قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  106

چيده مى‏شود و گرديد حلال دنيا دور و معدوم در ميان مردم و برخورديد شما دنيا را سوگند بخدا در حالتى كه سايه‏ايست كشيده شده تا وقت موعود كه ايّام ظهور صاحب الزّمان باشد يعنى تا انوقت دنيا از براى شما سايه است محلّ استراحت و آرام بدون تعب گرمى آفتاب و بعد از طلوع آفتاب رأيت و سلطنت صاحب الامر و الزّمان سايه استراحت دنياى شما ظلمه فجره كفره زائل خواهد شد و خرمن هستى و زندگانى شما از برق شمشير عدالت او توده خاكستر خواهد گرديد فالارض لكم مشاعرة و ايديكم فيها مبسوطة و ايدى القادة عنكم مكفوفة و سيوفكم عليها مسلّطة و سيوفهم عنكم مقبوضة يعنى پس زمين از براى ظلم شما خالى از مانعست و دستهاى تسلّط شما در او گشوده است و دستهاى مقتداها و ائمّه حق از استيلاء بر شما بازداشته شده است و شمشيرهاى شما بر ايشان مسلّطست و شمشيرهاى ايشان از شما برداشته شده است الا انّ لكلّ دم ثائرا و لكلّ حقّ طالبا و انّ الثّائر فى دمائنا كالحاكم فى حقّ نفسه و هو اللّه الّذى لا يعجزه من طلب و لا يفوته من هرب فاقسم باللّه يا بنى اميّة عمّا قليل لتعرفنّها فى ايدى غيركم و فى دار عدوّكم يعنى و آگاه باشيد كه البتّه از براى هر خونى خونخواهى هست و از براى هر حقّى خواهانى هست و بتحقيق كه خونخواه در خونهاى ما حكم‏كننده در حقّ نفس خود است و ان خونخواه حاكم خداى آن چنانيست كه عاجز نمى‏گرداند او را كسى كه او طلب او كند و فوت نمى‏كند او را كسى كه از او گريزانست پس سوگند ياد ميكنم اى بنى اميّه كه در اندك زمانى هر اينه خواهيد شناخت سلطنت و خلافت را در دست غير شما و در سراى دشمن شما كه بنى عبّاس باشند و كلمه كاف در كالحاكم از قبيل كلمه مثل در مثلك لا يبخل است كه بمعنى انت لا تبخل است الا انّ ابصر الابصار ما نفذ فى الخير طرفه الا انّ اسمع الاسماع ما وعى التّذكير قلبه آگاه باشيد كه بيناترين چشمها چشمى است كه در گذرنده باشد در امر خير گوشه نگاه او يعنى نگاهش در امر خير باشد آگاه باشيد كه شنواترين گوشها گوشى است كه حفظ كند ذكر مذكّر و پند ناصح را دل او يعنى وعظ واعظ و پند ناصح را كه مى‏شنود دلش قبول كند و نگاهدارد ايّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ و امتاحوا من صفو عين قد روّقت من الكدر يعنى اى مردمان چراغ دل شما را شعله‏ور گردانيد از شعله چراغ واعظى كه متّعظ و پند گرفته است يعنى بپذيريد امام بحقّ را و برداريد با دلوهاى عقلهاى شما اب علم از آب صاف چشمه علمى كه صاف گرديده است از كدورتهاى تشكيكات و شبهات يعنى بياموزيد علوم و معارف را از منبع علم و معرفت كه ائمّه هدى باشند عباد اللّه لا تركنوا الى جهالتكم و لا تنقادوا لاهوائكم فانّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار ينقل الرّدى عن ظهره من موضع الى موضع لرأى يحدثه بعد رأى ان يلصق ما لا يلتصق و يقرّب ما لا يتقارب يعنى اى بندگان خدا ميل نكنيد و روى نياوريد بسوى نادانان شما كه عين نادانيند از شدّت نادانى و متابعت نكنيد مر خواهشهاى نفسانيّه دنيويّه شما را پس بتحقيق كه كسى كه منزل كرده در منزل غصب رياست و امامت يعنى معويه منزل كرده است بكنار زمين شكسته ريخته رياست تا حقّ غصب شده در شرف انست كه بيفتد در اتش جهنّم در حالتى كه نقل و تحويل ميكند بار سنگين هلاكت غصب رياست را به پشت خود از مكانى بسوى مكانى كه انتقال از پدر به پسر باشد از جهة تدبير و شيطنتى كه بخاطرش مى‏رسد او را پى‏درپى در اين كه بچسباند بهم چيزى را كه نمى‏چسبد و نزديك سازد با يكديگر چيزى را كه نزديك نمى شود يعنى بتقريب فريفته كردن مردم باموال حرام تدبير ميكند از براى منتقل شدن امر سلطنت در اولاد او نسلا بعد نسل و باقى ماندن در احفاد او و حال آن كه از جانب اللّه مقدّر نشده است و البتّه منتقل خواهد شد از بنى اميّه به بنى عبّاس و همچنين تا بصاحبش و بمقرّش قرار گيرد فاللّه اللّه ان تشكوا الى من لا يشكى شجوكم و لا ينقض برأيه ما ابرم لكم يعنى بترسيد خدا را بترسيد خدا را از اين كه شكايت بريد بسوى كسى كه نتواند ازاله كرد شكايت سوزش سينه شما را و نتواند شكست بتدبيرش عقدهائى كه محكم شده است از براى شما يعنى رفع اندوه اخرت شما و حلّ مشكلات اعتقاديّه دينيّه شما نتواند انّه ليس على الامام الّا ما حمّل من امر ربّه الابلاغ فى الموعظة و الاجتهاد فى النّصيحة و الاحياء للسنّة و اقامة الحدود على مستحقّيها و اصدار السّهام الى اهلها يعنى بتحقيق كه نيست بر امام مگر آن چه را كه متحمّل شده است از امر پروردگار خود يعنى آن چه را كه پروردگارش باو امر كرده است و ان مبالغه كردن در موعظه است و جدّ و جهد كردن در نصيحت است و زنده كردن مر طريقه پيغمبر است و برپاداشتن حدود است بر مستحقّين حدود معاصى و رسانيدن نصيبها و رسدهاى صاحبان حقّ است بسوى صاحبش فبادروا العلم من قبل تصويح نبته و من قبل ان تشغلوا بانفسكم عن مستشار العلم من عند اهله و انهوا عن المنكر و تناهوا عنه فانّما امرتم بالنّهى بعد التّناهى يعنى پيش‏دستى كنيد بتحصيل علم پيش از خشكيدن گياه علم يعنى رحلت كردن امام بحقّ و پيش از رو آوردن شما بشغلهاى نفسهاى شما و رو گردانيدن از مختار و برگزيده علم از پيش اهل بغى پيش از آن كه از گمراهى گمرهان گمراهى شما شما را روگردان گرداند از تحصيل علوم برگزيده از پيش امام بحقّ و بازداريد يكديگر را از معاصى و باز ايستيد از ان پس جز اين نيست كه مأموريد شما از جانب خدا كه بازداريد مردم را بعد از اين كه باز ايستاده باشيد

الخطبة 105

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الّذى شرع الاسلام فسهّل شرايعه لمن ورده يعنى سپاس مختصّ خدائيست كه ظاهر و واضح ساخت دين اسلامرا پس آسان گردانيد آبگاههاى او را از براى هر كه وارد شود باو و مراد بشرايع پيغمبرى و عترت طاهره اوست كه هر يك منبع علم و سهل المأخذند از براى واردين اسلام و اعزّ اركانه على من غالبه يعنى غالب گردانيد ركنهاى اسلام را كه پيغمبر و اوصياى او باشند بر هر كه خواست كه غالب شود بر اسلام يعنى بمعجزات قاهره و حجج و براهين ظاهره مغلوب و مقهور گردانيدند هر كه را كه در مقام مخاصمه و مجادله برآمد فجعله لمن امنا علقه و سلما لمن دخله يعنى پس گردانيد اسلام را محلّ امن از عقوبات دنيا و اخرت از براى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  107

هر كه باو چنگ در زند و موضع سلامت از افات دنيا و اخرت ساخت از براى هر كه داخل در اسلام شود و برهانا لمن تكلّم به و شاهدا لمن خاصم به يعنى صاحب گردانيد او را از براى هر كه خواهد سخن در جرح او گويد و با شاهد و دليل ساخت او را از براى هر كه با او خواهد دشمنى كند و نورا لمن استضاء به و فهما لمن عقل و لبّا لمن تدبّر يعنى منوّر گردانيد او را از براى هر كه خواهد منوّر شود دلش بسبب او و سبب فهم و ادراك ساخت او را از براى هر كه خواهد تعقّل معارف كند و سبب رسيدن بكنه

اشياء گردانيد او را از براى هر كه خواهد تفكّر در مخلوقات كند و اية لمن توسّم و تبصرة لمن عزم و عبرة لمن اتّعظ و نجاة لمن صدق يعنى علامت گردانيد او را از براى كسى كه خواهد فراست پيدا كند و سبب بينائى گردانيد او را از براى كسى كه عزم بينائى داشته باشد و سبب عبرت و پند گردانيد او را از براى كسى كه خواهد پند بگيرد و باعث رستگارى گردانيد او را از براى كسى كه اقرار بصدق او كند و ثقة لمن توكّل و راحة لمن فوّض و جنّة لمن صبر يعنى سبب وثوق و اعتماد ساخت از براى كسى كه خواهد توكّل كند بر خدا و سبب راحت ساخت او را از براى كسى كه تفويض كند امرش را و سپر از ضرر گردانيد از براى كسى كه صبر كند در بلاها فهو ابلج المناهج و اوضح الولائج مشرف المنار مشرق الجواد مضي‏ء المصابيح كريم المضمار يعنى پس اسلام روشن است راههاى او كه معارف دينيّه و اعتقادات يقينيّه او باشد و واضح است بواطن و اسرار او كه حكم و مصالح او باشد و مشرف و سركوب عقلها است نشانهاى صدق و حقيقت او و درخشنده است راههاى سلوك عبادات و روشن‏كننده است دلهاى تاريك جهّال را چراغهاى ائمّه هداة و علماء ثقات او و با كرامتست ميدان رياضات او رفيع الغاية جامع الحلية متنافس السّبقة شريف الفرسان يعنى بلند است غايت و مطلوب او كه رسيدن برتبه مقرّبين باشد و جامع انواع هنر است اسب سوقائى او كه نفس مرتاضه در او باشد و نفيس و باقدر است گروگان او كه بهشت عدن باشد و شريفست سواران او كه ارواح مطهّره اولياء و علماء و اتقياء باشد التّصديق منهاجه و الصّالحات مناره و الموت غايته و الدنيا مضماره و القيامة حليته و الجنّة سبقته يعنى اعتقاد يقين ثابت جازم مطابق واقع راه اوست و براهين و دلائل صحيحه علامت صدق اوست و مردن باراده قبل از موت طبيعى غايت و مطلوب اوست كه رتبه مقرّبين است و دنيا است ميدان رياضت او از حيثيّت اين كه مزرعه اخرتست و در وقتى كه زرع داشته باشد با كرامتست اگر چه بى حاصلش قدرى نداشته باشد بلكه مضرّ باشد و قيامت محلّ دواندن اسبهاى سوقانى اوست و بهشت عدن گروگان اوست و منها فى ذكر النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى بعضى از آن خطبه در ذكر اوصاف خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله است حتّى اورى قبسا لقابس و انار علما لحابس فهو امينك المأمون و شهيدك يوم الدّين و بعيثك نعمة و رسولك بالحقّ رحمة يعنى تا اين كه برافروخت اتش شوق و عشق خدا را از براى هر كه خواهد اتش شوقى و عشقى در خود افروزد و نورانى و روشن ساخت علامت هدايت را از براى هر كه محبوس در تاريكى ضلالت باشد پس اوست محلّ امانت راز تو كه محفوظ از خيانت است و شاهد بر اعمال عباد تو در روز جزا و برانگيخته تو است از روى انعام بر خلايق و فرستاده بر حقّ تو است از جهة ترحّم بر بندگان اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلك و اجزه

مضاعفات الخير من فضلك يعنى بار خدايا رسد از براى او قرار بده رسد بسيار وافرى از عطاياى تو از روى عدل تو و ثواب باو كرامت كن خيرات مكرّره را از روى فضل تو اللّهمّ اعل على بناء البانين بنانه و اكرم لديك نزله و شرّف عندك منزلته و اته الوسيلة و اعطه السّناء و الفضيلة يعنى بار خدايا بلند گردان بر بناى كمالات كاملين بناى كمالات او را و باكرامت گردان در نزد تو نعمتهائى را كه مهيّا كرده از براى ضيافت او و بلندمرتبه گردان در نزد تو مرتبه او را و برسان او را بدرجه بالاى رضوان و ببخش باو بلندى و زيادتى بر جميع خلايقرا و احشرنا فى زمرته غير خزايا و لا نادمين و لا ناكبين و لا ناكثين و لا ضالّين و لا مفتونين يعنى محشور گردان ما را در فوج اصحاب او در حالتى كه خار نباشيم و پشيمان از كردها نباشيم و منحرف از راه راست نباشيم و شكننده عهد نباشيم و گمراه نباشيم و ممتحن ببلايا نباشيم منها فى خطاب اصحابه يعنى بعضى از آن خطبه در خطاب باصحاب امير المؤمنين عليه السّلام است قد بلغتم من كرامة اللّه منزلة تكرم بها امائكم و توصل بها جيرانكم و يعظّمكم من لا فضل لكم عليه و لا يدلكم عنده و يهابكم من لا يخاف لكم سطوة و لا لكم عليه امرة يعنى رسيديد شما از جهة كرامت و بزرگى كه خدا بشما كرامت كرد بمرتبه كه مكرّم گرديدند بكرامت شما بندگان شما و رسيده شد بان كرامت همسايهاى شما و بزرگى يافتيد بر كسى كه زيادتى نداشتيد بر او و احسانى از شما نبود در نزد او و ترس برداشت از شما كسى كه ترس نداشت از شما از جهة تسلّط شما و نبود از براى شما بر او امارت و حكومتى و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون و أنتم لنقض ذمم ابائكم تأنفون يعنى بتحقيق كه ديديد پيمانهاى خدا شكسته شده پس غضبناك نشديد و حال آن كه شما مر شكستن عهدهاى پدران شما را ننگ مى‏داريد و كانت امور اللّه عليكم ترد و عنكم تصدر و اليكم ترجع فمكّنتم الظّلمة من منزلتكم و القيتم ازمّتكم و اسلمتم امور اللّه فى ايديهم يعملون بالشّبهات و يسيرون فى الشّهوات يعنى بود كه احكام خدا بر شما وارد مى‏شد بوساطة رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و وصىّ او و از شما صادر مى‏شد نسبة بمقلّدين شما و بشما راجع مى‏شد در مرافعات بسوى شما پس تمكين داديد ظلمه را كه معاويه (-  لعن- ) و اصحابش باشند از منزلت و مرتبت شما در اسلام و انداختيد مهارهاى امور شما را از دست تصرّف شما و سپرديد احكام خدا را در دست ايشان در حالتى كه عمل ميكنند بشبهات و امور باطله و سير ميكنند در شهوتها و خواهشهاى نفسانيّه و ايم اللّه لو فرّقوكم تحت كلّ كوكب لجمعكم اللّه لشرّ يوم لهم يعنى سوگند بخدا كه اگر متفرّق ساخته است ترس اين ظلمه شما را در زير هر ستاره هر اينه جمع كرده است شما را خدا از براى رسيدن بشرّ و ضرّ روز سلطنت ايشان يعنى مقدّر است از براى جميع شما اذيّت ايشان اگر چه فرضا شما متفرّق باشيد در اطراف و اكناف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  108

عالم بعلّت سالم شدن از شرّ ايشان

الخطبة 106

و من خطبة له (علیه السلام)فى بعض ايّام صفّين يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در بعضى از ايّام جنگ صفّين كه مكانيست در كنار شطّ فرات كه در آنجا محاربه با معاويه و تحكيم حكمين شد و قد رايت جولتكم و انحيازكم عن صفوفكم تحوزكم الجفاة الطّعام و اعراب اهل الشّام و أنتم لها ميم العرب و يا فيخ الشّرف و الانف المقدّم و السّنام الاعظم يعنى بتحقيق كه ديدم جولان و گريختن شما را و انحراف شما را از صفهاى جنگ شما در حالتى كه منحرف ساخته بود شما را بدان اراذل و باديه‏نشينان اهل شام و حال آن كه شما از نيكان عرب و صدرنشينان شرف و بزرگى و بينى پيشرو و كوهان بزرگ باشيد يعنى مشهور و معروف باشيد و غرض توبيخ ايشانست در پادارى نكردن در مقاتله و مقابله با اعراب رزل شام و لقد شفى و حاوح صدرى عن رايتكم باخرة تحوزونهم كما حازوكم و تزيلونهم عن مواقفهم كما ازالوكم خسّا بالنّصال و شجرا بالرّماح يعنى هر اينه شفا مى‏دهد او از سوزش سينه مرا اين كه ببينم شما را در اخر كار كه منحرف سازيد ايشان را از صفوف ايشان مثل منحرف‏ساختن ايشان شما را و دور گردانيد ايشان را از جاى ايستادن ايشان چنانچه ايشان شما را دور كردند بعلّت مستاصل ساختن ايشان بتير و شمشير زدن ايشان بنيزها تركب اوليهم أخراهم كالابل الهيم المطرودة ترمى عن حياضها و تذاد عن مواردها يعنى در حالتى كه سوار شوند دسته اولى ايشان دسته اخرى ايشان را مثل شتران تشنه ممنوعه كه انداخته شده باشند از حوضهاى اب خود و ممنوع باشند از ابگاههاى خود

الخطبة 107

و من خطبة له (علیه السلام)و هى من خطبة الملاحم يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و اين خطبه از خطبه‏هاى واقعهاى عظيمه در جنگست الحمد للّه المتجلّى لخلقه بخلقه و الظّاهر لقلوبهم بحجّته يعنى سپاس مختصّ خدائيست كه منكشف و معلومست از براى مخلوقات خود بسبب مصنوعات او چنانچه در حديث قدسى است كه كنت كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف زيرا كه طريق معرفت او از براى مخلوقات منحصر است بمعرفت مصنوعات چه محيط على الاطلاق محاط نگردد چنانكه مكرّر گذشت و آن خدائى است كه ظاهر است از براى دلهاى خلايق بحجّت و برهان ظاهرى و باطنى او كه انبياء و اوصياء و عقول باشند چنانچه در حديث است كه انّ للّه على النّاس حجّتين حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فامّا الظّاهرة فالرّسل و الانبياء و الائمّة عليهم السّلام و امّا الباطنة فالعقول خلق الخلق من غير رويّة اذ كانت الرّويّات لا يليق الّا بذوى الضّمائر و ليس بذى ضمير فى نفسه يعنى ايجاد كرد مخلوقات را بدون رويّه و فكر بسبب اين كه لايق نيست افكار مگر به صاحب ضمائر كه قواى مدركه باطنيّه باشند و نيست خدا سبحانه صاحب قوى و الات ادراكيّه فى حدّ ذاته زيرا كه هر كه محتاجست در ادراك بقواى ادراكيّه البتّه ممكنست و واجب الوجود بذاته نتواند ممكن بود بدانكه فاعل بر پنج گونه تواند بود فاعل بالطّبع و فاعل بالقسر و فاعل بالجبر فاعل بالقصد فاعل بالعناية زيرا كه فاعل يا با شعور و ادراكست يا بى‏شعور و فاعل بى‏شعور يا فعل او بر مقتضاء طبع اوست يا خلاف مقتضاء طبع او و فاعل با شعور يا فعل او بر خلاف اراده اوست بسبب قهر و غلبه غير بر او يا بر وفق اراده او و فاعل بر وفق اراده يا صاحب تروّى و تفكّر است يا بدون تروّى و تفكّر بلكه بمحض علم با صلح كه عين اراده است افعال متقنه محكمه با فائده از او صادر گردد اوّل فاعل بالطّبع است دوّم فاعل بالقسر است سيّم فاعل بالجبر چهارم فاعل بالقصد است پنجم فاعل بالعناية و هيچيك از اقسام فواعل بر خدا روانيست الّا فاعليّة بالعناية امّا روا نبودن سه قسم اوّل بديهى است زيرا كه البتّه خداى (-  تعالى- ) با شعور و بى‏قاهر است و امّا فاعليّة بالقصد پس بدليلى كه مدينه علم (علیه السلام)در اين خطبه بيان فرموده‏اند و توضيح ان اينست كه فاعل بقصد و اراده آنست كه اوّل تصوّر كند فعل را و بعد از ان تصديق كند در او منفعتى را و اين تصديق باعث شوق در او گردد و اين شوق بتقريب شدّت اولويّة حصول ان منفعت متزايد گردد تا بحدّى كه جزم بايقاع انفعل كند پس انفعل از او صادر گردد مثل افعال اراديّه اختياريّه ما عباد اللّه و بديهى است كه تصوّرات و تصديقات و اشواق و ارادات و انتقالات و تغيّرات بر نهج مذكوره كه عبارت از تروّى و تفكّر است نبود مگر از خواصّ ممكن پس واجب تعالى روا نباشد و باقى نماند از اقسام فواعل مگر فاعل بعنايت پس خداى (-  تعالى- ) بعلم نافذ و بقدرت كامله و بمشيّت شامله بدون تروّى و تفكّر افعال متقنه محكمه با منافع و مصالح را خلق كرده است و باين جهة امير المؤمنين (علیه السلام)مدينه علم اوّلين و آخرين بعد از تنزيه و سلب او از تروّى او را باتّصاف بصفة علم نافذ ستوده خرق علمه بواطن غيب السّترات و احاط بغموض عقائد السّريرات يعنى شكافته است علم او بطون پردهاى پنهان را كه كنه حقايق اشياء باشد كه پنهان از عقول ممكناتست و نمى‏داند كنه چيزها را مگر خالق ان و احاطه كرده است بعناية و علم شاملش بدشوارهاى بسته شدهاى مستورات مخفيّه كه مصالح و منافع و فوائد اشياء باشد كه علم بانها بر غير خدا متعسّر و دشوار و بلكه متعذّر و ناگوار است منها فى ذكر النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اختاره من شجرة الانبياء و مشكات الضّياء و ذوابة العليا و سرّة البطحاء و مصابيح الظّلمة و ينابيع الحكمة يعنى برگزيد خدا خاتم النّبيّين ( صلی علیه و آله و السلام)را از درخت و اصل پيغمبران كه عقول مجرّده باشد من حيث العقل و از روزنه روشنى كه نفوس نوريّه باشد من حيث النّفس و از گيسوى بالاى پيشانى كه طبايع مطهّره باشند من حيث الطّبع و از ناف سيلگاه واسع كه ملائكه عادله باشند من حيث الاخلاق و از چراغهاى تاريكى كه انبياء و رسل باشند من حيث النّبوّة و از چشمهاى حكمت كه ملل و اديان حقّه باشند من حيث الدّين و الشّريعة و السّنة و منها طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع من ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و اذان صمّ و السنة بكم يعنى علاج‏كننده حاذق از براى امراض مهلكه نفسانيّه گردنده ميان خلق است بسبب معالجه كردنش مر مرضى را كه عبارت از خليفه بر حقّ باشد كه در ميان خلق مى‏گردد از براى علاج مرض‏هاى‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  109

نفسانيّه ايشان بتحقيق كه استوار ساخته است مرهم‏هاى علم خود را از براى زخمهاى دلهاى مجروح بتيغ جهل و گمراهى و باتش حكمت تافته است التهاى داغ گذاردن پند و نصايح را در حالتى كه مى‏گذارد بعضى از انرا در جائى كه محتاج بوعظ و پند باشد از دلهاى كور از دانش و گوشهاى كر از شنيدن حقّ و زبانهاى گنگ از سخنان صدق متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الخيرة لم تستضيئوا باضواء الحكمة و لم يقدحوا بزناد العلوم الثّاقبة فهم فى ذلك كالانعام السّائمة و الصّخور القاسية يعنى اين صفت دارد آن طبيب كه متفحّص است او بسبب علاج كردنش موضعهاى غفلت را و مكانهاى حيرت را كه اين صفت دارند كه روشن نشده‏اند بروشنى‏هاى علم نظرى و عملى و اتش برنياورده‏اند بآتش‏زنه‏هاى علوم افروزنده يعنى بنظر و فكر ثاقبه شعله علوم نيفروخته‏اند پس ايشان در نداشتن علم مثل چارپايان چرنده‏اند و سنگهاى سختند قد انجابت السّرائر لاهل البصائر و وضحت محجّة الحقّ لخابطها و اسفرت السّاعة عن وجهها و ظهرت العلامة لمتوسّمها يعنى بتحقيق كه منكشف گشت اسرار علوم از براى صاحبان بينائى بامام خود و آشكار گشت راه حقّ از براى گم كردگان راه حقّ و روشن گشت قيامت در حالتى كه برداشته است نقاب از روى خود و ظاهر گرديد نشانه قيام قيامت از براى كسى كه فراست و زيركى دارد باو و غرض تحقّق وقوع و قرب حصول قيامتست كه گويا علامات او آشكار شده است ما لى اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا اشباح و نسّاكا بلا صلاح و تجّارا بلا ارباح يعنى چه چيز است مرا كه مى‏بينم شما را بدنهاى بى‏روح در بى‏ادراك و عقل بودن و متاثّر نشدن از پند و نصيحت و مى‏بينم شما را روحهاى از قالب بدن جدا شده و مرده از بيم و ترس دشمن و مى‏بينم شما را عبادت‏كنندگان بى‏صلاح و تقوى يعنى جهادكنندگان بى‏ثبات قدم و پادارى و تاجرهاى منفعت نيابنده يعنى با خيبت و خسران و مغلوب و منكوب گرديده در دنيا و اخرت و ايقاظا نوّما و شهودا غيّبا و ناظرة عميا و سامعة صمّا و ناطقة بكما يعنى مى‏بينم شما را بيداران خفته عقل و حاضران غائب دل و بينايان كورباطن و شنوندگان كر در پذيرائى و گويندگان گنگ در راستى راية ضلالة قد قامت على قطبها و تفرّقت بشعبها تكيلكم بصاعها و تخبطكم بباعها يعنى علم پادشاهى گمراهى بتحقيق برپا گرديد بر حاق وسط او و پراكنده گرديد شعبهاى او در اطراف و اكناف در حالتى كه پيمانه ميكند اموال شما را بمقدار اشتهاء خود يعنى رأيت ضلالت خلافة معاوية كه برپا شد و تسلّطش باطراف رسيده و هر تصرفى كه در اموال ايشان خواهد ميكند و مى‏زند شما را ببازوى خود يعنى جبر و تعدّى ميكند بر ايشان بقدرت و قوّت خود قائدها خارج من الملّة قائم على الضّلّة يعنى اميران ضلالة بيرونست از ملّة اسلام و ايستاده و لازم بر ضلالة است فلا يبقى يومئذ منكم الّا ثقالة كثقالة القدر او نفاضة كنفاضة العكم تعرككم عرك الأديم و تدوسكم دوس الحصيد و تستخلص المؤمن من بينكم استخلاص الطّير الحبّة البطينة من بين هزيل الحبّ يعنى باقى نخواهد ماند در آن روز از اموال و دولت شما مگر ته‏مانده در ديگ طعام يا باقيمانده از تكانده شده مثل آن چه باقيمانده در جوال بعد از تكاندن و بمالد شما را مثل ماليدن دبّاغ پوست را و پامال گرداند شما را مثل خورد كردن خرمن و خالص و جدا گرداند مؤمن را از ميان شما مثل جدا كردن مرغ دانه فربه را از ميان دانه‏هاى لاغر اين تذهب بكم المذاهب و تنيه بكم الغياهب و تخدعكم الكواذب و من اين تؤتون و انّى تؤفكون و لكلّ اجل كتاب و لكلّ غيبة اياب يعنى بكجا مى‏برد شما را اين راهها و از كجا حيران مى‏سازد شما را اين تاريكيهاى جهالت و ضلالت و بچه چيز فريفته مى‏سازد شما را اين دروغها و بكجا برده مى‏شويد و بكجا برميگرديد و از براى انقضاء هر مدّتى زمانى معيّنى است و از براى هر غيبتى رجوعى هست يعنى با اين احوال شما عاقبت امر شما در قيامت بچه چيز خواهد بود و بكدام عقوبت گرفتار خواهيد گرديد فاستمعوا من ربّانيّكم و احضروه قلوبكم و استيقظوا ان هتف بكم پس بشنويد و بپذيريد آن خليفه پروردگار شما و حاضر بسازيد از براى قبول قول او دلهاى شما را پس بيدار گرديد از خواب غفلت اگر اواز دهد شما را و ليصدق رائد اهله و ليجمع شمله و ليحضر ذهنه فلقد فلق لكم الامر فلق الخرزة و قرفه قرف الصّمتة يعنى بايد راست گويد راه نماء قافله اهل قافله را و هر اينه بايد جمع نمايد متفرّق شده خود را و بايد حاضر سازد ذهن و زيركى خود را پس بتحقيق كه شكافته است از براى شما كار را مثل شكافتن مهره و شكافته است پوست او را مثل شكافتن پوست درخت از براى بيرون امدن صمغ يعنى واضح ساخته است از براى شما امر فتنه و ضلالت را و ظاهر گردانيده است راه حقّ را و بروز داده است باطن و مخفيّات امر را مثل ظاهر ساختن باطن مهره بشق او و آشكاراكردن صمغ درخت بشكافتن او فعند ذلك اخذ الباطل مأخذه و ركب الجهل مراكبه و عظمت الطّاغية و قلّت الرّاعية و صال الدّهر صيال السّبع العقور و هدر فنيق الباطل بعد كظوم و تواخى النّاس على الفجور و تهاجروا على الدّين و تحابوا على الكذب و تباغضوا على الصّدق يعنى در نزد ان فتنه برميدارد كفر و فسق مأخذ و اصلش يعنى غايت شدّتش را و سوار مى‏شود نادانى مركب‏هاى خود را يعنى ظاهر مى‏گردد انواع جهل و نادانى بقوّت و شوكت و بزرگ مى گردند جماعت ظلمه و كم مى‏گردند طايفه رعايت‏كنندگان دين و مذهب و حمله‏ور ميشوند زمانه بر خلق مثل حمله حيوانات درنده گزنده و اواز مى‏دهد در گلو شتر مست باطل بعد از خاموشى برادر مى‏گردند مردمان باهم بر فسق و فجور و دورى ميكنند از دين اسلام و دوست مى‏دارند دروغ‏گفتن را و دشمن مى‏دارند راست گفتن را فاذا كان ذلك كان الولد غيظا و المطر قيضا و تفيض اللّئام فيضا و تفيض الكرام غيضا و كان اهل ذلك الزّمان ذئابا و سلاطينه سباعا و اوساطه اكّالا و فقراءه امواتا يعنى پس آن زمانى كه متحقّق گردد انفساد و شرّ مى‏گردد اولاد شدّت و زحمت بر اباء و مى‏گردد موسم باران موسم گرما و بسيار مى‏گردند مردمان لئيم و اندك مى‏گردند مردمان كريم و مى‏گردند اهل آن زمان گرگان و پادشاهان حيوانات درّنده و مردمان وسط خورنده اموال حرام و مردمان محتاج مرده از شدّت احتياج و غار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  110

الصّدق و فاز الكذب و استعملت المودّة باللّسان و تشاجر النّاس بالقلوب و صار الفسوق نسبا و العفاف عجبا و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا يعنى فرو مى‏رود بزمين راستى و سيلان ميكند ناراستى و متعارف مى‏گردد دوستى بزبان و نزاع و دشمنى مردمان بدلها و مى‏گردد زنا نسب مردم و عفّت و عصمت عجب در مردم و پوشيده مى‏شود دين اسلام مثل لباس پوستين وارونه كه لباس مجانين است يعنى مى‏پوشند مردمان لباس دين اسلام را وارونه و مبدّل بلباس ديوانگان كفر و زندقه شده

الخطبة 108

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كلّ شي‏ء خاشع له و كلّ شي‏ء قائم به غنى كلّ فقير و عزّ كلّ ذليل و قوّة كلّ ضعيف و مفزع كلّ ملهوف يعنى هر موجودى خاضع و فروتن است از براى او زيرا كه جميع معلول او و مستهلكند در جنب او و هر موجودى قائمست باو لكن قيام صدور كه ربط باو باشد نه قيام عروض زيرا كه جميع وجودات امكانيّه نيستند مگر ربط و معنى حرفى و او است مقوّم و قيم وجودى هر وجودى و اوست بى‏نياز گرداننده هر فقيرى كه جميع ممكنات باشند زيرا كه ممكن نيست فى حدّ ذاته الّا فقد و فقر و مستغنى و بى‏نياز مى‏گردد يعنى بالذّات و عزّت‏دهنده هر ذليلى است زيرا كه هر ممكن ذليل عدم است بالذّات و عزيز است بوجود بايجاد او و قوّت‏دهنده هر ضعيف است زيرا كه هر موجودى غير از او ممكن ضعيفست بالذّات و قوىّ و واجب است بواجب و پناه هر خائفى است زيرا كه هر ممكن از خوف فناء و عدم مى‏گريزد به پناه وجود صرف و هست بالذّات من تكلّم سمع نطقة و من سكت علم سرّه يعنى هر كس كه سخن گويد مى‏شنود گفتن او را هر كس كه ساكت باشد ميداند ما فى الضّمير او را يعنى عالم آشكار و نهانست و من عاش فعليه رزقه و من مات فاليه منقلبه يعنى هر كس كه تعيّش و زندگانى كرد پس بر اوست روزى و ما يحتاج او و هر كه مرد بسوى اوست معاد

او يعنى اوست مدبّر دنيا و اخرت هر چيزى لم ترك العيون فتخبر عنك بل كنت قبل الواصفين من خلقك يعنى نديده‏اند و در نيافته‏اند كنه ذات تو را هيچ چشم بيننده و هيچ قوّه مدركه تا خبر دهند از حقيقت بلكه بوده تو پيش از جميع وصف‏كنندگان از خلق تو يعنى توئى مبدء جميع مخلوقات و محيط بر كلّ پس البتّه محاط و مدرك و محدود نخواهى بود لم تخلق الخلق لوحشة يعنى خلق نكردى تو مخلوقات را بسبب ازاله وحشت و تحصيل موانست با مخلوقين زيرا كه تو صرف كمال و عين كمالاتى و فقدى در تو نيست پس تو مأنوسى بذات خود و بكمالات ذاتيّه خود كه عين تو است و جز تو نيستند جز ناقص و نقص بالذّات و ناقص و نقص مؤنس كامل و كمال بالذّات نتواند بود بلكه توئى انيس و مونس جميع مستوحشين بذات و تمام مستوحشين از ذات و لا استعملتهم لمنفعة يعنى عمل و اثر نكردى در ايشان و ايجاد نكردى ايشان را از براى غرضى و منفعتى زيرا كه هر كه عامل بمنفعتى و فاعل بغرضى البتّه مستكمل و مستفيض باشد و كامل مطلق و غنىّ حقّ البتّه مستكمل و مستفيض نباشد بلكه چون كامل بودى عمل كردى نه اين كه عمل كردى تا كامل گرديدى و لا يسبقك من طلبت و لا يفلتك من اخذت يعنى پيشى نگرفت و نتوانست كه متاخّر از تو نشود كسيرا كه طلب كردى تاخّر و معلوليّت او را زيرا كه قدرت تو تامّه و توانائى تو نافذ است و مجموع در قبضه قدرت

تو و در حيطه تصرّف تو است و نگريزد از تو كسى را كه گرفتى و بحيطه تصرّف در اوردى زيرا كه البتّه موجود ممكن در بقاء محتاجست بموجد مبقى و بابقاء تو باقى باشند و از تصرّف تو بيرون نشود و لا ينقص سلطانك من عصاك و لا يزيد فى ملكك من اطاعك يعنى كم نساخت تسلّط تو را و دليل بر كمى تسلّط نشد كسى كه عصيان امر تو كرد يعنى نه بسبب عدم تسلّط تو بر او عصيان كرد عاصى بلكه بتسلّط تو عصيان كرده باشد و موجب زيادتى تسلّط و پادشاهى تو نگردد كسى كه اطاعت تو نكرد بلكه بسبب زيادتى تسلّط و پادشاهى تو تو را اطاعت كرد مطيع بلكه عاصى در عين عصيان مطيع است و مطيع در عين اطاعت مستطيع و لا يردّ امرك من سخط قضائك يعنى ردّ امر تو نكرد كسى كه دشمن داشت قضاء تو را بلكه قبول كرد امر تو را و راضى بامر تو شد در عين نارضائى بقضاء تو زيرا كه رادّى از براى قضاء تو نيست و لا يستغنى عنك من تولّى  عن امرك يعنى غنى و بى‏نياز نشد از تو كسى كه رو گردانيد از امر تو بلكه در اعراض از امر تو محتاج باشد بتو و بتو و بامر تو روگردانيد از امر تو كلّ سرّ عندك علانية و كلّ غيب عندك شهادة يعنى هرچه پنهانست از مردم پيش تو آشكار است و هرچه غائب است از مردم از گذشته و آينده پيش تو حاضر است و از براى تو پنهان و پيدائى و گذشته و آينده نيست و در نزد احاطه علم تو هر دو يكسانست انت الابد لا امد لك و انت المنتهى لا محيص عنك و انت الموعد لا منجا منك بيدك ناصية كلّ دابّة و اليك مصير كلّ نسمة يعنى توئى هميشه و بى‏غايت پس انقضائى از براى تو نيست و توئى منتهاى هر چيز پس گريزى از تو نخواهد بود بلكه توئى گريزگاه همه چيز و توئى معاد هر چيز پس نجاتى و خلاصى از حساب تو نخواهد بود و در قبضه قدرت تست پيشانى هر جنبنده و بسوى تو است بازگشت هر نفسى سبحانك ما اعظم ما نرى من خلقك و ما اصغر عظيمه فى جنب قدرتك و ما اهول ما نرى من ملكوتك و ما احقر ذلك فيما غاب عنّا من سلطانك و ما اسبغ نعمتك فى الدّنيا و ما اصغرها فى نعيم الاخرة يعنى تسبيح و تنزيه ميكنم تو را تنزيه كردنى كه چه بسيار بزرگست آن چه را كه مى‏بينيم از مخلوقات تو و چه بسيار كوچكست ان بزرگ مخلوقات تو در پهلوى قدرت تو و چه بسيار با بيم است آن چه را كه ديديم از پادشاهى تو و چه بسيار حقير است ان پادشاهى كه ما ديديم در جنب آن چه غائبست از ديدن ما از سلطنت تو و چه بسيار تمامست نعمت تو در دنيا و چه بسيار كوچك است ان نعمت دنيا در جنب نعمتهاى اخرت منها يعنى بعضى از آن خطبه است من ملائكة اسكنتهم سمواتك و رفعتهم عن ارضك هم اعلم خلقك بك و اخوفهم لك و اقربهم منك يعنى از جنس ملائكه ساكن گردانيدى تو انها را در آسمانهاى تو و بلند ساختى ايشان را از زمين تو ايشان دانا ترين مخلوقات تواند بتو زيرا كه مجرّد باشند از مادّه كه مانع تعقّلست و ترسناكترين مخلوقاتند مر تو را بتقريب علم ايشان بكمال صفات جلال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  111

و نزديكترين مخلوقاتند از تو بسبب زيادتى علم ايشان و واسطه‏بودن از براى فيض تو نسبت بديگران و پاك بودن از عصيان لم يسكنوا الاصلاب و لم يضمّنوا الارحام و لم يخلقوا من ماء مهين و لن يتشعبّهم ريب المنون يعنى نگرفته‏اند سكنى در صلب پدران و فرو گرفته نشده‏اند در رحم مادران و مخلوق نشده‏اند از مادّه پست منى و متفرّق نساخته است ايشان را حوادث دوران و مرگ زمان زيرا كه مجرّد باشند از مادّه و مدّت و انّهم على مكانهم منك و منزلتهم عندك و استجماع اهوائهم فيك و كثرة طاعتهم لك و قلّة غفلتهم عن امرك او عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقروا اعمالهم و لزروا على انفسهم و لعرفوا انّهم لم يعبدوك حقّ عبادتك و لم يطيعوك حقّ طاعتك يعنى و انملائكه با وجود قرب ايشان از تو و منزلت ايشان در نزد تو و جمع بودن خواهشهاى ايشان در درگاه تو و بسيارى طاعات ايشان مر تو را و كمى غفلت از امر تو اگر مشاهده نمايند كنه آن چه را كه پنهانست از ايشان از صفات كمال و جلال تو هر اينه حقير خواهند شمرد عبادت خود را و هر آينه عيب خواهند گرفت بر نفسهاى خود و هر آينه خواهند دانست كه بندگى نكرده‏اند

تو را حقّ بندگى تو و اطاعت نكرده‏اند تو را حقّ اطاعت تو سبحانك خالقا و معبودا بحسن بلائك عند خلقك خلقت دارا و جعلت فيها مادبة مشربا و مطعما و ازواجا و خدما و قصورا و انهارا و زروعا و ثمارا ثمّ ارسلت داعيا يدعوا اليها فلا الدّاعى اجابوا و لا فيما رغبت فيه رغبوا و لا الى ما شوّقت اليه اشتاقوا يعنى تسبيح و تقديس ميكنم تو را تسبيح كردنى در حالتى كه تو خالقى و تو معبودى بسبب امتحان نيك تو مر خلق را خلق كردى سراى بهشت و قرار دادى در او اسباب مهمانى را از آشاميدنى و خوردنى و زنان و خدمة كاران و قصرها و نهرها و زرعها و ميوه‏ها را پس فرستادى خواننده را كه بخواند خلق را بسوى او پس خواننده را اجابت نكردند و در چيزهائى كه راغب ساختى ايشان را در او رغبت نكردند و بسوى چيزهائى كه مشتاق گردانيدى ايشان را شوق نكردند اقبلوا على جيفة قد افتضحوا باكلها و اصطلحوا على حبّها و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة يعنى رو آوردند خلق بر مردار دنيا در حالتى كه قبول رسوائى كردند در خوردن ان مردار و قبول صلح كردند و متّفق گرديدند بر محبّت ان مردار و كسى كه بافراط دوست داشت چيزى را كور ساخت چشمش را و مريض گردانيد دلش را پس آن كس مى‏بيند بچشم نابينائى و مى‏شنود بگوش ناشنوا قد خرقت الشّهوات عقله و اماتت الدّنيا قلبه و ولهت عليها نفسه يعنى بتحقيق كه بشكافت شهوتهاى نفس امّاره عقل او را و ميراند حبّ دنيا دل او را و واله شد بر دنيا نفس او فهو عبد لها و لمن فى يده شي‏ء منها حيث ما زالت اليها و حيث ما اقبلت اقبل عليها يعنى پس اوست بنده از براى دنيا و از براى هر كسى كه در دست او باشد چيزى از دنيا از هر جائى كه زائل گردد دنيا زائل گردد از او و بهر جائى كه رو اورد دنيا روى اورد بر او لا ينزجر من اللّه بزاجر و لا يتّعظ منه بواعظ يعنى و باز نايستد از منع‏كننده از جانب خداوند پند نپذيرد از پنددهنده از جانب خدا و هو يرى المأخوذين على العزّة حيث لا اقالة و لا رجعة كيف نزل بهم ما كانوا يجهلون و جاءهم من فراق الدّنيا ما كانوا يأمنون و قدموا من الاخرة على ما كانوا يوعدون يعنى و حال آن كه مى‏بينيد گرفتاران بر غفلت را بحيثيّتى كه اقاله و رجوعى ندارند كه چگونه نازلشده است بايشان آن چيزى كه بودند جاهل باو يعنى مرگ و موت و چگونه ميايد بايشان آن چه را كه امن بودند از او از مفارقت دنيا و وارد ميشوند بر چيزى كه موعود بودند بر او از رفتن بسوى اخرت فغير موصوف ما نزل بهم اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت ففرّت لها اطرافهم و تغيّرت لها الوانهم يعنى پس نمى‏توان وصف كرد آن چه را كه نازل مى‏شود بايشان در حالتى كه جمع گشته است بر ايشان بيهوشى مرگ و حسرت وفات‏كردن از

دنيا پس سست گشته است دست و پاى ايشان بسبب سكرات موت و متغيّر گشته است رنگهاى ايشان بعلّت حسرت فوت ثمّ ازداد الموت فيهم ولوجا فحيل بين احدهم و بين منطقه و انّه لبين اهله ينظر ببصره و يسمع باذنه على صحّة من عقله و بقاء من لبّه يفكّر فيم افنى عمره و فيم اذهب دهره و يتذكّر اموالا جمعها اغمض فى مطالبها و اخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها يعنى پس زياد مى‏گرداند مرگ در ايشان دخول خود را پس مانع گردانيده مى‏شود ميان يكى از ايشان و ميان گفتار او و حال آن كه او هر اينه در ميان اهل خود باشد نگاه ميكند بچشمش و مى‏شنود بگوشش باشد بر صحّت عقلش و بقاء فهمش فكر ميكند كه در چه چيز فانى كرده است عمرش را و در چه چيز صرف كرده است روزگارش را و متذكّر مى‏شود مالهاى خود را كه جمع كرده است و چشم پوشيده است از حلال و حرام در مواضع طلب كردن ان و تحصيل كرده است از حلالها و حرامهاى واضحة اموال و از شبهه‏ناك ان قد لزمته تبعات جمعها و اشرف على فراقها تبقى لمن ورائه ينعّمون فيها و يتمتّعون بها فيكون المهناء لغيره و العباء على ظهره يعنى بتحقيق كه لازم اوست گناهان جمع كردن ان و مطّلعست بر مفارقت ان باقى مى‏ماند از براى كسانى كه بعد از او باشند بنعمت گذرانند در ان و برخوردار گردند بان اموال پس باشد گوارائى از براى غير او و وزر و بال بر پشت او و المرء قد غلقت دهونه بها فهو يعضّ يده ندامة على ما اصحر له عند الموت من امره و يزهد فيما كان يرغب فيه ايّام عمره و يتمنّى انّ الّذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه يعنى و آن مرد باين حالتست كه بسته گشته است ابواب گروهاى او بان اموال يعنى دين و ايمانش را كه بگرو تحصيل اموال گذاشته است بسته گرديده است ابواب فكّ رهانت او پس او ميكرد دست خود را از جهة پشيمان گشتن بر چيزى كه آشكار گشته است از براى او در وقت مرگ از خسارت كار او و بى‏رغبت مى‏شود در امورى كه رغبت در او داشت در اوقات زندگى خود و ارزو ميكند كه انكسى كه غبطه او مى‏برد بسبب ان اموال و حسد او داشت بر ان اموال كه كاش آن كس جمع ميكرد ان اموال را نه او فلم يزل الموت يبالغ في جسده حتّى خالط سمعه فصار بين اهله لا ينطق بلسانه و لا

قبل فهرست بعد