قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  143

بحدّ او پس باشد او مشبّه و مماثل مخلوقات او زيرا كه محدود نيست تا رسيده شود بحدّش زيرا كه هر محدود ذات مهيّتست و هر ذات مهيّت ممكن و مخلوقست بسبب امتناع وحدت فاعل و قابل پس اگر محدود باشد ممكن و مخلوق باشد نه واجب و خالق پس محدود نيست تا مشبّه باشد بمخلوق و برسند بحدّش عقول نوريّه و واقع نمى‏شود بر او اوهام نفوس مجرّده بتعيين و تصوير او پس بوده باشد صاحب مثال و صورت زيرا كه از براى او مثلى و مثالى و مماثلى نمى‏باشد تا اوهام نفوس او را بان تعيين و تصوير نمايند و او ممثّل گردد از براى آنها خلق الخلق على غير تمثيل و لا مشورة مشير و لا معونة معين فتمّ خلقه بامره و اذعن لطاعته فاجاب و لم يدافع و انقاد و لم ينازع يعنى خلق كرد جميع مخلوقات را بدون تمثال و نمونه خارجى و يا ذهنى و بدون مشورت و مصلحت با صاحب مشورت و مصلحتى و بدون استعانت بمعينى زيرا كه اوست خالق جميع ما سوا بدون شريك و ممدّى پس انجام يافت مخلوقات او بمحض امر و اراده نافذه او كه عين قدرت تامّه اوست پس قبول كردند خلق بحسب امكان ذاتى پيروى امر تكوين او را پس موجود گشتند بدون مدافعه و تراخى و فرمان بردند بدون تنازع و اباء ذاتى و من لطائف صنعته و عجائب حكمته ما ارانا من غوامض الحكمة فى هذه الخفافيش الّتى يقبضها الضّياء الباسط لكلّ شي‏ء و يبسطها الظّلام القابض لكلّ حىّ يعنى و از صنعتهاى لطيفه دقيقه او و حكمتهاى عجيبه غريبه او چيزيست كه نموده است بما از علوم و معارف مشكله در خلقت خفّاشها و شب‏پره‏هاى آن چنانى كه مى‏بندد چشمهاى آنها را روشنائى گشاينده مر ديده هر بيننده و مى‏گشايد ديده آنها را تاريكى بر هم گذارنده ديده هر حيوان يعنى روشنائى آفتاب كه گشاينده هر چشم و پهن كننده نور هر بصر است مى‏بندد چشم او را و مانع از ديدن اوست و تاريكى شب كه مى‏بندد ديده هر حيوان را از براى ديده و مانع است از ديدن مى‏گشايد ديده او را و پهن ميكند نور بصر او را و باعث مى‏گردد از براى ديدن او و حال آن كه نور نفس ظهور و سبب ظهور و ابصار است و ظلمت نفس خفا و مانع ظهور و ابصار است و در مادّه خفّاش از قدرت كامله يزدانى نور و ظلمت بر ضدّ مقتضاء خود اثر مى‏بخشند و اين از عجائب حكمتست و كيف عشيت اعينها عن ان تستمدّ من الشّمس المضيئة نورا تهتدى به فى مذاهبها و تصل بعلانية برهان الشّمس الى معارفها يعنى و چگونه كور گشت چشمهاى آنها از اين كه مدد خواهند از آفتاب روشن كننده نورى را كه پى ببرند بسبب آن در راههاى معاش خود و برسند بسبب ظهور روشنائى آفتاب بمنافع و مصالح خود و ردعها بتلألؤ ضيائها عن المضي‏ء فى سبحات اشراقها و اكنّها فى مكامنها عن الذّهاب فى بلج ايتلاقها يعنى و بازداشت انها را بسبب برق و روشنائى آفتاب از گذشتن در درخشندگى تابش آفتاب و پنهان گردانيد آنها را در چاههاى نهانى آنها در حالتى كه ممنوع باشند از رفتار در روشنائى ظاهر آفتاب فهى مسدلة الجفون بالنّهار على احداقها و جاعلة اللّيل سراجا تستدلّ به فى التماس ارزاقها فلا يردّ ابصارها اسداف ظلمته و لا تمتنع من المضىّ فيه لغسق دجنته يعنى پس انها فرو گذاشته شده‏اند پلكهاى چشم را در روز بر حدقهاى چشم خود يعنى روز كورند و گردانيده‏اند شب را چراغى كه راه ببرند بسبب او در طلب كردن روزيهاى خود پس منع نمى‏كند چشمهاى ايشان را شدّت تاريكى شب از ديدن و باز نمى‏ايستند از رفتار در شب از جهة شدّت تاريكى شب فاذا القت الشّمس قناعها و بدت اوضاح نهارها و دخل اشراق نورها على الضّباب فى وجارها اطبقت الاجفان على ماقيها و تبلّغت بما اكتسبته من المعاش فى ظلم لياليها يعنى پس هر آن زمانى كه انداخت آفتاب پرده شب را و ظاهر شد سفيده صبح روز و داخل شد تابش نور آفتاب بر سوسمارها در سوراخهاى انها برهم مى‏گذارند خفّاشها پلكها را بر اطراف چشم خود و اكتفا ميكنند بآن چيزى كه كسب كرده‏اند از معاش در تاريكيهاى شبهاى خود فسبحان من جعل اللّيل لها نهارا و معاشا و النّهار سكنا و قرارا و جعل لها اجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة الى الطّيران كانّها شطاياء الاذان غير ذوات ريش و لا قصب الّا انّك ترى مواضع العروق بيّنة اعلاما لها جناحان لمّا يرقّا فينشقّا و لم يغلظا فيثقلا يعنى پس تسبيح ميكنم تسبيح كردنى كسى را كه گردانيد شب را از براى خفافيش روز و زمان معيشت و زندگانى و روز را وقت ارام و قرار ايشان و گردانيد از براى انها پرها از گوشت بدن آنها در حالتى كه بالا روند بسبب ان در وقت احتياج بسوى پرواز كردن گويا كه پرهاى ايشان پرهاى گوشند نيست صاحب پر و نه صاحب بى پنج پر و لكن تو مى‏بينى مكانهاى رگهاى ظاهره را نشانها از براى پرهاى انها از براى انها دو پرى باشد كه رقيق و تنگ نيستند تا پاره شوند بسهولت و غليظ و سطير نيستند تا سنگين باشند در پريدن تطير و ولدها لاصق بها لاجى‏ء اليها يقع اذا وقعت و يرتفع اذا ارتفعت لا يفارقها حتّى تشتدّ اركانه و يحمله للنّهوض جناحه و يعرف مذاهب عيشه و مصالح نفسه يعنى مى‏پرند و حال آن كه بچّه ايشان چسبيده است بايشان پناه برنده است بايشان واقع شود بچّه بزمين وقتى كه واقع شود مادر او بزمين و بلند شود بچّه در هوا وقتى كه بلند شود مادر او بهوا جدا نگردد از مادر خود تا وقتى كه بسته گردد اعضاء او و بردارد او را از براى پريدن پر او و بشناسند راههاى زندگانى خود را و منافع نفس خود را پس در انوقت جدا گردند از مادر خود فسبحان البارى‏ء لكلّ شي‏ء على غير مثالى خلا من غيره يعنى پس تسبيح و تنزيه ميكنم تسبيح كردنى خالق و آفريدگار هر چيزى را بر غير مانند و نمونه كه پيش گذشته باشد ان نمونه از غير او

الخطبة 155

و من كلام له (علیه السلام)خاطب به اهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه خطاب كرده است بان اهل بصره را بر وجه قصّه و حكايت كردن حوادث و واقعات عظيمه در زمان آينده از كرامات امامت فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه على اللّه فلينفعل فان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  144

اطعتمونى فانّى حاملكم انشاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّة شديدة و مذاقة مريرة يعنى پس كسى كه قدرت داشته باشد در انوقت اين كه ببندد ذات خود را بر خدا و توكّل نمايد بر خدا در تحمّل شدائد پس البتّه بايد بكند و متحمّل مشقّت گردد در راه خدا پس اگر اطاعت و پيروى كرديد شما مرا پس بتحقيق كه من باعث و سبب مى‏شوم شما را اگر مشيّت خدا تعلّق گرفته باشد بر استيلاء و ثبات بر راه بهشت و اگر چه راه بهشت صاحب مشقّت بسيار و چشيدن تلخيهاى بى‏شمار باشد و امّا فلانة فادركها ضعف رأى النّساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين و لو دعيت لتنال من غيرى ما انت الىّ لم تفعل و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على اللّه تعالى يعنى و امّا فلان كس كه عايشه باشد پس دريافته است او را سستى عقل زنان و حسد بسيارى كه جوشيده است در سينه او مثل جوشيدن ديك در كوزه آهنگر و اگر خوانده مى‏شد از براى اين كه برخورد از غير من بچيزى كه امده است بسوى من در طلب آن چيز كه امارت باشد اجابت نمى‏كرد بتقريب نداشتن كينه با غير و از براى اوست بعد از عصيان خدا و رسول ( صلی علیه و آله والسلام)احترام اوّل او كه زوجه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بود و حساب و جزاء كردار او بر خداى تعالى است در روز حساب است و غرض اعتذار است از متعرّض نشدن او بعد از آن كه مستحقّ عتاب دنيوى نيز شده بود منها يعنى بعضى از آن خطبه است سبيل ابلج المنهاج انور السّراج فبالايمان يستدلّ على الصّالحات و بالصّالحات يستدلّ على الايمان و بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت و بالموت تختم الدّنيا و بالدّنيا تحرز الاخرة و بالقيمة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين و انّ الخلق لا مقصر لهم عن القيمة مرقلين فى مضمارها الى الغاية القصوى يعنى ايمان كه معارف حقّه و اعتقادات يقينيّه بوده باشد روشن‏ترين راه است بسوى خدا و نورانترين چراغ است از براى رهروان بسوى خدا و چون معارف و اعتقادات را در اشتداد مراتب غير متناهيه است مثل اعمال و عبادات كه بجاى منتهى نمى‏شوند و هر مرتبه از مراتب ايمان موجب نوع اخلاصى است در عبادات و هر عبادتى باعث استعداد افاضه معرفتى است اقوى و اشدّ از سابق پس بسبب هر مرتبه از ايمان راه برده مى‏شود باعمال صالحه خاصّه و بسبب ان اعمال صالحه راه برده مى‏شود بمعارف و اعتقادات اقوى و اكمل از سابق و بسبب ايمانى كه از اعمال صالحه بهم برسد عمارت كرده مى‏شود و اباد مى‏گردد علم و معرفت يعنى علم بدرجه كمال مى‏رسد و اشتداد مى‏يابد و بعلم كامل اباد ترسيده مى‏شود از عقبات بعد از موت و بمردن از مشتهيات دنيويّه ختم كرده مى‏شود دنيا و باخر رسانيده مى‏شود تلذّذات و تنعّمات دنياويّه و در دنيا بترك دنيا و اقبال باخرت جمع كرده مى‏شود مثوبات اخرت و در قيامت كه روز خلاصى نفوس كامله است از اثار دنيا بالمرّه نزديك مى‏شود بهشت كه بهجت و سعادت دائمى است از براى پرهيزكاران و ظاهر مى‏شود اتش جهنّم بتقريب لزوم اثار دنيا از براى گمراهان و بتحقيق كه از براى خلايق محبسى و جائى كه ايشان را نگاهدارد از ورود بقيامت نيست و بناچار وارد خواهند شد بقيامت در حالتى كه سريع السّير و شتابانند در ميدان رياضت قيامت كه دنيا باشد بسوى اقصى غايت سعادت و شقاوت منها يعنى بعضى از آن خطبه است قد شخصوا من مستقرّ الاجداث و صاروا الى مصائر الغايات لكلّ دار اهلها لا يستبدلون بها و لا ينقلون عنها و انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر لخلقان من خلق اللّه سبحانه و انّهما لا يقرّبان من اجل و لا ينقصان من رزق يعنى بتحقيق كه مردمان بيرون ميايند از مقرّ قبور و راجع ميشوند بسوى منتهاى مرجع خود كه بهشت و دوزخ باشد و چون امرى كه بيقين واقع مى‏شود گويا واقع شده است خبر داده شد احوال اهل قبور را در قيامت بصيغه ماضى و از براى هر سراى از بهشت و دوزخ معيّن است اهل انسرا كه سعيد و شقى باشند در حالتى كه متبدّل نمى‏شوند در ان و منتقل نمى‏شوند از ان دار بدار ديگر زيرا كه بعد از گذشتن حساب روز قيامت اهل بهشت كه مؤمنان باشند و اهل دوزخ كه كفّار باشند هر يك در مقرّ خود مخلّد خواهند بود و بتحقيق كه امر بمعروف و نهى از منكر هر اينه دو صفتى باشند از صفات خداى سبحانه زيرا كه از جمله اسماء اللّه يا امر و يا ناهى و تخلّق باخلاق اللّه از مأمورات و مستحسناتست و چون تغيّر در صفات كماليّه خدا جايز نيست و مشابه خلق است لهذا گفته شد اخلاق اللّه و اين صفت كه امر كردن بمعروف و نهى كردن از منكر باشد نزديك نمى‏سازد امر و ناهى را بمرگ و كم نمى‏گرداند روزى ايشان را تا مردم امر بمعروف و نهى از منكر نكنند از خوف مرگ و كمى روزى بلكه اجل و رزق محتوم مقدّر است و تغيير و تبديلى در او نيست اگر چه در موضع تقيّه و ضرر مأمور به نباشد بتقريب حكمتهاى ديگر و عليكم بكتاب اللّه فانّه الحبل المتين و النّور المبين و الشّفاء النّافع و الرّى النّاقع و العصمة للتمسّك و النّجاة للمتعلّق لا يعوّج فيقام و لا يزيع فيستعتب و لا تخلقه كثرة الرّدّ و ولوج السّمع من قال به صدق و من عمل به سبق يعنى بر شما لازمست ملازمت كتاب خدا پس بتحقيق كه او ريسمان محكمست از براى وصله ميان بنده و خدا و نور ظاهر است از براى سلوك راه خدا و شفاء نافع است از براى مرض جهل و نادانى بمعرفة اللّه و سيراب كننده قاطع عطش علوم و معارفست و واپاينده از خطا است از براى متمسّك ببراهين و حجج قاطعه او و رستگارى از عذاب است از براى متعلّق باحكام او كجى در او نيست تا راست كرده شود و انحرافى در او نيست تا رجوع شود از ان كهنه نمى‏سازد او را بسيارى تردّد بر زبان و دخول در گوش يعنى خواندن و شنيدن او دائم تازه و لذيذ است و كسى كه معتقد او باشد البتّه صادقست و كسى كه عمل باو كند پيشى گرفته است بسوى بهشت و قام اليه (علیه السلام)رجل فقال اخبرنا عن الفتنة و هل سئلت عنها رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)فقال (علیه السلام)لمّا انزل اللّه سبحانه قوله الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ علمت انّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلّى اللَّه عليه و آله بين اظهرنا يعنى برخواست در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  145

اثناء كلام بسوى امير المؤمنين عليه السّلام مردى پس گفت كه خبر ده ما را از فتنه و ايا سؤال كرده از انفتنه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه در زمانى كه نازل كرد خدا سبحانه قول خود الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ را يعنى ايا گمان برده‏اند مردمان اين كه واگذاشته شده‏اند بگفتن اين كه ما ايمان آورده‏ايم و حال آنكه آزموده نشوند باختلاف خواهشها و فساد رأيها دانستم كه بتحقيق كه آن فتنه نازل نمى‏شود در ما و حال آن كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)در ميان ما باشد زيرا كه اختلاف هوا و فساد اراء نخواهد بود مگر بعد از رحلت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)از دنيا بتقريب آيه كريمه وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ يعنى نبوده است خدا كه بعقوبات گرفتار گرداند بندگانش را و حال اين كه تو يعنى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)در ميان ايشان باشى فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة الّتى اخبرك اللّه بها فقال يا علىّ انّ امّتى سيفتنون من بعدى فقلت يا رسول اللّه ا و ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّى الشّهادة فشقّ ذلك علىّ فقلت لى ابشر فانّ الشّهادة من ورائك فقال انّ ذلك لكذلك فكيف صبرك اذا فقلت يا رسول اللّه ليس هذا من مواطن الصّبر و لكن من مواطن البشرى و الشّكر يعنى پس گفتم اى رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)چه چيز است اين فتنه آن چنانى كه خبر داده است خدا تو را بان پس گفت أ يعلى بتحقيق كه امّت من مفتون گردند و باختلاف هوا و فساد اراء گرفتار شوند بعد از رحلت من پس گفتم يا رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)ايا نيست كه گفتى تو از براى من در روز جنگ احد در جائى كه شهيد گشتند آن كسانى كه شهيد گشتند از مسلمانان و منع شد از من شهادت پس دشوار امد بر من گفتى پس تو از براى من كه بشارت باد تو را كه بتحقيق كه شهادت از پيش روى تو است پس فرمود پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه آن چه تو حكايت كردى هر اينه چنانست و راستست پس چگونه باشد صبر تو در انوقت پس گفتم يا رسول اللّه نيست انوقت از مواضع صبر و لكن از مواضع بشارت و خوشوقتى و شكر بر نعمت رستگارى است كه بالاتر از مرتبه صبر است و قال يا علىّ انّ القوم سيفتنون باموالهم و يمنّون بدينهم على ربّهم و يتمنّون رحمته و يأمنون سطوته و يستحلّون حرامه بالشّبهات الكاذبة و الاهواء السّاهية فيستحلّون الخمر بالنّبيذ و السّحت بالهدية و الرّبا بالبيع يعنى گفت يا على بدرستى كه قوم زود باشند كه فريفته شوند باموال خود و منّت بگذارند در رعايت دين خود بر پروردگار خود و تمنّا كنند رحمت پروردگار را و ايمن باشند از سطوت و غضب او و حلال گردانند حرام او را بدلائل مشتبه دروغ و خواهشها غافل گرداننده پس حلال گردانند شراب را بمشتبه ساختن باب خرما و انگور و رشوه را بمشتبه ساختن بهديه و تحفه و سود خوردن را بمشتبه ساختن به بيع و شرى مثل اين كه دو من گندم مى‏خرند به نسيه به يك من گندم بنقد و مى‏گويند كه يكمن را فروختيم باو و قيمت انرا از او بدو من گندم خريديم و امثال ان فقلت يا رسول اللّه فباىّ المنازل انزّلهم عند ذلك بمنزلة فتنة ام بمنزلة ردة فقال بمنزلة فتنة يعنى پس گفتم يا رسول اللّه پس بكدام منزلت از منازل نازل گردانم ايشان را در انوقت يعنى در كدام مرتبه محسوب نمايم ايشان را ايا در منزلت و مرتبه فتنه و فساد در دين بدانم ايشان را يا در منزلت و مرتبه ردّه و ارتداد از دين و كفر بدانم پس فرمود پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه در منزلت فتنه و فساد و عصيان در دين بدان نه ارتداد از دين و كافر شدن يعنى در طهارات و مناكحات و معاملات احكام مسلمانان بر ايشان جارى بدار نه كفّار اگر چه فاسق و مستحقّ حدود و تعذيرات باشند زيرا كه نمى‏گويند كه شراب و رشوه و ربا حلالست تا منكر ضرورى دين و مرتدّ شده باشند بلكه مشتبه مى‏سازند و مى‏گويند اب انگور حلال و هديه حلال و بيع و شراء حلالست كه ما مى‏خوريم

الخطبة 156

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الّذى جعل الحمد مفتاحا لذكره و سببا للمزيد من فضله و دليلا على الائه و عظمته يعنى سپاس مختصّ خداء آن چنانيست كه گردانيد حمد را كليد از براى گشودن ذكرش يعنى از براى دخول در قران و ابتداء در ان و مراد از ذكر قرآنست و چون ذكر حمد در ابتداء قران از براى تعليم عباد است كه از اعظم نعماء الهى است لهذا مستحقّ شكر است بازاء ان و گردانيد حمد را سبب از براى زياد شدن فضل و احسانش از جهة قول او وَ إِذْ تَأَذَّنَ و گردانيد دليل و حجّة بر ثبوت نعمتهاى متكثّره او چه زيادتى احسان بر وفق زيادتى شكر دليل است بر نعمتهاى غير متناهيه و گردانيد دليل بر سلطنت و قدرت او زيرا كه اعطاء نعم غير متناهيه نشود جز بسلطنت و اقتدار عباد اللّه انّ الدّهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين لا يعود ما قد ولّى منه و لا يبقى سرمدا ما فيه اخر فعاله كاوّله متسابقة اموره متظاهرة اعلامه يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه روزگار جارى مى‏شود در باقى ماندگان شما مانند جارى شدن بر گذشتگان شما يعنى چنانچه انها را باقى نگذاشت و از دار فناء بدار بقاء برد شما را نيز باقى نخواهد گذاشت عود نمى‏كند آن چه پشت كرده است از او يعنى زندگانى گذشته باز نيايد و باقى نماند هميشه آن چه در اوست از عيش و زندگانى اخر كار او مثل اوّل كار اوست پس از كردار او عبرت گيريد و دل باو مبنديد امور و اثار او پيشى بر يكديگر مى‏جويند و نشانها رفتار او معاون يكديگرند فكانّكم بالسّاعة تحدوكم حدر الزّواجر بشوله فمن شغل نفسه بغير نفسه تحيّر فى الظّلمات و ارتبك فى الهلكات و مدّت به شياطينه فى طغيانه و زيّنت له سيّى‏ء اعماله فالجنّة غاية السّابقين و النّار غاية المفرطين يعنى گويا كه شما در قيامت باشيد از شدّت نزديكى او ميراند شما را مثل راندن ساربانان شتران مادّه پستان خشكشده سبك شير را پس كسى كه مشغول ساخت خود را بغير شغل نفس خود حيرانست در تاريكيهاى گمراهى و جهل و مخلوطست بهلاكت و كشيده است او را شياطين نفس امّاره او در سركشى او و زينت داده است از براى او بدى اعمال او را پس بهشت فائده و عاقبت پيشى گرفتگان بطاعت خدا است و اتش عاقبت تقصير كارانست اعلموا عباد اللّه انّ التّقوى دار حصن عزيز و الفجور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  146

دار حصن ذليل لا يمنع اهله و لا يحرز من لجأ اليه الا و بالتّقوى تقطع حمة الخطايا و باليقين تدرك الغاية القصوى يعنى بدانيد كه پرهيزكارى سر او قلعه‏ايست با عزّت و معصيت و نافرمانى سر او قلعه‏ايست با ذلّت منع نمى‏كند اهلش را از مكاره و عقوبات و محافظت نمى‏كند كسيرا كه پناه بر او برد آگاه باش كه پرهيزكارى بريده مى‏شود نيش عقرب گناهان و با اعتقاد يقين جازم دريافته مى‏شود منتهاء مرتبه رضوان عباد اللّه اللّه اللّه فى اعزّ الانفس عليكم و احبّها اليكم فانّ اللّه قد اوضح سبيل الحقّ و انار طرقه فشقوة او سعادة دائمة فتزوّدوا فى ايّام الفناء لايّام البقاء فقد دللتم على الزّاد و امرتم بالطّعن و حثثتم على المسير فانّما أنتم كركب وقوف لا تدرون متى تؤمرون بالسّير يعنى اى بندگان خدا بترسيد خدا را بترسيد خدا را در عزيزترين نفسهاى شما بر شما و دوسترين ان بسوى شما كه سلطان عقل باشد زيرا كه مثاب و معاقب در حقيقت او است چنانچه در دنيا نيز متلذّذ و متالّم اوست و حيات او بعلم و معرفت و ملكات حسنه است تا مسلّط گردد بر نفس امّاره صاحب قوّه شهويّه و غضبيّه و چنانچه عقل كامل نشد بعلم و معرفت و مقهور و مغلوب نفس امّاره گرديد بجهة تحصيل ملكات رديّه شهويّه و غضبيّه البتّه آن شخص در اخرت در هلاكتست و عزيزتر و دوستر از هر چيزى ذات شخص است و ذات انسان نيست مگر نفس عاقله او پس واپائيدن او از مهالك از اهمّ مهام و اتمّ مرام خواهد بود پس بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) واضح و ظاهر گردانيده است راه حقّ را كه تحصيل علم و معرفت باشد و روشن گردانيده است راههاى او را و طرف تحصيل او را بسبب تسهيل سير در افاق و انفس و چه بسيار واضحست راه حقّ از راه باطل پس يا شقاوت دائمى است و يا سعادت دائمى است و راه هر دو واضحست و سلوك در ان آسانست پس تحصيل كنيد توشه سعادت دائمى را در اوقات دنيا فانى از براى مدّت اخرت باقى پس بتحقيق كه راه نموده شديد بر تحصيل توشه اخرت كه علم و معرفت و تقوى باشد و مأمور شده‏ايد بكوچ كردن از دنيا بامر تكوينى و سريع گردانيده شده‏ايد بر سير بسوى اخرت بحسب تقضّى طبيعت و عمر پس نيستيد شما مگر مثل سواران ايستاده مهيّا و آماده بر حركت و سير نمى‏دانيد كه در كدام وقت مأموريد بر حركت و سير بسبب رسيدن قائد مرگ الا فما يصنع بالدّنيا من خلق للاخرة و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه و تبقى عليه تبعته و حسابه يعنى آگاه باش پس چه كار خواهد كرد و چه طرفى خواهد بست با علاقه دنيا كسى كه مخلوق شده است از براى رفتن بسوى اخرت و اقامه در ان و چه كار خواهد كرد با محبّت مال دنيا كسى كه بعد از اندك وقتى را گرفته مى‏شود انمال از او و باقى مى‏ماند بر ضرر او وزر و وبال او و پس دادن حساب ان عباد اللّه انّه ليس لما وعد اللّه من الخير مترك و لا فيما نهى عنه من الشرّ مرغب عباد اللّه احذروا يوما تفحص فيه الاعمال و يكثر فيه الزّلزال و يشيب فيه الاطفال يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه نيست از براى آن چيزى كه وعده كرده است خدا او را از خير و ثواب بشما جاى ترك و واگذاشتن زيرا كه خير خدا بسيار بزرگست و بالاتر از ان تنعّم و تلذّذ متصوّر نيست و چگونه عاقل ترك ان كند و نيست در چيزى كه خدا نهى كرده است از او شرّ و عقاب جاى رغبت و خواهش كردن زيرا كه عقاب خدا بسيار شديد است چگونه عاقل رغبت بان نمايد اى بندگان خدا حذر كنيد از روزى كه تجسّس كرده مى‏شود در آن روز از جميع اعمال و فرو گذاشت نمى‏شود صغيره و كبيره و تمام را بميزان عدل خواهند سنجيد و مؤاخذه كرد و بسيار است در آن روز تزلزل و اضطراب از شدّت خوف و پير مى‏كردند در آن روز اطفال يعنى جهّال و گناهكاران از درازى مدّت حساب و عقاب ايشان اعلموا عباد اللّه انّ عليكم من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفّاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم لا تستركم منهم ظلمة ليل داج و لا يكنّكم منهم باب ذو رتاج و انّ غدا من اليوم قريب يذهب اليوم بما فيه و يجي‏ء الغد لاحقا به يعنى بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق كه بر شما ديدبانى است از نفسهاى شما و جاسوسها است از اعضاء شما و نگاه دارنده صادقست از ملائكه كه حفظ ميكند اعمال و كردار شما را و شماره نفس زدن شما را يعنى شماره اعمالى كه در هر نفس زدن كرده‏ايد نمى‏پوشاند شما را از ايشان تاريكى شب بسيار تاريك و پنهان نمى‏كند شما را از ايشان درهاى صاحب عقلهاى محكم يعنى تاريكيهاى محكم يعنى تاريكيهاى شب تار و حصارهاى در بسته مستور و پنهان نمى‏تواند كرد عملهاى شما را از انملائكه حفظه و البتّه ايشان مطّلع ميشوند بر ان و حفظ ميكنند و بتحقيق كه فرداى قيامت نزديكست بامروز دنيا مى‏رود امروز دنيا با آن چه در اوست و ميايد فرداى اخرت در عقب او فكانّ كلّ امرء منكم قد بلغ من الارض منزل وحدته و محطّ حفرته فيا له من بيت وحدة و منزل وحشة و مفرد غربة و كانّ الصّيحة قد اتتكم و السّاعة غشيتكم و برزتم لفصل القضاء قد زاحت عليكم الاباطيل و اضمحلّت عنكم العلل و استحقّت بكم الحقائق و صدرت بكم الامور مصادرها فاتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغبر و انتفعوا بالنّذر يعنى پس گويا كه هر مردى از شما بتحقيق رسيده است بمنزل تنهائى خود از زمين و گودال جاى فرود امدن خود كه قبرش باشد پس حزن و اندوه باد از براى او از خانه تنها و منزل وحشتناك و مكان جدائى غربت و گويا صداء صور اسرافيل رسيده است بگوش شما و روز قيامت فرو گرفته است بشما و بيرون آمده‏اند از قبور از براى حكم عدل جدا كننده حقّ از باطل در حالتى كه زائل باشد از شما هوا و هوسهاى باطله و نيست شده باشند از شما اسبابها و وسيلها و ثابت و لازم گرديده باشد بشما حقوق و امور واقعيّه و صادر و واقع شود بشما امور از جزاء نيك و بد از اسبابش و بر وفقش پس پند بگيريد بعبرت گرفتن و عبرت حاصل نمائيد بتغيّرات اوضاع زمانه و احوال انباء روزگار و نفع ببريد از انذار و تخويف يعنى بپرهيزيد از عذاب خداى (-  تعالى- )

الخطبة 157

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ارسله على حين فترة من الرّسل و طول هجعة من الامم و انتقاض‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  147

من المبرم فجاءهم بتصديق الّذى بين يديه و النّور المقتدى به ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اخبركم عنه الا انّ فيه علم ما يأتي و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم يعنى فرستاد خدا پيغمبر اخر الزّمان را بر زمان سستى از فرستادن رسل يعنى بر زمان دراز ميان فرستادن رسول سابق و رسول لاحق بر مدّت درازى خواب غفلت امّتان و بر شكسته شدن احكام محكم شرايع ملل ماضيه و تغيير و اضمحلال ان پس امد ان رسول امّتانرا با مصدّق كتابهائى كه از پيش روى انها بود يعنى تورية و انجيل كه خبر داده بودند بآمدن بان اسم و صفت پس امدن بان اسم و صفت موجب صدق اخبار انها شد و مصدّق انها گرديد و امد با نورى كه لازمست اقتداء كردن باو بجهة معجزه بودن و ان نور قرآنست پس طلب كنيد گويا شدن انرا و حال آن كه هرگز بزبان گويا نمى‏شود لكن من زبان او باشم و خبر مى‏دهم شما را از معارف و احكامى كه در اوست آگاه باشيد كه در قران علم چيزهائى است كه بعد از اين ميايد از احوال قيامت و در اوست اخبار پيغمبران و امم ماضيه و در اوست دواء درد جهل شما از معارف و احكام و در اوست سبب انتظام امور شما از صلاح معاش و معاد و منافع زندگانى منها يعنى بعضى از آن خطبه است فعند ذلك لا يبقى بيت مدر و لا وبر الّا و انخله الظّلمة ترحة و اولجوا فيه نقمة فيومئذ لا يبقى لهم فى السّماء عاذر و لا فى الارض ناصر يعنى در نزد سلطنت بنى اميّه باقى نماند خانه كلوخى و نه خانه پشمى يعنى خانه حضرى و بدوى مگر اين كه داخل كنند در او ظالمان حزنى و اندوهى و داخل كنند در او عقوبتى پس در آن روز باقى نماند از براى مردم در اسمان عذر خواهى يعنى از تأثيرات آسمانى عذرخواهى از ظلم و ستم ايشان نخواهد بود و نه در زمين يارى كننده ا صفيتم بالامر غير اهله و اوردتموه غير ورده و سينتقم اللّه ممّن ظلم مأكلا بمأكل و مشربا بمشرب من مطاعم العلقم و مشارب الصّبر و المقر و لباس شعار الخوف و دثار السّيف و انّما هم مطايا الخطيئات و ز أمل الاثام يعنى خالص و زبده كرديد شما از براى امر خلافت غير اهلش را يعنى كسانى را كه اهليّت و قابليّت نداشتند و وارد گردانيديد امر خلافترا در غير مواردش يعنى در جائى كه محلّ ورود و نزول او نبود و گذارديد او را در غير موضعش و وضع شي‏ء در غير موضعش ظلم است و زود است كه البتّه انتقام مى‏كشد خداى (-  تعالى- ) از كسى كه ظلم كرده است بخوراندن طعامى بدل طعامى و چشانيدن شرابى عوض شرابى از خورشهاى حنظل تلخ رنج و زحمت بدل دولت و نعمت و آشاميدن زهر تلخ غصّه و غم و عوض شادمانى و بهجت و پوشانيدن پيراهن ترس و خوف عوض امنيّت و جامه زخم شمشير عوض صحّت و سلامت و نيستند ايشان مگر شتران باركش عصيان و توشه‏كش گناهان فاقسم ثمّ اقسم لتخمنّها اميّة من بعدى كما تلفظ النّخامة ثمّ لا تذوقها و لا تتطعّم بطعمها ابدا ما كرّ الجديدان يعنى پس سوگند ياد ميكنم پس باز سوگند ياد ميكنم كه هر اينه خواهند از دهن بيرون انداخت طعمه خلافت را بنى اميّه بعد از من مثل انداختن سينه بلغم را از دهن پس نخواهند چشيد حلاوت او را و نخواهند خورد خورش او را هرگز مادامى كه بازميگردند شب و روز و اين كلمات اخبار است از آن حضرت بانقراض دولت بنى اميّه باندك وقتى با قبح وجهى چنانچه واقعشد

الخطبة 158

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و لقد احسنت جواركم و احطت بجهدى من ورائكم و اعتقتكم من ربق الذّلّ و حلق الضّيم شكرا منّى للبرّ القليل و اطرافا عمّا ادركه البصر و شهده البدن من المنكر الكثير يعنى نيكو كردم مجاورت با شما را و احاطه كردم بقدر طاقتم از پشت سر شما يعنى گرديدم حصار شما و محافظت كردم شما را و ازاد گردانيدم شما را از قلّادهاى مذلّت و خارى و حلقهاى ظلم و ستم از جهة شكر كردن از من بسبب نيكى اندكى از شما كه فى الجملة اطاعت و انقياد شما بوده باشد و از جهة چشم پوشيدن و سكوت شما از چيزهائى كه دريافت چشم او را و حاضر شد و شاهد گرديد بدن او را از منكرات و منهيّات بسيار در متابعت شما خلفاء جور و امراء باطل را يعنى بسبب اندك نيكى شما و فى الجمله اعراض شما از منكرات سابق شما احسان بشما كردم و حفظ شما كردم بشكرانه اين قدر از هدايت و اهتداء شما

الخطبة 159

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امره قضاء و حكمة يعنى حكم خدا بر دو نحو است ايجابست و الزام و مصلحت است و فائده بدانكه خداى تعالى را دو امر ميباشد نسبة به بندگانش اوّل امر ارادى تكوينى ايجادى دويّم امر تكليفى ايجابى و اوّل بدون واسطه انبياء (علیه السلام)باشد و احتمال عصيان در ان رود و مطلوب از ان وقوع مأمور به باشد البتّه و موافق مشيّت حق تعالى است طردا و عكسا و تخلّف نكند از مشيّت او هرگز و واقع شود مأمور به لا محاله و اشاره باين امر شده إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ و دوّم بواسطه انبياء (علیه السلام)باشد و مطلوب از ان گاهى وقوع مأمور به است و موافق مشيّت حق (-  تعالى- ) باشد و واقعشود مأمور به البتّه بدون عصيان مأمورين در او مثل امرهائى كه تكليف كرده است خدا بانها اطاعت‏كنندگانرا از انبياء و اولياء و اوصياء و خلّص عباد اللّه و گاهى مطلوب از ان نفس امر است بدون وقوع مأمور به بسبب حكمتها و مصالح و فوايدى كه راجع مى‏شود بسوى بندگان مثل فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ را اين امر موافق مشيّت و اراده خداى (-  تعالى- ) نيست باين معنى كه نخواسته است و اراده نكرده است وقوع مأمور به را اگر چه خواسته است و اراده كرده است امر بان را و باين سببست كه مأمور به واقع نمى‏شود و چنانچه خواسته بود و اراده كرده بود البتّه واقع مى‏شد و كلام امام (-  ع - ) امر قضاء و حكمة اشاره است باين دو قسم از امر خداى (-  تعالى- ) و رضاه امان و رحمة يعنى خوشنودى خدا امن از عقاب و اثابه ثوابست زيرا كه رضا ضدّ سخط است و رضا و سخط در مخلوق عروض و تجدّد حالتى است كه مثمر ثمر احسان با انتقام باشد و چون تجدّد و تغيير از خواص مخلوق و بر خالق روا نيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  148

پس نسبة امثال اين اوصاف بخالق بسبب اثبات مثمراتست پس رضاء خدا نسبة به بنده چنانچه با وقوع موجبات عقوبة باشد عبارت از امان از عقاب بود و الّا رحمت و ثواب خواهد بود يقضى بعلم و يغفر بحلم يعنى حكم ميكند باوامر تكوينى و تكليفى با علم باستحقاقات و فوائد اغاز و انجام و مى‏بخشد عقوبات را با حلم و توانائى بر انتقام اللّهمّ لك الحمد على ما تأخذه و تعطى و على ما تعافى و تبتلى يعنى بار خدايا از براى تو است باستحقاق شكر و سپاس بر نعمتى كه پس مى‏گيرى و بر بخششى كه عطا ميكنى و بر بيماريها كه صحّة عطا ميكنى از او و بر امراضى كه مبتلا مى گردانى باو زيرا كه جميع اخذ و اعطاء و عافيت و ابتلاء تو نيست مگر مصلحت و نعمت و موجب از براى شكر و محمدت حمدا يكون ارضى الحمد لك و احبّ الحمد اليك و افضل الحمد عندك يعنى مى‏ستايم تو را بكيفيّت ستايشى كه باشد خوشنود كننده‏ترين ستايشها مر تو را باشد موجب از براى زيادتى ثوابهاى او وبا شد دوسترين ستايشها بسوى تو يعنى باشد مزيد قرب بسوى تو بزيادتى توفيق معرفت و عبادت تو و باشد فاضل‏ترين ستايشها در نزد تو يعنى سبب باشد از براى ملحق شدن بفاضلترين مخلوقات تو كه خاتم النّبيّين صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين باشد حمدا يملاء ما خلقت و يبلغ ما اردت يعنى مى‏ستايم تو را به بسيارى ستايشى كه پر سازد هر جائى را كه خلق كرده و برسد بانجائى كه اراده كرده حمدا لا يحجب عندك و لا يقصر دونك يعنى مى‏ستايم تو را بستايشى كه مستور نشود در نزد تو و ممنوع نباشد از وصول بقرب تو بتقريب نقص و قصور حمدا لا ينقطع عدده و لا يفنى مدده يعنى مى‏ستايم تو را بستايشى كه منقطع نشود شماره ان و فانى نگردد قوّت و تزايد ان فلسنا نعلم كنه عظمتك الّا انّا نعلم انّك حىّ قيّوم لا تأخذك سنة و لا نوم يعنى نيستيم ما كه بدانيم نهايت بزرگى تو را مگر اين كه بتحقيق كه ما مى‏دانيم بفطرت ما كه بتحقيق تو زنده يعنى دريابنده جميع چيزهائى و كننده هر كارى بقدرت و اختيار و تو قائمى بذات خود بدون نگاه دارنده و نگاهدارنده غير خودى زيرا كه غير تو تمام ممكنند و ممكن محتاجست به نگاهدارنده بى‏نگاهدار در نمى‏يابد تو را نه سستى مقدّمه خواب و نه خواب يعنى نه بسبب ضعف و نه سبب قوىّ و الّا قيّوم و ممسك اشياء نخواهى بود پس اشياء نخواهند بود لم ينته اليك نظر و لم يدركك بصر ادركت الابصار و احصيت الاعمار و اخذت بالنّواصى و الاقدام يعنى نرسيد بسوى حقّ معرفت تو نظرى و فكرى و درنيافت كنه ذات تو را بينائى ظاهرى و باطنى دريافتى هر چه كه مدرك ببصر ظاهرى و باطنى است و شماره كردى تمام عمرها را يعنى مدّت بقاء هر چيزى را زيرا كه محيط على الاطلاق محاط هيچ چيز نشود و از احاطه او چيزى بيرون نباشد و گرفتى بقبضه اقتدار خود كاكلهاى اقتدار و پاهاى اقتدار هر جنبنده را زيرا كه توئى قادر على الاطلاق و جز تو است تمام عاجز على الاطلاق و ما الّذى نرى من خلقك و نعجب له من قدرتك و نصفه من عظيم سلطانك و ما تغيّب عنّا منه و قصرت ابصارنا عنه و انتهت عقولنا دونه و حالت سواتر الغيوب بيننا و بينه اعظم يعنى و چه چيز است و چه قدر دارد آن چيزى را كه مى‏بينيم و مى‏يابيم از مخلوقات تو و تعجّب مى‏كنيم از بارى او از قدرت و وصف ميكنم او را از بزرگى پادشاهى تو و حال آن كه آن چيزى كه غائبست از ما از مخلوقات تو و كوتاه است ديده هاى بينائى ما از او و ايستاده است عقلهاى پيش از ادراك او و حائلست پردهاى پنهانى ميان ما و ميان او بسيار بزرگتر است از آن چيزى كه ما مى‏بينيم او را فمن فزع قلبه و اعمل فكره ليعلم كيف اقمت عرشك و كيف درات خلقك و كيف علّقت فى الهواء سماوتك و كيف مددت على امور الماء ارضك رجع طرفه حسيرا و عقله مبهورا و سمعه والها و فكره حائرا يعنى پس هركس كه فارغ سازد دل خود را از مشاغل و كار بفرمايد فكر و نظر خود را از براى اين كه بداند كه چگونه برپا داشته تو عرش خود را كه فلك نهم باشد و چگونه خلق كرده مخلوقات را و چگونه معلّق و بى‏ستون واداشته در فضاء آسمانهاى تو را و چگونه پهن كرده در اب متحرّك موّاج زمين تو را برميگردد نظر ديده بينائى او كلال پذيرفته و عقل او مغلوب گرديده و شنوائى او سرگردان شده و انديشه او حيران گشته يعنى بى‏تحصيل علم بكنه ان افعال تو منها يعنى بعضى از آن خطبه است يدّعى بزعمه انّه يرجوا اللّه كذب و العظيم ما باله لا يتبيّن رجائه فى عمله يعنى ادّعاء ميكند بنده بگمان خود كه اميدوار است بخداى (-  تعالى- ) دروغ گفته است او سوگند بخدا با عظمت چه چيز است حال و شأن او كه ظاهر نيست اميد او در عمل او يعنى كسى كه ادّعا كند رجا و اميدوار بودن خود را بخداى (-  تعالى- ) و عملى نكند كه موجب طاعت و رضاى خدا باشد دروغ گفته است در امّيدوار بودن او بثواب خدا زيرا كه هر امّيدوار بعطائى البتّه مرتكب اعمالى خواهد بود كه موافق امر و رضاء معطى باشد و با وجود خلاف گفته معطى رجاء باحسان و اميد بعطا نيست جز دروغ و خلاف اعتقاد زيرا كه با عصيان و خلاف چگونه معتقد عطاء و احسان باشد و معلومست كه بالمرّه مأيوس است از او كه مستبدّ و مستمرّ بعصيانست و بالجمله ادّعاء رجا و خوف بدون اتّكال بعمل و اطاعت محض ادّعاء دروغ باشد چنانچه صاحب كافى روايتكرده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه گفت ايّاكم و الكذب فان كلّ راج طالب و كلّ خائف هارب يعنى بر حذر باشيد از دروغ گفتن در ادّعاء رجاء و خوف بسبب اين كه بتحقيق هر اميدوارى طلبكار ثوابست يعنى بعمل خود و هر ترسناكى گريزنده از عقابست يعنى بعمل خود يعنى كسى كه ادّعا كند رجا و خوف را و طالب و هارب بعمل نباشد البتّه دروغ گفته است و بايد حذر كرد از دروغ گفتن كه عقاب او اليم است فكلّ من رجا عرف رجائه فى عمله الّا رجاء اللّه فانّه مدخول و كلّ خوف محقّق الّا خوف اللّه فانّه معلول يعنى پس هر كسى كه امّيدوار است بكسى شناخته مى‏شود اميد او در عمل و طاعة او مگر اميدوارى مردم بخداى (-  تعالى- ) كه بتحقيق كه

قبل فهرست بعد