قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  118

نيست در امروز برگشتن او اميد با آينده است و نوميدى در گذشته پس بپرهيزيد خدا را حقّ پرهيز او و بايد نميريد مگر اين كه از جمله مسلمانان واقعى باشيد

الخطبة 114

و من خطبة له (علیه السلام)فى الاستسقاء يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در طلب باران اللّهمّ قد انصاحت جبالنا و اغبرت ارضنا و هامت دوابّنا و تحيّرت فى مرابضها و عجّت عجيج الثّكالى على اولادها و ملّت التردّد فى مراتعها و الحنين الى مواردها يعنى بار خدايا بتحقيق كه شق گرديد از خشكى كوههاى ما و گردآلود گرديد زمين ما و تشنه گشتند چارپايان ما و سرگردان گشتند در خوابگاههاى خود و فرياد برآوردند مثل فرياد زنان فرزند مرده بر اولاد خود و ملول گشتند از تردّدكردن در چراگاههاى خود بتقريب بى‏علفى و از اشتياق و دردمندى آبگاههاى خود از بى‏ابى اللّهمّ فارحم انين الانّة و حنين الحانّة اللّهمّ فارحم حيرتها فى مذاهبها و انينها من موالجها اللّهمّ خرجنا اليك حين اعتكرت علينا حدابير السّنين و اخلفتنا مخائل الجود فكنت الرّجاء للمبتئس و البلاغ للملتمس يعنى بار خدايا پس رحم كن نالهاى گوسفندان را و ارزومندى شتران را بار خدايا پس رحم كن حيرت انها را در بيرون رفتن انها و نالهاى انها را در داخل شدن انها بار خدايا بيرون شديم بسوى تو در وقتى كه جمع‏شدن بر ما شتران لاغر سال قحط و مخالفت كرد با ما مواضع گمان باران پس باش تو اميد از براى نااميدان و كفايت از براى التماس‏كنندگان ندعوك حين قنط الانام و منع الغمام و هلك السّوامّ ان لا تؤاخذنا باعمالنا و لا تأخذنا بذنوبنا و انشر علينا رحمتك بالسّحاب المنبعق و الرّبيع المغدق و النّبات المونق سحّا وابلا تحيى به ما قد مات و تردّ به ما قد مات

يعنى مى‏خوانيم تو را در وقتى كه مأيوس گشتند مردمان و منع كردند ابرها از باران و هلاك گشتند چرندگان از اين كه مؤاخذه نكنى از ما بكردار ما و نگيرى ما را بگناهان ما و پهن كن بر ما رحمتت را باب باران ريزنده و بباران بسيار بارنده و بگياه خوش‏آينده در حالتى كه باريدنى باشد بسيار سخت كه زنده گردانى بان آن چيز را كه مرده است از زمين و برگردانى آن چيز را كه فوت گشته است از زرع اللّهمّ سقيا منك محيته مروية تامّة عامّة طيّبة مباركة هنيئة مرئية زاكيا نبتها ثامرا فرعها ناضرا ورقها تنعش بها الضّعيف من عبادك و تحيى بها الميّت من بلادك يعنى بار خدايا طلب مى‏كنيم باران دادنى را از تو كه زنده كننده باشد سيراب‏كننده باشد تمام باشد بحسب نفع عموم داشته باشد بحسب مكان پاك باشد از امراض و اسقام با بركت باشد گوارا باشد فراخى آورنده باشد نموّ كننده باشد گياه او ميوه دهنده باشد شاخهاى او سبز و خرّم باشد برگهاى او بلند سازى تو بسبب ان ضعيفان از بندگان تو را و زنده گردانى مردگان از شهرهاى تو را اللّهمّ سقيا منك تعشب بها نجادنا و تجرى بها رهادنا و تخصب بها جنابنا و تقبل بها ثمارنا و تعيش بها مواشينا و تندى بها اقاصينا و تستعين بها ضواحينا من بركاتك الواسعة و عطاياك الجزيلة على بريّتك المرملة و وحشك المهملة يعنى بار خدايا مى‏خواهيم باران دادنى از تو كه گياه برارد بسبب ان زمين‏هاى بلند ما و جارى از اب گردد گودال هاى ما و بفراوانى برسد بسبب ان اطراف و جوانب ما و روى ارد بما بسبب ان ميوهاى ما و زندگانى كنند بسبب ان چارپايان ما و منتفع گردند بان مردمان دور از ما و يارى جويند بان مردمان حوالى ما از جهة بركتهاى وسعت دارنده تو و بخششهاى بزرگ تو بر خلايق فقير محتاج تو و حيوانات وحشى بى‏چوبان تو و انزل علينا سماء مخضلة مدرارا هاطلة يدافع الودق منها الودق و يحفر القطر منها القطر غير خلّب برقها و لا جهام عارضها و لا فزع ربابها و لا شفّاق ذهابها حتّى يخضب لامراعها المجذبون و يحيى ببركتها المسنتون فانّك تنزل الغيث من بعد ما قنطوا و تنشر رحمتك و انت الولىّ الحميد يعنى فرو فرست بر ما باران تركننده بسيار ريزه متواليه سيّاله را كه مزاحم باشد بارانى از او بارانى را و دفع‏كننده باشد قطره از او قطره را در حالتى كه برق او بى‏باران نباشد و ابر او بى‏اب نباشد و متفرّق و پراكنده نباشد ابرهاى او و با باد سرد نباشد بارانهاى نرم او كه مضرّ بزرع و ميوه باشد تا اين كه فراوانى باشد بسبب گياههاى او مردم تنگسالى كشيده و زنده گردند ببركت او مردم قحط سالى ديده پس بتحقيق كه تو فرو مى‏فرستى باران را بعد از آن كه خلق مأيوس باشند و تو پهن ميكنى رحمت تو را و توئى مولا و صاحب و ستايش كرده شده

الخطبة 115

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ارسله داعيا الى الحقّ و شاهدا على الخلق فبلّغ رسالات ربّه غير و ان و لا مقصّر و جاهد فى اللّه اعدائه غير واهن و لا معذّر امام من اتّقى و بصر من اهتدى يعنى فرستاد پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را در حالتى كه خواننده بود خلق را بسوى حقّ و شاهد بود بر خلق در نزد حقّ روز قيامت پس رسانيد پيغامهاى پروردگار خود را بدون تانّى و بدون تقصير و مجاهده و محاربه كرد در راه خدا با دشمنان او بدون سستى و بدون عذر پيشوا كسى است كه پرهيزكار است و بينا كننده كسى است كه روى براه اورده است و منها و بعضى از ان خطبه است و لو تعلمون ما اعلم ممّا طوى عنكم غيبه اذا لخرجتم الى الصّعدات تبكون على اعمالكم و تلتدمون على انفسكم و لتركتم اموالكم لا حارس لها و لا خائف عليها و طمّت كلّ امرى‏ء منكم نفسه لا يلتفت الى غيرها يعنى اگر بدانيد شما چيزى را كه من مى‏دانم از آن چيزى كه پيچيده شده است از شما مخفيّات او از احوال اخرت در آن هنگام بيرون رويد بسوى خاكها و قبرها در حالتى كه گريه كنيد بر كردارهاى خود و دست بر سينه زنيد بر ضرر نفسهاى خود و هر اينه واگذاريد شما مالهاى خود را در حالتى كه نگاهبانى نباشد از براى ان و جانشينى از شما نباشد بر ان و هر اينه مهموم سازد هر مردى را شغل نفس او در حالتى كه التفات نكنيد بسوى غير خود و لكنّكم نسيتم ما ذكّرتم و امنتم ما حذّرتم فتاه عنكم رأيكم و تشتّت عليكم امركم يعنى و لكن فراموش كرديد آن چيزى را كه بياد اورده شديد باو از احوال اخرت و ايمن گشتيد شما از آن چيزى كه ترساننده شديد باو پس سرگردان شد از شما تدبير شما و پراكنده گرديد بر شما كار شما لوددت انّ اللّه فرّق بينى و بينكم و الحقنى بمن هو احقّ بى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  119

منكم يعنى هر اينه دوست مى‏دارم كه خدا جدائى اندازد ميانه من و ميانه شما و ملحق سازد مرا بكسانى كه سزاوارتر باشند بمن از شما كه خلّص شيعيان در زمان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشند قوم و اللّه ميامين الرّأى مراجيح الحلم مقاويل بالحقّ متاريك للبغى مضوا قدما على الطّريقة و اوجفوا على المحجّة فظفروا بالعقبى الدّائمة و الكرامة الباردة يعنى ايشان جماعتى باشند سوگند بخدا كه صاحب رأيهاى ميمون بودند و صاحب بردباريهاى راجح بودند و صاحب گفتارهاى راست بودند و ترك‏كنندگان جور و ستم بودند گذشتند در حالتى كه پيشى جوينده بودند بر طريقه اسلام و شتافتند بر راه واضح پس فيروزى يافتند بسراى عقباى هميشه و بكرامت نيكو و گوارا اما و اللّه ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الدّيّال الميّال يأكل خضرتكم و يذيب شحمتكم اية ابا وذحة يعنى آگاه باشيد سوگند بخدا كه هر اينه مسلّط خواهد شد بر شما پسرى از طايفه ثقيف بلند قامت جوركننده مى‏خورد سبزهاى شما را يعنى بغارت مى‏برد زرع و نخيلات شما را و مى‏گدازد چربى شما را يعنى مى‏گيرد اموال و دولت شما را و دولتمند چاقرا را لاغر مى‏گرداند و بيادت بيار حديث ابا وذحه را كه حجّاج ثقفى باشد كه مكنّى شد بابا وذحه و وذحه بمعنى جعل است و آن حيوانيست اغلب سياه مايل بسرخى در حمّامات و در جاهاى بسيار نمناك متكوّن مى‏شود و در اصل پشگلى است كه بر دنبه گوسفند چسبيده باشد و در ثانى اطلاق شد بر جعل بتقريب مشابهة چنانچه اباوذحه كنيه شد از براى حجّاج بتقريب مشابهت نيز و نيز در سبب مكنّى شدن او باين كنيه نقل شده كه روزى حجّاج نماز مى‏گذارد بر سجّاده و حركت كرد بسوى او جعلى حجّاج گفت دورگردانيد او را از من كه او وذحه‏ايست از وذح شيطان يعنى پشگل شيطانست و بروايتى نقل شده كه گفت بكشد خدا قومى را كه گمان كنند كه جعل از مخلوقات خدا است پس گفتند مخلوق كيست گفت از وذح ابليس است يعنى از پشگل شيطانست بتقريب مشابهة صورى و قذارت

الخطبة 116

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است فلا اموال بذلتموها للّذى رزقها و لا انفس خاطرتم بها للّذى خلقها تكرمون باللّه على عباده و لا تكرمون اللّه فى عباده فاعتبروا بنزولكم منازل من كان قبلكم و انقطاعكم عن اوصل اخوانكم يعنى پس نه مالها را بخشيديد از براى خدائى كه روزى كرده بشما انها را و نه نفسها را هلاك ساختيد از براى خدائى كه خلق كرد او را و مكرّم و معزّزيد بسبب كرم خدا بشما بر بندگان خدا و اكرام و اعزاز نمى‏كنيد خدا را به بندگان او يعنى در باره بندگان خاصّ او عزّت او را نگاه نمى‏داريد پس عبرت بگيريد از منزل ساختن شما بمنزلهاى كسانى كه بودند پيش از شما و از بريدن شما از نزديكترين برادران شما

الخطبة 117

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است أنتم الانصار على الحقّ و الاخوان فى الدّين و الجنن يوم البأس و البطانة دون النّاس بكم اضرب المدبر و ارجو اطاعة المقبل فاعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ و سليمة من الرّيب فو اللّه انّى لاولى النّاس بالنّاس يعنى شما يارانيد بر دين حقّ و برادرانيد در دين و سپرهائيد از براى يكديگر در روز دشوارى و شدّت جنگ و صاحب اسرار يكديگريد در نزد مردمان و بيارى شما مى‏زنم هر كه را كه پشت بحقّ ميكند و بيارى شما اميد دارم اطاعت كردن كسانى كه روى بجنگ مياورند پس مدد كنيد مرا بسبب پذيرفتن نصيحت خالى از غش فريب و سالم از شكّ و ريب پس سوگند بخدا كه من بتحقيق كه هر اينه سزاوارترم در مددكارى از مردمان بنفس مردمان زيرا كه مدد من باعث حيات ابديست از براى مردمان

الخطبة 118

و من كلام له (علیه السلام)و قد جمع النّاس و حصّهم على الجهاد فسكتوا مليّا فقال عليه السّلام يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه جمع كرد مردم را و تحريص كرد ايشان را بر جهاد پس مردم ساكت گشتند در اندك زمانى پس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود ما بالكم ا مخرسون و قال قوم منهم يا امير المؤمنين ان سرت سرنا معك يعنى گفت امير مؤمنان (علیه السلام)كه چيست شما را كه خاموشيد ايا گنگ و لال خلق شده‏ايد شما و گفتند جماعتى كه يا امير مؤمنان اگر تو حركت ميكنى بسوى جهاد ما نيز حركت مى‏كنيم با تو فقال عليه السّلام ما بالكم لا سدّدتم لرشد و لا هديتم لقصد او فى مثل هذا ينبغي ان اخرج انّما يخرج فى مثل هذا رجل ممّن ارضاه من شجعانكم و ذوى بأسكم يعنى پس گفت امير (علیه السلام)كه چه مى‏شود شما را هرگز راست كرده نشديد از براى رشادتى و هرگز راه يافته نشديد از براى مطلبى ايا و در مثل اين سفر سزاوار است كه من بيرون روم لازم است كه بيرون رود در مثل اين سفر مردى از كسانى كه من راضى باشم رفتن او را از دليران شما و صاحب جنگ شما يعنى جنگ آزموده شما و لا ينبغي لى ان ادع الجند و المصر و بيت المال و جباية الارض و القضاء بين المسلمين و النّظر فى حقوق المطالبين ثمّ اخرج فى كتيبة اتّبع اخرى اتقلقل تقلقل القدح فى الجفير الفارغ يعنى و سزاوار نيست از براى من كه واگذارم لشكر را و شهر را و بيت المالرا و جمع‏آورى خراج زمين را و حكم ميان مسلمانان را و محافظت كردن در حقوق طلبكاران را پس بيرون روم در دسته لشكرى در حالتى كه در عقب در آيم دسته ديگر را كه پيش فرستاده‏ام در حالتى كه صدا كنم مثل صداى تيرى بى‏پر در جعبه خالى از تير و انّما انا قطب الرّحى تدور علىّ و انا بمكانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثقالها هذا لعمر اللّه الرّاى السّوء يعنى نيستم من مگر قطب آسيا دين مى‏گردد اسياء دين بمن و حال آن كه من در جاى خود باشم پس زمانى كه جدا شوم از جاى خودم در حيرت افتد حركت ان اسياء و مضطربشود ظرف ريختن ارد ان اسيا سوگند بحيات خدا كه رأى سفر كردن من رأى بديست و اللّه لو لا رجائى الشّهادة عند لقاء العدوّ لو قد حمّ لى لقائه لقرّبت ركابى ثمّ شخصت عينكم فلا اطلبكم ما اختلفت جنوب و شمال طعّانين عيّابين حيّادين روّاعين يعنى سوگند بخدا كه اگر نبود اميد من شهيد شدن در راه خدا را در نزد برخوردن من دشمنان خدا را اگر مقدّر باشد از براى من ملاقات دشمن خدا هر اينه سوار مى‏شدم بمركبم پس دور مى‏شدم از شما پس طلب نمى‏كردم مصاحبت شما را مادامى كه مختلف باشند باد جنوب و باد شمال در حالتى كه شما صاحب طعن و صاحب عيب و صاحب ميل از حقّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  120

و صاحب ترس باشيد و انّه لا غناء فى كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم لقد حملتكم على الطّريق الواضح الّتى لا يهلك عليها الّا هالك من استقام فالى الجنّة و من زلّ فالى النّار يعنى بتحقيق كه نفعى نيست در بسيارى عدد شما با كمى وفاق دلهاى شما بتحقيق كه واداشتم شما را بر راه آشكار آن چنانى كه هلاك نمى‏گردد بر ان راه مگر گمراه جبلّى‏باطنى كسى كه راست ايستاد در انراه پس مى‏رسد بسوى بهشت و كسى كه لغزيد پس مى‏رسد بسوى اتش

الخطبة 119

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است تاللّه لقد علّمت تبليغ الرّسالات و اتمام العدات و تمام الكلمات و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الامر الا و انّ شرايع الدّين واحدة و سبله قاصدة من اخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها ضلّ و ندم يعنى سوگند بخدا كه من ياد داده شدم رسانيدن آنچه را كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بايست برساند از جانب خدا از جهة قول خدا الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ و از جهة حديث لا يؤدّى عنّى الّا انا او رجل منّى و ياد داده شدم بسر رسانيدن وعدهاى خدائى را از جهة قول خدا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ و از جهة قول پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)علىّ قاضى دينى و منجز وعدى و ياد داده شدم جميع معانى كلمات اللّه را كه قران باشد از جهة قول خدا وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا و از جهة قول پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)در باره علىّ اللّهمّ اهد قلبه و ثبّت لسانه و در نزد ما اهل بيت است بابهاى علم و معرفت از جهة قول پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله انا مدينة العلم و علىّ بابها و روشنائى كارها كه احكام شرعيّه و فتاوى دينيّه باشد آگاه باشيد كه ابگاههاى دين پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه ائمّه هدى (علیه السلام)باشند يكى است و راههاى دين وسط و راست است كسى كه پيش گرفت ان راهها را ملحق مى‏شود بمقصود كه سعادت ابدى و نجات سرمدى و رضوان خدا باشد و صاحب غنيمت و منفعت مى‏گردد در روز قيامت و كسى كه ايستاد از ان راهها را گمراه شده است و پشيمان مى‏شود البتّه در روز قيامت اعملوا ليوم تذخر له الزّخائر و تبلى فيه السّرائر و من لا ينفعه حاضر لبّه فغاذ به عنه اعجز و غائبه اعوز يعنى كار بكنيد و عبادت بكنيد از براى ثواب روزى كه ذخيره كرده مى‏شود از براى ان روز ذخيرهاى اعمال و افعال بندگان و اظهار كرده مى‏شود در آن روز نيك و بد اعمالرا كه امروز پنهانست و كسى كه نفع نبخشد او را عقل حاضر او كه علم كامل و پند شامل امامش باشد پس عقل و علم دور او كه عقل و علم خودش باشد از نفع رساندن باو عاجزتر باشد و علم غائب او ناياب‏تر باشد با اين كه كسى كه نفع بدهد باو عقل حاضر در حال حياتش پس عقل دور غائب در زمان مماتش عاجزتر و ناياب‏تر خواهد از نفع رساندن باو فاتّقوا نارا حرّها شديد و قعرها بعيد و حليتها حديد و شرابها صديد يعنى پس بپرهيزيد اتشى را كه شديد است گرمى او دور است قعر او و غل و زنجير اهن است زيور او و چركست شراب او الا و انّ اللّسان الصّالح يجعله اللّه للمرء فى النّاس خير له من المال يورثه من لا يحمده يعنى آگاه باشيد بتحقيق كه زبان نافع و دعاء خيرى كه بگرداند خدا او را در مردمان از براى شخصى بهتر است از مالى كه بارث ببرد او را كسى ذكر خيرش را نگويد

الخطبة 120

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و قد قام اليه رجل من اصحابه فقال نهيتنا عن الحكومة ثمّ امرتنا بها فما ندرى اىّ الامرين ارشد فصفق عليه السّلام احدى يديه على الاخرى ثمّ قال هذا جزاء من ترك العقدة يعنى بتحقيق كه ايستاد پيش روى امير المؤمنين عليه السّلام مردى از اصحاب او پس گفت آن مرد كه نهى كردى تو ما را در اوّل از حاكم گردانيدن حكمين در جنگ صفّين پس امر كردى ما را بان در اخر پس ما ندانستيم كه كدام يك از نهى و امر با منفعت بود پس امير المؤمنين (علیه السلام)زدند يكدست خود را بر دست ديگر از روى تاسّف پس گفتند كه اينست جزاء كسى كه واگذاشت امر جنگرا يعنى انجماعتى كه در جنگ صفّين اصرار بترك حرب و رجوع بمحاكمه كردند و اجتماع كردند بر امير المؤمنين (علیه السلام)و حال آن كه جمعى كثير و جمّى عفير بودند و گفتند كه اگر ترك محاربه نكنى تقبل مى‏رسانيم تو را چنانچه بقتل رسانيديم عثمان را پس حضرت امير المؤمنين عليه السّلام از شرّ و ضرر ان اشرار و نبودن اعوان و انصار باضطرار و ناچار راضى شدند بحكومت حكمين و تفصيل انقضيّه در پيشتر گذشت اما و اللّه لو انّى حين امرتكم بما امرتكم به حملتكم على المكروه الّذى يجعل اللّه فيه خيرا فان استقمتم هديتكم و ان اعوججتم قوّمتكم و ان ابيتم تداركتكم لكانت الوثقى و لكن بمن والى من يعنى آگاه باشيد كه سوگند بخدا كه اگر من در وقتى كه امر كردم شما را بمحاكمه كه امر كردم شما را بان باز مى‏كردم شما را بر محاربه كه جمعى كراهت داشتند آن محاربه كه مى‏گردانيد خدا در ان خير بسيارى پس اگر راست بوديد هدايت كرده بودم شما را و اگر كج بوديد راست كرده بودم شما را و اگر ابا مى‏كرديد صاحب درك گردانيده بودم شما را و قتل مى‏كردم بعضى را و تعذيب مى‏كردم بعضى را هر اينه خصلت وثقى و رأى محكم بود و لكن با چه كس از اعوان رجوع بسوى چه كس از انصار يعنى با نداشتن اعوان و انصار چگونه شما را امر مى‏كردم بمحاربه كه در واقع خير شما بود و لكن اقوى و اكثر از شماها راضى نبودند و با شما در مقام مخاصمه و مجادله برميامدند و باعث زيادتى شرّ و فتنه و فساد بر شما مى‏گرديد و موجب قتل و نهب و اسر فيما بين شما مى‏شد و حال آن كه شما مغلوب انها بوديد اريد ان اداوى بكم و أنتم دائى كناقش الشّوكة بالشّوكة و هو يعلم انّ ضلعها معها يعنى اراده دارم اين كه مداواى درد ضلالت و نافرمانى امّت خود كنم بشما و حال آن كه شما هم دردمنديد بنافرمانى من مثل بيرون آورنده خار از بدن بمنقاش خار و حال آن كه ميداند بيرون آورنده كه نيش خار با خار است و فرو مى‏رود در بدن و مظنّه شكستن و ماندن او است در بدن پس چگونه با شما جنود منافق نافرمانى نافرمانان را بفرمان در آورم اللّهمّ قد ملّت اطبّاء هذا الدّاء الدّوىّ و كلّت النّزعة باشطان الزّكىّ يعنى بار خدايا ملول گشتند طبيبهاى اين درد شديد ضلالت و خسته گرديدند كشنده‏هاى اب هدايت بريسمانهاى بلند چاههاى دورتك يعنى مردم دور عقل اين القوم الّذى دعوا الى الاسلام فقبلوه و قرءوا القران فاحكموه و هيجوا الى الجهاد فولّهوا و له اللّقاح الى اولادها و سلبوا السّيوف اغمادها و اخذوا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  121

باطراف الارض زحفا زحفا و صفّا صفّا بعض هلك و بعض نجى لا يبشّرون بالاحياء و لا يعزّون عن الموتى يعنى كجا باشند آن گروه آن چنانى كه خوانده شدند بسوى اسلام پس قبول كردند اسلامرا و خواندند قرآن را پس سخت كردند اعتقاد خود را بقران و برانگيختند بسوى جهاد و جدا ساختند شتران شيردهنده را از اولاد خود بتقريب سوارشدن بسوى جهاد و كشيدند شمشيرها را از غلافها و گرفتند اطراف زمين را دسته دسته و گروه گروه بعضى از انها هلاكشدند و بعضى نجات يافتند در حالتى كه بشارت داده نمى‏شدند بزنده‏ها از زندگانى ايشان و تعزيه گفته نمى‏شدند از مردها از مردن ايشان و راضى بقضاء خدا بودند در همه حال مره العيون من البكاء خمص البطون من الصّيام زبل الشّفاه من الدّعاء صفر الالوان من السّهر على وجوههم غبرة الخاشعين اولئك اخوانى الذّاهبون فحقّ علينا ان نطمأ اليهم و نعّض الايدى على فراقهم يعنى آن قوم تباه چشمان بودند از گريه كردن لاغر شكمان بودند از روزه داشتن پژمرده لبها بودند از دعاكردن زردرنگان بودند از بيدارى بر صورتهاى ايشان غبار سجود بود آن گروه برادران من بودند كه رفتند پس لازمست بر ما كه تشنه بسوى ملاقات ايشان باشيم و بگزيم دستها را بر جدائى ايشان انّ الشّيطان يسنّى لكم طرقه و يريد ان يحلّ دينكم عقدة عقدة و يعطيكم بالجماعة الفرقة و بالفرقة الفتنة فاصدفوا عن نزغاته و نفثاته و اقبلوا النّصيحة ممّن اهداها اليكم و اعقلوها على انفسكم يعنى بتحقيق كه شيطان اسان مى‏گرداند از براى شما راههاى خود را و اراده ميكند كه بگشايد دين شما را گره بگره يعنى عقدهاى اعتقادات شما را فاسد گرداند و ببخشد شما را بعوض اجتماع و اتّفاق جدائى و نفاق و بسبب نفاق فتنه و فساد پس روى بگردانيد از وسوسهاى او و دميدنهاى در دل او و بپذيريد نصيحت و پند را از كسى كه بهديه فرستاد نصيحت را بسوى شما و ببنديد ان پندها را بر نفسهاى خود و ملازم ان باشيد

الخطبة 121

و من كلام له (علیه السلام)قاله للخوارج و قد خرج الى معسكرهم و هم مقيمون على انكار الحكومة يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود ان كلامرا از براى خوارج و حال آن كه بيرون رفته بود بسوى موضع عسكر ايشان و ايشان ايستاده بودند بر انكار حكومت حكمين فقال (علیه السلام)ا كلّكم شهد معنا صفّين فقالوا منّا من شهد و منّا من لم يشهد قال فامتازوا فريقين فليكن من شهد صفّين فرقة و من لم يشهدها فرقة حتّى اكلّم بكلامه و نادى النّاس فقال امسكوا عن الكلام و انصتوا لقولى و اقبلوا بافئدتكم الىّ فمن اشهدناه شهادة فليقل بعلمه فيها ثمّ كلّمهم (علیه السلام)بكلام طويل منه الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيلة و غيلة و مكرا و خديعة اخواننا و اهل دعوتنا استقالونا و استراحوا الى كتاب اللّه سبحانه فالرّاى القبول منهم و التّنفيس عنهم يعنى پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه ايا جميع شما حاضر بوديد با ما در صفّين پس گفتند كه بعضى از ما بود كسى كه حاضر بود و بعضى از ما كسى بود كه حاضر نبود گفت (علیه السلام)پس جدا شويد از يكديگر بدو گروه پس باشد كسى كه حاضر شده است صفّين را يك گروه و كسى كه حاضر نشده است او را گروه ديگر تا اين كه سخن بگويم بسخن مناسب او و صدا كرد مردم را پس گفت باز ايستيد از سخن گفتن و گوش گيريد قول مرا و روى دلهاى شما بگردانيد بسوى من پس كسى را كه شاهد خواهم او را به شهادتى پس البتّه بگويد بعلم خود در ان پس سخن گفت (علیه السلام)با ايشان بسخن درازى كه بعضى از ان اينست كه ايا نگفتيد شما در وقت بلند كردن لشكر معويه قرانها را به نيزها از روى حيله و فريب و مكر و خدعه كه ايشان برادرانند با ما و اهل دعوتند با ما كه كلمتين شهادت باشد يعنى اهل اسلامند طلب ميكنند از ما فسخ محاربه را و طلب ميكنند راحت از جدال را بسبب روى آوردن بكتاب اللّه پس تدبير و صلاح در قبولست از ايشان و فرج دادن ايشان است فقلت لكم هذا امر ظاهره ايمان و باطنه عدوان و اوّله رحمة و اخره ندامة فاقيموا على شأنكم و الزموا طريقتكم و عضّوا على الجهاد بنواجدكم و لا تلتفتوا الى ناعق نعق ان اجيب اضلّ و ان ترك ضلّ يعنى پس گفتم مر شما را كه بلند كردن قرانها و طلب حكومت كردن اهل شام امريست كه ظاهر او اعتقاد بخدا و رسول و قرآنست و باطن او حيله و ظلمست و اوّلش ترحّم شما است نسبة بايشان و اخرش پشيمانيست از براى شما پس بايستيد بر شغل محاربه شما و ملازم شويد طريقه جهاد شما را و بفشاريد بر هم دندانهاى پسين شما را بر تحمّل مشقّت جهاد و ملتفت نشويد بسوى آواز دهنده كه اواز داده بحكومت در معركه جدال مثل اواز حيوانات كه اگر جواب داده شود گمراه كرده است و اگر واگذاشته شود ذليل و خار شده است و لقد كنّا مع رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)و انّ القتل ليدور بين الاباء و الابناء و الاخوان و القرابات فما نزداد على كلّ مصيبة و شدّة الّا ايمانا و مضيّا على الحقّ و تسليما للامر و صبرا على مضض الجراح يعنى بوديم با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و بتحقيق كه دائر بود قتل ميان پدران و فرزندان و برادران و خويشان پس زياد نگردانيديم بر هر مصيبتى و شدّتى مگر ايمان را و در گذشتن بر حقّ را و گردن نهادن مر امر خدا را و صبر بر شدّت جراحت را و لكنّا انّما اصبحنا نقاتل و اخواننا فى الاسلام على ما دخل فيه من الزّيغ و الاعوجاج و الشّبهة و التّأويل فاذا طمعنا فى خصلة يلمّ اللّه بها شعثنا و تتدانى الى البقيّة فيما بيننا رغبنا فيها و امسكنا عمّا سواها يعنى و ليكن جز اين نبود كه ما داخل صبح مى‏شديم و حال آن كه مقاتله مى‏كرديم با برادران ما در اسلام از جهة آن چيزى كه داخل در اسلام شده بود از انحراف از حقّ و كجى از راه راست و اشتباه حقّ و باطل و تأويل كردن قران بمعانى باطله كه مجموع اينها كفر و ضلالتست پس در زمانى كه طمع كرديم در خصلت مصالحه كه جمع كند خدا بسبب ان امور متفرّقه ما را و نزديك بشويم ما بسبب ان بسوى بقيّه دين و شريعت اسلام در ميان ما رغبت كرديم ما در ان و بازداشتيم خود را از غير ان و غرض اظهار عذر است در رضاء بحكومة در ظاهر بسبب ترسيدن از ضايع شدن دين اسلام و اميد داشتن رجوع بعضى از محاربين بسوى حقّ و باطاعت در آمدن ايشان

الخطبة 122

و من كلام له (علیه السلام)قاله لاصحابه فى ساعة الحرب يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه گفت مر اصحابشرا در وقت جنگ و اىّ امرء احسّ من‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  122

نفسه رباطة جاش عند اللّقاء و راى من احد من اخوانه فشلا فليذبّ عن اخيه بفضل نجدته الّتى فضّل بها عليه كما يذبّ عن نفسه فلو شاء اللّه لجعله مثله يعنى هر مردى كه بيابد در نفس خود ثبات دل را در نزد ملاقات دشمن و ببيند از يكى برادرانش جبن را پس بايد البتّه دفع بكند از برادر خود دشمن را و كمك او بكند بسبب زيادتى شجاعتى كه تفضّل شده است بر او چنانچه دفع دشمن از نفس خود ميكند پس اگر مى‏خواست خدا هر آينه مى‏گردانيد انشجاع را مثل جبون لكن چون نگردانيده است پس بشكرانه اين مطلب لازمست از شجاع دفع خوف و هلاكت از جبون انّ الموت طالب حثيث لا يفوته المقيم و لا يعجزه الهارب انّ اكرم الموت القتل و الّذى نفس ابن ابي طالب بيده لالف ضربة بالسّيف اهون من ميتة على الفراش يعنى بتحقيق كه مرگ طلبكار سريع است فوت نمى‏كند مرگ را مقيم بر موت و راضى باو و عاجز نمى‏گرداند او را گريزنده از او يعنى مرگ هر دو را مى‏يابد بتحقيق كه گرامى‏ترين مرگ قتل در جهاد است و سوگند بان كسى كه نفس پسر ابي طالب در دست او است كه هر اينه هزار ضربت شمشير در راه خدا اسان تر است از مردن بر جامه خواب و منه يعنى بعضى از انكلامست و كانّى انظر اليكم تكشّون كشيش الضّباب لا تأخذون حقّا و لا تمنعون ضيما قد حلّيتم و الطّريق فالنّجات للمقتحم و الهلكة للمتلوّم يعنى گويا نگاه ميكنم بسوى شما كه صداى درشت مى‏كنيد مثل صداكردن سوسمارها در وقت ازدحام باهم و حال آن كه نگرفته‏ايد از دشمن حقّى را و منع نكرده‏ايد ظلمى را بتحقيق كه واگذاشته شديد شما با راه نجات اخرت يعنى مانعى از براى شما در رفتن راه نجات اخرت نيست پس رستگارى از براى كسى است كه داخل شونده است در جهاد و مبادر بجهاد باشد و هلاكت از براى كسى است كه متوقّف و قاعد از جهاد باشد

الخطبة 123

و من كلام له (علیه السلام)فى حثّ اصحابه على القتال يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در برانگيختن اصحاب خود بر قتال فقدّموا الدّارع و اخّروا الخاسر و عضّوا على الاضراس فانّه انبى للسّيوف على الهام و التووا فى اطراف الرّماح فانّه امور للاسنّة و غضّوا الابصار فانّه اربط للجاش و اسكن للقلوب و اميتوا الاصوات فانّه اطرد للفشل يعنى پس پيش واداريد زره‏دارها را و پس واداريد بى‏زره‏ها را و برهم گذاريد دندانها را از جهة آن كه اين وضع دوركننده‏تر است مر شمشيرهاى دشمن از مغز سر و در پيچيده در پهلوهاى نيزه‏ها يعنى خود را به نيزه‏ها در پيچيد در وقت زدن از جهة آن كه حركت‏دهنده‏تر است مر سنانها را در فرو شدن بر خصم و بر هم گذاريد چشمها را از جهة آن كه ثابت كننده‏تر است مر دل را و ساكن‏كننده‏تر است قلوب را و لرزانيد اوازها را از جهة آن كه منع‏كننده‏تر است مر جبن را و رايتكم فلا تميلوها و لا تخلّوها و لا تجعلوها الّا بايدى شجعانكم و المانعين الذّمار منكم فانّ الصّابرين على نزول الحقائق هم الّذين يحفّون براياتهم و يكشفونها حفافيها و ورائها و امامها لا يتاخّرون عنها فيسلّموها و لا يتقدّمون عليها فيفردوها يعنى لازم گرديد علمهاى شما را پس ميل مى‏دهيد انها را و وامى‏گذاريد انها را و مدهيد انها را مگر بدستهاى صاحبان جرئت شما و منع‏كنندگان دواهى از شما از جهة آن كه صبركنندگان بر فرود امدن وقايع و شدائد بر ايشان آن چنان كسانى باشند كه در آيند بگرد علمهاى خود و فرو گيرند علمها را بر اطرافش و عقبش و پيشش باز پس نايستند از علمها تا اين كه تسليم دشمن دهند انها را و پيش نايستند بر انها تا اين كه تنها گذارند انها را و جدا شوند از ان اجزا امرء قرنه و اسا اخاه بنفسه و لم يكل قرنه الى اخيه فيجتمع عليه قرنه و قرن اخيه يعنى بايد كفايت كند مردى دوچار خود را در جنگ و مساوى داند برادر خود را با نفس خود و وانگذارد خصم را كه دوچار او شده است ببرادر خود تا اين كه مجتمع گردد بر او دوچار او و دوچار برادر او و ايم اللّه لئن فررتم من سيف العاجلة و أنتم لهاميم العرب و السّنام الاعظم انّ فى الفرار موجدة اللّه و الذّلّ اللّازم و العار الباقى و انّ الفار غير مزيد فى عمره و لا محجور بينه و بين يومه يعنى سوگند بخدا كه اگر فرار كرديد شما از شمشير دنيا سالم نيستيد از شمشير اخرت شما از اشراف عربيد و از بلند قدرانيد بتحقيق كه در فرار كردن غضب خدا است و خارى لازم است و عيب باقى است و بتحقيق فراركننده زيادكننده در عمر خود نيست و بازداشته شده ميان خود و ميان روز مرگ خود نيست من رائح الى اللّه كالظّمآن يرد الماء الجنّة تحت اطراف العوالى اليوم تبلى الاخيار يعنى كيست سفركننده بسوى خدا مثل تشنه كه وارد شود بر آب بهشت در زير اطراف نيزه‏هاى جهاد است امروز آزموده ميشوند بزرگان اللّهمّ فان ردّوا الحقّ فافضض جماعتهم و شتّت كلمتهم و ابسلهم لخطاياهم يعنى بار خدايا پس اگر ردّ كردند و قبول نكردند گفتار حقّ را پس پراكنده گردان جمعيّت ايشان را و از هم جدا ساز سخنان ايشان را و هلاك ساز ايشان را از جهة گناهان ايشان انّهم لن يزولوا عن مواقفهم دون ظعن ذراك يخرج منه النّسم و ضرب يغلق الهام و يطيح العظام و ينذر السّواعد و الاقدام يعنى بتحقيق كه حركت نمى‏كنند ايشان از جاى خود بدون نيزه زدن پياپى كه بيرون برود از جهة او نفس و روح و ضرب شمشيرى كه بشكافد مغز سر را و فاسد گرداند استخوانها را و بيندازد بازوها و پا را و حتّى يرموا بالمناسر تتبعها المناسر و يرجموا بالتّكائب تقفوها الحلائب و حتّى يجرّ ببلادهم الخميس يتلوه الخميس و حتّى تدعق الخيول فى نواحر ارضهم و باعنان مساربهم و مسارحهم يعنى و نمى‏جنبد از جاى خود تا اين كه انداخته شوند به پيشرو لشكرى كه در عقب او در آيد پيشرو ديگر تا انداخته شوند بلشكرهائى كه از قفا در آيد انها را شتر سواران و تا اين كه بكشاند و لايات ايشان سپاهى را كه از عقب او باشد سپاهى ديگر و تا اين كه بكوبند اسبان بسمها زمينهاى برابر هم ايشان را و اطراف چراگاههاى شب و روز حيوانات ايشان را

الخطبة 124

و من كلام له (علیه السلام)فى التّحكيم يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مقدّمه تحكيم جنگ صفّين انّا لم نحكّم الرّجال و انّما حكّمنا القران و هذا القران انّما خطّ مستور بين الدّفتين لا ينطق بلسان و لا بدّ له من ترجمان و انّما ينطق عنه الرّجال و لمّا دعانا القوم الى ان نحكّم بيننا القران لم نكن الفريق المتولّى عن كتاب اللّه و قال سبحانه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فردّه الى اللّه ان نحكم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  123

بكتابه و ردّه الى الرّسول ان نأخذ بسنّته فاذا حكم بالصّدق فى كتاب اللّه فنحن احقّ النّاس به و ان حكم بسنّة رسول اللّه فنحن اولاهم به يعنى بتحقيق كه ما حاكم نگردانيديم مردان را و جز اين نيست كه ما حاكم ساختيم قران را و اين قران نيست مگر خطّ نوشته شده ميان دو جلد گويا نمى‏شود بزبان و ناچار است از براى او از ترجمه و بيان‏كننده و گويا نمى‏شود از او مگر مردان و در زمانى كه خواندند ما را اهل شام بسوى اين كه حاكم گردانيم ميان ما و قران را نبوديم ما آن طايفه كه روگردان باشند از كتاب خدا و حال آن كه گفته است خداى منزّه از نقايص كه اگر منازعه كنيد در امرى پس رجوع كنيد در ان نزاع بسوى خدا و رسول پس رجوع بسوى خدا اينست كه حكم كنيم بكتاب خدا و رجوع بسوى رسول ( صلی علیه و آله و السلام)اينست كه اخذ كنيم بطريقه او و احاديث او پس اگر حكم كرده شود براستى در كتاب خدا پس ما سزاوارترين مردمانيم باتّباع بسبب حكم قران زيرا كه در قران آيات دالّه بر ولايت و حقّيّت و خلافت ما بسيار است مثل آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ و مثل آيه مباهله فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ و مثل آيه وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ و امثال اينها كه مفصّلا در مقامش مذكور است و اگر حكم كرده شود بسنّة رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس ما اولى باشيم از ناس در امامت و خلافت بسبب حكم رسول ( صلی علیه و آله و السلام)خدا نظر بنصّ غدير خمّ و نصّ حديث اسامه و امثال انها و خلاصه كلام اين كه ما راضى نشديم بتحكيم رجلين مطلقا و بهر نحوى كه حكم كنند بلكه بر تقدير حكم ايشان بكتاب خدا و مترجم بودن ايشان مر قران را نه بمجرّد هوا و خواهش نفسانيّه خود و ما چون ديديم كه مخالفت قران و رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و امّا حكمت در قرار داد مدّت از براى حكم حكمين پس بسبب اين بود كه تا ظاهر گردد جاهل و عالم بطورى كه خالى از شبهه و شكّ باشد و بسبب امّيد تنبّه و انتباه بعضى از غفلت و ضلالت بود چنانچه گفتند كه و امّا قولكم لم جعلت بينكم و بينهم اجلا فى التّحكيم فانّما فعلت ذلك ليتبيّن الجاهل و يتثبّت العالم و لعلّ اللّه ان يصلح فى هذه الهدنة امر هذه الامّة و لا تؤخذ باكظامها فتعجل عن تبيّن الحقّ و تنقاد لاوّل الغىّ يعنى و امّا قول شما كه چرا من قرارداد كردم ميان شما و ايشان مدّت در تحكيم پس نبود مگر اين كه كردم آن قرارداد را از جهة آن كه ظاهر گردد جاهل بحقّ و ثابت گردد عالم بحقّ و از جهة اميد اصلاح خدا در اين صلح امر اين امّت را و گرفتار مشوم بخشم و غضب در اين مصالحه تا اين كه تعجيل كنى از طلب ظهور حقّ و حكمت در اين مصالحه و متابعت كنى مر اوّل ضلالت را يعنى تعجيل كنى بسبب خشم در انكار ما پيش از طلب ظهور حكمت رضاى ما بمصالحه و متابعة كنى ضلالت و گمراهى اوّل قوم را كه بدون تبيّن حقّ بمجادله و محاربه و مخالفت ما كوشيدند انّ افضل النّاس عند اللّه من كان العمل بالحقّ احبّ اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جرّ اليه فائدة و زاده يعنى بتحقيق كه فاضل‏ترين مردمان در پيش خدا كسى است كه عمل بحقّ كردن دو ستر باشد بسوى او اگر چه حقّ نقصان باو رساند و شدّت باو عائد گرداند از باطل اگر چه باطل بكشاند بسوى او منفعت را و زائد گرداند مال او را فاين يتاه بكم و من اين اتيتم استعدادا للمسير الى قوم حيارى عن الحقّ لا يبصرونه و موزعين بالجور لا يعدلون به جفاة عن الكتاب نكب عن الطّريق يعنى تا بكجا حيرت داشته شده‏ايد شما و از كجا رسيده شده‏ايد بحيرت مستعدّ گرديد از براى حركت كردن بسوى قومى كه حيران بودند از حقّ يعنى اهل شام نمى‏ديدند حقّ را و تحريص كرده شده‏اند بظلم عدول نمى‏كنند از ان و دورند از علم كتاب و بيرون رفتگانند از راه راست ما أنتم بوثيقة يعلّق بها و لا زوافر يعتصم اليها لبئس حشّاش نار الحرّ أنتم افّ لكم لقد لقيت منكم برحا يوما اناديكم و يوما اناجيكم فلا احرار صدق عند النّداء و لا اخوان ثقة عند النّجاء يعنى نيستيد شما خداوند عهدى كه در آويخته شود بان و نه صاحب اعوان و انصارى كه چنگ در زده شود بان هر اينه بد افروزندگان اتش جنگيد شما دلتنگى باد از براى شما كه بتحقيق كه رسيدم از جانب شما باندوه و سختى روزى مى‏خوانم شما را و روزى راز مى‏گويم با شما پس نيستيد مردان ازاده راستگو در وقت خواندن شما و نيستيد برادران معتمد بى‏خيانت در وقت راز و نجواى شما

الخطبة 125

و من كلام له (علیه السلام)لمّا عوتب على التّسوية فى العطاء يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه ملامت كرده شد بر تساوى قسمت غنائم و صدقات بر مهاجرين و مجاهدين اتامرونّى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه و اللّه لا اطور به ما سمر سمير و ما امّ نجم فى السّماء نجما لو كان المال لى لسوّيت بينهم فكيف و انّما المال مال اللّه الا و انّ اعطاء المال فى غير حقّه تبذير و اسراف يعنى ايا امر مى‏كنيد مرا اين كه طلب كنم نصرت را بسبب ظلم و ستم در كسى كه من حاكم شده‏ام بر او سوگند بخدا كه نزديك نمى‏شوم بجور مادامى كه مختلفست شب و روز مادامى كه قصد ميكند ستاره در اسمان قرب ستاره را اگر بود مال مملوك من هر اينه مساوى قسمت مى‏كردم ميان ايشان پس چگونه بتساوى قسمت نكنم و حال آن كه نيست مال مگر مال خدا آگاه باش كه بتحقيق عطا كردن مال بغير مستحقّ او تفريق مالست بى‏مصرف و اسرافست و هر دو حرام است از جهة قول خدا كه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ وَ هُوَ يَرفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنيا وَ يَضَعَهُ فِى الْآخِرَةِ وَ يُكرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهيْنُهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَمْ يَضَعْ امْرُءٌ مالَهُ فى‏ غَيْرِ حَقِّه وَ عِنْدَ غَيْرِ اهْلِه‏ الَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ وَ كانَ لِغَيْرِهِ وُدَّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعلُ يوماً فاحْتاجَ الى‏ مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَليلٍ وَ الْأمُ خَديْنٍ يعنى اعطاء مال در غير حقّ بلند مى‏گرداند صاحبش را در دنيا و پست مى‏گرداند او را در اخرت و گرامى مى‏سازد او را در ميان مردم و خوار مى‏سازد او را در نزد خدا و ننهد مردى مالش را در غير حقّش و در نزد غير اهلش مگر اين كه محروم كند خدا او را از شكر ايشان و ميباشد از براى غير او محبّت ايشان پس اگر روزى بلغزد او را نعل يعنى قدمش پس محتاج شود باستعانت ايشان پس بدترين دوست باشند از براى او و سرزنش‏كننده‏ترين صديق باشند بر او

الخطبة 126

و من كلام له (علیه السلام)للخوارج ايضا يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است از براى خوارج فان ابيتم الّا ان تزعموا انّى اخطأت و ضللت فلم تضلّلون عامّة امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  124

بضلالى و تأخذونهم بخطائى و تكفّرونهم بذنوبى سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البراءة و السّقم و تخلطون من اذنب بمن لم يذنب يعنى پس اگر نكرديد مخالفت را مگر از براى اين كه گمان كرديد شما كه من خطا كردم در امر حكومت حكمين و گمراه گرديدم پس چرا گمراه مى‏دانيد تمام امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را بسبب گمراهى من و مى‏گيريد ايشان را بسبب خطاء من و تكفير مى‏كنيد ايشان را بسبب گناه من شمشيرهاى شما كه بر دوشهاى شما است مى‏گذاريد در جائى كه برى باشند از گناه و ناخوشى از قبيل اطفال و نساء و شيوخ و مرضاء و مخلوط مى‏سازيد در قتل كسى را كه گناه كرده است بزعم شما با كسى كه گناه نكرده است و علمتم انّ رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)رجم الزّانى ثمّ صلّى عليه ثمّ ورّثه اهله و قتل القاتل و ورّث ميراثه اهله و قطع السّارق و جلّد الزّانى غير المحصن ثمّ قسم عليهما من الفى‏ء و نكح المسلمات فاخذهم رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)بذنوبهم و اقام حقّ اللّه فيهم و لم يمنعهم سهمهم و لم يخرج اسمائهم من بين اهله يعنى و حال آن كه دانستيد كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)سنگسار كرد زانى محصن را پس نماز گذارد بر او پس وارث او گردانيد اهل او را و كشت كشنده را و بارث داد ميراث او را باهل او و بريد دست دزد را و تازيانه زد زانى غير محصن را پس قسمت كرد برايشان از مال غنيمت و نكاح او كرد زنان مسلمه را پس گرفت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)صاحبان گناه كبيره مسلمانان را بگناهان ايشان و اقامه كرد حقّ خدا و حدود خدا را در ايشان و منع نكرد ايشان را از سهم و رسد ايشان و بيرون نكرد نامهاى ايشان را از ميان اهل اسلام يعنى ايشان را كافر نگفت پس اگر مسلمانان و مطيع پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)مى‏باشيد و كافر نيستيد پس چرا بمحض توهّم گناه كبيره مسلمانان را كافر مى‏دانيد و خون و مال ايشان را مباح مى‏دانيد و بخلاف رفتار پيغمبر

( صلی علیه و آله و السلام) رفتار مى‏كنيد پس معلوم شد كه شما معتقد پيغمبر ( صلی علیه و آله و

ا لسلام)نيستيد و كافريد و جهاد با شما واجب است ثمّ أنتم شرار النّاس و من رمى به الشّيطان مراميه و ضرب به تيهه و سيهلك فىّ صنفان محبّ مفرط يذهب به الحبّ الى غير الحقّ و مبغض مفرط يذهب به البغض الى غير الحقّ و خير النّاس فىّ حالا النّمط الاوسط فالزموه يعنى پس شما بدترين مردمانيد و بدترين كسيد كه انداخته است شيطان او را بجاهاى انداختن خود و سپر داده است او را بگمراهى خود و بتحقيق كه هلاك مى شوند در شأن من دو صنف دوست بافراطى كه ببرد او را محبّت من بسوى غير حقّ يعنى غالى من در باشد و اوصاف حق (-  تعالى- ) را در من قائل بشود و دشمن بافراطى كه ببرد او را دشمنى من بسوى غير حقّ يعنى اعتقاد كفر و فسق و عصيان در من كند و بهترين مردمان در باره من از روى اعتقاد طريق وسط و عدلست كه مرا باوصاف امامت و خلافت و ايمان و علم و عدل و عصمت كه شأن منست بشناسند نه بافراط باشند در باره من و نه بتفريط بلكه بر وسط عدل باشند پس لازم باشيد طريق وسط كه خير الامور اوسطها يعنى اعدلها چنانچه مأثور است و الزموا السّواد الاعظم فانّ يد اللّه على الجماعة و ايّاكم و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان كما انّ الشّاذّة من الغنم للذّئب يعنى ملازم گرديد آن گروه انبوه بزرگ شان و مرتبه را كه فرقه اثنى عشريّه باشند بسبب اين كه دست متصرّف در خلق خدا بهدايت و ارشاد كردن ايشان كه ولىّ خدا باشد لازم بر اين جماعة ناجيه اثنى عشريّه است بر حذر باشيد از مفارقت از اين جماعت از جهة اين كه تنهائى از دسته كه با حافظ و نگاهبان باشد از مردمان مملوك شيطان باشد چنانچه بتحقيق كه گوسفند جدا از گلّه با چوبان طعمه گرگست و بهلاكت گرگ گرفتار خواهد بود الا من دعا هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه و انّما حكّم الحكمان ليحيينا ما احيا القران و يميتا ما امات القران و احيائه الاجتماع عليه و اماتته الافتراق عنه فان جرّنا القران اليهم اتّبعناهم و ان جرّهم الينا اتّبعونا فلم ات لا ابا لكم بجرا و لا اختلتكم عن امركم و لا لبّسته عليكم انّما اجتمع راى ملائكم على اختيار رجلين اخذنا عليهما ان لا يتعدّيا القران فتاها عنه و ترك الحقّ و هما يبصرانه و كان الجور هواهما فمضيا عليه و قد سبق استثنائنا عليهما فى الحكومة بالعدل و الصمد للحقّ سوء رأيهما و جور حكمهما يعنى آگاه باش كه هر كه خواند مردم را بسوى اين خصلت خوارج پس بقتل برسانيد او را اگر چه باشد در زيرا اين عمامه يعنى اگر چه من باشم زيرا كه اين خصلت خلاف طريقه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و كفر است و خواننده او واجب القتل است و حاكم گردانيده نشدند حكمان مگر از براى اين كه زنده گردانند آن چه را كه قران حكم كند بر زندگى او و صحّت او و بميرانند آن چه را كه قران حكم كند بر مردگى و بطلان او و زنده گردانيدن ايشان مجتمع شدن ايشان بود بر آن چه قران حكم بر صحّت او كند و ميراندن ايشان جدا شدن بود از آن چه قران حكم كند بر بطلان او پس اگر قران كشانيد ما را بسوى مخالفين تابع شويم مخالفين را و اگر كشانيد مخالفين را بسوى ما پس مخالفين تابع ما گردند پس نيامدم من اى پدر از براى شما مباد بر امر بدى و فريب ندادم شما را از كار شما و مشتبه نكردم امر را بر شما و مجتمع نشد رأيهاى بزرگان شما مگر بر اختيار كردن دو مردى كه ما گرفتيم عهد و پيمان بر ان دو نفر بر اين كه تجاوز نكنند حكم قرآن را پس گمراه شدند از تجاوز كردن از قران و واگذاشتند آن دو مرد حقّ را و حال آن كه مى‏ديدند حقّ را و بود باعث بر ستم ايشان خواهش نفس امّاره‏اند و مرد پس گذشتند بر خواهش نفس خود و حال آن كه پيشى داشت استثناء كردن ما بر ايشان در حكومت بعدل و قصد مر حقّ بدى تدبير اندو مرد را و ظلم حكم ان دو مرد را يعنى ما در اوّل اخراج كرديم تدبير و حكم بجور و ظلم اندو مرد را در حين حاكم گردانيدن ايشان بحكم عدل و حقّ يعنى كه حكم كنند بعدل و حقّ و چنانچه بخلاف حقّ و بجور حكم كنند و تدبير بد بورزند ما قبول نكنيم

الخطبة 127

و من كلام له (علیه السلام)فيما يخبر به عن الملاحم بالبصرة يعنى از جمله كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در كلامى كه خبر مى‏داد بان از حروب و مقاتلات عظيمه در بصره يا اخنف كانّى به و قد سار بالجيش الّذى لا يكون له غبار و لا لجب و لا قعقعة لجم و لا حمحمة خيل يسيرون الارض باقدامهم كانّها اقدام النّعام يؤمى (علیه السلام)بذلك الى صاحب الزنج يعنى اى اخنف نام گويا من با آن شخص غائب‏

قبل فهرست بعد