قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  149

مدخول و معيوبست نظر بكردار ايشان و هر خوف و ترس از كسى محقّق و ثابتست از عمل آن كس مگر خوف و ترس از خدا كه بتحقيق كه خوف مردم بخدا با ريب و شبهه و بازيچه است نظر بكردار ايشان يرجوا اللّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ يعنى اميدوار است بنده بخدا در مطلب بزرگ كه ثواب دائمى اخرت باشد و اميدوار است ان بنده به بندگان صاحب دولت و تسلّط در عطاء كوچك كه احسان در دنيا باشد پس مى‏بخشد بان بنده از تذلّل و خشوع و خضوع و فرمانبردارى آن چيزى را كه نمى‏بخشد بپروردگار خود فما بال اللّه جلّ ثناؤه يقصّر به عمّا يصنع بعباده يعنى پس چه چيز است حال و شأن خدائى كه بزرگست ستايش او كه منع كرده مى‏شود باو از فرمان‏بردارى و خضوع و خشوعى كه كرده مى‏شود به بندگان او ا تخاف ان تكون فى رجائك له كاذبا او تكون لا تراه للرّجاء موضعا يعنى ايا مى‏ترسى اين كه باشى در اميدوارى تو مر خدا را دروغ‏گو يعنى اميدى كه باو داشته باشى متحقّق نشود بتقريب منع و بخل او باين كه باشى تو كه نه‏بينى او را موضع و مكان از براى اميدوارى بجهة ضعف و عدم توانائى او ببر آوردن اميد تو و اين هر دو بالبديهه باطلست زيرا كه خداى (-  تعالى- ) جواد ذاتى و غنىّ و قوىّ مطلق است بخل و عجز بر او روا نيست پس اميدوار نبودن باو بكردار بى‏باعثى روا نباشد و كذلك ان هو خاف عبدا من عبيده اعطاه من خوفه ما لا يعطى ربّه فجعل خوفه من العباد فقدا و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا يعنى مثل رجاء خدا است خوف خدا كه اگر آن كس بترسد بنده را از بندگان خدا عطا ميكند او را از جهة خوف خود ان تذلّل و خشوع و فرمان‏بردارى را كه عطا نمى‏كند پروردگار خود را از جهة خوف او پس گردانيده است آن كس خوف خود را از بندگان نقد و بعنوان جزم و معجّل و خوف خود را از خالق خود نسيه و مؤجّل و موعود و محتمل و كذلك من عظمت الدّنيا فى عينه و كبر موقعها من قلبه اثرها على اللّه فانقطع اليها و صار عبدا لها يعنى مثل مدّعى رجا و خوفست كسى كه با عظمت بود متاع دنيا در چشمش و بزرگ باشد جايگاه دنيا در دل او اختيار كرده است فرمانبردارى دنيا را بر فرمانبردارى خدا پس منقطع شده است از خدا بسوى دنيا و گرديده است بنده از براى دنيا و لقد كان فى رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كاف لك فى الاسوة و دليل لك على ذمّ الدّنيا و عينها و كثرة مخازيها و مساريها اذ قبضت عنه اطرافها و وطّيت لغيره اكنافها و فطم من رضاعها و زوى عن زخارفها يعنى بتحقيق كه باشد در حال رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كفايت كننده از براى تو در پيروى كردن و دليل و برهانست از براى تو بر مذمّت دنيا و عيب ان و بر بسيارى قبايح و بدى‏ها و معايب ان بسبب اين كه برچيده شد از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)اطراف دنيا يعنى توسعه دنياويّه و گسترده شد از براى غير او اكناف دنيا يعنى وسعت ان و واگرفته شد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از شير خوردن از دنيا يعنى از مستلذّات دنيا و منع كرده شد از زيور و زينتهاى دنيا پس اگر دنيا مذموم نبود و ممدوح بود البتّه خداى (-  تعالى- ) از حبيب خود منع نمى‏كرد و باو روا مى‏داشت و ان شئت ثنّيت بموسى كليم اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)اذ يقول فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ و اللّه ما سئله الّا خبزا يأكله لانّه كان يأكل بقلة الارض و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذّب لحمه يعنى و اگر بخواهى تو دويم بگردان اسوه و اقتداء بموسى كليم اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)را در زمانى كه مى‏گفت اى پروردگار من بتحقيق كه من فقير و محتاجم بسوى هر چيزى كه فرستادى بسوى من از خير قليل يا كثير و سوگند بخدا كه سؤال نكرد موسى خدا را مگر نانى را كه مى‏خورد از جهة اين كه بود موسى كه مى‏خورد تره و سبزى زمين را و هر اينه بود كه رنگ سبزى تره ديده مى‏شد از پوست تنگ درون شكم او از جهة لاغرى او و كمى گوشت او از شدّت رياضت و ان شئت تلثّت بداود (علیه السلام)صاحب المزامير و قارى اهل الجنّة فلقد كان يعمل سفائف الخوض بيده و يقول لجلسائه ايّكم يكفيني بيعها و يأكل قرص شعير من ثمنها يعنى و اگر بخواهى بگردان سيّم اسوه و اقتداء بداود عليه السّلام صاحب اوازهاى خوش و قرائت كننده از براى مردمان بهشت را مرويست كه وحوش و طيور مى‏افتادند بر اواز لذّت صوت و نغمه او در حال قرائت در محراب عبادتش پس هر اينه بود داود كه صنعت ميكرد و مى‏بافت زنبيلهاى ليف خرما را بدست خود و مى‏گفت مرهم تشنهاى خود را كه كدام از شما كفايت مى‏كنيد مرا در فروختن انها و مى‏خورد يك قرص نان جو از قيمت آنها و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم (علیه السلام)فلقد كان يتوسّد الحجر و يلبس الخشن و كان ادامه الجوع و سراجه باللّيل القمر و ظلاله فى الشّتاء مشارق الارض و مغاربها و فاكهته و ريحانه ما تنبت الارض للبهائم و لم تكن له زوجة تفتنه و لا ولد يحزنه و لا مال يلفته و لا طمع يذلّه دابّته رجلاه و خادمه يداه يعنى و اگر بخواهى بگو اقتداء و پيروى را در حال عيسى بن مريم (علیه السلام)پس هر اينه بود عيسى (علیه السلام)كه زير سر خود مى‏گذاشت در وقت استراحت سنگرا و مى‏پوشيد جامه درشت و بود نان خورش او گرسنگى يعنى بعد از گرسنگى شديد مى‏خورد نان را بلذّت تمام و محتاج نبود به نان خورش پس گويا جوع او نان خورش او بود و بود چراغ او در شب روشنائى ماه و بود سايه و سقف او كه واپايد او را از سرما در زمستان جاهاى تابيدن آفتاب در وقت برامدن و فرو شدن و ميوه او سبزيهاى خوشبوى بود گياهانى كه مى‏رويانيد زمين از براى چارپايان و نبود از براى او زن كه بفتنه بيندازد او را و نه فرزند كه محزون گرداند او را و نه مال دنيا كه روگردان گرداند او را از اخرت و نه طمع از كسى كه خار گرداند او را و مركوب او پاهاى او بود و خدمتكار او دستهاى او بود فتاسّ بنبيّك الاطيب الاطهر ( صلی علیه و آله و السلام)فانّ فيه اسوة لمن تاسّى و عزاء لمن تعزّى و احبّ العباد الى اللّه المتاسّى بنبيّه و المقتصّ لاثره قضم الدّنيا قضما و لم يعرها طرفا يعنى پس اقتداء و پيروى بكن به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه پاكيزه‏تر و پاكتر است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  150

از جميع مخلوقات بحسب خلقت و خلق پس بتحقيق كه منحصر است در او پيروى كردن از براى كسى كه خواهد پيروى كند و در شأن اوست نسبة داشتن از براى كسى كه خواهد منسوب ببزرگى باشد و دوسترين بندگان بسوى خدا كسى است كه پيرو باشد به پيغمبر خود و متابع باشد مر نشانه او را در حالتى كه جاويد است باطراف دندان دنيا را جاويدنى يعنى تناول كرده است از دنيا بقدر كفاف ضرورت و بعاريت نداده است بدنيا گوشه چشمى يعنى نگاه بدنيا نكرده است بگوشه چشم خود اهضم اهل الدّنيا كشحا و اخمصهم من الدّنيا بطنا عرضت عليه الدّنيا فابى ان يقبلها و علم انّ اللّه سبحانه أبغض شيئا فابغضه و حقّر شيئا فحقّره و صغّر شيئا فصغّره و لو لم يكن فينا الّا حبّنا ما ابغض اللّه و تعظيمنا ما صغّر اللّه لكفى به شقاقا و محادّة عن امر اللّه يعنى لاغرترين اهل دنيا بود از روى تهى‏گاه و گرسنه‏ترين ايشان بود از روى شكم اظهار كرده شد بر او دنيا را پس ابا كرد از اين كه قبول كند او را و دانست كه خداى سبحانه دشمن داشته است چيزى را پس دشمن داشت او را و حقير شمرد چيزى را پس حقير شمرد او را و كوچك شمرده چيزى را پس كوچك شمرد او را و اگر نبود در ما مگر دوستى ما چيزى را كه خدا دشمن داشته او را و تعظيم ما چيزى را كه كوچك شمرد خدا او را هر اينه كافى بود و بس بود همين قدر از براى مخالفت كردن با خدا و تجاوز كردن از حكم خداى (-  تعالى- ) و لقد كان ( صلی علیه و آله و السلام)يأكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه و يكون السّتر على باب بيته فتكون فيه التّصاوير فيقول يا فلانة لاحدى ازواجه غيّبيّه عنّى فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدّنيا و زخارفها فاعرض عن الدّنيا بقلبه و امات ذكرها من نفسه و احبّ ان تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتّخذ منها رياشا و لا يعتقدها قرارا و لا يرجوا فيها مقاما فاخرجها من النّفس و اشخصها عن القلب و غيّبها عن البصر و كذلك من ابغض شيئا ابغض ان ينظر اليه و ان يذكر عنده يعنى و هر اينه بتحقيق كه بود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خورد طعام را بر روى زمين بدون سفره و مى‏نشست مثل نشستن بنده يعنى بر روى زمين و مى‏دوخت بدست خود شكاف كفش خود را و پينه مى‏دوخت بدست خود جامه پاره شده خود را و سوار بر خر برهنه و رديف سوار ميكرد كسى را در پشت سر خود و بود پرده بر در خانه او پس بود در ان پرده نقش بعضى صورتها پس مى‏گفت بيكى از زوجاتش كه اى فلانه غائب و دور گردان اين پرده را از نظر من پس بدرستى كه هر آن زمانى كه نظر ميكنم بسوى ان ياد ميكنم دنيا را و زينتهاى انرا پس سرباز زد از دنيا بدل خود و ازاله كرد ياد او را از نفس خود و دوست داشت كه غائب گردد زينت او از نظرش تا اين كه اخذ نكند از او جامه فاخر و اعتقاد نكند او را جاى آراميدن و اميد نداشته باشد در او درنگ كردن پس بيرون كرد هوس دنيا را از نفس خود و ببرد دوستى دنيا را از دل خود و غائب گردانيد صورت دنيا را از نظر خود و همچنانست كسى كه دشمن دارد چيزى را دشمن دارد اين كه نگاه كند بسوى او و يا اين كه مذكور شود در پيش او و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما يدلّك على مساوى الدّنيا و عيوبها اذ جاع فيها مع خاصّته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته فلينظر ناظر بعقله و اكرم اللّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله بذلك ام اهانه فقد كذّب و العظيم و ان قال اكرمه فليعلم انّ اللّه قد اهان غيره حيث بسط الدّنيا له و زواها عن اقرب النّاس منه يعنى بتحقيق كه بود در رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)چيزى كه راهنمائى ميكند تو را بر بديهاى دنيا و عيبهاى دنيا را بتقريب اين كه گرسنه بود در دنيا با خواص خود از اهل و اولاد خود و دور گردانيده شد زيب و زينت دنيا را از او با بزرگ بودن قرب او بخدا پس بايد هر اينه نگاه كند نگاه كننده بعقل و هوش خود كه ايا گرامى و عزيز داشت خدا محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يا اين كه خار و ذليل داشت او را پس اگر بگويد كه خار و ذليل داشت او را پس بتحقيق كه دروغ گفته است سوگند بخدا بزرگ منزلت و اگر بگويد كه گرامى و عزيز داشت او را پس بايد البتّه بداند بتحقيق كه خداى تعالى خار و ذليل داشته غير او را در جائى كه گسترده است دنيا را از براى ان غير و دور داشته است از نزديكترين مردمان باو بحسب منزلت فتاسّى متاسّ بنبيّه و اقتصّ اثره و ولج مولجه و الّا فلا يأمن الهلكة فانّ اللّه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله علما للسّاعة و مبشّرا و منذرا بالعقوبة خرج من الدّنيا خميصا و ورد الاخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و اجاب داعى ربّه يعنى پس بايد پيروى بكنند پيروى كننده به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)خود و گام بگذارد بنشانه قدم او و داخل شود بجائى كه او داخل شده است و اگر پيروى او نكرد ايمن نباشد از هلاكشدن در دنيا و اخرت را پس بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) گردانيده است محمّد صلّى اللّه عليه و آله را نشانه از براى روز قيامت و بشارت دهنده بسوى بهشت و ترساننده بعقوبت دوزخ بيرون رفت از دنيا گرسنه و وارد شد باخرت با سلامت از جميع بديها نگذاشت در دنيا سنگى را بر روى سنگى از براى درنگ كردن تا اين كه در گذشت راه خود را كه دنيا باشد و جواب داد خواننده پروردگار خود را كه مرگ باشد فما اعظم منّة اللّه عندنا حين انعم علينا به سلفا نتّبعه و قائدا نطاء عقبه و اللّه لقد وقعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل الا تنبذها عنك فقلت اغرب عنّى فعند الصّباح يحمد القوم السّرى يعنى پس چه بسيار بزرگست منّت خداى (-  تعالى- ) در نزد ما در زمانى كه نعمت داد بر ما باو از روى پيشوا بودنى كه متابعت كنيم باو و پيشرو بودنى كه گام بگذاريم در عقب او و سوگند بخداى (-  تعالى- ) كه هر اينه بتحقيق كه وصله و پينه كردم اين جبّه خود را آن قدريكه شرم كردم از پينه‏دوز او و هر اينه گفت بمن گويند كه ايا نمى‏اندازى اين جبّه را از تو پس گفتم دور شو از من پس در وقت طلوع صبح حمد و ستايش ميكنند قوم شبگير كردن را و اين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  151

مثلى است در ميان عرب از براى كسى كه متحمّل مشقّت شود از براى حصول راحت يعنى در اخرت ظاهر خواهد شد ثمره مشقّتهاى دنياى من

الخطبة 160

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ابتعثه بالنّور المضي‏ء و البرهان الجلىّ و المنهاج البادى و الكتاب الهادى اسرته خير اسرة و شجرته خير شجرة اغصانها معتدلة و ثمارها مهتدلة مولده بمكّة و هجرته بطيبة علا بها ذكره و امتدّ بها صوته يعنى برانگيخت از براى رسالت خداى (-  تعالى- ) پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را بنور روشن نبوّت و ببرهان و حجّت واضح معجزه و براه ظاهر شريعت و به كتاب راه نماينده قران گروه او و عشيره او بهترين گروه و عشائر ان دو درخت او كه نفس نفيسش باشد بهترين درختها است شاخهاى ان درخت كه اهل بيتش باشند در حدّ اعتدال و استقامتند بحسب اخلاق و اعمال و ميوهاى ان كه علوم ايشان باشد آويخته و دسترس طالبين است محلّ ولادت او مكّه معظّمه است و هجرت و سفر او بسوى طيّبه است كه مدينه مشرّفه است بلند شد ذكر او در آنجا و كشيده شد اوازه او باطراف و اكناف عالم از آنجا ارسله بحجّة كافية و موعظة شافية و دعوة متلاقية اظهر به الشّرايع المجهولة و قمع به البدع المدخولة و بيّن به الاحكام المفصولة فمن يبتغ غير الاسلام دينا تحقّق شقوته و تنقصم عروته و تعظم كبوته و يكن مآبه الى الحزن الطّويل و العذاب الوبيل و اتوكّل على اللّه توكّل الانابة اليه و استرشده السّبيل المؤدّية الى جنّته القاصدة الى محلّ رغبته يعنى فرستاد خداى (-  تعالى- ) او را بر بندگان با دليل كفايت كننده از معجزات و با پند شفا دهنده از قران و با خواندن بسوى اسلام تدارك

كننده از فوت شده زمان سابق جاهليّة و ظاهر گردانيد باو راههاى مجهوله را كه قوانين شرعيّه خاصّه بملّت او باشد و بركند باو بدعتهاى معيوبه اديان باطله را و آشكار گردانيد باو احكام ممتازه دين اسلام را پس كسى كه طلب كرد بغير از دين اسلام دينى را ثابت ميكرد شقاوت او و گسسته مى‏شود حلقه نجات او و بزرگ مى‏شود برو در امدن او و ميباشد مرجع او بسوى اندوه دراز و عذاب هلاك سازنده در روز قيامت و اعتماد ميكنم بر خداى (-  تعالى- ) اعتماد كردن بازگشت بسوى او و طلب ميكنم نمودن راهى را كه رساننده باشد بسوى بهشت او راست رونده باشد بسوى جايگاه رضاى او اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه و طاعته فانّها النّجاة غدا و المنجاة ابدا رهّب فابلغ و رغّب فاسبغ و وصف لكم الدّنيا و انقطاعها و زوالها و انتقالها فاعرضوا عمّا يعجبكم فيها لقلّة ما يصحبكم منها اقرب دار من سخط اللّه و ابعدها من رضوان اللّه فغضّوا عنكم عباد اللّه غمومها و اشغالها لما قد ايقنتم به من فراقها و تصرّف حالاتها يعنى وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بتقوى خداى (-  تعالى- ) يعنى پرهيزگارى از جهة خوف خدا و بفرمانبردارى خدا پس بتحقيق كه تقوى و طاعت باعث رستگارى است در فرداى قيامت و رستگارى هميشه‏ايست ترسانيد پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)مردم را پس مبالغه كرد در ترسانيدن و ترغيب و تحريص كرد مردم را بطاعت خدا پس تمام كرد تحريص را و صفت كرد از براى شما دنيا را و منقطع شدن دنيا را از شما و نيست گرديدن متاع دنيا را و منتقل شدن دولت دنيا از شما بديگران بمرگ شما پس سرباز زنيد از چيزهائى كه خوش ميايد شما را در دنيا از جهة اندك بودن آن چيزى كه بهمراه شما ميايد از مال دنيا كه همان كفن شما باشد دنيا نزديك ترين سرائيست بسراى غضب خدا كه جهنّم باشد و دورترين سرائى است بسراى خوشنودى خدا كه بهشت باشد و باز دارد از شما اى بندگان خدا غمهاى دنيا را و كارهاى دنيا را از جهة آن چه را كه يقين شما حاصلست باو از مفارقت دنيا بموت و تغيير احوال دنيا بمرگ فاحذروها حذر الشّفيق النّاصح و المجدّ الكادح و اعتبروا بما قد رايتم من مصارع القرون قبلكم قد تزايلت اوصانهم و زالت اسماعهم و ابصارهم و ذهب شرفهم و عزّهم و انقطع سرورهم و نعيمهم فبدّلوا بقرب الاولاد فقدها و بصحبة الازواج مفارقتها لا يتفاخرون و لا يتناسلون و لا يتزاورون و لا يتجاورون يعنى پس بترسيد از دنيا مثل ترسيدن امام مشفق پند دهنده و ساعى و رنج برنده در هدايت شما و عبرت بگيريد بآن چيزى كه بتحقيق كه ديديد شما از قبرهاى مردمان عصر پيش از عصر شما بتحقيق كه از هم جدا شد اعضاء انها كه بهم وصل بود و نيست گرديد گوشها و چشمهاى ايشان و رفت بزرگى و عزّت ايشان و بريده شد خوشحالى و با ناز و نعمت بودن ايشان پس مبدّل شد از ايشان نزديكى فرزندان به نبودن فرزندان و مصاحبت زنان بمفارقت ايشان در حالتى كه مفارقت نمى‏كنند ان اباء و اولاد و ازواج از يكديگر و طلب زائيدن اولاد نمى‏كنند از وصلت با يكديگر و زيارت يكديگر نمى‏كنند و همسايگى با يكديگر نمى‏كنند و هر يك مشغول و گرفتار باعمال خود باشند فاحذروا عباد اللّه حذر الغالب لنفسه المانع لشهوته النّاظر بعقله فانّ الامر واضح و العلم قائم و الطّريق جدد و السّبيل قصد يعنى پس بترسيد اى بندگان خدا مثل ترسيدن كسى كه غالب و قاهر است مر نفس امّاره خود را و مانعست خواهش خود را نگاه كننده است بعقل و هوش خود نه بخيال و وهم خود پس بدرستى كه امر دين واضح است و نشانه هدايت برپا است و راه نجات نمايانست و راه خدا راستست

الخطبة 161

و من كلام له (علیه السلام)لبعض اصحابه و قد سئله كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و أنتم احقّ به يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است مر بعضى از مصاحبهاى خود را و حال آن كه سؤال كرده بود از آن حضرت كه چگونه دور ساختند قوم شما شما را از اين مقام خلافت و حال آن كه شما سزاوارتر بوديد باين مقام فقال يا اخا بنى اسد انّك لقلق الوضين ترسل فى غير سدد و لك بعد ذمامة الصّهر و حقّ المسألة و قد استعملت فاعلم يعنى پس گفت (علیه السلام)اى برادر از طايفه بنى اسد بتحقيق كه هر اينه تنگ مركب سوارى تو سست و متحرّكست و استوار نيست سوارى تو يعنى ربط تو بعلوم اندكست و محكم نيست پاى تو بر ركاب دانائى و باندك شبهه مضطرب مى‏شوى و از جاى در ميائى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  152

و مضطرّ مى‏شوى بسؤال و رها ميكنى مهار سخن را بدون سداد و صواب يعنى نيستى تو صاحب ثبات و متانت در كلام و سؤال ميكنى از هر چيز بى‏موقع و بى‏مصلحت وقت و از اين جهت مستحقّ جواب نيستى امّا چون از براى تو است احترام خويشى از جانب يكى از زوجات پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه زينب بنت جحش اسدى باشد و از براى تو است حقّ سؤال كردن نظر تجاهل بودن تو و طلب علم كردى پس بدان جواب را امّا الاستبداد علينا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشدّون بالرّسول صلّى اللّه عليه و آله توطا فانّها كانت اثرة شحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين و

الحكم اللّه و المعود اليه القيامة يعنى امّا استقلال و استقلاء بر ما در اين مقام خلافت و حال آن كه ما بلندتريم بحسب قرب نسبة به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و بسته‏تريم برسول ( صلی علیه و آله و السلام)از روى ربط و علاقه ظاهرى و باطنى پس بتحقيق كه بود در نزد قوم بناء خلافت بر استيثار كردن و برگزيدن و بخل ورزيدند بر ان نفسهاى قومى كه مخالفين باشند و راضى نشدند بر كسى كه مستحقّ بود و سخاوت ورزيدند نفسهاى قومى ديگر كه اهل بيت باشند بر مصلحت وقت و حكم كننده ميان محقّ و مبطل خدا است و زمان رجوع بحكم روز قيامت است و دع عنك نهبا صيح فى حجراته و لكن حديث ما حديث الرّواحل و هلمّ الخطب فى ابن ابى سفيان يعنى و واگذار از خود احوال غارتى را كه فريادها زده شد در اطراف آن يعنى واگذار سؤال استبداد و غصب خلافت خلفاء را و بيار و حاضر گردان شأن و امر بزرگ در معاويه پسر ابى سفيان را كه ادّعاء خلافت ميكند و مردم را گمراه كرده است زيرا كه امر معويه عجب‏تر است و اوّل كلام كه و دع عنك نهبا صيح فى حجراته باشد مصرعى است از بيت امرء القيس كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام استشهاد بان كردند و قول خود و هلمّ الخطب فى ابن ابى سفيان را قائم مقام مصرع دوّم بيت گردانيده‏اند كه و لكن حديث ما حديث الرّواحل باشد و حديث ثانى مبتداست و حديث اوّل خبر او و كلمه ما از براى تنكير و ابهامست يعنى حديث غارت شتران را واگذار و امّا حديث رواحل حديث مبهم عجيب است و قصّه ان چنانست كه امرء القيس بعد از قتل پدرش بخونخواهى وارد شد بر مردى از قبيله بنى جديله از طى كه اسمش طريف بود و او امرء القيس را پناه داد و اكرام كرد و امرء القيس او را مدح گفت و منزل كرد در پيش او و بعد از ان ترسيد كه شايد در پيش او از براى او عزّتى بهمرسد و تقاص خون پدرش نشود از آنجا كوچ كرد و وارد شد بر خالد بنهانى پس غارت بردند طائفه بنو جديله بر امرء القيس و شتران او را بغارت و نهب بردند و او در پناه خالد بود و چون خبر غارت شتر او بخالد رسيد خالد باو گفت كه رواحل را يعنى ناقهائى را كه رحل خود را بار او كرده بمن بده تا بروم پيش بنو جديله و شتران تو را پس بگيرم از ايشان و امر القيس رواحل خود را باو داد و خالد با خدّام خود سوار شد در عقب آن قوم و بايشان رسيد و گفت اى طايفه بنى جذيله نهب و غارت كرديد شتر كسيرا كه در پناه من بود انها در جواب گفتند كه او در پناه تو نبود گفت خالد كه او در پناه منست سوگند بخدا و اينست رواحل او پس برگشتند بسوى او و او را از ناقه پياده كردند و بردند رواحل و شتر را و امرء القيس در اين مقدّمه قصيده گفت كه اين بيت از آن قصيده است و معنى اين بيت اينست كه واگذار ذكر نهب و غارت شترانى كه در اطراف آنها در وقت غارت صيحها و فرياد زدند غارتگران كه انغارت غريب و عجيب نيست و گوش كن و بشنو حديث تازه را كه حديث رواحل باشد زيرا كه حديث رواحل حديث بسيار مبهم و عجيب است و بروايتى رواحل را خالد برد باين حيله و باو نداد فلقد اضحكنى الدّهر بعد ابكائه و لا غرو و اللّه فيا له خطبا يستفرغ العجب و يكثر الاود يعنى پس هر اينه بخنده انداخت مرا روزگار از جهة تعجّب كردن در امر معويه بعد از آن كه گريان گردانيد مرا از جهة كدورت و ملالت محروم ماندن از حقّ و ضلالت خلق و حال آن كه نيست عجبى سوگند بخدا بتقريب آن كه شيوه دنيا تقاضا خلاف حقّ و پرورش نا حقّ است پس ندا ميكنم تعجّب را از جهة پسر ابى سفيان از روى كار عظيمى كه تهى مى‏سازد و نيست مى‏گرداند تعجّب را و بسيار مى‏گرداند ميل و كجى او را حاول القوم اطفاء نور اللّه من مصباحه و سدّ فوّاره من ينبوعه و جدحوا بينى و بينهم شربا و بيئا فان ترتفع عنّا و عنهم محن البلوى احملهم من الحقّ على محضه و ان تكن الاخرى فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ اللّه عليم بما يصنعون يعنى قصد كردند قوم مخالفين فرو نشاندن نور خدا را كه معارف و احكام حقّه باشد از چراغ او كه پيغمبر و اهل بيتش باشند و سدّ كردند آب جهنده علم خدا را از چشمه او كه عترت طاهره پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و آميختند ميانه من و ايشان نصيب اب مهلك و با آورنده فتنه و فساد و حرب را پس اگر مرتفع شد از ما و از ايشان محنتها و كدورتهاى بليّة بار ميكنم بر ايشان از حقّ بر نهج محض و خالص ان و اگر متحقّق و ثابت ماند حالت ديگر كه شقاق و عصيان ايشان باشد پس بايد روانه نشود نفس تو و هلاك مكن نفس تو را بر ايشان از جهة حسرت بر گمراهى ايشان بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) دانا است بآن چيزى كه ميكنند ايشان و جزاء ايشان را خواهد داد

الخطبة 162

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه خالق العباد و ساطح المهاد و مسيّل الوهاد و مخضّب النّجاد يعنى سپاس و ستايش مختصّ مر خدائى است كه خالق و موحّد جميع بندگانست كه موجودات عالم باشند و پهن كننده فراش رحمت وجود منبسط است و روان كننده آب قابليّت مكانهاى پست مهيّات و موادّ است و منمى و منبت اثار جاهاى بلند انّيّات و صور است ليس لاوّليّته ابتداء و لا لاوّليّته انقضاء يعنى نيست از براى ابتدا بودن او علّتى زيرا كه علّت العلل است و نيست از براى هميشه بودن او درگذشتى زيرا كه قديم ممتنع العدم است هو الاوّل لم يزل و الباقى بلا اجل يعنى او است ابتدائى كه ابتدا ندارد اوست پاينده كه انتهاء ندارد خرّت له الجباه و وحّدته الشّفاه يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  153

برو در افتاده است و سجده كرده است از عظمت او پيشانيهاى انّيات ممكنات و گويا بيگانگى او شده است لبهاى احوال تمام موجودات حدّ الاشياء عند خلقه لها انابة له من شبهها يعنى صاحب حدّ و مهيّت ساخت موجودات را در نزد خلق كردن و جعل كردن او مر اشياء را و موجودات را بجعل بسيط از براى جدا و ممتاز گردانيدن مر خود را از شباهت و مماثلت اشياء در ذات و صفات زيرا كه هر صاحب مهيت كليّه اگر چه منحصر در فرد باشد محتمل امثال و اشياء و معلول و محتاج بعلّت است و لا محاله منتهى شود بعلّتى كه مهيّت نداشته باشد و بسيط حقيقى و صرف وجود باشد و صرف شي‏ء ممتنع است كه متعدّد و شبه و مثل داشته باشد پس صاحب حدّ بودن اشياء دليل شد بر شباهت و مشابه و شبه نداشتن او و جدا بودن از شبه و مشابهة اشياء لا تقدّره الاوهام بالحدود و الحركات و لا بالجوارح و الادوات يعنى اندازه و تعيين نكند او را وهمها و عقول بحدود ذاتيّه و صفتيّه و مقداريّه و بحركات و تغيّرات ذاتيّه و صفتيّه و نه بجوارح و اعضاء و الات و قواء ظاهريّه و باطنيّه زيرا كه فاقد جميع خواصّ امكانيّه است و الّا واجب الوجود من جميع الجهات نباشد لا يقال له متى و لا يضرب له امد بحتّى يعنى نمى‏توان گفت از براى او كه در كدام زمان بوده است زيرا كه بتقريب ازلى بودن در كدام زمان نبوده تا توان گفت كه در كدام زمان بوده و زده نمى‏شود از براى او مدّتى بگفتن تا كى خواهد بود زيرا كه بتقريب ابدى بودن كى نخواهد بود تا توان گفت كه تا كى خواهد بود الظّاهر لا يقال ممّا و الباطن لا يقال فيما يعنى اوست آشكار بذات خود و چون علّة العلل و منزّه است از علل مهيّت و وجوديّة پس نمى‏توان گفت كه آشكار است از چه چيز و او است پنهان از شدّت ظهور نه از ساتر پس ساترى ندارد تا توان گفت كه باطن و مخفى است در چه چيز لا شبح فيتقضّى و لا محجوب فيحوى يعنى نيست بدن تا نيست گردد و نيست پنهان در زير پرده تا مشمول و محاط باشد بلكه پيدا است بافعال و اثار در عين خفا لم يقرب من الاشياء بالتصاق و لم يبعد عنها بافتراق يعنى نيست باشياء بقرب اختلاط و امتزاج بلكه بقرب قيّوميّة و ممسكيّت و نيست دور از اشياء بدورى مفارقت مكانى بلكه بتنزّه ذات و صفات از مجانست و مشاكلت لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظة و لا كرور لفظة و لا ازدلاف ربوة و لا انبساط خطوة فى ليل داج و لا غسق ساج يتفيّؤ عليه القمر المنير و تعقبه الشّمس ذات النّور فى الافول و الكرور و تقليب الازمنة و الدّهور من اقبال ليل مقبل و ادبار نهار مدبّر يعنى پنهان نيست بر او از احوال بندگان او نگاه كردن در يك لحظه و نه مكرّر كشتن كلمه و گفتارى و نه نزديك‏شدن در نظر بلندى زمينى و نه پهناء گام نهادنى در شب پوشاننده و نه در تاريكى آرميده كه اين صفت دارد كه برميگردد بر ان تاريكى از جانبى بجانبى ماه منير و در عقب او برميايد آفتاب صاحب روشنائى در غروب و طلوع و در برگردانيدن ازمنه و اوقات بسبب رو آوردن شب رو آورنده و روگرداندن روز روگرداننده يعنى مخفى و پنهان نيست بر او اشياء جزئيّه بر نهج جزوى كه با جميع لوازم و عوارض و صفات و اوضاع و احوال و خواصّ و اثار باشد قبل كلّ غاية و مدّة و كلّ احصاء و عدّة يعنى اوست پيش از هر نهايتى و اجلى يعنى باو نمى‏رسد انتهائى و اجلى در انتهاء و پيش از هر شمردنى و شماره يعنى نمى‏رسد باو شمردن و شماره در ابتداء يعنى اوست بى‏انتهاء و بى ابتداء تعالى عمّا ينحله المحدّدون من صفات الاقدار و نهايات الاقطار و تاثّل المساكن و تمكّن الاماكن فالحدّ لخلقه مضروب و الى غيره منسوب يعنى بلند و منزّه است از چيزهائى كه نسبة مى‏دهند باو تحديد كنندگان از صفات مقادير و اطراف امتدادات و جا گرفتن در مسكنها و متمكّن بودن در مكانها زيرا كه همه اين حدود و اوصاف صفات اخسّ ممكناتست كه جسم باشد و واجب برتر است از امكان و حدود و صفاتش پس حقيقت هر حدّى چه وجودى و چه مهيتى و چه صفاتى و چه مقدارى و چه تحقيقى و چه تحليلى مضروب و معيّن است از براى مخلوق او و منسوبست از براى غير او كه ممكنات باشند لم يخلق الاشياء من اصول ازليّة و لا من اوائل ابديّة بل خلق ما خلق فاقام حدّه و صوّره ما صوّر فاحسن صورته يعنى خلق و ايجاد نكرد موجودات را از مبادى ازليّة بى علّتى و نه از علل قديمه بى‏مبدئى بلكه اوست مبدء و علّت جميع موجودات و مبدء المبادى و علّت العلل پس خلق كرد آن چه را كه اراده كرد خلق او را از موجودات پس برپا داشت حدود و مهيّات او را و مصوّر و مختصّ بخصائص و موصوف باثار گردانيد آن چه را كه اراده كرد تصوير و تشخيص او را از موجودات پس نيكو گردانيد صفات خواص و اثار او را يعنى ايجاد و احداث كرد جميع موجودات را بمحض اراده‏اش كه عين علم اوست بدون معين و ممدّى ليس لشي‏ء منه امتناع و لا له بطاعة شي‏ء انتفاع علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين و علمه بما فى السّموات العلى كعلمه بما فى الارضين السّفلى يعنى نيست از براى چيزى از ممكنات اراده او ابائى و سركشى و نيست از براى او و در فرمانبرى و پيروى كردن چيزى منفعتى بلكه ايجاد كرد اشياء را بمحض جود و كرم ذاتى و اراده او ابائى و سركشى و نيست از براى او و در فرمانبرى و پيروى كردن چيزى منفعتى بلكه ايجاد كرد اشياء را بمحض جود و كرم ذاتى و علم و دانش دانش او بمردهاى گذشته و رفته مثل دانش اوست بزندهاى مانده و دانش او بآنچه در آسمانهاى بلند است مثل دانش او است بآنچه در زمينهاى پستست يعنى علم او بجميع زمان و زمانيّات و مكان و مكانيّات به يك نحو است بى‏تغيّر و تبدّلى و مجموع پيش او حاضرند ازلا و ابدا بدون غروب و غيبتى منها يعنى بعضى از آن خطبه است ايّها المخلوق السّوىّ و المنشأ المرعىّ فى ظلمات الارحام و مضاعفات الاستار بدئت من سلالة من طين و وضعت فى قرار مكين الى قدر معلوم و اجل مقسوم تمور فى بطن امّك جنينا لا تجير دعاء و لا تسمع نداء ثمّ اخرجت من مقرّك الى دار لم تشهدها و لم تعرف سبل منافعها يعنى اى مخلوق مستوى الخلقة غير ناقص و مفعول مراعات و محفوظ شده در رحمهاى تاريك و پردهاى متكرّره ابتدا كرده شدى تو از خلاصه كلّ بحسب خلقت اصليّه تو و گذارده شدى تو در قرارگاه بامكانت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  154

كه رحم باشد تا مقدار از زمان معلوم و مدّت معيّنه حركت مى‏كردى در شكم مادر تو در حالتى كه طفل شكمى بودى كه جواب نمى‏گفتى خواننده را و نمى‏شنيدى اوازى را پس بيرون آورده شدى از محلّ قرار تو بسوى سرائى كه نديده بودى انرا و نشناخته بودى انرا و نشناخته بودى راههاى منفعتهاى انرا كه دنيا باشد فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى امّك و عرّفك عند الحاجة مواضع طلبك و ارادتك هيهات انّ من يعجز عن صفات الهيئة و الادوات فهو عن صفات خالقه اعجز و من تناوله بحدود المخلوقين ابعد يعنى پس چه كسى راهنمائى كرد تو را از براى كشيدن غذا و شير از پستان مادر تو و شناسانيد تو را در وقت احتياج تو جاهاى خواهش و اراده تو را در سراى دنيا چه بسيار دور است شناسائى خالق بتحقيق كه كسى كه عاجز است از ادراك صفات حالات و الات خود پس آن كس عاجزتر است از صفات خالق خود و دورتر است از رسيدن بخالق خود بمقايسه و تشبيه بحدود و صفات مخلوقين زيرا كه خالق را با مخلوق مشابهتى نيست نه در ذات و نه در صفات تا توان بمقايسه و تشبيه كنه ذات و صفات خالق را شناخت

الخطبة 163

و من خطبة له (علیه السلام)لمّا اجتمع النّاس اليه و شكوا ما نقموه على عثمان و سئلوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم فدخل (علیه السلام)على عثمان يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه جمع شدند مردم بسوى او و شكايت كردند از چيزى كه نه پسنديدند او را بر عثمان در حيف و ميل تقسيم زكاة و بيت المال و درخواست كردند از آن حضرت سخن گفتن با عثمان را از جانب ايشان و طلب راضى و خوشنود كردن عثمان مر ايشان را پس داخل شد حضرت على (علیه السلام)بر عثمان فقال انّ النّاس ورائى و قد استفسرونى بينك و بينهم و اللّه ما ادرى ما اقول لك ما اعرف شيئا تجهله و لا ادلّك على امر لا تعرفه انّك لتعلم ما نعلم ما سبقناك الى شي‏ء فنخبرك عنه و لا خلوناك بشى‏ء فنبلّغكه و قد رايت كما رأينا و سمعت كما سمعنا و صحبت رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كما صحبنا و ما ابن ابى قحافة و لا ابن الخطّاب باولى بعمل الحقّ منك و انت اقرب الى رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)وشيجة رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ينالا يعنى پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام بعثمان كه بتحقيق كه مردم در پشت سر من باشند و گردانيده‏اند مرا رسول ميان تو و ميان ايشان سوگند بخدا كه نمى‏دانم كه چه چيز بگويم مر تو را من نمى‏دانم چيزى را كه تو ندانسته باشى يعنى از مطلب و مراد قوم و راهنمائى نميكنم تو را بچيزى كه تو ندانسته باشى از انفاق بيت المال بقوم بدرستى كه تو هر اينه مى‏دانى آن چه را كه ما مى‏دانيم از نارضائى قوم از تو پيشى نداشته‏ايم تو را در رياست ظاهرى تا خبر كنم تو را از ان و جدا نبوديم از تو در امرى تا برسانيم بتو ان امر را و بتحقيق كه تو ديده امر رياست را چنانچه ما ديده‏ايم و تو شنيده چنانچه ما شنيده‏ايم و مصاحبت كردى تو رسول ( صلی علیه و آله و السلام)خدا را چنانچه ما مصاحبت كرده‏ايم و نبود ابو بكر پسر ابى قحافه و نه عمر پسر خطّاب سزاوارتر بكار حقّ كه خلافت باشد از تو و حال آن كه تو نزديكترى بسوى رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)از روى وصلت خويشى از اين دو نفر بتقريب نزديك بودن تو بعبد مناف و دور بودن ايشان از او و رسيدى تو از دامادى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بمرتبه كه نرسيدند انها بان مرتبه فاللّه اللّه فى نفسك فانّك و اللّه ما تبصّر من عمى و لا تعلّم من جهل و انّ الطرق لواضحة و انّ اعلام الدّين لقائمة فاعلم انّ افضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل هدى و هدى فاقام سنّة معلومة و امات بدعة مجهولة و انّ السّنن لنيّرة لها اعلام و انّ البدع لظاهرة لها اعلام و انّ شرّ النّاس عند اللّه امام جائر ضلّ و ضلّ به فامات سنّة مأخوذة و احيا بدعة متروكة يعنى پس بترس خدا را بترس خدا را در باره جان خود پس بتحقيق كه تو سوگند بخدا نيستى كه بينا گردانيده شوى از سر كورى و دانا ساخته شوى از سر نادانى و بتحقيق كه راههاى حقّ هر اينه واضح است و بتحقيق كه نشانهاى دين هر اينه برپا است پس بدان بتحقيق كه فاضل‏ترين بندگان خدا در نزد خدا خليفه و پيشوا عادلست كه هدايت يافته باشد و هدايت كرده باشد مردم را پس برپا داشته باشد طريقه معلومه از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را و زائل و برطرف كرده باشد بدعت خلاف واقع را و بتحقيق كه طريقهاى شريعت هر اينه روشن است از براى آنها علامتها است و بتحقيق كه بدعتها هر اينه ظاهر است از براى انها نشانها است و بتحقيق كه بدترين مردمان نزد خدا امام و رئيس ظالم است كه گمراه باشد و گمراه شده باشند بسبب او مردم پس زايل و برطرف كرده باشد طريقه كه ياد گرفته شده از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را و زنده گردانيده باشد و رواج داده باشد بدعت واگذاشته شده را و انّى سمعت رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)يقول يؤتى يوم القيمة بالامام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى فى جهنّم فيدور فيها كما تدور الرّحا ثمّ يرتبط فى قعرها و انّى انشدك اللّه ان تكون امام هذه الامّة المقتول فانّه كان يقال يقتل فى هذه الامّة امام يفتح عليها القتل و القتال الى يوم القيمة و يلبّس امورها عليها و يبثّ الفتن فيها فلا يبصرون الحقّ من الباطل يموجون فيها موجا و يمرجون فيها مرجا يعنى و بتحقيق كه من شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى‏گفت مياورند در روز قيامت امام و رئيس ظالم را و حال آن كه نباشد همراه او ياورى و عذرخواهى پس انداخته مى‏شود در دوزخ پس مى‏گردد در دوزخ مانند گرديدن اسياء پس بسته مى‏شود در ته دوزخ و سؤال ميكنم از تو خدا را يعنى مى‏ترسانم تو را بخدا از اين كه تو باشى امام كشته شده اين امّت پس بتحقيق كه گفته شده است يعنى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)گفته است كه كشته مى‏شود در اين امّت امامى كه وا كند بر روى اين امّت در كشت و كشتار را تا روز قيامت و تلبيس كند و مشتبه سازد كارهاى ايشان را بر ايشان و پهن كند فتنه‏ها و فسادها در ميان ايشان پس نمى‏بينند و تميز نمى‏دهند اين قوم حق را از باطل و بر يكديگر مى‏ريزند در فتنها

قبل فهرست بعد