدّوام تقوى خود را بايشان مى‏نمايد و در نظر ايشان درميايد در وقتى كه برگرداند خدا در روز قيامت آن چه را كه ايجاد و اظهار كرده است و گرفت آن چه را كه عطا كرده است از حيات دنيا و سؤال كرد از چيزى كه عطا كرده بود از نعمتهاى دنيا پس چه بسيار اندك باشد كسى كه پذيرفته باشد تقوى را و برداشته باشد او را حقّ برداشتنى انجماعت اندك باشند در شماره و ايشان سزاوار وصف كردن و مدح كردن خدا سبحانه باشند بسبب اين كه مى‏گويد خدا و قليل من عبادى الشّكور يعنى اندكى از بندگان من شكرگذار باشند فاهطعوا باسماعكم اليها و اكظّوا بحدّكم عليها و اعتاضوها من كلّ سلف خلفا و من كلّ مخالف موافقا ايقظوا بها نومكم و اقطعوا بها يومكم و اشعروها قلوبكم و ارحضوا بها ذنوبكم و داووا بها الاسقام و بادروا بها الحمام و اعتبروا بمن اضاعها و لا يعتبرنّ بكم من اطاعها يعنى بكشيد گوشهاى شما را بسوى تقوى يعنى گوش دل شما را بسوى شنيدن و قبول كردن تقوى و دائم و هميشه بداريد سعى و تلاش شما را بر تحصيل تقوى و بگردانيدن تقوى را از هر كسى كه گذشته است از شما عوض بر جا مانده او و از هر كسى كه مخالفست با شما عوض موافق او بگردانيد بسبب تقوى بيدار بودن را خوابيدن شما يعنى بگردانيد خوابيدن شب را بيدار بودن بسبب تقوى و ببريد بتقوى زمان روز شما را يعنى مشغول باشيد بلوازم تقوى در زمان روز شما و بگردانيد تقوى را شعار دلهاى شما و بشوئيد به تقوى گناهان شما را و مداوا كنيد بتقوى مرض‏هاى روح شما را و پيشى گيريد بسبب تقوى بسوى مرگ و عبرت گيريد بكسى كه ضايع و بى‏كار گذاشت تقوى را و بعقوبت دنيا و اخرت گرفتار شد و نباشيد كه عبرت گيرد بشما كسى كه در كار داشت تقوى را الا و صونوها و تصوّنوا بها و كونوا عن الدّنيا نزّاها و الى الاخرة ولّاها و لا تصنعوا من رفعته التّقوى و لا ترفعوا من رفعته الدّنيا و لا تشيموا بارقها و لا تسمعوا ناطقها و لا تجيبوا ناعقها و لا تستضيئوا باشراقها و لا تفتنوا باعلاقها فانّ برقها خالب و نطقها كاذب و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  220

اموالها محروبة و اعلاقها مسلوبة يعنى آگاه باشيد و نگاهداريد تقوى را و نگاه داريد خود را از معاصى بسبب تقوى و باشيد از دنيا منزّه و پاك باشيد و بسوى اخرت شيفته و عشّاق و پست مداريد كسى را كه بلند كرد او را تقوى و بلند مداريد كسى را كه بلند ساخت او را دنيا و نگاه نكنيد بسوى برق زننده دولت دنيا و گوش مدهيد باواز گفتگوى مطاع دنيا و جواب ندهيد بفرياد كننده دولت دنيا و روشنائى مجوئيد بدرخشندگى دولت دنيا و فريفته مشويد بنفائس دنيا پس بتحقيق كه برق دنيائى باران منفعتست و گفتار دنيا دروغ است و اموال دنيا تاراج برده موتست و نفائس و امتعه خوب دنيا واكشيده شده مرگست الا و هى المتصدّية العنون و الجامحة الحرون و المائنة الخئون و الجحود الكنود و العنود الصّدور و الحيود الميود حالها انتقال و وطأتها زلزال و عزّها ذلّ و جدّها هزل و علوها سفل دار حرب و سلب و نهب و عطب اهلها على ساق و سياق و لحاق و فراق يعنى آگاه باشيد كه دنيا پيش‏آورنده لذّات پيشرو عقوباتست و مرگ سركش كاهگير است و دروغ‏گوى خيانت كار است و انكار كننده كفران كننده احسان و نعمت است و منحرف شونده اعراض كننده از حقّ است و ميل كننده منتقل شونده است حال او انتقال و زوالست و پا افشردن او اضطرابست و عزّت او ذلّت است و سعى و تلاش او لهو و بى‏فائده است بلندى او پستى است سراى جنگ و برهنه كردن و تاراج كردن و هلاك ساختن است اهلش ايستاده‏اند بر پاى رفتن و روانه شدن و ملحق شدن باخرت و جدا شدن از دنيا قد تحيّرت مذاهبها و اعجزت مهاربها و خانت مطالبها فاسلمتهم المعاقل و لفظتهم المنازل و اعيتهم المحاول فمن ناج معفور و لحم مجزور و شلو مذبوح و دم مسفوح و عاضّ على يديه و صافق بكفّيه و مرتفق بخدّيه و زار على رايه و راجع عن عزمه يعنى بتحقيق كه سرگشته است راههاى دنيا و عاجز كننده است گريزگاه دنيا و فريب دهنده است مطلبها و مقصدهاى دنيا پس بهلاكت انداخت و محافظت نكرد اهل دنيا را حصارهاى دنيا و دور انداخت ايشان را منزلهاى دنيا و خسته گردانيد ايشان را مطالب و مرادات دنيا پس بعضى از اهل دنيا رستگارند پى كرده شده مصائب و نوائب و بعضى گوشت بريده شده درنده‏هايند در بيابانها و بعضى اعضاء سر بريده شده‏اند در مهالك و بعضى خون ريخته شده‏اند در محارب و بعضى گزنده دستهاى خودند از تأسّف و بعضى برهم زننده كفهاى خودند از تلهّف و بعضى دست گذرانده بر رخسارهاى خودند از هم و اندوه و بعضى عيب كننده بر رأى و تدبير خودند و بعضى رجوع كننده از اداره خودند و قد ادبرت الحيلة و اقبلت الغيلة و لات حين مناص هيهات هيهات قد فات ما فات و ذهب ما ذهب و مضت الدّنيا لحال بالها فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ يعنى بتحقيق كه پشت كرد حيله و چاره كردن و رو اورد ناگاه گرفتن و نيست ان هنگام هنگام گرفتن چه بسيار دور است گريختن چه بسيار دور است گريختن بتحقيق كه فوت شد اسباب عباداتى كه فوت شد و گذشت زمان طاعاتى كه گذشت و گذشت دنيا بر حال دل خود و خواهش خود كه فنا باشد نه بر خواهش اهلش كه بقا باشد پس نگريست بر اهل دنيا آسمان و زمين و نبودند مهلت داده شدگان از عقوبات

الخطبة 235

و من خطبة له (علیه السلام)تسمّى القاصعة و هى تتضمّن ذمّ ابليس على استكباره و تركه السّجود لادم (علیه السلام)و انّه اوّل من اظهر العصبيّة و تبع الحميّة و تحذير النّاس من سلوك طريقته يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه نام گذاشته شده است اين خطبه را بقاصعه يعنى تحقير و تذليل كننده ابليس و اين خطبه مشتمل است بر مذمّت ابليس از جهة كبر ورزيدن او و سجده نكردن او مر ادم عليه السّلام را و بتحقيق كه ابليس اوّل كسى است كه آشكار كرد عصبيّت را و پيروى كرد غيرت را و مشتمل است اين خطبه بر ترسانيدن از رفتار طريقه او الحمد للّه الّذى لبس العزّ و الكبرياء و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمى و حرما على غيره و اصطفيهما لجلاله و جعل اللّعنة على من نازعه فيهما من عباده ثمّ اختبر بذلك ملائكته المقرّبين ليميّز المتواضعين منهم من المستكبرين فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب و محجوبات الغيوب انّى خالق بشرا من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين فسجد الملائكة كلّهم أجمعون الّا ابليس اعترضته الحميّة فافتخر على ادم بخلقه عليه لاصله يعنى سپاس و ستايش مختصّ خدائيست كه پوشيد و متّصف گشت بصفت عزّت و كبريائى يعنى بصفت قوّت و غلبه بر جميع موجودات و بزرگى و برترى بجميع جهات و اختيار كرد اين دو صفت را از براى نفس خود بدون مخلوقات خود يعنى منفرد گشت باستحقاق اين دو صفت بحسب ذات خود زيرا كه جميع ما سواى او از موجودات متّصف باشند

بالذّات بذلّت افتقار و احتياج و بحقارت افتقار و جواز پس عزّت و كبرياء نشد مگر مختصّ باو و گردانيد اين دو صفت را ممنوع و محرّم بر غير خود يعنى غير او ممتنع و ابى است از اين دو صفت بالذّات بسبب فقد و فقر ذاتى امكانى و برگزيد اين دو صفت را از براى بزرگى و سلطنت خود يعنى بتقريب بزرگى و سلطنت خود مستحقّ گرديد اين صفت را وگردانيد لعنت و دورى را از رحمت خود را بر كسى كه منازعه كرد و ادّعا گردانيد و صفت مختصّه باو را از بندگان او كه شيطان باشد پس آزمايش كرد و بصورت آزمودن براورد باختصاص اين دو صفت ملائكه مقرّبان درگاه خود را تا اين كه ممتاز گردند بحسب كمال و نقص وجود صاحبان تواضع و فروتنى از ايشان را بر خود بستگان كبر و بزرگى پس گفت سبحانه و (-  تعالى- )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  221

و حال آن كه اوست داناء نهايتهاى دلها و پنهانيهاى غايب از نظرها كه بتحقيق من خلق كننده‏ام فرد نوع انسان را از خاك نمناك پس در وقتى كه تمام گردانيدم خلقت او را و دميدم در او و متعلّق باو ساختم روح مخلوق مكرّم خود را پس برو در افتيد از جهة بديع خلقت او در حالتى كه سجده شكر كنندگان پروردگار باشند پس سجده كردند ملائكه كلّ و جميع ايشان مگر ابليس مأمور در ميان ايشان در حالتى كه روى داد او را غيرت طبيعت پس فخر كرد بر ادم (علیه السلام)بسبب خلقت خود و اظهار عصبيّت كرد بر ادم (علیه السلام)از جهة اصل خود كه اتش باشد فعدّوا للّه امام المتعصّبين و سلف المتكبّرين الّذى وضع اساس العصبيّة و نازع اللّه رداء الجبريّة و ادّرع لباس التعزّز و خلع قناع التّذلّل الا ترون كيف صغّره اللّه بتكبّره و وضعه بترفّعه فجعله فى الدّنيا مدحورا و اعدّ له فى الاخرة سعيرا يعنى پس ابليس دشمن خدا پيشوا متعصّبان و مقدّم مستكبران آن چنان كسى است كه بنهاد و بنا گذارد بنيان عصبيّت را و منازعه كرد با خدا در رداء كبرياء و عظمت پوشيد لباس عزّت داشتن را و بركند از خود مقنعه ذلّت داشتن را ايا نمى‏بينيد كه چگونه ذليل و حقير گردانيد او را خداى (-  تعالى- ) بسبب كبر بر خود بستنش و پست گردانيد او را بسبب بلندى برداشتنش پس گردانيد خدا او را در دنيا رانده شده از رحمت و آماده گردانيد از براى او اتش برافروخته در اخرت و لو اراد اللّه سبحانه ان يخلق ادم من نور يخطف الأبصار ضياؤه و يبهر العقول روائه و طيب يأخذ الأنفاس عرفه لفعل و لو فعل لظلّت له الاعناق خاضعة و لخفّت البلوى فيه على الملائكة و لكنّ اللّه سبحانه يبتلى خلقه ببعض ما يجهلون اصله تمييزا بالاختبار لهم و نفيا للاستكبار عنهم و ابعادا للخيلاء منهم يعنى اگر خواستى خداى سبحانه اين كه افريد ادم را از نورى كه بربايد چشمها را از روشنائى او و غالب شود عقلها را حسن منظر او و از بوى خوشى كه بگيرد نفسها را بوى او هر اينه ميكرد يعنى ميافريد او را نور مجرّد از مادّه جسميّه و اگر ايجاد كرده بود هر اينه هميشه بود از براى او گردنها خضوع دارنده و هر اينه سبك بود بتقريب شرافت نوريّه و امتحان در امر بسجود او بر ملائكه و تمامى سجود مى‏كردند و لكن خداى سبحانه ميازمايد مخلوقات خود را بسبب بعضى از چيزهائى كه نمى‏دانند اصل و سبب او را از جهة تمييز و جدا كردن مر ايشان را از غير بسبب آزمائش كردن و از جهت نيست كردن تكبّر از ايشان و دور ساختن مر عجب و تبختر را از ايشان فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطّويل و جهده الجهيد و كان قد عبد اللّه ستّة الاف سنة لا يدرى امن سنى الدّنيا ام سنى الاخرة عن كبر ساعة واحدة فمن بعد ابليس يسلم على اللّه بمثل معصيته كلّا ما كان اللّه سبحانه ليدخل الجنّة بشرا بامر اخرج به منها ملكا انّ حكمه فى اهل السّماء و اهل الارض لواحد و ما بين اللّه و بين احد من خلقه هوادة فى إباحة حمى حرّمه اللّه على العالمين يعنى پس عبرت گيريد بچيزى كه بود از كردار خدا با ابليس در وقتى كه باطل گردانيد عبادت دراز او را و تلاش با كوشش او را و حال آن كه بود بتحقيق كه عبادت كرده بود خدا را شش هزار سالى كه معلوم نيست كه از سالهاى دنيا است يا از سالهاى اخرت و هر يك سال اخرت چندين هزار برابر يك سال دنيا است زيرا كه خدا در قرآن ياد كرده كه هر يك روز از اخرت معادل پنجاه هزار سال دنيا است پس هر سالى از آن چندين هزار برابر سال دنيا باشد و ترديد حضرت (علیه السلام)بتقريب نارسائى فهم سامعين است بر اوقات اخرت و باطل گرديدن طاعات شش هزار ساله او از جهة تكبّر ورزيدن يك ساعت بود پس كيست بعد از ابليس كه سالم باشد از عقوبت خدا در مثل معصيت ابليس كه تكبّر يك ساعت باشد حاشا كه سالم باشد نبوده است خداى سبحانه كه داخل گرداند در بهشت بشرى را با ملابست امرى كه تكبّر باشد كه بيرون كرد بسبب ان از بهشت كسى را كه داخل فرشته بود بتحقيق كه حكم خداى (-  تعالى- ) در اهل اسمان و اهل زمين هر اينه بيك نحو است و نيست در ميان خدا و در ميان احدى از مخلوقات او رخصتى و صلحى در مباح گردانيدن محظورى كه حرام گردانيده باشد او را خدا بر جميع عالميان كه تكبّر باشد فاحذروا عباد اللّه ان يعديكم بدائه و ان يستفزّكم بخيله و رجله فلعمرى لقد فوّق لكم سهم الوعيد و اغرق لكم بالنّزع الشّديد و رماكم من مكان قريب و قال ربّ بما اغويتنى لازيّننّ لهم فى الأرض و لاغوينّهم أجمعين قذفا بغيب بعيد و رجما بظنّ مصيب صدّقه به أبناء الحميّة و اخوان العصبيّة و فرسان الكبر و الجاهليّة حتّى اذا انقادت له الجامحة منكم و استحكمت الطّماعية منه فيكم فنجمت الحال من السّرّ الخفىّ الى الامر الجلىّ استفحل سلطانه عليكم و دلف بجنوده نحوكم يعنى پس بترسيد اى بندگان خدا از اين كه ابليس سرايت دهد بشما درد كبر خود را و سبك براند بشما لشكر سواران و پيادگان خود را يعنى شياطين خيال و حسّ خود را پس سوگند بجان خودم كه بفاق و زه كمان گذاشت از براى شما تير وعدهاى دروغ خود را و مبالغه كرد كشيدن كمان وسوسه و خطور را از براى شما بكشيدن سخت و انداخت بسوى شما از جايگاه نزديك كه خاطر باشد و حال آن كه گفته است اى پروردگار من بسبب اغوا و گمراه كردن تو مرا هر اينه زينت خواهم داد معاصى را از براى بندگان تو در زمين و هر اينه گمراه خواهم ساخت ايشان را بتمامى و ان انداختن انداختنى است به پنهانى دور از نظرها و زدنى است بكمانى كه رساننده و راست است از جهة قول خدا كه وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ يعنى هر اينه گردانيد صدق و راست ابليس بر ايشان كمان خود را در اغواء كردن ايشان تصديق كردند ابليس را

قبل فهرست بعد