قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  155

برهم ريختنى و مخلوط ميشوند در ان مخلوط شدنى فلا تكوننّ لمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السّنّ و تقضىّ العمر فقال له عثمان كلّم النّاس فى ان يؤجّلونى حتّى اخرج اليهم من مظالمهم فقال (علیه السلام)ما كان بالمدينة فلا اجل فيه و ما غاب فاجله وصول امرك اليه يعنى بايد نباشى تو از براى مروان كه خويش تو است گلّه چارپايانى كه پيش كرده شود در غارت كه براند تو را به هر جائى كه بخواهد بعد از بزرگى سال تو كه هشتاد است و بعد از گذشتن عمر تو پس گفت عثمان در جواب كه سخن بگو با مردمان در اين كه مهلت بدهند مرا مدّتى تا اين كه بيرون بيايم بسوى ايشان از عهده ظلمهاى ايشان پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه آن چه از بيت المال در مدينه موجود است پس مهلت و مدّتى در ان نيست انفاق كن بايشان و آن چه در ولايات دور از مدينه است پس مهلت او رسيدن حكم تو و امر تست بان يعنى حكم بكن كه بدهند بحكم تو خواهند داد پس مهلت بيجا باشد

الخطبة 164

و من خطبة له (علیه السلام)يذكر فيها عجيب خلقة الطّاووس يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه مذكور است در ان عجائب آفرينش مرغ طاوس ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات و ساكن و ذى حركات و اقام من شواهد البيّنات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول معترفة به و مسلّمة له و نعقت فى اسماعنا دلائله على وحدانيّته يعنى اختراع و خلق كرد مخلوقات را خلق كردن عجيب و غريبى از ذى روح مثل حيوانات و غير ذى روح مثل معادن و نباتات و ساكن مثل زمين و متحرّك مثل اسمان و برپا داشت از شاهدهاى براهين واضحه بر صنعت و كار دقيق خود و قدرت و توانائى بزرگ خود آن چيزى كه اطاعت كردند و پيرو شدند از براى او عقلا در حالتى كه اقرار كننده‏اند بوجود او و اذعان كننده‏اند ببودن او و صيحه زدند در گوشه‏هاء دل ما دلائل بر يگانگى او و ما ذرء من مختلف صور الاطيار الّتى اسكنها اخاديد الارض و خروق فجاجها و رواسى اعلامها من ذوات اجنحة مختلفة و هيئات متبائنة مصرّفة فى زمام التّسخير و مرفرفة باجنحتها فى مخارق الجوّ المنفسخ و الفضاء المنفرج يعنى برپا داشت از شواهد بيّنات آن چه را كه خلق كرد از صورتهاى مختلفه مرغان آن چنانى كه سكنى داد انها را در شكافهاى زمين مثل تيهو و در رخنهاى راههاى واسع زمين مثل كبك در كوههاى ثابته استوار زمين مثل عقاب و چرخ از مرغان صاحب پرهاى مختلفه و شكلهاى ممتازه در حالتى كه گردانيده شده‏اند در مهار تسخير و حركت دهنده‏اند پرهاى خود را و شكافهاى هواء واسع و فضاء گشاده كوّنها بعد اذ لم تكن فى عجائب صور ظاهرة و ركّبها فى حقاق مفاصل محتجبة و منع بعضها بعبالة خلقه ان يسمو فى السّماء خفوفا و جعله يدفّ دفيفا على اختلافها فى الاصابيع بلطيف قدرته و دقيق صنعته يعنى ايجاد ان مرغان را بعد از آن كه نبودند بصورتها عجيبه آشكار و مركّب گردانيد آنها را از حقّه‏هاء پوشيده شده بگوشت و پوست و منع كرد بعضى از انها را بسبب ضخامت و جسامت خلقت او از اين كه بلند شوند در بلندى هوا بحركت تند و گردانيد او را كه حركت دهد پرش را حركت دادنى و مرتّب و منتظم گردانيد انها را بر نهج اختلاف آنها در رنگهاى مختلفه بقدرت و توانائى لطيف خود و صنعت باريك خود فمنها مغموس فى قالب لون لا يشوبه غير لون ما غمس فيه و منها مغموس فى لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به يعنى پس بعضى از انها را فرو برده شده در اندازه رنگى كه مخلوط نشده او را غير رنگى كه فرو برده شده او را در او يعنى مخلوق شد يكرنگ مثل رنگ سياه يا سفيد و بعضى از انها را فرو برده شد در كيفيّت رنگى كه طوق داشته شده برنگى خلاف ان رنگى كه فرو برده شده در او يعنى رنگ طوق كردن او غير رنگ او باشد مثل فاخته و من اعجبها خلقا الطّاوس الّذى اقامه فى احكم تعديل و نضّد الوانه فى احسن تنضيد بجناح اشرح قصبه

و ذنب اطال مسحبه اذا درج الى الانثى نشره من طيّه و سما به مطلّا على رأسه كانّه قلع دارىّ عنجه نؤتيه يعنى از غريب‏ترين آن مرغان از روى خلقت مرغ طاوس آن چنانيست كه برپا داشته است پروردگار او را در استوارترين تعديل و تسويه اعضاء و ترتيب داده رنگهاى او را بعضى را بر بالاى بعضى بهترين ترتيبى با پرى كه در يكديگر داخل كرده است بيخهاى انرا و با دمى كه دراز گردانيده است جاى كشيدن انرا هر آن زمانى كه داخل شود بسوى مادّه پهن كند دم خود را بعد از پيچيدن او و بلند مى‏سازد انرا در حالتى كه مشرف باشد بر سر او كه گويا كه بادبان كشتى است كه منسوب بدارين ولايت بحرين باشد و حركت داده است ان بادبان را كشتيبان او يختال بالوانه و يميس بزيفانه يفضى كافضاء الدّيكة و يؤرّ بملاقحه ارّ الفحول المعتلمة احيلك من ذلك على معاينة لا كمن يحيل على ضعيف اسناده يعنى مى‏نازد برنگهاى خود و مى‏خرامد در حركات خود جماع ميكند مانند جماع كردن خروس و مباشرت ميكند بالات نرى خود مثل مباشرت كردن نرهاى شديد الشّهوة حواله ميكنم تو را از تصوير ان بر ديدن بچشم بجهة زيادتى تصوير نه مثل كسى كه حواله ميكند از جهة ضعيف بودن نسبة دادن او و اخبار او لو كان كزعم من يزعم انّه يلقح بدمعة تسفحها مدامعه فتقف فى صفّتى جفونه و انّ انثاه تطعّم ذلك ثمّ تبيض لا من لقاح فحل سوى الدّمع المنبجس لما كان ذلك باعجب من مطاعمة الغراب يعنى و اگر بوده باشد جماع او مثل گمان كسى كه گمان ميكند كه طاوس جماع ميكند با اشكى كه مى‏ريزد چشمهاى او پس مى‏ايستد آن اشك در كنارهاى پلك چشم او و مادّه او مياشامد انرا پس تخم مى‏گذارد بدون جماع نر سواى اشك بيرون امده از چشم نر نخواهد بود اين مطاعمه طاوس غريب‏تر از مطاعمه كلاغ زيرا كه مشهور در ميان عوام اينست كه كلاغ بى‏جماع نر با ماده بلكه از طعمه دادن نر بمادّه بمنقار خود قدرى از اب كه در سنگدان او جمع شده است و مادّه منقار در منقار او ميكند و مياشامد ان آب را و بيضه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  156

مى‏گذارد چنانكه مى‏گويند كه كبك مادّه از اخراج نفخ كبك نر از مقعد خود بمقعد او بيضه مى‏گذارد و هيچ از اينها از قدرت قادر مستبعد نيست تخال قصبه مدارى من فضّة و ما انبت عليها من عجيب داراته و شموسه خالص العقيان و فلذّ الزّبرجد فان شبّهته بما انبتت الارض قلت جنىّ من زهرة كلّ ربيع و ان ضاهيته بالملابس فهو كموشىّ الحلل او مونق عصب اليمن و ان شاكلته بالحلىّ فهو كقصوص ذات الوان قد نطّقت باللّجين المكلّل يعنى خيال ميكنى تو استخوان زير پرش را دندانه از نقره و خيال ميكنى آن چه را كه روئيده است بر او از عجيب دائرها و حلقهاء طلاء خالص و پارهاى زبرجد پس اگر تشبيه كنى او را بآنچه مى‏رويد او را زمين ميگوئى چيده شده از شكوفهاى هر چه بهار است و اگر تشبيه كنى او را بپوشيدنيها پس او مانند حلّه‏هاى منقّش بطلاست يا خوب و خوشاينده برد يمن است و چنانچه تشبيه نمائى او را بزيورها پس او مثل نگينهاى صاحب رنگهاى مختلفه است كه ميان بسته شده باشد بنقره مزيّن بجواهر يمشى مشى المرح المحتال و يتصفّح ذنبه و جناحه فيقهقه ضاحكا لجمال سرياله و اصابيغ وشاحه فاذا رمى ببصره الى قوائمه زقا معولا بصوت يكاد يبين عن استعانته و يشهد بصادق توجّعه لانّ قوائمه حمش كقوائم الدّيكة الخلاسيّة يعنى رفتار ميكند رفتار خواننده ناز كننده و نگاه ميكند دم خود را و پر خود را پس خنده قهقهه ميكند از جهة حسن خوش آيندگى پيراهن خود و رنگهاى جامه نقّاشى خود پس هر آن زمانى كه نظر مى‏افكند بسوى پاهاى خود اواز مى‏دهد در حالتى كه فرياد كننده است بصدائى كه نزديكست كه اظهار كند از جهة فريادرس خود و شهادت مى‏دهد براستى دردمندى خود از جهة اين كه پاهاى او سياه است مثل پاهاى خروس نه سياه و نه سفيد يعنى خاكى رنگ و قد نجمت من ظنبوب ساقه صيصية خفيّة و له من موضع العرف قنزعة خضراء موشّاة و مخرج عنقه كالابريق و مغزرها الى حيث بطنه كصبغ الوسمة اليمانيّة او كحرير ملبسة مرآة ذات صقال و كانّه متلفّع بمعجر اسحم الّا انّه يخيّل لكثرة مائه و شدّة بريقه انّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به يعنى و بتحقيق ظاهر گشته است از استخوان ساق او خار پنهان در عقب ساق او و از براى اوست در مكان يال او يك دسته كاكل سبز منقّش و جاى بيرون امدن گردنش مثل لؤلؤين است و جاى فرو رفتن گردن او تا بجاى شكم او رنگى است مثل رنگ وسمه يمنى يا مثل جامه حرير پوشيده شده در حالتى كه آئينه‏ايست صيقلى شده و گويا بر خود پيچيده است چادر سياه را مگر اين كه گمان كرده مى‏شود از جهة بسيارى اب رنگش و شدّت برق زدن و درخشندگيش كه سبزه درخشنده مخلوطست باو و مع فتق سمعه خطّ كمستدقّ القلم فى لونها الاقحوان ابيض يقق فهو ببياضه فى سواد ما هنا لك يأتلق يعنى و با شكاف گوش او خطّى است سفيد خالص مثل باريكى سر قلم ثابت در رنگ گياه با بونج پس انخطّ با سفيد بودنش در ميان سپاهى آن چنانى كه در آنجا است مى‏درخشد و قلّ صبغ الّا و قد اخذ منه بقسط و علاه بكثرة صقاله و بريقه و يصيص ديباجه و رونقه يعنى و كم رنگيست مگر اين كه برداشته است پر طاوس از انرنگ بخطّى و بالا انداخته است ان رنگ را يعنى ظاهر ساخته است او را بسبب بسيارى صيقلى بودن او و برق زدن او و درخشيدن لباس ديباج بر او و خوش آيندگى او فهو كالأزاهير المبثوثة لم تربّها امطار ربيع و لا شموس قيظ و قد ينحسر من ريشه و يعرى من لباسه فيسقط تترى و ينبت تباعا فينحتّ من قصبه انحتات اوراق الاغصان ثمّ يتلاحق ناميا حتّى يعود كهيئته قبل سقوطه لا يخالف سالف الوانه و لا يقع لون فى غير مكانه يعنى پس باشد ان پر مثل شكوفهاى پراكنده ريخته در حالتى كه تربيت نكرده است انها را بارانهاى بهار و نه آفتابهاى گرماى تابستان و گاهى برهنه مى‏گردد از پر خود و عارى مى‏شود از لباس خود پس مى‏ريزد ان پر پى در پى و مى‏رويد پى در پى پس مى‏ريزد بيخ او مثل ريختن برگهاى شاخهاى درخت پس در عقب در ميايد در حالتى كه نموّ كننده است تا اين كه برميگردد مثل حالت او پيش از ريختن پر او در حالتى كه مخالف نيست با رنگهاى پيشتر خود و واقع نمى‏شود رنگى در غير مكان خود و اذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه ارتك حمرة و رديّة و تارة خضرة زبرجديّة و احيانا صفرة عسجديّة فكيف تصل الى صفة هذا عيائق الفطن او تبلغه قرائح العقول او تستنظم وصفه اقوال الواصفين و اقلّ اجزائه قد اعجز الاوهام ان تدركه و الالسنة ان تصفه يعنى هر آن زمانى كه نگاه كنى بر يك موئى از مويهاى نى پر او مى‏نمايد تو را يك مرتبه رنگ سرخ گل سرخى و بار ديگر سبز زمرّدى و در وقت ديگر زرد طلائى پس چگونه مى‏رسد بسوى صفت كردن اين مرغ فكرهاى عميقه و يا چگونه بمنتهاء او مى‏رسد عقلهاى دريابندگان و يا چگونه در سلك نظم مى‏كشد اوصاف او را گفتارهاى وصف كنندگان و حال آن كه كمتر جزوى از اجزاء او بتحقيق كه عاجز گردانيده است وهمها را از اين كه دريابند او را و زبانها را از اين كه وصف نمايند او را فسبحان الّذى قهر العقول عن وصف خلق جلاه للعيون فادركته محدودا مكوّنا و مؤلّفا ملوّنا و اعجز الالسن عن تلخيص صفته و قعد بها عن تأدية نعته يعنى پس تسبيح و تنزيه ميكنم تسبيح كردن آن چنان كسى را كه غالب گشت بر عقلها از اين كه وصف كنند مخلوقى را كه ظاهر ساخته است از براى چشمها پس در ميابند انرا در حالتى كه آن مخلوق محصور است بحدود ذاتيّه و صفاتيّه حادثست و نبوده بهمرسيده است و مركّب از اجزاء و اعضاء و جوارح است رنگ داشته شده است و عاجز گردانيده است ربانها را از ملخّص كردن صفت او و نشانيده است انها را از رسيدن بوصف او و سبحان من ادمج قوائم الذّرّة و الهجعة الى ما فوقهما من خلق الحيتان و الفيلة و واى على نفسه ان لا يضطرب شبح ممّا اولج فيه الرّوح الّا و جعل الحمام موعده و الفناء غايته و تسبيح ميكنم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  157

تسبيح كردنى كسى را كه مستحكم گردانيده است پاهاى مورچه كوچك را و پشّه‏هاى كوچك را و با حيوانات بالاتر و بزرگتر ايشان را از خلقت ماهى‏ها و فيلها وعده داده است بر ذات خود اين كه حركت نكند بدنى از بدنهائى كه ايلاج و ادخال روح در او كرده است مگر اين كه گردانيده است مرگ را وعده‏گاه او و فناء و نيستى از دنيا را آخر كار او و منقولست كه مدّت عمر طاوس بيست و پنج سال بيشتر نيست و در سه سالگى تخم مى‏گذارد دوازده دانه در سه روز و در سى روز جوجه در مياورد و در وقت برگ ريختن درخت مى‏ريزد پرهاى او در وقت برگ كردن درخت مى‏رويد پرهاى او و منها فى صفة الجنّة يعنى بعضى از آن خطبه است در بيان اوصاف بهشت فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها لغرقت نفسك عن بدائع ما اخرج الى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها و زخارف مناظرها و لذهلت بالفكر فى اصطفاق اشجار غيّبت عروقها فى كثبان المسك على سواحل انهارها و فى تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب فى عساليجها و افنانها و طلوع تلك الاثمار مختلفة فى غلف اكمامها يعنى پس اگر بيندازى ديده دل تو را بجانب آن چيزى كه وصف شده است از براى تو از متاع بهشت و تامّل كنى هر اينه مى‏گردد نفس تو از غرايب چيزهائى كه بيرون اورده شده است بسوى دنيا از خواهشهاى دنيا و لذّتهاى دنيا و زينتهاى ظاهر دنيا و هر اينه غافل مى‏شود نفس تو از ان بسبب فكر و تامّل كردن در حركت و جنبش درختهائى كه پنهانست ريشهاى انها در تلّهاى مشك بر كنار نهرها و تامّل كردن در آويزهاى خوشهاى مرواريد تر و تازه بر شاخهاى نرم و بر شاخهاى سخت آنها و تامّل كردن در ظاهر شدن ان ميوهاى مختلفه از غلافهاى شكوفهاى انها تجنى من غير تكلّف فتأتى على منية مجتنيها و يطاف على نزّالها فى افنية قصورها بالاعسال المصفّفة و الخمور المروّقة يعنى چيده مى‏شود آن ميوها بدون مشقّت پس ميايند بتصرّف بر قدر آرزوى چيننده‏اش و دور داده مى‏شود بر فرود آيندگان انها در فضاء درهاى قصرهاى ايشان عسلهاى صاف و شرابهاى صاف شده را قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار و امنوا نقلة الاسفار يعنى آن جماعت نزّال قومى باشند كه هميشه كرامت و عزّت دراز كشيده است بايشان تا اين كه فرود آيند در سراى ثابت هميشه و ايمن گردند از حركت سفرهاى مراحل قيامت فلو شغلت قلبك ايّها المستمع بالوصول الى ما يهجم عليك من تلك المناظر المونقة لزهقت نفسك شوقا اليها و لتحمّلت من مجلسى هذا الى مجاورة اهل القبور استعجالا بها جعلنا اللّه و ايّاكم ممّن سعى بقلبه الى منازل الابرار برحمته يعنى اگر مشغول گردانى دل تو را اى گوش گيرنده برسيدن بسوى ان چيزى كه هجوم كند بر تو از آن منظرهاى خوش آينده هر اينه بيرون رود جان تو از شوق بسوى انها و هراينه كوچ خواهى كرد از اين مجلس من بسوى همسايگى اهل گورستان از جهة شتاب كردن بان منظرها بگرداند خدا ما را و شما را از كسانى كه سفر كنند و بدل خود بسوى منزلهاى نيكوكاران در بهشت بسبب رحمة خود

الخطبة 165

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ليتاسّ صغيركم بكبيركم و ليرؤف كبيركم بصغيركم و لا تكونوا كجفاة الجاهليّة لا فى الدّين يتفقّهون و لا عن اللّه يعقلون كقيض بيض فى اداج يكون كسرها وزرا و يخرج حضا نتها شرّا يعنى هر اينه بايد پيروى كند كوچك شما ببزرگ در علم شما و بايد هر اينه مهربانى كند بزرگ در علم شما بكوچك شما مباشيد شماها مانند ستمكاران زمان جاهليّت كه زمان پيش از مبعوث شدن پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد كه مردمى بودند گمراه و پيروى شريعتى نمى‏كردند و نه تحصيل علم و دانش در دين مى‏كردند و نه عقلى و علمى از جانب خدا داشتند يعنى نه وحى و الهامى از جانب اللّه داشتند و حال ستمكاران جاهليّت مانند شكستن بيضه حيوان موذى است در آشيانه كه ميباشد شكستن ان از جهة آن كه اضرار بحيوان موذيست و باعث تضرّر اين شخص مى‏شود از آن حيوان موذى وزر و وبال و حضانت و پرستارى آن بيضه از جهة آن كه بيرون اورد موذى را شرّ است و نكال مثل حال جفاء جاهليّت است كه ايذاء آنها باعث هيجان حرب و قتال بود و رعايت و پرورش انها موجب بود از براى پروريدن شرّ و فساد و كفر و ضلال و منها يعنى بعضى از آن خطبه است افترقوا بعد الفتهم و تشتّتوا عن اصلهم فمنهم اخذ بغصن اينما مال مال معه على انّ اللّه تعالى سيجمعهم لشرّ يوم لبنى اميّة كما تجتمع قزع الخريف يؤلّف اللّه بينهم ثمّ يجعلهم ركاما كركام السّحاب يعنى جدا گرديدند قوم من از يكديگر بعد از الفت ايشان باهم در بيعت امام بحقّ و متفرّق گرديدند از امام اصل و خليفه حقّ و صدق خودشان پس بعضى از ايشان بگيرند و متمسّك شوند بشاخى از ان درخت كه امامى از ائمّه هدى (علیه السلام)باشند به هر جائى كه ميل كند ميل ميكنند با او بنا بر اين كه خداى (-  تعالى- ) زود باشد كه جمع كند ايشان را از براى بدترين روز بنى اميّه مثل اين كه جمع ميشوند پارهاى نازك ابر در فصل پائيز الفت مى‏دهد خدا ميان ايشان پس مى‏گرداند ايشان را باهم جمع امده مانند باهم جمع امدهاى ابر غليظ ثمّ يفتح اللّه لهم ابوابا يسيلون من مستتارهم كسيل الجنّتين حيث لم تسلم عليه قارة و لم تثبت له اكمة و لم يردّ سننه رصّ طود و لا حداب ارض يذعذعهم اللّه فى بطون اوديته ثمّ يسلكهم ينابيع فى الارض يأخذ بهم من قوم حقوق قوم و يمكّن لقوم فى ديار قوم يعنى پس بگشايد خدا از براى ايشان درهائى كه روان گردند از جايگاه برانگيختن خودشان مثل سيل در بستان شهر سبا بحيثيّتى كه سالم نماند بسبب ان كوه پستى و برقرار نماند بسبب ان پشته و برنگرداند راههاى ان سيل را التصاق و محكم بودن كوهى و نه پشتهاى زمينى متفرّق مى‏سازد ايشان را خدا در شكمها و ميانهاى واديهاى خود پس روانه مى‏سازد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  158

ايشان را مثل چشمها در زمين از براى اين كه بگيرد از طائفه از ايشان حقوق طايفه را و متمكّن و برقرار گرداند مر قومى را در ولايت قومى يعنى بنى عبّاس را در مكان بنى اميّه و ايم اللّه ليذوبنّ ما فى ايديهم بعد العلوّ و التّمكين كما تذوب الالية على النّار يعنى و سوگند بخدا كه هر اينه گداخته شود آن چه اموال و دولت در دست ايشانست بعد از بلندى و اقتدار ايشان مثل گداختن دنبه گوسفند بر اتش ايّها النّاس او لم يتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهين الباطل لم يطمع فيكم من ليس مثلكم و لم يقومن قوى عليكم لكنّكم تهتم متاه بنى اسرائيل و لعمرى ليضعّفنّ لكم التّيه من بعدى اضعافا يعنى اى مردمان اگر فرو نگذاشتيد خود را از يارى كردن امام حقّ و سست نشديد از سست كردن باطل طمع نمى‏كند در شما كسى كه نيست مثل شما و قوّت نمى‏گيرد كسى كه قوّت گرفته است بر شما و امّا شما گمراه شده‏ايد مثل گمراه شدن بنى اسرائيل و سوگند بجان خودم كه هراينه دو چندان خواهد گرديد از براى شما ضلالت و سرگردانى بعد از من دو چندان‏

شدن بسيارى خلّفتم الحقّ وراء ظهوركم و قطعتم الادنى و وصلتم الابعد و اعلموا انّكم ان اتّبعتم الدّاعى لكم سلك بكم منهاج الرّسول و كفيتم مؤنة الاعتساف و نبذتم الثّقل القادح عن الاعناق يعنى واگذاشتيد حقّ را پشت سر شما و بريديد شما از نزديكتر بحقّ و پيوند كرديد با مردم دور از حقّ و بدانيد كه بتحقيق كه شما اگر متابعت و پيروى كرديد خواننده بسوى حقّ شما را رفتار ميكند با شما طريقه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)را و كفايت كرده مى‏شود مشقّت عدول از راه راست را و مى‏اندازيد شما سنگينى سنگين كننده را يعنى بارهاى گران را از كردنها

الخطبة 166

من خطبة له (علیه السلام)فى اوّل خلافته يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در اوّل زمان خلافت آن حضرت انّ اللّه تعالى انزل كتابا هاديا بيّن فيه الخير و الشّرّ فخذوا نهج الخير تهتدوا و اصدقوا عن سمت الشّرّ تقصدوا الفرائض الفرائض ادّوها الى اللّه تؤدّكم الى الجنّة انّ اللّه حرّم حراما غير مجهول و احلّ حلالا غير مدخول و فضّل حرمة المسلم على الحرم كلّها و شدّ بالاخلاص و التّوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الّا بالحقّ و لا يحلّ اذى المسلم الّا بما يجب يعنى بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) فرو فرستاده است قرآنى را كه راه نماينده بندگان است بيان كرده در ان نيك و بد اعتقادات و افعال را پس پيش گيريد راه نيك را تا راه يافته شويد بسوى ثواب خدا و روبگردانيد از جانب شرّ تا ميانه‏رو در ميان راه باشيد ملازم واجبات باشيد البتّه ملازم واجبات باشيد بجا اريد واجباترا متقرّبا الى اللّه تا برساند شما را بسوى بهشت بدرستى كه خدا حرام گردانيده است محرّماترا در حالتى كه مجهول نيست يعنى همه كس از مسلمانان بارشاد پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)ميداند آنها را و حلال گردانيده است محلّلاترا در حالتى كه معيوب و ناقص نيست و زيادتى داده است احترام و عزّت شخص مسلم را بر جميع احترامها در دنيا و در اخرت و بسته است باخلاص كه عبادت كردن بى‏ريا باشد و توحيد كه يگانه داشتن خدا باشد در ذات و در صفات حق‏هاى مسلمانان را در موضع بستن حقوق يعنى بسته است محلّ ربط حقوق مسلمانان را باخلاص در اعمال و توحيد در اعتقادات يعنى حقوق مسلمانان كه در دنيا سلامتى عرض و مال و خون باشد و در اخرت بهشت باشد منوط و مربوطست باخلاص و توحيد ايشان پس بدانكه مسلم كسى است كه سالم باشند مسلمانان از ضرر و زيان او و دست او كه تسلّط و قدرت او باشد مگر ضرر بحقّ و بگفته خدا و حلال نيست اضرار مسلمانى مگر بچيزى كه واجب ساخته انرا خدا كه حدود و تعزيرات باشد بادروا امر العامّة و خاصّة احدكم و هو المولى فانّ النّاس امامكم و انّ السّاعة تحدوكم من خلفكم تخفّفوا تلحقوا فانّه ينتظر باوّلكم اخركم يعنى پيش‏دستى كنيد بامرى كه از براى عامّه حيوانات و خاصّه احدى از شما است و ان امر مرگست و مبادرت بان مهيّا و اماده شدن از براى موت طبيعى است بسبب موت ارادى زيرا كه موت نيست مگر قطع علاقه و باراده خود قطع علاقه دنيويّه كردن اماده شدن و مشتاق بودن از براى موت طبيعى است پس بتحقيق كه مردمان رفته پيش روى شما باشند و روز قيامت كه انقضاء زمان دنيا است ميراند شما را از پشت سر شما سبكبار شويد از علائق دنيوى تا ملحق شويد بياران به سبكى و اسانى پس نيست امرى از براى حضور قيامة مگر اين كه انتظار داده شده است باوّل شما اخر شما را يعنى رفتگان اوّل شما منتظر رفتن اخر شما باشند از براى بعثت و حضور قيامت اتّقوا اللّه فى عباده و بلاده فانّكم مسئولون حتّى عن البقاع و البهائم اطيعوا اللّه و لا تعصوه و اذا رايتم الخير فخذوا به و اذا رايتم الشّرّ فاعرضوا عنه يعنى بپرهيزيد از خدا در ظلم به بندگان خدا و فساد در شهرهاى خدا پس بتحقيق كه شما پرسيده خواهيد شد حتّى از خراب كردن بقعها بسبب افساد و از ظلم بچهارپايان اطاعت كنيد خدا را و عصيان نكنيد خدا را و هر آن زمانى كه ببينيد جنس خير را پس بگيريد انرا و نزديك باو شويد و هر آن زمانى كه ببينيد جنس شرّ را پس سرباز زنيد از ان

الخطبة 167

و من كلام له (علیه السلام)بعد ما بويع بالخلافة و قد قال له من الصّحابة لو عاقبت قوما ممّن اجلب على عثمان فقال (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است بعد از آن كه بيعت كردند با او بخلافت و گفت مر او را طائفه از صحابه كاش كه عقاب و مؤاخذه مى‏كردى تو طائفه را از آن كسانى كه جمع امده بودند بر قتل عثمان پس گفت امير المؤمنين (علیه السلام)يا اخوتاه انّى لست اجهل ما تعلمون و لكن كيف لى بقوّة و القوم المجلبون على حدّ شوكتهم يملكوننا و لا تملكهم و ها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانكم و التفّت اليهم اعرابكم و هم خلالكم يسومونكم على ما شاءوا هل ترون موضعا لقدرة على شي‏ء تريدونه يعنى اى برادران من بتحقيق كه من نيستم كه نادان باشم بآنچه شما مى‏دانيد و ارى چگونه است از براى من قوّت بر انتقام و حال آن كه آن قومى كه جمع شدند بر قتل عثمان بر نهايت شوكت و تسلّط خود باشند تسلّط بر ما دارند و نيستيم ما مسلّط بر ايشان و آگاه باشيد انجماعت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  159

آن گروهى باشند كه بتحقيق كه برانگيخته‏اند با ايشان بندگان شما و پيوسته‏اند بسوى ايشان باديه‏نشينان شما و انجماعت در ميان شما باشند رنج و ملالت مى‏رسانند بشما بطورى كه بخواهند و ايا مى‏بينيد جائى از براى قدرت بر چيزى كه اراده دارند بآن چيز انّ هذا الامر امر جاهليّة و انّ بهؤلاء القوم مادّة انّ النّاس من هذا الامر اذا حرّك على امور فرقة ترى ما ترون و فرقة ترى ما لا ترون و فرقة لا ترى هذا و لا هذا فاصبروا حتّى يهدأ النّاس و تقع القلوب مواقعها و تؤخذ الحقوق مسمحة يعنى بتحقيق كه اين كار كه شما خواستيد كار اهل جاهليّت است يعنى اهل هوا و خواهش است و بتحقيق كه از براى آن گروه از قوم مادّه و كمك و ياور بسياريست بتحقيق كه مردمان از جانب اين امر در زمانى كه حركت داده شود اراده را بر رأيهاى متعدّده باشند گروهى مى‏بينند صواب و درست چيزى را كه شما مى‏بينيد صواب و گروهى مى‏بينند صواب چيزى را كه شما نمى‏بينيد صواب كه عدم عقوبت باشد و گروهى نمى‏بينند عقوبت را و نه عدم عقوبت را يعنى در نظر ايشان مساويست هر دو پس صبر كنيد تا اين كه ارام گيرند مردمان و ثابت گردند دلها و رأيها بر محلّ وقوع خود يعنى در محلّى كه مخالفى در رأى نداشته باشند و تمام متّفق در رأى باشند و گرفته شود حقها بسهولت و اسانى فاهدءوا عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به امرى و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة و تسقط منّة و تورث وهنا و ذلّة و سامسك الامر ما استمسك و اذا لم اجد بدّا فاخر الدواء الكىّ يعنى ارام گيريد از جانب من و نگاه كنيد كه چه چيز است كه مياورد شما را حكم من بآن چيز و نكنيد شما كارى را كه متزلزل و ويران سازد قوّه را و بيندازد قوّت و قدرت را و باعث گردد سستى و خارى را و زود است كه من چنگ در زنم بكار خلافت بر ان نهجى كه مستحكم شود و آن زمانى كه نيابم چاره پس اخر دوا داغ باشد يا اخر كار درد داغ باشد و اين مثلى است مشهور يعنى بعد از آن كه تدابير ديگر چاره نكرد اخر تدابير در اين مقام داغ قتال خواهد بود كه عقوبت ايشان نيز حاصل شود بان

الخطبة 168

و من كلام له (علیه السلام)عند مسير اصحاب الجمل الى البصرة يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقت روانه شدن اصحاب جمل بسوى ولايت بصره يعنى اصحاب عايشه كه شتر سوار بود انّ اللّه بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم لا يهلك عنه الّا هالك و انّ المبتدعات المشبّهات هنّ المهلكات الّا ما حفظ اللّه منها و انّ فى سلطان اللّه عصمة لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملوّمة و لا مستكره بها يعنى بتحقيق كه خدا برانگيخته است بر بندگان رسولى كه راهنماينده ايشان باشد با كتابى كه گويا است باحكام خدا كه قران باشد و امرى كه ثابت است كه شريعت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد هلاك نمى شود از تجاوز كردن از او مگر كسى كه بمنتهاء درجه هلاكت رسيده و استعداد از براى هلاكت اخرويّه او بسر حدّ كمال و بنهايت رسيده باشد و بتحقيق كه بدعت شده‏ها در دين و تلبيس شده‏هاى در شريعت آنها هلاك كنندگان مردمند در اخرت مگر آن چيزى كه نگاه دارد خدا مردم را از ارتكاب بان يعنى بدعتها و تلبيس‏ها از بسيار بودن البتّه مردم را بهلاكت مى‏اندازد مگر آن كه خدا محافظت كند مردم را از ارتكاب بان و بتحقيق كه در اطاعت سلطان خدا يعنى خليفه بر حقّ خدا كه امير المؤمنين عليه السّلام باشد واپاينده مر دين و شريعت شما است پس بخشش كنيد باو اطاعت كردن شما را در حالتى كه غير سرزنش كرده شده و جبر كرده شده باشيد بان اطاعت يعنى از روى خواهش و اختيار اطاعت او را اختيار كنيد و اللّه لتفعلنّ او لينقلنّ اللّه عنكم سلطان الاسلام ثمّ لا ينقله اليكم ابدا حتّى يارز الامر الى غيركم انّ هؤلاء قد تمالئوا على سخطة امارتى و ساصبر ما لم اخف على جماعتكم فانّهم ان تمّموا على فيالة هذا الرّاى انقطع نظام المسلمين يعنى سوگند بخدا كه يا بايد اطاعت كنيد شما سلطان خدا و خليفه خدا را يا اين كه هر اينه نقل ميكند خدا از شما سلطنت دين اسلام را بغير شما پس نقل نمى‏دهد سلطنت اسلام را خدا بسوى شما هرگز تا قيام قائم ال محمّد (علیه السلام)تا اين كه مجتمع و منضم مى‏گردد امر خلافت بغير شما يعنى تا بعد از انتقال بغير شما از جميع مخالفين بتحقيق كه ان جماعت اصحاب عايشه مجتمع شده‏اند باهم از جهة غضب و خشم خلافت من نه از براى خون‏خواهى عثمان و صبر و تحمّل مى‏نمايم بعد از اين از حركت انها كه شايد برگردند از رأى خود مادامى كه نترسم ضرر بر جمعيّت شما را پس بتحقيق كه هرگاه تمام كردند و باقى ماندند انجماعت بر ضعف رأى خود منقطع خواهد شد نظام كار مسلمانان و عاقبت بجدال و قتال خواهد انجاميد و انّما طلبوا هذه الدّنيا حسدا لمن افاءها اللّه عليه فارادوا ردّ الامور على ادبارها و لكم علينا العمل بكتاب اللّه تعالى و سيرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و القيام بحقّه و النّعش لسنّته يعنى طلب نكرديد بر اخرت مگر از روى حسد از كسى كه في‏ء و غنيمت داده است خدا دنيا را بر آن كس يعنى گردانيده است دنيا را مملوك او بسبب غلبه و تسلّط او بر هوا و هوس نفس خود پس اراده كرده‏اند انجماعت ببرگرداندن احكام اسلام بر نهج ايّام جاهليّت و كفر كه پشت سر اسلامست و از براى نفع شما است بر نهج و طريقه ما عمل كردن بكتاب خداى (-  تعالى- ) و طريقه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و ايستادن بحقّ رسول كه وصيّت و نصّ او باشد بمتابعت اهل بيت او و بخلافت امير المؤمنين (علیه السلام)و بلند ساختن مر شريعت او

الخطبة 169

و من كلام له (علیه السلام)كلّم به بعض العرب و قد ارسله قوم من اهل البصرة لمّا قرب (علیه السلام)منها يعلم لهم منه حقيقة حاله مع اصحاب الجمل لتزول الشّبهة من نفوسهم فبيّن له (علیه السلام)من امره معهم ما علم به انّه على الحقّ يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه تكلّم كرد باين كلام بعضى از عرب را و حال آن كه فرستاده بودند او را طائفه از اهل بصره در وقتى كه نزديك شده بود امير عليه السّلام ببصره تا اين كه اعلام كند مر ايشان را از جانب امير (علیه السلام)حقيقت حال حضرت عليه السّلام را با اصحاب عايشه ايا بر حقّ است در محاربه يا نه تا زائل شود شكّ از نفسهاى ايشان پس امير المؤمنين عليه السّلام بيان كرد از براى ان رسول از شغل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  160

و كار خود با اصحاب عائشه آن چيزى را كه دانست بسبب ان رسول كه امير المؤمنين عليه السّلام بر حقّ است و محاربه با مخالفين او واجب است ثمّ قال له بايع فقال انّى رسول قوم و لا احدث حدثا حتّى ارجع اليهم فقال (علیه السلام)ارايت انّ الّذين وراءك بعثوك رائدا تبتغى لهم مساقط الغيث فرجعت اليهم و اخبرتهم عن الكلاء و الماء فخالفوا الى المعاطيش و المجادب ما كنت صانعا يعنى پس گفت حضرت (علیه السلام)مر ان رسول را كه بيعت كن با حقّ پس گفت ان رسول كه من فرستاده طائفه باشم پديد نميكنم امر تازه را تا اين كه برگردم بسوى ايشان پس گفت امير (علیه السلام)ايا مى‏بينى كه آن چنان كسانى كه پشت سر تو باشند فرستاده باشند تو را در حالتى كه پيشرو ايشان باشى طلب كنى تو از براى ايشان محلّ نزول اب باران را پس تو برگردى بسوى ايشان و خبر دهى ايشان را از گياه و اب پس مخالفت كنند ايشان با تو و رو آورند بسوى مكانى كه محلّ تشنگى باشد و موضع قحط باشد و اب و گياه نداشته باشد تو چه كار خواهى كرد قال كنت تاركهم و مخالفهم الى الكلاء و الماء فقال (علیه السلام)فامدد اذا يدك فقال الرّجل فو اللّه ما استطعت ان امتنع عند قيام الحجّة علىّ فبايعته (علیه السلام)و الرّجل يعرف بكليب الجرمىّ يعنى گفت آن رسول مى‏باشم واگذارنده ايشان و مخالفت كننده با ايشان متوجّه شونده بسوى گياه و اب پس گفت امير (علیه السلام)پس دراز كن دست خود را اگر چنين است كه گفتى پس گفت آن مرد كه پس سوگند بخدا كه قدرت نداشتم كه ابا نمايم از بيعت در نزد ثبوت حجّت و برهان بر من پس بيعت كردم من با او (علیه السلام)و آن مرد مشهور بود بكليب جرمىّ يعنى منسوب به بنى جرم

الخطبة 170

و من كلام له (علیه السلام)لمّا عزم على لقاء القوم بصفّين يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه اراده كرد بر ملاقات قوم در منزل صفّين اللّهمّ ربّ السّقف المرفوع و الجوّ المكفوف الّذى جعلته مغيضا للّيل و النّهار و مجرى للشّمس و القمر و مختلفا للنّجوم السّيّارة و جعلت سكّانه سبطا من ملائكتك لا يسأمون من عبادتك يعنى بار خدايا اى پروردگار بام برافراشته سموات و فضاء و هواء مجتمعه ما بين اسمان و زمين ان بامى كه گردانيده تو انرا محلّ فرو شدن و غيبت كردن از براى شب و روز و جاى روانه شدن از براى آفتاب و ماه و مكان آمد و شد از براى ستارهاى سير كننده و گردانيده تو ساكنين در آنجا را قبيله از ملائكه تو كه دلتنگ نمى‏شوند از عبادت تو و ربّ هذه الارض الّتى جعلتها قرارا للانام و مدرجا للهوامّ و الانعام و ما لا يحصى ممّا يرى و ما لا يرى و ربّ الجبال الرّواسى الّتى جعلتها للارض اوتادا و للخلق اعتمادا يعنى و اى پروردگار اين زمين آن چنانى كه گردانيده تو انرا آرامگاه از براى مردمان و مكان رفتار از براى حشرات و چارپايان و حيواناتى كه نمى‏توان شمرد از حيواناتى كه ديده شده و ديده نشده و اى پروردگار كوههاى ثابتات استوار آن چنانى كه گردانيده تو انها را از براى زمين ميخهاى منع كننده از حركت و از براى مخلوقات تكيه‏گاه بجهة بودن انها معدن چشمها و منبع معادن از طلا و نقره و غير ان و بودن آنها مقرّ قلاع مستحكمه و اكنان مستحفظه و امثال ان إن أظهرتنا على عدوّنا فجنّبنا البغى و سدّدنا للحقّ و ان اظهرتهم علينا فارزقنا الشّهادة و اعصمنا من الفتنة اين المانع للذّمار و الغائر عند نزول الحقائق من اهل الحفاظ العار ورائكم و الجنّة امامكم يعنى اگر غلبه دادى تو ما را بر دشمن ما پس دور گردان ما را از ظلم و ستم و ثابت و استوار گردان ما را از براى حقّ و صواب و چنانچه غلبه دادى تو ايشان را بر ما پس روزى و نصيب گردان ما را شهيد شدن در راه تو و واپامان ما را از ظلم و ستم دشمنان كجا باشند كسانى كه منع كننده مر ملامت بودند از كسى و صاحب غيرت بودند در نزد نزول شدائد بر كسى از طائفه محافظت كنندگان دين و اسلام عار و ننگ پشت سر شما است ميراند شما را بحرب و بهشت پيش روى شما است مى‏كشاند شما را بجهاد پس اگر جنگ نكرديد مردم با ننگ و بيعار و بى‏بهشت و با نار خواهيد بود

الخطبة 171

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الّذى لا لوارى عنه سماء سماء و لا ارض ارضا يعنى ستايش مختصّ خدائى است كه نمى‏پوشاند از او علم بحقيقت آسمانى علم باسمان ديگر را و ندانستن احوال زمينى دانستن زمين ديگر را منها يعنى بعضى از آن خطبه است و قال قائل انّك ابن ابى طالب على هذا الامر لحريص فقلت بل أنتم و اللّه احرص و ابعد و انا اخصّ و اقرب و انّما طلبت حقّا لى و أنتم تحولون بينى و بينه و تضربون وجهى دونه فلمّا قرعته بالحجّة فى الملاء الحاضرين بهت كانّه لا يدرى ما يجيبني به يعنى و گفته بود گوينده كه بتحقيق كه تو اى پسر ابي طالب بر اين امر خلافت هر اينه حريص مى‏باشى پس گفتم بلكه شما سوگند بخدا حريص‏تر هستيد و دور مى‏باشيد از استحقاق و من بوحى الهى و بنصّ پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)مخصوص بخلافت و نزديك باستحقاق ان باشم و طلب نكرده‏ام مگر حقّ مختصّ خودم را و شما مانع مى‏شويد ميانه من و ميان حقّ و مى‏زنيد شما بر رخسار قصد و طلب من نزد انحقّ پس چون كوفتم گوش و دل او را تهليل و برهان در مجلس اجتماع و بر حاضرين مبهوت گرديد گويا كه نمى‏دانست چيزى را كه جواب گويد مرا بان اللّهمّ انّى استعديك على قريش و من اعانهم فانّهم قطعوا رحمى و صغّروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى ثمّ قالوا الا انّ فى الحقّ ان تأخذه و فى الحقّ ان تتركه يعنى بار خدايا استعانت و يارى مى‏جويم بتو و انتقام بطائفه قريش و بر كسى كه اعانت كرد ايشان را پس بتحقيق كه ايشان بريدند قرابت مرا با رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى مراعات نكردند رحم و قرابت مرا برسول ( صلی علیه و آله و السلام)و كوچك دانستند بزرگ منزلت مرا با او كه خلافت او باشد يعنى در منزلة و مرتبه بزرگ من مرا جا نداده مرا بزرگ نشمردند و اتّفاق كردند بر منازعه من در امرى كه ان امر مختصّ من بود بحكم خدا و نصّ رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس گفتند آگاه باش اين كه بحقّست طلب كردن و گرفتن تو امر خلافت را و واجب است واگذاشتن تو امر خلافت را يعنى با وصف اقرار و اعتراف بدلائل بودن امر خلافت حقّ من از قبيل حديث انت منّى بمنزلة هرون من موسى و امثال

قبل فهرست بعد