قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  112

يسمع بسمعه يردّد طرفه بالنّظر فى وجوههم يرى حركات ألسنتهم و لا يسمع رجع كلامهم يعنى پس هميشه آثار مرگ شدّت كند در بدن او تا آن كه مسلّط شود بر گوش او پس بگردد در ميان اهل خود بطورى كه گويا نشود بزبان خود و نشنود بگوش خود بگرداند گوشه چشم خود را در نگاه‏كردن بر روهاى ايشان در حالتى كه مى‏بيند حركات زبانهاى ايشان را و نشنود اواز سخن ايشان را ثمّ ازداد الموت التياطا به فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الرّوح من جسده فصار جيفة بين اهله قد اوحشوا من جانبه و تباعدوا من قربه لا يسعد باكيا و لا يجيب داعيا يعنى پس زياد گرداند مرگ چسبندگى را باو پس برگيرد چشم او را مثل آن كه برگرفت گوش او را و بيرون رود روح از بدن او پس بگردد مردار در ميان اهلش در حالتى كه برمند انها از پهلوى او و دور گردند از نزديكى او و مساعدت نكند گريه كنندگان را و جواب ندهد خواننده را ثمّ حمّلوه الى محطّ فى الارض و اسلموه الى عمله و انقطعوا عن زورته يعنى پس بردارند او را تا بمكان فرود امدن در زمين و بسپارند او را بكردارش و برگردند از زيارتش حتّى اذا بلغ الكتاب اجله و الامر مقاديره و الحقّ اخر الخلق باوّله و جاء من امر اللّه ما يريده من تجديد خلقه يعنى تا وقتى كه برسد مدّت نوشته شده عمر دنيا باخرش و برسد كار خلق بمقدارهاى معيّنه از بقاش يعنى برسد وقت معلوم مقدّر كه روز قيامت باشد و لاحق گردد اخر مخلوقات باوّلش يعنى در چشيدن شربت ناگوار مرگ و بيايد از حكم خدا آن چه را كه خداوند اراده ميكند از نوكردن مخلوقاتش كه مبعوث كردن خلايق باشد از براى حساب در روز حساب اماد السّماء و فطرها و ارّج الارض و ارجفها و قلع جبالها و نسفها و دك بعضها بعضا من هيبة جلالته و مخوف سطوته و اخرج من فيها فجدّدهم بعد اخلاقهم و جمعهم بعد تفريقهم يعنى در زمان طلوع كتاب باجلش بجنباند خدا آسمانرا و شق گرداند او را و بلرزاند زمين را و متزلزل گرداند او را و

بكند از جاى كوههاى زمين را و از جاى برآرد آن كوهها را و بكوبد بعضى از ان كوهها بعضى ديگر را از مهابت بزرگى او و از بيم صولت او و بيرون اورد از زمين هر كس را كه در اوست پس نو گرداند خلايق را بعد از كهنه گردانيدن ايشان و مجتمع سازد ايشان را بعد از متفرّق ساختن ايشان و بر وقوع جميع وقايع مذكوره ناطق است قران مجيد و مخبر صادق و كلام اللّه ناطق پيغمبر اخر الزّمان صلّى اللّه عليه و اله و ائمّه هدى عليهم السّلام بتحقيق وقوع آنها خبر داده‏اند پس واجبست تصديق و اذعان تمام انها و منكر آن منكر ضرورى دين و كافر است و وقوع اينحالات بحسب باطن و معنى منافاتى با وقوع ظاهر و صورت انها ندارد بلكه البتّه هر دو واقعست زيرا كه ظاهر عنوان باطن و باطن مصداق ظاهر است و صدق هر يك مصدّق صدق ديگر است و تشكيكات منوطه بر قواعد ناتمام متفلسفه منوط بجهل بقوانين حكمت حقّه و غلط محض است و امّا وجه تاويلات حالات مذكوره بحسب باطن بر حكيم ربّانى مخفى نيست چون ذكر ان لايق اين ترجمه نبود اعراض از ان اليق بمقام نمود و اللّه الهادى الى طريق الرّشاد و سبيل السّداد ثمّ ميّزهم لما يريدهم من مسائلتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال و جعلهم فريقين انعم على هؤلاء و انتقم من هؤلاء يعنى پس ممتاز مى‏گرداند ايشان را بتقريب سؤال ايشان از اعمال پنهانى و افعال نهانى و مى‏گرداند ايشان را در فرقه انعام ميكند بر يك فرقه و انتقام مى‏كشد از فرقه ديگر فامّا اهل الطّاعة فاثابهم بجوازم و خلّدهم فى داره حيث لا يظعن النزال و لا تتغيّر بهم الحال و لا تنوبهم الافزاع و لا تنالهم الاسقام و لا تعرض لهم الاخطار و لا تشخصهم الاسفار يعنى امّا اهل طاعت را پس عطا ميكند ايشان را جزاء نيك در پناه خود و دائم مى‏دارد ايشان را در سراى بهشت خود در مكانى كه كوچ نكند ازان مكان بسبب خوشى منزل‏كنندگان در او و متغيّر و متبدّل نشود احوال ايشان و عارض نشود ايشان را خوفها و نرسد بانها بيماريها و عارض نشود ايشان را هلاكتها و بيرون نبرد ايشان را از آن مكان سفر كردنها و امّا اهل المعصية فانزلهم شرّ دار و غلّ الايدى الى الاعناق و قرن النّواصى بالاقدام و البسهم سرابيل القطران و مقطّعات النّيران يعنى و امّا اهل معصيت را پس منزل مى‏دهد ايشان را ببدترين مكان جهنّم و مى‏بندد بقيد گران دستهاى ايشان را بگردنهاى انها و مى‏چسباند پيشانيهاى ايشان را بپاهاى ايشان و مى‏پوشاند بايشان پيراهن‏هاى مس گداخته و پارهاى اتش افروخته فى عذاب قد اشتدّ حرّه و باب قد اطبق على اهله فى نار لها كلب و لجب و لهب ساطع و قصيف هائل يعنى در حالتى كه در عذابى باشند كه شدّت داشته باشد اتش او و در خانه عقابى كه محكم بسته شده باشد در او بر اهل او و راه بيرونشدن نباشد و در اتشى باشد كه از براى ان حرص و شره و اواز و شعله درخشنده و صداى ترساننده لا يظعن مقيمها و لا يفادى اسيرها و لا تنقض كبولها لا مدّة للدّار فتفنى و لا اجل للقوم فيقضى يعنى بيرون برده نشود مقيم و جا گيرنده در ان اتش و فديه داده نشود از براى استخلاص اسير در ان اتش و شكسته نشود انقيدها و بندهاى ان اتش و مدّتى از براى انسرا نباشد تا نيست گردد و زمان معيّنى از براى ان گروه نيست تا گذشته شود منها فى ذكر النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى بعضى از آن خطبه در ذكر اوصاف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است قد حقّر الدّنيا و صغّرها و اهون بها و هوّنها و علم انّ اللّه زواها عنه اختيارا و بسطها لغيره احتقارا يعنى بتحقيق كه پست دانست لذّات و ريب و زيور دنيا را بحسب قدر و مرتبه و ذليل و خوار دانست او را بحسب ثمرات و عاقبت و اسان گردانيد امر دنيا را بر نفس خود بتقريب عيب و نقص داشتن و اسان گردانيد در نظرها او را بتقريب مذمّت كردن و يقين كرد كه خدا درز گردانيده دنيا را از او از جهة برگزيدن او و پهن كرد بر غير او از كفّار از جهة پست مرتبه بودن او فاعرض عنها بقلبه و امات ذكرها عن نفسه و احبّ ان تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتّخذ منها رياشا و يرجوا فيها مقاما يعنى پس اعراض كرد و سرباز زد از دنيا بدل خود و ازاله كرد ياد دنيا را از خاطر خود و دوست داشت اين كه غايب گردد زيور دنيا از نظرش تا اين كه برندارد از دنيا لباسى را و ارزو نكند در دنيا اسودنى را بلّغ عن امر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  113

ربّه معذرا و فصح لامّته منذرا و دعا الى الجنّة مبشّرا يعنى رسانيد بخلق رسالت را از جانب پروردگار خود در حالتى كه عذر بر دارنده بود و نصيحت كرد مر امّت خود را در حالتى كه ترساننده بود و خواند مردم را بسوى بهشت در حالتى كه بشارت‏دهنده بود نحن شجرة النّبوّة و محطّ الرّسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكم يعنى ما اهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)درخت نبوّتيم و روئيده‏ايم از نبوّت و ما محلّ فرود امدن رسالتيم و محلّ امد و شد ملائكه‏ايم و ما معدنهاى علميم و چشمهاى حكمت و معرفتيم ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة يعنى ياران ما و دوستان ما چشم داشت رحمت خدا باشند و دشمن ما و خشم‏دارنده ما منتظر قهر و غضب خدا باشند

الخطبة 109

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است انّ افضل ما يتوسّل به المتوسّلون الى اللّه سبحانه الايمان به و برسوله و الجهاد فى سبيله فانّه ذروة الاسلام و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة يعنى فاضل‏ترين چيزى كه متقرّب باشند بآن چيز مقرّبان بسوى خداى سبحانه اقرار و اذعان بوجود خدا و برسالت رسول خداء است و اين دو اقرار اصل و اساس دين و ملّت است و از براى او لواحق و متمّماتست يكى جهاد در راه خدا است اعمّ از جهاد اصغر كه جهاد با منكرين و معاندين دين باشد و از جهاد اكبر كه جهاد با نفس امّاره و هواء نفسانيّه و جهاد باين معنى ذروه و ركن اعلاء اسلامست زيرا كه تماميّت تتمّه موقوف بر حصول انست و باين سبب مقدّمست بر كلمه اخلاص و توحيد كه نفى شريك باشد زيرا كه اعتقاد جنانى نفى شريك متفرّع است بر جهاد اكبر بلا شبهه و ثمره او است اگر چه اقرار لسانى كلمه توحيد بتقريب حقن دم و حفظ مال مقدم باشد و يكى ديگر از لواحق اعتقاد بكلمه اخلاص است كه كلمه لا اله الّا اللّه باشد يعنى اعتقاد باين كه خدا يگانه است و شريكى از براى او نيست و اعتقاد بيگانگى خدا فطرى و جبلّى عباد اللّه است زيرا كه هر صاحب ادنى فطانتى خود را در وجود و بقاء محتاج بيك خدا مى‏بيند و بس و جزم ميكند كه خداى عالم يكى است و اقامة الصّلوة فانّها الملّة و ايتاء الزّكوة فانّها فريضة واجبة و صوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب و حجّ البيت و اعتماره فانّهما ينفيان الفقر و يدحضان الذّنب و صلة الرّحم فانّها مثراة فى المال و منساة فى الاجل و صدقة السّرّ فانّها تكفّر الخطيئة و صدقة العلانية فانّها تدفع ميتة السّوء و صنائع المعروف فانّها تقى مصارع الهوان يعنى و يكى از آنها برپاداشتن نماز است بسبب اين كه نماز از ركن اعظم ملّتست گويا نفس ملّت و دين است و ديگر اداء كردن زكاة است بسبب آن كه زكاة از مقدّرات در قران و واجبست يعنى تركش عقاب دارد و ديگر روزه ماه رمضانست بسبب اين كه روزه سپر است از عقاب زيرا كه شكننده قوّه شهويّه است و ديگر گذاردن عبادات خانه خداست و عمره اوست بسبب اين كه حجّ و عمره نيست مى‏گردانند احتياجرا و مى‏برند گناه را و ديگر صله و احسان اقربا و خويشانست بسبب اين كه سبب زيادتى در مالست و موجب تأخير در مرگست و ديگر صدقه‏دادن پنهانست بسبب اين كه مى‏پوشاند گناه را و ديگر صدقه‏دادن آشكار است بسبب اين كه دفع ميكند مردن بحال بد را مثل فجأة و غرق و حرف و ديگر احسان و نيكى كردن بخلق بسبب اين كه وامى‏پايد مكانهاى اوفتادن در خارى را افيضوا فى ذكر اللّه فانّه احسن الذّكر و ارغبوا فيما وعد المتّقين فانّ وعده اصدق الوعد و اقتدوا بهدى نبيّكم فانّه افضل الهدى و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن و تعلّموا القران فانّه احسن الحديث و تفقّهوا فيه فانّه ربيع القلوب يعنى حركت كنيد و جدّ و اجتهاد نمائيد در ذكر خدا پس بتحقيق كه ذكر خدا بهترين ذكرها است و راغب گرديد در بهشتى كه وعده داده شده است پرهيزگاران را پس بتحقيق كه وعده او راست‏ترين وعده است و پيروى كنيد براهنمائى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شما بتحقيق كه بهترين راهنما است و متديّن گرديد بشريعت او پس بتحقيق كه شريعت او راه نماينده‏ترين شريعتها است و ياد گيريد قران را بدرستى كه بهترين خبر است و تفكّر كنيد در او پس بتحقيق كه قران بهار دلها است انحاء گلهاى معرفت در دل مى‏روياند فاستشفعوا بنوره فانّه شفاء الصّدور و احسنوا تلاوته فانّه انفع القصص يعنى طلب كنيد شفاء مرض ظلمت جهل را بنور هدايت قران پس بتحقيق كه قران شفاء جميع صدور است كه عقول باشند كه مثل صدور محيطند بقلوب نفوس زيرا كه عقول كه از عالم معنى باشند عاشق باشند بمعنى قران كه عين ذات (-  بارى (-  تعالى- ) باشد و ادراك معشوق شفاء درد عشق عاشق است و هرگاه قران مطلوب و معشوق و شفاء عقول كه كامل بالفعل باشند باشد پس بطريق اولى شفاء نفوس را شايد و نيكو تلاوت كنيد قران را يعنى از تلاوت پند بگيريد بسبب اين كه بتحقيق قران نفع بخشنده‏ترين قصّها است زيرا كه تأثير كلام در وعظ تابع تنزّه متكلّم است و قائل قران منزّه است از جميع نقائص و فوق تنزّه او تنزّهى نيست فانّ العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الّذى لا يستفيق من جهله بل الحجّة عليه اعظم و الحسرة له الزم و هو عند اللّه الوم يعنى پس بتحقيق كه عالمى كه عمل كند بغير علم خود مثل جاهل حيران آن چنانى است كه باهوش نيايد از جهل خود بلكه حجّت خدا بر او بزرگتر است و ندامت از براى او لازم‏تر است و او در نزد خدا مستحقّ ملامت بيشتر است

الخطبة 110

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى بعضى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امّا بعد فانّى احذّركم الدّنيا فانّها حلوة خضرة حفّت بالشّهوات و تحبّبت بالعاجلة و راقت بالقليل و تحلّت بالامال و تزيّنت بالغرور لا تدوم حبرتها و لا تؤمن فجعتها يعنى بعد از سپاس خدا و نعت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه من مى‏ترسانم شما را بدنيا پس بتحقيق كه دنيا لذّتهاى او شيرين است و بستان تمتّع در او سبز و خرّم است فرو گرفته شده است بمشتهيات گرديده است محبوب بتقريب نعمتهاى عاجله زودرس و خوش آينده است بارندگى اندك و ارائش كرده است به آرزوها و مزيّن است بفريب هميشه نيست شادى او ايمن گردانيده نشده است دردمند شدن در او غرّارة ضرّارة حائلة زائلة نافذة بائدة اكّالة غوّالة يعنى فريبنده است ضرر رساننده است مانع شونده اخرتست نيست‏شونده است باخر رسنده است هلاك‏شونده است خورنده است هلاك‏كننده است لا تعدوا اذا تناهت الى امنيّة اهل الرّغبة فيها و الرّضا بها ان تكون كما قال اللّه سبحانه إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  114

 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ يعنى تجاوز نمى‏كند دنيا هر آن زمانى كه رسيد بنهايت آرزوى اهل رغبت در او و رضاء باو از اين كه باشد مثل آن حالتى كه خداى سبحانه گفته است كه مثل آبى است كه ما او را از جانب اسمان ببارانيم پس ممزوج گردانيم بسبب او گياه زمين را پس صبح كند ان گياه در حالتى كه خشك و ريزه شده باشد پراكنده سازد او را بادها

و باشد خداى (-  تعالى- ) بر هر چيز توانا يعنى تجاوز نمى‏كند حالت خرّمى دنيا از بودن مثل حالت گياه سبز و خرّم كه روئيده مى‏شود و باندك وقتى خشك و خاشاك مى‏گردد و خرمن هستى او بباد فنا مى‏رود لم يكن امرء منها فى حبرة الّا اعقبته بعدها عبرة و لم يلق من سرّائها بطنا الّا منحته من ضرّائها ظهرا يعنى نمى‏باشد مردى از دنيا در سرورى مگر اين كه در عقب در ايد او را بعد از آن سرور و خوشى اشك اندوهى و ملاقات نكند دنيا مردى را از خوشى خود باقبالى مگر اين كه عطا كند او را از شدّت و بدى خود ادبارى و لم تطلّه فيها ديمة رخاء الّا هطلت عليه مزنة بلاء يعنى و نبارد بمردى در دنيا باران وسعت و سلامتى مگر اين كه ببارد بر او بلائى و حرىّ اذا اصبحت له متنصّرة ان تمسى له متنكّرة و ان جانب اعذوذب و احلولى امرّ منها جانب فاوبى يعنى و سزاوار است مرد دنيا را كه هر آن زمانى كه صبح كند دنيا در حالتى كه يار و ياور او باشد از اين كه شب كند در حالتى كه دنيا منكر او و دشمن او باشد و اگر طرفى از دنيا خوشگوار سازنده و شيرين‏كننده باشد تلخ سازنده باشد طرف ديگر از آن دنيا و باو هلاكت‏اورنده باشد لا ينال امرء من غضارتها رغبا الّا ارهقته من نوائبها تعبا و لا يمسى منها فى جناح امن الّا اصبح على قوادم خوف يعنى نمى‏رسد مردى از وسعت و خوشى دنيا بمرادى مگر اين كه

متحمّل مى‏سازد دنيا او را از مصائب و حوادث خود تعب و مشقّتى و بشب نرسد مردى از دنيا در بال امنيّتى در امنيّت سريعى مگر اين كه داخل صبح گردد در مقاديم بال خوفى يعنى با خوف سريع‏ترى غرّارة غرور ما فيها فانية فان من عليها لا خير فى شي‏ء من ازوادها الّا التّقوى يعنى فريب‏دهنده است دنيا عين فريبست آن چه در اوست نيست شونده است دنيا نيست مى‏گردد هر كس كه ملازم اوست نيست خيرى در چيزى از توشه‏هاى دنيا مگر توشه پرهيزكارى من اقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه و زال عمّا قليل عنه يعنى كسى كه اخذ كرد اندكى از متاع دينار اخذ كرد بسيار از چيزى را كه سالم گرداند او را از عقوبات و كسى كه اخذ كرد بسيار از متاع دنيا را اخذ كرد بسيار از چيزى را كه هلاك گرداند او را و زائل گردد بعد از اندك زمانى از او كم من واثق بها قد فجعته و ذى طمأنينة اليها قد صرعته و ذى ابهّة قد جعلته حقيرا و ذى نحوة قد ردّته ذليلا يعنى چه بسيار است از اعتمادكننده بدنيا كه دردمند گرداند دنيا او را و چه بسيار است صاحب اطمينان و آرام بدنيا كه بر زمين زند دنيا او را و چه بسيار است صاحب مرتبه بزرگ در دنيا كه بگرداند دنيا او را كوچك مرتبه و چه بسيار است صاحب كبرى كه ردّ سازد دنيا او را بسوى ذلّت و خارى سلطانها دول و عيشها رنق و عذبها اجاج و حلوها صبر و غذائها سمام و اسبابها رمام حيّها بعرض موت و صحيحها بعرض سقم ملكها مسلوب و عزيزها مغلوب و موفورها منكوب و جارها محروب يعنى پادشاهى دنيا گردنده است و خوش‏گذرانى دنيا با كدورتست و خوشگوار دنيا شود و ناگوار است و شيرين دنيا تلخ است و غذاء دنيا زهرها است و اسباب و وسائل دنيا ريسمانهاى پوسيده است زنده دنيا در عرضه مرده است صحيح دنيا در عرضه مريض است و سلطنت دنيا را كشيده شده است و قاهر دنيا مقهور است و مال بسيار دنيا نكبت داشته شده است و مجاور دنيا اواره شده است الستم فى مساكن من كان قبلكم اطول اعمارا و ابقى اثار و ابعد مالا و اعدّ عديدا و اكثف جنودا يعنى ايا نيستيد شما در مسكنهاى كسانى كه بودند پيش از شما در حالتى كه عمر انها درازتر بود و اثار انها باقى مانده‏تر بود و آرزوهاى انها دورتر بود و عدد خلق انها بيشتر بود و سپاه انها انبوه‏تر بود تعبّدوا للدّنيا اىّ تعبّد و اثروها اىّ ايثار ثمّ طعنوا عنها بغير زاد مبلّغ و لا ظهر قاطع يعنى بندگى كردند انها از براى دنيا چه بسيار بندگى كردنى و اختيار كردند دنيا را چه بسيار اختيار كردنى پس كوچ كردند از دنيا بدون توشه كه منزل نرساند و مركبى كه قطع مسافت كند فهل بلغكم انّ الدّنيا سخت لهم نفسا بفدية او اعانتهم بمعونة او احسنت لهم صحبة بل ارهقتهم بالقوادح و اوهنتهم بالقوارع و ضعضعتهم بالنّوائب و عفّرتهم للمناخر و وطئتهم بالمناسم و اعانت عليهم ريب المنون يعنى پس ايا رسيد بشما كه دنيا بخشش كرد از براى انها يكنفسى را بعوض جنايت دادنى و يا يارى كرد انها را باعانت كردن مالى يا احسانى كرد از براى انها از روى همراهى بلكه شامل گردانيد انها را بمصائب سنگين و سست گردانيد انها را بسبب وقايع گوينده و مضطرب گردانيد انها را بحوادث زمانه و خاك ماليد انها را تا سوراخهاى بينى و لگدكوب كرد انها را بچكمهاى پاى شتر و يارى داد بر انها بحادثه زمانه فقد رايتم تنكّرها لمن دان لها و اثرها و اخلد اليها حتّى طعنوا عنها لفراق الابد هل زوّدتهم الّا السّغب او احلّتهم الّا الضّنك او نوّرت لهم الّا الظّلمة او اعقبتهم الّا النّدامة يعنى پس بتحقيق ديديد شما ناشناسائى دنيا را از براى كسى كه نزديكى جست مر او را و اختيار كرد او را و مائل شد بسوى او تا اين كه كوچ كردند از او از براى جدائى هميشه ايا توشه داد ايشان را مگر گرسنگى و يا جاى داد ايشان را مگر بتنگى و يا ظاهر گردانيد از براى ايشان مگر تاريكى و يا از پى در آورد ايشان را مگر پشيمانى ا فهذه تؤثرون ام فيها تطمعون ام اليها تطمئنّون ام عليها تحرصون فبئست الدّار لمن لم يتّهمها و لم يكن فيها على اوجل يعنى ايا پس اين دنياى باين صفت را اختيار مى‏كنيد ايا در اين دنيا طمع داريد ايا بسوى اين دنيا مطمئنّ مى‏گرديد ايا بر اين دنيا حريص مى‏باشيد پس بدسرائى باشد اين دنيا براى كسى كه محلّ تهمت نداند او را و نبوده باشد در ان بر ترس و بيم فاعملوا و أنتم تعلمون بانّكم تاركوها و ظاعنون عنها و اتّعظوا فيها بالّذين قالوا من اشدّ منّا قوّة حمّلوا الى قبورهم فلا يدعون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  115

ركبانا و انزلوا الاجداث فلا يدعون ضيفانا و جعل لهم من الصّفيح اجنان و من التّراب اكفان و من الرّقاب جيران يعنى پس كار دنيا كنيد و حال اين كه شما مى‏دانيد كه بتحقيق شما واگذارنده دنيائيد و كوچ كننده‏ايد از او و پند بگيريد در دنيا بكسانى كه در زمان پيش گفتند كه كيست از ما پرقوّة تر بعماريها سوار گردانيده شدند بسوى قبرهايشان پس گفته نشد ايشان را سواران چنانچه در حين حيات اگر بر مركبى مى‏نشستند مى‏گفتند ايشان را سواران با شوكت و منزل داده شدند در قبرها پس خوانده نشد ايشان را مهمانان چنانچه در حين حيات اگر در جائى نازل مى‏شدند ايشان را اكرام مى‏كردند بمهمانى و گردانيده شد از براى ايشان از سنگ قبرها و از خاك كفنها و از استخوانهاى پوسيده همسايها فهم جيرة لا يجيبون داعيا و لا يمنعون ضيما و لا يبالون مندبة ان جيدوا لم يفرحوا و ان قحطوا لم يقنطوا جميع و هم احاد و جيرة و هم ابعاد يعنى پس ان همسايها همسايگانى باشند كه جواب ندهند خواننده را و منع نكنند ظلمى را و باك ندارند نوحه كردنى را اگر از اهل دنيا بخششى بايشان شود خوشحال نمى‏شوند و اگر بخشش نكنند مأيوس نمى‏شوند در يكجا جمع باشند و حال آن كه تنها باشند بتقريب گرفتارى با خود و همسايگانند و حال آن كه از هم دور باشند بجهة خبر نداشتن از يكديگر متدانون لا يتزاورون و قريبون لا يتقاربون حلناء قد ذهبت اضغانهم و جهلاء قد ماتت احقادهم يعنى نزديكانى باشند كه زيارت يكديگر نكنند و خويشانى باشند كه نزديكى باهم نكنند بردبارانى باشند كه بتحقيق رفته باشد كينه‏هاى ايشان و نادانى باشند كه زايل شده باشد حسدهاى ايشان لا يخشى فجعهم و لا يرجى دفعهم استبدلوا بظهر الارض بطنا و بالسّعة ضيقا و بالاهل غربة و بالنّور ظلمة يعنى ترسيده نشد درد ايشان و اميد داشته نشد دفع ايشان يعنى بر درد خودشان نترسيدند و اميدى از دفع گرفتارى خود حاصل نكردند بدل كردند روى زمين را بزير زمين و جاى وسيع را بجاى تنگ و اهل بودن را بوحشى بودن و روشنائى را بتاريكى فجاءوها كما فارقوها حفاة عراة قد ظعنوا عنها باعمالهم الى الحيوة الدّائمة و الدّار الباقية كما قال سبحانه كما بدأنا اوّل خلق نعيده وعدا علينا انّا كنّا فاعلين يعنى پس آمدند زمين را همچنان كه مفارقت كرده بودند در حالتى كه پابرهنه و تن برهنه باشند در حالتى كه كوچ كردند از زمين با كردارهاى خود بسوى زندگانى هميشه و سراى باقى چنانچه خداى سبحانه گفته است در قران كه مثل ابتدا كردن ما اوّل خلق را برگردانيم خلق را يعنى قدرت ما بر اعاده مثل قدرت ما است بر ابتداء و وعديست لازم بر ما بتحقيق كه بوده‏ايم كننده هر كارى كه خواهيم

الخطبة 111

و من خطبة له (علیه السلام)ذكر فيها ملك الموت يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه مذكور است در ان ملك موت هل تحسّ به اذا دخل منزلا ام هل تراه اذا توفّى احدا بل كيف يتوفّى الجنين فى بطن امّه ا يلج عليه من بعض جوارحها ام الرّوح اجابته باذن ربّها ام هو ساكن معه فى احشائها كيف يصف الهه من يعجز عن صفة مخلوق مثله يعنى ايا ادراك بيكى از حواسّ ظاهره خود ميكنى ملك الموت را در زمانى كه داخل مى‏شود منزل كسى را كه اراده قبض روح انرا دارد آيا مى‏بينى او را در وقتى كه قبض روح احدى ميكند بلكه چگونه قبض روح اطفال ميكند در شكم مادر ايشان ايا داخل مى‏شود بر شكم او از بعض اعضاء مادر اطفال مثل دهن و حلق و جگر و شش و احشاء و امعاء يا اين كه روح اجابت ميكند ملك الموترا بحكم پروردگارش يا اين كه ملك الموت ساكن است با طفل در رودهاى مادر طفل چگونه بيان صفت خداى خود كند كسى كه عاجز باشد از صفت كردن مخلوقى مثل خود كه مثل ملك الموت باشد يعنى هرگاه عقل تو عاجز باشد از ادراك ذات و صفات و افعال ملك الموت كه او هم مثل تو مخلوقى است از مخلوقات خدا پس چگونه تواند دريافت كنه ذات و صفات و افعال خدا را كه خالق همه و برتر از ادراك و احاطه همه است پس نتوان دانست خدا را مگر باثار و افعال چنانچه مى‏شناسى ملك الموت را باثار و افعال او كه ملكى است غير محسوس و قبض ارواح خلايق ميكند و امّا ذات او بچه نحو و فعل او چگونه است معلوم تو نيست و يقين دارى بر وجود او و فعل او مثل آن كه يقين دارى از تفكّر در افاق و انفس بوجود خدا و باين كه اوست موجد جميع و يگانه است در ايجاد و شريكى ندارد

الخطبة 112

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است و احذّركم الدّنيا فانّها منزل قلعة و ليست بدار نجعة قد تزيّنت بغرورها و عزّت بزينتها يعنى مى‏ترسانم شما را بدنيا پس بتحقيق كه دنيا منزل كوچ و عارية است و نيست سراى التذاذ و تعيّش بتحقيق زينت كرده است خود را بسبب فريفته كردن خود و فريب مى‏دهد مردم را بسبب زينت خود دار هانت على ربّها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرّها و حلوها بمرّها لم يصفّها اللّه لاوليائه و لم يضنّ بها لاعدائه يعنى دنيا سرائيست كه خار است بر صاحبانش يعنى سبب خارى ايشانست در اخرت پس مخلوطست حلال او با حرام او و خير او با شرّ او شيرين او با تلخ او و صاف و خالص نگردانيده است او را خدا از براى دوستان خود و بخل نورزيده است او را از براى دشمنان خود خيرها زهيد و شرّها عتيد و جمعها ينفد و ملكها يسلب و عامرها يخرب يعنى خير دنيا نايابست و شرّ دنيا مهيّا و اماده است و جمعشدن اموال او نيست شونده است و پادشاهى او را گرفته شده است از يكى مى‏گيرند بديگرى مى‏دهند و اباد او خراب مى‏شود فما خير دار تنقض نقض البناء و عمر يفنى فناء الزّاد و مدّة تنقطع انقطاع السير يعنى چه چيز است خوبى سرائى كه شكسته و خراب گردد مثل خرابى بنيان و عمرى كه نيست گردد اندك اندك مثل نيست‏شدن توشه سفر و زمانى كه باخر رسد مثل اخر رسيدن سير مسافر اجعلوا ما افترض اللّه عليكم من طلبتكم و اسألوه من اداء حقّه ما سألكم و اسمعوا دعوة الموت اذانكم قبل ان يدعى بكم يعنى بگردانيد آن چه را كه واجب ساخته است خدا بر شما از جمله مطالب و مقاصد شما و بخواهيد از خدا آن چه را كه خواسته است از شما ازاد كردن و بجاى آوردن حقوق او يعنى توفيق اداء حقّ او را از او بخواهيد زيرا كه بدون توفيق او ادا نخواهد شد و بشنوانيد خواندن مرگ شما را بگوشهاى شما يعنى آماده مرگ گرديد پيش از آن كه خوانده شود مرگ بشما يعنى

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  116

پيش از آن كه علامات و امارات مرگ در شما پيدا شود و شما را بخواند بمرگ انّ الزّاهدين فى الدّنيا تبكى قلوبهم و ان ضحكوا و يستدّ حزنهم و ان فرحوا و يكثر مقتهم انفسهم و ان اغتبطوا بما رزقوا يعنى بتحقيق كه كسانى كه بى‏رغبتند در لذّات دنيا گريه ميكند دلهاى ايشان اگر چه اسباب خنده اماده باشد از براى ايشان و بسيار است اندوه ايشان اگر چه اسباب شادى مهيّا باشد از براى ايشان و بسيار است خشم ايشان بر نفسهاى امّاره ايشان اگر چه سبب خوشحالى از براى ايشان حاصل باشد بسبب آن چيزى كه روزى و نصيب ايشان شده است از متاع دنيا قد غاب عن قلوبكم ذكر الاجال و حضرتكم كواذب الامال فصارت الدّنيا املك بكم من الاخرة و العاجلة اذهب بكم من الاجلة يعنى بتحقيق غايب گشت از دلهاى شما ياد سر امدن و حاضر شد در دلهاى شما آرزوهاى دروغ بى‏اصل پس گرديد دنيا مسلّطتر بر شما از اخرت و گرديد امور حاضره دنيا روانه كننده‏تر شما را از براى تحصيل انها از امور اجله آينده اخرت يعنى امور دنيا محرّك شما باشد بيشتر از امور اخرت انّما أنتم اخوان على دين اللّه ما فرّق بينكم الّا خبث السّرائر و سوء الضّمائر فلا توازرون و لا تناصحون و لا تباذلون و لا توادّون يعنى جز اين نيست كه شما برادران يكديگريد بر دين اسلام و مخلوق شديد بر فطرت اسلام برادرانه و جدائى نمى‏اندازد در ميان شما و شما را از يكديگر جدا نمى‏كند مگر چرك قلوب پنهان شما و بدى دلهاى نهان شما پس اعانت يكديگر نمى‏كنيد و يكديگر را نصيحت نمى‏كنيد و بخشش بيكديگر نمى‏كنيد و محبّت با يكديگر نمى‏ورزيد ما لكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه و لا يحزنكم الكثير من الاخرة تحرمونه و يقلقكم اليسير من الدّنيا يفوتكم حتّى يتبيّن ذلك فى وجوهكم و قلّة صبركم عمّا روى منها عنكم كانّها دار مقامكم و كانّ متاعها باق عليكم يعنى چه چيز است مر شما را كه خوشحال مى‏شويد باندكى از متاع دنيا كه مى‏رسيد شما باو و اندوهناك نمى‏گرداند شما را اجر بسيار از اخرت كه شما محروم مى‏شويد از او وباضطراب مى‏اندازد شما را اندكى از دنيا كه فوت مى‏شود از شما تا اين كه ظاهر مى‏شود از اضطراب در صورتهاى شما و در كمى صبر شما از چيزى كه واگرفته شده است از متاع دنيا از شما گويا دنيا سراى درنگ و ماندن شما و گويا متاع دنيا و اموال و دولت دنيا باقى نخواهد بود از براى شما و ما يمنع احدكم ان يستقبل اخاه بما يخاف من عيبه الّا مخافة ان يستقبله بمثله قد تصاقيتم على رفض الاجل و حبّ العاجل و صار دين احدكم لعقة على لسانه صنيع من قد فرغ عن عمله و احرز رضى سيّده يعنى منع نمى‏كند احدى از شما را از اين كه ملاقات كند برادر خود را آن چيزى كه مى‏ترسد ان برادر از او از معاتب او مگر اين كه مى‏ترسد كه ان برادر نيز ملاقات كند او را بمعايب او مانند او يعنى چون كه شما شريكيد در معايب احدى از شما اظهار نمى‏كند بر برادر خود از معايب او از ترس اين كه مبادا او نيز اظهار كند معايب ان يك را بتحقيق كه خالص گشتيد در محبّت با يكديگر بر ترك اخرت و دوستى دنيا و گرديده است دين هر يك از شما بمقدار ليسيدن بر زبان خود را و بر زبان او جاريست و دل او از اعتقاد بان خاليست خصلت شما مثل خصلت كسى است كه فارغ شده باشد از كار مولاى خود و تحصيل كرده باشد خوشنودى او را چنانچه آن كس فارغست از عمل و بكارى مشغول نمى‏شود و مطمئنّ است شما عملى نكرده مثل او فارغ و مطمئنّ خاطر باشيد

الخطبة 113

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّكر يعنى سپاس و ستايش مختصّ خدائيست كه مبلّغ حمد و ملهم حمد است بعباد بسبب اعطاء نعمتهاى غير متناهيه وجود و كمالاتش و مبلّغ نعمتهاى عظيمه متواليه است بعباد بسبب شكر كردن ايشان و فقره اولى حمد است بنعمتهاى سابقه و ثانيه حمد است بنعمتهاى لاحقه نحمده على الائه كما نحمده على بلائه يعنى چنانچه حمد ميكنم خدا را بر بلايا و محن او حمد ميكنم او را بر عطاياى او بطريق اولى زيرا كه حمد بر بلاياى مستلزم عطايا مستلزم حمد است بر عطايا بطريق اولى و نستعينه على هذه النّفوس البطاء عمّا امرت به السّراع الى ما نهيت عنه يعنى طلب يارى ميكنم از خدا بر تسلّط اين نفسهائى كه اين صفت دارد كه كند باشند از بجا آوردن آن چه را كه مأمورند باو و جلدند بآن چيزى كه ممنوع باشند از او و نستغفره ممّا احاط به علمه و احصاه كتابه علم غير قاصر و كتاب غير مغادر يعنى طلب مغفرت و پوشيدن ميكنم از او از گناهانى كه فرو گرفته است او را دانش او و شماره كرده است كتاب كرام الكاتبين او ان علم علمى است كه كوتاه نيست از احاطه و ان كتاب كتابيست كه وانگذاشته است چيزى را از شماره و مراد طلب مغفرت گناهان شيطان است و طلب ترقيّات باعلا درجات جنان و نؤمن به ايمان من عاين الغيوب و وقف على الموعود ايمانا نفى اخلاصه الشّرك و يقينه الشّكّ

يعنى يعنى اعتقاد ميكنم بوجود انخدا مثل اعتقاد كسى كه بچشم ديده باشد ناديدنيها را و مطّلع شده باشد بر امورى كه وعده شده است و خواهد امد اعتقاد كردنى كه نيست گرداند خالص بودن او حقيقت شرك را و يقين ثابت جزم او مهيّت شكر او نشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله ( صلی علیه و آله و السلام)شهادتين تصعدان القول و ترفعان العمل لا يخفّ ميزان توضعان فيه و لا يثقل ميزان ترفعان عنه يعنى شهادت مى‏دهم بر اين كه نيست خدائى مگر او يگانه است نيست شريكى از براى او و اين كه محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)بنده او است و فرستاده او است دو شهادتى كه بالا ببرند اعتقاد را و بلند گردانند عبادت را دو شهادتى كه سبك نشود از چيزى ترازوى كه بگذارند اين دو شهادت را در او و سنگين نشود از چيزى ترازوى كه بردارند اين دو شهادت را از او اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه الّتى هى الزّاد و بها المعاد زاد مبلّغ و معاذ منجح دعا اليها اسمع داع و وعاها خير واع فاسمع داعيها و فاز واعيها يعنى وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بپرهيزكارى از براى خداى (-  تعالى- ) پرهيزكارى آن چنانى كه او توشه راه است و بپرهيزكارى خدا است پناه از بديها توشه‏ايست رساننده بمنزل نجات و پناهى است ظفر بحوائج و طلبات خواند بسوى او شنواننده‏ترين خواننده و محافظت كرد او را بهترين محافظت كننده كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد پس شنوانيد بخلق خواننده ان و رستگار گرديد حافظ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  117

ان عباد اللّه انّ تقوى اللّه حمت اولياء اللّه محارمه و الزمت قلوبهم مخافته يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه تقواى خدا منع كرد از دوستان خدا حرامهاى خدا را و لازم گردانيد بدلهاى دوستان خدا خوف خدا را حتّى اسهرت لياليهم و اظمات هواجرهم فاخذوا الرّاحة بالنّصب و الرّىّ بالظّمام و استقربوا الاجل فبادروا العمل و كذّبوا الامل فلاحظوا الاجل يعنى تا اين كه بى‏خواب گردانيد تقوى شبهاى دوستان خدا را بنماز گذاردن و تشنه ساخت روزهاى گرم ايشان را بروزه گرفتن پس مستحقّ شدند راحت اخرت را بسبب تعب دنيا و سيرابى قيامت را بسبب تشنگى در دنيا و نزديك شمردند مرگ را پس پيش‏دستى كردند بعبادت و دروغ داشتند آرزوى دنيا را پس نگاه كردند باخرت ثمّ انّ الدّنيا دار فناء و عناء و غير و عبر فمن الفناء انّ الدّهر موتر قوسه لا تخطى سهامه و لا توسى جراحه يرمى الحىّ بالموت و الصّحيح بالسّقم و النّاجى بالعطب اكل لا يشبع و شارب لا ينفع يعنى پس بتحقيق كه دنيا دار نيستى است و دار تعب و رنج است و دار تغيّر و انتقال و دار عبرت و عبور است پس از جهة دار نيستى بودن دنيا است كه روزگار بزه‏كننده كمان خود است در حالتى كه خطا نمى‏شود تيرهاى بلاهاى او و مداوا نمى‏شود زخمهاى او مى‏اندازد زنده را بمرگ و صحيح را به بيمارى و رستگار را بهلاكت خورنده‏ايست كه سير نمى‏شود و آشامنده‏ايست كه سيراب نمى‏گردد و من العناء انّ المرء يجمع ما لا يأكل و يبنى ما لا يسكن ثمّ يخرج الى اللّه لا مالا حمل

و لا بناء نقل يعنى از جهة عنا و تعب دنيا است كه مرد جمع ميكند مالى را كه نمى‏خورد و بنا مى گذارد سرائى را كه سكنى نمى‏كند پس بيرون مى‏رود بسوى جزاء خدا در حالتى كه مالى را بار نكرده است و سرائى را نقل نكرده است و من غيرها انّك ترى المرحوم مغبوطا و المغبوط مرحوما ليس ذلك الّا نعيما زلّ و بؤسا نزل يعنى و از تغيّرات دنيا است كه مى‏بينى تو شخصى را كه از فقر و فاقه محلّ ترحّم بود محسود مردم است در دولت و مال و شخصى را كه محسود مردم بود در ثروت و امان موضع ترحّم است از فقر و فاقه نيست آن چه مى‏بينى مگر از جهة اين كه آن مرحوم نازلشد و متحمّل گرديد سختى ستمكشى را و ان مغبوط لغزاند نعمت صاحب نعمتى را از او و ستم باو كرد و كلام از قبيل لفّ و نشر مشوّش است و من عبرها انّ المرء يشرف على اهله فيقطعه حضور اجله فلا امل يدرك و لا مؤمّل يترك يعنى از عبرتهاى دنيا است كه مرد مشرف مى‏شود بر مأمولش و نزديك مى‏گردد برسيدن آن چه را كه ارزو دارد پس منقطع مى‏سازد آرزوى او را حاضر شدن مرگ او پس نيست هر آرزوئى كه رسيده شود و نيست هر آرزوكننده را كه واگذاشته شود از مرگ فسبحان اللّه ما اعزّ سرورها و اظمأ ريّها و اضحى فيئها لا جاء يردّ و لا ماضى يرتدّ يعنى و تسبيح ميكنم خدا را در مقام تعجّب كه چه بسيار فريب‏دهنده است خوشحالى دنيا و تشنه‏كننده است سيرابى دنيا و در آفتاب‏شونده است سايه دنيا و نيست آينده كه ردّ شود و نه گذشته كه بازگردد فسبحان اللّه ما اقرب الحىّ من الميّت للحاقه به و ابعد الميّت من الحىّ لانقطاعه عنه يعنى پس تسبيح ميكنم خدا را در مقام تعجّب كه چه بسيار نزديكست زنده بمرده از جهة ملحق شدن زنده بمرده و چه بسيار دور است مرده از زنده بسبب منقطع شدن مرده از زنده انّه ليس شي‏ء بشرّ من الشّرّ الّا عقابه و ليس شي‏ء بخير من الخير الّا ثوابه يعنى بتحقيق كه نيست چيزى از نوع عذاب عذاب مگر عذاب خدا و نيست چيزى از نوع ثواب ثواب مگر ثواب خدا و كلّ شي‏ء من الدّنيا سماعه اعظم من عيانه و كلّ شي‏ء من الاخرة عيانه اعظم من سماعه فليكفكم من العيان السّماع و من الغيب الخبر يعنى و هر چيزى از دنيا شنيدن اوصاف او بزرگتر است از ديدن او و هر چيزى از احوال اخرت ديدنش بزرگتر است از شنيدن اوصاف او پس بايد كفايت كند شما را از ديده شنيدن و از نديده خبر كردن و اعلموا انّ ما نقص من الدّنيا و زاد فى الاخرة خير ممّا نقص من الاخرة و زاد فى الدّنيا فكم من منقوص رابح و مزيد خاسر انّ الّذى امرتم به اوسع من الّذى نهيتم عنه و ما احلّ لكم اكثر ممّا حرّم عليكم فذروا ما قلّ لما كثر و ما ضاق لما اتّسع يعنى بدانيد بتحقيق كه هر چيزى كه كم كننده است از دنيا و زيادكننده است در اخرت بهتر است از چيزى كه كم كننده است از اخرت و زياد كننده است در دنيا پس چه بسيار كم شده كه با سود است و چه بسيار زياد شده كه با زيانست كه بتحقيق آن چه را كه مأمور شده‏ايد باو وسيع‏تر است از آن چه بازداشته شده‏ايد از او و آن چه را كه حلال شده از براى شما بيشتر است از آن چه كه حرام شده است بر شما پس واگذاريد آن چه را كه كم است از جهة آن چه كه بسيار است و آن چه تنگست از براى آن چه كه وسيع است قد تكفّل لكم بالرّزق و امرتم بالعمل فلا يكوننّ المضمون لكم طلبه اولى بكم من المفروض عليكم عمله يعنى بتحقيق كه متكفّل شد خدا از براى شما بروزى و مأمور شديد از جانب او بعبادت كردن پس البتّه نبايد باشد طلب كردن آن روزى كه مضمونست از براى شما سزاوارتر بشما از عبادتى كه واجب گردانيده شده است بجا آوردن او را يعنى طلب روزى مضمونرا نبايد اولى و اليق بدانيد از طلب عبادت واجبه بر شما بلكه سعى شما در طلب عبادت واجبه بايد بيشتر باشد از سعى در طلب روزى كه خدا ضامن ان شده است كه بقدر كفايت البتّه برساند مع انّه و اللّه لقد اعترض الشكّ و دخل اليقين حتّى كانّ الّذى ضمن لكم قد فرض عليكم و كانّ الّذى فرض عليكم قد وضع عنكم يعنى با اين حال سوگند بخدا بتحقيق كه ظاهر گرديد در شما شكّ و مدخول و معيوب گرديد ان چيزى كه يقين بود از براى شما تا اين كه گويا آن چيزى كه ضامن داده شده از براى شما از روزى بتحقيق كه واجب ساخته شده بر شما و گويا آن چيزى كه واجب شده بر شما از عبادت بتحقيق كه برداشته شده از شما فبادروا العمل و خافوا بغتة الاجل فانّه لا يرجى من رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرّزق و ما فات اليوم من الرّزق رجى غدا زيادته و ما فات امس من العمر لم يرجى اليوم رجعته الرّجاء مع الجائى و اليأس مع الماضى ف يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ يعنى پس پيشى جوئيد بعبادت كردن و بترسيد ناگاه رسيدن مرگ را پس بتحقيق كه نيست اميدى از برگشتن عمر آن قدرى كه اميد است از برگشتن روزى و آن چه كه فوت شده از روزى امروز اميد است در فردا زياد شدن او و آن چه كه فوت شده از عمر در ديروز اميد

قبل فهرست بعد