قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  201

بكلّ معبود عبدته و بكلّ مطاع اهل طاعته فلم يجر فى عدله و قسطه خرق بصر فى الهواء و لا همس قدم فى الارض الّا بحقّه فكم حجّة يوم ذاك داحضة و علائق عذر منقطعة فتحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و ثبتت به حجّتك و خذ ما يبقى لك ممّا لا تبقى له و تيسّر لسفرك و شم برق النّجاة و ارحل مطايا التّشمير يعنى در زمانى كه متزلزل سازد و بلرزاند زمين را صيحه هايله نفخ صور و محقّق و ثابت گرداند عظايم و شدايد خود را روز قيامت و ملحق گشت بهر محلّ عبادتى اهلش و بهر معبودى عبادت كنندگانش و بهر مطاعى اهل طاعتش پس جارى نمى‏شود در عدل و انصافش در آن روز شكافتن نگاهى در هواء و نه صداى هموار پائى در زمين مگر بحقّش و بموقع و مستحقّش پس چه بسيار حجّتى است در آن روز كه باطلست و علاقه معذرتى كه منقطع است پس قصد بكن و اختيار بنما از كار تو چيزى را كه قائم و ثابت بشود بان معذرت تو و ثابت و محقّق گردد بان حجّت و برهان تو و اخذ بكن و بردار چيزى را كه از براى اخرت تو باقى ماند كه معرفت و طاعت باشد از دنيائى كه تو باقى نخواهى ماند از براى او و مهيّا شو و اماده گردان اسباب از براى سفر اخرت تو و نگاه كن و منتظر باش روشنائى برق نجات از ظلمت جهل و ضلالت را و بكش تنگ پالان شتران باركش جدّ و تلاش را

الخطبة 216

و من كلام له (علیه السلام)يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و اللّه لان ابيت على حسك السّعدان مسهّدا و اجرّ فى الاغلال مصفّدا احبّ الىّ من ان القى اللّه تعالى و رسوله ( صلی علیه و آله و السلام)يوم القيمة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي‏ء من الحطام و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها و اللّه لقد رايت عقيلا و قد املق حتّى استماخى من برّكم صاعا و رايت صبيانه شعث الالوان من فقرهم كانّما سوّدت وجوههم بالعظلم و عاوننى مؤكّدا و كرّر على القول مردّدا فاصغيت اليه سمعى فظنّ انّى ابيعه دينى و اتّبع قياده مفارقا طريقتى فاحميت له حديدة ثمّ اذنيتها من جسمه ليعتبر بها فضجّ ضجيج ذى دنف من المها و كاد ان يحترق من ميسمهما فقلت له ثكلتك الثّواكل يا عقيل ا تئنّ من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرّنى الى نار سجّرها جبّارها لغضبه اتئنّ من الاذى و لا ائنّ من لظى يعنى سوگند بخدا كه هر اينه شب گذراندن من بر خار سه پهلوى درخت سعدان در حالتى كه خواب گرفته شده باشم و كشيده شدن من در غلها در حالتى كه ببند بسته شده باشم دوست تر است پيش من از ملاقات كردن من خدا و رسولش ( صلی علیه و آله و السلام)را در روز قيامت در حالتى كه ستم كننده مر بعضى بندگان باشم و غصب كننده مر چيزى از متاع دنيا باشم و چگونه ستم كنم احدى را از براى نفسى كه پيشى مى‏گيرد بسوى كهنه و پوسيده شدن بازگشت ان و دراز مى كشد در خاك فرود امدن ان سوگند بخدا كه بتحقيق ديدم عقيل برادرم را كه درويش و بينوا گشته بود تا اين كه درخواست كرد از من يك صاع كه يكمن تبريز باشد از گندم بيت المال حقّ شما را و حال آن كه ديدم اطفال او را برنگهاى خاكسترى از احتياج ايشان كه گويا سياه شده بود صورتهاى ايشان بوسمه و نيل و معاودت كرد بسوى من در حالتى كه تأكيد كننده بود و تكرار كرد بر من ان گفتار را در حالتى كه مكرّر ميامد نزد من پس فرا گرفتم بسوى او گوشم را پس گمان كرد كه من مى‏فروشم باو دين خود را و تابع ميشوم كشيدن او را و منقاد و مطيع مى‏گردم خواهش او را در حالتى كه جدا شونده طريقه حقّ خودم باشم پس گرم كردم پاره اهنى را از براى امتحان او پس نزديك گردانيدم ان اهن را ببدن او تا عبرت گيرد بان پس فرياد كرد مثل فرياد كردن صاحب درد از سوزش ان اهن و نزديك بود كه بسوزد بدنش از داغ كردن ان پس گفتم مر او را كه كم بيند تو را كم كرده فرزند اى عقيل ايا ناله ميكنى از جهة ان پاره اهنى كه گرم كرده است انرا آدمى‏زاد از براى بازى كردن خود و مى‏كشى مرا بسوى اتشى كه تافته است انرا صاحب جبروت و قهر او از براى خشم كردنش ايا تو ناله ميكنى از براى اذيّت اهن پاره و من ناله نكنم از براى زبانه اتش جبّار و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كانّما عجنت بريق حيّة او قيئها فقلت اصلة ام زكاة ام صدقة فذلك كلّه محرّم علينا اهل البيت فقال لا ذا و لا ذلك و لكنّها هديّة قلت هبلتك الهبول اعن دين اللّه اتيتنى لتخدعنى ا مختبط ام ذو جنّة ام تهجر و اللّه لو اعطيت الاقاليم السّبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى اللّه فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته و انّ دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلىّ و لنعيم يفنى و لذّة لا تبقى نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزّلل و به نستعين يعنى و عجب‏تر از امر عقيل اين كه شب در آينده در شبى امد ما را با پيچيده شده در ظرفش و سرشته شده يعنى حلوائى كه كراهة داشتم او را كه گويا سرشته شده بود باب دهن ما و يا بقى كرده مار پس گفتم بان آورنده كه ايا وصله بامريست اين كه اورده يا زكاة است يا صدقه مستحبّه است پس اينها تمامش حرام كرده شده است بر ما اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس گفت نه اينست و نه ان و لكن هديه و بخشش است گفتم مرده ببيند تو را مادر فرزند مرده ايا از دين و شريعت خدا آمده تو مرا كه هر اينه فريب دهى مرا ايا صاحب خبط دماغى تو يا صاحب جنونى تو يا بيهوده ميگوئى تو سوگند بخدا كه اگر بخشيده شود بمن هفت اقليم روى دنيا را با آن چه در زير آسمانها است از براى اين كه عصيان و رزم خدا را در باره مورچه كه واكشم از او پوست دانه جوى را نخواهم كرد انكار را و بتحقيق كه دنياى شما در نزد من هر اينه خارتر است از يك برگى كه در دهان ملخى باشد كه جائيده باشد انرا چه شغل و كار است على را با نعمتى كه فانى مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  202

و لذّتى كه باقى نمى‏ماند پناه مى‏برم بخدا از بيهوشى عقل و زشتى لغزش و يارى مى‏جويم باو و بس

الخطبة 217

و من دعائه (علیه السلام)يعنى و از دعاء امير المؤمنين عليه السّلام است اللّهمّ صن وجهى باليسار و لا تبذل وجهى بالاقتار فاسترزق طالبى رزقك و استعطف شرار خلقك و ابتلى بحمد من اعطانى و افتتن بذمّ من منعنى و انت من وراء ذلك كلّه ولىّ الاعطاء و المنع انّك على كلّ شي‏ء قدير يعنى بار خدايا وا پاى ابروى مرا بتوانگرى و مى‏بخش بمن در عوض اعتبار تنگدستى پس طلب روزى كنم از كسانى كه طلب كنند روزى را از تو و خواهش مهربانى كنم از بدان مخلوق تو و مبتلى گردم بستايش مخلوقى كه بخشش بمن كند و بفتنه در اوفتم بمذّمت كردن كسى كه نبخشد چيزى بمن و حال آن كه تو از پشت سر تمام انها صاحب بخشش و منعى بتحقيق كه تو بر هر چيز توانائى

الخطبة 218

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة لا تدوم احوالها و لا تسلم نزّالها احوال مختلفة و تارات متصرّفة العيش فيها مذموم و الامان منها معدوم و انّما اهلها فيها اغراض مستهدفة ترميهم بسهامها و تفنيهم بحمامها يعنى دنيا سرائيست فرو گرفته شده ببلا و شناخته شده بمكر و حيله هميشه نيست احوال اهلش و بسلامة نيست وارد شوندگان بر او دنيا حالهاى مختلفه و مرّات متغيّره است خوش‏گذرانى در ان ناپسنديده است و ايمنى از او مفقود است و نيستند اهل دنيا در دنيا مگر نشانهاء هدف نصيب شده ايست مى‏زند دنيا ايشان را بتيرهاى حوادث خود و نيست مى‏گرداند ايشان را بمرگ خود و اعلموا عباد اللّه انّكم و ما أنتم فيه من هذه الدّنيا على سبيل من قد مضى قبلكم ممّن اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا و ابعد اثارا اصبحت اصواتهم هامدة و رياحهم راكدة و اجسادهم بالية و ديارهم خالية و اثارهم عافية فاستبدلوا بالقصور المشيّدة و النّمارق الممهّدة الصّخور و الاحجار المسنّدة و القبور اللّاطئة الملحدة الّتى قد بنى بالخراب فنائها و شيّد بالتّراب بنائها فمحلّها مقترب و ساكنها مغترب بين اهل محلّة موحشين و اهل فراغ متشاغلين يعنى بدانيد اى بندگان خدا بتحقيق كه شما و آن چيزى كه شما در او هستيد از دنيا بر طريقه و راه كسى باشيد كه بتحقيق گذشتند پيش از شما از كسانى كه دراز عمرتر بودند از شما و خانهاى اباد داشته‏تر بودند از شما و اثرهاى دور از انعدام دارنده‏تر بودند از شما داخل صبح شدند صداهاى ايشان در حالتى كه فرو نشسته است بادهاى نخوت انها در حالتى كه ساكن و ايستاده شده است بدنهاى ايشان در حالتى كه پوسيده شده است و اثار و بناهاى ايشان در حالتى كه مندرس شده است پس تبديل كردند قصرهاى افراشته را و فرشها و بالشهاى گسترده را بسنگهاى سخت و بسنگهاى بديوار افراشته و بقبرهاى بزمين چسبيده لحد داشته شده آن چنانى كه بنا شده است از براى خراب شدن عرصه او را و بسته شده است از براى خاك گشتن بنيان او را پس جاى انقبرها نزديكست و ساكن در انها بغربت رونده و دور شونده است باشند در ميان اهل محلّه كه وحشت كننده‏اند از انها و در ميان اهلى كه فارغند از كار دنيا و مشغولند بكار اخرت لا يستأنسون بالاوطان و لا يتواصلون تواصل الجيران على ما بينهم من قرب الجوار و دنوّ الدّار و كيف يكون بينهم تزاور و قد طحنهم بكلكلة البلى و اكلتهم الجنادل و الثّرى و كان قد صرتم الى ما صاروا اليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمّكم ذلك المستودع فكيف بكم لو تناهت بكم الامور و بعثرت القبور هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ يعنى خواهش نمى‏كنند انس گرفتن با يكديگر را در وطنها و پيوند نمى‏كنند با يكديگر مثل پيوند كردن همسايگان با وصف اين كه باشد در ميان ايشان نزديكى همسايه بودن و نزديكى خانه داشتن و چگونه ميباشد ميانه ايشان ديد و بازديد و حال آن كه خورد كرده است اعضاء ايشان را سينه كهنه شدن و پوسيده گشتن و خورده است بدنهاى ايشان را سنگهاى سخت و خاك گور و گويا كرده‏ايد شما بحالتى كه گرديده‏اند رفتگان بآن حالت و بگرو برداشته است شما را ان خوابگاه گور و در يك مكان جمع كرده است شما را ان امانت‏گاه قبر پس چگونه است حال شما در وقتى كه بنهايت برسد كارهاى شما و برانگيزد و بيرون اندازد شما را گورها و در انوقت ميازمايد هر نفسى آن چه را كه پيش فرستاده است از خوب و بد بودن و بازگردانيده ميشوند بسوى حساب خدا كه مالك بر حقّ ايشانست و كم شود از ايشان و بكار ايشان نيايد آن چه را كه افتراى خدا بودن باو زده بودند

الخطبة 219

و من دعائه (علیه السلام)يعنى از دعاء امير المؤمنين عليه السّلام است اللّهمّ انّك انس الانسين باوليائك و احضرهم بالكفاية للمتوكّلين عليك تشاهدهم فى سرائرهم و تطّلع عليهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لك مكشوفة و قلوبهم اليك ملهوفة ان اوحشتهم الغربة انسهم ذكرك و ان صبّت عليهم المصائب لجئوا الى الاستجارة بك علما بانّ ازمّة الامور بيدك و مصادرها عن قضائك يعنى بار خدايا بتحقيق كه انس دارنده‏ترين انس دارندگانى بدوستان تو و حاضرترين ايشانى در كفايت كردن و سرانجام نمودن امور توكّل كنندگان بر تو مشاهده ميكنم نهانيهاى ايشان را از معارف و اعتقادات و مطّلع مى‏باشى بر ضمائر ايشان از اشواق و ارادت و مى‏دانى مقدار بينائى ايشان را در علوم و معارف پس اسرار ايشان ظاهر است از براى تو و دلهاى ايشان حسرت واه داشته شده است بسوى تو اگر بوحشت انداخته باشد ايشان را غربت جدائى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  203

تو خو گرفته است با ايشان ذكر تو و اگر ريخته شود بر ايشان مصيبتهاى دنيا پناه برند بزينهار خواستن از تو از جهة علم داشتن باين كه مهارهاى وجود و وقوع كارها و خيرها در دست قدرت تو است و بازگشت و اسباب امور از قضاء و حكم تو است اللّهمّ ان فهمت عن مسئلتى او عمهت عن طلبتى فدلّنى على مصالحى و خذ بقلبى الى مراشدى فليس ذلك بنكر من هداياتك و لا ببدع من كفاياتك اللّهمّ احملنى على عفوك و لا تحملنى على عدلك يعنى بار خدايا اگر خسته و درمانده شدم از سؤال كردنم يا حيران گشتم از حاجت خواستنم پس تو راهنمائى كن مرا بر مصلحتها و منافع من و بگير دل مرا بسوى رشدها و هدايتهاى من پس نيست عجب از راهنمائى‏هاى تو و نه غريب از كفايت كردنهاى تو بار خدايا متحمّل من باش بر نهج و مقتضاء عفو و گذشت تو و متحمّل من مشو بر نهج و مقتضاء عدالت تو

الخطبة 220

و من كلام له (علیه السلام)يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت خليفه دوّم بطريقه ايهام للّه بلاد فلان فقد قوّم الاود و داوى العمد و اقام السّنّة خلف الفتنة ذهب نقىّ الثّوب قليل العيب اصاب خيرها و سبق شرّها ادّى الى اللّه طاعته و اتّقاه بحقّه رحل و تركهم فى طرق متشعّبة لا يهتدى فيها الضّالّ و لا يستيقن المهتدى يعنى از براى خدا باد ابادى شهرهاى متعلّقه بفلان كسى كه خليفه دوّم باشد پس بتحقيق كه قيمت كرد و بثمن و بها در اورد كجى و ضلالت را يعنى قرار داد بثمن و بهاء ضلالت و كجى در دين حطام و متاع دنيا را و مداوا و معالجه كرد درد ستون ظلم را كه خليفه اوّل باشد يعنى صحيح ساخت و سالم گردانيد امارت و خلافت بظلم را از براى او و برپا داشت سنّت و طريقه غصب خلافت را و جانشين كرد فتنه و فساد در دين و ملّت را كه خليفه سيّم باشد رفت از دنيا كه پاك جامه بود از اطاعت خدا و اندك عيب بود در طاعت شيطان رسيد بخير خوب و فتنه در دين كه اوّل باشد و سبقت و پيشى گرفت بر شرّ و بد فتنه در دين كه ثالث باشد ادا كرد بسوى خدا طاعت هواء خود را نه طاعت امر خدا را و پرهيز كرد خدا را بسبب حقّ خود نه بسبب حقّ خدا كوچ كرد از دنيا و حال آن كه واگذاشت مردمان را در راههاى ضلالت مختلفه كه راه بحقّ نيافت در آن راههاى هيچ گمراهى و تحصيل يقين و معرفت نكرد هيچ راه يافته و مسلمانى

الخطبة 221

و من كلام له (علیه السلام)فى وصف بيعة بالخلافة و قد تقدّم مثله بالفاظ مختلفة يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در صفت بيعتش بخلافت و پيشتر گذشت مثل اين كلام بلفظهاى مختلفه و بسطتم يدي فكففتها و مددتموها فقبضتها ثمّ تداككتم علىّ تداكّ الابل الهيم على حياضها يوم ورودها حتّى انقطعت النّعل و سقطت الرّداء و وطى‏ء الضّعيف و بلغ من سرور النّاس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصّغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليه الكعاب يعنى و گسترانيديد شما دست مرا از براى بيعت كردن پس من باز گرفتم دستم را و كشيديد دست مرا پس من فرا گرفتم انرا پس مزاحم يكديگر گشتيد بر من مثل مزاحمت شتران تشنه بر ابگاههاى خود در روز ورود ايشان باب تا اين كه بريده گشت بند نعلين از پا و افتاد در داء از دوش و لگد كوب گشت ضعيف و رسيد از جهة شادى مردمان در بيعت من بجائى كه خوشوقت گشتند كوچكان و براه افتادند لرزان بسوى بيعت پيران و رنج بردند در جانب رسيدن به بيعت بيماران و برهنه ساختند صورت خود را بسوى بيعت دختران

الخطبة 222

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فانّ تقوى اللّه مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كلّ ملكة او نجاة من كلّ هلكة بها ينجح الطّالب و ينجو الهارب و تنال الرّغائب فاعملوا و العمل يرفع و التّوبة تنفع و الدّعاء يسمع و الحال هادئة و الاقلام جارية يعنى پس بتحقيق كه پرهيزكارى از جهة خدا كليد گشايش درستى علم و عملست و اندوخته از براى اخرتست و آزادى از هر مملوك بودنست و رستگارى از هر هلاكشدنست بسبب تقوى فائز و واصل مى‏شود بمطلوبش هر طلب كننده ثوابى و نجات مى‏يابد هر گريزنده از عذابى و رسيده مى‏شود بعطاها و نوالهاى مرغوبى پس عمل و عبادت كنيد در حالتى كه عمل بالا برده مى‏شود و توبه نفع برده مى‏شود و دعا شنيده مى‏شود و حال شخص آرميده است و اضطراب مرگ در حال او نيست و قلمهاى كرام الكاتبين در حركتست نه اين كه فارغ شده است از نوشتن بسبب مردن شما و بادروا بالاعمال عمرا ناكسا او مرضا حابسا او موتا خالسا فانّ الموت هادم لذّاتكم و مكدّر شهواتكم و مباعد طيّاتكم زائر غير محبوب و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب قد اعلقتكم حبائله و تكنّفتكم غوائله و اقصدتكم معابله و عظمت فيكم سطوته و تتابعت عليكم عدوته و قلت عنكم نبوته فيوشك ان تغشاكم دواجى ظلله و احتدام علله و حنادس غرماته و غواشى سكراته و اليم ازهاقه و دجّو اطباقه و جشوبة مذاقه فكان قد اتيكم بغتة فاسكت نجيّكم و فرّق نديّكم و عفى اثاركم و عطّل دياركم و بعث ورّاثكم يقتسمون تراثكم بين حميم خاصّ لم ينفع و قريب مجزون لم يمنع و اخر شامت لم يجزع يعنى و بشتابيد بسوى عبادات از جهة زيست كردن واژگون شده بقوا و حواسّ و يا از جهة مرض منع كننده از كار و يا از جهة مرگ در رباينده حيات پس بتحقيق كه مرگ ويران كننده لذّاتهاى شما است و تيره سازنده شهوتهاى شما است و دورگرداننده مقصودهاى شما است زيارت كننده‏ايست غير دوست داشته شده و هم سريست غير مغلوب شونده و قاتلى است غير خون خواسته شده بتحقيق كه در آويخت در شما دامهاى او و فرو گرفت بشما مصيبتهاى او و قصد شما كرد و بسوى شما انداخته شد پيكانهاى تير او و بزرگ گشت در شما قهر او و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  204

پياپى رسيد بر شما دشمنى او و اندك گشت از شما دورى او پس نزديكست كه بپوشاند شما را و برسد بشما تاريكيهاى ابر خشم او و زبانه كشيدن مرض‏هاى او و تاريكيهاى شديد سختيهاى او و بيهوشيهاى شدّت جان كندن او و دردهاى بيرون كردن روح او و تاريكى فرو گيرنده او و بد طعمى چشيدن او پس گويا كه امده است شما را ناگاه پس ساكت و خاموش ساخت راز گويندگان با شما را و متفرّق گردانيد ندا كنندگان شما را و معطّل و بيكار از صاحبش ساخت خانهاى شما را و بر انگيخت وارثهاى شما را كه قسمت كنند ميراث شما را در ميان خويش مخصوصى كه نفع نبخشد و خويشاوند اندوه كسى كه منع نكند و خويش ديگر ملامت كننده كه جزع نكند فعليكم بالجدّ و الاجتهاد و التّاهّب و الاستعداد و التّزوّد فى منزل الزّاد و لا تغرّنّكم الدّنيا كما غرّت من كان قبلكم من الامم الماضية و القرون الخالية الّذين احتلبوا درّها و اصابوا عزّتها و افنوا عدّتها و اخلقوا جدّتها اصبحوا مساكنهم اجداثا و اموالهم ميراثا لا يعرفون من اتاهم و لا يحفلون من بكاهم و لا يجيبون من دعاهم يعنى پس بر شما باد سعى و تلاش كردن و مهيّا و اماده شدن و توشه برداشتن در منزل توشه كه دنيا است و بايد فريب ندهد شما را دنيا همچنان كه فريب داد كسانى را كه بودند پيش از شما از امّتان گذشته و جمعيّتهاى در گذشته آن چنان كسانى كه دوشيدند شير منفعت دنيا را و برسيدند بعزّت و اعتبار دنيا و نيست گردانيدند دراهم شمرده شده دنيا را و كهنه گردانيدند لباسهاى نو دنيا را صبح كردند در حالتى كه مسكن هاى ايشان قبرهاى ايشانست و مالهاى ايشان ميراثست نمى‏شناسند كسيرا كه بيايد نزد ايشان و اعتنا نمى‏كنند بكسى كه بگريد برايشان و جواب نگويند بكسى كه بخواند ايشان را فاحذروا الدّنيا فانّها غدّارة خدوع معطية منوع ملبسة نزوع لا يدوم رخاتها و لا ينقضي عنائها و لا يركد بلائها يعنى پس كناره گيريد از دنيا پس بتحقيق كه دنيا مكّار است خدعه كننده است دهنده است بازگيرنده است پوشاننده است بركننده است هميشه نيست آسايش او و منقضى نمى‏شود رنج و تعب او و فرو نمى‏نشيند بلا و مصيبت او منها فى صفة الزّهاد يعنى بعضى از آن خطبه است در صفت زاهدان كانوا قوما من اهل الدّنيا و ليسوا من اهلها فكانوا فيها كمن ليس منها عملوا فيها بما يبصرون و بادروا فيها ما يحذرون تقلّب أبدانهم بين ظهرانى اهل الاخرة يرون اهل الدّنيا يعظّمون موت اجسادهم و هم اشدّ اعظاما لموت قلوب احيائهم يعنى باشند زهّاد جماعتى از اهل دنيا بحسب ظاهر و نيستند از اهل دنيا بحسب باطن پس باشند در دنيا مثل كسى كه نيست از اهل دنيا مثل ملائكه عمل ميكنند بسبب چيزى كه مى بينند از فناء دنيا و رجوع بسوى اخرت و تعجيل و شوق مى‏نمايند در دنيا بموتى كه بحسب طبيعت اجتناب ميكنند از او متقلّب و متحرّكست بدنهاى ايشان در ميان وسط اهل اخرت يعنى مى‏بينند و مشاهده ميكنند از شدّت يقين بدنهاى خود را كه مى گردند با اهل اخرت در قيامت مى‏بينند اهل دنيا را كه بزرگ مى‏دانند مردن بدنهاى خود را و ايشان بسيار بزرگتر مى‏دانند مردن دلهاى زندگان خود را بسبب نداشتن حيات علم و معرفت

الخطبة 223

و من خطبة له (علیه السلام)خطبها بذى قار و هو متوجّه الى البصرة ذكرها الواقدى فى كتاب الجمل يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه خواند اين خطبه را در منزل موسوم بذى قار نزديكى بصره در وقتى كه ان حضرت مى‏رفتند بسوى بصره ذكر كرده است واقدى آن خطبه را در كتاب مسمّى بجمل فصدع بما امر به و بلّغ رسالة ربّه فلمّ اللّه به الصّدع و رتق به الفسق و الّف بين ذوى الارحام بعد العداوة الواغرة فى الصّدور و الضّغائن القادحة فى القلوب يعنى شق ساخت و آشكار كرد پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)آن چه را كه مأمور بان بود از مراتب توحيد ذات و صفات و افعال و رسانيد پيغام پروردگار را بجميع خلايق در تكميل نفس در جانب علم و عمل پس ملتئم و متّصل و متّحد ساخت خداى (-  تعالى- ) باو و در او شق كشته و آشكار گشته حقايق و معارف عوالم را و جمع كرد باو و در او گشوده و متفرّق گشته آيات افاق و انفس را و الفت داد و متّحد گردانيد ميان ذوى الارحام و صاحبان عقوق و عقل و نفس و طبع بعد از عداوت شديده در صدور طبايع و حقدهاى افروخته در قلوب نفوس كه تمام عقل و عقل تمام گشتند و انسان كامل تامّ حاصل شد

الخطبة 224

و من كلام له (علیه السلام)كلّم به عبد اللّه بن زمعة و هو من شيعته و ذلك انّه قدم عليه فى خلافته فطلب منه مالا يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه تكلّم كرد بان با عبد اللّه بن زمعة و او از شيعيان آن حضرت بود و سبب ان بود كه عبد اللّه وارد بر حضرت شد در اوقات خلافت حضرت پس درخواست كرد از آن حضرت مالى را فقال (علیه السلام)انّ هذا المال ليس لى و لا لك و انّما هو فيى‏ء المسلمين و جلب اسيافهم فانّ شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظّهم و الّا فجناة ايديهم لا تكون لغير افواههم يعنى پس گفت عليه السّلام بتحقيق كه اين مال نيست از من و نه از تو و نيست او مگر فيى‏ء و غنيمت مسلمانان و كشيده شده شمشيرهاى ايشان يعنى از دار الحرب بضرب شمشير كشيده‏اند و آورده‏اند پس اگر شريك بودى تو ايشان را در جنگ جهاد ايشان بود از براى تو نصيبى مانند نصيب ايشان و الّا پس ميوه چيده دستهاى ايشان نمى باشد از براى غير دهنهاى ايشان يعنى حلال نيست غنائم مجاهدين بر غير مجاهدين

الخطبة 225

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است الا انّ اللّسان بضعة من الانسان فلا يسعده القول اذا امتنع و لا يمهله النّطق اذا اتّسع و انّا لامراء الكلام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  205

و فينا تنشبّت عروقه و علينا تهدّلت غصونه و اعلموا رحمكم اللّه انّكم فى زمان القائل فيه بالحقّ قليل و اللّسان عن الصّدق كليل و اللّازم للحقّ ذليل اهله معتكفون على العصيان مصطلحون على الادهان فتاهم عارم و شائبهم اثم و عالمهم منافق و قارئهم مماذق لا يعظّم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيّهم فقيرهم يعنى آگاه باش كه بتحقيق زبان يك قطعه از اعضاء انسانست پس مساعدت نمى‏كند زبان را گفتار در وقتى كه انسان با مانع و مشاغل است و مهلت نمى‏دهد زبان را نطق و بيان يعنى پيشى مى‏گيرد زبان ببيان در وقتى كه انسان با وسعت خلق است و بتحقيق كه ما اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)سلطان كلام و مسلّط بر سخن گفتنيم و در ما داخلست ريشه‏ها و اصول و قواعد و ملكات كلام و سخن آويخته است شاخهاى پر ثمر و فوائد فروع و مستحسنات كلام يعنى مائيم افصح الفصحاء و ابلغ البلغاء بلكه بلاغت و فصاحت ختم است بر ما بايد از ما بياموزند قرار كلام و سخن گفتن را و بدانيد خدا رحمت كناد بر شما كه بتحقيق شما در عصرى باشيد كه گوينده بحقّ در انعصر كم است و زبان از راستگوئى كند است و ملازم حقّ خار است اكثر ان عصر مقيم باشند بر نافرمانى حقّ سازگارند بر مساهله با اهل عصيان جوان ايشان بدخلق و خواست و پير ايشان گناه كار است و عالم ايشان منافق است گفتارش با كردارش موافق نيست و قرائت كنندگان و محصّلين علم بايشان با خلوص نيّت نيستند و تحصيل ايشان مخلوط برياست تعظيم نمى‏كند كوچك ايشان بزرگ ايشان را و انفاق نمى‏كند مالدار ايشان بر فقير و درويش ايشان

الخطبة 226

و من كلام له (علیه السلام)روى دعلب اليمانى عن احمد بن قتيبة عن عبد اللّه بن يزيد عن مالك بن دحيه قال كنّا عند امير المؤمنين (علیه السلام)فقال و قد ذكر عنده اختلاف النّاس يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است روايت كرده دعلب يمانى از احمد بن قتيبه از عبد اللّه پسر يزيد از مالك پسر دحيه گفت كه بوديم ما در نزد امير المؤمنين على عليه السّلام پس گفت و حال اين كه مذكور شده بود در نزد او مختلف بودن مردمان در خلق و خلق انّما فرّق بينهم مبادئ طينهم و ذلك انّهم كانوا فلقة من سبخ ارض و عذبها و حزن تربة و سهلها فهم على حسب قرب ارضهم يتقاربون على قدر اختلافها يتفاوتون فتامّ الرّواء ناقص العقل و مادّ القامة قصير الهمّة و زاكى العمل قبيح المنظر و قريب القعر بعيد السّبر و معروف الضّريبة منكر الجليبة و تائه القلب متفرّق اللّب و طليق اللّسان حديد الجنان يعنى جدا نكرد و امتياز نداد در ميان ايشان مگر اسباب و علل مختلفه منجرّ باختلاف طينت و سرشت ايشان و ان اينست كه بتحقيق بودند ايشان در اصل فطرت قطعه ممزوج و مخلوط از زمين شورزار كه خار زار جهل و معصيت است و از زمين شيرين خوشگوار عليّين كه منبت و گلزار معرفت و طاعت است و از خاك درشت نا هموار طغيان و از خاك نرم هموار عرفان كه همان سرشت بد و نيك باشد و شرح ان به تفتيش در ترجمه خطبه اوّل گذشت پس مردمان بر حسب نزديك بودن زمين طينت و سرشت ايشان در خوبى و بدى نزديك يكديگر باشند در صفات و احوال ظاهر و باطن و بر قدر اختلاف و تفاوت سرشت ايشان متفاوت باشند در ان پس صنفى از مردمان با كمال حسن منظر كه از قوت قوّه حيوانيّه كه جنبه سجّين است كه ناقص عقل و دانش باشند كه از ضعف قوّه انسانيّه جنبه عليّين است متقارب و نزديك باشند بحسب طينت و سرشت با صنفى از مردمان كشيده قامت كه از قوت قوّه حيوانيّه جنبه سجّين است كه كوتاه همّت باشند كه از ضعف قوّه انسانيّت جنبه عليّين است زيرا كه تقارب و تناسب معلولات كه حسن منظر و كشيدگى قامت و نقصان عقل و كوتاهى همّت باشد دالّست بر تقارب و تناسب علل و اسباب انها كه طينت و سرشت آن مردمان باشد زيرا كه اسباب منجرّ بمسبّبات باشند و همچنين مردمان پاك عمل قبيح منظر و مردمان كوتاه قامت دور آزمايش زيرك با يكديگر متقارب باشند بحسب صفات و احوال ظاهر و باطن جنبه عليّين و سجّين بسبب تقارب و تناسب طينت و سرشت ايشان و بقدر زيادتى و كمى قرب طينتها زيادتى و كمى قرب صفات و احوال ظاهر و باطن متحقّق مى‏شود و ان مردمانى كه متفاوت و دور از هم باشند در صفات و احوال ظاهر و باطن بتقريب زيادتى تقارب و دورى طينت و سرشت ايشان مانند مردمان صاحب حال معروف نيك بالذّات و صاحب حال منكر قبيح بر خود بسته بالعرض مثل داناء معتاد بتجاهل و مردمان سرگشته خيال پريشان عقل و مردمان گشاده زبان تيز دل زود بيان هر يك از اين سه صنف مردمان متباعد و دور با يكديگر باشند زيرا كه مزيد دورى تناسب صفات و احوال ظاهر و باطن اين سه صنف از مردمان بسبب دورى تناسب طينت و سرشت ايشان باشد و اين هفت صفت را كه چهار متقارب و سه متباعد باشند حضرت (علیه السلام)ذكر كردند بجهة تمثيل

الخطبة 227

و من كلام له (علیه السلام)قال و هو يلي غسل رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)و تجهيزه يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)گفت انكلام را در حالتى كه متوجّه غسل دادن رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و كفن كردن او بود بابى انت و امّى لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النّبوّة و الابناء و اخبار السّماء خصصت حتّى صرت مسلّيا عمّن سواك و عممت حتّى صار النّاس فيك سواء و لولا انّك امرت بالصّبر و نهيت عن الجزع لانفدنا عليك ماء الشّؤون و لكان الدّاء مماطلا و الكمد مخالفا و قلّا لك و لكنّه ما يملك ردّه و لا يستطاع دفعه بابى انت و امّى اذكرنا عند ربّك و اجعلنا من بالك يعنى پدر و مادر من بقربان تو باد بتحقيق كه منقطع و بريده گرديد بسبب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  206

رحلت تو از دنيا آن چيزى كه منقطع نشد بسبب مردن غير تو از رسالت و احكام الهى و خبرهاى آسمانى بتقريب ختم رسالت و نزول وحى بتو مخصوص گشتى تو بشدّت مصيبت رسانيدن تا اين كه گرديدى تو از جهة شدّت مصيبت رسانيدن تسلّى بخش از مصيبتهاى غير تو و عموم يافت مصيبت تو تا اين كه گرديدند مردمان در مصيبت تو يكسان و اگر نبود كه تو امر كرده بصبر و نهى كرده از جزع در مصائب هر اينه بانتها و اخر مى‏رسانيديم اب مجراى اشكرا يعنى منبع اشك را خشك مى‏ساختم از گريه كردن بر تو و هر اينه بود درد مصيبت تو مماطل در رفتن و دائمى و اندوه مصيبت تو لازم و ثابت در ماندن و هميشه و حال آن كه اندك باشند درد و اندوه دائمى از براى مصيبت تو و لكن مرگ چيزى است كه مقدور نشده است برگردانيدن و رفع كردنش پدر و مادرم قربان تو باد مذكور بكن مرحمت و مغفرت ما امّتانرا در نزد ملاقات رحمت پروردگار تو و بگردان ما را در خاطر تو يعنى فراموش مكن ما را در انوقت

الخطبة 228

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الّذى لا تدركه الشّواهد و لا تحويه المشاهد و لا تراه النّواظر و لا تحجبه السّواتر الدّال على قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه على وجوده و باشتباههم على انّه لا شبه له يعنى سپاس مخصوص خداى آن چنانيست كه در نمى‏يابد او را حواسّ و فرو نمى‏گيرد او را امكنه زيرا كه محدود نباشد اصلا و هر چه در حواسّ و امكنه در ايد البتّه محدود باشد پس در حواسّ و امكنه در نيايد و نبيند او را چشمها زيرا كه جسم نيست و مانع از ظهور او نشود هيچ پوشاننده جهلى زيرا كه عين ظهور و ظاهر بالذّات و مظهر بواطن ظواهر است اين صفت دارد كه دليل و برهانست بر واجب بودن و بى‏علّت بودن او ممكن بودن و با علّت بودن مخلوقات او و الّا مانند ممكن معلول بودى نه علّت و دليل است صاحب علّة بودن خلق و بر موجود بودن او و الّا خلق موجود نبودندى و دليلست اختصاص تشابه و تجانس و تماثل بمخلوقات ممكنه او بر شبه و مانند نداشتن او در ذات و صفات و الّا لازم امدى كه ممكن و مخلوق بودى الّذى صدق فى ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه مستشهد بحدوث الاشياء على ازليّته و بما وسمها به من العجز على قدرته و بما اضطرّها اليه من الفناء على دوامه يعنى خداى آن چنانى كه خلف نمى‏كند در وعدهاى خود زيرا كه عطاى

او بمحض جود ذاتى است پشيمانى ندارد و بلند مرتبه است از ظلم ببندگانش زيرا كه قوى است ضعيفى ندارد و ايستاد بعدل در خلق كردن بندگانش زيرا كه عادلست وضع شي‏ء در غير موضع نكند و انصاف داد بر بندگان در حكمش زيرا كه منصفست منع حقّ از مستحقّ نكند شاهد و دليل گردانيد بودن از نبودن اشياء را بر هميشه بودن خود و الّا اشياء هميشه نيست بودندى و دليل گردانيد چيزى را كه داغ نهاد بان اشياء را از عجز و ناتوانى و در وجود بر قدرت و توانائى خود و الّا عاجز نبودى و اگر بود عاجز نبودى و دليل گردانيد چيزى را كه مضطرّ و بى‏اختيار گردانيد اشياء را بسوى ان از نيست گرديدن بر هميشه ماندن خود و الّا مضطرّ بر نيست شدن نبودندى واحد لا بعدد و دائم لا بامد و قائم لا بعمد تتلقّاه الاذهان لا بمشاعرة و تشهد له المرائى لا بمحاضرة لم تحط به الاوهام بل تجلّى لها بها و بها امتنع منها و اليها حاكمها يعنى واحد است نه بوحدت عددى زيرا كه واحد بوحدت عددى نيست مگر كثير بالذّات و واحد بالاعتبار زيرا كه عدد نيست مگر مجتمع از وحدت او و خدا بسيط است از جميع جهات و اعتبارات پس واحد است بوحدت غير عدديّه يعنى وحدتى كه لازم سلب مطلق كثرت است نه وحدتى كه لازم او است سلب كثرت چنانچه در وحدت عدديّه است و دائم و هميشه است نه بدوام امد و زمان زيرا كه زمان ممكن الفناء است و او واجب البقاء پس دائم است بدوام حقيقى ذاتى نه بدوام عاريتى عارضى مانند امد و زمان و قائم و بر پا است بذات خود نه باعتماد بغير و الّا قائم قوائم و اعتماد معتمدين نباشد ملاقات و مشاهده ميكنند او را عقول نه بملاقات و شهود عيانى بلكه بعقايد ايمانى چنانچه تحقيقش گذشت و شهادت مى‏دهند از براى او جميع مرايا و مظاهر وجودات نه برؤيت حقيقت و عيان ذات او بلكه بنمايش اثار و تجلّى اطوار و اسماء و صفات او و احاطه نمى‏توانند كرد بكنه و تمام حقيقت او و مرايا و مظاهر مدارك و عقول بلكه ظاهر است از براى عقول و مدارك بمظاهر و مزاياى وجودات خود يعنى بقدر مظهريّت ظاهر ظهور يابد نه بقدر ظهور ظاهر زيرا كه ظهور ظاهر نا محدود و غير متناهى و تنگنا مظهر محدود و متناهى است و نمايش غير متناهى در متناهى بقدر غير متناهى ممتنع است و بسبب اوهام و عقول ممتنع و محجوبست از انها زيرا كه ضيق مرآت وجود انها ابى و حاجبست از نمايش كنه او و الّا ظاهر در غايت ظهور و در صرافت نور و حضور است و گردانيده است ذات و جبلّت عقول را حاكم بر خودشان در عجز و قصور ادراك كنه ظاهر بى‏قصور او يعنى معترفند مرآت و مظهر عقول بعدم دريافت كنه نور و تمامت ظهور او ليس بذى كبر امتدّت به النّهايات فكبّرته تجسيما و لا بذى عظم تناهت به الغايات فعظّمته تجسيدا بل كبر شأنا و عظم سلطانا يعنى نيست صاحب طول و عرض و عمق بزرگ كه بكشد باو نهايت و اطراف سطح و خط و نقطه تا اين كه بزرگ بدانند اوهام و عقول او را از روى جسم بودن يعنى اعتقاد كنند كه او جسمى است بزرگ و نه صاحب اطراف و اعضاء سر و دست و پاء بزرگى كه نهايت و اطراف شود از براى او پس بزرگ بدانند اوهام و عقول او را از روى جسد و بدن داشتن يعنى اعتقاد كنند كه او شخصى است بزرگ جثّه بلكه بزرگوار است از روى مرتبه و بزرگست از روى تسلّط و پادشاهى و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله الصّفىّ و امينه الرّضىّ صلّى اللّه عليه و اله ارسله بوجوب الحجج و ظهور الفلج و ايضاح المنهج فبلّغ الرّسالة صادعا و حمل على الحجّة دالّا عليها و اقام اعلام الاهتداء و منار الضّياء و جعل امراس

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  207

الاسلام متينة و عرى الايمان وثيقة يعنى و شهادت مى‏دهم كه بتحقيق محمّد صلّى اللّه عليه و آله متحقّق به بندگى او است و فرستاده و برگزيده او است و امين راضى شده او است رحمت فرستاد خدا بر او و بر ال او فرستاد او را با ثبوت حجّتها و براهين بر منكرين و ظهور و غلبه و نصرت داد بر ملل و اديان و آشكار ساختن راه واضح دين اسلام پس رسانيد رسالت را در حالتى كه آشكار كننده بود انرا و واداشت خلق را بر جادّه راه اسلام در حالتى كه راه نماينده بود بر ان و برپا كردن نشانهاى راه يافتن را و منارهاى روشنائى راه را كه ائمّه هدى و اولياء خدا باشند و گردانيد كوههاى اصول اسلام را محكم و استوار و حلقهاى فروع دين را مستحكم و پايدار و منها فى صفة عجيب خلق اصناف من الحيوان يعنى بعضى از ان خطبه است در وصف آفرينش عجيب صنفهاى از حيوان و لو فكّروا فى عظيم القدرة و جسيم النّعمة لرجعوا الى الطّريق و خافوا عذاب الحريق و لكنّ القلوب عليلة و البصائر مدخولة الا ينظرون الى صغير ما خلق كيف احكم خلقه و اتقن تركيبه و فلق له السّمع و البصر و سوّى له العظم و البشر يعنى و اگر تفكّر كنند در قدرت و توانائى بزرگ خدا و نعمت بزرگ خدا هر اينه برگردند بسوى راه حقّ و بترسند از عذاب اتش سوزان و لكن دلها مريض باشند و ديدها معيوب باشند ايا نگاه نمى‏كنند بسوى كوچكتر چيزى كه خلق كرده است خدا كه چگونه محكم كرده است خلقتش را و چگونه استوار گردانيده است تركيبش را و خلق كرده است از براى او گوش و چشم را و آفرينش بعدل كرده است از براى او استخوان و پوست را انظروا الى النّملة فى صغر جثّتها و لطافة هياتها لا تكاد تناد بلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر كيف دبّ على ارضها و صبّت على رزقها تنقل الحبّة الى حجرها و تعدّها فى مستقرّها تجمع فى حرّها لبردها و فى ورودها لصدرها مكفول برزقها مرزوقة بوفقها لا يغفلها المنّان و لا يحرمها الدّيّان و لو فى الصّفاء اليابس و الحجر الجامس يعنى نگاه كنيد بسوى مورچه در كوچكى جثّه او و خفاء اشكال اعضاء او در حالتى كه نزديك نيست كه دريافت گردد به نگاه چشم و ادراك فكر كه چگونه مى‏جنبد از زمين مكان خود و مى‏ريزد بر روزى خود در حالتى كه نقل ميكند دانه گندم را بسوى سوراخ خود و اماده مى‏سازد در محلّ قرار خود جمع ميكند در وقت گرماى خود از براى زمان سرماى خود و در ورود بمكان خود از براى مراجعت از سفر خود ضامن داشته شده روزى خود است روزى داده شده موافق حالش است غافل از او نيست حضرت با منّت و محروم نمى‏سازد او را پروردگار با ديانت و اگر چه باشد در سنگ صاف خشك و در سنگ زبر و لو فكّرت فى مجارى اكلها و فى علوها و سفلها و ما فى الجوف من شراسيف بطنها و ما فى الرّأس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا و لقيت من وصفها تعبا فتعالى الّذى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه فى خلقها قادر و لو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلّتك الدّلالة الّا على انّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة لدقيق تفصيل كلّ شي‏ء و غامض اختلاف كلّ حىّ و ما الجليل و اللّطيف و الثّقيل و الخفيف و القوىّ و الضّعيف فى خلقه الّا سواء كذلك السّماء و الهواء و الرّياح و الماء يعنى و اگر تفكّر كنى در مواضع جارى شدن مأكول او كه حلقوم او باشند و در بلند و پست او يعنى در سر و ته او در آن چيزى كه در اندرون او است از اضلاع شكم او و در آن چه در سر او است از چشم و گوش او هر اينه اداء خواهى كرد از جهة خلقت او تعجّب را و خواهى ديد از جهة صفت كردن او تعب و رنج را پس بلند است آن چنان كسى كه برپا داشته است او را بر دست و پايش و بنا گذارده است او را بر ستونهاى بدنش در حالتى كه شركت نكرد او را در ايجاد او خالقى و يارى نكرد او را در خلق او توانائى و اگر سفر كنى در راههاى فكر تو تا اين كه برسى بمنتهاى فكر تو راهنمائى نمى‏كند تو را دليل و برهان مكر بر اين كه خالق مورچه او است خالق درخت خرما بعلّت مخفى بودن تفصيل و امتياز هر چيزى و مشكل بودن اختلاف هر زنده و نيست بزرگ و كوچك و سنگين و سبك و توانا و ناتوان در مخلوقات مگر مساوى در نزد او مثل خلقت عجيب مورچه است اسمان و هواء و بادها و اب در خلقت عجيب داشتن فانظروا الى الشّمس و القمر و النّبات و الشّجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللّيل و النّهار و تفجّر هذه البحار و كثرة هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرّق هذه اللّغات و الالسن المختلفات فالويل لمن جحد المقدّر و انكر المدبّر زعموا انّهم كالنّبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع لم يلجئوا الى حجّة فيما ادّعوا و لا تحقيق لما اوعوا و هل يكون بناء من غير بان او جناية من غير جان يعنى پس نگاه كن بسوى آفتاب و ماه و گياه و درخت و اب و سنگ و اختلاف اين شب و روز و روان شدن اين درياها و بسيارى اين كوهها و درازى اين سر كوهها و جدائى اين لغتها و زبانهاى مختلفه پس واى از براى كسى كه انكار كرده است مقدّر و تعيين كننده را و انكار كرد تدبير كننده را گمان كردند كه ايشان مثل گياه باشند نيست از براى ايشان زراعت كننده و نه از براى اختلاف صورت و شكل ايشان صنعت كننده و پناه نبردند بسوى دليل و برهانى در چيزى كه‏

قبل فهرست بعد