قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  137

شود در ان فتنه ذهنهاى جمعى را مثل تيز كردن آهنگر شمشير و خنجر را و روشن گردانيده شود بقران ديدهاى ايشان و انداخته شود تفسير قران در گوشهاى ايشان و در شب سركشيده جام شراب علم و معرفت را بعد از نوشيدن باده دانشمندى و هشيارى در وقت صبح بيدارى از خواب غفلت منها يعنى بعضى از ان خطبه است و طال الامد بهم ليستكملوا الخزى و يستوجبوا الغير حتّى اذا اخلولق الاجل و استراح قوم الى الفتن و اشتالوا عن لقاح حربهم لم يمنّوا على اللّه بالصّبر و لم يستعظموا بذل انفسهم فى الحقّ حتّى اذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء حملوا بصائرهم على اسيافهم و دانوا لربّهم بامر واعظهم يعنى دراز كشيد مدّت عمر آن طايفه جبّار طاغيه از براى اين كه تمام گردانيده استعداد ذلّت و خوارى خود را و مستوجب گردند تغيير اوضاع خود را يعنى مهلت داد خدا ايشان را از براى اين كه زياد گردانند گناه و عصيان را و مستوجب شوند تغيير نعمت را از ايشان از جهة عقوبة ايشان تا زمانى كه خليق و سزاوار شد مرگ از براى ايشان و دريافتند جماعتى راحت توجّه بسوى فتنها را و بلند شدند از براى تحمّل جنگ ايشان منّت نگذاشتند بر خدا در صبر و حوصله كردن بمشقّت جهاد و بزرگ نشمردند بخشش نعمتهاى خود را در راه حقّ تا زمانى كه موافق گرديد قضاء حتمى خدا منقطع شدن مدّت بلا و فتنه را بار كردند بينائيهاى خود را بر شمشيرهاى خود يعنى بينائيهاى خود را مصروف شمشيرزدن و جهادكردن گردانيدند و نزديك شدند بطاعت پروردگار خود بحكم امام پند دهنده خود حتّى اذا قبض اللّه رسوله رجع قوم على الاعقاب و غالتهم السّبل و اتّكلوا على الولائح و وصلوا غير الرّحم و هجروا السّبب الّذى امروا بمودّته و نقلوا البناء عن رصّ اساسه فبنوه فى غير موضعه يعنى تا آن زمانى كه قبض كرد خدا روح رسول خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را برگشتند جماعتى از دين بسوى ضلالت بر پاشنهاى پاها يعنى قهقرى و هلاك ساخت ايشان را راههاى شيطانى و خواهشهاى نفسانى و توكّل و اعتماد كردند بر دوستى‏هاى باطنى با گمراهان و در پيوستند و اعانت كردند بغير خويشان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و ترك كردند و واگذاشتند سبب نجات آن چنانى را كه مأمور بودند از جانب خدا و رسول بمحبّت او كه اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشند كه اسباب و وسائل نجات خلقند و نقل كردند بناء خلافت را از اصل استوار خود پس بنا كردند در غير محلّ مستحقّ او كه ائمّه جور و ضلال باشند معادن كلّ خطيئة و ابواب كلّ ضارب فى غمرة قد ماروا فى الحيرة و ذهلوا فى السّكرة على سنّة من ال فرعون من منقطع الى الدّنيا راكن او مفارق للدّين مباين يعنى انجماعت معدنهاى هر گناه و معصيت باشند و درهاى هر داخل شونده در درياى ضلالت و جهالت باشند امد و رفت ميكنند در حيرت و سرگردانى و غافلند از عذاب خدا بجهت مستى لذّات دنيا بر طريقه آل فرعون باشند از مردم بريده شده بسوى دنيا فرورونده در دولت دنيا با مردم جدا شده از دين دور از دنيا را و از براى او نباشد دنيا

الخطبة 150

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و استعينه على مداحر الشّيطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخائله و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و نجيبه و صفوته لا يوازى فضله و لا يجبر فقده يعنى طلب ميكنم از خدا اعانت بر چيزهاى دور كننده شيطان و منع‏كننده شيطان يعنى عبادات و اعمال صالحه و بر امتناع از دامها و حيلهاى شيطان كه شهوتها و لذّتهاى دنيا باشد و شهادت مى‏دهم باين كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده او است و فرستاده او است و برگزيده او است و خالص كرده شده او است برابر كرده نمى‏شود بچيزى فضيلت او را و جبر كرده نمى‏شود بكسى مفقود شدن او را زيرا كه مثل و مانندى ندارد در ذات و صفات كه تا قائم مقام او شود و جبر نبودن او كند اصابت به البلاد بعد الضّلالة المظلمة و الجهالة الغالية و الجفوة الجافية و النّاس يستحلّون الحريم و يستذلّون الحليم يحيّون على فترة و يموتون على كفرة يعنى روشن گرديد باو شهرها بعد از گمراهى تاريك‏گرداننده و نادانى ببالا رفته و ستم بكمال رسيده و حال آن كه مردمان حلال مى‏گردانيدند حرام را و ذليل و خوار مى‏گردانيدند مردم بردبار بى‏شرارت را زندگى مى‏كردند در زمان سستى امدن پيغمبران و مى‏مردند بر كفر و طغيان ثمّ انّكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت فاتّقوا سكرات النّعمة و احذروا بوائق النّقمة و تثبّتوا فى قتام العشوة و اعوجاج الفتنة عند طلوع جنينها و ظهور كمينها و انتصاب قطبها و مدار رحاها يعنى پس بتحقيق كه شما اى گروه عرب نشانهايند از براى تير بلاها كه نزديكست بشما پس بپرهيزيد مستى‏ها و غفلتهاى وفور نعمت را و حذر كنيد از شدّتها و تنگيهاى هلاك سازنده و طلب كنيد ثبات را و درنگ نمائيد از غبار اشتباه و التباس و از كجى فتنه و فساد در نزد بروز پنهان فتنه و ظهور پوشيده آن و راست‏شدن قطب آن يعنى مسلّط شدن اميران و گردش آسيا آن يعنى فراهم آمدن سپاه آن تبدء فى مدارج خفيّة و تؤول الى فظاعة جليّة شبابها كشباب الغلام و اثارها كآثار السّلام يتوارثها الظّلمة اوّلهم قائد لاخرهم و اخرهم مقتد باوّلهم يعنى آشكار شود آن فتنه در راههاى پنهان و راجع شود بسوى قبائح شديده آشكار يعنى در ابتداء اندكست و در انتهاء بسيار مى‏گردد و جوانى او و قوّت او مثل جوانى كودكست كه بعد از ضعف قوّت گيرد و اثر كردن آن مثل اثر كردن سنگ سخت است بهر چيز كه برخورد مى‏شكند و خورد ميكند بارث مى‏برند از يكديگر طايفه ظلم‏كنندگان بعهد و پيمان اوّل ايشان كشاننده اخر است بكيش و ملّت و اخر ايشان پيرو اوّلست بخو و خصلت يتنافسون فى دنيا دنيّة و يتكالبون على جيفة مريحة و عن قليل يتبرّء التّابع من المتبوع و القائد من المقود فيتزايلون بالبغضاء و يتلاعنون عند اللّقاء يعنى رغبت ميكنند بشوق هر يك از ايشان در لذّات دنياى پست مرتبه و حريص باشند بر مردار گنديده دنيا مثل حرص سك بر مردار و در اندك وقتى بيزارى مى‏جويد ماموم از امام و پيرو از پيشوا يعنى در اخرت پس دورى ميكنند از يكديگر بعداوت و دشمنى و لعن ميكنند يكديگر را در نزد ملاقات يكديگر يعنى در قيامت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  138

ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنة الرّجوف و القاصمة الزّحوف فتزيع قلوب بعد استقامة و تضلّ رجال بعد سلامة و تختلف الاهواء عند هجومها و تلتبس الاراء عند نجومها من اشرف لها قصمته و من سعى فيها حطمته يعنى پس ميايد بعد از انقضاء آن فتنه پيشرو فتنه صاحب زلزله در خلق و شكننده گريزاننده پس مايل شوند بباطل دلها بعد از راست بودن بسوى حقّ و گمراه گردند مردان بعد از سلامتى از ضلالة و مختلف شود خواهشها در نزد هجوم ان فتنه و مشتبه گردد تدبيرها در نزد ظهور انفتنه كسى كه بر او بشكند ان فتنه او را و كسى كه سعى كند در انهدام او منهدم گرداند انفتنه او را يتكادمون فيها تكادم الحمر فى العانة قد اضطرب المعقود الحبل و عمى وجه الامر تغيض فيها الحكمة و تنطق فيها الظّلمة و تدقّ اهل البدر و بمسحلها و ترضّهم بكلكلها يعنى بگزند يكديگر را در انفتنه مثل گزيدن خرها يكديگر را در رمه در حالتى كه مضطرب باشد بسته شده‏هاى ريسمان يعنى عهود و مواثيق دينيّه و كور شده باشد روى كار يعنى روشنائى نباشد در كار خلق كم باشد در ان اهل حكمت و معرفت و گويا باشند در ان اهل ظلم و جور و خورد كند اهل صحرا را تيشه ظلم خود و ريزه ريزه گرداند ايشان را يعنى متفرّق سازد ايشان را بسينه مركب خود يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الرّكبان ترد بمرّ القضاء و تحلب عبيط الدّماء و تثلم منار الدّين و عقد اليقين تهرب منها الاكياس و تدبّرها الارجاس يعنى ضايع و تباه مى‏گردند در غبار و اثار ان تنها ماندگان يعنى كسانى كه همراهى نمى‏توانند كرد با ان و هلاك مى‏گردند در راه روشن آن سواران يعنى كسانى كه امداد و كمك ان كنند وارد شود بحكم تلخ و هلاكت استيصال و بدو شد خونهاى تازه يعنى بدون استحقاق و رخنه كند در نشانه دين كه قوانين حقّه باشد و بگسلد گردن بند يقين را يعنى احكام دينيّه يقينيّه را بگريزند از او هوشمندان رواج دهند او را پليد طبعان مرعاد مبراق كاشفة عن ساق تقطّع فيها الارحام و يفارق عليها الاسلام بريّها سقيم و ظاعنها مقيم يعنى صاحب رعد است يعنى خروشنده است و صاحب برق است يعنى سوزنده است برهنه‏كننده ساقست يعنى سعى و تلاش‏كننده است بريده مى‏شود در او خويشان و نزديكان و دورى مى‏جويد از او دين اسلام بيزار از او بيمار است و گريزنده از او گرفتار است يعنى در زحمت و ضرر منها يعنى بعضى از آن خطبه است بين قتيل مطلول و خائف مستجير يختلون بعقد الايمان و بغرور الايمان فلا تكونوا انصاب الفتن و اعلام البدع و الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة و بنيت عليه اركان الطّاعة يعنى مسلمانان باشند در ميان اين احوال يا كشته شده بى‏خون خواهنده يا ترسناك پناه جوينده فريب داده شده‏اند ببستن قسمها و بخدعه ايمان داشتن منافقين پس مباشيد علامات فتنه‏ها و نشانهاى بدعتها و ملازم شويد چيزى را كه بسته شده است بر او حبل المتين جماعت حقّه و بنا شده است بر او اساس طاعت كه طريقه اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و اقدموا على اللّه مظلومين و لا تقدموا عليه ظالمين و اتّقوا مدارج الشّيطان و مهابط العدوان و لا تدخلوا بطونكم لعق الحرام فانّكم بعين من حرّم عليكم المعصية و سهّل لكم سبيل الطّاعة يعنى وارد شويد بر روز جزاء خدا در حالتى كه مظلوم باشيد و وارد نشويد بر او در حالتى كه ظالم باشيد و بپرهيزند مراتب و پلّهاى شيطان را و منازل ظلم و عدوان را و داخل ميكنند در شكمهاى خود لقمه‏هاى حرام را بسبب اين كه بتحقيق كه شما در پيش چشم خدائى باشيد كه حرام كرده است بر شما نافرمانى را و اسان كرده است از براى شما راه فرمان‏بردارى را

الخطبة 151

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الدّال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازليّته و باشتباههم على ان لا شبه له يعنى سپاس مختصّ خدائى است كه دليلست بر وجود او مخلوق او زيرا كه هر مخلوقى البتّه ممكن است و ممكن چون متساويست نسبة وجود و عدم بذاتش تا جميع انحاء عدم او ممتنع نشود موجود نتواند شد و الّا لازم ايد ترجّح بلا مرجّح و امتناع جميع انحاء عدم نتواند شد مگر بواجب الوجود بالذّات زيرا كه ممكن چه واحد باشد و چه متعدّد و چه متناهى باشد و چه غير متناهى سبب امتناع جميع انحاء عدم نتواند شد و الّا لازم ميايد كه ممكن نباشد بالبديهه پس هر گاه واجب الوجود بالذّات نباشد جميع انحاء عدم ممكن ممتنع نشود و موجود نگردد پس موجودى متحقّق نشود چه جاى ممكن لكن ممكن متحقّق است پس واجب الوجود بالذّات نيز متحقّق باشد بالضّرورة و هو المطلوب و دليل است بر ازليّت او يعنى بر ابتدا نداشتن او محدث بودن و ابتدا داشتن خلق او زيرا كه اگر ابتدا داشته باشد ممكن باشد و ممكن ابتداء خلق نشود پس خلق را ابتدا نبود لكن خلق را ابتدا باشد پس او را ابتدا نبود و دليل بر نداشتن مشابه در ذات و صفات او است متشابه بودن بعضى مخلوقاتش با بعضى در ذات و صفات زيرا كه متشابهين در ذات و يا در صفات نباشند مگر مركّب در ذات زيرا كه اشتراك در صفات بدون اشتراك در ذات صورت نبندد چنانچه محقّق شده و اشتراك در ذات مطلقا مستلزم تركيب و تركيب مستلزم امكانست بالبديهه و امكان در واجب روا نبود پس تماثل و تشابه در ذات و صفات بر او روا نباشد لا تستسلمه المشاعر و لا يحجبه السّواتر لافتراق الصّانع و المصنوع و الحادّ و المحدود و الرّبّ و المربوب يعنى مسّ و ادراك حقيقت او نتواند كرد هيچ مدركى از مدارك زيرا كه مهيت ندارد تا مدرك شود بمهيّت زيرا كه هر ذى مهيتى نيست مگر ممكن و مصنوع و از جهة فرق ميان صانع و مصنوع صانع بى‏ماهيت باشد پس نتواند مدرك شود بمهيّت و نيز نتواند مدرك شود بوجود زيرا كه وجود او نيست مگر صرف و نامحدود و حدّ كننده و ما سواى او نيست مگر محدود و حدّ دارنده و ممكن نباشد احاطه محدود بنامحدود پس از جهة فرق ميانه محدود و نامحدود مدرك نشود بوجود و حجب و منع ظهور او نتواند كرد هيچ ساترى زيرا كه با ظهور او ساترى نيست كه ستر او نتواند كرد زيرا كه اوست ربّ مطلق يعنى ظاهر و مظهر بصيغه فاعل و ما سواى او نيست مگر مربوب يعنى مظهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  139

و مظهر بصيغه مفعول و مظهر منع ظهور ظاهر نتواند كرد و الّا ظاهر باشد و فرقى ميان ظاهر و مظهر نماند پس از جهة فرق ميان ربّ و مربوب و ظاهر و مظهر محجوب نباشد بسائرى بلكه او از شدّت ظهور مستور است و باثار و مظاهر در غايت ظهور است و از اين تقرير ظاهر شد كه قول امام (علیه السلام)لافتراق الصّانع تا آخرمجموع دليلست از براى مجموع ما قبلش كه لا تستسلمه و لا تحجبه باشد لكن در جزو اوّل از براى اوّل و اخير از براى اخر الأحد لا بتاويل عدد يعنى متّصفست بصفت وحدت امّا نه وحدتى كه راجع باشد بعدد بلكه وحدت غير عدديّه يعنى سلب كثرت مطلقا از جميع حيثيّات و اعتبارات ذاتيّه و صفاتيّه كه عبارت از بساطت حقيقيّه باشد زيرا كه بغير از وحدت غير عدديّه جميع وحدتها نيستند مگر قلّت يعنى كثرت حقيقيّة و وحدت اعتباريّه و كثرت مطلقا از خواصّ ممكن و بر واجب ممتنع است چنانچه تفصيلش پيشتر گذشت الخالق لا بمعنى حركة و نصب و السّميع لا باداة و البصير لا بتفريق آلة يعنى ايجاد كننده مخلوقاتست نه بملابسه حركتى از حركت عقليّه و حسيّه در ذات و صفات و نه بملابسه تعب و رنجى يعنى مطلق تغيّرى زيرا كه حركت و تغيّر مطلقا از خواصّ امكانست و در واجب ممتنع است و شنوا است يعنى مخفى نيست بر او اوازها و مى‏شنود او از پاى مورچه سياه را در شب تاريك بر سنگ سخت صاف بدون التي و بينا است يعنى مى‏بيند بعينه آن چه در آسمانهاى بلند و زمينهاى پست است و پوشيده نيست بر او چيزى در بقعه وجود بدون امتياز كردن بالتى زيرا كه الت علامت احتياج ذى الت است و الشّاهد لا بمماسّة و البائن لا بتراخى المسافة يعنى حاضر است در هر جا نه بملاقات عقلى و حسّى زيرا كه ملاقات فرع تجانس است فى الجمله و واجب را با ممكن مجانستى نيست و جدا است از هر چيزى نه بفاصله بودن مسافتى از عقلى و حسّى زيرا كه فصلى نيست ميان علّت و معلول و الّا لازم ايد وجود معلول بى‏وجود علّت اگر چه وصل نيز نباشد و الظّاهر لا برؤية و الباطن لا بلطافة يعنى آشكار است از براى هر ذى ادراكى باثار نه برؤيت عقلى و حسّى و پنهانست از هر مدركى از شدّت ظهور نه بلطافت و خفاء ذاتى بلكه ظاهر بودن او نيست مگر باطن بودن او و باطن بودن او نيست مگر ظاهر بودن او در عين بطون ظاهر است و در عين ظهور باطن هو الظّاهر هو الباطن بان من الاشياء بالقهر لها و القدرة عليها و بانت الاشياء منه بالخضوع له و الرّجوع اليه يعنى جدا است از هر چيزى باثار ذاتيّه خود كه غلبه بر اشياء و توانائى بر اشياء باشد و جدا باشند اشياء از او بخواصّ ذاتيّه خود كه خضوع و فروتنى از براى قبول اثر او باشد و رجوع باو باشد در جميع مفاوز و مهالك عقلى و حسّى من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد ابطل ازله يعنى كسى كه موصوف دانست او را بصفات زائده بر ذات چه محموله و چه غير محموله پس بتحقيق كه تحديد كرده است او را زيرا كه صفت نيست مگر جهت احاطه و علامت حدّ و نهاية داشتن چنانچه ميگوئى كه ذاتيست متّصف بفلان صفة پس گويا گفتى كه اين ذات منتهى است باين صفت پس آن صفت حدّ و نهايت از ذات شد و با نصفت منتهى گرديد مرتبه از ان ذات و كسى كه تحديد كرد او را پس بتحقيق كه گردانيد او را در عداد معدودات و واحد عددى بتقريب حكم بتعدّد و دوئى در او فى الجملة از جهة مباينه و مغايرت حدّ با محدود در واقع و نفس الامر اگر چه بنحوى از انحاء متّحد باشند در وجود چنانچه گذشت تحقيق ان و كسى كه او را واحد عددى دانست و تكثّر و تعدّد در هويّت او قرار داد پس بتحقيق كه باطل كرد ازلى بودن او را يعنى غير مسبوق بودن بغير را زيرا كه هر كثرتى منتهى است بوحدت و وحدت مبدء او است و مقدّم بر او زيرا كه بانتفاء وحدت منتفى شود كثرت پس مسبوق باشد بمبدء خود و مسبوقيّت بغير منافى است با واجب الوجود بودن پس واجب الوجود واجب الوجود نباشد و اين كه باطلست بالبديهه پس وصف كردن او بصفات زائده بر ذات باطل باشد و من قال كيف فقد استوصفه و من قال اين فقد حيّزه عالم اذ لا معلوم و ربّ اذ لا مربوب و قادر اذ لا مقدور يعنى كسى كه سؤال كند از او بكيف يعنى در چه حالست پس بتحقيق كه طلب كرد وصف كردن او را بصفات زائده زيرا كه كيف موضوع است از براى سؤال از صفات شي‏ء و صفات زائده بر ذات از براى او نيست چنانچه مذكور شد و كسى كه سؤال كند از او باين يعنى در كدام مكانست پس بتحقيق كه گردانيد از براى او چيزى و مكانى و مكان يا بمعنى ما يعتمد عليه الشّى‏ء است و يا بمعنى سطح باطن جسم محيط بشى‏ء است و يا بمعنى بعد و امتداد نافذ در امتداد شي‏ء است و جميع اين معانى مختصّ ممكن است و در واجب الوجود ممتنع است پس سؤال از او باين در او نيز ممتنع باشد اوست دانا در وقتى كه معلوم نيست و اوست پروردگار در وقتى كه مربوبى نيست و اوست توانا در وقتى كه مقدورى نيست يعنى اوست دانا ازلا و ابدا و اوست پروردگار ازلا و ابدا و اوست توانا ازلا و ابدا نه اين كه عالمست و ربّ است و قادر است پيش از ايجاد اشياء بلكه باين معنى است كه او است عين جميع كمالات بدون شائبه تغيّرى و تبدّلى و نيست در جنب جبروت شأن او و ملكوت سلطنت او از براى چيزى مگر هلاكت ذاتى و بطلان حقيقى و نيست در وجود مگر نور او و در شهود مگر ظهور او و معلوم و مربوب و مقدور نباشند مگر مظاهر و نمايش علم و ربوبيّت و قدرت او كه عين ذات اوست مثل نمائش در مرايا كه در واقع و در حقيقت نباشد مگر مظهر و نماينده اگر چه بظاهر بيشيئيّتى نباشد لكن نيست در حقيقت مگر نمائش و عكس شي‏ء نه شي‏ء واقعى نظير اينست حديث كان اللّه و لم يكن معه شي‏ء و در حديث است كه الان كما كان پس بايد كان در كان اللّه منسلخ از زمان باشد باين معنى كه خدا موجود و ثابتست ازلا و ابدا بدون تغيّرى و تبدّلى در جنب كينونيّت او جميع كينونتها مستهلكند ازلا و ابدا منها يعنى بعضى از آن خطبه است بعد از قتل عثمان قد طلع طالع و لمع لامع و لاح لائح و اعتدل مائل و استبدل اللّه بقوم قوما و بيوم يوما و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر يعنى برآمد آفتاب عالم‏افروز ولايت و بدرخشيد برق درخشنده حقّ و عدالت و ظاهر گشت خلافت واضحه بوحى و نصّ و راست گرديد دين منحرف شده نبوىّ ( صلی علیه و آله و السلام)و بدل كرد خداى (-  تعالى- )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  140

قوم هواپرست را بقوم حقّ‏پرست و ايّام شقاوت را بايّام سعادت و حال آن كه منتظر بوديم ما از فضل و كرم خدا تغيّر اوضاع زمانه را مثل انتظار سال قحط و غلا ديده باران رحمت را و انّما الائمّة قوّام اللّه على خلقه و عرفائه على عباده لا يدخل الجنّة الّا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الّا من انكرهم و انكروه يعنى و بتحقيق كه نيستند ائمّه هدى و عترت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)مگر قائم مقام و خلفاء خدا بر خلق خدا و قيّم و كار فرماء خدا بر بندگان خدا داخل بهشت نمى‏شود مگر كسى كه شناخته باشد حقيّت ايشان را و شناخته باشند ايشان اخلاص و اطاعت او را و داخل دوزخ نمى‏شود مگر كسى كه منكر حقّيت ايشان باشد و ايشان منكر اخلاص و اطاعة او باشند انّ اللّه تعالى خصّكم بالاسلام و استخلصكم له و ذلك لانّه اسم سلامة و جماع كرامة اصطفى اللّه (-  تعالى- ) منحجه و بيّن حججه من ظاهر علم و باطن حكم لا تفنى غرائبه و لا تنقضى عجائبه يعنى بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) مخصوص شما ساخت دين اسلام را و طلب كرد خالص بودن شما را از براى اسلام يعنى بدون شائبه شركى و كفرى و ان اختصاص و خلوص از جهة آنست كه اسلام اسم و علامت است از براى سلامت يعنى سالم بودن از اسباب عقاب و عذاب كه كفر و شرك باشد و جمع كردن كرامت و تعظيم نه ذلّت و خوارى كه از مقتضيات كفر و شركست برگزيد خداى (-  تعالى- ) راههاى واضح را كه ائمّه هدى باشند كه از شدّت نمايندگى راههاى واضحه گويا نفس راه واضح باشند و ظاهر گردانيد براهين و دلائل حقّيت اسلام را از علم ظاهر كه معجزات و كرامات باشد و حكم باطن كه يقينيّه بديهيّه عقليّه باشد و فانى نمى‏گردد اثار و علامات غريبه اسلام كه اصول دين اسلام باشد از نماز و صوم و زكاة و حجّ و جهاد و منقضى نمى‏شود احكام عجيبه او كه عقود و ايقاعات و حدود باشد يعنى تا روز قيامت اثار غريبه و احكام عجيبه او باقى خواهد بود و از براى اسلام ناسخى نخواهد امد فيه مرابيع النّعم و مصابيح الظّلم لا تفتّح الخيرات الّا بمفاتحه و لا تكشف الظّلمات الّا بمصابحه قد احمى حماه و ارعى مرعاه فيه شفاء المشتفى و كفاية المكتفى يعنى در اسلام است بارانهاى بهار و نعمتها و چراغهاى تاريك گشوده نمى‏شود گنجينه سعادات و كمالات اعتقادات و معارف حقّه يقينيّه مگر بكليدهاى خزينه در ان علم اسلام و مرتفع نمى‏گردد تاريكيهاى جهل و شبهاى مگر بچراغهاى وعظ و نصايح واعظهاى اسلام كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و عترت او باشند بتحقيق كه در عرصه در آورد و مهيّا گردانيد اسلام را از براى اين كه حمايت و پرهيز شود محارم و منهيّات او را و مهيّا گردانيد او را از براى اين كه رعايت شود محلّ رعايت او را كه احكام و اداب او باشد و در اوست شفاء الطالبين شفاء امراض جهل و كفايت طالبين كفايت مطالب دنيا و اخرت

الخطبة 152

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و هو فى مهلة من اللّه يهوى مع الغافلين و يغدو مع المذنبين بلا سبيل قاصد و لا امام قائد يعنى و آن شخص گمراه عاصى در زمان مهلت و مداراست از عمر خود از جانب خدا مى‏افتد از بلندى هدايت به پستى ضلالت يا بى‏خبران از عقاب خدا و داخل صبح مى‏شود با گناهكاران بدون راه راست رساننده بمقصدى و بدون پيشوا كشاننده بيجائى منها يعنى بعضى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است حتّى اذا كشف لهم عن جزاء معصيتهم و استخرجهم من جلابيب غفلتهم استقبلوا مدبرا و استدبروا مقبلا فلم ينتفعوا بما ادركوا من طلبتهم و لا بما قضوا من وطرهم و انّى احذّركم و نفسى هذه المنزلة يعنى تا آن زمانى كه خداى (-  تعالى- ) برداشت پرده حجاب را از جزاء معصيت ايشان بسبب موت و بيرون اورد ايشان را از پيراهن‏هاى غفلت بسبب مرگ رو آوردند بعقوبات اخرت در حالتى كه پشت باو كرده بودند در دنيا و پشت كنند بمال و دولت و حطام دنيا در حالتى كه در دنيا روى بان اورده بودند پس منتفع و برخوردار نشوند بآن چيزى كه دريافتند از مطلوب خود در دنيا و نه بان چيزى كه آوردند از جانب خود در دنيا و بتحقيق كه مى‏ترسانم شما را و نفس خودم را از اين منزلت و حالت فلينتفع امرء بنفسه فانّما البصير من سمع فتفكّر و نظر فابصر و انتفع بالعبر ثمّ سلك جددا واضحا يتحبّب فيه الصّرعة فى المهاوى و الضّلال فى المغاوى و لا يعين على نفسه الغواة بتعسّف فى حقّ او تحريف فى نطق او تخوّف من صدق يعنى پس هر اينه بايد كه نفع گيرد مرد بكردار نفس خود پس نيست بينا مگر كسى كه بشنود سخن حقّ را پس تفكّر كند در ان و ببيند حوادث روزگار را پس بينا گردد بكار خود و منتفع گردد بعبرت روزگار پس رفتار كند در راه واسع ظاهر عقل و شرع در حالتى كه اجتناب نمايد در ان از اوفتادن در مهالك و كم شدن در گمراهيها و بايد اعانت نكند بر ضرر نفس خود گمراهان را بسبب عدول كردن از حقّ و تغيير دادن در كلام يعنى دروغ گفتن و ترسيدن از راستى يعنى كتمان حقّ كردن فافق ايّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر عن عجلتك و انعم الفكر فيما جاءك على لسان النّبىّ الامّى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ممّا لا بدّ منه و لا محيص عنه و خالف من خالفك ذلك الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه يعنى پس بهوش بيا اى شنونده پند از مستى دنياى تو و بيدار شو از غفلت تو و كوتاه كن سرعت سير تو را در تحصيل دنيا و نيك بكن فكر در آن چيزى كه امده است تو را بر زبان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)امّى لقب از وعظ از جهة آن چيزى كه ناچار است از او و خلاصى نيست كسى را از او از مرگ و مخالفت نكن كسى را كه مخالفت كرده است گفته پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بسوى غير گفته او و واگذار او را با آن چه راضى شده است از براى نفس خود از محبّت دنيا و ضع فحرك و احطط كبرك و اذكر قبرك فانّ عليه ممرّك و كما تدين تدان و كما تزرع تحصد و ما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا فامهد لقدمك و قدّم ليومك فالحذر الحذر ايّها المستمع و الجدّ الجدّ ايّها الغافل و لا ينبّئك مثل خبير يعنى و بينداز فخر و مباهات تو را بحسب و نسب و مال و دولت و بيفكن كبر و بزرگى تو را و ياد بياور قبر تو را پس بتحقيق بر فشار قبر و سؤال نكير و منكر و سائر حالات اوست تا روز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  141

قيامت گذار تو و مثل تو آن چه جزا داده بغير اگر چه نفس تو باشد جزا داده مى‏شوى و مثل آن چه زراعت كرده مى‏دروى اگر خير است خير خواهى ديد و اگر شرّ است بشرّ خواهى رسيد و آن چه را كه پيش فرستاده در امروز وارد مى‏شوى بر او در فرداى اخرت پس بگستر و مهيّا كن از براى قدوم بر اخرت تو جائى را و پيش بفرست از براى ذخيره فرداى تو توشه را پس بر حذر باش بر حذر باش اى شنونده پند و تلاش كن تلاش كن اى غافل از معاش اخرت و خبر نمى‏دهد تو را كسى از احوال اخرت تو مثل كسى كه خبر دارد كه خدا و پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و ائمّه هدى (علیه السلام)باشند يعنى احوال اخرت منحصر است باخبار مخبر صادق و عقل بر جزئيّات آن قاصر است پس البتّه بپذير از خبير و اخرترا بدنيا قياس مگير انّ من عزائم اللّه فى الذّكر الحكيم الّتى عليها يثيب و يعاقب و لها يرضى و يسخط انّه لا ينفع عبدا و ان اجهد نفسه و اخلص فعله ان يخرج من الدّنيا لاقيا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم يتب منها ان يشرك باللّه فيما افترض عليه من عبادته او يشفى غيظه بهلاك نفسه او يقرّ بامر فعل غيره او يستنجح حاجة باظهار بدعة فى دينه او يلقى النّاس بوجهين او يمشى فيهم بلسانين اعقل ذلك فانّ المثل دليل على شبهه يعنى و بتحقيق كه از حكمتهاى قطعى خدا در لوح محفوظ آن احكامى كه بر ان ثواب و عقاب مى‏دهد و از براى ان راضى مى‏شود و غضب ميكند اينست كه نفع نمى‏بخشند بنده را اگر چه سعى كرده باشد بقدر وسع نفس خود و خالص گردانيده باشد عمل خود را از نقايص از اين كه بيرون رود از دنيا در حالتى كه ملاقات كند پروردگار خود را در قيامت با يك خصلتى از اين خصلتها و توبه نكرده از ان بعضى از انخصلتها اينست كه شريك گرداند با خدا غير خدا را در عباداتى كه واجب كرده است خدا بر او يعنى بسبب رياء و سمعه در عبادات و يا بنشاند خشم خود را با هلاكت نفس خود يعنى بقتل و جرح و ضرب و شتم بنا حقّ كه باعث هلاكت نفس است در دنيا و اخرت و يا اقرار كند بحقّيت امرى در حالتى كه بكند غير انرا يعنى فعلش غير قولش باشد يا اين كه اقرار كند و پيمان دهد بچيزى در حالتى كه بكند غير انرا و نقض كند ان پيمان را و يا خواهد برآوردن حاجت كسى را باظهار بدعت در دين خود مثل شهادت ناحقّ و قبول رشوه در حكم و اضرار باحدى و يا برخورد بمردمان بدو صورت گاهى بصورت دوستى و گاهى بصورت دشمنى يعنى خدّاع و فريب‏دهنده مردم باشد و يا بگردد در ميان مردم بدو زبان گاهى بمدح در حضور و گاهى بمذمّت در غياب يعنى منافق باشد بفهم و بدان هر يك از اين خصلتها را پس بتحقيق كه مثل و شبيه دليل و راهنما است بر مماثل و مشابه خود يعنى كليّات مطابق بر جزئيّات خود باشند و احتياج بذكر اسامى اشخاص صاحب اين خصال نيست كه خلفاء جور و ظلم باشند زيرا كه كنايه ابلغ از تصريح است انّ البهائم همّها بطونها و انّ السّباع همّها العدوان على غيرها و انّ النّساء همّهنّ زينة الحيوة الدّنيا و الفساد فيها انّ المؤمنين مستكينون انّ المؤمنين مشفقون انّ المؤمنين خائفون يعنى بتحقيق كه چارپايان مقصود انها پركردن شكم ايشانست و درندگان مقصود آنها دشمنى و ضرر بر غير است و زنان مقصود انها زيب و زينت زندگى دنيا و فساد در دنيا است بتحقيق كه مؤمنان خاضع و فروتن باشند و مشفق و ناصح باشند و خائف و ترسناك از خدا باشند

الخطبة 153

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و ناظر قلب اللّبيب يبصر به امده و يعرف عوره و نجده داع دعا و راع رعى فاستجيبوا الدّاعى و اتّبعوا الرّاعى يعنى مردمك ديده‏دل عاقل مى‏بيند آن عاقل بان منتهى و عاقبت امر خود را و مى‏شناسد نشيب و فراز و شرّ و خير خود را منادى از جانب خدا در داد يعنى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و حافظ شريعت در مقام حفظ برآمد يعنى وصىّ بحقّ پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس استجابت كنيد منادى را و پيروى كنيد حافظ شريعت را قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السّنن و ارز المؤمنون و نطق الضّالّون المكذّبون نحن الشّعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا يؤتى البيوت الّا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمّى سارقا يعنى بتحقيق كه فرو رفتند ظالمان فاسقان در درياهاى فتنه‏ها و فسادها و گرفتند و متمسّك شدند ببدعتهاى در دين بدون شرايع و طريقهاى دين و منقبض و خاموش گرديدند مؤمنان و گويا گشتند گمراهان دروغگويان مائيم پيراهن تن پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و اصحاب حقيقى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و خزانه‏داران اسرار پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و درهاى علم پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)جايز نيست داخل در خانها شدن مگر از درهاى ان پس كسى كه داخل خانها گردد از غير درها مى‏نامند عاقلان او را دزد يعنى كسى كه خواهد بدون ارشاد و هدايت ما درهاى علم پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)داخل در خانه شريعت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بشود آن كس دزد است و مستحقّ حدّ است در دنيا و اخرت و محرومست از شريعت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و مطرود

است منها يعنى بعضى از آن خطبه است فيهم كرائم الايمان و هم كنوز الرّحمن ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا فليصدق رائد اهله و ليحضر عقله و ليكن من أبناء الاخرة فانّه منها قدم و اليها ينقلب يعنى در عترت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)ثابت است نفائس و خصائص مختصّ باهل ايمان كه صفات جميله و اخلاق حسنه و اعمال صالحه باشد و ايشانند گنجهاى رحمن يعنى رحمت خدايند بر بندگان اگر گويا باشند باحكام خدا راست مى‏گويند و اگر ساكت باشند كسى بر ايشان پيشى نگرفته است در علم كه موجب سكوت ايشان شده باشد بلكه از روى حكمت و مصلحت است پس بايد رائد قوم كه نماينده منزلگاه است راست بگويد قوم خود و اهل خود را تا بعد از ورود قوم بمنزل آن چه گفته است از اب و علف و خوبى منزل مصدّق قول او شود و امانت و اعتبار او ظاهر گردد و بايد حاضر سازد عقل و دانش خود را و صلاح قوم خود و هر اينه بايد رائد اخرت از اهل اخرت باشد بسبب آن كه بتحقيق كه از عالم اخرت كه عالم علم و يقين است وارد شده است بهدايت و ارشاد خلق و بسوى اخرت مرجع و معاد او است يعنى هر كس كه از اهل اخرت نيست و از أبناء دنيا است و خبرى از اخرت ندارد و جاهل و گمراه است هادى و رائد بندگان نمى‏تواند بود و النّاظر بالقلب العامل بالبصر يكون مبتدأ عمله ان يعلم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  142

اعمله عليه ام له فان كان له مضى فيه و ان كان عليه وقف عنه فانّ العامل بغير علم كالسّائر على غير طريق فلا يزيده بعده عن الطّريق الّا بعدا عن حاجته و العامل بالعلم كالسّائر على الطريق الواضح فلينظر ناظرا سائر هو ام راجع يعنى كسى كه بينا است بديده دل كار كننده است به بينائى ميباشد ابتدا كردن او كارى را اين كه بداند كه ايا اين كار او بر ضرر اوست يا بر نفع اوست پس اگر از براى نفع اوست بكند ان كار را و اگر بر ضرر اوست باز ايستد از ان كار پس بتحقيق كه كننده كارى بدون دانستن نفع و ضرر ان مثل سفركننده است بر غير راه بسوى حاجت خود پس زياد نمى‏كند او را دورى او از راه مكر دور شدن از حاجت خود و كننده كارى با دانش باو مثل سفركننده است بر راه واضح حاجت خود پس بايد نگاه كند نگاه‏كننده كه ايا رونده است بسوى حاجت خود يا رجوع‏كننده است قهقرى بسوى خلافت جهة حاجت خود و اعلم انّ لكلّ ظاهر باطنا على مثاله فما طاب ظاهره طاب باطنه و ما خبث ظاهره خبث باطنه يعنى بدان بتحقيق كه از براى هر ظاهرى باطنى است مماثل و مشابه ان يعنى از براى هر فعلى و عملى و اثرى از خير و شرّ و نيك و بد باعثى و سببى هست در فاعل آن فعل مماثل و مناسب انفعل در خير و شرّ و نيك و بد پس هر فاعل كه در عاقبت ظاهر او طيّب و پاك و نيكست بجهة افعال و اعمال و آثار حسنه نيك او البتّه

باطن او نيز طيّب و پاك و نيكست از حيثيّت طينت و خلقت او و هر فاعل كه در عاقبت ظاهر او خبيث و ناپاك و بد است بتقريب افعال و اعمال و اثار قبيحه بد او البتّه باطن او نيز خبيث و ناپاك و بد است از حيثيّت طينت و خلقت او و افادات افضل الفضلاء اجلّ السّاداتست كه مى‏تواند مراد چنين باشد كه از براى هر ظاهرى باطنى هست بازاء آن و بمقدار آن پس هر فاعلى كه پاكست ظاهر او پاكست باطن او بمقدار او كلّا يا بعضا و اعتبار باغلب باشد در نيك و بد چنانچه رسول ( صلی علیه و آله و السلام)گفته است يعنى كه خدا دوست مى‏دارد بنده را يعنى بتقريب اغلبيّت اعمال حسنه او و اذهاب حسنات مر سيّئاترا و دشمن مى‏دارد بنده را بتقريب اغلبيّت سيّئات او و احباط حسنات و قد قال الرّسول الصّادق ( صلی علیه و آله و السلام)انّ اللّه يحبّ العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض بدنه يعنى مؤيّد و شاهد قول مذكور است كه بتحقيق كه گفته است رسول راستگوى خدا صلّى اللّه عليه و آله كه بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) دوست مى‏دارد بنده را و معنى محبّت خدا به بنده اراده احسان است باو و توفيق و تمكين اوست بخيرات و بافعال نيك و بغض او مقابل محبّت است نه اين كه بمعنى ميل نفس باشد چنانچه در عبد است يعنى خدا اراده ميكند افعال و اثار نيك از بنده و توفيق مى‏دهد او را در عاقبت و از آن بنده صادر مى‏شود افعال و اثار خير و نيك در خاتمت او بتقريب پاكى و نيكى باطن و طينت و خلقت او و دشمن مى‏دارد عمل بد اوّل او را امّا چون اعتبار بخاتمت و عاقبت است و حسنات مذهب سيّئاتست عمل بد اوّل معفوّ باشد پس ظاهر او در عاقبت پاكست چون كه پاكست باطن او و دوست مى‏دارد عمل نيك را در اوّل و اراده ميكند عمل بد عامل انرا در اخر و عمل بد از او سرميزند در عاقبت و خاتمت او و احباط مى‏شود عمل نيك اوّل او و دشمن مى‏دارد عامل آن عمل را و توفيق باو نمى‏دهد و خذلانش ميكند در عاقبت بتقريب خبث و ناپاكى طينت و خلقت و باطن او پس ظاهر او خبيث و ناپاكست در عاقبت چون كه خبيث و ناپاكست باطن او و چون منشأ افعال قبيحه و بد اقتضاء قواء بدنيّه است نه عقليّه لهذا گفته شد بد نه نه عامله و اعلم انّ كلّ عمل نبات و كلّ نبات لا غنى به عن الماء و المياه مختلفة فما طاب سقيه طاب غرسه و حلت ثمرته و ما خبث سقيه خبث غرسه و امّرت ثمرته يعنى و بدانكه بتحقيق كه هر عملى ثبات و درخت است كه روئيده است از باطن عاملش و هر درختى البتّه محتاج است باب در نموّ و بثمر رسيدنش و مراد از آب منمى عمل علم و معرفتست چنانچه در حديث است كه قبول نمى‏كند خدا عملى را مگر بمعرفت و آبها و معارف مختلف باشند در حقّ‏بودن و باطل بودن پس هر عملى كه پاكست ابيارى او يعنى از چشمه علم اهل بيت نبوّت آب خورده و از روى علمى كه از ايشان اخذ شده عمل شده است پس پاكست درخت ان عمل از خلل و شيرين است ثمره و ميوه او كه ثواب اخرت او باشد و هر عملى كه خبيث و ناپاكست آبيارى او و بى‏علوم حقّه و معارف يقينيّه حاصل شده البتّه درخت آن عمل خبيث و ناپاك و با خلل است و ثمر و ميوه جزاء او در اخرت تلخ است زيرا كه عامل او در روز جزا بى‏عمل باشد و بى‏عمل را در روز جزاء جزاء تلخ است

الخطبة 154

و من خطبة له (علیه السلام)يذكر فيها بديع خلقة الخفّاش يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه مذكور مى‏شود در آن خطبه عجيب خلقت خفّاش كه شب‏پره باشد الحمد للّه الّذى انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته و ردعت عظمته العقول فلم تجد مساغا الى بلوغ غاية ملكوته يعنى ستايش مختصّ خداى آن چنانيست كه وامانده‏اند وصفها و نعت‏ها از كنه و حقيقت شناسائى او يعنى از شناسائى بكنه او زيرا كه جميع اوصاف و نعوت مدد كند و كنه او غير مدرك و البتّه مدرك وامانده است از معرفت غير مدرك و منع كرده است عظمت و بزرگى او از حيثيّت ذات و صفات عقلها را از دريافت او امّا ذات بسبب هلاكت كلّ در جنب شدّت نوريّت او و امّا صفات بسبب بودن كلّ نمائش و عكس احكام صفات او پس نمى‏يابند عقول راهى بسوى رسيدن بمنتهاى قيّوميّت و سلطنت او هو اللّه الحقّ المبين احقّ و ابين ممّا ترى العيون يعنى ان ذات غيب الغيوبى كه نيست از براى او اسمى و رسمى مگر در مرتبه الوهيّت زيرا كه اوست وجود بحث مطلق از اطلاق و تقييد و هويّت مطلقه و جميع اسامى و رسوم مقيّداتند خداست محقّق ظاهر و محقّق و ظاهرتر از هر چيزى كه ببينند او را ديدهاى سرّ و سر زيرا كه ظهور جميع ظواهر بنور است پس ذات او كه عين نور است اظهر از هر ظهور بود و از شدّت ظهور مستور باشد لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبّها و لم تقع عليه الاوهام بتقدير فيكون ممثّلا يعنى نمى‏رسند عقول نوريّه باو بسبب رسيدن بحدّ او اگر برسند

قبل فهرست بعد