قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  161

آن مى‏گفتند كه خلافت حقّ ايشانست و واجبست بر من ترك منازعه و واگذاشتن بايشان منها فى ذكر اصحاب الجمل يعنى بعضى از آن خطبه است در ذكر اصحاب جمل فخرجوا يجرّون حرمة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كما تجرّ الامة عند شرائها متوجّهين بها الى البصرة فحبسا نسائهما فى بيوتهما و ابرزا جيس رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)لهما و لغيرهما فى جيس ما منهم رجل الّا و قد اعطانى الطّاعة و سمح لى بالبيعة طائعا غير مكره يعنى پس بيرون رفتند از منزلهاى خود اصحاب جمل در حالتى كه مى‏كشيدند حرم رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)را كه عايشه باشد مانند كشيدن كنيزان در وقت خريدن در حالتى كه رو آورنده‏اند با او بسوى بصره پس نگاه داشتند طلحه و زبير در خانهاى خود زنان خود را و ظاهر ساختند و از خانه بيرون بردند حرم رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)را كه ممنوع بود از ظهور چه از براى ايشان و چه از براى غير ايشان در حالتى كه باشند با لشكرى كه نيست از ايشان مردى مگر اين كه بتحقيق بخشيده است بمن اطاعت كردن خود را و جوانمردى كرده است از براى من بيعت خود را از روى رضا و خواهش در حالتى كه اكراه و اجبارى بايشان نشده بود فقدّموا على عاملى بها و خزّان بيت مال المسلمين و غيرهم من اهلها فقتلوا طائفة صبرا و طائفة غدرا فو اللّه لو لم يصيبوا من المسلمين الّا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلا جرم جرّه لحلّ قتل ذلك الجيش كلّه اذ حضروه فلم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان و لا يد دع ما انّهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدّة الّتى دخلوا بها عليهم يعنى وارد شدند اصحاب جمل بر عاملها و كاركنان من در بصره و خزانه داران بيت المال و غير ايشان از اهل بصره پس كشتند دسته را با اسر و زجر و دسته ديگر را با حيله و مكر پس سوگند بخدا كه اگر نمى‏رسيدند از مسلمانان مكر بيك مردى در حالتى كه قائم و جازم بودند از براى كشتن او بدون گناهى كه منجرّ بكشتن او شود مگر محبّت من هر اينه حلال و مباح بود از براى من كشتن تمام ان لشكر در زمانى كه حاضر بودند قتل ان مسلم را و انكار نكردند و باز نداشتند قتل را از او بزبان و دست بسبب عداوت با من واگذار اين سبب حلال شدن قتل ايشان را كه بتحقيق كه ايشان كشتند از مسلمانان مانند شماره لشكرى كه داخل شدند ايشان با آنها بر مسلمانان و اين سبب ظاهرتر است در حلالشدن قتل تمام ايشان

الخطبة 172

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته يعنى محمّد صلّى اللّه عليه و آله امين وحى خدا است بتقريب عصمتش و ختم پيغمبران خدا است بتقريب تمام بودن اخلاق او و مژده دهنده بخشايش خدا است بتقريب حبيب بودن او و ترس دهنده بعذاب خدا است بتقريب مهربان بودن او ايّها النّاس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر اللّه فيه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل و لعمرى لئن كانت الامامة لا تنعقد حتّى لا تحضرها عامّة النّاس ما الى ذلك سبيل و لكن اهلها يحكمون على من غاب عنها ثمّ ليس للشّاهد ان يرجع و لا للغائب ان يختار الا و انّى اقاتل رجلين رجلا ادّعى ما ليس له و اخر منع الّذى عليه يعنى اى مردمان بتحقيق كه سزاوارترين مردم بامر خلافت كسى است كه تواناترين مردم باشد بر امر خلافت بحسب قرابت و عدالت و شجاعت و سياست و داناترين مردم باشد بحكم خدا در ان امر و اين هر دو جهة منحصر است در امير المؤمنين (علیه السلام)پس خلافت منحصر است در ايشان (علیه السلام)پس اگر بحركت در آرد شرّيرا محرّكى طلب كرده مى‏شود از او بازگشت را پس اگر قبول نكرد و بازنگشت مقاتله و محاربه مى‏شود با او و هر اينه سوگند بحيات خودم كه اگر باشد كه امامت منعقد نشود تا اين كه حاضر نگردند در وقت تعيين و نصّ بامامت جميع مردمان نخواهد بود بسوى تحقّق امامت راهى زيرا كه حضور جميع مردم در وقت تعيين بامامت متعذّر است و با عدم حضور بعضى كه اجماع متحقّق نيست پس تعيين امامت باجماع نباشد بلكه بنصّ باشد و ليكن ان كسانى كه اهل تعيين امامت باشند و امامت در حضور ايشان معيّن و منصوص گشت حكم ميكنند بر كسى كه غائب از وقت تعيين است بمعيّن شدن امامت امام معيّن پس بعد از تعيين نيست از براى كسى كه حاضر بوده است وقت تعيين را و دانسته است و اذعان كرده است رجوع كردن و انكار كردن ان و نيست از براى غائب اين كه مختار باشد براى خود بلكه واجبست بر او اذعان و اطاعت و بتحقيق كه من مقاتله ميكنم با دو مرد مردى كه ادّعا كند امامت را و حال آن كه از براى او نيست ادّعا كردن و مستحقّ امامت نيست و مردى كه منع كند نفس خود را از آن چيزى كه واجبست بر او از اطاعت كردن امر و حكم امام اگر چه ادّعاء امامت نكند اوصيكم بتقوى اللّه فانّها خير ما تواصى العباد به و خير عواقب الامور عند اللّه و قد فتح باب الحرب بينكم و بين اهل القبلة و لا يحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر و القلم بمواقع الحقّ فامضوا لما تؤمرون به و قفوا لما تنهون عنه و لا تعجلوا فى امر حتّى تبيّنوا فانّ لنا مع كلّ امر ينكرونه غيرا يعنى وصيّت ميكنم شما را بپرهيز كردن از غضب خدا پس بتحقيق كه پرهيزگارى بهتر چيزيست كه طالبند بندگان وصيّت بانرا و بهترين عاقبتهاى كارها است يعنى عاقبت او بهترين عواقب كارها است در نزد خدا و بتحقيق كه گشوده شده دروازه جنگ ميان شما و ميان اهل قبله كه بظاهر مسلمان باشند و برنمى‏دارد علم بجنگ اهل قبله را مگر از باب بصيرت و بينائى در معارف و احكام خدا و اهل صبر در شدائد و در جهاد فى سبيل اللّه و دانشمندى بمواضع حقوق بوحى و الهام از جانب خدا پس بگذريد و ارتكاب نمائيد مر چيزى را كه مأمور مى‏شويد بان و باز ايستيد از چيزى كه منهى مى‏شويد از ان و تعجيل و شتاب نكنيد در كارى پيش از صدور امر و نهى امام تا اين كه طلب كنيد بيان و ظهور امر و نهى در ان امر را از امام پس بتحقيق كه از براى ما هست با هر كارى كه شما منكر ان باشيد قوّت و قدرت و اختيار بر تغيير و تبديل و انكار و يا قدرت بر تغيير انكار شما بر ان كار بسبب اظهار فوائد و مصالح انكار الا و انّ هذه الدّنيا الّتى اصبحتم تتمنّونها و ترغبون فيها و اصبحت تغضبكم و ترضيكم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  162

ليست بداركم و لا منزلكم الّذى خلقتم له و لا الّذى دعيتم اليه الا و انّها ليست بباقية لكم و لا تبقون عليها و هى و ان غرّتكم فقد حذّرتكم شرّها فدعوا غرورها لتحذيرها و اطماعها لتخويفها و سابقوا الى الدّار الّتى دعيتم اليها و انصرفوا بقلوبكم عنها و لا يخننّ احدكم حنين الامة على ما زوى عنها منها يعنى آگاه باش و بتحقيق كه اين دنيايى كه صبح مى‏كنيد در حالتى كه ارزو مى‏كنيد او را و رغبت داريد او را و او صبح ميكند در حالتى كه بخشم مى‏اندازد شما را يا راضى مى‏گرداند شما را نيست خانه شما و نيست منزل شما آن منزلى كه مخلوق شديد شما از براى او و نيست آن منزلى كه خوانده‏اند شما را بسوى ان كه بهشت باشد و بتحقيق كه دنيا باقى نماند از براى شما و شما باقى نمى‏مانيد بر دنيا و دنيا اگر چه فريب مى‏دهد شما را پس بتحقيق كه ترساندم شما را از شرّ و ضرر او پس واگذاريد فريب دادن او را از جهة تحذير و تخويف ناصح مشفق شما را از او واگذاريد تطميع او را از جهة ترسانيدن امام صادق شما را باو و پيشى گيريد در دنيا بسوى سرائى كه خوانده شده‏ايد بسوى او كه بهشت باشد و روگردان شويد بدلهاى خود از دنيا و بايد البتّه گريه نكند احدى از شما مانند گريه كردن كنيز بر چيزى كه منع شده باشد از او از جهة نداشتن دنيا و استتمّوا نعمة اللّه عليكم بالصّبر على طاعة اللّه و المحافظة على ما استحفظكم من كتابه الا و انّه لا يضرّكم تضييع شي‏ء من دنياكم بعد حفظكم قائمة دينكم الا و انّه لا ينفعكم بعد تضييع دينكم شي‏ء حافظتم عليه من امر دنياكم اخذ اللّه بقلوبنا و قلوبكم الى الحقّ و الهمنا و ايّاكم الصّبر يعنى طلب كنيد تمام شدن نعمت خدا را بر شما در اخرت بسبب صبر و تحمّل كردن بر مشقّتها و زحمتهاى طاعت و فرمانبردارى خدا و بسبب محافظت و نگاهبانى بر چيزى كه طلب كرده است خدا حفظ و نگاهبانى او را از معارف و احكام كتاب خود يعنى اعتقاد كردن بمعارف و عمل كردن باحكامى كه در قرآنست و آگاه باش بتحقيق كه ضرر نمى‏رساند بشما ضايع شدن چيزى از دنياى شما بعد از نگاهداشتن شما ستون دين خود را يعنى كتاب خدا و آگاه باش كه نفع نمى‏بخشد شما را بعد از ضايع كردن شما دين خود را چيزى كه محافظت كرديد شما ضرر او را از كار دنياى خود بگيرد و بكشد خدا دلهاى ما را و دلهاى شما را بسوى راه حقّ و بيندازد خدا در دل ما و شما صبر كردن و طاقت آوردن را در راه حقّ

الخطبة 173

و من كلام له (علیه السلام)فى معنى طلحة بن عبيد اللّه يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در بيان مقصود طلحه پسر عبيد اللّه از مطالبه خون عثمان قد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهّب بالضّرب و انا على ما وعدنى ربّى من النّصر و اللّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان الّا خوفا من ان يطالب بدمه لانّه مظنّته و لم يكن فى القوم احرص عليه منه فاراد ان يغالط بما اجلب فيه ليلبس الامر و يقع الشّكّ يعنى بتحقيق كه بودم من و حال آن كه ترسانيده نشده بودم بجنگ و بيم داده نشده بودم بزدن شمشير و نيزه و حال آن كه ثابتم بر چيزى كه وعده داده است مرا پروردگار من از نصرت و فتح و ياد كرده است در قرآن كه وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ يعنى و باشد ثابت و لازم بر ما نصرت و يارى كردن مؤمنان و سوگند بخدا كه استعجال نكرد طلحه در حالتى كه برهنه كننده اسلحه بود از براى طلب كردن خون عثمان مگر از جهة ترسيدن از اين كه طلب كرده شود از او خون عثمان را از جهة اين كه او جاى كمان طلب خون از او بود و نبود در ميان قوم كسى حريص‏تر از او بر قتل عثمان پس اراده كرد كه بغلط اندازد مردم را بسبب چيزى كه كشانيد و جمع كرد مردم را در ان كه طلب خون عثمان باشد تا اين كه مشتبه كند كار خود را و حاصل شود شكّ از براى مردم در كار او و و اللّه ما صنع فى امر عثمان واحدة من ثلث لئن كان ابن عفّان ظالما كما كان يزعم لقد كان ينبغي له أن يوازر قاتليه او ينابذ ناصريه و لئن كان مظلوما لقد كان ينبغي له ان يكون من المنهجين عنه و المعذّرين فيه و لئن كان فى شكّ من الخصلتين لقد كان ينبغي له ان يعتزله و يركد جانبا و يدع النّاس معه فما فعل واحدة من الثّلاث و جاء بامر لم يعرف بابه و لم تسلم معاذيره يعنى و سوگند بخدا كه نكرد طلحه در كار عثمان يكى از سه كار را كه اگر بود عثمان پسر عفّان ظالم و جابر بر خلق چنانچه طلحه گمان ميكرد هر اينه بود سزاوار از براى او اين كه اعانت كند كشندگان او را در كشتن او يا اين كه دشمنى كند با ياوران او و اگر بود عثمان مظلوم و ستم رسيده هر اينه بود سزاوار از براى طلحه اين كه باشد از بازدارندگان كشتن او و عذر خواهان از جانب او پيش مردم در حين حيات او و اگر بود طلحه در شكّ و اشتباه در اين دو خصلت عثمان هر اينه بود سزاوار از براى اين كه گوشه گيرد از او و بايستد در يك طرفى و واگذارد مردم را با عثمان پس نكرد طلحه يكى از اين سه كار را و پيش گرفت كارى را كه معلوم نيست دروازه داخل شدن آن كار و سالم و صحيح نيست عذرهاى او در اين كار

الخطبة 174

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ايّها الغافلون غير المغفول عنهم و التّاركون المأخوذ منهم مالى اراكم عن اللّه ذاهبين و الى غيره راغبين كانّكم نعم اراح بها سائم الى مرعى وبىّ و مشرب دوىّ انّما هى كالمعلوفة للمدى لا تعرف ما ذا يراد بها اذا احسن اليها تحسب يومها دهرها و شبعها امرها يعنى اى كسان غافل از اخرت غير غافل شده از اعمال و افعال ايشان و ترك كنندگان اطاعت خدا را گرفته شده از ايشان خويشان و دوستان و عمر و قوّت و قدرت را به نيستى و پيرى چه چيز است از براى من كه مى‏بينم شما را از خدا دور شوندگان و بسوى غير خدا كه شيطان باشد رغبت كنندگان گويا شما چارپايانى باشيد كه رها كرده باشد انها را چوپانى بسوى چراگاه مرض وبا آورنده را بكار درد آورنده نيستند از ايشان مگر مانند حيوان علف داده شده از براى كاردها يعنى كشتار نمى‏دانند كه چه چيز اراده شده از علف انها زمانى كه احسان كرده شود بانها گمان ميكنند كه احسان يك روزه انها در همه روزگار است از براى انها و سير گردانيدن انها شغل و كار متعلّقه انها است و كارى ديگر با انها ندارند و اللّه لو شئت ان اخبر كلّ رجل بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت و لكن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  163

اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)الا و انّى مقضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الّا صادقا يعنى سوگند بخدا كه اگر خواسته باشم كه خبر دهم هر مردى را از شما از وقت بيرون رفتن او از مكانش و از وقت داخل شدن او بمنزلش و از جميع كارهاى او هر اينه مى‏توانم خبر داد و ليكن مى‏ترسم از اين كه كافر شويد در باره من از جهة اعتقاد كردن برسالت من بسبب شك در رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)آگاه باش و بتحقيق كه من رساننده‏ام خبر هر مرد را بسوى دوستان خاصّه خود از كسانى كه ايمن گردانيده شده است ان كفر را از ايشان بجهة عصمت و زيادتى معرفت ايشان سوگند بخدائى كه مبعوث گردانيده است ان رسول ( صلی علیه و آله و السلام)را بحقّ و راستى و برگزيده است او را بر خلق كه زبان نمى‏گشايم مگر براست گفتارى و لقد عهد الىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجوا و مال هذا الامر و ما ابقى شيئا يمرّ على رأسى الّا افرغه فى اذنى و افضى به الىّ ايّها النّاس انّى و اللّه ما احثّكم على طاعة الّا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الّا و اتناها قبلكم عنها يعنى هر اينه بتحقيق كه وصيّت كرد و پيش گفت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بسوى من همه انخبرها را و جاى هلاكت كسى را كه هلاك مى‏شود و جاى نجات كسيرا كه نجات مى‏يابد و مال و بازگشت اين امر خلافت را و باقى نگذاشت چيزى را كه مى‏گذرد بر سر من مگر اين كه ريخت انرا بر گوش دل من و رسانيد خبر انرا بسوى من يعنى بوحى و الهام خدا اى مردمان بتحقيق سوگند بخدا كه تحريص نكرده‏ام شما را بر طاعتى مگر اين كه پيشى جسته‏ام شما را بر آن طاعت و نهى نكرده‏ام شما را از معصيتى مگر اين كه باز ايستاده‏ام من پيش از شما از آن معصيت

الخطبة 175

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است انتفعوا ببيان اللّه و اتّعظوا بمواعظ اللّه و اقبلوا نصيحة اللّه فانّ اللّه تعالى قد اعذر اليكم بالجليّة و اخذ عليكم الحجّة و بيّن لكم محابّه من الاعمال و مكارهه منها لتتّبعوا هذه و تجتنبوا هذه فانّ رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كان يقول حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النّار بالشّهوات يعنى منتفع شويد اى مخاطبين ببيان كردن خدا احوال دنيا و اخرت را در قران و پند بگيريد بنصايح خدا از زبان رسول ( صلی علیه و آله و السلام)او و بپذيريد نصيحت خدا را پس بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) ظاهر ساخته است عذر عذاب شما را بسوى شما و به بيانات و مواعظ و نصايح واضحه و گرفته است بر شما حجّة و دليل را بتقريب انزال كتب و ارسال رسل و بيان كرده است از براى شما محبوبهاى خود را از اعمال بامر كردن بانها و مكروههاى خود را از اعمال بنهى كردن از انها از جهة آن كه پيروى كنيد شما اعمال محبوبه مأموره را و اجتناب نمائيد از اعمال مبغوضه منهيّه پس بتحقيق كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بود كه مى‏گفت كه فرو گرفته شده است بهشت باعمال مكروهه طباع شما از عبادات يعنى در ميان عبادات مأموره شاقّه حاصل است استحقاق بهشت و فرو گرفته شده است اتش جهنّم بخواهشهاى نفسانيّه شما از مستلذّات دنيويّه يعنى در ميان خواهشهاى منهيّه دنياويّه ثابت است استحقاق اتش جهنّم و اعلموا انّه ما من طاعة اللّه شي‏ء الّا يأتي فى كره و ما من معصية اللّه شي‏ء الّا يأتي فى شهوة فرحم اللّه رجلا نزع عن شهوته و قمع هوى نفسه فانّ هذه النّفس ابعد شي‏ء منزعا و انّها لا تزال تنزع الى معصية فى هوى يعنى بدانيد كه بتحقيق كه نيست چيزى از اطاعت كردن احكام خدا مگر اين كه حاصل مى‏شود از كراهت طبع و نيست چيزى از معصيت خدا مگر اين كه حاصل مى‏گردد از خواهش طبع پس بيامرزد خدا مردى را كه منقطع باشد از خواهش طبع خود و پريده باشد خواهش نفس خود را پس بتحقيق كه اين نفس امّاره دورتر چيزيست از روى قطع خواهش كردن و بتحقيق كه اين نفس هميشه مشتاقست بسوى معصيت از جهة هوا و خواهش خود و اعلموا عباد اللّه انّ المؤمن لا يمسى و لا يصبح الّا و نفسه ظنون عنده فلا يزال زاريا عليها و مستزيدا لها فكونوا كالسّابقين قبلكم و الماضين امامكم قوّضوا من الدّنيا تفويض الرّاحل و طووها طىّ المنازل يعنى بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق كه مؤمن روز را بشب نمى‏رساند و شب را بروز نمى‏آورد مگر اين كه نفس او در پيش او متّهم است و او بدگمانست از او نمى‏داند كه در او كمالى و معرفتى و ملكات حسنه كه باعث حيات ابدى او باشد هست يا نه پس هميشه عيب گيرنده و سرزنش كننده است بر نفس خود و طلب كننده است زيادتى خير و كمال را از براى خود پس باشيد شما مانند پيشى گرفتگان بسوى مغفرت خدا پيش از شما و گذشتگان پيش روى شما در حالتى كه كندند خيمها و منازل را از دنيا مانند كندن خيمه كوچ كننده و در پيچيدند دنيا را مانند درپيچيدن منازل و خيمها و اعلموا انّ هذا القران هو النّاصح الّذى لا يعشّ و الهادى الّذى لا يضلّ و المحدّث الّذى لا يكذب و ما جالس هذا القران احد الّا قام عنه بزيادة او نقصان زيادة فى هدى و نقصان من عمى و اعلموا انّه ليس على احد بعد القران من فاقة و لا لاحد قبل القران من غنى فاستشفعوه من ادوائكم و استعينوا به على لأوائكم فانّ فيه شفاء من اكبر الدّاء و هو الكفر و النّفاق و الغىّ و الضّلال فاسئلوا اللّه به و توجّهوا اليه بحبّه و لا تسئلوا به خلقه انّه ما توجّه العباد الى اللّه بمثله يعنى بدانيد كه بتحقيق كه اين قران اوست نصيحت كننده آن چنانى كه غشى در او نيست بوى از خيانت ندارد و راهنماينده آن چنانيست كه گمراه نمى‏كند و خبر دهنده آن چنانى است كه دروغ نمى‏گويد و مجالست و همنشينى نكرد احدى اين قرآن را مگر اين كه برخواست از او در حالتى كه متلبّس است يا بزياده شدن كمالى از براى او و يا بحصول نقصى از براى او انزيادتى زيادتى در راه يافتن بسوى حقّ است و آن نقصان نقصان كورى و ضلالتست يعنى چنانچه تفكر در او كرد و پند گرفت و معرفت حاصل كرد زيادتى در هدايت يافت و چنانچه تفكّر نكرد و پند نگرفت و معرفت حاصل نكرد پس گويا مستهزء است و حاصل نكرد مگر زيادتى ضلالت و كورى از راه حقّ را و بدانيد كه بتحقيق نيست بر احدى بعد از تحصيل علم قران احتياجى بسوى علم و معرفتى و نيست از براى احدى پيش از تحصيل علم قران بى‏نيازى از معرفتى و علمى پس طلب كنيد شفاء را از قرآن از جهة دردهاى جهل شما و طلب يارى كنيد بقران بر سختيهاى نادانيهاى شما پس بتحقيق كه در قرآنست شفاء

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  164

از براى بزرگترين دردها و ان درد كفر است و نفاق است و سركشى است و گمراهى است پس سؤال كنيد از خدا شفا را بسبب قران و رو آوريد بسوى خدا بسبب دوستى قران كه عمل باو باشد و سؤال نكنيد بوسيله قران خلق خدا را بتحقيق كه قران چيزيست كه رو مياورند بندگان بسوى خدا بوسيله مانند علم بقران يعنى بسبب علم قران رو آوريد بخدا نه بخلق زيرا كه علم قران وسيله توجّه بخدا است نه بخلق و اعلموا انّه شافع مشفّع و قائل مصدّق و انّه من شفع له القران يوم القيمة شفّع فيه و من محل به القران يوم القيمة صدّق عليه فانّه ينادى مناد يوم القيمة الا انّ كلّ حادث مبتلى فى حرثه و عاقبة عمله غير حرثة القران فكونوا من حرثته و اتباعه و استدلّوه على ربّكم و استنصحوه على انفسكم و اتّهموا عليه ارائكم و استغشوا فيه اهوائكم يعنى بدانيد بتحقيق كه قران شفاعت كننده‏ايست كه شفاعت كرده شده است يعنى مقبولست شفاعت او و گوينده‏ايست كه تصديق كرده شده و باور كرده شده است و بتحقيق كسيرا كه شفاعت كرد از براى او قران در روز قيامت و شهادت داد بر علم و معرفت او پذيرفته شده است شفاعت او در باره آن كس و كسى را كه سعايت كرد قران بدى او را و ظاهر كرد پيش سلطان قاهر روز قيامت جهل و نادانى او را باور كرده مى‏شود بر ضرر آن كس پس بتحقيق كه ندا كند ندا كننده در روز قيامت كه آگاه باشيد بتحقيق كه هر زراعت

كننده گرفتار است در حساب زراعت خود و فائده كردار خود غير از زراعت كنندگان يعنى عاملين و طالبين علم قران پس باشيد از زراعت كنندگان و طلّاب علم قران و توابع و قرّاء قران و بگردانيد قران را دليل و راهنما بر پروردگار شما و بگردانيد قرآن را ناصح و پند دهنده بر نفسهاى شما و بگردانيد تهمت بر قران رأيها و اجتهادات شما را و بگردانيد با غش و خدعه در قران خواهشهاى شما را العمل العمل ثمّ النّهاية النّهاية و الاستقامة الاستقامة ثمّ الصّبر الصّبر و الورع الورع انّ لكم نهاية فانتهوا الى نهايتكم و انّ لكم علما فاهتدوا بعلمكم و انّ للاسلام غاية فانتهوا الى غايته و اخرجوا الى اللّه ممّا افترض عليكم من حقّه و بيّن لكم من وظائفه انا شاهد لكم و حجيج يوم القيمة عنكم يعنى بگيريد و ملازم شويد عمل كردن را عمل كردن را يعنى عبادت كردن را پس عاقبت كار را عاقبت كار را و راستى را و راستى را پس صبر را صبر را و پرهيزكارى را پرهيزكارى را بتحقيق كه از براى شما عاقبت و خاتمتى هست باز ايستيد بسوى خاتمت كار شما و از براى شما نشانه راهى هست كه ائمّه هدى و علماء با تقوى باشند پس پيروى كنيد بنشانه شما و بتحقيق كه از براى اسلام فائده هست پس منتهى شويد و برسانيد خود را بسوى فائده ان كه رضوان خدا باشد و بيرون رويد از خواهشها بسوى خواهشهاى خدا از جهة چيزى كه واجب كرده است بر شما از حقّ و شكر و انعام خود و بيان كرده است وظائف و احكام خود را و من شاهدم از براى شما و حجّة و برهانم در روز قيامت يعنى محبّت بمن شهادت مى‏دهم بنجات شما و عداوت با من شهادت مى‏دهد بر هلاكت شما در روز قيامت الا و انّ القدر السّابق قد وقع و القضاء الماضى قد تورّد و انّى متكلّم بعدة اللّه و حجّته قال اللّه (-  تعالى- ) إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ و قد قلتم ربّنا اللّه فاستقيموا على كتابه و على منهاج امره و على الطّريقة الصّالحة من عباداته ثم لا تمرقوا منها و لا تبتدعوا فيها و لا تخالفوا عنها فانّ اهل المروق منقطع بهم عند اللّه يوم القيمة يعنى آن چه مقدّر بود در علم سابق خدا بتحقيق كه واقع شد و آن چه حكم نافذ خدا تعلّق گرفته بود متحقّق شد تدريجا يعنى انتقال خلافت بخليفه بر حقّ بعد از غصب و فتنه و فساد بتحقيق كه من سخن مى‏گويم با شما بوعده خدا و حجّت خدا كه قرآنست گفته است خداى (-  تعالى- ) در قران كه بتحقيق كه آن كسانى كه گفتند كه خداست پروردگار ما و اقرار كردند بر خدائى خدا و يگانگى او پس راست ايستادند در اطاعت اوامر و نواهى او نازل مى‏شود بر ايشان در وقت مرگ ملائكه و مى‏گويند كه بايد بترسى از عذاب خدا و محزون نباشى از فوت شدن ثواب خدا و مژده باد شما را به بهشت آن چنانى كه بوديد شما كه وعده داده

شده بود بشما و گفتيد شما و اقرار كرديد باين كه خداست پروردگار شما و يگانه است پس راست بايستيد و ثابت باشيد بر عمل كتاب خدا و بر راه واضح حكم خدا و طريقه با منفعت و شايسته از عبادت و بندگى خدا پس تجاوز نكنيد از آن طريقه و بدعت قرار ندهيد در ان و مخالفت نكنيد از آن كه بتحقيق اهل تعدّى و تجاوز از راه خدا منقطع و بريده است از ايشان مقصود و مطلوب ايشان در نزد خدا در روز قيامت ثمّ ايّاكم و تهزيع الاخلاق و تصرّفها و اجعلوا اللّسان واحدا و ليختزن الرّجل لسانه فانّ هذا اللّسان جموح بصاحبه و للّه ما ارى عبدا يتّقى تقوى تنفعه حتّى يختزن لسانه و انّ لسان المؤمن من وراء قلبه و انّ قلب المنافق من وراء لسانه لانّ المؤمن اذا اراد ان يتكلّم بكلام تدبّره فى نفسه فان كان خيرا ابداه و ان كان شرّا واراه و انّ المنافق يتكلّم بما اتى على لسانه لا يدرى ما ذا له و ما ذا عليه و لقد قال رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)لا يستقيم ايمان عبد حتّى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه فمن استطاع منكم ان يلقى اللّه سبحانه و هو نقىّ الرّاحة من دماء المسلمين و اموالهم سليم اللّسان من اعراضهم فليفعل يعنى دور داريد نفسهاى خود را از تغيير و تبديل خلقها و گردانيدن خلقهاى شما از حالى بحالى يعنى نفاق ورزيدن و گاهى راست گفتن و گاهى دروغ گفتن و گاهى افترا بر كسى بستن و گاهى سخن‏چينى كردن و گاهى مصلح

شدن و گاهى فساد كردن و بگردانيد زبان شما را به يك حال كه راستى باشد و بايد محافظت كند مرد زبان خود را پس بتحقيق كه اين زبان چموش و سركش است از صاحبش و سوگند بخدا كه نمى‏بينم بنده را كه پرهيز كند پرهيز كردنى كه منفعت به او ببخشد تا اين كه محافظت كند زبان خود را و بتحقيق كه زبان مؤمن از پشت سر دل او است هر چه بگويد از روى دل مى‏گويد و بتحقيق كه دل منافق پشت‏سر زبان او است آن چه مى‏گويد دل او خبر ندارد از جهة اين كه مؤمن هرگاه اراده كند كه متكلّم شود بكلامى تفكّر و تامّل ميكند در ان كلام در نفس خود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  165

پس اگر خير و صلاح است ظاهر مى‏سازد انرا و بزبان درمياورد و اگر شرّ است و صلاح نيست مى‏پوشاند انرا و نمى‏گويد و بتحقيق منافق سخن مى‏گويد بهر چيزى كه برسد بزبانش نمى‏داند كه كدام سخن نافع اوست و كدام سخن مضرّ اوست و بتحقيق كه گفته است رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه راست نمى‏شود ايمان مرد تا اين كه راست گردد دل او و راست نمى‏شود دل او تا اين كه راست گردد زبان او پس كسى كه استطاعت و قدرت دارد كه ملاقات كند خداى سبحانه را در روز قيامت و حال آن كه او پاك دست باشد از خونهاى مسلمانان و اموال ايشان سالم زبان باشد از غرضهاى ايشان يعنى از غيبت و تهمت و فحش پس بايد البتّه بكند و واجبست بر او كه بجاى ارد و اعلموا عباد اللّه انّ المؤمن يستحلّ العام ما استحلّ عاما اوّل و يحرّم العام ما حرّم عامّا اوّل و انّ ما احدث النّاس لا يحلّ لكم شيئا ممّا حرّم عليكم و لكنّ الحلال ما احلّ اللّه و الحرام ما حرّم اللّه يعنى بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق كه مؤمن ميداند و مى‏گرداند حلال در اين سال چيزى را كه حلال كرده است و دانسته است حلال در سال اوّل يعنى آن چيز كه در اوّل حلال شده است از جانب خدا انرا حلال ميداند هميشه زيرا كه حلال خدا حلالست هميشه و باجتهاد و قياس مجتهدين حلال حرام نمى‏شود و مؤمن حرام ميداند در اين سال چيزى را كه حرام دانسته است در سال اوّل زيرا كه حرام خدا هميشه حرامست و باجتهاد و قياس هرگز حلال نمى‏شود و بتحقيق چيزى را كه از تو بنا گذارنده‏اند مردمان و در سابق سنّت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)نبود از قبيل زيادتى در عطايا و سورغالات عثمان حلال نمى‏گرداند از براى شما چيزى را از چيزهائى كه حرام شده بود بر شما و ليكن حلال چيزيست كه حلال كرده است خدا انرا و حرام چيزيست كه حرام كرده است خدا آنرا فقد جرّبتم الامور و ضرّستموها و وعظتم بمن كان قبلكم و ضربت الامثال لكم و دعيتم الى الامر الواضح فلا يصمّ عن ذلك الّا اصمّ و لا يعمى عن ذلك الّا اعمى و لم ينفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ينتفع بشى‏ء من العظة و اتاه النّقص من امامه حتّى يعرف ما انكر و ينكر ما عرف فانّ النّاس رجلان متّبع شرعة و مبتدع بدعة ليس معه من اللّه برهان سنّة و لا ضياء حجّة يعنى پس بتحقيق كه تجربه كرديد شما كارها را و دندان فرو برديد بر ان يعنى محكم كرديد شناسائى هر چيز را و پند داده شديد بكسانى كه بودند پيش از شما و زده شد از براى آگاهى شما مثلها و خوانده شديد بكار واضح فرمانبردارى خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس گوش نمى‏گيرد از پند مگر كسى كه كر باشد گوش دل او و چشم نمى‏پوشد از ان مگر كسى كه كور باشد چشم دل او و كسى كه نفع باو نرساند خدا بسبب امتحانها و آزمايش روزگار منتفع نخواهد شد بچيزى از وعظ و پند و مى‏رسد باو نقصان و ضرر از پيش روى او تا اين كه مى‏شناسد چيزى را كه منكر بود از منفعت خود و انكار ميكند چيزى را كه مى‏شناخت از ضرر خود پس بتحقيق كه مردمان دو كس باشند پيروى كننده شريعت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و اختراع كننده بدعتى كه نبود با ان از جانب خدا دليل و حجّة شريعتى يعنى آيه قرآنى و نه روشنائى حجّتى يعنى حديث پيغمبرى و انّ اللّه سبحانه لم يعط احدا بمثل هذا القران فانّه حبل اللّه المتين و سببه الامين و فيه ربيع القلب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره مع انّه قد ذهب المتذكّرون و بقى النّاسون و المتناسون فاذا رايتم خيرا فاعينوا عليه و اذا رايتم شرّا فاذهبوا عنه فانّ رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كان يقول يابن ادم اعمل الخير و دع الشّرّ فاذا انت جواد قاصد يعنى و بتحقيق خداى سبحانه وعظ نكرد و پند نداد كسى را بمانند وعظ و پند اين قران پس بتحقيق كه قران ريسمان محكم خدا است هر كس متمسّك شود باو در رسيدن بقرب خدا هر چند سنگين بار باشد گسسته نمى‏شود و راه با امن خدا است و در اوست بهار دل زيرا كه باد بهار معانى او روياننده انواع گلهاى معرفتست و در اوست چشمهاى علم زيرا كه هر يك از آيات او منبع علم و حكمتست و نيست از براى دل روشنائى غير از او با وصف اين كه بتحقيق رفتند كسانى كه متذكّر بودند معانى او را و عمل مى‏كردند احكام او را و باقى ماندند كسانى كه فراموش كردند معانى قرآن را يا بر خود بستند فراموشى را پس هرگاه ببينيد شما صاحب خيرى را پس اعانت كنيد او را بر آن چيز و چنانچه ببينيد صاحب شرّ و فتنه را پس بگذريد از او بدرستى كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بود كه مى‏گفت اى پسر ادم بكنيد كار خير را و واگذاريد كار شرّ را پس در انوقت تو خوش رفتار و رونده وسط راه باشى الا و انّ الظّلم ثلثة ظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم مغفور لا يطلب فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللّه قال سبحانه انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا القصاص هناك شديد ليس هو جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط و لكنّه ما يستصغر ذلك معه فايّاكم و التلوّن فى دين اللّه فانّ جماعة فيما تكرهون من الحقّ خير من فرقة فيما تحبّون من الباطل و انّ اللّه سبحانه لم يعط احدا بفرقة خيرا ممّن مضى و ممّن بقى يعنى بتحقيق كه ظلم و ستم بر سه قسمست پس ظلمى است كه آمرزيده نمى‏شود و ظلمى است كه واگذاشته نمى‏شود و از او مؤاخذه مى‏شود و ظلمى است كه آمرزيده شده است و طلب كرده نمى‏شود مكافات انرا پس امّا انظلمى كه آمرزيده نمى‏شود پس شرك بخداست كه گفته است خداى (-  تعالى- ) كه بتحقيق خدا نمى‏آمرزد شرك باو را و امّا ظلمى كه آمرزيده مى‏شود پس ظلم كردن بنده است بر نفس خود در نزد بعضى از قبايح كه صغاير باشد و امّا ظلمى كه واگذاشته نمى‏شود و بازخواست مى‏شود ظلم بندگانست بعضى از ايشان بعضى ديگر را و قصاص و بازخواست در عقبى دشوار و سختست نيست ان قصاص زخم زدن بكارد و نه زدن تازيانه و ليكن عذابى است كه كوچك شمرده مى‏شود قصاص را نسبة بان پس دور گردانيد نفسهاى خود را از دورنگى و منافقى در دين خدا پس بتحقيق كه اجتماع در چيزى كه كراهت داريد شما از حقّ كه جهاد باشد بهتر است از تفرقه بودن شما در چيزى كه دوست مى‏داريد از باطل كه نكردن جهاد باشد و بتحقيق كه خداى سبحانه عطا نكرده است بكسى در جدا بودن از هم چيزى و منفعتى را از كسانى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  166

پيشتر گذشتند و از كسانى كه باقيماندند يا ايّها النّاس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس و طوبى لمن لزم بيته و اكل قوته و اشتغل بطاعة ربّه و بكى على خطيئته فكان من نفسه فى شغل و النّاس منه فى راحة يعنى اى مردمان خوشا بحال كسى كه مشغول سازد عيب او او را از رو آوردن بعيب مردمان و خوشا بحال كسى كه ثابت و ساكن باشد در منزل خود و بخورد روزى مقدّر خود را و مشغول باشد بطاعت پروردگار خود و بگريد بر گناهان خود پس باشد از جهة نفس خود در شغلى و كارى و باشند مردمان از شرّ او در آسايش

الخطبة 176

و من كلام له (علیه السلام)فى معنى الحكمين يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مقصود حكمين در جنگ صفّين با معاويه فاجمع رأى ملاءكم على ان اختاروا رجلين فاخذنا عليهما ان يجعجعا عند القران و لا يجاوراه و تكون ألسنتهما معه و قلوبهما تبعه فتاها عنه و تركا الحقّ و هما يبصرانه و كان الجور هواهما و الاعوجاج دأبهما و قد سبق استثنائنا عليهما فى الحكم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأيهما و جور حكمهما و الثّقة فى ايدينا لانفسنا حين خالفا سبيل الحقّ و اتيا بما لا يعرف من معكوس الحكم يعنى پس جزم كرديد اراده بزرگان شما بر اين كه اختيار كردند دو مرد را از براى حكم كردن ميان حقّ و باطل كه ابو موسى اشعرى و عمرو بن العاص باشد پس پيمان گرفتيم ما بر ان دو نفر كه حبس كنند و نگاهدارند خود را در نزد قران يعنى بدون متابعت هوا و هوس خود تابع احكام قرآنى باشند و تجاوز نكنند از حكم قران و باشد زبانهاى ايشان و دلهاى ايشان تابع قران يعنى نگويند و راضى نشوند مگر بآنچه در قرآنست پس حيران شدند از حكم قران و واگذاشتند حكم حقّ را و حال اين كه بينائى داشتند بحقّ و علم داشتند بحكم محكم قران و نصّ ظاهر رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و بود ظلم و ستم كردن خواهش نفس ايشان ايشان و كجى در احكام عادت ايشان و بتحقيق كه پيشى داشت استثناء ما بر ايشان در حكم بعدل كردن و عمل بحقّ كردن كه قران باشد بدى رأى و تدبير ايشان را و ظلم در حكم ايشان را يعنى با وصف ان ايشان رأى بد انديشيدند و بظلم حكم كردند و اعتماد و اختيار در دستهاى ما است از براى نفسهاى ما در مخالفت كردن حكم حكمين در وقتى كه مخالفت كردند سلوك راه حقّ را و اتيان كردند بچيزى كه معروف و مستحسن در دين نبود از منعكس ساختن و برگرداندن حكم حقّ و حكم كردن بخلاف حقّ

الخطبة 177

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است لا يشغله شأن عن شأن و لا يغيّره زمان و لا يحويه مكان و لا يصفه لسان و لا يعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء و لا سوانى الرّيح فى الهواء و لا دبيب النّمل على الصّفاء و لا مقيل الذّرّ فى اللّيلة الظّلماء يعلم مساقط الاوراق و خفىّ طرف الاحداق يعنى مشغول نمى‏سازد خداى (-  تعالى- ) را كارى از كارى از جهة شمول علم و قدرت او و متغيّر نمى‏گرداند او را تغيّر زمان از جهة قديم بودن او و فرو نمى‏گيرد او را مكان از جهة مجرّد بودن او و قدرت ندارد بر ذكر اوصاف او زبان از جهة غير متناهى بودن صفات كمال او و غائب نمى‏شود از او عدد قطرات اب و نه ستارهاى اسمان و نه برانگيختهاى باد در هوا و نه جنبش مورچه بر سنگ سخت و نه خوابگاه مورچه كوچك در شب تار از جهة قيّوميّت او مر هر چيز را ميداند مكان افتادن برگها را و حركت و اشاره نهانى گوشه چشمها را و اشهد اللّه ان لا اله الّا اللّه غير معدول به و لا مشكوك فيه و لا مكفور دينه و لا محجور تكوينه شهادة من صدقت نيّته وصفت دخلته و خلص يقينه و ثقلت موازينه يعنى و شهادت مى‏دهم اين كه نيست مستحقّ پرستش مگر خدا در حالتى كه گردانيده نشده عديلى و مثلى از براى او و شكّ نشده در او و پوشيده نشده دين او و انكار نشده ايجاد كردن او شهادت دادن كسى كه راست و جزم باشد اعتقاد او و صاف از ريا باشد باطن او و خالص باشد يقين او از تشكيكات و سنگين باشد ترازوى او از اعمال صالحات و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله المجتبى من خلائقه و المعتام لشرح حقائقه و المختصّ بعقائل كراماته و المصطفى لكرائم رسالاته و الموضحة به اشراط الهدى و المجلوّ به غريب العمى يعنى و شهادت مى‏دهم اين كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده او است و فرستاده او است بزرگ گردانيده شده از خلايق او است و اختيار كرده شده از براى توضيح حقيقت توحيد و ساير صفات كمال و شرايع او است و مختصّ ببزرگهاى معجزات او است و برگزيده شده از براى نفائس فرستاده شدهاى او است از معارف و احكام و واضح ساخته شده باوست علامات هدايت و روشن كرده شده باوست سياهيهاى كورى و ضلالت ايّها النّاس انّ الدّنيا تغرّ المؤمّل لها و المخلّد اليها و لا تنفّس بمن نافس فيها و تغلب من غلب عليها و ايم اللّه ما كان قوم قطّ فى غضّ نعمة من عيش فزال عنهم الّا بذنوب اجترحوها لانّ اللّه تعالى ليس بظلّام للعبيد و لو انّ حين تنزل بهم النّقم و تزول عنهم النّعم فزعوا الى ربّهم بصدق من نيّاتهم و وله من قلوبهم لردّ عليهم كلّ شارد و اصلح لهم كلّ فاسد يعنى اى مردمان بتحقيق كه دنيا فريب مى‏دهد كسيرا كه ارزومند است و ملازم او است و رغبة ندارد بكسى كه رغبت دارد در او و غالب و قاهر بر كسى است كه غالب و قاهر بر مطاع او است و سوگند بخدا كه نبوده‏اند طايفه هرگز در نعمتى تازه از زندگانى پس زائل شد از ايشان مگر بسبب گناهانى كه كسب كرده بودند انها را از جهت اين كه خدا نيست ستم كننده به بندگان و چنانچه مردمان در وقتى كه نازل مى‏شود بايشان غضبى از خدا و زائل مى‏شود از ايشان نعمتى زارى و تضرّع كنند بسوى پروردگار خود براستى اعتقادات خود و بحزن و اندوه از دلهاى خود هر اينه باز مى‏گرداند خدا بر ايشان هر گريخته از ايشان را و اصلاح ميكند از براى ايشان هر تباه شده از ايشان را و انّى لاخشى عليكم ان تكونوا فى فترة و قد كانت امور مضت ملتم فيها ميلة كنتم فيها عندى غير محمودين و لئن ردّ عليكم امركم انّكم لسعداء و ما علىّ الّا الجهد و لو اشاء ان اقول لقلت عفى اللّه عمّا سلف يعنى بتحقيق كه من هر اينه مى‏ترسم بر شما اين كه

قبل فهرست بعد