قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  174

الى الجنّ و الانس رسله ليكشفوا لهم عن غطائها و ليحذّروهم من ضرّاتها و ليضربوا لهم امثالها و ليبصّروهم عيوبها و ليهجموا عليهم بمعتبر من تصرّف مصاخّها و اسفامها و حلالها و حرامها و ما اعدّ سبحانه للمطيعين منهم و العصاة من جنّة و نار و كرامة و هوان يعنى و اوست خداى آن چنانى كه سكنى داد بدنيا مخلوق خود را و فرستاد بسوى جنّ و انس فرستادگان خود را تا اين كه ظاهر سازند از براى ايشان پوشيده پرده دنيا را كه قبح دنيا باشد و تا اين كه بترسانند ايشان را از ضررهاى دنيا و تا اين كه بزنند از براى ايشان مثلهاى دنيا را و تا اين كه بينا گردانند ايشان را بعيبهاى دنيا و تا اين كه هجوم بياورند بر ايشان عبرت گرفتن را از گردش صحّتهاى و بيمارى‏هاى دنيا و حلال دنيا و حرام دنيا و از آن چيزى كه مهيّا ساخته است خداى سبحانه از براى اطاعت كنندگان از ايشان و سركشان ايشان از بهشت و دوزخ و عزّت و خوارى احمده الى نفسه كما استحمد الى خلقه جعل لكلّ شي‏ء قدرا و لكلّ قدر اجلا و لكلّ اجل كتابا يعنى ستايش ميكنم او را در حالتى كه رو آورنده‏ام بسوى ذات او چنانكه گردانيد اسباب و موجبات ستايش خود را كه نعمتهاى او باشد متوجّه بسوى بندگان خود گردانيده است از براى هر مخلوقى مقدار معيّنى از اثار و خواصّ و از براى هر قدرى مدّت معيّنى از بقاء و از براى هر مدّتى نوشته و ثبتى كه متغيّر و متبدّل نمى تواند شد منها فى ذكر القران يعنى بعضى از آن خطبه است در ذكر اوصاف قران فالقران امر و زاجر و صامت و ناطق حجّة اللّه على خلقه اخذ عليهم ميثاقه و ارتهن عليهم انفسهم اتمّ نوره و اكرم به دينه و قبض نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و قد فرغ الى الخلق من احكام الهدى به يعنى پس قران امر كننده بمعروفست و نهى كننده از منكر است و خاموش‏بزبانست گوياى ببيان حجّة خدا است بر خلق خدا گرفته است خدا بر خلق عهد و پيمان اقرار بقران را بتقريب اعطاء عقل داناى بمعجزه بودن قران و گرو گرفته است از خلق نفسهاى ايشان را كه چنانچه وفا بعهد نكنند نفوس ايشان در معرض عذاب و تلف باشد و تمام گردانيد روشنائى معارف و معانى قران را به ترجمان رسول ختمى و گرامى و بزرگ داشت بسبب ارشاد قران دين منسوب باو را و گرفت روح پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را و حال آن كه فارغ شده بود او رساندن بسوى خلق را از حكمهاى راه نماينده قران فعظّموا منه سبحانه ما عظم من نفسه فانّه لم يخف عنكم شيئا من دينه و لم يترك شيئا رضيه او كرهه الّا و جعل له علما باديا و اية محكمة تزجر عنه او تدعوا اليه فرضاه فيما بقى واحد و سخطه فيما بقى واحد يعنى پس ياد كنيد از او سبحانه باوصاف عظمت و بزرگى بان اوصاف كه ياد كرد بان از عظمت ذات خود پس بدرستى كه پنهان نداشت از شما چيزى از دين خود را و وانگذاشت چيزى را كه راضى بود از ان و بر وفق مصلحت بود يا كراهت داشت از ان و مستلزم مفسده بود از مأمورات و منهيّات مگر اين كه گردانيد از براى ان نشانه ظاهر كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و علامت استوار كه قران باشد كه باز دارد از ان مكروه يا بخواند بسوى ان مرضى بندگان را پس رضاء او در ما بقى و آينده از زمان يكى است يا گذشته از زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و غضب او در ما بقى و آينده از زمان يكى است يا گذشته از زمان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى نسخى و تغييرى در احكام او نخواهد بود و اعلموا انّه لن يرضى عنكم بشى‏ء سخطه على من كان قبلكم و لن يسخط عليكم بشى‏ء رضيه ممّن كان قبلكم و انّما تسيرون فى اثر بيّن و تتكلّمون برجع قول قد قاله الرّجال من قبلكم يعنى بدانيد كه هرگز راضى نمى‏شود خداى (-  تعالى- ) از شما بچيزى كه دشمن داشت انرا بر كسى كه منكرات و منهيّات باشد و هرگز دشمن نمى‏شود بر شما بچيزى كه راضى داشت انرا از كسى كه بود پيش از شما كه مرضيّات و مأمورات باشد و نيستيد شما مگر اين كه سير و رفتار مى‏كنيد در نشانه رفتار ظاهر كه طريقه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و سخن مى‏گوئيد بتكرار و اعاده قولى كه گفتند انرا مردان پيش از شما كه اقرار بما جاء به النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)باشد پس بايد البتّه مانند سابقين متابعت سنّت و طريقه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و احكام قران كرده باشيد قد كفاكم مؤنة دنياكم و حثّكم على الشّكر و افترض من ألسنتكم الذّكر و اوصاكم بالتّقوى و جعلها منتهى رضاه و حاجته من خلقه فاتّقوا اللّه الّذى أنتم بعينه و نواصيكم بيده و تقلّبكم فى قبضته ان اسررتم علمه و ان اعلنتم كتبه و قد وكّل بذلك حفظة كراما لا يسقطون حقّا و لا يثبتون باطلا يعنى بتحقيق كه جود و كرم خدا كفايت كرده است شما را مؤنه و ضروريّات دنياى شما را از خلق كردن نعمتهاى گوناگون غير متناهيه از براى منفعت شما و تحريص كرده است شما را بر شكر ان نعمتها و واجب ساخته است ذكر و ستايشى را كه ناشى از زبانهاى دهان و جنان شما باشد و وصيّت كرده است شما را بر شكر بان رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و ببيان قران تقوى و پرهيزكارى را و گردانيده است انرا منتهاى خوشنودى و ثواب خود و مقصود و فائده از خلق خود زيرا كه فائده انفع از تقوى نيست از براى خلق پس بپرهيزيد خداى آن چنانى را كه شما در پيش چشم مشاهده او حاضريد اگر چه بيالت چشم باشد زيرا كه علم او راجع ببصر اوست نه بعكس و كاگلهاى وجود شما در دست قدرت اوست و گرديدن شما از حالى بحالى در قبضه اقتدار اوست شريكى در تصرّفات در خلق ندارد اگر اعتقادات چنانيست كه پنهان كرده‏اند دانسته است انرا و مكتوب بر لوح چنان بر او عيانست و اگر اعمال او كافى است كه آشكار گرديده‏ايد نوشته انرا در دفتر الواح حفظه و بتحقيق كه موكّل ساخته است باعمال اركانى شما ملائكه نگاهدارنده بزرگان را كه نمى‏اندازند از قلم هيچ عمل محقّق موجودى را چه صغيره باشد و چه كبيره و اثبات نمى‏كنند و نمى نويسند در دفتر خود افعال باطله و نكرده را يعنى از روى غفلت زيرا كه از براى انها سهوى و غلطى نيست دفتر انها مجموع حقّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  175

و صدق و مطابق واقعست و اعلموا انّ من يتّق اللّه يجعل له مخرجا من الفتن و نورا من الظّلم و يخلّده فيما اشتهت نفسه و ينزله منزل الكرامة عنده فى دار اصطنعها لنفسه ظلّها عرشه و نورها بهجته و زوّارها ملائكته و رفقائها رسله يعنى بدانيد بتحقيق كسى كه بپرهيزد عذاب خدا را قرار مى‏دهد خدا از براى او راه بيرون رفتن از فتنهاى ضلالت و شبهات دنيا و شدائد مرگ و اهوال روز قيامت را و قرار مى‏دهد از براى او نور علم و معرفت از جهة خروج از ظلمت جهل و نادانى و جاويد گرداند او را در هر چيز كه رغبت داشته است نفس او از مشتهيات اخروى و فرود مياورد او را در منزل عزّت و قرب در نزد خود در سراى بهشتى كه ساخته است او را از براى نفس خود يعنى از براى بندگان خاصّ مقرّب خود سقف ان سرا تخت سلطنت و مظهر پادشاهى اوست و نوران مظهر حسن جمال اوست ملاقات كنندگان اهل انسرا فرشتگان اويند و همنشينان با اهل ان رسولان اويند فبادروا المعاد و سابقوا الاجال فانّ النّاس يوشك ان ينقطع بهم الامل و يرهقهم الاجل و يسدّ عنهم باب التّوبة فقد اصبحتم فى مثل ما سئل اليه الرّجعة من كان قبلكم و أنتم بنو سبيل على سفر من دار ليست بداركم قد اوذنتم منها بالارتحال و امرتم فيها بالزّاد يعنى پيشى گيريد و مهيّا شويد اخرت را بعبادت و بندگى و سبقت نمائيد مرگ‏هاى طبيعى را بموت ارادى و بقطع علائق دنيوى پس بتحقيق كه مردمان نزديكست اين كه منقطع گردد آرزوهاى ايشان و فرو گيرد ايشان را مرگ و بسته گردد بر روى ايشان دروازه توبه كردن بتقريب فرصت ندادن مرگ و مانع گرديدن مقدّمات مرگ از مرض‏هاى شديده پس بتحقيق كه داخل صبح شديد در مثل حالتى كه درخواست كردند مراجعت بسوى آن حالت را كسانى كه پيش از شما بودند و مردند و آن حالت اقتدار بر توبه و ندامت از كرده و تلافى بر نكرده است و حال آن كه شما أبناء سبيل يعنى مسافران بى‏زاد و راحله‏ايد ثابت بر سفر كردن از سرائى هستيد كه نيست سراى ماندن شما بتحقيق كه اعلام شد بشما بكوچ كردن از انسرا كه قطع علاقه كردن باشد و مأمور شديد ببرداشتن توشه اخرت از انسرا كه تقوى و پرهيزكارى باشد و اعلموا انّه ليس لهذا الجلد الرّقيق صبر على النّار فارحموا نفوسكم فانّكم قد جرّبتموها فى مصائب الدّنيا فرايتم جزع احدكم من الشّوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرّمضاء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقتين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان اعلمتم انّ مالكا اذا غضب على النّار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بين ابوابها جزعا من زجرته ايّها اليفن الكبير الّذى قد نهره القتير كيف انت اذا التحمت اطواق النّار بعظام الاعناق و نشبت الجوامع حتّى اكلت لحوم السّواعد يعنى بدانيد بدرستى كه نيست از براى اين پوست تنگ بدن شكيبائى بر اتش پس رحم كنيد بر نفسهاى شما پس بتحقيق كه شما تجربه و امتحان كرده‏ايد نفوس را در مصيبتهاى دنيا پس ديديد جزع يكى از شما را از جهة خارى كه فرو شده باشد باو و لغزشى كه سبب خون امدن عضوى از او شده باشد و ريگ گرمى كه سوزانده باشد او را پس چگونه باشد او در وقتى كه ميانه دو تابه از اتش باشد در حالتى كه همخوابه باشد با سنگ افروخته شده و همنشين باشد با ديو و دد ايا دانسته‏ايد بتحقيق كه فرشته مالك موكّل بر دوزخ در وقتى كه خشم كند بر اتش مى‏شكند بعضى اتش بعضى را از التهاب و جوشش بسبب خشم مالك و در وقتى كه صيحه زند بر اتش فرو ميجهد اتش دوزخ ميان دروازهاى دوزخ از جهة جزع كردن از صيحه او اى پير بسيار عمر كرده آن چنانى كه مخلوط شده است باو پيرى چگونه باشى تو در وقتى كه داخل شد و جا گرفت طوقهاى اتش در استخوانهاى گردنها و چنگ فرو برد غلها و زنجيرها تا اين كه خورد گوشتهاى بازوها را كه بسته شده‏اند بغل و زنجير فاللّه اللّه معشر العباد و أنتم سالمون فى الصّحّة قبل السّقم و فى الفسحة قبل الضّيق فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها اسهروا عيونكم و اضمروا بطونكم و استعملوا اقدامكم و انفقوا اموالكم و خذوا من اجسادكم تجودوا بها على انفسكم و لا تبخلوا بها عنها يعنى پس اطاعت كنيد خدا را اطاعت كنيد خدا را اى گروه بندگان و حال آن كه شما سالم از موانع در حال صحّت پيش از بيمارى و در حال وسعت پيش از تنگى پس تلاش كنيد در وا كردن گرههاى گناهان كردنهاى نفوس شما پيش از آن كه سخت بسته گردد عقد كردهاى انها كه خصلتهاى ذميمه انها باشد بيدار گردانيد چشمهاى شما را بشب زنده‏دارى و لاغر و باريك گردانيد شكمهاى شما را بروزه دارى و كار بفرمائيد پاهاى شما را در رفتار راه خدا و انفاق كنيد مالهاى شما را در راه خدا و بگيريد بدنهاى شما را در حالتى كه بخشش و فدا كنيد بر ارواح شما و بخيل نشويد ببدن كم بها در فداء روح گرانبها يعنى بكشيد بدنها را از لذّات انها و زنده گردانيد ارواح را بحيات ابدى و تنعّم سرمدى قال اللّه سبحانه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ و قال مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ فلم يستنصركم من ذل و لم يستقرضكم من قلّ استنصركم و له جنود السّموات و الارض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و له خزائن السّموات و الارض و هو الغنىّ الحميد و انّما اراد ان يبلوكم ايّكم احسن عملا يعنى بتحقيق كه گفته است خداى سبحانه اين كه يارى كنيد او را در بندگى كردن يارى ميكند خدا را شما را در ثواب جزيل دادن و ثابت و استوار مى‏گرداند پاهاى شما را در راه رفتن بسوى بهشت و گفت خداى (-  تعالى- ) كيست ان كسى كه قرض مى‏دهد خدا را قرض دادن نيكوئى بعبادت كردن بى‏شرك و ريا پس دو چندان گرداند خدا جزاء عوض انقرض را از براى او و حال آن كه باشد از براى او مزد با كرامت با عزّت پس خداى (-  تعالى- ) طلب نكرد يارى را از جهة خوف و مذلّت و خوارى و نخواست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  176

قرض از شما بتقريب كم داشتن خزينه طلب يارى كرد از شما و حال آن كه مملوك اوست لشكرهاى آسمانها و زمينها و حال آن كه اوست صاحب غلبه و حكمرانى و طلب كرد از شما قرض را و حال آن كه مملوك اوست خزينه‏هاى آسمانها و زمينها و حال آن كه اوست بى‏نياز مطلق بالذّات ستايش كرده شده بخشايش بر كلّ مخلوقات و اراده نكرد از استنصار و استقراض مگر ابتلا و امتحان شما را تا اين كه ظاهر بشود كه كدام يك از شما بهتريد از روى كار بندگى كردن اگر چه امتحان حقيقى كه مستلزم جهل است بر خدا روا نيست لكن چون رفتار خداى (-  تعالى- ) با بندگان بسبب زيادتى مرحمت مانند امتحانست گفته شد امتحان چنانچه در سابق محقّق شد معنى امتحان بتفصيل فبادروا باعمالكم تكونوا مع جيران اللّه فى داره رافق بهم رسله و ازارهم ملائكته و اكرم اسماعهم ان تسمع حسيس نار ابدا و صان اجسادهم ان تلقى لغوبا و نصبا ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء و اللّه ذو الفضل العظيم اقول ما تسمعون و اللّه المستعان على نفسى و انفسكم و هو حسبنا و نعم الوكيل يعنى پس پيشى بگيريد باعمال و عبادات شما كه مى‏باشيد با همسايگان بندگان خاصّ خدا در سراى خدا كه بهشت باشد رفيق مى‏گرداند با ايشان رسولان خود را و بزيارت ايشان مى‏فرستد فرشتگان خود را و گرامى مى‏دارد گوشهاى ايشان را از اين كه بشنوند اواز هموار اتش را هرگز و محافظت ميكند بدنهاى ايشان را از اين كه برخورند بزحمت و تعبى اينست فضل و كرم خدا عطاء ميكند بكسى كه بخواهد و خدا است صاحب فضل و كرم بزرگ من مى‏گويم چيزى را كه شما مى‏شنويد و خدا است خوانده شده بيارى بر نفس خودم و بر نفسهاى شما را و بس است در يارى‏گرى ما را و او خوب وكيل و صاحب اختياريست

الخطبة 183

و من كلام له (علیه السلام)قاله للبيرح بن مسهر الطّائى و قد قال بحيث يسمعه لا حكم الّا للّه و كان من الخوارج يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه گفت اين كلام را ببرح پسر مسهر از قبيله بنى طى و حال آن كه گفت برح بن مسهر لا حكم الّا للّه بطورى كه مى‏شنيد امير المؤمنين (علیه السلام)سخن او را و او از خوارج بود و مردى بود شاعر و اين سخن را بر ردّ حضرت‏امير المؤمنين (علیه السلام)گفتند طائفه خوارج در باره قرارداد حكمين در جنگ صفّين و تفصيل ان در پيشتر گذشت اسكت قبّحك اللّه يا اثرم فو اللّه لقد ظهر الحقّ فكنت فيه ضئيلا شخصك خفيّا صوتك حتّى اذا نعر الباطل نجمت نجوم قرن الماعز يعنى گفت امير المؤمنين (علیه السلام)ببرج خارجى كه ساكت شو و سخن مگو دور گرداند خداى (-  تعالى- ) تو را از خير و رحمت يا اين كه بگرداند خدا تو را بصورت قبيح در دنيا و اخرت اى دندانهاى پيش افتاده و بتقريب اوفتادن دندانهاى پيش او قبيح المنظر نيز بود پس سوگند بخداى (-  تعالى- ) كه بتحقيق كه ظاهر و آشكار گشت خليفه بحقّ كه امير المؤمنين عليه السّلام باشد پس بودى تو در ميان لشكر او در حالتى كه پنهان بود جسم تو شبه تو از نظر مردم يعنى از حقارت رتبه كسى تو را در نظر در نمى‏آورد و مخفى بود او از تو يعنى از بى‏عرضگى كسى گوش او از تو نمى‏داد تا آن كه نعره زد و فرياد كرد سرعسكر باطل كه معويه باشد يعنى شهرت كرد اوازه دولت و سلطنت او تو طلوع كردى و سر از خاك خفا برآوردى مانند طلوع كردن و ظاهر شدن شاخ بز بناگاه باندك وقتى و جرى شدن بگفتن از اين مقوله سخنان

الخطبة 184

و من خطبة له عليه السّلام روى انّ صاحبا لامير المؤمنين (علیه السلام)يقال له همام كان رجلا عابدا فقال يا امير المؤمنين (علیه السلام)صف لى المتّقين حتّى كأنّى انظر اليهم فثاقل عن جوابه ثمّ قال (علیه السلام)يا همام اتّق اللّه و احسن فانّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذينهم محسنون فلم يقنع همام بذلك القول حتّى عزم عليه فحمد اللّه و اثنى عليه و صلّ على النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)ثمّ قال (علیه السلام)يعنى و از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است مرويست كه مصاحبى بود از براى امير المؤمنين (علیه السلام)همام نام كه بود مردى عابد پس گفت يا امير المؤمنين (علیه السلام)وصف كن و بيان نما از براى من متّقين و پرهيزگاران را تا اين كه گويا كه من نگاه ميكنم بسوى ايشان پس سنگينى ورزيد و درنگ كرد آن حضرت در جواب او پس گفت (علیه السلام)كه اى همام بپرهيز از خدا و كار نيك بكن پس بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) با پرهيز كارانست و با محسنين است پس قناعت نكرد همام باين جواب تا اين كه سوگند داد بر حضرت از براى جواب گفتن گفت راوى پس حضرت (علیه السلام)حمد و ستايش كرد خدا را و درود گفت بر او و صلوات فرستاد بر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس گفت امّا بعد فانّ اللّه سبحانه خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم امنا من معصيتهم لانّه لا تضرّه معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدّنيا مواضعهم فالمتّقون فيها اهل الفضائل منطقهم الصّواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التّواضع يعنى امّا بعد از حمد خدا و صلوات بر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس بدرستى كه خداى سبحانه ايجاد كرد موجودات را در وقتى كه مصلحت بود ايجاد ايشان در انوقت در حالتى كه بى‏نياز بود از فرمانبردارى ايشان و ايمن بود از ضرر نافرمانى ايشان بعلّت اين كه ضررى باو نمى‏رساند نافرمانى كسى كه نافرمانى كرده است او را و نفع نمى‏رساند باو فرمان بردارى كسى كه فرمان او را برده است زيرا كه خداوند عالم كامل من جميع الجهات است و مقتدر بهمه جهات پس نفع و ضرر نمى‏رساند باو از جمله ممتنعاتست بلكه طاعت مطيع منفعت بنفس خود است و عصيان عاصى مضرّت بر ذات خود پس معيّن كرد در ميان خلايق معيشتها و گذران زندگانيهاى ايشان را و گذاشت ايشان را از گذران دنيا در جايگاه سزاوار بايشان پس پرهيز كاران در دنيا ارباب كمالات و ملكات پسنديده‏اند و گفتار ايشان درست و راست است و پوشاك ايشان ميانه روى عدلست و رفتار ايشان تواضع و فروتنى است غضّوا ابصارهم عمّا حرّم اللّه عليهم و وقفوا اسماعهم على العلم النّافع لهم نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالّذى نزلت فى الرّخاء لولا الاجل الّذى كتب اللّه عليهم لم تستقرّ ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  177

الى الثّواب و خوفا من العقاب يعنى بپوشند چشمهاى خود را از هر چيزى كه خدا حرام كرده است بر ايشان و وادارند گوشهاى خود را بر شنيدن علم نفع بخشنده از براى ايشان در اخرت فرود ايد نفسهاى هر يك ايشان در بلايا و شدائد و گرفتاريهاى از براى ايشان مثل كسى كه فرود ايد نفس او در فراخى و فراغبالى و آسايش در راضى بودن بقضاء خدا و شاكر شدن بداده او بطيب خاطر بدون ملالت و كراهتى اگر نبود مدّت معيّن آن چنانى كه نوشته است خداى (-  تعالى- ) از براى ايشان و لازم گردانيده است بودن ايشان را در ان مدّت هر اينه قرار نمى‏گرفت جانهاى ايشان در بدنهاى ايشان در لحظه از جهة اشتياق بسوى ثواب خدا كه باعث پريدن مرغ روح ايشان مى‏شد از قفس بدن و از جهة ترسيدن از عذاب خدا كه موجب بيرون شدن جان ايشان مى‏گشت از قالب تن عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم فهم و الجنّة كمن قد راها فهم فيها منعّمون و هم و النّار كمن قد راها فهم فيها معذّبون قلوبهم محزونة و شرورهم مأمونة و اجسادهم نحيفة و حاجتهم خفيفة و انفسهم عفيفة يعنى بزرگ نمودن خالق در پيش نفسهاى ايشان پس كوچك نمود ما سواى در چشم ايشان يعنى اعتقاد كردند عظمت و بزرگى خدا را پس در نظر ايشان در امد حقارت ما دون خدا پس حال ايشان با بهشت مثل كسى است كه ديده باشد او را پس در آنجا بناز و نعمت گذرانده باشد و حال ايشان با جهنّم مانند كسى است كه ديده باشد او را پس در آنجا بعذاب گذران كرده باشد يعنى ايشان در امر بهشت و دوزخ بر يقينى باشند بمثابه مشاهده دلهاى ايشان قرين حزن و اندوه است از گرفتار بودن در زندان دنيا و مردم اسوده باشند از بديهاى ايشان زيرا كه خود آسوده‏اند و بدنهاى ايشان لاغر باشد از خوف و رياضت و درخواست ايشان بمردم بسيار سبك باشد زيرا كه قانع باشند و محتاج نباشند بكسى مگر باندك و نفسهاى ايشان با عفّت باشد زيرا كه مطلقا ميل نكنند بدنيا چه جاى ارتكاب بمحرّمات باشد صبروا ايّاما قصيرة اعقبتهم راحة طويلة تجارة مربحة يسرّها لهم ربّهم ارادتهم الدّنيا و لم يريدوها و اسرّتهم نفدوا انفسهم منها امّا اللّيل فصافّون اقدامهم تالين لاجزاء القران يرتّلونه ترتيلا يحزّنون به انفسهم و يستشيرون به دواء دائهم فاذا مرّوا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطّلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنّوا انّها نصب اعينهم و اذا مرّوا باية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنّوا انّ زفير جهنّم و شهيقها فى اصول اذانهم فهم حانون على اوساطهم مفترشون لجباههم و اكفّهم و ركبهم و اطراف اقدامهم يطلبون الى اللّه تعالى فى فكاك رقابهم يعنى شكيبائى در زحمت پيشه كردند در روز كوتاهى در عقب در آمد ايشان را آسايش مدّتهاى درازى و تجارت با منفعتى كه ميسّر ساخت از براى ايشان پروردگار ايشان خواست ايشان را اهل دنيا يعنى خواستند آميزش با ايشان را و نخواستند ايشان اهل دنيا را و الفت با آنها را و اسير كرد ايشان را دنيا بگرفتاريها و

شدائد پس فدا دادند لذّات و خواهشهاى نفسهاى خود را بدنيا و ترك علاقه از او كردند و خلاص شدند از اسيرى او و راحت يافتند از غل و زنجير شدائد و مكروهات او و امّا حال ايشان در شب پس صف‏زنندگان باشند بپاهاى خود از براى قيام بنماز تلاوت كنندگان مر جزوهاى قران را در حالتى كه نيك قرائت كنند نيك قرائت كردنى و باندوه بيندازند بسبب قران نفسهاى خود را و بهيجان در آورند علم دواء درد جهل خود را از فهم معانى قران پس در وقتى كه برخورند بايه كه در ان بشارت موجبه شوق بعبادت باشد درنگ كنند بسوى ان ايه از جهت طمع ان بشارت و برايند از جاى بسوى تحصيل ان آرزوى شوق و خواهش و گمان كنند كه در پيش چشم ايشانست از شدّت يقين بان و در وقتى كه برخورند بايتى كه در ان باعث ترسى باشد گوش دهند بان و قبول كنند بگوشهاى دلهاى ايشان و گمان كنند كه صداء افروخته شدن جهنّم و شيون اهل آن در بيخهاى گوشهاى ايشانست پس ايشان خم شوندگان باشند بر كمرهاى خود از براى ركوع و پهن‏سازندگان باشند مر پيشانيهاى خود را و كفهاى دست خود را و زانوهاى خود را و سرپاهاى خود را از براى سجود در حالتى كه طلب كننده‏اند از خدا واكردن گردنهاى ايشان را از غل و زنجير عذاب و ازاد شدن از اتش جهنّم را و امّا النّهار فحلماء و علماء ابرار اتقياء قد براهم الخوف برى القداح ينظر اليهم النّاظر فيحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض و يقول قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظيم لا يرضون من اعمالهم القليل و لا تستكثرون الكثير فهم لانفسهم متّهمون و من اعمالهم مشفقون اذا زكّى احد منهم خاف ممّا يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربّى اعلم منّى بنفسى اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون و اجعلنى افضل ممّا يظنّون و اغفر لى ممّا لا يعلمون يعنى و امّا حال ايشان در روز پس بردباران دانايان نيكوكاران پرهيزكاران باشند بتحقيق كه رنديده است و كاهانده است ايشان را ترس خدا مانند رنديدن و باريك كردن چوب تير نگاه ميكند بسوى ايشان نگاه كننده پس گمان ميكند ايشان را دردمند و حال آن كه نيست با اين جماعت درد ظاهرى و مى‏گويد كه مسروع گرديده‏اند از شدّت حيرت ايشان و حال آن كه هر اينه حيران گردانيده است ايشان امر بزرگى كه شوق و عشق بلقاء پروردگار باشد خوشنود نمى‏شوند در عبادات خود باندك و نمى‏شمارند بسيار از عبادات را بسيار پس ايشان تهمت گذارنده‏اند بنكردن عبادت نفسهاى خود را و از عبادات خود ترسناك‏اند كه گاه باشد مقبول نشود بلكه مؤاخذه بشوند در ان در وقتى كه بپاكى از گناه ياد كرده شود يكى از ايشان مى‏ترسد از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  178

جهة آن چه در باره او گفته شد پس مى‏گويد كه من داناترم بنفس من از غير من پروردگار من داناتر است از من بنفس من كه من پاك از گناه نيستم بار خدايا مگير مرا بآنچه گفتند در باره من از پاك بودن يعنى مرا بعجب مى‏اندازد از اين گفتار تا مؤاخذه كنى از من بسبب ان و بگردان مرا بهتر از آن چه گمان بردند در شان من و بيامرز از براى من گناهى را كه ايشان نمى‏دانند از نقائص باطنى من فمن علامة احدهم انّك ترى له قوّة فى دين و حزما فى لين و ايمانا فى يقين و حرصا فى علم و علما فى حلم و قصدا فى غنى و خشوعا فى عبادة و تحمّلا فى فاقة و صبرا فى شدّة و طلبا فى حلال و نشاطا فى هدى و تحرّجا عن فى طمع يعمل الاعمال الصّالحة و هو على وجل يمسى و همّه الشّكر و يصبح و همّه الذّكر يبيت حذرا و يصبح فرحا حذرا لما حذّر من الغفلة و فرحا بما اصاب من الفضل و الرّحمة يعنى پس از نشانه يكى از ايشان اينست كه تو مى‏بينى از براى او توانائى را در دين و احتياط را در عين نرمى و اعتقاد را در عين يقين و حرص را در دانستن و علم را در بردبارى و ميانه‏روى را در عين بى‏نيازى و تذلّل را در عين بندگى و استغناء را در عين احتياج و شكيبائى را در عين سختى و طلب كردن را در حلال و خوشحال بودن را در راه يافتن و عيب ديدن را در طمع كارى ميكند عملهاى نيكو را و حال آن كه اوست ترسناك شب را بسر مى‏برد و حال آن كه همّت او صرف شكر كردنست و روز را مى‏گذراند و حال آن كه همّت او صرف ذكر كردنست داخل شب مى‏شود ترسناك و داخل روز مى‏شود خوشحال ترسناكست از جهة ترس غفلت از ذكر خدا و خوشحالست بسبب آن چيزى كه رسيده است بان از فضل و رحمة خدا ان استصعبت عليه نفسه فيما تكره لم يعطها سؤلها فيما تحبّ قرّة عينه فيما لا يزول و زهادته فيما لا يبقى يمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل نراه قريبا امله قليلا زلله خاشعا قلبه قانعة نفسه منزورا اكله سهلا امره حريزا دينه ميّتة شهوته مكظوما غيظه الخير منه مأمول و الشّرّ منه مأمون ان كان فى الغافلين كتب فى الذّاكرين لم يكتب من الغافلين يعفوا عمّن ظلمه و يعطى من حرمه و يصل من قطعه بعيدا فحشه ليّنا قوله غائبا منكره حاضرا معروفه و ان كان فى الذّاكرين مقبلا خيره مدبرا شرّه يعنى اگر دشوار بگيرد نفس او را بر او بچيزى كه كراهت دارد نفسش او را عطا نمى‏كند بنفس خود خواهش او را در چيزى كه دوست مى‏دارد او را و روشنائى چشم او در چيزيست كه زائل نمى‏شود كه عزّت اخرت باشد و بى‏رغبتى او در چيزيست كه باقى نمى‏ماند كه لذّت دنيا باشد و مخلوط ميكند بردبارى را بدانائى و گفتار را بكردار مى‏بينى او را كه نزديكست آرزوى او اندكست لغزش او ترسان است دل او قناعت كننده است نفس او اندكست خواهش او آسانست مؤنه او محفوظ است دين او مرده است شهوت حيوانيّه او فرو نشانده شده است خشم او از حلم او از خير او امّيدوارند مردم و از شرّ او امنند مردم اگر بنشيند در ميان غافلان نوشته شده است از ذكر كنندگان زيرا كه ذاكر است بدل و زبان و چنانچه بنشيند در مجلس مذاكره علم علماء و يا در مجلس قرائت قران نوشته نمى‏شود از غافلين زيرا كه بدل ذاكر است اگر چه مستمع و خاموش است درميگذرد از كسى كه ستم باو كند و بخشش ميكند بكسى كه حقّ او را نداده است و صله رحم بجا مياورد با كسى كه قطع صله رحم او كرده است دور است از مردم قبيح گفتن او نرم و ملائم است گفتار او دور است از مردمان بدى او و حاضر است از براى مردمان نيكى او روآورنده است بمردم نفع او و روگرداننده است از مردم ضرر او فى الزّلازل و قور فى المكاره صبور و فى الرّخاء شكور لا يحيف على من يبغض و لا يأثم فيمن يحبّ يعترف بالحقّ قبل ان يشهد عليه لا يضيّع ما استحفظ و لا ينسى ما ذكّر و لا ينابز بالالقاب و لا يضارّ بالجار و لا يشمت بالمصائب و لا يدخل فى الباطل و لا يخرج من الحقّ ان صمت لم يغمّه صمته و ان ضحك لم يعل صوته و ان بغى عليه صبر حتّى يكون اللّه هو الّذى ينتقم له نفسه منه فى عياء و النّاس منه فى راحة اتعب نفسه لاخرته و اراح النّاس من نفسه بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوّه ممّن دنا منه لين و رحمة ليس تباعده بكبر و عظمة و لا دنوّه بمكر و خديعة يعنى در شدائد و بلايا با تمكين است و در مصائب شكيبا است و در وسعت روزى شكرگذار است و ستم نمى‏كند بر كسى كه خشم دارد و مرتكب گناه نمى‏شود در باره كسى كه دوست دارد اقرار بحق ميكند پيش از آن كه شهادت داده شود بر حقّ ضايع نمى‏سازد چيزى را كه باو سپرده باشند و فراموش نمى‏كند چيزى را كه مذكور كرده باشند باو نمى‏خواند مردم را بلقبهاى بد و ضرر نمى‏رساند بهمسايه و شماتت نمى‏كند بمصيبتهاى ديگران و داخل نمى‏شود در امر باطن ناحقّ و بيرون نمى‏رود از حقّ اگر خاموش شود غمگين نسازد او را خاموشى او و اگر بخندد بلند نشود اواز او و اگر ستمزده شود شكيبائى پيش گيرد تا اين كه باشد خدا انكسى كه انتقام گيرد از براى او نفس او از جانب او در رنج است و مردمان از جانب او در آسايشند مشقّت رساند بر نفس خود از براى راحت اخرت خود و راحت رساند بمردمان از جانب نفس خود دورى او از كسى كه دور شود از او بى‏رغبتى است از دنيا و پاكى است از او و نزديكى از كسى كه نزديك شود باو ملائمت و دلسوزى است نيست دور گردى او بسبب كبر و بزرگى و نه مصاحبت او بسبب مكر و خدعه قال فصعق همّام صعقة كانت نفسه فيها فقال امير المؤمنين (علیه السلام)اما و اللّه لقد كنت اخافها عليه ثمّ قال هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها فقال له قائل فما بالك انت يا امير المؤمنين فقال (علیه السلام)ويحك انّ لكلّ اجل وقتا لا يعدوه و سببا لا يتجاوزه فمهلا لا تعد لمثلها فانّما نفث الشّيطان على‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  179

لسانك يعنى پس گفت راوى كه صيحه زد همّام صيحه زدنى كه بود روح او روان صيحه يعنى مرد در ان صيحه پس گفت امير المؤمنين (علیه السلام)آگاه باش سوگند بخدا كه هر اينه بودم من كه مى‏ترسيدم انصيحه مرگ را بر او يعنى باين جهة تثاقل و درنگ كردم در جواب پس گفت (علیه السلام)كه مانند اين كار ميكند موعظه‏هاى بلاغت دار باهلش پس گفت گوينده كه پس چگونه است حال تو اى امير المؤمنين (علیه السلام)يعنى چرا در تو مثل اين عمل را نكرد پس گفت (علیه السلام)واى بر تو باد بتحقيق كه از براى هر مرگى مدّت معيّنى است كه از او درنگذرد و سبب و شرطيست كه از او تجاوز نكند و در باره همام بعد از رسيدن اجل سبب و شرط وعظ واعظ بود كه اثر كرد و مدّت اجل من نرسيده است تا اين كه موعظه اين اثر را تواند كرد و حال آن كه در او (علیه السلام)نيز تأثير واقعى كرده بود و او مرده بود بموت آزادى بتقريب اتّعاظ از خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)مردنى بالاتر از مردن طبيعى پس گفت (علیه السلام)مهلت دادم تو را مهلت دادنى در اين كلام و عود مكن بعد از اين بمثل اين كلام كه ردّ قول امام بحقّ و ارتداد كفر و موجب قتل تو است لكن چون ندانسته گفتى امهال و مساهله شد با تو پس نبود اين كلام تو مگر اين كه دميده بود انرا شياطين بر زبان تو كه تو را هلاك گرداند بتقريب باطل و نا حقّ بودن اين كلام

الخطبة 185

و من خطبة له (علیه السلام)يصف فيها المنافقين يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه ذكر ميكند در ان صفت منافقان را نحمده على ما وفق له من الطّاعة و زاد عنه من المعصية و نسأله لمنّته تماما و بحبله اعتصاما يعنى مى‏ستائيم خدا را بر چيزى كه توفيق داد مر آن چيزى را به بندگانش از طاعة و فرمان بردارى يعنى اسباب و شرايط طاعت را كرامت كرد و بر چيزى كه منع كرد بندگانش را از او از معصيت و سركشى يعنى اسباب منع از معصيت را مرحمت كرد و درخواست ميكنم از او تمام كردن مر منّت او را برسانيدن بايمان كامل و قرب شامل و چنگ در زدن بريسمان برسيدن باو را باثبات و استحكام در علم و عمل و نشهد انّ محمّدا عبده و رسوله خاصّ الى رضوان اللّه كلّ غمرة و تجرّع كلّ غصّة و قد تلوّن له الادنون و تالّب عليه الاقصون و خلعت اليه العرب اعنّتها و ضربت الى محاربته بطون رواحلها حتّى انزلت بساحته عداوتها من ابعد الدّار و اسحق المزار يعنى شهادت مى‏دهم اين كه محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)بنده خاصّ او و فرستاده او است فرو رفت در هر شدائدى از جهة رسيدن بخوشنودى خداى (-  تعالى- ) و نوشيد پياپى هر غصّه را در خوشنودى خدا و متغيّر و مختلف شدند از براى او بحالات مختلفه نزديكان و خويشان او و جمع گشتند بر مخالفت او بيگانگان او و كندند طائفه عرب بسوى حرب او لجامهاى اختيار خود را و زدند بر شكمهاى حيوان‏هاى باركش خود و راندند انها را در حركت بسوى جنگ با او تا اين كه فرود آوردند در فضاء خانه و مملكت او دشمنى خود را از دورترين خانه و سرا و دورترين زيارتگاه و منزلگاه اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه و احذّركم اهل النّفاق فانّهم الضّالّون المضلّون و الزّالّون المزلّون يتلوّ نون الوانا و يفتنون افتنانا و يعمدونكم بكلّ عماد و يرصدونكم بكلّ مرصاد قلوبهم دويّة و صفاحهم نقيّة يمشون الخفاء و يدبّون الضّرّاء وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الدّاء العيّاء يعنى وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بپرهيزكارى خدا و مى‏ترسانم شما را بمردم منافق پس بتحقيق كه ايشان گمراه و گمراه كننده‏اند و لغزنده و لغزاننده‏اند رنگ برنگ و حال بحال شونده‏اند برنگهاى و حالهاى مختلفه كرده‏اند از نوعى بنوعى از كارها بانواع مختلفه قصد ميكنند شما را بهر تكيه‏گاهى و انتظار شما مى‏كشند در هر گذرگاهى دلهاى ايشان دردآلود است و صورتهاى ايشان پاك راه مى‏روند تند در پنهان و مى‏جنبند كند در اشكال توصيف ايشان دواء درد است و گفتار ايشان شفاء مرض است و كردار ايشان درد بى‏درمان حسدة الرّخاء و مؤكّدوا البلاء و مقنطوا الرّجاء لهم بكلّ طريق صريع و الى كلّ قلب شفيع و لكلّ شجو دموع يتقارضون الثّناء و يتراقبون الجزاء ان سئلوا الحفوا و ان عذلوا كشفوا و ان حكّموا اسرفوا قد اعدّوا لكلّ حقّ باطلا و لكلّ قائم مائلا و لكلّ حىّ قاتلا و لكلّ باب مفتاحا و لكلّ ليل مصباحا يعنى حسد برندگان فراخ روزيند و محكم كنندگان بلاء و مصيبتند نوميد كنندگان اميدند از براى ايشان در هر راهى اوفتاده‏ايست و بسوى هر دلى شفيعى است و از براى هر سوزش دلى اشكها است بقرض مى‏دهند بيكديگر ستايش را و چشم داشتند از يكديگر جزاء و احسان را اگر چيزى بخواهند الحاح و اصرار كنند و اگر ملامت كنند اظهار كنند عيب را و اگر حاكم گردانند ايشان را در حكومتى اسراف كنند بتحقيق كه اماده سازند از براى هر حقّى باطلى را و از براى هر راستى كجى را و از براى هر زنده كشنده را و از براى هر درى كليدى را و از براى هر شبى چراغى را يعنى صاحب انواع حيله و انحاء مكرند يتوصّلون الى الطّمع باليأس ليقيموا به اسواقهم و ينفقوا به اعلاقهم يقولون فيشبّهون و يصفون فيموّهون قد هيّنوا الطّريق و اضلعوا للضيق فهم لمّة الشّيطان و حمّة النّيران اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ يعنى وصل ميكنند طمع مردم را بنوميدى تا اين كه برپا كنند بازار كار خود را بسبب يأس مردم و رواج دهند امتعه و مالهاى خود را مى‏گويند سخنى پس مشتبه مى سازند بر مردم و توصيف ميكنند امرى را پس زر اندود ميكنند و اسان مى‏گردانند راه باطل را در پهلو مى‏گذراند تنگنا را پس ايشان جماعت شيطانند و چشمه اتشند انجماعت طائفه شيطانند آگاه باش كه طائفه شيطان زيان‏كارانند

الخطبة 186

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الّذى اظهر من اثار سلطانه و جلال كبريائه ما حيّر مقل العقول‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  180

من عجائب قدرته و ردع خطرات هماهم النّفوس عن عرفان كنه صفته و اشهد ان لا اله الّا اللّه شهادة ايمان و ايقان و اخلاص و اذعان پس سپاس مختصّ خداى آن چنانى است كه آشكار كرد از نشانهاى پادشاهى خود و بزرگى بزرگوارى خود آن چيزى را كه حيران گردانيد ديدهاى عقلها را از مقدورات عجيبه خود و منع كرد خطورات فكرهاى نفسها را از شناسائى حقيقت صفت خود و شهادت مى‏دهم باين كه نيست مستحقّ ستايش مگر خدا شهادتى از روى اعتقاد جازم خالى از ريب و ريا ملازم طاعات و عبادات و اشهد انّ محمّدا ( صلی علیه و آله و السلام)عبده و رسوله ارسله و اعلام الهدى دارسة و مناهج الدّين طامسة فصدع بالحقّ و نصح للخلق و هدى الى الرّشد و امر بالقصد صلّى اللّه عليه و آله يعنى و شهادت مى‏دهم باين كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده خاصّ او و فرستاده اوست فرستاد او را و حال آن كه نشانهاى هدايت و راهنمائى مندرس و منهدم بود و راههاى دين منعدم بود پس آشكار كرد حقّ را و نصيحت كرد خلق را و رسانيد خلق را براه راست و امر كردن بعدل وسط درود خدا باد بر او و ال او و اعلموا عباد اللّه انّه لم يخلقكم عبثا و لم يرسلكم هملا علم مبلغ نعمه عليكم و احصى احسانه اليكم فاستفتحوه و استنجحوه و اطلبوا اليه و استمنحوه يعنى بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق خدا خلق نكرده است شما را بى‏فايده و مصلحت زيرا كه حكيم است و رها نكرده است شما را بى‏چوپان زيرا كه حفيظ است دانسته است مقدار نعمتهاى خود را بر شما و شمرده است انعام خود را بر شما و از روى دانش و بينش نعمتها بشما انعام كرده بر وفق حكمت و مصلحت پس از او طلب كنيد فتح و نصرت او را بر نفس خود و طلب كنيد ظفر او را و طالب و متوجّه شويد بسوى او در مطالب و طلب كنيد عطيّه و بخشش او را فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب و انّه لكلّ مكان و فى كلّ حين و اوان و مع كلّ انس و جانّ لا يثلمه العطاء و لا ينقصه الحباء و لا يستنفذه سائل و لا يستقصيه نائل و لا يلويه شخص عن شخص و لا يلهيه صوت عن صوت و لا تحجزه هبة عن سلب و لا يشغله غضب عن رحمة و لا تولّهه رحمة عن عقاب يعنى پس نبريده است شما را از او پرده و بسته نشده است از شما پيش روى او دروازه يعنى مانعى از براى شما نيست درخواست او و بتحقيق كه هر اينه در هر مكان و در هر زمان و وقت حاضر است و با هر انسان و جنّ ميباشد زيرا كه قيّوم هر چيزى از آن چيز بيرون و دور نمى‏تواند بود و رخنه نمى‏كند كرم او را بخشش و كم نمى‏گرداند خزانه او را كرم و كرمش و خزانه‏اش نشود و بپايان نمى‏رساند نعمتهاى بود و رخنه نمى‏كند كرم او را بخشش و كم نمى‏گرداند خزانه او را كرم كردن و تمام نمى‏كند خزانه او را سؤال كننده و محتاج زيرا كه خزانه او قدرت او است بر ايجاد پس هرگز رخنه و نقص و تمام شدن در جود و كرمش و خزانه‏اش نشود و بپايان نمى‏رساند نعمتهاى او را عطيّه و منحرف نمى‏گرداند او را در كرم شخصى از شخصى و مشغول نمى‏گرداند او را اوازى از اوازى و مانع نمى‏شود او را بخششى از ربودنى و روگردان نمى‏سازد او را غضبى از رحمتى و حيران نمى‏گرداند او را رأفتى از عذابى يعنى از براى او سبب تغيير حالى نيست و لا تجنّه البطون عن الظّهور و لا تقطعه الظّهور عن البطون قرب فناى و علا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان فلم يدن و لم يذر الخلق باحتيال و لا استعان بهم لكلال يعنى و پنهان ندارد او را مخفى بودن ذات و هويّت او از عقول و مدارك ظاهر و آشكار بودن او را باثار و افعال خود و منقطع نمى‏گرداند ظاهر بودن او باثار از مخفى بودن و پنهان بودن ذات او بر عقول و مدارك زيرا كه از شدّت ظهور مخفى است پس باطن است در شدّت ظهور و ظاهر است در عين بطون بلكه بطون او عين ظهور است چنانچه ظهور او عين بطونست نزديكست بهر چيز بحسب قيّوميّة پس دور است بحسب ذات و الّا قيّوم نباشد و مسلّطست بر هر چيز پس نزديكست بهر چيز و الّا مسلّط نباشد و بغايت آشكار است پس مخفى است و الّا بغايت آشكار نباشد و سرّ مؤثّر هر اثر است زيرا كه مؤثّرى نيست جز او پس هويداست باثار و الّا سرّ و مؤثّر نباشد نزديكست بهر چيز بسبب مذوّت بودن و هيچ چيز باو نزديك نيست بسبب ذات نداشتن و خلق نكرد خلق را بسبب گرديدن از حالى بحالى و از ضعفى بقوّتى و از جهلى بعلمى و ناملائمى بملائمى و امتثال ان و نه بسبب امداد و كمك جستن بايشان از جهة ناتوانى و ناتوانائى با دشمنى بلكه پيش از خلق و در حين خلق و بعد از خلق به يك حالست از سلطنت و كمال بدون تغيّر احوال اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه فانّها الزّمام و القوام فتمسّكوا بوثائقها و اعتصموا بحقائقها تؤل بكم الى اكنان الدّعة و اوطان السّعة و معاقل الحرز و منازل العزّ فى يوم تشخص فيه الابصار و تظلم له الاقطار و يعطّل فيه صروم العشار و ينفخ فى الصّور فتزهق كلّ مهجة و تبكم كلّ لهجة و تذلّ الشّمّ الشّوامخ و الصّمّ الرّواسخ فيصير صلدها سرابا رقرقا و معهدها قاعا سملقا فلا شفيع يشفع و لا حميم تنفع و لا معذرة يدفع يعنى وصيّت ميكنم شما را بپرهيز كارى خدا پس بتحقيق كه پرهيزكارى خدا مهاريست كه مى‏كشاند شما را برضوان خدا و ستونى است كه نگاه مى‏دارد شما را از افتادن بجهنّم پس بچسبيد بريسمانهاى محكم تقوى كه احكام دينيّه باشد و چنگ در زنيد بحقايق تقوى كه اعتقادات حقّه يقينيّه باشد كه راجع مى‏سازد شما را بسوى مكانهاى راحت و ارام از مشقّتها و الام و بسوى وطنها و شهرهاى واسعه از تنگى طبايع و اوهام و بسوى حصارها و قلعهاى محافظت و اهتمام و منزلهاى عزّت و احترام در روزى كه برهم گذارده نمى‏شود ديدها و تاريك مى‏شود بعلّت ان روز اطراف عالم از غلغله رستخيز و معطّل و بى‏فائده و بى‏صاحب مى‏گردد در آن روز رمهاى شتران مادّه نزديك به زائيدن گران‏بها و دميده مى‏شود در صور اسرافيل پس بيرون مى‏رود هر روحى از بدن و لال مى‏شود هر زبانى و هموار و نرم مى‏گردند

قبل فهرست بعد