قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  131

الخطبة 140

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است ايّها النّاس من عرف من اخيه وثيقة دين و سداد طريق فلا يسمعنّ فيه اقاويل الرّجال اما انّه قد يرمى الرّامى وتخطى‏ء السّهام و يحيل الكلام و باطل ذلك يبور و اللّه سميع و شهيد يعنى اى مردمان كسى كه شناخت از برادر خود استحكام دين را يعنى صحّت اعتقادات او را و درستى راه را يعنى نيكوئى عمل او را پس بايد نشنود در باره او سخنان مردمان را آگاه باش بتحقيق كه گاهى تير مى‏اندازد تيرانداز و خطا مى‏شود تيرهاى او و تأثير در غير نمى‏كند و تاثير ميكنند كلاميكه بغير انداختى چه حقّ و چه باطل و حال آن كه كلام باطل هلاك ميكند گوينده خود را و خدا شنوا و حاضر است البتّه او را عقاب ميكند بر گفته باطلش اما انّه ليس بين الباطل و الحقّ الّا اربع اصابع فسئل عليه السّلام عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و وضعها بين اذنه و عينه ثمّ قال الباطل ان تقول سمعت و الحقّ ان تقول رايت يعنى آگاه باش بدرستى كه ميان باطل و حقّ فاصله مگر مقدار چهار انگشت پس پرسيد آن حضرت (علیه السلام)را از معنى اين كلام او پس جمع كرد انگشتهاى خود را و گذاشت ميان گوش و چشم خود يعنى ميان گوش و چشم مقدار چهار انگشت فاصله است پس گفت باطل آنست كه بگوئى كه شنيدم يعنى نگوئى بعنوان جزم شنيده را و حقّ آنست كه بگوئى كه ديدم يعنى بگوئى بعنوان جزم ديده را يعنى چيزهاى شنيده احتمال بطلان دارد چون بمحض شنيدن حكم بر راستى ان كردن باطلست و آن چه را كه بچشم ديده پس ان حقّ و صدقست تشكيكى نخواهد داشت

الخطبة 141

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و ليس لواضع المعروف فى غير حقّه و عند غير اهله من الحظّ فيما اتى الّا محمدة اللّئام و ثناء الاشرار و مقالة الجهّال ما دام منعما عليهم ما اجود يده و هو عن ذات اللّه بخيل يعنى نيست از براى گذارنده احسان در غير مستحقّ احسان و در نزد غير اهل احسان حظّى و نصيبى در آن چيزى كه عطا كرده است مگر ستايش لئيمان و ستودن اشرار و سخنان جهّال مادامى كه احسان‏كننده است بر ايشان از چه چيز بخشنده است دست خودش و حال آن كه از جهة ذات خدا بخل ورزنده است و احسانى بمستحقّ نكرده است فمن اتاه اللّه مالا فليصل به القرابة و ليحسن منه الضّيافة و ليفكّ به الاسير و العانى و ليعط منه الفقير و الغارم و ليصبّر نفسه على الحقوق و النّوائب ابتغاء الثّواب فانّ فوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدّنيا و درك فضائل الاخرة يعنى پس كسى كه عطا كرد او را خدا مالى پس بايد به پيوندد و دريابد بان مال خويشان را و بايد از آن مال نيك بكند مهمانى برادران را و بايد خلاص سازد بانمال اسير و دستگير شده را و بايد عطا كند از ان مال بمحتاج و قرض‏دار و بايد صبر دهد نفس خود را بر اداء حقوق و ضرر حوادث روزگار از جهة طلب كردن جزاء نيك پس بتحقيق كه فيروزى باين خصلتها شرف بزرگيهاى دنيا و دريافتن نيكيهاى اخرتست

الخطبة 142

و من خطبة له (علیه السلام)فى الاستسقاء يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در طلب باران الا و انّ الارض الّتى تحملكم و السّماء الّتى تظلّكم مطيعان لربّكم و ما اصبحتا تجودان لكم ببركتهما توجّعا لكم و لا زلفة اليكم و لا لخير ترجوانه منكم و لكن امرتا بمنافعكم فاطاعتا و اقيمتا على حدود مصالحكم فقامتا يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه زمين آن چنانى كه بردارنده شما است و بر روى او ايستاده‏ايد و اسمان آن چنانى كه سايه انداخته است بر شما و بالاى سر شما است مثل سايبان مطيع و فرمانبردار پروردگار شما باشند و روز نكرده‏اند كه بخشش ميكنند بشما بمنفعت خود كه باران باشد از جهة دلسوزى از براى شما و نه از جهة تقرّب بسوى شما و نه از جهة نفعى كه اميدوار باشند از شما و ليكن مأمور شده‏اند از جانب خدا بنفع رساندن بشما پس اطاعت كرده‏اند و مأمورند به برپاداشتن مصالح و منافع شما پس برپا شده‏اند بمنفعت رساندن بشما انّ اللّه يبتلى عباده عند الاعمال السّيّئة بنقص الثّمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكّر متذكّر و يزدجر مزدجر و قد جعل اللّه سبحانه الاستغفار سببا لدرور الرّزق و رحمة للخلق فقال استغفروا ربّكم انّه كان غفّارا يرسل السّماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين فرحم اللّه امرء استقبل توبته و استقال خطيئته و بادر منيّته يعنى بتحقيق كه خدا مبتلا مى‏سازد بندگان خود را در نزد كارهاى بد بكم گشتن ميوه‏ها و نگاهداشتن بارانها و در بستن خزانهاى خوبى‏ها

از جهة اين كه پشيمان شود از بد كردن آن كسى كه اراده توبه دارد و ترك بكند كار بد را كسى كه اراده ترك دارد و بخاطر بياورد عقاب اخرت را كسى كه مستعدّ تذكّر شده است و منع بكند خود را از گناه كسى كه مستعدّ منع شده است و بتحقيق گردانيده است خداوند منزّه طلب مغفرت را سبب از براى فراوان شدن روزى و مرحمت از براى خلق پس گفته است طلب مغفرت كنيد از پروردگار شما بتحقيق كه باشد خدا بخشاينده گناهان در حالتى كه مى‏فرستد از اسمان بر شما بارانهاى بسيار و كمك ميكند شما را بمال و فرزندان پس رحمت كند خدا مردى را كه روى اورد بتوبه و پشيمانى خود و طلب كند از خدا فسخ گناهان خود را و پيشى جويد باسباب مرگ خود كه رفع علاقه بدنيا باشد اللّهمّ انّا خرجنا اليك من تحت الاستار و الاكنان و بعد عجيج البهائم و الولدان راغبين فى رحمتك و راجين فضل نعمتك و خائفين من عذابك و نقمتك اللّهمّ فاسقنا غيثك و لا تجعلنا من القانطين و لا تهلكنا بالسّنين و لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا يا ارحم الرّاحمين يعنى بار خدايا ما بيرون امديم بسوى مرحمت تو از زير سقفها و از خانها و بعد از فرياد و ناله چارپايان و اطفال در حالتى كه در آورده‏ايم بسوى تو از جهة رحمت تو و اميدواريم بزيادتى نعمت تو و ترسناكيم از عذاب تو و عقوبت تو بار خدايا به باران بر ما باران تو را و مگردان ما را از نوميدان و هلاك مگردان ما را بقحط و گرانى و بعقوبت مگير ما را ببديهائى كه كردند نادانان ما اى رحم‏كننده‏تر از هر رحم‏كننده اللّهمّ انّا خرجنا اليك نشكو اليك ما لا يخفى عليك حين ألجأتنا المضائق الوعرة و اجائتنا المقاحط المجدبة و اعيتنا المطالب المتعسّرة و تلاحمت علينا الفتن المستصعبة اللّهمّ انّا نسئلك ان تردّنا خائبين و لا تقلبنا واجمين و لا تخاطبنا بذنوبنا و لا تقايسنا باعمالنا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  132

يعنى بار خدايا بتحقيق كه بيرون آمديم بسوى مرحمت تو در حالتى كه شكايت مى‏كنيم بسوى تو چيزى را كه پنهان نيست بر تو در وقتى كه مضطرّ ساخته است ما را تنگيهاى دشوار و امده است ما را قحطهاى تنگ آورنده و سست گردانيده است ما را حاجتهاى دشوار و در پيوسته است بر ما بلاهاى مشگله بار خدايا بتحقيق كه ما سؤال مى‏كنيم از تو كه برنگردانى ما را بمنازل ما نوميدشدگان و باز ما را پس مفرست ما را اندوهگين‏شدگان و جواب مده ما را بسبب گناهان ما و مگير ما را بمقدار بدى كردار ما اللّهمّ انشر علينا غيثك و بركتك و رزقك و رحمتك و اسقنا سقيا نافعة مروية مغشية تنبت بها ما قد فات و تحيى بها ما قد مات نافعة الحيا كثيرة المجتنى تروى بها القيعان و تسيل البطنان و تستورق بها الاشجار و ترخص الاسعار انّك على ما تشاء قدير يعنى بار خدايا پهن كن بر ما باران تو را و افزونى نعمت تو را و رأفت تو را و اب ده ما را آبى نفع بخشنده سيراب كننده روياننده در حالتى كه سيراب گردانى بان باران آن چه را كه فوت شده است از زرع و زنده گردانى آن چه را كه مرده است از زمين مى‏خواهيم از تو باران نافع را بسيارى ميوه را در حالتى كه سيراب گردانى بان باران زمينهاى هموار را و جارى گردانى سيل در زمينهاى پست و برگ برارى بان درختان را و ارزان گردانى نرخها را بتحقيق كه تو بر چيزى كه بخواهى توانائى

الخطبة 143

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است بعث رسله بما خصّهم به من وحيه و جعلهم حجّة على خلقه لئلّا تجب الحجّة لهم بترك الاعذار اليهم فدعاهم بلسان الصّدق الى سبيل الحقّ يعنى برانگيخت رسولان خود را بآن چيزى كه تخصيص داده بود ايشان را بآن چيز از وحى خود و گردانيد ايشان را حجّة بر خلق خود تا اين كه لازم نگردد حجّة از براى ايشان بر او و اين عدم لزوم حجّة بسبب وانگذاشتن اقامه عذر است از براى ايشان يعنى عذرى از براى ايشان وانگذاشت كه توانند گفت كه ما جاهل بوديم از تكاليف تو تا اين كه حجة ايشان ثابت شود بر او و در اطاعت نكردن ايشان پس خواندند هر يك ان رسولان ايشان را بسخنان راست بسوى راه حقّ الا انّ اللّه قد كشف الخلق كشفة لا انّه جهل ما اخفوه من مصون اسرارهم و مكنون ضمائرهم و لكن ليبلوهم ايّهم احسن عملا فيكون الثّواب و جزاء و العقاب بواء يعنى آگاه باش كه بتحقيق كه خدا ظاهر و آشكار كرد احوال خلق را آشكار كردنى از ارسال رسل نه از جهة اين كه ندانسته آن چه را كه پنهان داشتند انرا از حالات محفوظه پنهان در جبلّت ايشان از طاعت و معصيت و مكنونات خواطر ايشان بحسب خلقت از اعتقادات حقّه و باطله بلكه از جهة امتحان كردن ايشان كه كدام از ايشان بهترند از روى عمل و عبادت و اطاعت يعنى با وصف علم باحوال ايشان در اصل خلقت كه كدام مسلم و كدام كافر و كدام مطيع و كدام عاصى و كدام عادل و فاسق است فرستادن رسل و تكليف كردن خلق در ظاهر مثل حال مولائى است كه بنده خود را مأمور بامرى كند از جهة امتحان كردن او كه ايا مطيع است يا عاصى و اگر چه اين معامله خدا با بندگانش در ظاهر شبيه است با معامله مولاء آزمايش كننده بنده خود لكن چه خدا عالم است بر آشكار و نهان بندگان و افعال ايشان پس آزمايش بر او روا نباشد زيرا كه آزمايش فرع جهل و ندانستن است و با علم و دانش آزمائش معنى نخواهد داشت بلكه چون ارسال رسل و تكليف مكلّفين از شرايط و اسباب رسيدن مؤمن است بحقيقت ايمانش و رسيدن كافر است بكمال كفرش و سعيد بسعادتش و شقى بشقاوتش و عادل بعدالتش و فاسق بفسقش و بالجمله برسيدن آن چه در طينت هر كه هست و خدا علم باسباب و شرايط انها داشت خلق كرد جميع اسباب مسبّبات را و اماده گردانيد جميع شرايط را تا هر يك بكمال خود رسيده باشند مثل خلق‏كردن ساير اسباب و ادوات و الات طاعت و معصيت و ايمان و كفر حتّى علم و قدرت و اراده در ايشان پس شبيه گشت بامتحان و ايجاد اسباب و شرايط منافى با ترتّب ثواب و عقاب بر افعال و اعمال ايشان نباشد زيرا كه ثواب و عقاب نيز نيست مگر از قبيل ترتّب مسبّبات بر اسباب و تحصيل ثمره از شجره و لزوم لوازم بملزومات بدون لزوم ايجاب و اضطرار بر خدا و بدون اجبار و اكراه بر بندگان بلكه وقوع حقايقست كما كان در بقعه امكان پس ميباشد ثواب جزاء عمل و عقاب مكافى و مساوى با كردار بدون جبرى و اجبارى اين الّذين زعموا انّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا ان رفعنا اللّه و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى انّ الأئمّة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم يعنى كجا باشند آن كسانى كه گمان بردند كه ايشان راسخ و ثابت در علم مى‏باشند بدون ما از روى دروغ‏گفتن و از جهة ظلم‏كردن بر ما بسبب برداشتن خدا ما را بمرتبه امامت و خلافت و انداختن ايشان از آن و عطا كردن بما كمالات علميّه و عمليّه بتقريب پاكى طينت ما و محروم كردن ايشان بسبب خبث طينت ايشان و داخل گردانيدن ما را برحمت بتقريب عبادت و اطاعت ما و بيرون كردن ايشان از رحمت بتقريب معصيت و نافرمانى ايشان بسبب ما و براهنمائى ما عطا كرده شده است هدايت بمهتدين و رفع كرده و برده شد كورى از مستبصرين بتحقيق كه ائمّه و پيشوا خلق و اوصياء رسول ( صلی علیه و آله و السلام)ثابت است كه از قبيله قريش باشند روئيده شده باشند در اين سلسله از هاشم و صلاحيّت ندارد امامت بر سواء بنى هاشم و صلاحيّت ندارد بودن ولاة و خلفاء پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)غير از بنى هاشم و اين كلام صريح است بر اين كه امامت و خلافت منحصر است بر بنى هاشم و غير بنى هاشم صلاحيّت امامت ندارند و شارح بن ابى الحديد كه از اعاظم علماء عامّه است در اين مقام گفته كه صحيح است كه علىّ عليه السّلام قائل اين كلماتست و من قائلم بآنچه او گفته است از جهة اين كه ثابتست در نزد من كه نبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)گفته است كه بتحقيق على (علیه السلام)با حقّ است و بتحقيق كه حقّ مى‏گردد با او در هر جائى كه او مى‏گردد و حقير مى‏گويم كه بعد از اين اقرار و انصاف متمسّك شدن او بتأويل نفى كمال نه نفى صحّت در ترويج مذهب عامّه نيست مگر تقويت مذهب حقّ اثنى عشرى و تزييف و تفضيح مذهب خلاف منها يعنى بعضى از آن خطبه است اثروا عاجلا و اخّروا اجلا و تركوا صافيا و شربوا اجنا كانّى انظر الى فاسقهم و قد صحب المنكر فالفه و بسى‏ء به و وافقه حتّى شابت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  133

عليه مفارقه و صبغت به خلائقه ثمّ اقبل مزيّدا كالتّيّار لا يبالى ما غرق او كوقع النّار فى الهيثم لا يحفل ما حرّق يعنى اختيار كردند مردمان منفعت حال دنيا را و ترك كردند ثواب آينده آخرترا و واگذاشتند شراب صاف لذّت اخرترا و آشاميدند آب گنديده متعفّن محبّت دنيا را گويا كه من نگاه ميكنم بسوى سلطان فاسق ايشان و حال آن كه مصاحب و ملازم محرّمات خدا امت پس الفت گرفته است با حرام و خو گرفته است بحرام و موافقت كرده است با حرام تا اين كه سفيد شده بر حرام موى سر او و رنگ شده بحرام و ملكه گرديده بحرام خلقهاى او پس رو اورده باشد بسوى ايشان از روى غضب در حالتى كه كف برآورده باشد از شدّت غضب مثل درياى موج‏زننده باكى ندارد چيزى را كه غرق كند و مثل در افتادن اتش به گياه خشك كه باك ندارد چيزى را كه مى‏سوزد اين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى و الابصار اللّامحة الى منار التّقوى اين القلوب الّتى وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه اذ دهموا على الحطام و تشاحّوا على الحرام و رفع لهم علم الجنّة و النّار فصرفوا عن الجنّة وجوههم و اقبلوا الى النّار باعمالهم دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا و دعاهم الشّيطان فاستجابوا و اقبلوا يعنى كجا شده باشند عقلهاى روشن شده بچراغ‏هاى هدايت حقّ و چشمهاى كننده بسوى علامت پرهيزكارى كجا باشند دلهاى آن چنانى كه بخشيده شده‏اند مر خدا را يعنى مملوك شده است رضاى آنها مر رضاى خدا را و بسته شده است عزم انها بر اطاعت خدا جمع شده‏اند با يكديگر آن قوم گمراه بر زر و زيور دنيا و نزاع ميكنند با يكديگر بر اموال حرام و بلند كرده شده از براى ايشان بيرقهاى بهشت و دوزخ پس برگرداندند از بهشت نورهاى دل خود را و رو آوردند بسوى دوزخ بكردار ناشايسته خود خوانده است ايشان را پروردگار ايشان پس مى‏رمند و رو مى‏گردانند از او و خوانده است ايشان را شيطان پس اجابت ميكنند و رو مياورند بسوى او

الخطبة 144

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ايّها النّاس انّما أنتم فى هذه الدّنيا غرض تنتصل فيه المنايا مع كلّ جرعة شرق و فى كلّ اكلة غصص لا تنالون منها نعمة الّا بفراق اخرى و لا يعمّر معمّر منكم يوما من عمره الّا يهدم اخر من اجله و لا تجدّد له زيادة فى اكله الّا بنفاد ما قبلها من رزقه يعنى اى مردمان نيستيد شما در اين دنيا مگر نشانه كه تيراندازى ميكنند در او مرگ‏ها با هر جرعه آبى يك نحو كدورتيست و در هر لقمه طعامى غصّه‏ها است نمى‏رسيد شما از دنيا بنعمتى مگر بمفارقت نعمت ديگر و عمر نمى‏كند شخص معمّرى از شما روزى را از عمر خود مگر اين كه ويران مى‏گردد روز ديگر از جهة نزديك‏شدن مرگ او و تازه نمى‏شود از براى او زيادتى در مأكولات او مگر باخر رسيدن چيزى كه پيش از ان بود از روزى او و لا يحيى له اثر الّا مات له اثر و لا يتجدّد له جديد الّا بعد ان يخلق له جديد و لا تقوم له نائبة الّا و تسقط منه محصودة يعنى زنده نمى‏شود از براى او اثرى و فرزندى مگر اين كه مى‏ميرد از او اثرى و اولادى يا قريب بمردنست بسبب پيرى و متجدّد و حادث نمى‏شود از براى او مال تازه مگر اين كه كهنه مى‏گردد از براى او مال نوى و برپا نمى‏شود از براى او دسته از گياهى مگر اين كه مى‏افتد و تلف مى‏شود از او درويده و چيده شده و قد مضت اصول نحن فروعها فما بقاء فرع بعد ذهاب اصله يعنى و بتحقيق كه گذشتند اصلها و پدرانى كه ما فروع و اولاد آنهائيم پس چقدر باقى خواهد خواهد بود فروع و ولد بعد از رفتن اصل و پدر و بيقين بتعاقب انها خواهد رفت منها يعنى بعضى از آن خطبه است و ما احدثت بدعة الّا ترك بها سنّة فاتّقوا البدع و الزموا المهيع انّ عوازم الامور افضلها و انّ محدثاتها شرارها يعنى احداث و پديد نشد بدعتى و ضلالتى در دين مگر اين كه واگذاشته شد بسبب ان سنّتى و طريقه از دين پس بپرهيزيد بدعتهاى در دين را و لازم شويد راه واسع شريعت را بتحقيق كه چيزهاى قرار داده شده از جانب خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)بهترين چيزها است و بتحقيق كه محدثات و بدع چيزها بدترين چيزها است

الخطبة 145

و من كلام له (علیه السلام)و قد استشاره عمر بن الخطّاب فى الشخوص لقتال الفرس بنفسه يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه مشورت كرد با او عمر بن الخطاب در رفتن بسوى جنگ سپاه عجم بنفسه و بسر عسكرى خود انّ هذا الامر لم يكن نصره و خذلانه بكثرة و لا بقلّة و هو دين اللّه الّذى اظهره و جنده الّذى اعدّه و امدّه حتّى بلغ ما بلغ و طلع جئت طلع و نحن على موعود من اللّه و اللّه منجز وعده و ناصر جنده و مكان القيّم بالامر مكان النّظام من الخرز يجمعه و يضمّه فاذا انقطع النّظام و ذهب ثمّ لم يجتمع بحذافيره ابدا يعنى بتحقيق كه اين دين اسلام غلبه و عدم غلبه او به بسيارى و بكمى سپاه نيست و اسلام دين خدا آن چنانيست كه غلبه داده است او را بر جميع اديان و او سپاه خدائيست كه امداد و اعانت كرده است او را تا اين كه رسيد بان مرتبه كه رسيد و ظاهر شد در هر جائى كه بايست ظاهر شود و ما ثابت باشيم بر وعده از جانب خدا بغلبه دادن دين اسلام و خدا وفا كننده بوعده خود ميباشد و ياور سپاه خود است و مكان و مرتبه صاحب اختيار و بزرگ دين اسلام مثل مرتبه ريسمانست از براى شدّه مرواريد كه اين صفت دارد كه جمع مى‏گرداند دانهاى مرواريد را در يكجا و باهم پيوسته دارد پس هر وقتى كه بريده شود ريسمان متفرّق و پراكنده شوند و بروند هر يك بجائى پس جمع نكردند همه انها هرگز و العرب اليوم و ان كانوا قليلا فهم كثيرون بالاسلام عزيزون بالاجتماع فكن قطبا و استدر الرحى بالعرب و اصلهم دونك نار الحرب فانّك ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها و اقطارها حتّى يكون ما تدع ورائك من العورات اهمّ اليك ممّا بين يديك يعنى طايفه عرب امروز اگر چه اندك باشند بعدد پس ايشان بسيارند بحسب قوّت و شوكت بسبب اسلام غالب باشند بر خصم بسبب اجتماع و اتّفاق پس باش تو در ميان ايشان ساكن مثل قطب از براى اسيا كه در ميان اسيا ساكن است و بگردش در آر آسيا جنگرا بطايفه عرب و كرم كردن ايشان را در اتش جنگ باميرى غير از تو پس هرگاه تو بيرون رفتى از اين زمين مدينه فرود ميايند بيكبار بر تو طايفه عرب از اطراف و اكناف و عين مدينه تا اين كه مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  134

اهتمام و محافظت آن چه را كه واگذاشته در پشت سر تو از زنان سپاه ضرورتر بسوى تو از آن چيزى كه پيش روى تو است از دعوت ولايات فارس باسلام و حرب با ايشان انّ الاعاجم ان ينظروا اليك غدا يقولوا هذا اصل العرب فاذا اقتطعتموه استرحتم فيكون ذلك اشدّ لكلمهم عليك و طعمهم فيك فامّا ما ذكرت من مسير القوم الى قتال المسلمين فانّ اللّه سبحانه هو اكره لمسيرهم منك و هو اقدر على تغيير ما يكره و امّا ما ذكرت من عددهم فانّا لم نكن نقاتل فيما مضى بالكثرة و انّما نقاتل بالنّصر و المعونة يعنى بتحقيق كه عجمها اگر نگاه كنند بتو در فردا مى‏گويند كه اينست اصل و بزرگ عرب پس هرگاه شكستند او را و گرفتند او را پس آسوديد از شرّ او پس اين قول باعث شدّت حرص ايشان شود بر جنگ تو و طمع ايشان گردد در گرفتن تو پس امّا آنچه مذكور كردى تو از حركت قوم عجم بسوى جنگ مسلمانان پس بتحقيق كه خداى منزّه از نقايص نارضاتر است از حركت ايشان از تو و قدرت او بيشتر است بر تغيير چيزى كه راضى نيست بان و امّا آنچه مذكور كردى تو از بسيارى عدد ايشان پس بتحقيق كه ما صحابه نبوده‏ايم در زمان گذشته كه عهد پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد كه مقاتله و محاربه كنيم با دشمنان باعانت بسيارى سپاه و نبوده‏ايم كه مقاتله كنيم مگر بياورى و اعانت از جانب خدا

الخطبة 146

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فبعث محمّدا بالحقّ ليخرج عبادة من عباده الاوثان الى عبادته و من طاعة الشّيطان الى طاعته بقران قد بيّنه و احكمه ليعلم العباد ربّهم اذ جهلوه و ليقرّوا به بعد اذ جحدوه و ليثبتوه بعد اذا انكروه يعنى پس برانگيخت خداى (-  تعالى- ) محمّد صلّى اللّه عليه و آله را براستى تا اين كه بيرون ببرد بندگان خود را از پرستش بتها بسوى پرستيدن خود و از پيروى شيطان بسوى پيروى خود بمصاحبت قرآنى كه ظاهر ساخت اعجاز او را و استوار گردانيد حقّيت او را تا اين كه بشناسند بندگان پروردگار خود را بصفات الوهيّت در وقتى كه نمى‏شناختند او را باوصاف لايقه باو و تا اين كه بزبان اقرار بوجود او بكنند بعد از آن كه منكر وجود او بودند و اعتقاد بهستى او كنند بعد از آن كه اعتقاد بهستى او نداشتند فتجلّى سبحانه لهم فى كتابه من غير ان يكونوا راوه بما اريهم من قدرته و خوّفهم من سطوته و كيف محق من محق بالمثلات و احتصد من احتصد بالنّقمات يعنى پس ظاهر و آشكار شد خدا منزّه از هر نقص از براى بندگان بسبب كتاب خود كه قران باشد بدون اين كه ببينند او را بچشم و ان تجلّى بكتاب بسبب نمودن بايشان بود در قران توانائى خود را بذكر عجائب خلقت باسمان و زمين و ما بينهما و ترساندن ايشان بود بسلطنت خود بذكر قصص قرون ماضيه و ذكر اين كه چگونه محو كرد اثار كسانى را كه محو كرد بعقوبات و چگونه درويد و بقتل رسانيد كسانى را كه بقتل رسانيد بشدائد و صدقات و انّه سيأتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شي‏ء اخفى من الحقّ و لا اظهر من الباطل و لا اكثر من الكذب على اللّه و رسوله و ليس عند اهل ذلك الزّمان سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حقّ تلاوته و لا انفق منه اذا حرّف عن مواضعه و لا فى البلاد شي‏ء انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر يعنى و بتحقيق كه ميايد بر شما بعد از من زمانى كه نباشد در ان زمان چيزى پنهان‏تر از معارف و احكام حقّه و ظاهرتر از اعتقادات و احكام باطله ناحقّ بسبب خفا و ندرت علماء دينيّه و عمل نكردن مردم باحكام حقّه و تشكيكات و سستى در اعتقادات يقينيّه و نباشد چيزى بيشتر از دروغ و افترا بر خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و نباشد در نزد اهل آن زمان متاعى نارواج‏تر از كتاب خدا هرگاه خوانده شود بر مردم حقّ خواندن او را و اجرى داشته شود احكام او را كما هو حقّه و نباشد متاعى رائج‏تر از كتاب خدا هرگاه ميل داده شود آيات و احكام انرا از معنيهاى معيّنه مقرّره حقّه و از ان نحوى كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)از جانب خدا آورده است و نباشد در شهرها چيزى قبيح‏تر از اوامر خدائى و نه چيزى نيكوتر از نواهى خدائى فقد نبذ الكتاب حملته و تناساه حفظته فالكتاب يومئذ و اهله منفيّان طريدان و صاحبان مصطحبان فى طريق واحد و لا يؤديهما مئو فالكتاب و اهله فى ذلك الزّمان فى النّاس و ليسا فيهم و معهم و ليسا لانّ الضّلالة لا توافق الهدى و ان اجتمعا يعنى پس بتحقيق كه اندازند و عمل نكنند كتاب خدا را بردارندهاى كتاب و قائلين بصدق ان و بر خود ببندند فراموشى كتاب را از جهة التفات نكردن بآنچه در او هست از معارف و احكام حفاظ و تلاوت كنندگان او پس كتاب خدا و اهلش در آن روز نيست انگاشته و دور شده باشند از ميان مردم و دو مسافر باشند همسفر يكديگر در راه واحد و جا ندهد آن دو مصاحب را جادهنده پس كتاب خدا و اهلش كه علماء دينيّه باشند در آن زمان باشند در ميان مردم و نباشند در ميان ايشان و با ايشان باشند و نباشند با ايشان بتقريب عمل نكردن مردم باحكام ايشان و نشنيدن گفته ايشان از جهة اين كه گمراه موافقت ندارد با راهنماينده بحقّ اگر چه باهم باشند در يكجا زيرا كه با مخالفت گفته راهنما مصاحبت او نفعى باو نخواهد داشت البتّه از راه دور شود و بهلاكت گرفتار گردد فاجتمع القوم على الفرقة و افترقوا عن الجماعة كانّهم ائمّة الكتاب و ليس الكتاب امامهم فلم يبق عندهم منه الّا اسمه و لا يعرفون الّا خطّه و زبره و من قبل ما مثلوا بالصّالحين كلّ مثلة و سمّوا صدقهم على اللّه كربة و جعلوا فى الحسنة عقوبة السّيّئة يعنى پس اتّفاق كنند بر مفارقت از كتاب و اهلش و جدائى كنند از گروه مسلمانان واقع گويا ايشان باشند مقتداى كتاب خدا و نيست كتاب خدا پيشواى ايشان پس باقى نباشد در نزد ايشان از كتاب خدا مگر اسم او و نشناسند مگر خطّ او را و كتابت او را و از زمان پيش عقوبت رسانند بمردمان نيكوكار هر عقوبتى را او نام گذارند سخنان راست ايشان را افتراء بر خدا و گردانند در جزاء عمل خوب عقوبت بد را و انّما هلك من كان قبلكم بطول امالهم و تغيّب اجالهم حتّى نزل بهم الموعود الّذى تردّ عنه المعذرة و ترفع عنه التّوبة و تحل معه القارعة و النّقمة يعنى و هلاك نشدند كسانى كه بودند پيش از شما مگر بدرازى آرزوهاى ايشان و دور بودن مدّتهاى مرگ ايشان تا اين كه نازلشد بايشان مرگ موعودى كه مردود است از او عذر خواستن و قبول نمى‏كند عذر احدى را و برداشته شده است از جانب او توبه كردن و قبول‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  135

نمى‏كند توبه كسى را و فرود ميايد با او مصيبتهاى شكننده و عقوبتهاى شديده ايّها النّاس انّه من استنصح اللّه وفّق و من اتّخذ قوله دليلا هدى للّتى هى اقوم فانّ جار اللّه امن و عدوّه خائف و انّه لا ينبغي لمن عرف عظمة اللّه ان يتعظّم فانّ رفعة الّذين يعلمون ما عظمته ان يتواضعوا له و سلامة الّذين يعلمون ما قدرته ان يستسلموا له فلا تنفروا من الحقّ نفار الصّحيح من الاجرب و البارى‏ء من ذى السّقم يعنى اى مردمان بتحقيق كه كسى كه طلب نصيحت كرد از خدا و قبول كرد قول او را در اوامر و نواهى موفّق گرديد بتوفيقات سعادات ابدى و كسى كه اخذ كرد قول خدا و كتاب خدا را راهنماء خود را برده خواهد شد بطريقه كه استوارترين طريقه‏ها است كه طريقه مقرّبين باشد پس بتحقيق كه همسايه خدا نزديك بعبادت خدا ايمن است از خوف و عذاب و دشمن خدا و دور از بندگى خدا در خوف و خطر است و بتحقيق كه سزاوار نيست از براى كسى كه شناخت بزرگى خدا را اين كه بزرگى بر خود ببندد و خود را بزرگ بشمارد پس بتحقيق كه بلندى آن كسانى كه مى‏دانند كه در چه مرتبه است بزرگى خدا آنستكه اختيار كنند تواضع و فروتنى را از براى او و خود را در جنب بزرگى او بالمرّه نيست بدانند و سلامت آن كسانى كه مى‏دانند در چه پايه است قدرت و توانائى خدا آنستكه منقاد و مطيع مر امر او باشند پس وحشت نكنيد از امام حقّ و صدق مثل وحشت كردن شخص صحيح از شخص جرب دارد و شخص سالم از امراض از صاحب امراض مسريه و اعلموا انّكم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذى تركه و لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذى نقضه و لن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذى نبذه فالتمسوا ذلك من عند اهله فانّهم عيش العلم و موت الجهل يعنى بدانيد كه بتحقيق كه نمى‏شناسيد رشد و راه يافتن بحقّ را تا اين كه نشناسيد كسى را كه واگذاشته است رشد در دين را و اختيار كرده است گمراهى را و نمى‏گيريد عهد و پيمان كتاب خدا را تا نشناسيد ان كسانى را كه شكسته‏اند پيمان كتاب خدا را و متمسّك نمى‏شويد باو تا نشناسيد آن كسانى را كه برانداخته‏اند او را پس طلب كنيد رشد و ميثاق را از نزد اهلش كه ائمّه هدى باشند پس بتحقيق كه ايشان زندگانى علمند و مرگ و جهل و نادانى يعنى احياى علم ميكنند و ازاله جهل هم الّذين يخبركم حكمهم عن علمهم و صمتهم عن منطقهم و ظاهرهم عن باطنهم لا يخالفون الدّين و لا يختلفون فيه فهو بينهم شاهد صادق و صامت ناطق يعنى ان اهل علم آن چنان كسانى باشند كه خبر مى‏دهد شما را حكم كردن ايشان باحكام خدائى از علم ايشان و خاموشى ايشان از سخنان خلاف حقّ و دروغ از ادراك ايشان مر معارف حقّه را و ظاهر صلاح و سداد ايشان بر باطن ايمان و اعتقاد ايشان و مخالفت و مفارقت نمى‏كنند از دين و اختلاف نمى‏كنند در دين پس كتاب خدا در ميان شما شاهد صادقست بر حقيقت امام بر حقّ شما و خاموش گويا است بر فضيلت و صدق امام شما

الخطبة 147

و من خطبة له (علیه السلام)فى ذكر اهل البصرة يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در ذكر اهل بصره كلّ واحد منهما يرجوا الامر له و يعطفه عليه دون صاحبه لا يمتّان الى اللّه بحبل و لا يمدّان اليه بسبب كلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه و عمّا قليل يكشف قناعه به و اللّه لئن صابوا الّذى يريدون لينتزعنّ هذا نفس هذا و لياتينّ هذا على هذا يعنى هر يك از طلحه و زبير اميد دارند امر امارت را از براى خود و ميل مى‏دهند بجانب خود بدون مصاحب خود و متوسّل نيستند بسوى خدا بريسمان پيمانى و نمى‏كشند خود را بسوى خدا بسببى و هر يكى از ايشان بردارند حقد و حسد مصاحب خود باشند و در اندك وقتى برميدارند هر يك از آن دو نفر پرده حسد خود را از براى مصاحب خود و ظاهر مى‏سازند حسد يكديگر را سوگند بخدا كه اگر برسند بامارتى كه طالب اويند هر اينه مى‏گيرد اين يكى جان ان ديگر را و ميايد اين يك بقتل ان ديگر قد قامت الفئة الباغية فاين المحتسبون فقد سنّت لهم السّنن و قدّم لهم الخير لكلّ ضلّة علّة و لكلّ ناكث شبهة و اللّه لا اكون كمستمع اللدّم يسمع النّاعى و يحضر الباكى يعنى بتحقيق كه برپا شدند گروه ظلم‏كنندگان و گمراهان پس كجا باشند عمل كنندگان بخير امر كنندگان بمعروف پس بتحقيق كه نهاده شد از براى ايشان طريقهاى شريعت و پيش فرستاده شد از براى ايشان خبر نبوىّ ( صلی علیه و آله و السلام)انّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين يعنى خبر داد رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)با امير المؤمنين (علیه السلام)كه بتحقيق كه تو بزودى جنگ خواهى كرد با كسانى كه شكننده عهد باشند و ظالم باشند و حلال دانند قتال با خليفه بر حق را و از براى هر ضلالتى علّت و جهتى است و ضلالت ايشان علّتى ندارد بجز حسد و از براى هر شكننده عهدى شبهه‏ايست و از براى ايشان شبهه نيست مگر طغيان و طلب رياست سوگند بخدا كه نمى‏باشم مثل كسى كه گوش دارنده است بصداء دست بر سر و سينه زدن صاحب مصيبت و حزن كه مى‏شنود صداى خبردهنده مرگ را و حاضر مى‏شود گريه كننده را يعنى من نخواهم نشست كه تا خبر هلاكت مسلمانان را بشنوم و حاضر بشوم گريه كنندگان ايشان را بلكه فرصت بدشمن نمى‏دهم و دشمنان را بسزاء خود مى‏رسانم

الخطبة 148

و من كلام له (علیه السلام)قبل موته يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است پيش از وفات او (علیه السلام)ايّها النّاس كلّ امرء لاق ما يفرّ عنه فى فراره و الاجل مساق النّفس و الهرب منه موافاته كم اطردت الايّام ابحثها عن مكنون هذا الامر فابى اللّه الّا اخفائه هيهات علم مخزون يعنى اى مردمان هر مردى ملاقات‏كننده است مرگى را كه كراهت دارد بالطّبع از او در عين فراهم آوردن اسباب افراد از او يعنى اسباب فرار از مرگ مى‏رساند مرد را در عاقبت بمرك پس ممكن نخواهد بود فرار از مرگ و مدّت عمر هر كس محلّ راندن نفس او است بسوى مرگ و گريختن از مرگ باسباب و علاج رسيدنست بمرگ زيرا كه عمر در گذر است و البتّه باخر خواهد رسيد و چه بسيار دور گردانيدم از خود ايّام را و گذراندم از خود يكيك از روزها را در حالتى كه تفحّص مى‏كردم در ان از اين امر مخفى كه مرگ باشد پس ابا داشت خداى (-  تعالى- ) مگر پنهان داشتن او را و تفصيل و كيفيّت ان معلوم من نشد چه بسيار دور است دانستن ان و علم او از علم مخزون در نزد خدا است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  136

و كشف ان صلاح نيست از جهة قول خداى (-  تعالى- ) إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ اگر چه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)مجملا اخبار كرده باشد بقول خود ستضرب على هذه فتخضب يعنى زده مى‏شوى تو بر فرق سر پس رنگين مى‏شود ريش تو امّا تعيين و تفصيل آن معلوم و مشخّص نباشد امّا وصيّتى فاللّه لا تشركوا به شيئا و محمّد صلّى اللّه عليه و آله فلا تضيّعوا سنّته اقيموا هذين العمودين و اوقدوا هذين المصباحين و خلاكم ذمّ ما لم تشردوا احمّل كلّ امرء منكم مجهوده و خفّف عن الجهلة ربّ رحيم و دين قويم و امام عليم يعنى امّا آن چه وصيّت من است با شما پس خداست و شريك مگردانيد با او چيزى را و محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)است پس ضايع مكنيد سنّة و طريقه او را برپاداريد اين دو ستون دين را و برافروخته داريد اين دو چراغ يقين را و خالى و دور باد از شما مذمّت و عيب مادامى كه نگريزيد از اين دو چراغ بار كرده شده است بر هر مردى از شما و تكليف شده است باو بقدر طاقت و وسع او و تخفيف داده شده است از مردم بى‏عقل مثل صبيان و مجانين پروردگار شما پروردگار رحيم است و دين شما دين مستقيم است و امام شما امام عليم و دانا است پس بر احدى تنگ نگرفته‏اند در معارف و احكام و آن چه تكليف شده بقدر وسع و طاقت است انا بالأمس صاحبكم و انا اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم غفر اللّه لى و لكم ان تثبت الوطاة فى هذه المزلّة فذاك المراد و ان تدحض القدم فانّا كنّا فى افياء اغصان و مهبّ رياح و تحت ظلّ غمام اضمحلّ فى الجوّ متلفّقها و عفا فى الارض محطّها يعنى من ديروز كه زمان حضور پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد مصاحب شما بودم و من امروز كه بعد از رحلت او باشد سبب اعتبار و امتحان شما باشم زيرا كه خليفه بر حقّ پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و امام شما باشم و باطاعت من شما آزموده مى‏شويد و فردا كه روز اجل من باشد مفارقت و جدائى ميكنم از شما بيامرزد خدا مرا و شما را اگر ثابت و برقرار ماند گام نهادن ما در اين دنياى لغزيده پس او است متعلّق اراده خدا و اگر پاى ثبات از پيش در رفت و بيرون شديم از دنيا پس بتحقيق كه ما ثابت و برقرار باشيم در سايهاى شاخهاى شجره علم و معرفت و در جاى وزيدن رياح ارواح كه عالم عقل كلّ باشد و در زير سايه ابرى كه تراكم علايق فضاء نفسى از او مضمحل بود و اثر واقع در ارض طبيعت در ان محو بود كه منزله روح كلّ باشد يعنى چون ما برتر از عالم طبع و نفس باشيم و از سنخ ارواح مدبّره و عقول فعّاله مى‏باشيم بيرون رفتن از دنيا از براى ما فوز عظيم و خلاص از سجن است و انّما كنت جارا قد جاوركم بدنى ايّاما و ستعقبون منّى جنّة خلاء ساكنة بعد حراك و صامتة بعد تطوق ليعظكم هدوى و خفوت اطراقى و سكون اطرافى فانّه اوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع يعنى نيستم من مگر همسايه كه در جوار شما ماند بدن من چند روزى و در ميابيد در عاقبت از من جثّه تنى را كه خالى از روح باشد ساكن باشد بعد از آن كه متحرّك بود زبان بسته باشد بعد از آن كه گويا بود تا اين كه پند دهد شما را سيرت و طريقه من و سكوت سرد و پيش‏افكندن من و از حركت افتادن اعضاء من پس بتحقيق كه بودن من بر حالات مذكوره وعظ كننده‏تر است از براى عبرت‏گيرندگان از نطق بلاغت داشته شده و قول شنيده شده و داعيكم و داع امرء مرصد للتّلاقى غدا ترون ايّامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلوّ مكانى و قيام غيرى مقامى يعنى وداع كردن من شما را مثل وداع كردن مرديست كه انتظار كشيده شود در او از براى ملاقات در فردا مى‏دانيد شما روزگار مرا و ظاهر مى‏شود از براى شما نهانيهاى من و اعتقادات من و مى‏شناسيد قدر و مرتبه مرا بعد از خالى شدن جاى من و نشستن غير من بجاى من

الخطبة 149

و من خطبة له (علیه السلام)يومى فيها الى الملاحم يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است اشاره مى‏شود در ان بسوى فتنه‏هاى عظيمه كه در زمان آينده واقع خواهد شد و اخذوا يمينا و شمالا طعنا فى مسالك الغىّ و تركا لمذاهب الرّشد فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد و لا تستبطئوا ما يجي‏ء به الغد فكم من مستعجل بما ان ادركه ودّ انّه لم يدركه و ما اليوم من تباشير غد يعنى گرفتند ان قوم گمراه جانب راست و چپ راه را و وسط عدل را و واگذاشتند از جهة رفتن در راههاى ضلالت و واگذاردن راههاى هدايت يعنى متّصف باشند باخلاق رذيله كه طرف افراط و تفريط مقتضيات قوّه شهويّه و غضبيّه باشند و خالى باشند

از اخلاق حسنه كه عدل و وسط باشد پس شتاب ميكنند در امدن چيزى كه ثابت است امدن او و متوقّعست تحقّق او و بطى‏ء و كند ندانيد امرى را كه مياورد او را فردا پس چه بسيار شتاب‏كننده بامرى كه اگر دريابد او را دوست مى‏دارد كه درنيافته بود او را و چه بسيار نزديكست امروز ابتداء صبح فردا يا قوم هذا ايّان ورود كلّ موعود و دنوّ من طلعة ما لا تعرفون الا و انّ من ادركها منّا يسير فيها بسراج منير و يحذر فيها على مثال الصّالحين ليحلّ فيها ربقا و يعتق رقّا و يصدع شعبا و يشعب صدعا فى سترة عن النّاس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين نصلا تجلى با لتّنزيل ابصارهم و يرمى بالتّفسير فى مسامعهم و يغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح يعنى اى قوم من و طايفه من اينست زمان وارد شدن هر وعده شده و نزديك‏شدن ظاهر شدن امرى كه شما نمى‏شناسيد يعنى زمان انفتنه و فسادهاى عظيمه موعود در اخر زمان نزديكست و ظاهر خواهد شد بطورى كه نشناسيد او را چه مثل او را نديده باشياء آگاه باشيد و بتحقيق كه كسى كه از ما اهل بيت كه قائم آل محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)باشد دريابد آن واقعه را راه مى‏رود در او بچراغ روشن علم امامت و ولايت و متابعت و پيروى ميكند در ان بر صفات و حالات اشخاصى كه متّصف باشند بصفت صلاح و سداد تا اين كه وا ميكند قلّاده گردن گرفتاران ظلم و ستم را و ازاد مى‏كردند بندگان در تحت شدّت را و متفرّق مى‏سازد جمعيّت جور و طغيان را و جمع مى‏سازد تفرقه شده‏هاى دين و ايمان را در حالتى كه باشد در ان زمان در پنهانى از مردمان نمى‏بيند كسى كه در قفاء او در آيد و از پى او برود اثرى و نشانه از او را اگر چه متابعت كند نظر و تامّل را و جدّ و جهد كند در طلب او پس هر اينه تيز گردانيده

قبل فهرست بعد