قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  125

باشم و حال آن كه حركت كند آن شخص با لشكر آن چنانى كه نباشد از براى ان گردى و نه اواز و غوغائى و نه صداى لجامهاى مراكبى و نه آواز اسبهائى در حالتى كه بشورانند زمين را بپاهاى خود گويا پاهاى ايشان پاهاى شترمرغست كه پهن و ستبر است سيّد رضىّ (-  ره- ) مى‏گويد كه اشاره ميكرد امير المؤمنين (علیه السلام)در اين كلام بسوى صاحب و امير غلامان سياه زنجى كه برقعى باشد و برقعى مردى بود از شهر رى در سنه دويست و پنجاه و پنج از هجرت نبوىّ ( صلی علیه و آله و السلام)توجّه نمود بشهر بصره و غلامان سياه زنجى را كه كاركنان شهر بصره بودند بخود دعوت كرد و ايشان بامر او در روز معيّنى بموافقت جمعى ديگر خواجهاى خود را بقتل رسانيدند و تمام بر برقعى جمع شده با او بيعت كردند و روى ببلاد عبّاسيان آوردند و انواع فتنه و قتل باهل بصره رسانيدند و لشكريان ايشان را مضطرّ ساختند و نام او علىّ بن محمّد علوى بود چون هميشه اوقات با برقع بود باين سبب مشهور گشت ببرقعى و لشكر او كه سپاهان زنجى بودند تمامى پياده و پابرهنه بودند و تفصيل قصّه ان مسطور است در كتب تواريخ ثمّ قال ويل لسكككم العامرة و الدّور المزخرفة الّتى لها اجنحة كاجنحة النّسور و خراطيم كخراطيم الفيلة من اولئك الّذين لا يندب قتيلهم و لا يفقد غائبهم يعنى پس امير المؤمنين (علیه السلام)گفت كه واى باد از براى كوچهاى شما كه اباد است و از براى خانهاى طلاكارى آن چنانى كه از براى انها اجنحه و رواشن يعنى بالا خانهاى روى بكوچه است مثل پرهاى كركس و ناودانهاى بلند است مثل خرطوم فيل و واى باد از جور و ستم و خرابى آن طايفه آن چنانى كه گريه كرده نمى‏شوند كشته‏هاى ايشان زيرا كه تمام غلامان سياه بى‏اهل و اقاربند گريه كننده بر كشتگان ندارند و تجسّس كرده نمى‏شوند از غائبهاى ايشان زيرا كه از كثرت و انبوهى چون كسى از ايشان مفقود شود ديگرى جانشين او مى‏شود از مفقود نپرسند انا كابّ الدّنيا بوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعينها يعنى من برو در اندازنده و وارونه كننده دنيا باشم يعنى دانا باشم بباطن و ظاهر دنيا و اندازه‏كننده دنيا باشم بمقدارش و آن چه را كه در ظرف دنيا است پيموده‏ام باندازه علمى و نگاه‏كننده بحقيقت دنيا باشم و ديده‏ام عين حقيقت دنيا را و چيزى از او بر من مخفى نيست يعنى چون احاطه تامّه بدنيا دارم ماضى و مستقبل و حال دنيا پيش من يكسانست اينست كه خبر از آينده مى‏دهم بنحوى كه ديده باشم و منها و يومى به الى وصف الاتراك

يعنى بعضى از ان كلماتست و اشاره ميكند (علیه السلام)بان بعض بسوى صفت كردن پادشاهان ترك كه بعد آمدند كانّى اراهم كانّ وجوههم المجانّ المطرّقة يلبسون السّرق و الدّيباج و يعتقبون الخيل العتاق و يكون هناك استحرار قتل حتّى يمشى المجروح على المقتول و يكون المفلت اقلّ من المامور فقال له بعض اصحابه لقد اعطيت يا امير المؤمنين علم الغيب يعنى گويا مى‏بينم آن طايفه تركان را كه روهاى انها مثل سپرهاى چكّش‏خورده پهن و گرد و نشانه نشانه‏دار است مى‏پوشند لباس حرير نازك و ديبا را و عقب درميايند اسبهاى نجيب خوب را يعنى بيدك مى‏كشند اسبها را در سوارى و ميباشد در آن هنگام اشتداد خون ريزش تا اين كه زخمدار راه مى‏رود بر روى كشته شده و ميباشد فرارى كمتر از اسير شده پس گفت مر او را بعضى از اصحابش كه يا امير المؤمنين علم غيب بتو عطاء شده است كه از آينده خبر مى‏دهى فضحك عليه السّلام و قال للرّجل و كان كلبيّا يا اخا كلب ليس هو بعلم غيب و انّما هو تعلّم من ذى علم و انّما علم الغيب علم السّاعة و ما عدّده سبحانه بقوله إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الاية فيعلم سبحانه ما فى الارحام من ذكر او انثى و قبيح او جميل و سخىّ او بخيل و شقىّ او سعيد و من تكون للنّار حطبا و فى الجنان للنّبيّين مرافقا فهذا علم الغيب الّذى لا يعلمه احد الّا اللّه و ما سوى ذلك فعلم علّمه اللّه (-  تعالى- ) نبيّه ( صلی علیه و آله و السلام)فعلّمنيه و دعا لى بان يعيه صدرى و تضطمّ عليه جوانحى يعنى پس خنديد (علیه السلام)از روى تعجّب بر جهل سائل كه در مقام اعتراض برآمده است و فرمود مر آن مرد را و بود آن مرد از طايفه بنى كلب اى برادر طايفه كلب نيست آن چه من خبر دادم علم بغيبى كه مختصّ بخدا است و اخبار بان منهى است نيست آن چه من گفتم مگر تعلّم و آموختن از صاحب علم كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و نيست علم غيب مگر علم بقيام روز قيامت و آن چه را كه شمرده است او را خداى سبحانه و (-  تعالى- ) بقول خود در آيه إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ كه پنج چيز است پس خدا ميداند آن چه را كه در رحمها است از مرد و زن بودن و خوب و زشت بودن و سخىّ و بخيل و شقىّ و سعيد بودن و ميداند كسى را كه مى‏شود در قيامت هيمه از براى اتش جهنّم يا همنشين است با پيغمبران در بهشت پس اينست علم غيب آن چنانى كه نمى‏داند او را احدى مگر خدا و چيزى كه سواى انها است پس علمى است كه تعليم كرده است خدا او را به پيغمبرش ( صلی علیه و آله و السلام)پس او تعليم كرده است انرا بمن و دعا كرده است از براى من كه حفظ كند او را سينه من و مشتمل شود و فرو گيرد او را اطراف دل من و مراد از تعليم پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)افاضه علومست از فيّاض على الاطلاق بوساطت نور محمّدى صلّى اللّه عليه و آله كه اوّل ما خلق اللّه و عالم علم خدا و حقيقت انسان كاملست بر نفس شريفه او بسبب استعدادات علميّه و عمليّه و رياضات خلقيّه و خلقيّه و مجاهدات عقليّه و نفسيّه و قرابت صوريّه و معنويّه او با حقيقت محمّديّه ( صلی علیه و آله و السلام)و ادراك صحبت خاتم پيغمبران در باطن و ظاهر و در اوّل و اخر كه موجب انتقالست از عالم شهادت بعالم غيب و باعث اتّصالست بملائكه كرّوبيّين و بقرب حضرت ربّ العالمين و تحصيل علم باسباب عالم خلق از عالم امر و بسبب ان تحصيل علم بمسبّبات و ملاحظه نقوش الواح قدريّه و از آنجا اخبار بر مغيبات بر وفق مصلحت در بعضى اوقات كه از كرامات اولياء و كمّل است و ان علمى كه مختصّ بعلّام الغيوبست علم باسباب مكنونه مخزونه در غيب الغيوب و علم بحقيقت و لمّيّت اسبابست كه مطّلع نمى‏تواند شد بر ان مگر علّام الغيوب و ان پنج قسم مذكور در آيه شريفه مثالست از براى علوم از سنخ علوم مختصّه نه انحصار است بر ان و اشاره باستعداد بنهج مذكور است قول او (علیه السلام)و دعا لى (-  اه- )

الخطبة 128

و من خطبة له (علیه السلام)فى ذكر المكائيل و الموازين يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  126

مذكور است در ان مكائيل و موازين يعنى كيلها و وزنها اگر چه موضع اكثر انها صريحة نقل نشده باشد چنانچه دأب ناقلست در اكثر خطبه عباد اللّه انّكم و ما تأملون من هذه الدّنيا اثوياء مؤجّلون و مدينون مقتضون اجل منقوص و عمل محفوظ فربّ دائب مضيّع و ربّ كادح خاسر يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه شما با آن چه را كه ارزو داريد از دنيا ميهمانهائى باشيد مدّت داشتگان و مدّت ضيافت موقّت البتّه منقضى خواهد شد و قرض‏دارانيد با طلبكاران كه البتّه مطالبه دين از شما خواهند كرد و آن اجل و مدّت مدّتى است بسيار اندك و ان دين عمل و عبادتى است معيّن و مفروض و محفوظ از تغيير و تبديل پس چه بسيار تعب و رنج‏برنده است كه ضايع‏كننده ان رنج است بتقريب عدم استيفاء شرايط تجارت و چه بسيار ساعى و تلاش كننده است در تجارت كه زيان كننده است بجهة ندانستن روش تحصيل منفعت و قد اصبحتم فى زمن لا يزداد الخير فيه الّا ادبارا و الشّرّ الّا اقبالا و الشّيطان فى هلاك النّاس الّا طمعا فهذا اوان قويت عدّته و عمّت مكيدته و امكنت فريسته يعنى بتحقيق كه داخل در ايّام روزگارى شديد كه زياد نمى‏كند خير و منفعت در ان روزگار مگر روى گرداند تو را و شرّ و مضرّت در ان مگر روى اورد تو را شيطان در هلاكت مردمان مگر طمع را پس آن زمان هنگامى است كه قوّت گرفته است مايه معاش شيطان و بهرجا رسيده است مكر و حيله او و اسان گرديده است شكار كردن او اضرب بطرفك حيث شئت من النّاس فهل تبصر الّا فقيرا يكابد فقرا او غنيّا بدّل نعمة اللّه كفرا او بخيلا اتّخذ البخل بحقّ اللّه وفرا او متمرّدا كانّ باذنه عن سمع المواعظ وقرا يعنى بينداز نگاه تو را در هر جاى كه بخواهى بسوى مردمان پس نمى‏بينى تو مگر فقيرى را كه رنج و مشقّت مى‏برد از جهة بى‏چيزى و يا بى‏نيازى را كه تغيير داده است شكر نعمة خدا را بكفران و يا بخيلى را كه برداشته است بخل بمال خدا را از براى خود بجهة وافر ساختن مال و يا سركش از اطاعت خدائى را كه گويا گوش او سنگين است از شنيدن وعظها اين خياركم و صلحائكم و اين احراركم و سمحائكم و اين المتورّعون فى مكاسبهم و المتنزّهون فى مذاهبهم يعنى كجا باشند نيكان شما و صلحاء شما و كجا باشند آزادگان شما و بخشندگان شما و كجا باشند پرهيزكاران در تجارت خود و پاكان در مذاهب خود أ ليس قد ظعنوا جميعا عن هذه الدّنيا الدّنيّة و العاجلة المنقّصة و هل خلّفتم الّا فى حثالة لا تلتقى بذمّهم الشّفتان استصغارا لقدرهم و ذهابا عن ذكرهم فانّا للّه و انّا اليه راجعون يعنى ايا نيست بتحقيق كه كوچ كردند همگى از اين سراى پست‏مرتبه و شتاب‏دارنده كدورت داشته شده و واپس گذاشته نشديد شما مگر در ميان مردم نخاله بد كه ملاقات نمى‏كنند دو لب با يكديگر در مذمّت ايشان از جهة حقارت و پستى رتبه ايشان و در گذشتن از گفتگوى ايشان پس در چنين زمانى گوئيم انّا للّه و انّا اليه راجعون يعنى بتحقيق كه ما مملوك خدائيم و بدرستى كه ما راجع خواهيم شد بسوى ثواب و جزاء خدا يعنى راضى باشيم بمقدّرات خدا ظهر الفساد فلا منكر مغيّر و لا زاجر مزدجر فبهذا تريدون ان تجاوروا اللّه فى دار قدسه و تكونوا اعزّ اوليائه عنده هيهات لا يخدع اللّه عن جنّته و لا تنال مرضاته الّا بطاعته لعن اللّه الامرين بالمعروف التّاركين له و النّاهين عن المنكر العاملين به يعنى اشكارا گشت فساد در دين پس ايا انكاركننده تغيير دهنده نيست و منع‏كننده ممنوع شونده نيست پس باين حال اراده داريد كه مجاور گرديد شما رحمت خدا را در سراى قدس او كه بهشتست و باشيد شما عزيزترين دوستان او در نزد او هيهات چه بسيار دور است اين ارزو و فريب نمى‏خورد خدا از جانب بهشت خود و رسيده نمى‏شود برضاء خدا مگر بطاعت و بندگى او لعنت كند خدا كسانى را كه امر ميكنند ديگران را بآنچه خدا امر كرده است و خود تارك باشند اوامر خدا را و لعنت كند خدا ان كسانى را كه نهى ميكنند مردم را از منهيّات خدا و خود عمل ميكنند بان

الخطبة 129

و من كلام له (علیه السلام)لابى ذر رحمه اللّه لمّا اخرج الى الرّبذة يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است مر ابى ذر رحمه اللّه را در زمانى كه عثمان او را از مدينه منوّره اخراج كرد بسوى ربذه كه قريه‏ايست در دو فرسنگى مدينه منوّره و كيفيّت سوء سلوك عثمان با او و سبب اخراجش بتفصيل مذكور است در شروح مبسوطه و كتب تواريخ يا ابا ذر انّك غضبت للّه فارج من غضبت له انّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك فاترك فى ايديهم ما خافوك عليه و اهرب منهم بما خفتهم عليه فما احوجهم الى ما منعتهم و اغناك عمّا منعوك يعنى يا ابا ذر بدرستى كه تو خشم كردى از براى خدا پس اميدوار باش بكسى كه از براى او خشم كردى بتحقيق كه قوم ترسيدند از تو بر دنياى خود و ترسيدى تو از ايشان بر دين تو پس واگذار در دستهاى ايشان دنيائى را كه ترسيدند از تو بر ان و بگريز از ايشان بسبب دينى كه تو ترسيدى از ايشان بر آن پس چه بسيار است چيزى كه محتاج دارد ايشان را بسوى دينى كه منع ميكرد ايشان را از دنيا بسبب ان و چه بسيار است چيزى كه بى‏نياز دارد تو را از دنيائى كه منع مى‏كردند تو را از دين بسبب ان و ستعلم من الرّابح غدا و الأكثر حسدا و لو انّ السّموات و الارضين كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل اللّه له منهما مخرجا يعنى بتحقيق كه خواهى دانست كه كيست سود كننده در فرداى قيامت و كيست بيشتر حسد برده شده از بسيارى تنعّم و اگر آسمانها و زمين‏ها بسته شده باشند بر روى بنده پس بپرهيزد ان بنده خدا را هر اينه مى‏گرداند خدا از براى او از اسمان و زمين گشادى و وسعتى لا يؤنسنّك الّا الحقّ و لا يوحشنّك الّا الباطل و لو قبلت دنياهم لاحبّوك و لو افترضت منهم لامنوك يعنى بايد مأنوس نگرداند تو را با كسى مگر حقّ و متوحّش نگرداند تو را از كسى مگر باطل و اگر راضى مى‏شدى دنيادارى ايشان را هر اينه دوست مى‏داشتند تو را و اگر بقرض مى‏گرفتى دنيا داشتن را از ايشان ايمن مى‏گردانيدند تو را از شرّ خود

الخطبة 130

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است ايّتها النّفوس المختلفة و القلوب المتشتّة الشّاهدة أبدانهم و الغائبة عنهم عقولهم اظئركم على الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزى من وعوعة الاسد هيهات ان اطلع بكم سرار العدل او اقيم اعوجاج الحقّ يعنى اى نفسهاى مختلفه غير متّفقه باهم و دلهاى متفرّقه در خواهش ان نفوسى كه حاضر است بدنهاى ايشان و غائبست از ايشان عقلهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  127

ايشان من مائل مى‏گردانم شما را بر قرب حقّ و شما وحشت مى‏كنيد از او مثل وحشت‏كردن بز از او از شير چه بسيار دور است كه ظاهر گردانم باعانت شما پنهانى عدالت را و راست گردانم كجى حقّ را يعنى عدالتى را كه پنهان ساخته‏اند و حقّى را كه كج گردانيده‏اند باعانت شما ظاهر سازم و راست گردانم يعنى مستقلّ در خلافت گردم اللّهمّ انّك قد تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شي‏ء من فضول الحطام و لكن لنردّ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك يعنى بار خدايا بتحقيق كه تو مى‏دانى كه نبود آن چه كه واقع شد از ما از مجاهده از جهة رغبت در سلطنت و پادشاهى و نه خواهش چيزى از زيادتيهاى متاع دنيوى و ليكن از براى اين بود كه برگردانم علامات دين تو را كه برده‏اند و ظاهر سازم اصلاح در ميان عباد را در شهرهاى تو تا ايمن گردند مظلومان بندگان تو از ظالمان و تا برپا داشته شود فروگذاشته شده از حدود و احكام تو اللّهمّ انّى اوّل من اناب و سمع و اجاب لم يسبقني بالصّلوة الّا رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)و قد علمتم انّه لا ينبغي ان يكون على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فيكون فى اموالهم لهمته و لا الجاهل فيضلّهم بجهله و لا الجانى فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدّول فيتّخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسّنّة فيهلك الامّة يعنى بار خدايا من اوّل كسى باشم كه رجوع كردم بحقّ و شنيدم حقّ را و قبول كردم و پيشى نگرفت مرا بنماز احدى مگر رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و بتحقيق كه شما دانستيد كه سزاوار نيست اين كه قائم باشد بر فروج مسلمانان و خونهاى ايشان و غنيمتها و احكام و امامت مسلمانان شخصى بخيل تا اين كه واقع شود در اموال ايشان حرص او و نه جاهل تا اين كه گمراه گرداند ايشان را بنادانى خود و نه جوركننده تا اين كه مستأصل گرداند ايشان را بجور خود و نه ترسنده از دولتها تا اين كه بردارد بدوستى خود قومى دون قومى را و نه رشوه‏گيرنده در حكم كردن تا اين كه باطل كند حقوق را و بازايستد در حقوق پيش از مواضع جزم بان و نه واگذارنده طريقه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)تا اين كه هلاك سازد امّت را

الخطبة 131

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است نحمده على ما اخذ و اعطى و على ما ابلى و ابتلى الباطن لكلّ خفيّة و الحاضر لكلّ سريرة العالم بما تكنّ الصّدور و ما تخون العيون يعنى حمد ميكنم خدا را بر گرفتن او و بر بخشيدن او و بر نعمت دادن او و بر مبتلا كردن بفقر و فاقه او چه هر يك از انها بر وجه مصلحت و حكمت است و مصلحت از بزرگ نعمتست و بر هر نعمتى شكرى واجب و او است خبير بر هر پنهانى و واقف بر هر نهانى و او است داناى به هر چه پنهانست در دلها و آن چه كه نگاه كنند چشمها بدزدى و نشهد ان لا اله غيره و انّ محمّدا نجيبه و بعيثه شهادة يوافق فيها السّرّ الاعلان و القلب اللّسان يعنى شهادت مى‏دهم باين كه نيست خدائى غير از او و اين كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله برگزيده او و برانگيخته اوست شهادتى كه موافق باشد در ان سرّ باعيان و دل با زبان فانّه و اللّه الجدّ لا اللعب و الحقّ لا الكذب و ما هو الّا الموت اسمع داعيه و اعجل حاديه فلا يغرّنّك سواد النّاس من نفسك يعنى پس بتحقيق كه امرى است سوگند بخدا كه براستى است نه ببازى و راستست نه دروغ و نيست ان امر مگر مرگ در حالتى كه شنوانده است خواننده او از اسباب و شتابنده است راننده او از موجبات پس بايد فريب ندهد تو را كثرت حشم و خدم مردمان از نفس تو كه طمع كنى مثل كثرت حشم و خدم ايشان را از براى نفس خود قد رايت من كان قبلك ممّن جمع المال و حذر الاقلال و امن العواقب طول امل و استبعاد اجل كيف نزل به الموت فازعجه عن وطنه و اخذه من مأمنه محمولا على اعواد المنايا يتعاطى به الرّجال و الرّجال تحميلا على المناكب و امساكا بالانامل يعنى بتحقيق كه ديدى تو كسى را كه بود پيش از تو از كسانى كه جمع كردند مال را و احتراز مى‏كردند از فقر و ايمن بودند از عاقبتهاى خود از جهة درازى ارزو و دور ديدن مدّت مرگ كه چگونه وارد شد باو مرگ پس او را بيرون كرد از وطنش و بگرفت او را از مأمنش در حالتى كه باد كرده شده بود بر چوبهاى مرگ يعنى تابوت و دست بدست مى‏دادند او را مردان بمردان از روى برداشتن بر دوشها و نگاه داشتن بر سر دستها اما رايتم الّذين يأملون بعيدا و يبنون مشيدا و يجمعون كثيرا اصبحت بيوتهم قبورا و ما جمعوا بورا و صارت اموالهم للوارثين و ازواجهم لقوم آخرين لا فى حسنة يزيدون و لا من سيّئة يستعتبون يعنى ايا نديد شما آن كسانى را كه داشتند آرزوى دور و بناء مى‏كردند بناهاى استوار و جمع مى‏كردند مالهاى بسيار كه صبح كرد خانه‏هاى ايشان بحالتى كه گرديد قبرهاى ايشان و آن چه را كه جمع كرده بودند گرديد هلاكت ايشان يعنى بدل شد بيوت بقبور و اموال بهلاكت و گرديد اموال ايشان از براى وارثها و زنهاى ايشان از براى جماعتى ديگر نمى‏توانند كه زياد كنند اعمال نيكى و نه استرضاء جوئيد از افعال بدى فمن اشعر التّقوى قلبه برّز مهله و فاز عمله فاهبتلوا هبلها و اعملوا للجنّة عملها يعنى پس كسى كه گردانيد تقوى را شعار دل خود تقدّم جست و پيشى گرفت در ايّام مهلت خود و رستگار شد در اوقات عمل خود پس سعى كنيد سعى كردن تقوى را و عمل كنيد از براى جنّت عمل كردن جنّت را فانّ الدّنيا لم يخلق لكم دار مقام بل خلقت لكم مجازا لتزوّدوا منها الاعمال الى دار القرار فكونوا منها على اوفاز و قرّبوا الظّهور للزّيال يعنى پس بدرستى كه دنيا خلق نشده است از براى سراى درنگ كردن شما بلكه خلق شده است مكان درگذشتن از براى شما و خلق شده است از براى توشه اعمال حسنه برداشتن از ان از براى سراى قرار اخرت پس باشيد از جانب دنيا بر تعجيل و شتاب و نزديك گردانيد مركب‏هاى ترك دنيا را از براى مزائلت و مفارقت از ان

الخطبة 132

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و انقادت له الدّنيا و الاخرة بازمّتها و قذفت اليه السّموات و الارضون مقاليدها و سجدت له بالغدوّ و الاصال الاشجار النّاضرة و قدحت له من قضبانها النّيران المضيئة و اتت اكلها بكلماته الثّمار اليافعة يعنى مطيع و تابعند از براى مشيّت خداى (-  تعالى- ) اهل دنيا و اخرت بسبب مهارهاى هستى ايشان كه در يد قدرت خدا است و تسليم كرده‏اند بسوى قدرت او آسمانها و زمينها كليدهاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  128

تأثير خود را كه وجود ايشان باشد زيرا كه وجود ممكنات كه منشأ آثار است در يد اقتدار واجبست و نيست مؤثّرى در وجود مگر خدا و عبادت و بندگى كنند از براى او در صبح و شام على الدّوام درختان سبز و خرّم در نموّ و حركات خود و افروخته مى‏شود از امر او از شاخهاى تر درختان اتشهاى روشن‏كننده كه شعله‏هاى انها باشد در وقت افروخته شدن باتش و مياورد درختان بار مأكول‏دار بكلمات اذن او ميوهاى رسيده و منها و كتاب اللّه بين اظهركم ناطق لا يعيا لسانه و بيت لا تهدم اركانه و عزّ لا تهزم اعوانه يعنى كتاب خدا كه در ميان شما است گويائيست كه خسته نمى‏شود زبانش و خانه‏ايست كه خراب نمى‏شود اركانش يعنى احكام و قواعدش هميشه باقى است و غالبى است كه مغلوب نمى‏شود يارانش و منها ارسله على حين فترة من الرّسل و تنازع من الالسن فقفّى به الرّسل و ختم به الوحى فجاهد فى سبيل اللّه المدبرين عنه و العادلين به يعنى فرستاد پيغمبر اخر الزّمان ( صلی علیه و آله و السلام)در زمان سستى و تراخى از ارسال رسل و تنازع و تشاجر از صاحبان زبانهاى بلاغت و فصاحت پس گردانيد او را در عقب رسولان و باخر رسانيد باو وحى فرستادن را پس او جهاد كرد در راه خدا با پشت‏كنندگان اطاعت او و باقراردهندگان معادل و شريك با او و منها و انّما الدّنيا منتهى بصر الاعمى لا يبصر ممّا ورائها شيئا و البصير ينفذها بصره و يعلم انّ الدّار ورائها فالبصير منها شاخص و الاعمى اليها شاخص و البصير منها متزوّد و الاعمى لها متزوّد يعنى و نيست دنيا مگر منتهاى بينائى كور در دين كه نمى‏بيند غير از دنيا چيزى را مثل كور كه نمى‏بيند غير از تاريكى چيزى را و گمان ميكنند كه نيست چيزى بغير از تاريكى و بيناء در دين در مى‏گذرد بينائى او از دنيا و ميداند كه سراى باقى واقعى بعد از دنيا است پس بيناء در دين از دنيا بلند كننده است نگاه خود را بسوى اخرت و كور در دين بلند كننده است نگاه خود را بسوى دنيا و بيناء در دين توشه‏بردارنده است از دنيا و كور در دين توشه‏بردارنده است از براى دنيا و منها و اعلموا ان ليس من شي‏ء الّا و يكاد صاحبه يشبع منه و يملّه الّا الحيوة فانّه لا يجد له فى الموت راحة يعنى بدانيد كه نيست چيزى مگر اين كه نزديكست كه صاحب او سير گردد از او و ملول شود از او مگر حيات بسبب اين كه صاحب حيات نمى‏يابد از براى خود در موت راحتى زيرا كه شكّى نيست كه حيات من حيث انّها حيات كمال و راحت است و موت كه زوال او است من حيث انّه موت تعب است و اين معنى منافى نيست با تعب بودن حيات بالعرض بجهة عوارض خارجيّه مثل مرض يا فقر يا ذلّت و امثال آن يا شوق برسيدن حياتى اقوى و يا خلاص شدن از عذابى و چون حيات بالذّات صفت كمالست لهذا در خدا ازلىّ و ابدىّ و واجبست بالضّرورة الازليّة و موت ممتنع است بر او بالضّرورة الازليّة و انّما ذلك بمنزلة الحكمة الّتى هى حيوة للقلب الميّت و بصر للعين العمياء و سمع للاذن الصّمّاء و رىّ للظّمآن و فيها الغنى كلّه و السّلامة يعنى نيست آن كلاميكه گفته شده و معهود است از پند و نصايح مگر بمنزله حكمت كه عبارت از معرفت بمبدء و معاد باشد انحكمتى كه زنده‏كننده دل مرده است و بينا گرداننده چشم كور است و شنوا گرداننده گوش كر است يعنى دل و چشم و گوش شخص جاهل و سيراب‏كننده مر تشنه بعلم است و در انحكمت بى‏نيازى تمامست و سلامت از عذاب اخرتست كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض و لا يختلف فى اللّه و لا يخالف بصاحبه عن اللّه يعنى آن منزله حكمت كتاب خدا است كه شما بينا مى‏شويد بحقّ بسبب او و گويا مى‏شويد بحق بسبب او و شنوا مى‏شويد بحقّ بسبب او و گويا است بعضى از كتاب بعضى يعنى مفسّر بعضى است و شهادت مى‏دهد بعضى بر صدق بعضى و مختلف نيست در معارف و احكام اللّه و جدا نمى‏گرداند صاحب خود و ملازم خود را از خدا يعنى از قرب و ثواب خدا جدا نمى‏گرداند قد اصطلحتم على الغلّ فيما بينكم و نبت المرعى على دمنكم و تصافيتم على حبّ الامال و تعاديتم فى كسب الاموال يعنى بتحقيق كه صلح كردند با يكديگر بر حسد در ميان شما و روئيده سبزه بر موضع پئين و پشگل گاو و گوسفند و شتر شما يعنى اين مصالحه شما مثل خضراء دمن است گر چه بظاهر سبز و خرمست امّا در باطن مضرّ چارپايان و تلخ است و باندك مدّتى خشك مى‏شود و باين جهة اين كلمه مثل گرديده است از براى متصالحين در ظاهر با كينه در باطن و حال آن كه با يكديگر صاف و خالص شديد بر دوستى آرزوهاى دنيائى و دشمنى ورزيديد در تحصيل كردن مالها لقد استهام بكم الخبيث و تاه بكم الغرور و اللّه المستعان على نفسى و انفسكم يعنى بتحقيق حيران گردانيده است شما را شيطان و گمراه كرده است شما را فريب دنيا و خدا است يارى خواسته شده بر تسلّط بر نفس خودم و نفسهاى شما

الخطبة 133

و من كلام له (علیه السلام)و قد شاوره عمر فى الخروج الى الرّوم يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه شور ميكرد عمر با او در بيرون رفتن خود بسوى روم و قد توكّل اللّه لاهل الدّين باعزاز الحوزة و ستر العورة و الّذى نصرهم و هم قليل لا ينتصرون و منعهم و هم قليل لا يمتنعون حىّ لا يموت يعنى بتحقيق كه كفيل و ضامنست خدا از براى اهل دين اسلام بحفظ كردن حدود و نواحى اسلام از غلبه دشمنان و پوشاندن عورت زنان اهل اسلام از نگاه دشمنان و آن خدائى كه يارى كرد ايشان را و حال اين كه كم بودند نمى‏توانستند انتقام كشيد از دشمن و منع كرد ايشان را از مغلوب‏شدن و حال آن كه ايشان كم بودند قوّت مدافعه با دشمن را نداشتند زنده است ازلا و ابدا و هرگز نمى‏ميرد يعنى آن خدائى كه يارى كرد اهل اسلام را و غلبه داد در وقت كمى و ضعف انها در اوّل بعثت البتّه يارى خواهد كرد در وقت بسيارى و قوّت ايشان كه بعد از رحلت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد انّك متى تسر الى هذا العدوّ بنفسك فتلقهم فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون اقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون اليه فابعث اليهم رجلا مجرّبا و احفز معه اهل البلاء و النّصيحة فان اظهر اللّه فذاك ما تحبّ و ان تكن الاخرى كنت ردء للنّاس و مثابة للمسلمين يعنى بتحقيق كه هر آن زمانى كه تو حركت نمائى بشخص خود بسوى اين دشمن روم پس ملاقات كردى ايشان را پس منكوب و مخذول گشتى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  129

نخواهد بود از براى مسلمانان پناه‏دهنده تا اقصى بلاد ايشان و نباشد بعد از تو مرجعى كه رجوع كنند مسلمان بسوى او در دفع دشمن پس برانگيزد بسوى ايشان مردى را كه آزمايش شده باشد در جنگ و روانه كن با او اهل تحمّل بلا و شدّت جنگرا و قبول نصيحت و پند را پس اگر غلبه داد خدا پس انغلبه چيزيست كه تو دوست مى‏دارى و اگر واقع شد واقعه ديگر و مغلوب شدند مى‏باشى تو مددكار از براى مردم و مرجع مسلمانان

الخطبة 134

و من كلام له (علیه السلام)و قد وقعت مشاجرة بينه و بين عثمان فقال المغيرة بن الاخنس لعثمان انا اكفيكه يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه واقع شد منازعه ميان او (علیه السلام)و عثمان پس گفت مغيرة بن الاخنس بعثمان كه من كفايت تو ميكنم از او و كافى باشم او را در محاربه از جانب تو فقال امير المؤمنين (علیه السلام)للمغيرة يا بن اللّعين الابتر و الشّجرة الّتى لا اصل لها و لا فرع انت تكفينى يعنى پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام بمغيرة كه اى پسر ملعون دم بريده يعنى پسر دور از رحمت خدا و پسر كسى كه بعد از او خيرى در نسل او نبود و پسر درخت آن چنانى كه نه بيخ از براى او بود يعنى نجابت نداشت و نه شاخ يعنى انصار و اعوان نداشت تو كفايت ميكنى مرا در محاربه و خود را در برابر من و اميدوارى فو اللّه ما اعزّ اللّه من انت ناصره و لا قام من انت منهضه اخرج عنّا ابعد اللّه نواك ثمّ ابلغ جهدك فلا ابقى اللّه عليك ان ابقيت يعنى پس سوگند بخدا كه هرگز غلبه نخواهد داد خدا كسى را كه تو ياور او باشى و هرگز برپا نخواهد شد كسى كه تو برخيزاننده او باشى بيرون رو از مجلس ما دورگرداند خدا مقصود تو را از تو پس برسان بنهايت تلاش و كوشش تو را بر دشمنى من و خدا باقى نگذارد بر تو نكال و عقوبتى را اگر تو باقى بگذارى جدّ و جهد تو در دشمنى با من

الخطبة 135

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است لم تكن بيعتكم ايّاى فلتة و ليس امرى و امركم واحدا انّى اريدكم للّه و أنتم تريدوننى لانفسكم ايّها النّاس اعينونى على انفسكم يعنى نبود بيعت شما مرا بدون تدبّر و رويّه چنانچه در بيعت با اوّل بود و نيست امر من و امر شما بيك نسبت من اراده ميكنم اعانت و يارى شما را از براى خدا و شما اراده مى‏كنيد اعانت مرا از براى نفع نفسهاى شما اى مردمان اعانت و يارى كنيد در جهاد مرا بر ضرر نفسهاى شما در راه خدا زيرا كه رعايت راه خدا سزاوارتر است از رعايت نفس شما و ايم اللّه لانصفنّ المظلوم و لاقودنّ الظّالم بخرامته حتّى اورده منهل الحقّ و ان كان كارها يعنى و سوگند بخدا كه بعدالت رفتار ميكنم از براى مظلوم و مى‏كشم حلقه بينى ظالم را تا اين كه وارد بسازم او را باب خود حقّ و اگر چه بعنوان اكراه و جبر بر او باشد

الخطبة 136

و من كلام له (علیه السلام)فى معنى طلحة و الزبير يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در بيان مقصود طلحه و زبير و اللّه لا انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و انّهم ليطلبون حقّا هم تركوه و دما هم سفكوه فان كنت شريكهم فيه فانّ لهم نصيبهم منه و ان كانوا ولّوه دونى فما الطّلبة الّا قبلهم و انّ اوّل عدلهم للحكم على انفسهم يعنى سوگند بخدا كه انكار نكردند بر من از جهة تقصيرى و قرار ندادند ميانه من و ايشان عدالت را و بتحقيق كه طلب ميكنند ايشان حقّى را كه خود واگذاشتند او را و خون عثمان را كه ايشان ريختند انرا پس اگر بودم من شريك ايشان در ان پس بتحقيق كه از براى ايشان ثابتست حصّه ايشان از انخون و اگر بودند كه مباشران خون بودند بدون شركت من پس نيست طلب كردن خون عثمان مگر از نزد ايشان و بتحقيق كه باشد اوّل عدالت ايشان حكم كردن بر ضرر نفسهاى خود و انّ معى لبصيرتى ما لبّست و لا لبّس علىّ و انّها للفئة الباغية فيها الحمأ و الحمة و الشبهة المغدفة يعنى بدرستى كه با منست بينائى من و نكردم مشتبه امرى را بر احدى و مشتبه كرده نشد بر من امرى و بتحقيق كه آن جماعة هر آينه باشند گروه ظالم خارج از حقّ در اين جماعتست گل سياه گنديده فتنه و فساد و زهر عقرب كينه و عداوت و شبهه مظلمه جهل و ضلالت و انّ الامر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه و انقطع لسانه عن شغبه و ايم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه لا يصدرون عنه برى و لا يعبّون بعده فى حسى يعنى بدرستى كه امر شبهه خون عثمان ظاهر البطلانست و بتحقيق كه زائلست انكار باطل ايشان از جهة بطلان اصلش كه ادّعاء خون عثمان باشد و بريده است زبان باطل از برانگيزنده باطل و سوگند بخدا هر اينه پر خواهم كرد از سيل لشكر حوض معسگريرا كه من كشنده اب ان باشم باز نگردند ايشان از آن سيراب شده يعنى نيست ان حوض مثل حوضهاى ديگر كه تشنه وارد بر او برگردد سيراب شده بلكه برميگردد از زندگى سير شده از ضرب شمشير ابدار و نياشامند بعد از ان آب در ابگاه سرد يعنى بعد از ورود بان حوض باقى نخواهند بود تا بياشامند آب سرد شيرين را و منها فاقبلتم الىّ اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون البيعة البيعة قبضت يدي فبسطتموها و نازعتكم يدي فجاذبتموها يعنى روى آورديد بسوى من مثل روى آوردن اهوان و شتران بچّه‏دار بر بچّه‏هاى خود مى‏گفتيد حاضر شديم از براى بيعت كردن حاضر شديم از براى بيعت كردن بر هم گرفتم دست خود را پس پهن كرديد شماها دست را از براى بيعت و كشيدم از شما دست بيعت خود را پس شما كشيديد دست مرا بسرعت اللّهمّ انّهما قطعانى و ظلمانى و نكثا بيعتى و البّ النّاس علىّ فاحلل ما عقدا و لا تحكم لهما ما ابرما و ارهما المسائة فيما املّا و عملا يعنى بار خدايا بدرستى كه طلحه و زبير بريدند از من و ظلم كردند در حقّ و شكستند بيعت مرا و حريص گردانيدند مردم را بر جنگ من پس واكن آن چه را كه بسته‏اند از تدبير در جنگ با فتن و استوار مگردان از براى ايشان آن چه را كه تابيدند از عزم مجادله با من و بنما ايشان را بدى در آن چيزى كه ارزو كرده‏اند و عمل كرده‏اند و قد استثبتهما قبل القتال و استأنيت بهما امام الوقاع فغمطا النّعمة و ردّ العافية يعنى و بتحقيق طلب كردم رجوع ايشان را به بيعت يا طلب كردم ثبات ايشان را در بيعت پيش از جنگ كردن و طلب كردم درنگ و تربّص ايشان را پيش روى محاربه پس شكر نكردند نعمة اطاعت خدا و رسول را و رد كردند سلامتى دنيا و اخرترا

الخطبة 137

و من خطبة له (علیه السلام)يومى فيها الى ذكر الملاحم يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است اشاره‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  130

ميكند بسوى مذكور ساختن وقايع عظيمه مستقبله و فتن كثيره يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرّأى على القران اذا عطفوا القران على الرّاى يعنى امام غائب ميل مى‏دهد خواهش مردم را بر نهج هدايت كردن ايشان در زمانى كه ميل دهند هدايت را بر خواهش خود و ميل مى‏دهد رأى را بر حكم قران در وقتى كه ميل دهند حكم قران را بر رأى خود يعنى تفسير كنند قرآن را بر رأى خود منها حتّى تقوم الحرب بكم على ساق باديا نواجدها مملوّة اخلافها حلوا رضاعها علقما عاقبتها الا و فى غد و سيأتى غد بما لا تعرفون يأخذ الوالى من غيرها عمّالها على مساوى اعمالها و تخرج له الارض اقاليد كبدها و تلقى اليه سلما مقاليد فيريكم كيف عدل السيرة و يحيى ميت الكتاب و السّنّة يعنى تا اين كه برپا دارد حرب شما را بر شدّت خود در حالتى كه ظاهر سازنده باشد دندانهاى خود را يعنى مسرور باشد در طعمه كردن شما و پر باشد پستانهاى او از شير هلاكت شما شيرين باشد شيردادن و طمع كردن غنيمت او و تلخ باشد كشته شدن در عاقبت او آگاه باش كه انحرب در فردا است و زود باشد كه بياورد فردا چيزى را كه نشناسيد او را مى‏گيرد امام عادل عمّال طائفه را بر بديهاى اعمالش و بيرون مياورد زمين پارهاى جگر سرخ و سفيد خود را از براى ان والى عادل يعنى گنجهاى طلا و نقره را و مى‏اندازد بسوى او از روى تسليم و رضا كليدهاى خزائن خود را پس مى‏نمايد بشما كه چگونه است عدالت سنّت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و زنده مى‏گرداند قران و طريقه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را منها كانّى به قد نعق بالشّام و فحص براياته فى ضواحى كوفان فعطف عليها عطف الضّروس و فرس الارض بالرّؤس قد فغرت فاغرته و ثقلت فى الارض وطاته بعيد الجولة عظيم الصّولة يعنى گويا كه نگاه ميكنم بآن شخص كه فرياد شبانان كند در شام از براى جمع ساختن گلّه سپاه و سكنى نمايد و منزل گيرد با علمهاى خود در اطراف كوفه و روى اورد بولايت كوفه مثل روى آوردن شتر دندان‏گير و فرش كند زمين را بسرهاى كشتگان بتحقيق كه پر شده باشد گوشه دهن او از طعمه اموال و سنگين باشد در زمين كام گذاردن و سير كردن او از انبوهى سپاه باشد دير جولان بزرگ حمله و اللّه ليشرّدنّكم فى اطراف الارض حتّى لا يبقى منكم الّا قليل كالكحل فى العين فلا تزالون كذلك حتّى توب الى العرب عوازب احلامها يعنى سوگند بخدا كه هر اينه متفرّق مى‏سازد شما را در اطراف زمين تا اين كه باقى نمى‏ماند از شما مگر اندكى مثل سرمه در چشم پس هميشه باشيد بر مثل آن حال تا آن كه برگردد بسوى طايفه عرب عقبهاى دور شده ايشان فالزموا السّنن القائمة و الاثار البيّنة و العهد القريب الّذى عليه باقى النّبوّة و اعلموا انّ الشّيطان انّما يسنّى لكم طرقه لتتّبعوا عقبه يعنى ملازم شويد طريقهاى ثابته را و اخبار ظاهره را و پيمان نزديك آن چنانى را كه ثابتست بر او امام باقيمانده از اهل بيت نبوّت و بدانيد كه شيطان اسان نكرده است از براى شما راههاى خود را مگر از براى اين كه تابع شويد پشت سر او را

الخطبة 138

و من كلام له (علیه السلام)فى وقت الشّورى يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در زمان شورى لن يسرع احد قبلى الى دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة كرم فاسمعوا قولى دعوا منطقى عسى اللّه ان تروا هذا الامر من بعد هذا اليوم تنتضى فيه السّيوف و تخان فيه العهود حتّى يكون بعضكم ائمّة لاهل الضّلالة و شيعة لاهل الجهالة يعنى جلدى نكرده است احدى پيش از من بسوى خواندن بحقّى و بسوى صله و حمى و بسوى احسان بخششى پس بشنويد قول مرا و حفظ كنيد كلام مرا اميد هست اين كه ببينيد اين امر خلافت را بعد از اين روز كه كشيده شود در او شمشيرها و شكسته شود در او پيمانها تا اين كه مى‏گردد بعضى از شما امامها و پيشواها از براى اهل ضلالة و گمراهى و پيرو از براى اهل جهالت و نادانى

الخطبة 139

و من كلام له (علیه السلام)فى النّهى عن عيب النّاس يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در نهى از گفتن عيب مردم و انّما ينبغي لاهل المعصية و المصنوع اليهم فى السّلامة ان يرحموا اهل الذّنوب و المعصية و يكون الشّكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم فكيف بالغائب الّذى غاب اخاه و عيّره ببلواه يعنى و بتحقيق كه سزاوار است از براى صاحبان عصمت از معاصى و احسان شده بسوى ايشان در سلامت از ذنوب اين كه مرحمت و مهربانى كنيد بصاحبان گناهان و معصيت و اين كه شكر بر سلامت از گناه غلبه داشته باشد بر ايشان و مانع باشد مر ايشان را از گفتن عيب ارباب ذنوب و گناهان پس چگونه سزاوار نيست عيب نكردن از براى عيب‏دارنده آن چنانى كه عيب برادرش را گفته است و سرزنش كرده است برادرش را در ابتلاى او بعيوب ذنوب اما ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه ما هو اعظم من الذّنب الّذى عابه و كيف يذمّه بذنب قد ركب مثله فان لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ممّا هو اعظم منه يعنى ايا بخاطر نمى‏آورد مرتبه و قدر پوشانيدن خدا بر او از گناهان او ان گناهى را كه بزرگتر بود از گناه آن چنانى كه عيب كرد برادرش را باو و چگونه مذمّت ميكند او را بگناهى كه مرتكب شده است مثل ان گناه را پس اگر مرتكب نشده است ان گناه را بعينه پس بتحقيق كه نافرمانى كرده است خدا را در غير ان گناه از گناهى كه بزرگتر باشد از گناه برادر او و ايم اللّه لئن لم يكن عصاه فى الكبير و عصاه فى الصّغير لجراته على عيب النّاس اكبر يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب احد بذنبه فلعلّه مغفور له و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليه فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه و ليكن الشّكر شاغلا على معافاته ممّا ابتلى به غيره يعنى سوگند بخدا كه اگر عصيان نكرده است خدا را در گناه كبيره و عصيان كرده باشد خدا را در صغيره هر اينه جرات او بر عيب مردمان بزرگتر است از ان گناه اى بنده خدا تعجيل مكن در عيب كردن كسى بگناه او پس شايد بخشيده شده باشد از براى او و ايمن مباش بر نفس تو صغير معصيتى را پس شايد كه تو معذّب باشى بر ان پس بايد بازايستد از عيب‏كردن كسى كه دانست از شما عيب غير خود را از جهة علم بعيب خود و بايد شكر بر نعمت سلامتى او از گناه مانع باشد او را از عيب‏كردن بگناهى كه مبتلاء است باو غير او

قبل فهرست بعد