قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  167

باشيد شما در احوال ايّام جاهليّت كه زمان خلفاء ثلثه باشد و بتحقيق كه واقع شد امورى كه گذشت كه خلافت انها باشد و ميل كرديد شما در ان احوال ميل كردنى كه گشتيد شما در نزد من مردمان ناپسنديده و چنانچه برگردانيده شود بر شما حال شما بتحقيق كه باشيد هر اينه شما از نيك بختان و نيست بر من مگر كوشش در ردّ شما و چنانچه بخواهم كه بگويم هر اينه گفته‏ام در گذشت خدا از تقصيرات گذشته يعنى بايد در آينده تقصيرى نكنيد گذشته‏ها گذشت

الخطبة 178

و من كلام له (علیه السلام)و قد سئله ذعلب اليمانى يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و در وقتى بود كه سؤال كرد از او ذعلب از اهل يمن فقال هل رايت ربّك يا امير المؤمنين فقال (علیه السلام)أ فأعبد ما لا ارى قال و كيف تراه قال لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان يعنى پس گفت ذعلب كه ايا ديده پروردگارت را اى امير مؤمنان پس گفت آن حضرت (علیه السلام)در جواب او از روى استفهام انكارى كه ايا پس عبادت ميكنم كسيرا كه نديده‏ام يعنى البتّه ديده‏ام معبودم را گفت ذعلب چگونه ديده تو گفت (علیه السلام)ادراك نمى‏كند پروردگار را چشمها بمشاهده معاينه يعنى ديدن بچشم حسّى و ليكن ادراك ميكند او را دلها باعتقادات يقينيّه ايمانيّه و بمشاهده عقليّه يعنى يقين باين كه موجود است و مبدء كلّ مخلوقاتست و متّصف است بجميع صفات كمال بدون مجانست و مماثلت و مشابهت باحدى از مخلوقات و اين اعتقادات يقينيّه و مشاهده عقليّه حاصل مى‏شود از ادراك و مشاهده افعال و اثار متقنه و محكمه او نه بادراك ذات و صفات او بعقل و يا بوهم و يا بخيال و يا بيكى از حواس زيرا كه ادراك شدن بعقل و حواس باطنه و ظاهره از خصايص مخلوقاتست و نيست پروردگار مثل مخلوقات نه در ذات زيرا كه معرّى از مهيّة است و نه در صفات زيرا كه منزّه است از صفات وجوديّه زائده بر ذات پس ادراك نشود مگر ببصيرت قلبى و نمى‏بيند قلب عابد چيزى را مگر اين كه مى‏بيند پروردگار را بكمالات او و نظر نمى‏كند بسوى چيزى مگر اين كه مى‏رسد نظر او بسوى آيات بيّنات او بدون اين كه باشد مرئى در مكانى از امكنه و يا اين كه باشد رؤيت بقوّتى از قواء و در موطنى از مواطن احساس و بعينه و بخصوصه و يا اين كه قياس كرده شود اين رؤيت و آن رؤيت چيزى از چيزها و وسعت ندارد اين مقام رؤيت او را مگر دل روشن مؤمن و اين است رؤيت او جلّت عظمته بدون تعطيل و تشبيه يعنى بدون نفى مرئى و معلوم بودن او از براى عابدين و يا مرئى شدن مانند مرئى شدن مخلوقين و همچنين بنفى تعطيل و تشبيه در ساير صفات اشاره است قول او عليه السّلام قريب من الاشياء غير ملامس بعيد منها غير مباين متكلّم لا برويّة مريد بلا همّة صانع لا بجارحة لطيف لا يوصف بالخفاء كبير لا يوصف بالجفاء بصير لا يوصف بالحاسّة رحيم لا يوصف بالرّقّة تعنوا الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته يعنى نزديكست بهر چيزى لكن نه بملامسه و مماسّه خاصّه جسميّت بلكه نزديكى قيّومى و امساكى زيرا كه قيّوم و ممسك و نگاهدارنده هر چيز است دور است از هر چيز بحسب ذات و صفات زيرا كه نيست از براى او مجانسى و مماثلى و مشابهى لكن نه دورى مباينت و مفارقت مكانى و زمانى زيرا كه چون برتر از مكان و زمانست با هر مكان و مكانى و زمان و زمانى است سخن گوينده است باوامر و نواهى بدون تروّى و تفكّر زيرا كه علم او كامل و شامل است و تفكّر نيست الّا بسبب جهل و نادانى اراده كننده است يعنى ايجاد كننده است بدون حدوث قصد و شوق زيرا كه او است كامل من جميع الجهات و هر فاعل بقصدى نيست مگر مستكمل و مستفيض بوجهى از وجوه اوست خالق بدون اعضاء و جوارح زيرا كه منزّه است از جسمانيّت و احتياج او است محجوب از نظرها نه از جهت خفا و پنهان بودن بلكه از شدّت ظهور و آشكار بودن او است بزرگ بسلطنت وصف كرده نمى‏شود بظلم و ستم زيرا كه عين عدلست بتقريب غناء ذاتى پس مبرّا است از ظلم كه نتيجه احتياج است او است ببناء بهر چيزى بدون اتّصاف باحساس كردن كه از لوازم جسمانيّت است اوست مهربان بسبب احسان بدون اتّصاف بسوزش قلب كه موجب تغيّر و امكانست خاضع و ذليل و فروتنند جميع ذوات در جنب عظمت او و ترسناك‏اند دلها بحسب فطرت از بيم مهابت او

الخطبة 179

و من كلام له (علیه السلام)فى ذمّ اصحابه يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت اصحابش احمد اللّه على ما قضى من امر و قدّره من فعل و على ابتلائى بكم ايّتها الفرقةالّتى اذا امرت لم تطع و اذا دعوت لم تجب ان امهلتم خضتم و ان حوربتم خرتم و ان اجتمع النّاس على امام طعنتم و ان اجبتم الى مشاقّة نكصتم يعنى شكر و ستايش ميكنم خدا را بر امرى كه واجب و لازم گردانيده است در عالم امر و علم قضائى و بر فعلى كه معيّن و مشخّص گردانيده است در عالم خلق و علم قدرى و بر امتحان و آزمودن من بسبب نفاق شما اى گروه آن چنانى كه هرگاه امر كنم شما را بكارى اطاعت نمى‏كنيد و هرگاه بخوانم شما را بجهادى اجابت نمى‏كنيد اگر مهلت داده شويد از محاربه دشمن فرو مى‏رويد در لهو و لعب و هوا و هوس باطله و اگر محاربه و مقاتله كرده مى‏شويد از دشمن ضعيف و سست مى‏گرديد و اگر جمع شوند مردمان بر امامى متفرّق مى‏شويد و اگر اجابت كرديد دعوت بسوى مشقّت و زحمت دشمنى را برميگرديد بقهقرى لا ابا لغيركم ما تنتظرون بنصركم و الجهاد على حقّكم الموت و الذّلّ لكم فو اللّه لئن جاء يومى و لياتينّى ليفرّقن بينى و بينكم و انا لصحبتكم قال و بكم غير كثير يعنى پدر و مربّى از براى دشمن شما مباد چيزى كه انتظار مى‏كشيد او را در يارى كردن شما و جهاد كردن بر حقّ شما آن چيز مرگ و خارى شما است

يعنى در انتظار و امهال بنصر و جهاد شما مرگ و خارى شما است اين كلام نفرين است بصورت اخبار پس سوگند بخدا كه اگر بيايد روز موعود من و حال آن كه البتّه ميايد مرا هر اينه جدائى مى‏افكند ميانه من و ميانه شما و حال آن كه من مصاحبت شما را دشمن باشم و باشم بى‏كثرت و قوّت و شوكت باشم للّه أنتم اما دين يجمعكم و لا حميّة تشحذكم او ليس عجبا انّ معاوية يدعوا الجفاة الطّغام فيتّبعونه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  168

على غير معونة و لا عطاء و انا ادعوكم و أنتم تريكة الاسلام و بقيّة النّاس الى المعونة او طائفة من العطاء فتفرّقون عنّى و تختلفون علىّ يعنى مملوك خدائيد شما ايا نيست عصبيّت در دينى كه جمع سازد و متّفق گرداند شما را و نيست حميّت و غيرت امثال و اقرانى كه تيز گرداند شما را در مدافعه دشمن ايا نيست محلّ تعجّب كه بتحقيق كه معويه مى‏خواند ستمكاران را سبك عقل‏ها پس متابعت او ميكنند بدون انعام و احسان و بخششى و من مى‏خوانم شما را بسوى انعام و يا پاره از بخشش و حال آن كه شما واگذاشته شده و خلف اهل اسلاميد و باقيمانده مردم معقول باشيد پس جدا مى‏كنيد از من و مخالفت مى‏ورزيد بر من گويا مراد معونت و عطاء اخروى باشد كه معونت و عطاء دنيوى در جنب او معونت و عطاء نيست انّه لا يخرج اليكم من امرى رضى فترضونه و لا سخط فتجتمعون عليه و انّ احبّ ما انا لاق الىّ الموت قد دارستكم الكتاب و فاتحتكم الحجاج و عرّفتكم ما انكرتم و سوّغتكم ما مججتم لو كان الاعمى يلحطّ او النّائم يستيقظ و اقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاوية و مؤدّبهم ابن النّابغة يعنى بتحقيق كه بيرون نمى‏يايد بسوى شما از حكم من چيزى كه موجب رضا باشد پس راضى بشويد باو چيزى كه باعث غضب باشد پس اجتماع كنيد بر او يعنى شما چيزى از امر و حكم مرا قبول نمى‏كنيد اعمّ از اين كه چيزى باشد كه شما را راضى بدارد يا بخشم بيندازد و لا محاله مخالفت مى‏كنيد و بتحقيق كه دوسترين چيزى كه شوق بملاقات او دارم بسوى من مرگست زيرا كه بمرگ بدرجه اعلاء رضوان خواهم خراميد بتحقيق كه درس گفتم و تعليم كردم بشما معانى كتاب خدا را و ابتداء كردم در تعليم شما حجّت و برهان گفتن را و شناساندم بشما چيزى را كه منكر او بوديد و مجهول شما بود و گوارا گردانيدم از براى شما نوشيدن چيزى از معارف دينيّه را كه بلب دور مى‏رختيد و تف مى‏كرديد و ناگوار طبع شما بود بسبب جهل و نادانى اى كاش بود كه كور بينا مى‏شد و خوابيده بيدار مى‏گشت و چه بسيار نزديكند قوم يعنى قوم معويه بجهل باحكام خدا قومى كه اين صفت دارند كه پيشرو ايشان معويه است و معلّم ايشان پسر نابغه است كه عمرو باشد كه نام پدرش عاص و مادرش نابغه است

الخطبة 180

و من كلام له (علیه السلام)و قد ارسل رجلا من اصحابه يعلم له علم قوم من جند الكوفة همّوا باللّحاق بالجوارح و كانوا على خوف منه فلمّا عاد اليه الرّجل قال له امنوا فقطنوا امر جنبوا فظعنوا فقال الرّجل بل ظعنوا يا امير المؤمنين عليه السّلام يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه فرستاده بود مردى را از اصحاب خود كه خبر دهد او را آن چه را كه معلوم كرده است از احوال قومى از سپاه كوفه كه قصد كرده بودند ملحق شدن بطايفه خوارج و بودند آن قوم بر ترس و بيم از جانب امير المؤمنين عليه السّلام پس وقتى كه معاودت كرد آن مرد بسوى امير المؤمنين (علیه السلام)گفت باو امير (علیه السلام)كه آيا آن قوم امن شدند پس منزل كردند يا اين كه ترس برداشتند و كوچ كردند پس گفت آن مرد بلكه كوچ كردند يا امير المؤمنين (علیه السلام)فقال عليه السّلام بعدا لهم كما بعدت ثمود اما لو اشرعت الاسنّة اليهم و صبّت السّيوف على هامائهم لقد ندموا على ما كان منهم انّ الشّيطان اليوم قد استفلّهم و هو غدا متبرّء منهم و مخلّ عنهم فحسبهم بخروجهم من الهدى و ارتكاسهم فى الضّلال و العمى و صدّهم عن الحقّ و جماحهم فى النيّة يعنى پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه دورى از نجات و رحمت خدا باد از براى ايشان چنانچه دور از نجات گشتند قوم ثمود آگاه باش كه اگر محكم گردانيده شود تيرها بسوى ايشان و ريخته گردد شمشيرها بر فرق سر ايشان هر اينه پشيمان خواهند شد از آن چيزى كه صادر شد از ايشان از فرار كردن از حقّ بدرستى كه شيطان امروز هزيمت داد ايشان را و متفرّق گردانيد و او در فرداى قيامت بيزارى از ايشان و خلوت مى‏گزيند از ايشان پس بس است ايشان را در استحقاق عذاب بيرون رفتن ايشان از راه راست حقّ و واپس افتادن ايشان در كورى و گمراهى و مسدود و ممنوع گشتن ايشان از وصول بحقّ و سركشى و چموشى كردن ايشان در بيابان حيرت و ضلالت بتأييد حضرت ذو الجلال و بتوفيق مفيض خير و كمال و بعنايت رسول لا يزال و بامداد ولىّ وال و باستظهار الطاف خديو بى‏همال پادشاه ظلّ اله اسلام و اسلاميان پناه مجاهد فى سبيل اللّه غازى با كافه مشركين و كفّار ابو الفتح و الظّفر فتح‏على شاه قاجار نصر اللّه و ايّد و ابد سلطانه الى يوم القرار در غرّه شهر رمضان المبارك سنه هزار و دويست و بيست و پنج هجرى بانجام رسيد نصف اوّل ترجمه نهج البلاغة رجاء واثق است در توفيق اتمام نصف ثانى از ابتداء خطبه نوف بكالى الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّد الانبياء و المرسلين و اله و عترته الطّاهرين المعصومين و انا الاقلّ و اذلّ الاذلّين القاصر الخاسر الجانى محمّد المدعوّ بباقر اللّاهيجانى عفى عن جرائمه بحرمة النّبىّ و الولىّ و الهما الطّاهرين و بيد الاحقر العاصى ميرزا حسين ناسخيان قلمى شد فى شهر رجب المرجّب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  169

در ترجمه نصف دوّم نهج البلاغه از مؤلّفات عالم الرّبّانى و محقّق صمدانى اخوند ملّا محمّد باقر الشّهير بفاضل اللّاهيجانى اعلى اللّه مقامه و جعل اللّه الجنّة مكانه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سپاس بى‏قياس مختصّ هستى است كه هست صرف هستى او است با هر چه هستى از او است هر چه هستى باو است هر چه هستى بسوى او است هر چه هستى او را نيست به نيستى پيوست او است كه نيستى بهستى پيوست نتوان شناخت او را بغير او نتوان شناخت غير او را مگر باو بغير نماند و غير باو ماند او است پيدا او است پنهان نيست پيدا نيست پنهان از او است پيدا پيدا و پنهان او است پنهان از پيدا و پنهان نيست از او پنهان پيدا و پنهان نيست خالى از خلق و خالى است از او خلق نيست پر از خلق پر است از او خلق او پر است و خالق خلق او است پيش از زمان بعد از زمان با هر زمان در هر زمان و نيست در زمان او است پيش از مكان بعد از مكان با هر مكان در هر مكان و نيست در مكان او هست و جز او نيست اينست و جز اين نيست و صلوات زاكيات و تسليمات ناميات سزاوار كسى است كه فروتر از واجب و برتر از امكان بنده خاصّ خدا مولاء عامّ بندگان افضل انبياء و خاتم پيغمبرانست صلوات و سلام خدا بر او و بر اولاد و عترت امجاد او باد كه عناصر دين و اركان ايمانند خصوصا بر دست خدا و نفس رسول خدا كه وصىّ او و خليفه بلا فصل او افضل اولياء خاتم اوصياء قسيم جنان و نيرانست امّا بعد چون از فضل و عنايت حضرت پروردگار و اعانت رسول مختار و امداد حيدر كرّار و ائمّه اطهار عليهم صلوات اللّه الملك الجبّار و از اعطاف عواطف بسيار و الطاف بى‏شمار اعلى حضرت قضاء سلطنت قدر قدرت پادشاه جمجاه عرش بارگاه آسمان خرگاه انجم سپاه اسلام و اسلاميان پناه ظلّ اللّه مجاهد فى سبيل اللّه آن پادشاهى كه گويا اباء علويّه را با امّهات سفليّه باميد چنان پادشاهى فرزندى ازدواج و پيوند پذيرفت و اركان جهان بجهة نظم و ترتيب مثل ان جهاندارى سمت استحكام يافت و عناصر روزگار بجهة تعديل مزاج چنان سلطان عادلى اعتدال و امتزاج گرفت و مادّة الموادّ زمانه بسبب استعداد مانند ان شهريارى صورت قابليّت قبول كرد و صورت نوعيّه دوران از براى تنوّع مثل ان كارفرمائى داير گرديد او است غرّه ناصيّه جهاندارى قرّه باصره سلطنت و شهريارى نور حديقه خواقين نور حدقه سلاطين الخاقان بن الخاقان بن الخاقان السّلطان بن السّلطان بن السّلطان ابو الفتح و النّصر و الانتصار غازى با كافّه كفّار خليفه نامدار شهنشاه عالم مدار فتح‏على شاه قاجار ايّد اللّه قرار سلطنته الى يوم القرار و ابّد ظلال معدلته ما تفيّأ الظّلال عن الانوار اقلّ الاقلّين اذلّ الاذلّين دعاگوى دنيا و دين سلطان محمّد المدعوّ بباقر اللّاهجانى را توفيق اتمام ترجمه نصف اوّل نهج البلاغه رفيق گشت نحمد اللّه و نشكره شروع شد در ترجمه نصف ثانى ان اميدوار است از فضل و كرم حضرت موفّق معين توفيق اتمام و تيسير انجام را هو حسبى و نعم الوكيل نعم المولى و نعم النّصير و منه العصمة من الزّلل و الخطأ و الخلل

الخطبة 181

و من خطبة له (علیه السلام)روى عن نوف البكالى قال خطبنا هذه الخطبة امير المؤمنين عليه السّلام بالكوفة و هو قائم على حجارة نصبها جعدة بن هبيرة المخزومى و عليه مدرعة من صوف و حمايل سيفه ليف و فى رجليه نعلان من ليف و كان جبينيه ثفنة بعير فقال (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است كه روايت شده از نوف بكّالى كه شخصى بود از طايفه بكال از قبيله همدان عرب و از اصحاب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  170

امير المؤمنين عليه السّلام كه گفت نوف كه خواند اين خطبه را امير المؤمنين (علیه السلام)در كوفه و حال آن كه ايستاده بود بر سنگى كه نصب كرده بود او را از براى خطبه خواندن حضرت جعده پسر هبيره مخزومى و جعده همشيره‏زاده حضرت بود كه امّ هانى دختر ابي طالب باشد و حال آن كه پوشيده بود آن حضرت جبّه از پشم و بند شمشير او از ليف خرما و برگ درخت خرما بود و در پاهاى او نعلينى بود بافته از ليف درخت خرما و گويا پيشانى او كاسه زانوى شتر بود كه پينه كرده بود از بسيارى سجود مثل پينه كاسه زانوى شتر پس گفت حضرت امير (علیه السلام)الحمد للّه الّذى اليه مصائر الخلق و عواقب الامر نحمده على عظيم احسانه و نيّر برهانه و نوامى فضله و امتنانه حمدا يكون لحقّه قضاء و لشكره اداء و الى ثوابه مقرّبا و لحسن مزيده موجبا يعنى ستايش مختصّ خداء آن چنانى است كه بسوى او است مرجع جميع خلق در جميع احوال در دنيا و اخرت از شدّت و رخا و ثواب و جزا زيرا كه مبدء المبادى و مسبّب الاسبابست و بسوى او است غايت هر كارى زيرا كه چنانچه مبدء المبادى است غايت الغاياتست زيرا كه صرف كمال و جامع جميع كمالاتست و محض خير و حائز همه خيراتست ستايش ميكنم او را بر احسان بزرگ او كه اصل وجود باشد و بر حجّت روشن او كه عقل باشد كه مؤكّد قوّه علميّه است و بر فضيلتها و منتهاى با بركت او كه شرع باشد كه مشيّد قوّه علميّه است ستايشى كه بشود و بگردد بجا آورنده مر حقّ احسان او و اداء كننده مر شكر انعام او بسبب قبول او بمحض فضل و كرم ستايش‏نالايق ناقص اندك بندگان را و الّا قضاء حقّ احسان و اداء شكر و انعام او در قدرت بندگان نيست و ستايشى كه بشود نزديك كننده صاحبش را بسوى جزاء نيك او و بگردد سبب از براى حسن زيادتى او يعنى ستايش مقبول درگاه او و اين فقره والى ثوابه تا اخر شبيه بيان است از براى لحقّه قضاء لشكره اداء و نستعين به استعانة راجع لفضله مؤمّل لنفعه واثق بدفعه معترف له بالطّول مذعن له بالعمل و القول و نؤمن به ايمان من رجاه موقنا و اناب اليه مؤمنا و خنع له مذعنا و اخلص له موحّدا و عظّمه ممجّدا و لاذ به راغبا مجتهدا يعنى يارى مى‏خواهم باو يارى خواستن كسى كه اميدوار است بجود او ارزومند است بمنفعت رسانيدن او اعتماد كننده است بدفع كردن مكاره و شدائد او در دنيا و اخرت اعتراف كننده است از براى او بكرم و عطاء انقياد و اطاعت كننده است از براى او بكردار و گفتار و تصديق ميكنم بخدائى او تصديق كسى كه اميدوار است بكرم او در حالتى كه يقين دارد بكرم او و رو اورده است بسوى او در حالتى كه تصديق كننده است بخدائى او و خاضع و خاشع است از براى او در حالتى كه مطيع او است و خالص كرده است نيّت خود را از براى او در حالتى كه اعتقاد دارد بيگانگى او و تعظيم كرده است از براى او در حالتى كه اعتقاد دارد ببزرگى او و پناه برده است باو در حالتى كه سابق است باطاعت او كوشش كننده است در خدمت او لم يولد سبحانه فيكون فى العزّ مشاركا و لم يلد فيكون موروثا هالكا و لم يتقدّمه وقت و لا زمان و لم يتعاوره زيادة و لا نقصان بل ظهر للعقول بما ارانا من علامات التّدبير المتقن و القضاء المبرم يعنى متولّد نشده است از چيزى تا اين كه باشد شريك داشته شده در عزّت با والد خود زيرا كه والد البتّه از نوع ولد است پس والد او شريك خواهد بود با او در حقيقت واجب الوجوديّة كه معنى عزّت و غلبه است پس البتّه محتاج باشند بمشخّص زائد بر ذات پس ممكن خواهند بود نه واجب و بتقريب اشتراك در نوع شبهه ابن كمونه در اينجا ورود نخواهد داشت كما لا يخفى و ولد نياورده است تا اين كه باشد ارث برده شده زيرا كه ولد از نوع والد است پس وارث او باشد در حقيقت نوعيّه پس حقيقت واجب نوع متكثّر الافراد و مادّى و ممكن الزّوال و هالك بالذّات باشد و اين كه بالضّرورة باطلست و تقدّم نيافته است او را وقت موجود و نه زمان موهوم و الّا حادث باشد و قديم بالذّات ممتنع است كه حادث باشد و عارض نگردده او را نوبتى پس از نوبتى زيادتى و نقصانى نه در ذات و نه در صفات زيرا كه تغيّر مطلقا از خواصّ ممكنست پس ظاهر نمى تواند بود باوصاف و نعوت مدركه بلكه آشكار است از براى عقلها بآن چيزى كه نموده است ما را از علامات تدبير محكم خود در حكم لازم غير متخلّف خود كه خلقت متقنه محكمه مخلوقات و حكم مبرم لازم موت بر حيوانات باشد كه دليل و برهانند بر وجود صانع حكيم عالم قادر و خبير بر مصالح و منافع مخلوقات و بصير بر فوائد و غايات فمن شواهد خلقه خلق السّموات موطّدات بلا عمد قائدات بلا سند دعاهنّ فاجبن طائعات مذعنات غير متلكّيات و لا مبطئات و لولا اقرارهنّ بالرّبوبيّة و اذعانهنّ بالطّواعية لما جعلهنّ موضعا لعرشه و لا مسكنا لملائكته و لا مصعدا للكلم الطّيّب و العمل الصّالح من خلقه يعنى پس از جمله دلائل خالقيّة اوست ايجاد كردن آسمانهاى مثبتات برقرار بدون ستون برپا ايستادهاى بدون تكيه‏گاه زيرا كه موجود بودن آسمانها با موجود نبودن انها و متّصف بودن انها به اوصاف خاصّه انها با متّصف نبودن انها نظر بذات انها على السّويّه و ممكنست و چون ترجّح بيمرجّح و موجود شدن ممكن بنفسه بى‏علّت بالضّرورة باطلست پس ناچار است از بودن علّة و سببى كه سدّ و منع انحاء موجود نبودن فى نفسه انها و متّصف نشدن انها باوصاف انها را كند تا موجود بودن انها و اتّصاف انها باوصافشان متحقّق گردد و الّا لازم ميايد ترجّح بدون مرجّح و حصول ممكن بنفسه و نمى‏تواند چيزى سدّ و منع جميع انحاء عدم و نيستى را كرده مگر واجب الوجود بالذّات بالبديهه پس خلقت آسمانها شاهد و برهان شد از براى وجود و تحقّق خالق واجب الوجود بالذّات كه انها را بقوّت و قدرت خود بدون ستون و سند محسوس برقرار و استوار گرداند إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا و خواند انها را بسبب واجب الوجود بالذّات بودن بدعوت ايجاب و ايجاد از براى موجود شدن پس

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  171

اجابت كردند بسبب ممكن بالذّات بودن بقبول استيجاب و التزام از براى موجود شدن در حالتى كه اطاعت كنندگان و كردن گيرندگان بودند بى‏توقّف و درنگ در قبول كردن بتقريب عشق و شوق عزيزى انها بتحصّل و وجود و چنانچه نبود اقرار و شهادت خالى ايشان بر ثبوت ربوبيّة و نبودند مظهر اثار ربوبيّة و منشأ ظهور ثبوت ربوبيّت و نبود اعتراف احوال ايشان باظهار طاعت و بندگى نمى‏گردانيد انها را موضع از براى عرش سلطنت و پادشاهى خود يعنى محلّ از براى دلائل و براهين سلطنت خود چنانچه در حديث قدسى است كه بودم من كنز پنهان پس دوست داشتم كه معروف و نمايان كردم پس خلق كردم خلق را از براى اين كه معروف و نمايان گردم يعنى نمايان كردم اثار خودم را تا نمايان كردم در اثار باثار بر اثار و نمايان شدن اثار نيست مگر مربوبيّت و ظاهر شدن انها بربّى كه ظاهر بالذّات است و ظهور انها نيست مگر مظهر بودن انها از براى مظهر خود كه عين ظاهر و نمايان شدن ان مظهر است باثار خود پس اگر ظاهر و نمايان شدن مظهر نبود مظهرى و آثارى نمى‏شد پس صحيح است كه اگر اقرار و اذعان اثار بربوبيّت ربّ تعالى غايت و فائده وجود انها نبود هر اينه خلق نمى‏شدند بخصوصيّت وجود خود زيرا كه افعال واجب تعالى اگر چه علّت غائى و غرض ندارد و الّا لازم ميايد استكمال و لكن البتّه غايت و فايده دارد تا لازم بيايد عبث بودن افعال و چون مظهر بودن اثار اعظم غايات و اتمّ فوائد است لهذا نازل منزله علّت غائى گرديد و همچنان نمى‏گردانيد انها را محلّ قرار از براى ملائكه خود كه الطف و اكرم بندگانند و نه موضع بالا رفتن از براى كلمات طيّبه و اعمال صالحه بندگان خود يعنى نمى‏گرديدند سبب از براى ترقيّات نفوس بعلوم و معارف و زيادتى درجات اعمال صالحه انها جعل نجومها اعلاما يستدلّ بها الحيران فى مختلف فجاج الاقطار لم يمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّيل المظلم و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس ان تردّ ما شاع فى السّموات من تلألؤ نور القمر يعنى گردانيد ستارهاى آسمانها را نشانهائى كه طلب راه نمائى ميكند بانها كسى كه حيران و سرگردان باشد در مكان مختلف شدن راههاى واسع اطراف ولايتها در حالتى كه منع نمى‏كند روشنائى نور انها را سياهى شديد پرده شب تاريك و قدرت ندارد جامهاى سياه شبهاى تاريك از اين كه منع كند آن چه را كه منتشر گرديده است در آسمانها از درخشندگى نور ماه فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج و لا ليل ساج فى بقاع الارضين المتطا طئات و لا يفاع السّفع المتجاورات و ما يتجلجل به الرّعد فى افق السّماء و ما تلاشت عنه بروق الغمام و ما تسقط من ورقة تزيلها عن مسقطها عواصف الانواء و امطال السّماء يعنى پس پاك مى‏دانم از نقائص پاك دانستنى كسى را كه پنهان نيست بر او سياهى تاريكى بسيار تاريك و نه سياهى شبه پوشاننده در بقعهاى زمينهاى پست و نه در پشته‏هاى كوههاى سياه پهلوى يكديگر و پوشيده نيست بر او چيزى كه صدا ميكند باو رعد در اطراف اسمان از باراندن قطرات باران و چيزى كه مضمحل مى‏گردد از جهة او برفهاى ابر كه رطوبت هوا باشد و چيزى كه مى‏افتد بر زمين از برگ درختى كه جدا مى‏سازد او را از جاى افتادنش يادهاى تند سقوط كواكب منازل بيست و هشت گانه قمر كه عرب را گمان آنست كه سقوط ان منازل در مغرب موجب احداث باد و بارانست و پياپى ريختن باران اسمان و يعلم مسقط القطرة و مقرّها و مسحب الذّرّة و مجرّها و ما يكفى البعوضة من قوتها و ما تحمل الانثى فى بطنها يعنى ميداند جاى افتادن قطره باران را بر زمين و محلّ قرار او را در ابر و جاى رفتار مورچه كوچك را و مكان كشيدن اذوقه او را و آن چه را كه كفايت مى‏كند پشّه را از روزى او و آن چه را كه برميدارد مادّه از حيوانات در شكم خود از اولاد و الحمد للّه الكائن قبل ان يكون كرسىّ او عرش او سماء او ارض او جانّ او انس لا يدرك بوهم لا يقدّر بفهم و لا يشغله سائل و لا ينقصه نائل و لا ينظر بعين و لا يحدّ بعين و لا يوصف بالازواج و لا يخلق بعلاج و لا يدرك بالحواسّ و لا يقاس بالنّاس يعنى سپاس مختصّ مر خدائى است كه موجود است پيش از آن كه موجود شود كرسىّ با عرش يا اسمان يا زمين يا جنّ يا انس زيرا كه موجد موجودات موجود است پيش از موجودات البتّه دريافته نشود بوهم بحسب شخصى و معيّن نشود در عقل بحسب معنى زيرا كه غير محدود محدود نشود و مشغول نسازد او را برآوردن حاجت سائلى از كارى ديگر زيرا كه صرف علم را غفلتى نباشد و كم نگرداند خزانه او را بخششى زيرا كه خزانه او توانائى اوست بر ايجاد بمحض اراده او و ديده نشود بچشم و معيّن نشود بكون در مكان و موصوف نشود بجفت داشتن و ايجاد نمى‏كند بالات اعضاء و مدرك نشود بهيچ يك از حواسّ زيرا كه جسم نيست و اين اوصاف از خواصّ جسم است و قياس كرده نمى‏شود بمردمان بحسب ذات و صفات زيرا كه واجب را با ممكن شباهتى نيست بحسب ذات و صفات الّذى كلّم موسى تكليما و اراه من آياته عظيما بلا جوارح و لا ادوات و لا نطق و لا لهوات بل ان كنت صادقا ايّها المتكلّف لوصف ربّك فصف جبرئيل و ميكائيل و جنود الملائكة المقرّبين فى حجرات القدس مرجحنين متولّهة عقولهم ان يحذوا احسن الخالقين و انّما يدرك بالصّفات ذوو الهيئات و الادوات و من ينقضي اذا بلغ امد حدّه بالفناء يعنى آن خدائى كه سخن گفت با موسى سخن گفتنى و بنمود باو از علامات و شواهد ربوبيّة خود شاهد بزرگى را كه عبارت از تجلّى و ظهور لمعه از نور عظمت او از براى جبل و مندك و فرو كوفته شدن و محو گرديدن كوه هستى موسى و مشاهده كردن او بشهود عقلى معارف يقينيّه حقّه بزرگ باشد بدون اعضاء و الات حسّى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  172

و بدون گفتگوى زبانى و بدون زبانهاى گوشتى دهانها بلكه بايجاد كردن كلام بى‏اختصاص بجهة و مكان در تمام جهات و در همه مقام بلكه اگر تو راست ميگوئى در تحمّل كلفت و مشقّت معرفت اى كسى كه اراده دارى متحمّل مشقّت شوى از براى تحصيل معرفت بصفات پروردگار تو پس زحمت بكش در تحصيل اوصاف بندگان او كه جبرئيل و ميكائيل و سپاه ملائكه مقرّب درگاه او باشند كه ساكنند در حجرهاى پاك از نقايص مائل باشند بسوى زمين از روى ركوع و خشوع حيران باشد عقلهاى انها از اين كه تجديد و تعيين كنند كنه حقيقت خداوند بهترين خلق كنندگان را تا معلوم شود كه ممكن نيست وصف كردن كنه انها چه جاى وصف كردن خالق انها باشد و حال آن كه عقول ايشان كه بندگان مقرّب درگاهند حيران و سرگردان باشد در تحديد و تعيين كنه حقيقت پروردگار پس عقل تو كه اضعف بندگان باشى بطريق اولى قاصر و عاجز خواهد بود و ادراك كرده نمى‏شود بصفات مگر موجوداتى كه صاحب اشكال و الات باشند و مگر كسى كه منقضى شود و باخر رسد مدّت بقاء او هر آن زمانى كه برسد مدّت معيّن اجل او بفناء و نيستى يعنى چيزى كه صاحب شكل و اعضاء است مدرك مى‏شود بوصف هيئت و شكل و اعضاء او و يا كسى كه منقضى و فانى مى‏شود مدرك مى‏گردد باوصاف مدّت بقاء او كه چند سال بوده و خواهد بود يعنى چيزى كه صاحب كيف و كم و زمانست مدرك مى‏شود باوصاف در خيال و عقل و خداى (-  تعالى- ) مبرّا و منزّه از كم و كيف و زمانست پس مدرك باوصاف نشود فلا اله الّا هو اضاء بنوره كلّ ظلام و اظلم بظلمته كلّ نور يعنى

پس نيست مستحقّ پرستشى مگر خداى يگانه و الّا البتّه مدرك مى‏شود بحدود ذاتيّه مميّزه و اوصاف حقيقيّه مشخّصه او است كه روشن و ظاهر گردانيد بنور رحمت واسعه وجود منبسط خود جميع مهيّات بقاع موجودات را و تاريك گردانيد بظلمه مهيّات و حدود تمام انوار وجودات عالم امكان را اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذى البسكم الرّياش و اسبغ عليكم المعاش و لو انّ احدا يجد الى البقاء سلّما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بن داود (علیه السلام)الّذى سخّر له ملك الجنّ و الانس مع النّبوّة و عظيم الزّلفة فلمّا استوفى طعمته و استكمل مدّته رمته قسىّ الفناء بنبال الموت و اصبحت الدّيار منه خالية و المساكن معطّلة ورثها قوم اخرون يعنى وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بپرهيزكارى از خداى آن چنانى كه پوشيده است بشما لباسهاى فاخره نعمتها را و وسعت داده است بر شما اسباب معيشت و زندگانى را و چنانچه مقدور بود از براى كسى كه بيايد بسوى باقى ماندن در دنيا وسيله و يا از براى دفع مرگ راهى هر اينه بود آن كس سليمان بن داود على نبيّنا و عليهما السّلام آن سليمانى كه مسخّر و ميسّر شد براى او پادشاهى جنّ و انس با منصب پيغمبرى و تقرّب بزرگ بدرگاه خدا پس زمانى كه استيفاء كرد حظّ و نصيب خود را از دنيا و تمام كرد مدّت عمر و زندگانى مقدّر خود را انداخت او را كمانداران مرض‏هاى نيستى بتيرهاى مرگ و صبح كرد مملكت او در حالتى كه خالى بود از او مساكن و عمارات او در حالتى كه بيكار و بى‏صاحب بود بارث بردند و تصرّف كردند انها را جماعتى ديگر از سلاطين و انّ لكم فى القرون السّالفة لعبرة اين العمالقة و أبناء العمالقة اين الفراعنة و أبناء الفراعنة اين اصحاب مدائن الرّسّ اين الّذين قتلوا النّبيّين و اطفئوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبّارين و اين الّذين ساروا بالجيوش و هزموا الالوف و عسكروا العساكر و مدّنوا المدائن يعنى بدرستى كه از براى شما است در عصرهاى گذشته هر اينه عبرت گرفتن كجا باشند طائفه عمالقه كه طايفه عمليق نواده نوح (علیه السلام)بودند و كجا باشند پسران آنها كه پادشاه حجاز و يمن بودند و كجا باشند طايفه فرعون و پسران فرعون كه پادشاهان مصر بودند و كجا باشند اصحاب و اقوام شهرهاى رسّ كه طايفه صنوبر پرست باشند و صنوبر درختى بود كه يافث پسر نوح كشته بود در كنار نهر رسّ آن چنان كسانى كه كشتند پيغمبران را و فرو نشاندند چراغهاى راههاى پيغمبران را و زنده گردانيدند طريقهاى ظلم و ستم كنندگان را و كجا باشند ان سلاطينى كه سفر كردند با لشكرهاى بسيار و شكستند سپاه هزار هزار را و جمع كردند لشكرهاى بى‏شمار را و بنا گذاردند شهرهاى بسيار را و منها يعنى و بعضى از آن خطبه است در اوصاف صاحب العصر و الزّمان صلوات اللّه و سلامه عليه و على ابائه قد لبس للحكمة جنّتها و اخذها بجميع ادبها من الاقبال عليها و المعرفة لها و التفرّغ لها و هى عند نفسه ضالّته الّتى يطلبها و حاجته الّتى يسئل عنها فهو مغترب اذا اغترب الاسلام و ضرب بعسيب ذنبه و الصق الارض بجرمانه بقيّة من بقايا حجّته خليفة من خلائف انبيائه يعنى بتحقيق كه حضرت صاحب العصر و الزّمان پوشيده است سپر حكمت را كه علم بحقايق اشياء و معرفت مبدء و معاد انها باشد بر نهج حقّ و صواب و مراد از سپر حكمت ملائكه راسخه و اقتدار كامله بر انست بحيثيّتى كه مقتدر باشد بر ايراد حجج و براهين بر اعتقادات حقّه دينيّه و دفع شكوك و شبهات از انها از براى خصم مثل سپر كه حفظ سلامت و دفع اذيّت ميكند و برداشته است و تحصيل كرده است حكمت را با جميع اداب و اركان و شرائطش از روى آوردن بر او بجميع حواسّ و قواى ظاهرى و باطنى و شناسائى باو بحسب حقيقة و كما هو حقّه و فراغت حاصل كردن از براى او بر وجه كمال از جميع علايق و شوائب و اشغال و ان حكمت در نزد نفس حضرت صاحب العصر كم شده آن چنانى است كه طلب او كرد و جست او را چنانچه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)فرمود كه الحكمة ضالّة المؤمن و ان حكمت ما يحتاج و مقصود آن چنانيست كه از خدا درخواست ميكرد و دريافت او را پس حضرت صاحب الامر (علیه السلام)مختفى و پنهانست از مردمان هر آن زمانى كه مختفى و نهانست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  173

دين اسلام از نظر مردمان و زده است بر زمين طرف دم خود را و چسبانيده است بر زمين سينه خود را و ضعيف و بيكار است از براى مردمان مانند شتر شكسته از كار افتاده وامانده اوست باقيمانده جليل القدر از بقاياى حجّة خدا بر خلق و اوست خليفه و جانشين بزرگ مرتبه از خليفه‏هاى پيغمبران خدا ثمّ قال (علیه السلام)ايّها النّاس انّى قد ثبتت لكم المواعظ الّتى وعظ بها الانبياء اممهم و ادّيت ما ادّت الأوصياء الى من بعدهم و ادّبتكم بسوطى فلم تستقيموا و حدوتكم بالزّواجر فلم تستوسقوا للّه أنتم اتتوقّعون اماما غيرى يطأ بكم الطّريق و يرشدكم السّبيل يعنى پس گفت اى امير المؤمنين عليه السّلام كه اى مردمان بتحقيق كه من منتشر ساختم از براى شما پندها و نصيحتهاى آن چنانى را كه پند دادند پيغمبران امّتهاى خود را و بجا آوردم از رعيّت پرورى آن چه را كه بجا آوردند اوصياء و خلفاء بسوى امّتان بعد از پيغمبران و ادب دادم شما را بتازيانه نصيحت و پند خودم پس شما براه راست نيامديد و راندم شما را بسوى حقّ بانذارت و تخويفات پس شما در يكجا مجتمع و منضمّ نگشتيد و از براى خدا باشيد شما ايا متوقّع هستيد امامى را غير از من كه روانه سازد شما را براه حقّ و بنمايد بشما راه راست را كه پند مرا نمى‏پذيريد الا انّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا و اقبل منها ما كان مدبرا و ازمع التّرحال عباد اللّه الاخيار و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى بكثير من الاخرة لا يفنى ما ضرّ اخواننا الّذين سفكت دمائهم بصفّين ان لا يكونوا اليوم احياء يسيغون الغصص و يشربون الرّنق قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم اجورهم و احلّهم دار الامن بعد خوفهم يعنى آگاه باشيد بتحقيق كه پشت كرد از دنيا قوّت اسلامى كه رو اورده بود بتقريب اطاعت كردن مر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را و رو آورد از دنيا ضلالت و گمراهى كه پشت كرده بود بجهة اطاعت نكردن خلق خليفه بر حقّ را و عزم جزم كردند كوچ كردن را بندگان نيكو كار خدا و فروختند قليل دنياى فانى را به بسيار اخرت باقى چه ضرر رسانيد برادران ما را كه ريخته شد خونهاى ايشان در جنگ جهاد صفّين از اين كه نبوده‏اند امروز زنده در حالتى كه نوش كنند غصّه‏ها را و بياشامند اب كدر كدورت را بتحقيق كه سوگند بخدا كه ملاقات كردند رحمت خدا را پس رسانيد خدا ايشان را بكمال اجرهاى ايشان و بتمام ثواب اعمال ايشان و جا داد ايشان را بسراى امن از عذاب بعد از خوف ايشان از خدا در دنيا اين اخوانى الّذين ركبوا الطّريق و مضوا على الحقّ اين عمّار و اين ابن التّيهان و اين ذو الشّهادتين و اين نظرائهم من اخوانهم الّذين تعاقدوا على المنيّة و ابرد برءوسهم الى الفجرة قال ثمّ ضرب (علیه السلام)يده الى لحيته فاطال البكاء ثمّ قال عليه السّلام اوّه على اخوانى الّذين تلوا القران فاحكموه و تدبّروا الفرض فاقاموه و احيوا السّنّة و اماتوا البدعة دعوا للجهاد فاجابوا و وثقوا بالقاعد فاتّبعوا ثمّ نادى باعلى صوته الجهاد الجهاد عباد اللّه الا و انّى معسكر فى يومى هذا فمن اراد الرّواح الى اللّه فليخرج يعنى كجايند برادران من ان برادرانى كه سوار شدند در راه خدا و گذشتند بر اعتقاد حقّ كجا است عمّار كجا است پسر تيهان كجا است ذو الشّهادتين يعنى خذيمه كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله او را دو شاهد عادل خواند كجايند امثال ايشان از برادران دينى ايشان ان كسانى كه پيمان بسته بودند بر مرگ و شهادت در راه خدا و فرستاده شد سرهاى بسوى مردمان ظالم فاسق اهل شام گفت نوف راوى خطبه كه پس امير المؤمنين (علیه السلام)زد دست خود را بر ريش خود پس طول داد گريه كردن را و پس گفت (علیه السلام)آه بر برادران ايمانى من آن كسانى كه تلاوت كردند قرآن را و استوار گردانيدند معانى انرا در دل خود و تفكّر كردند واجباترا پس برپا داشتند انرا و زنده ساختند طريقه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را يعنى بجا آوردند واجبات و مستحبّات و ميراندند بدعت در دين را يعنى باز ايستادند از منهيّات خوانده شدند بجهاد پس اجابت كردند و اعتماد كردند به پيشوا دين پس اطاعت قول او كردند پس حضرت امير عليه السّلام ندا كرد باواز بلند خود كه حاضر شويد از براى جهاد حاضر شويد از براى جهاد اى بندگان خدا آگاه باشيد كه من مهيّا و اماده كننده لشكرم در امروز از براى جهاد پس هر كه اراده دارد روانه شدن بسوى خدا را پس بايد بيرون برود از منزل خود از براى جهاد كردن قال نوف و عقد للحسين عليه السّلام فى عشرة الاف و لقيس بن سعد فى عشرة الاف و لابى ايّوب الانصارى فى عشرة الاف و لغيرهم فى اعداد اخر و هو يريد الرّجعة الى صفّين فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه فتراجعت العساكر فكنّا كاغنام فقدت راعيها تختطفها الذّئاب من كلّ مكان يعنى گفت نوف راوى كه امير عليه السّلام بست سر عسكرى را از براى امام حسين عليه السّلام در ده هزار نفر و از براى قيس بن سعد رحمه اللّه در ده هزار نفر و از براى ابى‏ايّوب انصارى در ده هزار نفر و از براى غير ايشان از امرا در اعداد ديگر و آن حضرت (علیه السلام)اراده داشت مراجعت بسوى صفّين را در جنگ معويه پس هنوز نگرديد جمعه و نگذشت تا اين كه ضربت زد باو (علیه السلام)ابن ملجم ملعون پس برگشتند لشكر از معسگر پس بوديم ما مثل گوسفند بى‏چوپانى كه بربايند انها را گرگان از هر جائى كه باشند

الخطبة 182

و من خطبة له (علیه السلام)الحمد للّه المعروف من غير رؤية الخالق من غير منصبة خلق الخلائق بقدرته و استبعد الارباب بعزّته و ساد العظماء بجوده يعنى سپاس مختصّ خدائى است كه شناخته شد از غير ديدن حسّ بلكه باثار و كردار آفريدگار است از غير تعب و رنج كشيدن افريد جميع مخلوقات را بقدرت و توانائى خود يعنى افريد مخلوقات را از جهة اظهار قدرت خود است از غير تعب و رنج كشيدن افريد جميع مخلوقات را بقدرت و توانائى خود يعنى افريد مخلوقات را از جهة اظهار قدرت خود و گردانيد بنده جميع خداوندان را بغلبه و قهر خود يعنى گردانيد بندگان خود را خداوند از جهة اظهار غلبه و قهر خود و مهتر شد بر بزرگان بسبب جود و بخشش خود يعنى مهتر گردانيد كهتران خود را از جهة اظهار جود خود و هو الّذى اسكن الدّنيا خلقه و بعث‏

قبل فهرست بعد