قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  187

با غير در غنائم و زكاة پس بتحقيق كه ان امريست كه حكم نكردم من در ان براى خودم و مباشر ان نشدم از روى خواهش نفس خودم بلكه يافتم من و شما حكمى را كه اورده است انرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بتحقيق كه فارغ گردانيده شده يعنى كامل و تمام شده بدون احتياج بى‏تبديل و تغييرى و محتاج نشدم بسوى شما در چيزى كه بتحقيق كه فارغ شده است خدا از قسمت كردن ان و گذشته است در ان حكم خدا پس نيست از براى شما سوگند بخدا در نزد من و نه از براى غير شما در اين قسمت بالسّويّه سرزنش و ملامتى بگيرد خدا جانهاى ما و جانهاى شما را بسوى حقّ و بيندازد در دل ما و شما صبر و شكيبائى را پس گفت (علیه السلام)رحمت كند خدا مردى را كه ببيند حقّ را پس يارى كند بر ان يا ببيند ظلم و ستمى را پس برگرداند آنرا بسوى حقّ و باشد ياور بحقّ بر مصاحبش

الخطبة 197

و من كلام له (علیه السلام)و قد سمع قوما من اصحابه يسبّون اهل الشّام ايّاهم حزبهم بصفّين يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و حال آن كه شنيده بود از گروهى از اصحابش كه دشنام مى‏دادند اهل شام را در روزهاى جنگ ايشان در صفّين انّى اكره لكم ان تكونوا سبّابين و لكنّكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر فقلتم مكان سبّكم ايّاهم اللّهمّ احقن دمائنا و دمائهم و اصلح ذات بيننا و بينهم و اهدهم من ضلالتهم حتّى يعرف الحقّ من جهله و يرعوى عن الغىّ و العدوان من لهج به و تبعه يعنى بتحقيق كه خوش ندارم از براى شما كه باشيد شما دشنام دهندگان و لكن اگر وصف كنيد اعمال بد ايشان را و مذكور بسازيد حال ناخوش ايشان را باشد در ستر در گفتار و مبالغه‏دارتر در اعتذار پس بگوئيد بجاى دشنام شما ايشان را بار خدايا محفوظ بدار از ريختن خونهاى ما و خونهاى ايشان را و اصلاح بياور عداوت ميانه ما و ايشان را و هدايت كن ايشان را از گمراهى ايشان تا اين كه بشناسند حقّ را كسى كه نمى‏شناسد حقّ را و باز ايستد از گمراهى و دشمنى كسى كه حريص است در گمراهى و پيرو گمراهى است

الخطبة 198

و من كلام له (علیه السلام)فى بعض ايّام صفّين و قد راى الحسن (علیه السلام)يتسرّع الى الحرب يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در بعضى از روزهاى جنگ صفّين و حال آن كه ديده بود حضرت امام حسن (علیه السلام)را كه مى‏شتافت بسوى جنگ كردن املكوا عنّى هذا الغلام لا يهدّنى فانّى انفس بهذين يعنى الحسنين عليهما السّلام على الموت لئلّا ينقطع بهما نسل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعنى مالك شويد و نگاهداريد از جانب من اين پسر را كه امام حسن (علیه السلام)باشد بايد نشكند مرا مصيبت او پس بتحقيق كه من بسيار بخيل باشم در باره اين دو پسر بر مرگ يعنى امام حسن و امام حسين عليهما السّلام از جهة اين كه منقطع نشود بسبب اين دو پسر نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد سيّد رضى رحمه اللّه كه كلمه املكوا عنّى هذا الغلام از بلندترين و فصيح‏ترين كلام است

الخطبة 199

و من كلام له عليه السّلام لمّا اضطرب عليه اصحابه فى امر الحكومة يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در وقتى كه اضطراب كردند بر او اصحاب او در امر حكومت حكمين ايّها النّاس انّه لم يزل امرى معكم على ما احبّ حتّى نهلتكم الحرب و قد و اللّه اخذت منكم و تركت و هى لعدوّكم انهك لقد كنت امس اميرا فاصبحت اليوم مأمورا و كنت امس ناهيا فاصبحت اليوم منهيّا و قد احببتم البقاء و ليس ان احملكم على ما تكرهون يعنى اى مردمان بتحقيق كه هميشه امر من بود با شما بر نهجى كه دوست مى‏داشتم تا اين كه ضعيف و سست گردانيد شما را جنگ كردن با دشمن و بتحقيق سوگند بخدا كه در گرفت جنگ از جانب شما و واگذاشت از جانب شما و حال آن كه بود اين جنگ مر دشمن شما را سست كننده‏تر هر اينه من بودم ديروز امير بر شما پس صبح كردم امروز در حالتى كه باشم مأمور شما و بودم ديروز باز دارنده شما و باشم امروز باز داشته شده شما و بتحقيق كه دوست داشتند بقا و حيات دنيا را و نيست از براى من كه بار كنم و جبر كنم شما را بر چيزى كه خوش نداريد انرا

الخطبة 200

و من كلام له (علیه السلام)بالبصرة قد دخل العلاء بن زياد الحارثى يعوده و هو من اصحابه فلمّا راى سعة داره قال يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در بصره و حال آن كه داخل شده بود (علیه السلام)بر علاء پسر زياد حارثى در حالتى كه عبادت ميكرد او را و او از اصحاب حضرت بود پس در وقتى كه ديد وسعت خانه او را گفت ما كنت تصنع بسعة هذه الدّار فى الدّنيا اما انت اليها فى الاخرة احوج و بلى ان شئت بلغت بها الاخرة تقرى فيها الضّيف و تصل فيها الرّحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا انت قد بلغت بها الاخرة يعنى چه كار كردى با فراخى اين خانه در دنيا ايا نيستى تو بسوى فراخى خانه در اخرت محتاج‏تر در بعضى نسخه‏ها و انت بدل اما انت است و اين نسخه اصوبست يعنى و حال آن كه تو بفراخى خانه در اخرت محتاج‏ترى و ارى اگر خواسته باشى برسى تو بخانه فراخ در اخرت ضيافت بكن مهمانان را در انخانه و صله و عطيّه خويشان بكن در انخانه و برار از جهة انخانه حقوق مردم را از مطالعش يعنى بر وجه شرعى پس در انوقت تو رسيده بسبب ان بخانه فراخ در اخرت فقال له العلاء يا امير المؤمنين اشكو اليك اخى عاصم بن زياد قال و ما له قال لبس العباء و تخلّى من الدّنيا قال علىّ به فلمّا جاء قال يا عدّى نفسه لقد استهام بك الخبيث اما رحمت هلك و ولدك أ ترى اللّه احلّ لك الطّيّبات و هو يكره ان تأخذها انت اهون على اللّه من ذلك قال يا امير المؤمنين هذا انت فى حشونة ملبسك و جشوبة ماكلك قال ويحك انّى لست كانت انّ اللّه (-  تعالى- ) فرض على ائمّة الحقّ ان يقدّروا انفسهم بضعفة النّاس كيلا يتبيّع بالفقير فقره يعنى پس گفت مر حضرت (علیه السلام)را علاء كه با امير المؤمنين شكايت ميكنم بسوى تو از برادرم عاصم بن زياد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  188

گفت (علیه السلام)و چه چيز است از براى او گفت كه پوشيده است عبا را و خلوت گزيده از دنيا گفت (علیه السلام)كه حاضر سازيد او را بر من پس در وقتى كه امد گفت (علیه السلام)اى دشمنك نفس خود بتحقيق كه تو را گردانيده است حيران و گمراه شيطان خبيث پليد ايا رحم نمى‏كنى اهل تو را و فرزند تو را ايا تو مى‏بينى خدا را كه حلال كرده است از براى تو پاكيزها و حلال دنيا را و انخدا كراهت دارد كه تو بردارى و مالك گردى انها را تو خوارترى نزد خدا از اين عمل تو گفت يا امير المؤمنين اين كار من مانند كار تو است كه مى‏باشى در لباس درشت و در خوراك بى ادام بيمزه گفت (علیه السلام)واى بر تو نيستم من مثل تو بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) واجب ساخته است بر امامان حقّ عادل اين كه تنگ بگيرند بر نفسهاى خود در ملبس و مأكل بسبب مردمان ضعيف النّفس تا اين كه بهيجان و اضطراب نيندازد فقير را فقر او

الخطبة 201

و من كلام له (علیه السلام)و قد سئل سائل عن احاديث البدع و عن ما فى ايدى النّاس من اختلاف الخبر يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و حال آن كه سؤال كرده بود سائلى از حديثهاى دروغ و از آن چيزهائى كه در دست مردمانست از مختلف بودن حديث از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)فقال (علیه السلام)انّ فى ايدى النّاس حقّا و باطلا و صدقا و كذبا و ناسخا و منسوخا و عامّا و خاصّا و محكما و متشابها و حفظا و وهما و لقد كذب على رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)على عهده حتّى قام خطيبا فقال من كذب علىّ متعمّدا فليتبوّء مقعده من النّار و انّما اتيك بالحديث أربعة رجال ليس له خامس رجل منافق مظهر للايمان متصنّع بالاسلام لا يتأثّم و لا يتحرّج يكذب على رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)متعمّدا فلو علم النّاس انّه منافق كاذب لم يقبلوا منه و لم يصدّقوا قوله و لكنّهم قالوا صاحب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله راه و سمع منه و لقف عنه فيأخذون بقوله و قد اخبرك اللّه عن المنافقين بما اخبرك و وصفهم بما وصفهم به لك ثمّ بقوا بعده فتقرّبوا الى ائمّة الضّلالة و الدّعاة الى النّار بالزّور و البهتان فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكّاما على رقاب النّاس و اكلوا بهم الدّنيا و انّما النّاس مع الملوك و الدّنيا الّا من عصم اللّه فهذا احد الاربعة يعنى گفت (علیه السلام)بتحقيق كه در دست مردمان حقّ است و باطل و راست است و دروغ و رفع كننده حكم است و حكم رفع شده است و عامّ است كه شامل همه اشخاص باشد و خاصّ است كه مختصّ ببعضى باشد و محكم است كه معنى او ظاهر باشد و متشابه است كه معنى او ظاهر نباشد و محفوظ از غلط است و موهوم است كه از روى وهم و گمان باشد و بتحقيق كه دروغ گفته شد بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در زمان حيات او تا اين كه برخواست خطبه گويان پس گفت ( صلی علیه و آله و السلام)كسى كه دروغ گويد بر من دانسته پس بايد جاى دهد مقعد خود را در اتش جهنّم و نمى‏آورد حديث را بتو مگر چهار كس نيست از براى انها پنجمى اوّل كسى است كه منافق است ظاهر كننده مر ايمانست اراسته باسلام است پرهيز از گناه نمى‏كند و حرجى از گناه نمى‏بيند دروغ مى‏گويد بر رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)دانسته پس اگر بدانند مردمان كه او منافق است و دروغگو است قبول نمى‏كنند از او حديث را و قبول نمى‏كنند قول او را و ليكن مردمان مى‏گويند كه مصاحب رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)است ديده است او را و شنيده است از او فرا گرفته احكام خدا را قبول ميكنند قول او را و بتحقيق كه خبر داده است تو را خداى (-  تعالى- ) در قران از حال منافقان بآن چيز كه خبر داده است تو را و وصف كرده است ايشان را بآن چيز كه وصف كرده است ايشان را بآن چيز از براى تو يعنى از مذمّت ايشان و وعد بر عذاب ايشان پس باقيماندند بعد از رحلت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و قرب منزلت جستند بسوى امامان جور و خلفاء ضلالت و گمراهى و خوانندگان بسوى اتش جهنّم بسبب دروغ و بهتان گفتن بر رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)پس گردانيدند ان ائمّه ايشان را صاحب اختيار كارها و حاكم بر مردمان و خوردند بسبب احكام باطل ايشان اموال دنيا را و نيستند مردمان مگر با پادشاهان و مال دنيا مگر كسى را كه نگاهداشت خدا او را از شرّ شيطان پس اين كس يكى از آن چهار كس است و رجل سمع من رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)شيئا لم يحفظه على وجهه فوهم فيه و لم يتعمّد كذبا فهو فى يديه يرويه و يعمل به و يقول انا سمعته من رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)فلو علم المسلمون انّه و هم فيه لم يقبلوه منه و لو علم هو انّه كذلك لرفضه و رجل ثالث سمع من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شيئا يأمر به ثمّ نهى عنه و هو لا يعلم او سمعه ينهى ثمّ امر به و هو لا يعلم فحفظ المنسوخ و لم يحفظ النّاسخ فلو علم انّه منسوخ لرفضه و لو سمع المسلمون اذ سمعوا منه انّه منسوخ لرفضوه و اخر رابع لم يكذب على اللّه و لا على رسوله مبغض للكذب خوفا من اللّه و تعظيما لرسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)و لم يهم بل حفظ ما سمع على وجهه فجاء به على ما سمعه لم يزد فيه و لم ينقص منه و حفظ النّاسخ فعمل به و حفظ المنسوخ فجنّب عنه و عرف الخاصّ و العامّ فوضع كلّ شي‏ء موضعه و عرف المتشابه و محكمه يعنى و كسى كه شنيد از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)چيزى را كه حفظ نكرد انرا بر وجهى كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)گفته بود پس غلط كرد در ان و قصد نكرد دروغ را پس ان كس آن چه در پيش او بود روايت ميكرد و عمل بان ميكرد و مى‏گفت كه من شنيده‏ام ان را از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)پس اگر دانسته بودند مسلمانان كه او غلط كرده است قبول نمى‏كردند انخبر را از او و اگر مى‏دانست آن كس كه انخبر چنانست هر اينه ترك ميكرد ان را و كس سيّم كه شنيده است از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)چيزى را كه امر ميكرد بآن چيز پس نهى كرد رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)از آن و آن كس ندانست نهى انرا يا آن كه شنيد كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)نهى ميكرد چيزى را پس امر كرد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  189

بان و آن كس ندانست ان امر را پس حفظ كرد ان حكم اوّلرا كه منسوخ شد و حفظ نكرد حكم ثانى را كه ناسخ حكم اوّل بود پس اگر مى‏دانست كه انحكم اوّل منسوخ است هر اينه ترك ميكرد انحكم را و اگر مى‏دانستند مسلمانان وقتى كه مى‏شنيدند انرا از او كه انحكم منسوخ است هر اينه ترك مى‏كردند انحكم را و كس ديگر چارمى است كه دروغ نگفته است بر خداى (-  تعالى- ) و نه بر رسول خدا و دشمن دارد مر دروغ گفتن را از جهة ترس خدا و تعظيم رسول خدا و گمان و غلط نكرده است بلكه حفظ كرده است آن چه را كه شنيده است بر وجهى كه شنيده است پس اورد انرا بر وجهى كه شنيده است زياد نمى‏كند در ان و كم نمى‏كند از ان و حفظ كرده است ناسخ را و عمل كرده است بان و حفظ كرده است منسوخ را پس اجتناب كرده است از ان و شناخته است خاص و عام را پس گذاشته است هر چيزى را كه در مكان خود و شناخته است متشابه و محكم انرا و قد كان يكون من رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)الكلام له وجهان فكلام خاصّ و كلام عام فيسمعه من لا يعرف ما عنى اللّه به و لا ما عنى به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيحمله السّامع و يوجّهه على غير معرفة بمعناه و ما قصد به و ما خرج من اجله و ليس كلّ اصحاب رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كان يسئله و يستفهمه حتّى ان كانوا ليحبّون ان يجي‏ء الاعرابىّ او الطّائرىّ فيسئله حتّى يسمعوا و كان يمرّ بى من ذلك شي‏ء الّا سئلت عنه و حفظته فهذا وجوه ما عليه النّاس فى اختلافهم و عللهم فى رواياتهم يعنى و بتحقيق بود كه صادر مى‏شد از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كلامى كه از براى او دو وجه بود پس كلامى كه مختصّ ببعضى بود و كلامى بود كه از براى همه بود پس مى‏شنيد ان كلام را كسى كه نمى‏شناخت آن چه را كه قصد كرده است خداى (-  تعالى- ) بان كلام و نه آن چه را كه قصد كرده است رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بان كلام پس برميداشت سامع ان كلام را و توجيه ميكرد انرا بدون شناسائى بمعناى ان و بآنچه قصد شده است از ان و بآنچه بيرون امده است ان كلام از جهت ان و نبودند تمام اصحاب رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه سؤال كنند از او و طلب فهم كنند از او تا اين كه بودند كه دوست مى‏داشتند اين كه بيايد باديه نشينى يا تازه در آمده پس سؤال كند از او عليه السّلام تا اين كه بشنوند جواب را و بود كه نمى‏رسيد بمن از ان كلام دو وجه دار چيزى مگر اين كه سؤال مى‏كردم رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)را از ان و حفظ مى‏كردم انرا پس اين بود جهتهاى آن چيزى كه بودند مردمان بر ان در مختلف شدن ايشان و سببهاى ايشان در اختلاف روايات ايشان

الخطبة 202

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و كان من اقتدار جبروته و بديع لطائف صنعته ان جعل من ماء البحر الزّاجر المتراكم المتقاصف يبسا جامدا ثمّ فطر منه اطباقا فتقها سبع سموات بعد ارتتاقها فاستمسكت بامره و قامت على حدّه يحملها الاخضر المثعنجر و القمقام المسخّر قد ذلّ لامره و اذعن لهيبته و وقف الجارى منه لخشيته يعنى و هست از توانائى سلطنت آفريدگار و نو پديد آوردنهاى آفرينش و كردار پنهان او اين كه خلق كرد و افريد از آب درياى بسيار موج زننده برهم نشسته پر صدا زمين خشك بى‏رطوبت را پس افريد از ان طبقات بر روى هم چيده را پس جدا و ممتاز ساخت انطبقات را بهفت آسمانها بعد از جمع بودن و يكجا بودن انها در ان اب پس بايستادند بحكم او و برپا ايستادند بر نهج اصول و هيئات قرارداد او در حالتى كه زمين يابس جامد بود اب كبود سيلان كننده و درياء تسخير شده در حالتى كه بود رام مر امر او و منقاد هيبت و سطوت او و ايستاد و ساكن گشت در ان از ان اب از ترس حكم او و كيفيّت ايجاد و خلقت اب اوّل و جرم زمين و طبقات آسمانها و اب حامل زمين بتفصيل گذشت در خطبه اوّل و حبل جلاميدها و نشور متونها و اطوادها فارسيها فى مراسيها و الزمها قرارتها فمضت رءوسها فى الهواء و رست اصولها فى الماء فانهد جبالها عن سهولها و اساخ قواعدها فى متون اقطارها و مواضع انصابها فاشهق قلالها و اطال انشاذها و جعلها للارض عمادا و ازرها فيها اوتادا فسكنت على حركتها من ان تميد باهلها او تسيخ بحملها او تزول عن مواضعها يعنى و خلق كرد و افريد سنگهاى زمين را و بلند پشتها و تلّهاى او را و كوههاى او را پس ثابت و برقرار گردانيد انها را در جاى ثبات انها و لازم گردانيد و نگاهداشت انها را در جاى قرار انها پس گذر كرد سرهاى انها در هوا و فرو رفت بيخهاى انها در اب پس بلند كرد كوههاى زمين را از هموار زمين و داخل كرد اساس انها را در پشتهاى اطراف و نهايات زمين و در جاهاى علامات و نشانهاى زمين پس بلند گردانيد سرهاى كوهها را و دراز گردانيد بلند شدن از زمين انها را و گردانيد ان كوهها را از براى زمين ستون و نگاهبان و فرو كوفت انها را در زمين از جهة بودن انها ميخهاى زمين پس ساكن و اسوده شد زمين از حركتش از اين كه حركت دهد و بلرزاند اهل خود را و يا داخل گرداند در اب برداشته خود را يا اين كه زايل گردد از مواضع خود و از جا بجائى رود فسبحان من امسكها بعد موجان مياهها و اجمدها بعد رطوبة اكتافها فجعلها لخلقته مهادا و بسطها لهم فراشا فوق بحر لجّى راكد لا يجرى و قائم لا يسرى مكركره الرّياح العواصف و تمخضه الغمام الذّوارف إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى‏ يعنى پس تنزيه ميكنم تنزيه كردنى كسيرا كه نگاهداشت زمين را بعد از موج زدن ابهاى محيط بر او و خشك گردانيد او را بعد از تر بودن اطراف او بسبب داخل بودن در اب پس گردانيد او را از براى مخلوقات خود آرامگاه و پهن گردانيد او را از جهة كشتن از براى ايشان نشستنگاه بر بالاى درياى بزرگ اسوده كه جارى نمى‏شود و ايستاده كه سرايت از جائى بجائى نمى‏كند در حالتى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  190

صدمه مى‏زند او را بادهاى جهنده و مى‏جنباند او را ابرهاى ريزنده بسبب باريدن بسيار و جارى ساختن سيلها و رودخانها بتحقيق كه در اين مخلوقات هر اينه محلّ عبرت گرفتن و بينائى حاصل كردنست از براى كسى كه صاحب خشيت و خوف از خدا باشد يعنى علماء دينيّه از جهة قول خداى (-  تعالى- ) وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ

الخطبة 203

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است اللّهمّ ايّما عبد من عبادك سمع مقالتنا العادلة غير الجائرة و المصلحة فى الدّين و الدّنيا غير المفسدة فابى بعد سمعه لها الّا النّكوص عن نصرتك و الابطاء عن اعزاز دينك فانّا نستشهد عليه يا اكبر الشّاهدين شهادة و نستشهد عليه جميع من اسكنته ارضك و سمواتك ثمّ انت بعد المغنى عن نصره و الاخذ له بذنبه يعنى بار خدايا هر بنده از بندگان تو كه شنيد گفتار راست غير منحرف از حقّ ما را گفتار و اصلاح كننده امر دين و دنيا ضرر نرساننده بخلق ما را پس قبول نكرد بعد از شنيدن او مر گفتار ما را مگر از جهة رو گردانيدن و واپس رفتن از يارى كردن مجاهدين تو و كند بودن از غلبه دادن اهل دين تو پس بتحقيق كه ما شاهد مى‏گيريم تو را بر او از براى محاكمه روز قيامت اى بزرگتر از هر كسى كه مى‏تواند شاهد بود از روى شاهد حاضر بودن و شاهد مى‏گيريم بر او جميع كسانى را كه جا داده انها را در زمين تو و آسمانهاى تو پس از ان شاهد گرفتن بر او تو بى‏نياز گرداننده مجاهدين را از يارى كردن او و گيرنده او را بر گناه او يعنى چون يارى نكردن او ضرر از براى اوست نه از براى غير پس او را عقاب خواهى كرد از جهة ظلم او و تقصير او در حقّ خود نه در حقّ غير

الخطبة 204

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه العلىّ عن شبه المخلوقين الغالب لمقال الواصفين الظّاهر بعجائب تدبيره للنّاظرين الباطن بجلال عزّته عن فكر المتوهّمين العالم بلا اكتساب و لا ازدياد و لا علم مستفاد يعنى ستايش مختصّ خدائى است كه برتر است از مشابهة و مماثلت بمخلوقات در ذات و صفات زيرا كه اوست هست بذات خود و بى‏نياز بذات خود و ما سواى او از مخلوقات او نيستند مگر نيست بذات خود و نيازمند بذات خود و هست را با نيست و بى‏نياز را با نيازمند مشابهتى و مماثلتى نباشد نه در ذات و نه در صفات بالبديهة و عاجز گردانيده است مر گفتار وصف كنندگان كنه ذات و صفات خود را يعنى هر چند استقصا نمايند در رسيدن بكنه ذات و صفات او استطاعت ندارند ادراك بانرا و عاجزند از شرح و بيان ان پس او غالب باشد بتوصيف هر واصفى ظاهر و پيداست بغرائب افعال و اثار خود از براى تفكّر كنندگان در ان زيرا كه جميع مخلوقات مظهر ذات و مرآت صفات اويند بلكه نيست از براى غير او ظهورى اوست ظاهر و ما بقى مظهر و پنهانست بسبب شدّت نور و غلبه ظهور از انديشه و دريافت ارباب اوهام و عقول يعنى بسبب شدّت ظهور و قهر نور ديده بينائى اوهام و عقول از ديدن او كور است نه اين كه او نهانست بلكه از اشراق آفتاب شب‏پره از ديدن پنهانست عالم و دانا است بهر چيزى بدون كسب كردنى از ترتيب فكريّه و استعمال الت ادراكيّه و بدون افزون شدنى در دانش او و بدون حاصل شدن دانش تازه از براى او زيرا كه اوست عين علم و علم اوست عين او و حاضر است بر هر چيز پس غيبتى از او نيست تا اكتساب شود و نقصى در او نيست تا ازدياد گردد و جهلى از براى او نيست تا علم تازه حاصل كند المقدّر لجميع الامور بلا رويّة و لا ضمير الّذى لا تغشاه الظّلم و لا يستضي‏ء بالانوار و لا يرهقه ليل و لا يجرى عليه نهار ليس ادراكه بالابصار و لا علمه بالاخبار يعنى تعيين كننده وجود جميع موجوداتست بايجاد از روى عنايت خود بدون انديشه فكرى و خطور خاطرى زيرا كه فاعلست بمحض عنايت و فيض نه بقصد و عزم و الّا لازم ميايد كه مستكمل و عوض گيرنده باشد آن چنان خدائيست كه فرو نمى‏گيرد او را ظلمتهاى جهل زيرا كه صرف علم و علم صرفست و روشن نمى‏گردد بنورهاى علم زيرا كه صرف نور و نور صرفست و صرف شي‏ء زياده و نقصان نپذيرد و در نگيرد او را شبى يعنى محجوب نشود بحجاب حاجبى زيرا كه اگر محجوب شود چيزى نماند تا حاجب او تواند شد و جارى نشود بر او نهارى يعنى حاصل نشود از براى او بينائى تازه بسبب تجدّد نورى زيرا كه اوست منوّر هر نورى و از براى غير او نورى نيست كه سبب بينائى او شود نيست ديدن او بديدن بصر ظاهرى و باطنى زيرا كه علم عين ذات او عين بصر و بصر عين اوست بدون احتياج ببصرى و نيست علم او بخبر دادن كسى زيرا كه علم نافذ عين ذات او خبير و خبر هر چيز است و باخبار او هر چيز با خبر است و بى اعتبار از خبرى از كسى نيست تا خبر تواند داد منها فى ذكر النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى بعضى از آن خطبه است در ذكر اوصاف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ارسله بالضّياء قدّمه فى الاصطفاء فرتق به المفاتق و ساور به المغالب و ذلل به الصّعوبة و سهّل به الحزونة حتّى جزع خرج الضّلال عن يمين و شمال يعنى فرستاد او را بسوى خلق بسبب شدّت روشنائى و كمال و علم و معرفت او نفس روشنى و عين علم بود زيرا كه مدينه علم بود پس مستحقّ رسالت شد و پيش داشت او را در مرتبه و قدر از جميع كائنات از جهة نخبه و زبده بودن او و صاف و خالص بودن او از معايب و نقصانات امكانيّه بتقريب كامل بودن نور وجود او و پاك بودن طينت او پس نيست و جمع كرد باو و در او گشادگيها و متفرقات كمالات وجود امكانى را زيرا كه مظهر اسم جامع و متمّم مكارم اخلاق و قطب فلك ارتقاء و مركز دايره افترا بست و شكست بشدّت اثار وجود او سورة طغيان خواصّ مهيّت را و ارام و رام كرد بقوّت عقليّه از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  191

سركشى نفس امّاره دهنده را و هموار و نرم گردانيد بقوّة عمليّه او زمين نا هموار نفس حيوانيّه صاحب شهوت و غضب را تا اين كه رها كرد و جدا ساخت گمراه شدن از سمت دست راست جمال و از سمت دست چپ جلال را و راه هر دو را پيوست بقرب قاب قوسين و وصال او ادناء حضرت ذو الجلال

الخطبة 205

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و اشهد انّه عدل عدل و حكم نصل يعنى شهادت مى‏دهم كه بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) عادلست عدلست فعل او و ظلمى و جبرى در فعل او نيست و حاكم است و قطع و جزم است حكم او تردّدى و هزلى و لعبى و رجوعى در حكم او نيست امّا معنى عدل خدا پس چنانچه در اخر كتاب خواهد امد پرسيدند از حضرت امير المؤمنين (علیه السلام)از معنى عدل فرمود عدل آنست كه متّهم نسازى خدا را و مرويست كه پرسيدند از حضرت صادق (علیه السلام)از عدل در جواب گفت كه عدل آنست كه نسبة ندهى بخالق تو آن چه را كه ملامت كرده است تو را بر آن چيز و شكّى نيست كه اين حديث مفسّر كلام جدّ بزرگوار او است زيرا كه تهمت اسناد فعل و يا صفت است بكسى كه نكرده باشد انفعل را و نداشته باشد ان صفت را و شكّى نيست كه افعال و اوصافى را كه خدا نهى كرده است از ظلم و جبر و شرّ اسناد ان بر خداى (-  تعالى- ) تهمت است و خداى (-  تعالى- ) متّصف بان نيست امّا ظلم پس بسبب اين كه ظلم نيست مگر وضع شي‏ء در غير موضعش و امساك حقّ از مستحقّش و شكّى نيست كه محتاج نشود باين ظلم مگر كسى كه ضعيف و محتاج باشد و خداى (-  تعالى- ) در اقصى مراتب قوّت و غناء است از جميع جهات و عجزى بهيچ وجه از براى او نيست پس محتاج بظلم نباشد هرگز بلكه اگر عطا كند بمستحقّش حقّش را پس بفضلش باشد زيرا كه جبرى بر او نيست و اگر منع كند پس بعدلش باشد زيرا كه مستحقّ نبوده است امّا مثوبات و عقوبات اخرويّه پس نيست مگر نتايج اعمال و احوال بلكه نيست مگر نفس اعمال و احوال و لكن بصورت ديگر خاصّه نشأه ديگر و امّا وقوع شرور در عالم كون و فساد پس چون خداى (-  تعالى- ) وجود صرف و خير محض است پس خيّر باشد نه شرير و شرّى از او صادر نشود نه شرّ محض و نه غالب و نه مغلوب بالذّات مگر شرّ بالعرض قليل لازم خيرات غير متناهيه عالم كون و فساد و عدم وقوع ان شرّ قليل بالعرض لازم مستلزم عدم خيرات غير متناهيه عالم كون و فساد و محالست پس وقوع ان باستحقاق خيرات عالم كون و فساد باشد نه بغير حقّ پس ظلمى نباشد مگر از انفس مستحقّين بر انفس مستحقّين چنانچه قول خداى (-  تعالى- ) است كه وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ و امّا حكم خداى (-  تعالى- ) پس چنانچه مذكور شد در خطب سابقه بر دو گونه است تكوينى و تكليفى و امّا تكوينى و ان البتّه فصل و قطع و جزم است و الّا لازم ميايد عجز محال بر خدا و امّا تكليفى پس بعضى از ان مطابق تكوين و جزم است و بعضى ديگر تكليفش جزم است نظر بمصالح و منافع و مكلّف به برخلاف تكليف مجزوم است باختيار مكلّف تا جزم گردد تكوين عقاب بدون اجبار و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و سيّد عباده كلّما نسخ اللّه الخلق فرقتين جعله فى خيرهما لم يسهم فيه عاهر و لا ضرب فيه فاجر يعنى شهادت مى‏دهم بدرستى كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده او و فرستاده او و بزرگ بندگان اوست و هر وقتى كه تغيير داد و قسمت كرد خداى (-  تعالى- ) مخلوقات را در اصلاب و ارحام بدو فرقه گردانيد او را در بهترين اندو فرقه و حظّ و نصيبى نداد در اصل او زناكارى را و راه نداد در او معصيت كارى را الا و انّ اللّه قد جعل للخير اهلا و للحقّ دعائم و للطّاعة عصما و انّ لكم عند كلّ طاعة عونا من اللّه يقول على الالسنة و يثبّت الأفئدة فيه كفاء لمكتف و شفاء لمشتف يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) گردانيده است و قرار داده است از براى عمل خير كه عبادت باشد اهل خير را يعنى كسانى را كه بحسب سرشت و طينت پاكند چنانچه در پيشتر گذشت و قرار داده است از براى اعتقادات حقّه يقينيّه دينيّه ستونها و پايها كه انبياء و اوصياء ايشان باشند و قرار داده است از براى هر طاعتى حفّاظ و نگاهدارنده‏گان از ضايع شدن آن طاعت را كه ائمّه هدى (علیه السلام)و علماء با تقوى باشند و بتحقيق كه از براى شما در نزد هر طاعتى معينى و ياورى هست معيّن از جانب خدا كه ان امام و خليفه بر حقّست مى‏گويد حقّ را بزبانها و عبارتها و الفاظ مختلفه از براى شما و ثابت و برقرار مى‏گرداند دلها را بر حقّ يعنى بشرط پيروى او در ان معين و امام كفايتست از براى اكتفا كنندگان يعنى كسى كه اكتفا كند بحقّ و تجاوز نكند بباطل و شفاء است از براى امراض جهل و نادانى از براى كسى كه قبول شفاء و علاج كند يعنى قبول كند قول طبيب را و عصيان نورزد از گفته او و اعلموا انّ عباد اللّه المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجّرون عيونه يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبّة و يتساقون بكاس رويّة و يصدرون بريّة لا يشوبهم الرّيبة و لا تسرع فيهم الغيبة على ذلك عقد خلقهم و اخلاقهم فعليه يتحابّون و به يتواصلون فكانوا كتفاضل البذر ينتفي فيؤخذ منه و يلقى قد مبّزه التّخليص و هذّبه التّمحيص يعنى و بدانيد بتحقيق كه بندگان خدائى كه مستحفظ علم و معرفت خداءاند صيانت و محافظت ميكنند از نا اهل آن معارفى را كه بايد محفوظ باشد يعنى بكسى كه استعداد فهم انرا ندارد مستور مى‏دارند و جارى و روان مى‏گردانند چشمهاى علم را يعنى آن عملى را كه بايد بمردم رسانيد افاضه ميكنند مانند چشمه‏هاى جارى سهل المأخذ و وصلت و پيوند ميكنند با يكديگر بجهة ولايت و نصرت يكديگر بلكه بمقدار مراتب ولايت ملاقات و ديدن ميكنند يكديگر را بسبب محبّت با يكديگر بلكه بقدر مقامات محبّت و مراد از مواصلت و ملاقات بحسب اتّصال معنوى و شناسائى عقلى است و مى‏چشانند يكديگر را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  192

شراب معرفت از جام سيراب كننده و باز مى‏گردند از يكديگر با سيرابى از علم و معرفت و مخلوط نمى‏شود در معارف ايشان شكّى و شبهه و پيشى نمى‏گيرد در ايشان غيبت و دورى بلكه دائم در مقام حضورند بر اين حالت نسبة است خداى (-  تعالى- ) خلقت و جبلّت ايشان را و اخلاق و ملكات ايشان را پس بر نهج عقد خلقى و خلقى در مرتبه محبّت ثابتند و بسبب عقد خلقى و خلقى در مقام وصالند پس بوده‏اند در زيادتى مرتبه و مزيّت نسبت بمردمان مثل زيادتى و مزيّت بذر و تخم بسبب بقيّه از بذر در حالتى كه زبده و نخبه كرده مى‏شود پس گرفته مى‏شود از جهة بذر و واگذاشته مى‏شود تتمّه را در حالتى كه ممتاز كرده است او را خالص گردانيدن او از نقائص و عيوب و پاكيزه كرده است او را امتحان و آزمودن او فليقبل امرء كرامة بقبولها و ليحذر قارعة قبل حلولها و لينظر امرء فى قصير ايّامه و قليل مقامه فى منزل حتّى يستبدل به منزلا فليصنع لمتحوّله و معارف منتقله يعنى پس بايد قبول كند و بپذيرد مرد كرامت و بزرگى را بسبب مهيّا و اماده شدن از براى ان و بپرهيزد سختيها و شدائد را پيش از وارد شدن ان و بايد البتّه نگاه كند مرد در كوتاهى روزگارش و كمى درنگش در منزلى تا اين كه بدل كند بان منزل منزل ديگر را پس بايد كارى كند از براى مكان رجوع خود و از براى علامات شناسائى جاى انتقال خود فطوبى لذى قلب سليم اطاع من يهديه و تجنّب من يرديه و اصاب سبيل السّلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد امره و بادر الهدى قبل ان تغلق ابوابه و تقطع اسبابه و استفتح التّوبة و اماط الحوبة فقد اقيم على الطّريق و اهدى نهج السّبيل يعنى خوشحالى باد از براى صاحب دل سالم از غش و غلّ و شكّ و جهلى كه اطاعت كرد كسى را كه راهنمائى كند او را و دور كرد از كسى كه بهلاكت اندازد او را و رسيد براه سلامت بسبب بينائى و شناسائى كسى كه او را بينا گردانيده است و اطاعة كردن راه نمائى كه امر كرده است او را و پيشى گرفت براه يافتن پيش از آن كه بسته شود درهاى هدى بموت و بريده گردد اسباب ان بمرگ و طلب كرد گشودن در توبه را و ازاله كرد از خود گناه را پس ايستاده شد بر راه حقّ و راه نموده شد بوسط راه

الخطبة 206

و من دعائه كان يدعو به (علیه السلام)كثيرا يعنى از جمله دعاء امير المؤمنين عليه السّلام است كه بود دعا ميكرد باين دعا بسيارى از اوقات الحمد للّه الّذى لم يصبح بى ميّتا و لا سقيما و لا مضروبا على عروقى بسوء و لا مأخوذا باسوء عملى و لا مقطوعا دابرى و لا مرتدّا عن دينى و لا منكرا لربّى و لا مستوحشا من ايمانى و لا ملتبسا عقلى و لا معذّبا بعذاب الامم من قبلى يعنى حقيقت حمد مختصّ خداى آن چنانى است كه داخل صبح نكرد مرا در حالتى كه مرده باشم يعنى متنعّم بنعمت بزرگ حيات و نه در حالتى كه مريض باشم و نه در حالتى كه زده شده باشد بزرگ و ريشهاى من بدى و نا خوشى و نه در حالتى كه بريده شده باشد نسل و عقب من و نه در حالتى كه مخلوط و مشتبه باشد علم من بجهالات و شبهات و نه در حالتى كه معذّب باشم بعذاب امّتان پيش از من از قبيل مسخ و خسف و صيحه و زلازل اصبحت عبدا مملوكا ظالما لنفسى لك الحجّة علىّ و لا حجّة لى لا استطيع ان اخذ الّا ما اعطيتنى و لا اتّقى الّا ما وقيتنى اللّهمّ انّى اعوذ بك ان افتقر فى غناك او اضلّ فى هداك او اضام فى سلطانك او اضطهد و الامر لك يعنى صبح كردم در حالتى كه بنده‏ام مالك دارنده‏ام ستم كننده‏ام بر نفسم از براى تو است پروردگارا حجّت بر من در بندگى تو از افاضه عقل و ارسال رسل و انزال كتب و نيست حجّتى از براى من در تقصير كردن بندگى تو قدرت ندارم كسب كنم منفعتى را مگر چيزى كه تو عطا كرده مرا و نه اين كه بپرهيزم مضرّتى را مگر آن چه را كه تو واپاييده مرا پروردگارا بتحقيق كه پناه مى‏برم بتو از اين كه فقير باشم با غنىّ بودن تو يا گمراه باشم با هادى بودن تو يا مظلوم باشم با پادشاه بودن تو يا مقهور گردم و حال آن كه حكم مختصّ تو باشد اللّهمّ اجعل نفسى اوّل كريمة تنتزعها من كرائمى و اوّل وديعة ترتجعها من ودايع نعمك عندى اللّهمّ انّا نعوذ بك ان نذهب عن قولك او نفتتن عن دينك او تتابع بنا اهوائنا دون الهدى الّذى جاء من عندك يعنى بار خدايا بگردان روح مرا اوّل نعمت بزرگى كه تو وامى‏گيرى انرا از نعمتهاى بزرگ يعنى باقى بدار جميع نعمتهاى بزرگ را كه بمن عطا كرده تا وقت نزع روح من و سلب مكن هيچ نعمتى از نعمتهاى تو را از من ما دام حيات من و بگردان روح مرا اوّل امانتى كه پس مى‏گيرى از امانتهاى نعمتهاى تو در نزد من يعنى ودايع نعماى تو را ما دام حيات من از من مگير پروردگارا بتحقيق كه ما پناه مى‏بريم بتو از اين كه در رويم از امر تو يا اين كه فريفته شيطان گرديم از دين تو يا اين كه متابع گرداند ما را خواهشهاى نفسانيّه ما بدون هدايت آن چنانى كه امده است از پيش تو

الخطبة 207

و من خطبة له (علیه السلام)خطبها بصفّين يعنى و از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه آن خطبه را خواند در منزل صفّين امّا بعد فقد جعل اللّه لى عليكم حقّا بولاية امركم و لكم علىّ من الحقّ مثل الّذى لى عليكم فالحقّ اوسع الاشياء فى التّواصف و اضيقها فى التّناصف لا يجرى لاحد الّا جرى عليه و لا يجرى عليه الّا جرى له و لو كان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه لكان خالصا للّه سبحانه دون خلقه لقدرته على عباده و لعدله فى كلّ ما جرت عليه صروف قضائه و لكنّه جعل حقّه على العباد ان يطيعوه و جعل جزائهم عليه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه و توسّعا بما هو من المزيد اهله يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق گردانيده است خدا از براى من بر شما حقّ بزرگى را كه اطاعت و فرمان بردارى شما باشد بسبب صاحب اختيار بودن من‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  193

بر امر شما و حاكم بودن من بر شما از جانب خدا و از براى شما است بر من از حقّ مانند حقّ آن چنانى كه از براى من بود بر شما و ان حقّ هدايت كردن ايشان و بعدل رفتار كردن با ايشانست پس حقّ فراخ‏ترين چيزها است در ذكر كردن اوصاف او بعضى با بعضى و تنگترين چيزها است در انصاف دادن بعضى مر بعضى را يعنى شرح وصف حقّ بزبانها بسيار وسيع است و اداء حقيقت او از براى صاحب حقّ بسيار تنگست بر طبيعت جارى نيست از براى كسى حقّى بر ديگرى مگر اين كه جارى است از براى غير حقّى بر او و جارى نيست حقّى از غير بر او مگر اين كه جاريست حقّى از او بر غير و اگر باشد از براى كسى كه جارى باشد حقّ او بر غير و جارى نباشد حقّ غير بر او هر اينه باشد خالص و مختصّ از براى خداء منزّه از نقص بدون خلق او از جهة قدرت او بر بندگانش يعنى نبودن غير از قدرت او قدرتى بر بندگانش و از جهة عدالت او در هر چيزى كه جارى شد بر آن چيز انحاء حكم او يعنى از جهة اعطاء بهر صاحب حقّى حقّش را بانواع احكام خود و ليكن خداى (-  تعالى- ) گردانيد حقّ خود را بر بندگان اين كه اطاعت و فرمانبردارى او كنند و گردانيد جزاء ايشان را بر خود از روى دو چندان كردن ثواب ايشان از روى فضل و كرم خود و از روى وسعت دادن چيزى كه خود اهل او است از زيادتى كرم وجود او نه از روى ايجاب و استيجاب چيزى بر او بلكه بمحض جود و كرم ذاتى لازم شد بر او حقّ زيادتى ثواب از براى بندگان او پس كسى كه حقّ او بر غير باشد و حقّ غير بر او نباشد اوست ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس على بعض فجعلها تتكافأ فى وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الّا ببعض و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حقّ الوالى على الرّعيّة و حقّ الرّعيّة على الوالى فريضة فرضها اللّه سبحانه لكلّ على كلّ فجعلها نظاما لالفتهم و عزّا لدينهم فليست تصلح الرّعيّة الّا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الّا باستقامة الرّعيّة يعنى پس گردانيد سبحانه و تعالى از جمله حقوق خود حقوقى را كه واجب گردانيده است انها را از براى بعضى از مردمان بر بعضى پس گردانيد انها را متساوى و در راههاى آنها و واجب گردانيد بعضى از انرا بازاء بعضى و مستوجب و مستحقّ نشده بعضى از ان مگر بعوض بعضى ديگر و بزرگتر چيزى كه واجب گردانيد سبحانه و (-  تعالى- ) از ان حقوق حقّ والى و پادشاه است بر رعيّت و حقّ رعيّت است بر والى و پادشاه واجب گردانيدنى كه واجب گردانيده است انرا خداى (-  تعالى- ) از براى هر يك از والى و رعيّت بر هر يك از والى و رعيّت پس گردانيد انحقوق را سبب نظم از براى الفت ايشان و سبب عزّت از براى دين ايشان پس نيست كه صلاح يابد حال رعيّت مگر بصلاح يافتن كار پادشاه و بصلاح نمى‏انجامد كار پادشاه مگر بدرستى و راستى حال رعيّت يعنى حال رعيّت از فلاحت و زراعت و تجارت و امثال ان صلاح نمى‏يابد مگر بصلاح امر پادشاه از عدل و داد و دادرسى و تسلّط و دفع دشمن و وارسى پادشاه برعيّت و سپاه باتمام نمى‏رسد مگر باطاعت و فرمانبردارى رعيّت و امتثال امر و نهى پادشاه فاذا ادّت الرّعيّة الى الوالى حقّه و ادّى الوالى اليها حقّها عزّ الحقّ بينهم و قامت مناهج الدّين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السّنن فصلح بذلك الزّمان و طمع فى بقاء الدّولة و يئست مطامع الاعداء

و اذا غلبت الرّعيّة و اليها او احجف الوالى برعيّته اختلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثر الأدغال فى الدّين و تركت محاجّ السّنن فعمل بالهوى و عطّلت الاحكام و كثرت علل النّفوس فلا يستوحش لعظيم حقّ عطّل و لا لعظيم باطل فعل فهنالك تذلّ الابرار و تعزّ الاشرار و تعظم تبعات اللّه عند العباد يعنى پس وقتى كه اداء كند رعيّت بسوى والى و پادشاه حقّش را كه اطاعت و فرمان بردارى پادشاه باشد و اداء كند پادشاه بسوى رعيّت حقّش را كه عدل و نصفت و دادرسى در باره رعيّت باشد عزّت مى‏يابد و غلبه ميكند حقّ در ميان مردم و راست مى‏گردد راههاى دين و راست مى‏ايستد علامتهاى عدالت و جارى مى‏شود بر راههاى خود طريقه‏هاى مستحسنه دينيّه پس بصلاح ايد بسبب ان دوران و روزگار و طمع داشته مى‏شود در بقاء و دوام دولت پادشاه و مأيوس مى‏گردد جايگاه طمع دشمنان و هر وقتى كه غالب گردد و سركشى كند رعيّت بر پادشاه خود يا ظلم و زيادتى كند پادشاه بر رعيّت خود مختلف مى‏گردد در انوقت سخنان و رأيها و آشكار گردد علامتهاى ظلم و ستم بسيار گردد دغل و فسادها در دين و واگذاشته شود جادّه شريعت پس عمل كرده شود بهواء و خواهش نفسانيّه و معطّل و بيكار گردد حكمهاى خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و بسيار گردد امراض نفسانيّه حقد و حسد و بغض و كينه پس وحشت پيدا نكنند مردمان از جهة حقّ بزرگى كه معطّل و بيكار مانده است از احكام خداوند از براى باطل بزرگى كه كرده شده از پيروى هوا پس در انوقت ذليل و خار گردند نيكوكاران و صاحب عزّت گردند مردم اشرار و بدكرداران و بزرگ گردد عقوبتهاى خدا نزد بندگان فعليكم بالتّناصح فى ذلك و حسن التّعاون عليه فليس احد و ان اشتدّ على رضا اللّه حرصه و طال فى العمل اجتهاده ببالغ حقيقة ما اللّه اهله من الطّاعة له و لكنّ من واجب حقوق اللّه على العباد النّصيحة بمبلغ جهدهم و التّعاون على اقامة الحقّ بينهم و ليس امرء و ان عظمت فى الحقّ منزلته و تقدّمت فى الدّين فضيلته بفوق ان يعان على ما حمّله اللّه من حقّه و لا امرء و ان صغّرته النّفوس و اقتحمته العيون بدون ان يعين على ذلك او يعان عليه يعنى‏

قبل فهرست بعد