قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  194

پس بر شما باد نصيحت كردن يكديگر را بحقّ واجب و نيك اعانت كردن يكديگر بر ان پس نيست كسى و اگر چه شدّت داشته باشد حرص او در رضاء خدا و دراز باشد تلاش او در عمل كردن از براى خدا رساننده بكنه آن چه را كه خداى (-  تعالى- ) سزاوار او است از طاعت و عبادت از براى او و ليكن از حقوق واجبه خدا بر بندگان نصيحت كردنست بمقدار طاقت ايشان و اعانت يكديگر كردنست برپا داشتن حقّ و عدل در ميان خودشان و نيست مزدى و اگر چه بزرگ باشد در حقّ گذارى منزلت او و مقدّم باشد در دين دارى فضيلت او برتر از اين كه اعانت كرده شود بر چيزى كه متحمّل ساخته است خداى (-  تعالى- ) بر او از حقّ خود يعنى البتّه محتاج است بمعين و نيست مردى و اگر چه كوچك شمرده باشد او را نفسها و حقير ديده باشد او را چشمها يعنى در نزد مردم كوچك باشد و در نظرها حقير باشد پست از براى اين كه اعانت كند بر انحقّ واجب يا اعانت كرده شود بر ان يعنى البتّه قادر است باعانت و استعانت غير فاجابه رجل من اصحابه بكلام طويل يكثّر فيه الثّناء عليه و يذكر سمعه و طاعته فقال (علیه السلام)انّ من حقّ من عظم جلال اللّه فى نفسه و جلّ موضعه من قلبه ان يصغر عنده لعظم ذلك كلّ ما سواه و انّ احقّ من كان كذلك من عظمت نعمة اللّه عليه و لطف احسانه اليه فانّه لم تعظم نعمة اللّه على احد الّا ازداد حقّ اللّه عليه عظما و انّ من اسخف حالاة الولاة عند صالح النّاس ان يظنّ بهم حبّ الفخر و يوضع امرهم على الكبر يعنى پس جواب داد او را مردى از اصحابش بسخن درازى كه در ان بسيار ستايش ميكرد او را و ذكر ميكرد در ان قبول كردن قول او را و اطاعت كردن امر او را پس گفت (علیه السلام)كه بتحقيق از حقّ كسى كه بزرگست جلال و سلطنت خدا در نفس او و بلند است مرتبه خدا در دل او يعنى اعتقاد كرد بجلالت خدا و عظمت خدا اينست كه كوچك باشد در نزد او بتقريب بزرگى انجلالت و عظمت هرچه غير اوست و بتحقيق كه سزاوار كسى كه باشد بمثل آن حال كسى است كه بزرگ باشد نعمة خدا بر او و لطف و نيكو باشد احسان و انعام

خدا بسوى او پس بتحقيق كه بزرگ نمى‏گردد نعمت خدا بر كسى مگر اين كه زياد مى‏گردد بزرگ بودن حقّ خدا بر او و بتحقيق كه ان بدترين حالات پادشاهان در نزد مردمان صالح سالم عقل اينست كه گمان كرده شود در ايشان دوست داشتن افتخار بر مردمان را و قرار شده باشد بناء امر ايشان بر تكبّر و بزرگى جستن بر مردمان و قد كرهت ان يكون جال فى ظنّكم انّى احبّ الاطراء و استماع الثّناء و لست بحمد اللّه كذلك و لو كنت احبّ ان يقال ذلك لتركته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو احقّ به من العظمة و الكبرياء و ربّما استحلى النّاس الثّناء بعد البلاء فلا تثنوا علىّ بجميل ثناء لاخراجى نفسى الى اللّه و اليكم من التّقيّة فى حقوق لم افزع من ادائها و فرائض لا بدّ من امضائها يعنى و بتحقيق كه كراهت داريم از اين كه جولان كند در گمان شما اين كه دوست مى‏دارم مدح را و شنيدن ستايش را و نيستم من بحمد اللّه (-  تعالى- ) همچنان كه مردم گمان ميكنند و اگر بودم كه دوست مى‏داشتم اين كه گفته شود مدح و ثناء در باره من هر اينه ترك مى‏كردم استماع ثناء را از جهة پستى و تواضع از براى خداى سبحانه از برخوردن بچيزى كه خدا سزاوارتر است بان از عظمت و كبرياء و بزرگى و بساء است كه شيرين مى‏دانند مردمان ستايش را بعد از فراغت مبتلا شدن بطاعت پس ستايش مكنيد بر من بستودن نيكو بسبب بيرون كردن و ابراز كردن من نفس خودم را بسوى خدا و بسوى شما از جهة تقيّه كردن از خدا و خلق در اداء حقوقى كه فارغ نگشته‏ام از اداء انها و در امضاء واجباتى كه ناچار است مرا از امضاء و اجراء ان از عبادت خدا و هدايت خلق فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّى بما يتحفّظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنّوا بى استثقالا فى حقّ قيل و لا التماس اعظام لنفسى فانّه من استثقل الحقّ ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ او مشورة بعدل يعنى پس سخن مگوئيد با من بسخنانى كه تكلّم كردند بان سلاطين جبّار ستمكار را و نگاه مداريد خود را از سخن گفتن با من بآنچه نگاه مى‏دارند آن چه را در نزد ارباب سطوت و غضب و پادشاهان با  حدّت و اختلاط و آميزش مكنيد با من بچاپلوسى و مدارات و نفاق و گمان مكنيد در من گران امدن مرا در حقّى كه گفته از براى من و نه التماس و استدعا كردن من بزرگ شمردن مر نفس مرا پس بتحقيق كسى كه گران دارد حقّ مرا از اين كه گفته شود از براى او يا عدل را از اين كه اظهار شود بر او باشد عمل كردن بحقّ و بعدل گران‏تر بر او پس باز مداريد خود را گفتگوى بحقّ يا از مشورت كردن بعدل با من فانّى لست فى نفسى بفوق ان اخطى‏ء و لا امن ذاك من فعلى الّا ان يكفى اللّه من نفسى ما هو املك به منّى فانّما انا و أنتم عبيد مملوكون لربّ لا ربّ غيره يملك منّا ما لا يملك من انفسنا و اخرجنا ممّا كنّا فيه الى ما صلحنا عليه فابدلنا بعد الضّلالة بالهدى و اعطانا البصيرة بعد العمى يعنى پس بتحقيق كه من نيستم در پيش نفسم برتر از اين كه بخطا انداخته شوم و امن نيستم خطا را از كردار من مگر اين كه كفايت كند خدا از نفس امّاره من چيزى را كه مالك تر است بآن چيز از من پس من معصوم باشم از جانب خدا پس نيستم من و شما مگر بندگان مملوك از براى پروردگارى بجز او مالك است از ما چيزى را كه ما مالك نيستيم از نفسهاى ما و بيرون اورده است ما را از چيزى كه بوده‏ايم در او از جهل بسوى چيزى كه صالح‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  195

بوديم بر آن چيز يعنى چيزى كه صلاح ما بود از علم پس تبديل كرد ما را بعد از گمراهى براه يافتن و عطا كرد بما بينائى را بعد از كورى بسبب بعثت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و اظهار نور نبوّت

الخطبة 208

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است اللّهمّ انّى استعديك على قريش فانّهم قد قطعوا رحمى و اكفئوا انائى و اجمعوا على منازعتى حقّا كنت اولى به من غيرى و قالوا الا انّ فى الحقّ ان تأخذه و فى الحقّ ان تمنعه فاصبر مغموما او متّ متاسّفا فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا ذابّ و لا مساعد الّا اهل بيتى فضمنت بهم عن المنيّة فاقضيت على القذى و جرعت ريقى على الشّجى و صبرت من كظم الغيظ على امّر من العلقم و الم للقلب من جزّ الشّفار يعنى بار خدايا طلب انتقام ميكنم از تو بر طايفه قريش پس بتحقيق كه بريدند ايشان قرابت و خويشى مرا با پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و سرازير گردانيديد كوزه خلافت مرا و اجماع كردند بر منازعه و خصومت من در حقّى كه بودم سزاوارتر بان از غير من و گفتند آگاه باش كه بتحقيق كه حقّ است اين كه تو بگيرى حقّ خلافت را نظر بشايستگى و قرابت و نصّ و حقّ است اين كه ممنوع باشى از ان بسبب اجماع جمعى پس صبر پيشه كن در حالتى كه اندوهگين باشى يا بميرى در حالتى كه متاسّف و متحسّر باشى پس نگاه كردم زمانى بود كه نبود از براى من معينى و نه دفع كننده دشمنى و نه معاونى مگر اهل بيت من پس بخل ورزيدم بايشان مرگ را پس برهم گذاشتم چشم را بر ريزش چرك اشك و نوشيدم اب دهنم را بر سوزش دل و صبر كردم از براى فرو نشاندن خشم بر نهجى تلخ‏تر از تلخى درخت علقم و درد رساننده‏تر مر دل را از بريدن شفرها و كاردهاى تند و مكرّر شد اين كلام بتقريب اختلاف روايت

الخطبة 209

و منه فى ذكر السّائرين الى البصرة لحربه (علیه السلام)يعنى بعضى از انكلام است در ذكر روندگان بسوى بصره از جنگ امير المؤمنين عليه السّلام است فقدّموا على عمّالى و خزّان مال المسلمين الّذى فى يدي و على اهل مصر كلّهم فى طاعتى و على بيعتى فشتّتوا كلمتهم و افسدوا علىّ جماعتهم و وثبوا على شيعتى فقتلوا طائفة منهم غدرا و طائفة عضّوا على اسيافهم فضاربوا بها حتّى لقوا اللّه صادقين يعنى پس وارد شدند سپاه جمل بر حكّام من و خزانه داران مسلمانان آن چنانى كه در تصرّف من است و بر اهل ولايت بصره كه تمام ايشان در اطاعت من باشند و بر بيعت من باشند پس پراكنده گردانيدند گفتار ايشان را و فاسد گردانيدند بر من اجتماع را و برجستند بر شيعيان من پس كشتند جماعتى را بحيله و مكر و طايفه ديگر دندان گزيدند و ملازم شدند بر شمشيرهاى خود پس قتال كردند با انها تا اين كه ملاقات كردند خدا را در حالتى كه راست اعتقاد بودند

الخطبة 210

و من كلام له (علیه السلام)لمّا مرّ بطلحة و عبد الرّحمن بن عتاب بن اسيد و هما فتيلان يوم الجمل يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه گذشت بطلحه و عبد الرّحمن پسر عتاب پسر اسيد و حال آن كه ان دو نفر كشته شده بودند در روز جنگ جمل لقد اصبح ابو محمّد بهذا المكان غريبا اما و اللّه لقد كنت اكره ان تكون قريش قتلى تحت بطون الكواكب ادركت و ترى من بنى عبد مناف و افلتتنى اعيان اعيان بنى جمح لقد اتلعوا اعناقهم الى امر لم يكونوا اهله فوقصوا دونه يعنى بتحقيق كه داخل صبح گرديد ابو محمّد كه طلحه باشد در اين مكان در حالتى كه غريب است آگاه باش كه سوگند بخدا كه هر اينه بودم من كه راضى نبودم اين كه طايفه قريش كشته‏گان باشند در زير شكمهاى ستارگان و در زير سقف نمرده باشند دريافتم صاحب خيانت خودم را از جانب پسران عبد مناف و رميدند از من بزرگان طايفه جمح بتحقيق كه برافراشته بودند گردنهاى خود را بسوى امرى كه نبودند سزاوار ان پس شكسته شد گردنهاى ايشان در نزد ان كار

الخطبة 211

و من كلامه (علیه السلام)فى وصف النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وصف پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)قد احيا عقله و امات نفسه حتّى دقّ جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فابان له الطّريق و سلك به السّبيل و تدافعته الابواب الى باب السّلامة و دار الاقامة و ثبتت رجلاه بطمأ نينة بدنه فى قرار الأمن و الرّاحة بما استعمل قلبه و ارضى ربّه يعنى بتحقيق كه زنده گردانيد نفس انسانيّت خود را بتكميل قوّه علميّه و عمليّه و تحصيل معارف حقّه و ملكات جميله و ميراند نفس حيوانيّه خود را برياضات و مجاهدات علميّه و عمليّه و ازاله علاقه هواء نفسيّه شهويّه غضبيّه و استسلام و انقيادش از براى نفس انسانيّت بطورى كه اثرى از او باقى نماند تا اين كه باريك و ضعيف شد بدن و قواى قويّه بزرگ او نحيف شد بدنش و ضعيف شد خواهشش و مرد بموت ارادى و تا اين كه لطيف و مجرّد گرديد مادّه غليظ او يعنى احساس صور خياليّه ماديّه غليظه و خطورات قلبيّه او مبدّل شد بادراك معانى عقليّه مجرّده لطيفه و افاضه فيوضات روحانيّه و بدرخشيد و تابيد از براى او درخشنده روح القدس بسيار تابنده يعنى اتّصال يافت با عقل فعّال باتّصالات بسيار پس ظاهر ساخت ان لامع درخشنده از براى او راه وصول بمعرفت و اتّصال بوجود مطلق را و روانه ساخت او را براه ترقّيات معارف و تحقيقات حقايق و رسانيدند او را بشدّت ارباب اصنام ابواب حجابهاى الهيّه تا بباب سلامة كنه عبوديّت محبّيه و ربوبيّه محبوبيّه و سراى درنگ و ارام قاب قوسين او ادنى و ثابت گرديد و قرار گرفت دو پاى صدق و عرفان قلب و نفس او بسبب اطمينان و سكون روح حيوانيّه او از شهوت و غضب در مقام امن قاب قوسين اوّل وجود مقيّد عقل اوّل و راحت او وجود مطلق نفس رحمانى بسبب در كار داشتن قلبش در كسب مكارم اخلاق و راضى ساختن پروردگارش در تحصيل معارف حقايق

الخطبة 212

و من كلام له (علیه السلام)يحثّ فيه اصحابه على الجهاد يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه تحريص ميكرد در ان اصحاب خود را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  196

بر جهاد كردن و اللّه مستأديكم شكره و مورثكم امره و ممهلكم فى مضمار ممدود لتتنازعوا سبقه فشدّوا عقد المازر و اطووا فضول الخواصر لا تجتمع عزيمة و وليمة ما انقض النّوم لعزائم اليوم و امحى الظّلم لتذاكير الهمم يعنى خداى تعالى طلب كننده است از شما شكر نعمت خود را و ميراث دهنده و باقى گذارنده است از بنى اميّه بشما امرش را و سلطنت را و مهلت دهنده است شما را در مدّت سوقان گيرى و رياضت كشيدن كه مدّت دولت شما باشد تا منازعه كنيد باهم در بردن گروگان سلطنت او پس محكم ببنديد گرههاى بند زير جامهاى جدّ و جهد را و بپيچيد بر هم زيادتى تهيگاهها را يعنى كم خوراك باشيد جمع نمى‏شود باهم اراده عروسى و ضيافت بعد از عروسى و چه بسيار شكننده است خوابيدن شب مر عزمها و ارادهاى جازمه روز را و چه بسيار محو كننده است شبهاى تاريك بياد داشتن اهتمام كارها را يعنى لذّت و راحت دولت و سلطنت بدون زحمت كوشش و تلاش ميسّر نيست و غفلت و اهمال در ان شكننده و محو كننده عزم تحصيل انست

الخطبة 213

و من كلام له (علیه السلام)قاله بعد تلاوته أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه گفت انكلام را بعد از خواندن او سوره أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ را يعنى بلهو انداخت و روگردان ساخت شما را از اطاعت خدا بسيار شدن اموال و اولاد و احفاد و تفاخر بانها تا اين كه زيارت كرديد قبرها را يعنى تا اين كه دريافت شما را مرگ بر آن حالت يا له مراما ابعده و زورا ما اغفله و خطرا ما افظعه لقد استخلوا منهم اىّ مذكّر و تناوسؤهم من مكان بعيد أ فبمصارع ابائهم يفخرون ام بعديد الهلكى يتكاثرون يرتجعون منهم اجسادا خوت و حركات سكنت يعنى ندا ميكنم تعجّب را از براى فخر كننده به بسيارى عشيره كه مر او را مطلبى است چه بسيار دور از عقل و زيارت كردن قبوريست چه بسيار غافل از مرگ و كار بزرگيست چه بسيار فظيع و شنيع بتحقيق كه ايشان خالى دانستند از خود چه بسيار ياد آورنده مرگ را و حال آن كه رسيده‏اند بايشان از مكان دورى ايا بمكانهاى كشته شدن پدران خود فخر ميكنند آيا بشماره كردن هلاك شدگان و مردگان اظهار بسيارى ميكنند طلب برگشتن ميكنند از ايشان جسدهاى را كه افتاده اند بزمين و حركاتى را كه اسوده شده‏اند از ان و لان يكونوا عبرا احقّ من ان يكونوا مفتخرا و لان يهبطوا بهم جناب ذلّة احجى من ان يقوموا بهم مقام عزّة لقد نظروا اليهم بابصار العشوة و ضربوا منهم فى غمرة جهالة و لو استنطقوا عنهم عرصات تلك الدّيار الخاوية و الرّبوع الخالية لقالت ذهبوا فى الأرض ضلّالا و ذهبتم فى اعقابهم جهّالا يعنى و هر اينه اين كه باشند ان پدران كشته شده محلّ عبرت انها سزاوارتر است از اين كه باشند محلّ افتخار ايشان و هر اينه اين كه باشند فرو نشينند بسبب ايشان در ناحيه حقارت و خوارى خردمندانه‏تر است از اين كه برخيزند بسبب ايشان در مقام عزّت و اعتبار هر اينه بتحقيق كه نگاه كردند بسوى ايشان بديدهاى معيوب كم روشنائى و سفر كردند از ايشان در شدّت و سختى نادانى و اگر طلب كنند بيان حال ايشان را از فضاهاى سراهاى سقف افتاده و منزلهاى خالى از سكّان ايشان هر اينه بزبان حال گويند كه رفتند ايشان در زير زمين گمراهان بوده و مى‏رويد شما در عقب انها نادانان بوده تطؤن فى هامهم و تستثبتون فى اجسادهم و ترتعون فيما لفظوا و تسكنون فيما خرّبوا و انّما الايّام بينهم و بينكم بواك و نوائح عليكم اولئكم سلف غايتكم و فراط مناهلكم الّذين كانت لهم مقاوم العزّ و حلبات الفخر ملوكا و سوقا سلكوا فى بطون البرزخ سبيلا سلّطت الارض عليهم فيه فاكلت من لحومهم و شربت من دمائهم فاصبحوا فى فجوات قبورهم جمادا لا ينمون و ضمارا لا يوجدون لا يفزعهم ورود الاهوال و لا يحزنهم تنكّر الاحوال و لا يحقلون بالرّواجف و لا يأذنون للقواصف غيّبا لا ينتظرون و شهودا لا يحضرون يعنى گام مى‏گذاريد در كاسهاى سر ايشان و راست مى‏ايستيد در جسدهاى خاك شده ايشان و چرا مى‏كنيد در جاهائى كه انها انداختند و واگذاشتند انرا و جا مى‏گيريد در مكانى كه انها خراب كردند و نيست روزهاى ميانه ايشان و ميانه شما مگر گريه كنندگان و نوحه كنندگان بر مرگ شما انجماعت مردگان پيش رفتگان پايان كار شمايند و پيش روندگان منزلگاه شمايند آن كسانى كه بود از براى ايشان قائمها و پايهاى عزّت و اعتبار و دستهاى فخر و افتخار در حالتى كه پادشاهان و رعايا بودند راه رفتند در شكمهاى قبور عالم برزخ و مسلّط گردانيده شد زمين را بر ايشان در ان برزخ قبر پس خورد زمين از گوشتهاى ايشان و آشاميد از خونهاى ايشان پس صبح كردند در شكافهاى قبرهاى خود در حالتى كه جمادى بودند كه نموّ نمى‏كردند و غايبى بودند كه يافته نمى‏شدند نمى‏ترساند ايشان را وارد شدن خوفهاى دنيا و غمگين نمى‏سازد ايشان ناخوشى و بدى حالهاى دنيا و باك ندارند بزمين لرزشهاى دنيا و گوش نمى‏گيرند اوازهاى شديده دنيا را غايبانى باشند كه انتظار كشيده نمى‏شوند و حاضرانى باشند كه حاضر نمى‏شوند در دنيا و انّما كانوا جميعا فتشتّتوا و الافا فافترقوا و ما عن طول عهدهم و لا بعد محلّهم عميت اخبارهم و صمّت ديارهم و لكنّهم سقوا كأسا بدّلتهم بالنّطق خرسا و بالسّمع صمما و بالحركات سكونا فكانّهم فى ارتجال الصّفة صرعى سبات جيران لا يتانّسون و احبّاء لا يتزاورون بليت بينهم عرى التّعارف و انقطعت منهم اسباب الاخاء و التّعاطف فكلّهم وحيد و هم جميع و بجانب الهجر و هم اخلّاء لا يتعارفون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  197

لليل صباحا و لنهار مساء اىّ الجديدين ظعنوا فيه كان عليهم سرمدا يعنى نبودند ايشان مگر مجتمع با يكديگر پس پراكنده شدند و با الفت باهم بودند پس جدا گرديدند نيست از درازى روزگار ايشان و نه از دورى منزل ايشان اين كه كور و مجهولست خبرهاى ايشان و گنگ است و شنيده نمى‏شود اوازه ديار ايشان و ليكن آشاماندند بايشان جام مرگى را كه تبديل كرد گويائى را بگنگى و شنوائى را بكرى و حركت را بسكون پس گويا كه ايشان در ابتداء حال بدون استعداد و تهيّأ بودند افتادگان در بيهوشى خواب همسايگانى باشند كه انس باهم ندارند و دوستانى باشند كه زيارت يكديگر نمى‏كنند مندرس باشد در ميان ايشان حلقهاى تعارف و شناسائى و بريده شد از ايشان اسباب برادرى و مهربانى پس همه ايشان تنهايند و حال آن كه در يك جااند و مايل بهجران و دوريند و حال آن كه دوستانند نمى‏شناسند از براى شب روزى را و از براى روز شبى را هر يك از شب و روز را كه در ان رحلت كنند باشد بر ايشان هميشه شاهدوا من اخطار دارهم افظع ممّا خافوا و راو من آياتها اعظم ممّا قدّروا فكلا الغايتين مدّت لهم الى مبائة فاتت مبالغ الخوف و الرّجاء فلو كانوا ينطقون بها لعيّوا بصفة ما شاهدوا و ما عايبوا و لئن عميت اثارهم و انقطعت اخبارهم لقد رجعت فيهم ابصار العبر و سمعت عنهم اذان العقول و تكلّموا من غير جهات النّطق فقالوا كلحت الوجوه النّواضر و خوت الاجساد النّواعم و لبسنا اهدام البلى و تكائدنا ضيق المضجع و توارثنا الوحشة و تهكّمت علينا الرّبوع الصّموت فانمحت محاسن اجسادنا و تنكّرت معارف صورنا و طالت فى مساكن الوحشة اقامتنا و لم نجد

من كرب فرجا و لا من ضيق متّسعا يعنى بچشم ديدند از هلاكتهاى سراى اخرت ايشان شديدتر از ان چيز كه ترسيده بودند و ديدند از علامات اخرت بزرگتر از آن چيزى كه تصوّر و اندازه كرده بودند پس هر يك از دو مقصد و غرض اشقياء و سعداء كشيده شد از براى ايشان تا بمنزلگاه دوزخ و بهشت پس رسيد آن منزلگاه بغايات و بمنتهاى خوف خائف و رجاء راجى پس اگر بودند كه گويا شوند بان هر اينه سست و ضعيف مى‏شدند در صفت آن چيزى كه مشاهده كردند و بچشم ديدند و اگر چه كور شده و ديده نشده است علامات ايشان و منقطع است خبرهاى ايشان هر اينه بتحقيق كه مراجعت كرد در ايشان ديدهاى عبرتها و شنيد از احوال ايشان گوشهاى عقلها و سخن گفتند ايشان بزبانحال از غير راه گفتار زبان پس گفتند كه عبوس و زشت گشتند صورتهاى با رنگ و رونق و بخاك افتادند بدنهاى نرم و نازك و پوشيديم ما جامهاى تازه و كهنه و بمشقّت انداخته است ما را تنگى خوابگاه و بارث برديم وحشت از يكديگر را و منهدم گشت بر ما منزلهاى خاموش قبور پس محو گشت نيكوئيهاى بدنهاى ما و بدانيد گشت خوش آيندگى صورتهاى ما و دراز كشيد در منزلهاى وحشتناك درنگ ما و نيافتيم از براى شدّت فرجى و از براى نيكى وسعتى فلو مثّلتهم بعقلك او كشف عنهم محجوب الغطاء لك و قد ارتسخت اسماعهم بالهوامّ فاستكّت و اكتحلت ابصارهم بالتّراب فخسفت و تقطّعت الالسنة فى افواههم بعد ذلاقتها و همدت القلوب فى صدورهم بعد يقظتها و عات فى كلّ جارحة منهم جديد بلى سمّجها و سهّل طرق الافة اليها مستسلمات فلا ايد تدفع و لا قلوب تجزع لرأيت اشجان قلوب و اقذاء عيون لهم من كلّ فضاعة صفة حال لا تنتقل و غمرة لا تنجلى پس اگر ممثّل و مصوّر سازى تو احوال ايشان را در ذهن تو پا برداشته شود پوشش پرده از براى تو و حال آن كه رسوخ كرده باشد و فرو رفته باشد در گوشهاى ايشان حشرات زمين از مور و مار پس كر گشته باشند و سرمه كشيده باشند چشمهاى ايشان بخاك پس فرو رفته باشند در استخوان سر و پاره پاره گشته باشد زبانها در دهنهاى ايشان بعد از تيزى و بلاغت انها و فرو مرده باشد دلها در سينهاى ايشان بعد بيدار بودن آنها و فساد كرده باشد در هر عضوى از ايشان كهنگى تازه و پوسيدگى كه زشت گردانيده باشد انها را و اسان كرده باشد راه افت را بسوى انها در حالتى كه ايشان باشند كردن نهندگان از براى افت و بلاها پس نباشد دستهاى ياورى كه دفع كنند انها را و نه دلهاى سوخته كه جزع كنند در ان هر اينه بعد از ان تصوير و كشف حجاب خواهى ديد اندوهها و دردهاى دلهاى بسيارى را و خونابه چكيدن چشمهاى بى‏شمارى را باشد از براى ايشان از هر جهة شناعت و رسوائى صفت حالتى كه منتقل نشود و شدّت و سختى كه رفع و برطرف نگردد و كم اكلت الأرض من عزيز جسد و انيق لون كان فى الدّنيا غذّى ترف و ربيب شرف يتعلّل بالسّرور فى ساعة حزنه و يفزع الى السّلوة ان مصيبة نزلت به ضنّا بغضارة عيشة و شحاحة بلهوه و لعبه فبينا هو يضحك الى الدّنيا و تضحك اليه فى ظلّ عيش غفول اذ وطى‏ء الدّهر به حسكه و نقضت الايّام قواه و نظرت اليه الحتوف من كثب فخالطه بثّ لا يعرفه و نجىّ همّ ما كان يجده يعنى و چه بسيار خورد زمين از بدن تازه را و صاحب اب و رنگ خوشاينده را كه بود در دنيا پرورده نعمت و پرورش شده عزّت در حالتى كه تعلّل و نهاية ميكرد بشادى در وقت اندوهش و پناه مى‏برد بخوشوقتى اگر مصيبتى نازل مى‏شد باو از جهة بخل ورزيدن و تلف نكردن خوش گذرانى خود و لئيم بودن و از دست ندادن شغل لعب و طرب خود يعنى از جهة شدّت اشتغال بعيش و طرب التفاتى نداشت باندوه و مصيبت پس در اثنائى كه او خنده ميكرد دنيا از فراهم ساختن اسباب طرب بسوى او در حالتى كه برقرار در آرامگاه خوش گذرانى و غافل از اخرت بود رسيد زمانى كه لگد كوب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  198

كرد او را زمانه بخار و خاشاك خود و شكست روزگار قوّتهاى او را و نگاه كرد بسوى او مرگ از نزديكى پس آميخت باو حزن و اندوهى كه نمى‏شناخت او را و همراه غصّه كه نمى‏يافت او را و تولّدت فيه فترات علل انس ما كان بصحّته ففزع الى ما كان عوّده الاطبّاء فى تسكين الحارّ بالقارّ و تحريك البارد بالحارّ فلم يطفى‏ء ببارد الّا ثور حرارة و لا حرّك بحارّ الّا هيّج برودة و لا اعتدل بممازج لتلك الطّبايع الّا امدّ منها كلّ ذات داء حتّى فتر معلّله و ذهل ممرضه و تعايا اهله بصفة دائه و خرسوا عن جواب السّائلين عنه و تنازعوا دونه شجى خبر يكتمونه فقائل لما هو به و ممّن لهم اياب عافيته و مصبّر لهم على فقده يذكّرهم اسى الماضين من قبله فبينا هو كذلك على جناح من فراق الدّنيا و ترك الاحبّة اذ عرض له عارض من غصصه فتحيّرت نوافذ فطنته و يبست رطوبة لسانه فكم من مهمّ من جوابه عرفه فعىّ عن ردّ و دعاء مؤلم لقلبه سمعه فتصامّ عنه من كبير كان يعظّمه او صغير كان يرحمه و انّ للموت لغمرات هى افظع من ان تستغرق بصفة او تعتدل على عقول اهل الدّنيا يعنى و متولّد و حادث گرديد در او سستيهاى مرضها در حالت مأنوس بودن او با صحّت خود پس پناه برد بسوى آن چيزى كه عادت داده بودند او را بان طبيبان در فرو نشان صفراء حارّ بدواهاى بارد و حركت دادن و كم كردن بلغم بارد بدواهاى حارّ پس فرو ننشاند باستعمال دواء بارد مگر هيجان و شدّت حرارت را و حركت نداد بدواء حارّ مگر ثوران و زيادتى برودت را و معتدل نگردانيد بسبب ممزوج و مخلوط كردن مر ان طبيعتهاى حارّه و بارده را مگر اين كه امداد و كمك كرد از جهة انطبايع هر عضو صاحب درد را تا اين كه سست و ضعيف گرديد طبيب رفع كننده مرض‏هاى او و غافل گرديد و فراموش كرد او را پرستار مرض او و خسته و درمانده گرديدند اهل و عيال او در چگونگى درد او و لال گرديدند از جواب پرسندگان احوال او و اختلاف كردند در نزد او در اندوه خبرى كه مى‏پوشانيدند انرا اهل او پس بود كسى كه مى‏گفت كه اوست از براى آن چيزى كه با اوست از مقدّرات خدا و بود كسى كه به آرزو مى‏انداخت مر اهلش را برجوع كردن او و بود كسى كه تسليت مى‏داد مر ايشان را بر مردنش در حالتى كه بياد ايشان مياورد پيروى كردن گذشتگان پيش از او را پس در اثنائى كه او همچنان بر شرف مفارقت دنيا و واگذاشتن دوستان بود رسيد زمانى كه ظاهر گشت از براى او عارضه از غصّه‏هاى او پس حيران گشت زيركيهاى نافذه او و خشك گشت ترى زبان او پس چه بسيار از اهتمام كننده در جواب گفتنش بود كه شناخت او را پس عاجز گشت از جواب گفتن او و چه بسيار از ندا كردن درد رساننده مر دل او بود كه شنيد انرا پس گنگ گشت از جواب ان بود ان ندا از بزرگى كه بود تعظيم ميكرد او را مانند پدر يا كوچكى كه مهربانى ميكرد با او مانند اولاد بتحقيق كه از براى مرگ هر اينه سختيها است كه انها دشوارترند از اين كه فرو گرفته شوند بوصف كردن و بيان كردن تا اين كه راست ايد شرح ان بر عقلهاى اهل دنيا

الخطبة 214

و من كلام له (علیه السلام)عند تلاوته رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ (-  إلخ- ) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در نزد خواندن آيه رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ يعنى باشند مردانى كه مشغول نگرداند و روگردان نسازد ايشان را معامله و نه خريد و فروختى از ذكر خداى (-  تعالى- ) انّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد الغشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح للّه عزّت الاؤه فى البرهة و فى ازمان الفترات عبادنا جاهم فى فكرهم و كلّمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظة فى الاسماع و الابصار و الأفئدة يذكّرون بايّام اللّه و يخوّفون مقامه بمنزلة فى الفلوات من اخذ القصد حمدوا اليه طريقه و بشّروه بالنّجاة و من اخذ يمينا و شمالا ذمّوا اليه الطّريق و حذّروه من الهلكة و كانوا كذلك مصابيح تلك الظّلماة و ادلّة تلك الشّبهات يعنى بتحقيق كه خداى منزّه از نقص گردانيده است ياد كردن او را بتسبيح و تمجيد و تحميد زبانى و قلبى صيقل از براى دلها كه پاك مى‏گرداند دلها را از زنگ اقبال بما سواء خدا در حالتى كه مى‏شنوند و مى‏پذيرند دلها بسبب ذكر اوامر و نواهى او را بعد از سنگينى گوش و مى‏بينند و مى‏شناسند بسبب ذكر او را باثار و افعال او بعد از كورى و مطيع مى‏گردند بسبب ذكر انبياء و اوصياء را بعد از معانده و نافرمانى و هميشه از براى خدائى كه بزرگست نعمتهاى او در پاره از زمان بعد از پاره ديگر از زمان و در اوقات دير فرستادن رسل بندگانى باشند كه راز و نجوى گويد با ايشان در پرده دل ايشان و سخن گويد با ايشان در باطن عقلهاى ايشان بالقاء معارف و الهام حقايق پس برافروزنده چراغ هدايت را بنور آگاهى در گوشها و چشمها و دلها از قبول كردن پند و عبرت گرفتن باثار و آيات و تفكّر كردن در افاق و انفس بياد مردم مياورند روزگار انعام و انتقام خدا به بندگان پيشين را و مى‏ترسانند مردمان را بشناساندن مقام و مرتبه و سلطنت او باشند ان عباد در منزله و مثابه راه نمايندگان در بيابانها كسى كه بگيرد وسط راه را ستايش كنند از روى شفقت بسوى او راه و روش او را و مژده دهند او را برستگارى بمقصود و كسى كه بگيرد جانب راست و چپ و كج راه را مذمّت كنند از روى رأفت بسوى او راه و روش او را و ترسانند او را از هلاكت و ترسيدن بمطلوب و باشند با چنان اوصاف چراغهاى ان تاريكيها و راه نمايندگان ان اشتباهها و گمراهيها و انّ للذّكر لاهلا اخذوه من الدّنيا بدلا فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عنه يقطعون به ايّام الحيوة و يهتفون بالزّواجر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  199

عن محارم اللّه فى اسماع الغافلين و يأمرون بالقسط و يأتمرون به و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه فكانّما قطعوا الدّنيا الى الاخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكانّما اطّلعوا عيوب اهل البرزخ فى طول الاقامة فيه و حقّقت القيمة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلك لاهل الدّنيا حتّى كانّهم يرون ما لا يرى النّاس و يسمعون ما لا يسمعون و بتحقيق كه از براى ذكر خدا اهلى باشد كه برداشته‏اند انرا بعوض متاع و التذاذ دنيا پس مشغول نمى‏گرداند ايشان را اكتساب منفعتى و نه خريد و فروشى از ذكر خدا مى‏برند و مى‏گذرانند بمصاحب ذكر اوقات زندگانى دنيا را و اواز مى‏دهند بسخنان بازدارنده از محرّمات خدا در گوشهاى غافلان از ذكر خدا و امر ميكنند بعدل و فرمان مى‏برند بعدل و نهى ميكنند از ناشايست و باز مى‏ايستند از ناشايست پس گويا كه قطع كرده‏اند و گذرانيده‏اند مدّت گذران دنيا را تا باخرت و حال اين كه باشند در دنيا پس ديده‏اند پشت سر دنيا را پس گويا كه مطّلع گشته‏اند بر احوال پنهان اهل برزخ كه عالم بعد از مرگ تا روز حشر باشد در مدّت درازى مكث در ان و محقّق و ثابت ساخته است قيامت بر ايشان وعدهاى خود را پس برميدارند پرده احوال اهل برزخ و قيامت را از براى اهل دنيا و وصف و بيان ميكنند از براى ايشان گويا كه مى‏بينند چيزى را كه نمى‏بينند مردمان و مى‏شنوند چيزى را كه نمى‏شنوند ايشان فلو مثّلتهم لعقلك فى مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين اعمالهم و فزعوا لمحاسبة انفسهم على كلّ صغيرة و كبيرة امروا فقصّروا عنها و نهوا عنها ففرّطوا فيها و حمّلوا ثقل اوزارهم ظهورهم فصعفوا عن الاستقلال بها فنشجوا نشيجا و تجاوبوا نجيبا يعجّون الى ربّهم من مقام ندم و اعتراف لرايت اعلام هدى و مصابيح دجى قد حفّت بهم الملائكة و تنزّلت عليهم السّكينة و فتحت لهم ابواب السّماء و اعدّت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطّلع اللّه عليهم فيه فرضى سعيهم و حمد مقامهم يعنى پس اگر ممثّل و مصوّر سازى تو حال محاسبه نفسى ايشان را از براى عقل تو و عقل تو بخيال در ارد صورت احوال محاسبه ايشان را در مقامهاى پسنديده ايشان و در مجلسهاى شايسته ايشان بجهة صفات پسنديده و اخلاق شايسته ايشان و حال اين كه گشوده باشند دفترهاى اعمال خود را يعنى در نظر در آورده باشند كردهاى خود را و اراده كرده باشند و شوق كرده باشند پيش نفس خود از براى محاسبه نفسهاى خود بر هر فعلى از افعال صغيره و كبيره كه مأمور شده باشند بان پس كوتاهى كرده باشند در اداء ان يا اين كه نهى كرده باشند از ان پس مساهله كرده باشند در بازداشتن خود از آن و بار كرده باشند گرانى گناهان خود را بر پشتهاى خودشان پس ضعيف و ناتوان باشند از بلند كردن و برداشتن ان پس گريه كنند باواز بلند گريستنى با غصّه و در مقام جواب محاسبه خود برايند از روى گريه و زارى و فرياد و ناله برارند بسوى پروردگار خود در مقام پشيمانى و توبه و اقرار كردن بتقصير و گناه هر اينه ديده باشى ايشان را در آن حالت مانند نشانهاى راهنما و چراغهاى تاريكى نورانى و درخشنده كه بتحقيق بگرد ايشان در آمده باشند فرشتگان و فرود امده باشند بر ايشان ارام و قرار تن و جان گشوده شده باشد از براى ايشان درهاى رحمت اسمان و مهيّا شده باشد از براى ايشان نشستنگاههاى كرامت و شرافت و احسان در مقامى كه مطّلع گردانيده باشد خداى (-  تعالى- ) بر ايشان بودن در آن مقام را پس خوشنود باشد خدا از عمل و تلاش ايشان و پسنديده كرده باشد جايگاه ايشان را بسبب قبول توبه و انابه ايشان يتنسّمون بدعائه روح التّجاوز رهائن فاقة الى فضله و اسارى ذلّة لعظمته جرح طول الاسى قلوبهم و طول البكاء عيونهم لكلّ باب رغبة الى اللّه منهم يد قارعة يسئلون من لا يضيق لديه المنادح و لا يخيب عليه الرّاغبون فحاسب نفسك لنفسك فانّ غيرها من الانفس لها حسيب غيرك يعنى در حالتى كه استشمام مى كنند وزيدن نسيم راحت عفو و گذشت از نقصان خود را بسبب دعا كردن بدرگاه او و استدعاء استعداد افاضه خير و كمال او باشند ايشان گروهاى احتياج داشتن بسوى فضل و كرم او و اسيرهاى مذلّت و خارى مر بزرگوارى و عزّت او زخم ساخته است درازى مذلّت اندوه دلهاى ايشان را و درازى زمان گريه چشمهاى ايشان را از براى هر دروازه رغبت كردن بسوى طاعت خدا از براى ايشان دست گوينده و استعداد جوينده هست كه مى‏كوبد در جود جواد را و مى‏جويد مزيد محبّت و داد را سؤال ميكند كسى را كه تنگ نيست در نزد جود او وسعت كاههاى كرم وجود و نوميد و بى‏بهره نمى‏گردند بر درگاه نوال او رو آورندگان بجود كمال وجود پس محاسب باش نفس تو را از جهة اعمال نفس تو پس بتحقيق كه از براى غير نفس تو از نفسهاى محاسبى هست سريع الحساب غير از تو يعنى حساب نفس تو و ظلم و عدوان نفس تو بايد پاك باشد كه از براى حساب كشيدن ظلم و عدوان غير تو بر تو محاسب سريع الحسابى هست كه خواهد بمحاسبه‏اش رسيد و انتقامش را كشيد

الخطبة 215

و من كلام له (علیه السلام)عند تلاوته يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در نزد خواندن آيه يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ يعنى اى انسان چه چيز مغرور ساخته است و فريب داده است تو را بمخالفت كردن و اطاعت نكردن پروردگار صاحب كرم تو يعنى آن چه را كه عطا كرده است بتو از نعمتها بمحض جود و كرم ذاتى اوست نه از روى استحقاق و استيجاب تو كه بان مغرور باشى ارخص مسئول حجّة و اقطع‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  200

مغترّ معذرة لقد ابرح جهالة بنفسه يا ايّها الانسان ما غرّك بربّك و ما جرّاك على ذنبك و ما انسك بهلكة نفسك اما من دائك بلول ام ليس من نومتك يقظة اما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرها فلربّما ترى الضّاحى لحرّ الشّمس فتظلّه او ترى المبتلى بالم يمضّ جسده فتبكى رحمة له فما صبّرك على دائك و جلّدك على مصائبك و عزّاك عن البكاء على نفسك و هى اعزّ الأنفس عليك و كيف لا يوقظك خوف بيات نقمة و قد تورّطت بمعاصيه مدارج سطواته فتداو من دائه الفترة فى قلبك بعزيمة و من كرى الغفلة فى ناظرك بيقظة و كن للّه مطيعا و بذكره انسا يعنى انسان در وقت سؤال كردن پروردگار اواز او بقول خود ما غرّك بربّك باطل‏ترين مسئولست از روى حجّة و برهان و منقطع گشته‏ترين فريفته شده است از روى عذر و معذرت و هر اينه اتيان كننده بشديد و عظيم است بنفس خود از روى جهالت اى انسان چه چيز جرى و دلير گردانيد تو را بر گناه كردن تو و چه چيز فريب داد تو را بنافرمانى پروردگار تو و چه چيز انس داد بهلاكت نفس تو ايا نيست از براى درد تو صحّت يافتنى يا نيست از براى خواب تو بيدار شدنى ايا رحم نمى‏كنى بر نفس تو آن قدرى كه رحم ميكنى بغير نفس تو پس چه بسيار است كه مى‏بينى آفتاب نشسته را در وقت گرمى آفتاب پس بسايه مى‏برى او را تا مى‏بينى گرفتار بمرضى را كه اذيّت رسانيده باشد آن مرض بدن او را پس گريه ميكنى از روى دلسوزى باو پس چه چيز صبر و طاقت داد تو را بر درد تو و قوى گردانيد تو را بر مصيبتهاى تو و شكيبائى داد از گريه كردن بر روح تو و حال آن كه روح تو عزيزترين روحها است بر تو و چگونه بيدار نمى‏گرداند تو را ترس شب در امدن خشم خدائى و حال اين كه افتاده است بسبب معصيتهاى او در ورطه پلّهاى قهرها و غضبهاى او پس مداوا كن از درد سستى و ضعف ثابت در دل تو را بعزم و جدّ عقل تو و از خواب غفلت در ديده تو را به بيدارى قلب تو و باش مطيع و فرمان بردار از براى خدا و انس گيرنده با ذكر خدا و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك يدعوك الى عفوه و يتغمّدك بفضله و انت متولّ عنه الى غيره فتعالى من قوىّ ما اكرمه و تواضعت من ضعيف ما اجرئك على معصيته و انت فى كنف ستره مقيم و فى سعة فضله متقلّب فلم يمنعك فضله و لم يهتك عنك ستره بل لم تخل من لطفه مطرف عين فى نعمة يحدّثها لك او سيّئة يسترها عليك او بليّة يصرفها عنك فما ظنّك به لو اطعته يعنى ممثّل و مصوّر گردان در ذهن تو در حالت روگردان شدن از خدا رو آوردن او را بر تو كه مى‏خواند تو را بعفو و گذشت خود از تقصيرات تو و مى‏پوشاند قبايح تو را بفضل و كرم خود و حال آن كه تو روگردانيده از او بسوى غير او پس بلند است او كه قوى است چه بسيار كريم است او بتو و فروتنى تو كه ضعيفى چه بسيار دليرى تو بر معصيت او و حال آن كه تو در پناه پوشش او ساكنى و در فراخى كرم او گردنده پس منع نكرد از تو كرم و بخشش خود را و ندريد از تو پرده پوشش خود را بلكه تو خالى نيستى از جهة احسان او در يك چشم بر همزدنى از نعمتى كه پديد مى‏گرداند از براى تو يا از گناهى كه مى‏پوشاند او را بر تو يا از بليّه و مصيبتى كه برميگرداند انرا از تو پس چه چيز است گمان تو باو اگر اطاعت كنى و فرمان ببرى او را و ايم اللّه لو انّ هذه الصّفة كانت فى متّفقين فى القوّة متوازنين فى القدرة لكنت اوّل حاكم على نفسك بذميم الاخلاق و مساوى الاعمال و حقّا اقول ما الدّنيا غرّتك و لكن بها اغتررت و لقد كاشفتك بالعظات و اذنتك على سواء و لهى بما تعدك من نزول البلاء بجسمك و النّقص فى قوّتك اصدق و اوفى من ان تكذبك او تغرّك و لربّ ناصح لها عندك متّهم و صادق من خبرها مكذّب و لئن تعرّفتها فى الدّيار الخاوية و الرّبوع الخالية لتجدنّها من حسن تذكيرك و بلاغ موعظتك بمحلّة الشّفيق عليك و الشّحيح بك و لنعم دار من لم يرض بها دارا و محلّ من لم يوطّنها محلّا و انّ السّعداء بالدّنيا غدا بمحلّة الشّفيق عليك و الّشحيح بك و لنعم دار من لم يرض بها دارا و محلّ من لم يوطّنها محلّا و انّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم يعنى سوگند بخدا كه اگر اين صفت و حالت بود در دو شخصى كه متساوى بودند در قوّت و برابر بودند در قدرت و تو يكى از اندو شخصى بودى و جرى مى‏شدى بر عصيان ان ديگرى هر اينه بودى تو اوّل كسى كه حكم كند بر نفس تو باخلاق ذميمه و اعمال بد و حقّ و صدقست كه مى‏گويم كه نيست دنيا كه فريب داده باشد تو را بتقريب بى‏عقلى او و لكن بدنيا فريب خورده بجهة بى‏عقلى تو و حال آن كه ظاهر ساخته است از براى تو وعظها و پندها و اعلام كرده است تو را بر عدل كردن و انصاف دادن و هر اينه اين دنيا بچيزى كه وعده داده است تو را از نازلشدن بلا ببدن تو و كمى در قوّت تو راستگوتر و وفا كننده‏تر است از اين كه دروغ گويد با تو و فريب دهد تو را و چه بسيار است نصيحت كننده از طرف دنيا پيش تو كه اين صفت دارد كه متّهم است بخدعه و چه بسيار است راست گوينده از خبر دنيا در نزد تو كه اين صفت دارد كه تكذيب كرده شده است و چنانچه طلب شناسائى دنيا كنى از شهرهاى سقف و ديوار افتاده خراب و از منزلهاى خالى از اهل و سكّان هر اينه مى‏يابى انها را از جهة نيك مذكّر بودن از براى تو و رسانيدن موعظه و نصيحت بتو بمنزله و بمرتبه دوست مهربان بر تو و منع كننده بدى از تو و هر اينه چه بسيار خوبست سراى كسى كه راضى و خوشنود نيست از دنيا از جهة خانه بودن و منزل كسى كه وطن نكرده است در دنيا از روى منزلگاه بودن و بتحقيق كه نيك بختان دنيا در فردا ايشانند كه گريزانند از دنيا در امروز اذا رجفت الرّاجفة و حقّت بجلائها القيمة و لحق بكلّ منسك اهله و

قبل فهرست بعد