قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  100

و توبه مسموع است و اعمال مقبولست

الخطبة 94

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است بعثه و النّاس ضلال فى حيرة و خابطون فى فتنة قد استهوتهم الاهواء و استزلّهم الكبراء و استخفّتهم الجاهليّة الجهلاء يعنى فرستاد خدا پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را و حال آن كه مردم گمراه از راه خدا و حيران در امر خود بودند و خبط كننده در فتنه و فساد بودند بتحقيق كه مى‏كشانيد ايشان را خواهشهاى باطله بسوى هلاكت و لغزاننده بود ايشان را تكبّر و عجب و سبك در اطاعت خدا گردانيده بود ايشان را نادانى نادانها يعنى جهل مركّب حيارى فى زلزال من الامر و بلبال من الجهل فبالغ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى النّصيحة و مضى على الطّريقة و دعا الى الحكمة و الموعظة الحسنة يعنى مردم حيران بودند بعلّت تردّد از امر و وسوسه از جهل پس مبالغه كرد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نصيحت ايشان و گذشت بر طريقه سلوك سبيل اللّه و خواند خلق را بسوى راست گفتارى و درست‏كردارى و پند نيكو

الخطبة 95

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الاوّل فلا شي‏ء قبله و الاخر فلا شي‏ء بعده و الظّاهر فلا شي‏ء فوقه و الباطن فلا شي‏ء دونه يعنى سپاس مختصّ مر خدائى است كه مبدء و علّت جميع موجوداتست پس چيزى پيش از او نباشد و الّا لازم ميايد كه او مبدء جميع نباشد و امّا مبدء جميعست بسبب آن كه سدّ جميع انحاء عدم ممكن نشود مگر بواجب الوجود و اخر و غايت و مقصود جميع است پس چيزى بعد از او نباشد و الّا غاية الغايات نباشد و امّا اين كه اوست غايت الغايات بسبب ان است كه كمالى فوق او متصوّر نيست و هر كمالى شحى و نمايشى از كمال او است و غالب و قاهر بر هر چيزيست پس چيزى قاهر و غالب بر او نيست و مقوّم و مذوّت هر چيزيست پس نيست چيزى نزديكتر از او و منها فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعنى بعضى از آن خطبه است در ذكر رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)مستقرّه خير مستقرّ و منبته اشرف منبت يعنى مقرّ و مرتبه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)در قرب بپروردگار بهترين مرتبه‏هاست و رستنگاه او شريفترين منبتها است زيرا كه انسان كامل در اولى مرتبه ابداعست كه نور نبوّت ختميّه است چنانچه در خصالست كه جابر بن عبد اللّه گفت سؤال كردم از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه اوّل چيزى كه او را خدا خلق كرد چه چيز بود پس رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)فرمود نور پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شما بود اى جابر پس خلق كرد از ان نور هر چيزى را پس برپا داشت پيش روى خود در مقام قرب آن قدرى كه مى‏خواست پس گردانيد بر چهار قسم پس خلق كرد عرش را از قسمى و كرسى را از قسمى و حمله عرش را از قسمى و خزنه كرسى را از قسمى و برپا داشت قسم چهارم را در مقام خوف آن قدرى كه مى‏خواست پس گردانيد بچهار جزو پس خلق كرد ملائكه را از جزوى و آفتاب و ماه را از جزوى و علم و حلم را از جزوى و عصمت و توفيق را از جزوى و برپا داشت جزو چهارم را در مقام حياء به آن قدرى كه مى‏خواست پس نگاه كرد بسوى او بچشم هيبت پس مترشّح و پاره پاره‏شدن ان نور و متقاطر گرديد از او صد و بيست و چهار هزار قطره پس خلق كرد از هر قطره روح پيغمبر و رسولى را پس نفس زدند ارواح انبياء پس خلق كرد خدا از انفاس ايشان ارواح اولياء و شهداء و صلحاء را و امّا منبت ان نبات الهى پس در حرم كبرياء و فضاء مشيّت خدا و در مقام او ادنى است زيرا كه روح مطهّر او اوّل وجود مقيّد و عقل اوّلست كه بلا واسطه و فاصله ناشى است از عالم مشيّت و ابداع كه وجود منبسط و نفس رحمانى و عماء و مقام او ادنى است چنانچه در ترجمه خطبه اوّل شرح يافت فى معادن الكرامة و مماهد السّلامة يعنى منبت او در معدن كرامتست زيرا كه از معادن عقليّه روحانيّه كه معدن جواهر علمند خلق شده است و در مهادها و فراشهاى سلامتست زيرا كه از عالم جبروت مبرّا از جميع نقايص و عيوبست قد صرفت نحوه افئدة الابرار و ثنيت اليه ازمّة الابصار يعنى بتحقيق كه گردانيده شده است بجانب او روى دلهاى نيكوكاران و معطوف بسوى او است مهارهاى ديدهاى أولو الابصار دفن به الضّغائن و اطفأ به النّوائر و فرّق به اقرانا اعزّ به الذّلّة و اذلّ به العزّة كلامه بيان و صمته لسان يعنى دفن و مستور گردانيد بسبب او حقدها و حسدهاى جاهليّت را و منتفى ساخت بسبب او عداوتها و فتنه‏هاى كفر و ضلالت را و واقع ساخت الفت در ميان برادران دينى و متفرّق ساخت همسران در شرك و كفر را كه باهم الفت داشتند و ناياب گردانيد بسبب او ذلّت و خارى در دين را و ذليل و خار ساخت بسبب او عزّت دنيويّه را سخن او بيان احكام اللّه است و خاموشى او زبان پند عباد اللّه است

الخطبة 96

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است و لئن امهل اللّه الظّالم فلا يفوت اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشّجى من مساع ريقه يعنى و اگر چه مهلت داده است خدا ظالم را در عقوبت كردن پس فوت نشده است گرفتن او ظالم را بعقوبت و او از براى عقوبت ظالم در جاى نگاهبانست بر گذرگاه راه ظالم ايستاده است در انوقتى كه ميداند كه وقتش باخر رسيده است بدون مهلت مى‏گيرد و در محلّ گلو گرفتن است از مجراى اب دهن يعنى گلوى ظالم را كه مجراى اب دهن او است خواهد گرفت بمرگ و موت اما و الّذى نفسى بيده ليظهرنّ هؤلاء القوم عليكم ليس لانّهم اولى بالحقّ منكم و لكن لاسراعهم الى باطل صاحبهم و إبطائكم عن حقّى يعنى آگاه باشيد كه سوگند بكسى كه جان من در دست او است هر اينه غلبه خواهند كرد اين قوم بنى‏اميّه بر شما نه از جهة اين كه ايشان سزاوارتر بحقّ باشند از شما بلكه از جهة تند اطاعت كردن ايشانست بدعوت باطله صاحب و امير ايشان و كندى شما است در دعوت بحقّ من لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيّتى يعنى و بتحقيق كه شب را بصبح مى‏رسانند امّتها در حالتى كه مى‏ترسند ظلم‏كردن حكّام خود را و من شب را بروز مى‏رسانم در حالتى كه مى‏ترسم ظلم‏كردن برعيّت را يا آن كه ظلم كردن رعيّت را در حقّ من يعنى چون رعاياى حكّام جور از جور ايشان مى‏ترسند باين سبب مطيع و منقاد ايشان باشند و غلبه ميكنند و چون من از خدا مى‏ترسم جور و ظلم بر رعيّت را و ظلم نميكنم باين سبب رعيّت من از من نمى‏ترسند و اطاعت نمى‏كنند و مغلوب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  101

ميشوند و يا اين كه چون ظلم در حقّ من ميكنند و سخن مرا نمى‏شنوند باين سبب مغلوب مى‏گردند استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتكم فلم تسمعوا و دعوتكم سرّا و جهرا فلم تستجيبوا و نصحت لكم فلم تقبلوا يعنى طلب كردم از شما كوچ كردن از براى جهاد را پس كوچ نمى‏كنيد بگوش شما رساندم حقّ را پس قبول نمى‏كنيد و خواندم شما را براه حقّ نهانى و اشكارا پس اجابت نمى‏كنيد و نصيحت كردم شما را پس نمى‏پذيريد شهود كغيّاب و عبيد كارباب اتلوا عليكم الحكمة فتنفرون منها و اعظكم بالموعظة البالغة فتفرّقون عنها و احثّكم على جهاد اهل البغى فما اتى على اخر قولى حتّى اريكم متفرّقين ايادى سبا يعنى شما باشيد در نزد من مثل اشخاصى كه غائبند از من و شما بندگانيد مثل خواجگان مى‏خوانم بر شما كلامى كه نافع معاش و معاد شما است پس مى‏رميد شما از او و پند مى‏دهم شما را به پندهاى كامله پس مفارقت مى‏جوئيد از او و قبول نمى‏كنيد و تحريص ميكنم شما را بر جهاد اهل ضلال پس هنوز نرسيده‏ام باخر سخنم تا اين كه مى‏بينم كه متفرّق مى‏گرديد و از هم جدا مى‏شويد مثل متفرّق شدن اولاد سبا كه مردى بود از عرب كه ده فرقه شدند اولاد او شش فرقه از قبايل يمن و چهار فرقه از قبايل شام شدند و قصّه او مشهور و منقول و در كتب تاريخ و لغاتست و ايادى سبا مثل شد در ميان عرب بشدّت تفرّق ترجعون الى مجالسكم و تتخادعون عن مواعظكم و اقوّمكم غدوة و ترجعون الىّ عشيّة كظهر الحنيّة يعنى رجوع مى‏كنيد بسوى مجلسهاى شما يعنى مواضعى كه در ان جمع مى‏شويد و فريب مى‏دهيد يكديگر را از پند دادن بيكديگر و راست مى‏گردانم شما را و روى براه حقّ مياورم شما را در وقت صبح و برميگرديد بسوى من در وقت مغرب مثل پشت كمان منحنى و كج شده ايّها الشّاهدة أبدانهم الغائبة عنهم عقولهم المختلفة اهوائهم المبتلى بهم امرائهم صاحبكم يطيع اللّه و أنتم تعصونه و صاحب اهل الشّام يعصى اللّه و هم يطيعونه لوددت و اللّه انّ معاوية صارفنى بكم صرف الدّينار بالدّرهم فاخذ منّى عشرة منكم و اعطانى رجلا منهم يعنى اى مردمى كه حاضر است بدنهاى ايشان غائب است از ايشان عقلها و فهمهاى ايشان مختلفست خواهشهاى ايشان در فتنه و فساد افتاده شده بسبب ايشان بزرگ ايشان امير شما فرمان خدا مى‏برد و شما نافرمانى او مى‏كنيد و امير اهل شام نافرمانى خدا ميكند و اهل شام فرمان او مى‏برند بخدا سوگند كه هر اينه دوست داشته‏ام كه معويه با من معاوضه كند شما را بصرف مثل صرف طلاى مسكوك بنقره مسكوك كه ده درهم بيك دينار صرف مى‏شود پس بگيرد از من ده نفر از شما را و بمن بدهد يك مرد اهل شام را يا اهل الكوفة منيت بكم بثلاث و اثنتين صمّ ذوو اسماع و بكم ذوو كلام و عمى ذوو ابصار و لا احرار صدق عند اللّقاء ولا اخوان ثقة عند البلاء يعنى اى اهل كوفه مبتلا شدم بشما بسبب سه خصلت شما و دو خصلت شما كر باشيد از شنيدن حقّ با صاحب گوش بودن

و گنگ باشيد از گفتار حقّ با صاحب گفتار بودن و كور باشيد از ديدن حقّ با صاحب چشم بودن نيستيد مردان ازاده راستگو در نزد ملاقات اصدقاء و نيستيد برادران با وثوق و اعتماد در نزد فتنه و فساد تربت ايديكم يا اشباه الابل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرّقت من اخر يعنى خاك‏آلوده باد دستهاى شما يعنى دائم فقير باشيد اى مانند شترانى كه سار بانش از انها دور باشد هر وقت كه از طرفى مجتمع شوند متفرّق شوند از طرف ديگر و اللّه لكانّى بكم فيما اخال ان لو حمس الوعى و حمى الضّراب قد انفرجتم عن ابن ابي طالب انفراج المرأة عن قبلها يعنى سوگند بخدا كه مى‏بينم شما را در گمان خودم كه اگر شدّت كرد حرب و گرم شد جنگ شمشير كه منفرج و منفصل و جدا گشته‏اند از پسر ابي طالب مثل جداشدن زن از مقابله و پيش روى حرب و جنگ و انّى لعلى بيّنة من ربّى و منهاج من نبيّى و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطا يعنى و بتحقيق كه من بر بيّنه و برهانم در حقيقت خودم از جانب پروردگارم و بر راه راستم از جانب پيغمبرم ( صلی علیه و آله و السلام)و بتحقيق كه من ثابتم بر راه آشكار مى‏روم انراه را برفتار درستى انظروا اهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم و اتّبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى يعنى نگاه كنيد باهل بيت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شما پس لازم شويد و منفكّ نگرديد طريقه ايشان را و پيروى كنيد رفتار ايشان را پس هرگز بيرون نمى‏برند شما را از راه راست و نمى‏رسانند شما را بهلاكت فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلّوا و لا تتاخّروا عنهم فتهلكوا يعنى پس اگر درنگ كنند در مكانى پس شما نيز درنگ نمائيد و اگر برخيزند پس شما نيز برخيزيد و پيشى مجوئيد بر ايشان پس گمراه گرديد و واپس نمايند از ايشان پس هلاك شويد لقد رايت اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله فما ارى احدا منكم يشبههم و لقد كانوا يصبحون شعثا غبرا قد باتوا سجّدا و قياما يراوحون بين جباههم و خدودهم يعنى بتحقيق كه ديدم اصحاب پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را پس نمى‏بينم احدى از شما را كه شبيه ايشان باشيد و هر اينه بودند كه صبح مى‏كردند ژوليده‏مو غبارآلوده و شب را مى‏گذرانيدند سجده‏كنندگان و ايستاده‏كنندگان نوبت مى‏گذاشتند در سجده كردن ميان پيشانيهاى ايشان و رخسارهاى ايشان و يقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم كانّ بين اعينهم ركب المعزى من طول سجودهم يعنى مى‏ايستادند بر مانند پاره اتش از خاطر آوردن روز قيامت ايشان گويا پيش پيشانيهاى ايشان مثل زانوهاى بزها است از درازى سجود ايشان كه پينه شده است اذا ذكر اللّه سبحانه هملت اعينهم حتّى تبلّ جيوبهم و مادوا كما يميد الشّجر يوم الرّيح العاصف خوفا من العقاب و رجاء للثّواب يعنى اگر زمانى مذكور گردد اسم خدا سيلان ميكند چشمهاى ايشان از اشك تا اين كه تر مى‏گردد دامنهاى ايشان و مى‏لرزند مثل لرزيدن درخت در روز باد تند از جهت ترس از عذاب و اميد مر ثواب

الخطبة 97

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و اللّه لا يزالون حتّى لا يدعوا للّه محرّما الّا استحلّوه و لا عقدا الّا حلّوه يعنى سوگند بخدا كه بنى‏اميّه باقى باشند بر ملك و سلطنت تا اين كه وانگذارند از براى خدا حرام شده را مگر اين كه حلال كنند او را و نه تكليفى از تكاليف شرعيّه را مگر اين كه از گردن مكلّفين واكنند عقد او را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  102

و حتّى لا يبقى بيت مدر و لا وبر الّا دخله ظلمهم و نبأ به سوء رعيهم يعنى و تا اين كه باقى نماند خانه گلى و خيمه پشمى يعنى شهرى و صحرائى مگر اين كه داخل شود در او ظلم و جور ايشان و دور سازد خانه حضرى و بدوى را بدى رياست ايشان يعنى بد سلوكى ايشان مردم را از خانه و مسكن دور مى‏سازد و حتّى يقوم الباكيان باكى يبكى لدينه و باكى يبكى لدنياه و حتّى يكون نصرة احدكم من احدهم كنصرة العبد من سيّده اذا شهد اطاعه و اذا غاب اغتابه يعنى و تا اين كه برپا شوند و گريه كننده از براى دينش كه از بى‏دينى ايشان دينش رفته باشد و گريه كننده از براى دنياش كه مالش را بتعدّى برده باشند و تا اين كه بشود خدمت كردن يك نفر از شما از يك نفر از ايشان مثل خدمتكارى بنده از خواجه خود كه اگر حاضر باشد اطاعة او كند و اگر غايب گردد غيبت كند او را و حتّى يكون اعظمكم فيها عناه احسنكم باللّه ظنّا فان اتيكم اللّه بعافية فاقبلوا و ان ابتليتم فاصبروا فانّ العاقبة للمتّقين يعنى و تا اين كه باشد بزرگترين شما در تعب در ان فتنه بهترين شما بخدا از روى ظنّ و اعتقاد زيرا كه هر قدر حسن ظنّ بخدا بيشتر باشد در معرض تعب از ظلمه بيشتر خواهد بود پس اگر داد خدا بشما عافيت و سلامت از ظلم ظلمه را پس قبول كنيد و شكرش را بجاى آوريد و اگر مبتلا و ممتحن شديد پس صبر را پيشه كنيد پس بتحقيق كه خير عافيت از براى پرهيزكاران باشد

الخطبة 98

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است نحمده على ما كان و نستعينه من امرنا على ما يكون يعنى شكر ميكنم خدا را بر عمل چيزى كه واقع شده و يارى مى‏جوئيم از او بر تحصيل آن چيزى كه واقع مى‏شود از عمل خير ما و نسأله المعافات فى الاديان كما نسأله المعافات فى الابدان و سؤال ميكنم از او سلامتى در دينها را چنانچه سؤال ميكنم از او سلامتى در بدنها را اوصيكم بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و ان لم تحبّوا تركها و المبلية لاجسامكم و ان كنتم تحبّون تجديدها يعنى وصيّت ميكنم شما را بترك اين دنيائى كه تارك شما است و با شما بسفر اخرت نخواهد امد اگر چه شما دوست نداشته باشيد ترك او را و كهنه سازنده است مر بدنهاى شما را و مى‏پوساند بدنهاى شما را اگر چه شما دوست داشته باشيد نو بودن بدنهاى شما را فانّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكانّهم قد قطعوه و امّوا علما فكانّهم قد بلغوه يعنى پس بتحقيق مثل شما و مثل دنيا مثل مسافرين است كه طى ميكنند راهى را پس گويا كه ايشان قطع كرده‏اند آن راه را و قصد ميكنند نشانه را پس گويا كه ايشان رسيده‏اند بان يعنى چنانچه مسافرين سريع برفتن راه البتّه قطع مسافت ميكنند و قاصدين علامت را بسرعت بسير كردن مى‏رسند باو اهل دنيا نيز بسبب تقضّى عمر ايشان بسرعت بغايت او و بسر منزل اخر او كه مرگست البتّه خواهند رسيد و كم عسى المجرى الى الغاية ان يجرى اليها حتّى يبلغها و ما عسى ان يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث من الموت يحدوه فى الدّنيا حتّى يفارقها يعنى چه بسيار قاصد بسوى مطلوبى اميد داشت اين كه قاصد و طالب آن مقصد باشد تا اين كه رسيد به آن مطلب يعنى بسبب عزم ثابت و اراده جازمه رسيد به آن مطلب و چه قدر اميد بود بودن كسى كه از براى او روزى بود كه تجاوز از او نمى‏كرد و حال آن كه طلب كننده بسرعة كه مرگ باشد ميراند او را در دنيا تا اين كه مفارقت كرد دنيا را يعنى اشخاصى كه لازم ايشان بود روز خوشى و خوشگذرانى و از خوشى تجاوز نمى‏كردند و اميدوار بودند كه باقى باشند باقى نماندند فلا تنافسوا فى عزّ الدّنيا و فخرها و لا تعجبوا بزينتها و نعيمها و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها فانّ عزّها و فخرها الى انقطاع و زينتها و نعيمها الى زوال و ضرّائها و بؤسها الى نفاد و كلّ مدّة فيها الى انتهاء و كلّ حىّ فيها الى فناء يعنى دل نبنديد در عزّت دنيا و فخر دنيا و عجب و كبر نورزيد بسبب زيور دنيا و نعمتهاى دنيا و جزع نكنيد از مضرّت و شدّت دنيا پس بتحقيق كه عزّت دنيا و فخر دنيا مى‏رسد بانقطاع و زينت و نعيمش مى‏رسد بزوال و بدى و شدّتش مى‏كشد بتمام شدن و هر زمانى در دنيا از خوب و بد مى‏رسد بغايت و هر زنده مى‏رسد بمرگ ا و ليس لكم فى اثار الاوّلين و فى ابائكم الماضين تبصرة و معتبر ان كنتم تعقلون ا و لم تروا الى الماضين منكم لا يرجعون و الى الخلف الباقى لا يبقون يعنى ايا نيست از براى شما در اثرها و علامات پيشينيان و در پدران شما بينائى و محلّ عبرتى اگر باشيد از اهل عقل و علم ايا نگاه نمى‏كنيد بسوى رفتگان شما كه بر نمى‏گردند و بسوى ماندگان شما كه نمى‏مانند ا و لستم ترون اهل الدّنيا يمسون و يصبحون على احوال شتّى فميّت يبكى و اخر يعزّى و صريع مبتلى و عائد يعود و اخر بنفسه يجود يعنى ايا نيستيد كه مى‏بينيد اهل دنيا را كه شب ميكنند و صبح ميكنند بر احوال متفرّقه مختلفه پس مرده‏ايست كه گريه بر او ميكنند و ديگريست كه تعزيه و تسليه‏اش ميكنند و بيماريست گرفتار بمرض و عيادت كننده است كه عيادت او ميكند و شخص ديگريست كه جان مى‏دهد و طالب للدّنيا و الموت يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه و على اثر الماضى ما يمضى الباقى يعنى و شخصى است طالب مر دنيا و حال آن كه مرگ طالب او است و غافلست از مرگ و حال آن كه ملك الموت غافل از او نيست و بر عقب گذشته است گذشتن باقى مانده بر عقب رفته خواهد رفت الا فاذكروا هادم اللذّات و منغّص الشّهوات و قاطع الامنيّات عند المساورة للاعمال القبيحة و استعينوا اللّه على اداء واجب حقّه و ما لا يحصى من اعداد نعمه و احسانه يعنى آگاه باشيد پس بخاطر بياوريد شكننده لذّات را و بد كننده خواهشها را و براننده آرزوها را در وقت جلد بر خواستن باعمال قبيحه و طلب كنيد يارى خدا را بر بجا آوردن حقّ واجب خدا و آن چه را كه شماره نمى‏توان كرد از نعمتهاى خدا و نيكيهاى خدا

الخطبة 99

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه النّاشر فى الخلق فضله و الباسط فيهم بالجود يده نحمده فى جميع اموره و نستعينه على رعاية حقوقه يعنى ستايش مختصّ مر خدائيست كه پهن كرده است در جميع خلق احسانش را و پهن كرده است در ايشان بسبب جود نعمتش را ستايش مى‏كنيم او را در جميع احوالى كه از جانب او است از صحّة و مرض و شدّت و رخاء و امثال انها و طلب يارى مى‏كنيم از او بر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  103

محافظت حقوق او يعنى بر شكر احسان و انعام او و نشهد ان لا اله غيره و انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بامره صادعا و بذكره ناطقا يعنى شهادت مى‏دهم باين كه نيست معبودى مگر او و اين كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده او است و فرستاده او و فرستاد او را در حالتى كه آشكار كننده حكم او است و گوياى بذكر او فادّى امينا و مضى رشيدا و خلّف فينا راية الحقّ من تقدّمها مرق و من تخلّف عنها زهق و من لزمها لحق يعنى پس ادا كرد رسالت را در حالتى كه امين بود و درگذشت از دنيا در حالتى كه مرشد و هادى خلق بود و خليفه و جانشين گردانيد در ميان ما علم حقّ را كه قرآن و عترت طاهره‏اش باشند كسى كه پيشى جست از او بيرون شد از دين و كسى كه تخلّف از او كرد هلاكشد و كسى كه لازم و تابع او گرديد ملحق شد برضوان حقّ دليلها مكيث الكلام بطى‏ء القيام سريع اذا قام يعنى دليل و راهنماينده ان علامت كه نفس نفيس امير المؤمنين (علیه السلام)باشد با درنگ و تانّى بود در كلام دير برخواست در ميان مردم زود درگذشت در وقتى كه برخواست فاذا أنتم النتم له رقابكم و اشرتم اليه باصابعكم جاءه الموت فذهب به يعنى پس در زمانى كه نرم كرديد از براى او گردنهاى شما را يعنى اطاعت او كرديد و اشاره كرديد بسوى او بانگشتهاى شما يعنى دانستيد و جزم كرديد خلافت او را و اعتقاد كرديد حقّيت او را در رسد او را مرگ پس ببرد او را از دنيا فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّى يطلع اللّه لكم من يجمعكم و يضمّ نشركم يعنى پس درنگ كنيد شما در دنيا بعد از او انقدر وقتى كه خدا مى‏خواهد تا اين كه ظاهر سازد خدا از براى شما كسى را كه جمع كند شما را و فراهم اورد پراكندگى شما را يعنى منتظم گرداند امور دين و دنياى شما را و آن كس عبارتست از قائم ال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)فلا تطمعوا فى غير مقبل و لا تيأسوا من مدبر فانّ المدبر عسى ان تزلّ احدى قائميته و تبثت الاخرى فترجعا حتّى تثبتا جميعا يعنى طمع مى‏كنيد انتظام امور را در امام حاضرى كه اقبال بانتظام امور دنيا نكرده زيرا كه بتقريب عدم اقتضاء وقت و نبودن مصلحت مقدّر نبوده است و مأيوس مباشيد از قدوم امام منتظرى كه پشت بشما كرده و غائبست و متوجّه رياست ظاهرى شما نيست از جهة اين كه اميد هست كه آن امام غائب كه يكى از قائمتين و پاهاى او كه سلطنت ظاهرى باشد از جاى در رفته است و بر جا مانده است قدم ديگرش كه سلطنت باطنى او باشد پس برگردد هر دو قدمش تا اين كه ثابت و برقرار گرداند هر دو قدمش را كه سلطنت ظاهرى و باطنى و انتظام دين و دنيا باشد الا انّ مثل ال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)كمثل نجوم السّماء اذا حوى نجم طلع نجم فكانّكم قد تكاملت من اللّه فيكم الصّنائع و اريكم ما كنتم تاملون يعنى آگاه باشيد كه بتحقيق صفت ال محمّد صلّى اللّه عليه و آله كه ائمّه اطهار باشند مثل صفت ستاره گانست هر زمانى كه غروب كند ستاره طلوع كند ستاره پس گويا شما بتحقيق كه تمام شده است از جانب خدا در شما عطايا و نعمتها و نموده‏ام شما را آن چه را كه ارزو داريد كه ظهور قائم ال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)باشد يعنى عطايا بيقين كامل و تمام خواهد شد و شما بارزوى خود بيقين خواهيد رسيد و از شدّت يقين بوقوع گويا واقع شده است

الخطبة 100

و من اخرى له (علیه السلام)تشتمل على ذكر الملاحم يعنى بعضى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه مشتملست بر ذكر وقايع و فتنه‏هاى عظيمه الأوّل قبل كلّ اوّل و الأخر بعد كلّ اخر يعنى او است اوّلى كه پيش از هر اوّلست و او است اخرى كه بعد از هر اخر است چون او مبدء هر چيز است و مذوّت هر ذاتست پس هرچه اوّلست غير از او معلول او و مؤخّر از او و بعد از او است و هرچه اخر است محتاج باو و راجع بسوى او است بلكه هر اوّلى باو اوّلست و هر اخرى باو اخر است پس او است اوّل على الاطلاق زيرا كه او است مبدء هر وجودى و او است اخر على الاطلاق زيرا كه او است معاد هر وجودى و از براى غير او است البتّه اوّلى و اخرى باوّليّته وجب ان لا اوّل له و باخريّته وجب ان لا اخر له يعنى بسبب مبدئيّة او از براى هر چيزى لازمست كه مبدء نداشته باشد و الّا مبدء مبدء خود نباشد پس مبدء هر چيز نباشد و چون غايت و معاد هر چيز است بايد غايت و معادى نداشته باشد و الّا معاد او نباشد پس معاد هر چيز نباشد اشهد ان لا اله الّا اللّه شهادة يوافق فيها السّرّ الإعلان يعنى شهادت مى‏دهم باين كه نيست مستحقّ عبادتى غير از خدا شهادتى كه موافق باشد در آن شهادت دل پنهان با زبان عيان ايُّها النَّاسُ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقى‏ وَ لا يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ عِصْيانى‏ وَ لا تَتَرامَوْا بِالْاَبْصارِ عِنْدَ ما تسمَعُونَهُ مِنّى يعنى اى مردم بايد بجرم و عصيان نيندازد شما را عداوت و مخالفت با من و بحيرت و هلاكت نرساند شما را نافرمانى از من و بايد نيندازيد بيكديگر چشمها را در وقتى كه مى‏شنويد چيزى را از من فو الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة انّ الّذى انبّئكم به عن النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)ما كذب المبلّغ و لا جهل السّامع يعنى سوگند بان كسى كه شق كرد دانه گندم را و خلق كرد انسان را آن چيزى را كه خبر مى‏دهم شما را باو خبر مى‏دهم از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)نيست دروغگو رساننده پيغام خدا كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و نيست نادان شونده پيغام كه امير المؤمنين (علیه السلام)باشد پس آن چه را كه خبر دهم وحى از جانب خدا است و دروغ و افتراء نيست لكانّى انظر الى ضلّيل قد نعق بالشّام و فحص براياته فى صواحى كوفان فاذا فغرت فاغرته و اشتدّت شكيمته و ثقلت فى الارض وطاته عضّت الفتنة ابنائها بانيابها و ماجت الحرب بامواجها و بدا من الايّام كلوحها و من اللّيالى كدوحها يعنى گويا كه من نگاه ميكنم بسوى گمراه شديدى كه اواز داده مثل اواز دادن حيوانات در شهر شام و ظاهر ساخته علم خود را در نواحى و حوالى شهر كوفه پس در زمانى كه وا شود دهن مثل درّنده و شدّت كند سركشى او و سنگين گردد در زمين كام زدن او و ظلم او بگزد فتنه و فساد أبناء زمان خود را كه اهل آن زمان باشند بينشهاى دندان خود يعنى بشدّت بضرر بمردم آن زمان رسد و بشدّت بجنبد موجهاى جنگ و آشكار شود از روزها گرفتگى ظلم و ستم و از شبها گزندگى جور و الم و مراد از اين كلمات اخبار است بوقايع در زمان آينده بعد از زمان امير المؤمنين عليه السّلام و خراب شدن شهر كوفه و هلاكشدن مردمان را يا مراد از ضلّيل گمراه سلاطين جورى كه بعرصه ظهور رسيدند و كوفه را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  104

خراب كردند باشد و يا دجّالى كه نزديك زمان ظهور صاحب الزّمان ظاهر خواهد شد باشد هر يك محتملست و ضرورتى بر تعيين ان داعى نيست فاذا انيع زرعه و قام على ساقه ينعه و هدرت شقاشقه و برقت بوارقه عقدت رايات الفتن المعضلة و اقبلن كاللّيل المظلم و البحر الملتطم يعنى پس زمانى كه برسد زراعت او و برپا شود ميوه رسيده او آواز دهد گلوى او مثل اواز شقشقه شتر مست و بدرخشد بارقهاى شمشير و نيزهاى او بسته گردد علمهاى فتنه‏هاى مشكله و روى آورند ان فتنه‏ها مثل شب تار و درياى موّاج طيّار هذا و كم يخرق الكوفة من قاصف و يمرّ عليها من عاصف و عن قليل تلتفّ القرون بالقرون و يحسد القائم و يحطم المحصود يعنى با ان امر چه بسيار شكافته گردد شهر كوفه از باد شكننده و بگذرد بر او باد سخت و زنده و در زمان اندكى در پيچد گروه مردمان بگروه مردمان و دور كرده شود بداس شمشير مردم ايستاده و خورد كرده و پاشيده شود در زير خاك حصاد كشته شده

الخطبة 101

و من اخرى تجرى هذا المجرى يعنى از خطبه ديگر است كه جارى مجرى خطبه سابقست در خبر دادن از زمان آينده و ذلك يوم يجمع اللّه فيه الاوّلين و الاخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال خضوعا قياما الجمهم العرق و رجفت بهم الارض فاحسنهم حالا من وجد لقدميه موضعا و لنفسه متّسعا يعنى روز قيامت روزيست كه جمع ميكند خدا در آن روز اوّلين و آخرين از خلايق را براى مناقشه و تدقيق درجات و جزاء عملهاى ايشان در حالتى كه خلايق خاضع و فروتن و ايستاده باشند عرق از پيشانى ايشان جارى باشد بر دو صفحه صورت ايشان تا بكنار لب ايشان كه موضع لجامست در حيوانات كه گويا لجام زده شده‏اند بعرق و بلرزاند ايشان را زمين از زلزله خود پس نيكوترين ايشان در ان حال كسى است كه يافته باشد از براى پاهاى علم و عملش مكانى در آن روز و از براى نفس خود بحسب ملكات جميله و اخلاق حسنه مكان واسعى در آن روز پس كسى كه پاى علم و عمل او در جاى برقرار نيست و بحسب ملكات و اخلاق در مكان تنگى محبوس و مقيّد است بدا بحال او منها يعنى بعضى از آن خطبه است فتن كقطع اللّيل المظلم لا تقوم لها قائمة و لا تردّ لها راية تاتيكم مزمومة مرجولة يحفزها قائدها و يجهدها راكبها اهلها قوم شديد كلبهم قليل سلبهم يعنى در زمان آينده فتنه عظيمى مثل پاره شب تاريك كه مفارقت نكند مر او را برجا ايستاده و برنگرداند او را علم لشكرى ميايد بنزد شما مثل ناقه مهار كرده و جهاز گذارده بشدّت براند او را كشاننده او و تند بدواند او را و سوار بر او اصحاب آن فتنه گروهى باشند كه بسيار باشد حرص ايشان و اندك باشد ربايندگى ايشان يعنى جرأت ايشان يجاهدهم فى اللّه قوم اذلّة عند المتكبّرين فى الأرض مجهولون و فى السّماء معروفون يعنى جهاد ميكنند با ايشان در راه خدا گروهى كه خوار باشند در نزد متكبّرين در زمين مجهول القدر باشند و در آسمان مشهور باشند بجلالت قدر و عزّت فويل لك يا بصرة عند ذلك من جيش من نقم لا رهج له و لا حسّ و سيبتلى اهلك بالموت الأحمر و الجوع الاغبر يعنى پس واى از براى تو باد اى ولايت بصره در نزد آن زمان از سپاهى از عقوبت خدا كه غبار سم اسب نداشته باشند و صداى اسلحه نداشته باشند و زود است كه مبتلا كردند اهل تو بمرگ سرخ كه قتل بشمشير باشد و گرسنگى غبارآلود يعنى قحط و غلا

الخطبة 102

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است انظروا الى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها الصّادقين عنها فانّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوى السّاكن و تفجع المترف الامن لا يرجع ما تولّى منها فادبر و لا يدرى ما هو ات منها فينتظر يعنى نگاه كنيد بسوى دنيا نگاه كردن زاهدين و تاركين در دنيا و اعراض كنندگان از دنيا پس بتحقيق كه دنيا سوگند بخدا كه در اندك زمانى دور ميكند از خود اقامه‏كننده و سكنى‏كننده در خود را و دردناك مى‏گرداند صاحب نعمت و دولت و امنيّت را برنمى‏گردد آن چه از او روگردانيده است و پشت كرده است از جوانى و صحّت و عمر و زندگانى و معلوم نيست آن چه ميايد بسبب دنيا از مصائب و حوادث و دولت و نكبت تا انتظار كشيده شود و احتراز كرده شود از بديهاى او و اجتهاد كرده شود در خوبيهاى او سرورها مشوب بالحزن و جلد الرّجال فيها الى الضّعف و الوهن فلا تغرّنّكم كثرة ما يعجبكم فيها لقلّة ما يصحبكم منها يعنى خوشحالى دنيا مخلوطست باندوه و قوت مردان در دنيا راجعست بسوى ضعف و سستى پس فريب ندهد شما را بسيارى آن چيزى كه خوش ميايد شما را در دنيا از مال و دولت بسبب اندك بودن آن چيزى كه مصاحب شما است در دنيا از لذّات و راحتهاى دنيا كه در جنب تلخى و زحمت حساب او در روز حساب بسيار اندكست رحم اللّه امرأ تفكّر فاعتبر و اعتبر فابصر فكانّ ما هو كائن من الدّنيا عن قليل لم يكن و كانّ ما هو كائن من الاخرة عمّا قليل لم يزل و كلّ معدود منقض و كلّ متوقّع ات و كلّ ات قريب دان يعنى رحمت دهد خدا مردى را كه انديشه كند در امر دنيا پس عبرت بگيرد و عبرت بگيرد پس بينا شود كه گويا آن چه موجود است از دنيا در قليل وقتى نبوده است هرگز و نبوده انگارد بوده در دنيا را و گويا آنچه موجود است از اخرت از گذاشتن اندك وقتى هرگز زائل نبوده و هميشه بوده است و بوده انگارد نبوده در دنيا را و هر معدود و محدودى كه عبارت از مدّت عمر باشد البتّه منقضى است و در گذر است و هر متوقّعى كه اخرت باشد البتّه آينده است و هر آتيه قريب الوقوع است و نزديكست و منها العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره و انّ ابغض الرّجال الى اللّه لعبد وكله اللّه الى نفسه يعنى دانا كسى است كه بشناسد قدر خود را يعنى بشناسد طائر قدسى روح مقدّس خود را كه از سنخ ملائكه مقرّبين و گرفتار حزب شياطين جنود نفس امّاره است و بكدّ و سعى مى‏تواند خلاص شد و پرواز باشيانه خلد برين كرد و كسى كه حقيقت روح را و كيفيّت ترقّى و طيرانش را دانست البتّه معرفت بپروردگار خود بهمرسانيده بحكم حديث من عرف نفسه فقد عرف ربّه و كسى كه خدا را شناخت عالم است و هر كه نشناخت البتّه جاهلست پس عالم كسى است كه قدر خود را بشناسد و كافى است در جاهل‏بودن مرد را كه نشناسد قدر خود را زيرا كه جاهل بقدر خود البتّه جاهل بربّ است و جاهل بربّ علم واقعى نخواهد داشت و بتحقيق كه دشمن داشته‏ترين مردمان بسوى خدا هر اينه‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  105

بنده‏ايست كه خدا او را بخود او واگذاشته باشد كه سلب توفيق از او كرده باشد و مراد از بغض خدا اثار بغض است كه عقاب خدا باشد جائر عن قصد السّبيل سائر بغير دليل ان دعى الى حرث الدّنيا عمل و الى حرث الاخرة كسل كانّ ما عمل له واجب عليه و كانّ ما وفى فيه ساقط عنه يعنى ان بنده كه خدا او را بخود واگذاشته است مائلست از وسط راه به بيرون راه و سفر كننده است بدون راهنما اگر خوانده شود بسوى زراعت دنيا كار ميكند و بسوى زراعت اخرت كاهلى ميكند گويا آن چه را كه عمل كرده است واجب بوده بر او و آن چه را كه بتأخير انداخته و نكرده است ساقط بوده از او و منها يعنى بعضى از آن خطبه است و ذلك زمان لا ينجوا فيه الّا كلّ مؤمن نومة ان شهد لم يعرف و ان غاب لم يفتقد اولئك مصابيح الهدى و اعلام السّرى يعنى آن زمان پرفتنه و فساد زمانى است كه رستگارى از شرّ و ضرر ندارد در آن زمان مگر مؤمنى كه بى‏اسم و رسم باشد كه اگر در مجامع حاضر گردد كسى او را نشناسد و اگر غائب باشد كسى از او نپرسد و جستجوى او نكند آن مؤمنان چراغهاى هدايت باشند و نشانهاى با روشنائى شب تار مسافران بسوى خدا باشند ليسوا بالمساييح يعنى نيستند سياحت‏كننده و گردش كننده در ميان خلق بجهة فساد و سخن‏چينى و لا المذاييع البذر يعنى نيستند شايع‏كنندگان سفيه بيهوده گفتار يعنى شايع‏كننده بد كسى در ميان مردم از جهة سفاهت و بيهوده‏گوئى اولئك يفتح اللّه لهم ابواب رحمته و يكشف عنهم ضرّاء نقمته يعنى ان جماعت مؤمنان مى‏گشايد خداى (-  تعالى- ) از براى ايشان درهاى رحمة خود را و مى‏برد از ايشان اذيّت عقوبت خود را ايّها النّاس سيأتى عليكم زمان يكفأ فيه الاسلام كما يكفأ الإناء بما فيه يعنى اى مردمان زود است كه ميايد بر شما زمانى كه سرازير كنند در او اسلام را مثل سرازير كردن كوزه با آنچه در او باشد ايّها النّاس انّ اللّه قد اعادكم من ان يجوز عليكم و لم يعذكم من ان يبتليكم و قد قال جلّ من قائل إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ يعنى اى مردمان بتحقيق كه خدا پناه داده است شما را از اين كه ستم كند بر شما و پناه نداده است از اين كه آزمايش كند شما را و بتحقيق كه گفته است بزرگ از هر گوينده در قران كه بتحقيق كه در ان گرفتاريها هر اينه علامات بسيار عظيمه است و بتحقيق كه بوديم ما هر اينه آزمايش كنندگان

الخطبة 103

و من كلام له (علیه السلام)يعنى بعضى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و پيشتر گذشت مختار اين خطبه بروايت ديگر خلاف اين روايت امّا بعد فانّ اللّه سبحانه بعث محمّدا ( صلی علیه و آله و السلام)و ليس احد من العرب يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة و لا وحيا فقاتل مع من اطاعه من عصاه يسوقهم الى منجاتهم و يبادر بهم السّاعة ان ينزل بهم يعنى امّا بعد از ستايش خدا و درود بر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و الش مى‏گويم كه بتحقيق كه خداى منزّه به پيغمبرى برانگيخت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و حال آن كه نبود احدى از طايفه عرب كه خوانده باشد قرآن را و ادّعا كند پيغمبرى را و نه وحى خدا را پس جنگ جهاد كرد با اشخاصى كه اطاعت او كردند اشخاصى را كه اطاعت او نكردند در حالتى كه ميراند انها را بسوى محلّ رستگارى ايشان و پيش‏دستى مى‏داد ايشان را در اسلام آوردن قيامت را از اين كه عقوباتش نازل مى‏شود بايشان يحسر الحسير و يقف الكثير فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته الّا هالكا لا جبر فيه يعنى و وامى‏ماند و مى‏ايستاد وامانده و شكسته از سنگينى بار گمراهى پس مقام و منزل ميكرد بر او بمجادله حسنه تا اين كه مى‏رساند او را بغايت فطرتش كه اسلام باشد مگر هلاكشده ابو جهل جهل مركّبى كه درست‏شدنى در شكستگى او نبود حتّى اريهم منجاتهم و بوّاهم محلّتهم فاستدارت رحاهم و استقامت قناتهم يعنى تا اين كه نمود بايشان محلّ رستگارى ايشان را و جاى داد ايشان را بمنزلت و مرتبت ايشان پس بگردش در آمد آسيا عيش و زندگانى ايشان كه از ستم دشمنان ايشان باز ايستاده بود و راست شد سرنيزه استيلاء ايشان كه از صدمه خصم كج شده بود و ايم اللّه لقد كنت فى ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها و استوسقت فى قيادها ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتّى اخرج الحقّ من خاصرته يعنى سوگند بخدا كه من كائن و حاصل بودم از جهة راندن جنود جهالت و كفر تا اين كه پشت كردند همه انها و تاب مقاومت نياوردند و مجتمع گشتند در مهار رام‏گرديدن ايشان يعنى اين كه همگى مهار اطاعت اسلام شدند و رام گرديدند و بار تكليف را بدوش كشيدند و من ضعيف نگرديدم در جهاد با ايشان و جبن نورزيدم و خيانت نكردم در مقاتله با ايشان و سستى نكردم و سوگند بخدا كه هر اينه خواهم شكافت باطل را تا اين كه بيرون بياورم حقّ را از شكم و ميان ان باطل يعنى تا اين كه جدا كنم حقّ را از باطل

الخطبة 104

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است حتّى بعث اللّه محمّدا ( صلی علیه و آله و السلام)شهيدا و بشيرا و نذيرا خير البريّة طفلا و انجبها كهلا اطهر المطهّرين شيمة و اجود المستمترين ديمة يعنى تا اين كه برانگيخت برسالت خدا محمّد صلّى اللّه عليه و آله را در حالتى كه شاهد تبليغ رسالت جميع انبياء باشد در روز قيامت و در حالتى كه بشارت دهنده است بندگان را بثواب خدا و ترس‏دهنده است ايشان را از عذاب خدا بهترين خلايق است در خردسالگى و برترين خلايق است در سنّ چهل سالگى و پاكترين پاكانست از حيثيّت ارحام و اصلاب زيرا كه از ادم (علیه السلام)تا عبد اللّه دائم در صلب انبياء و اوصياء بوده است و بخشنده‏ترين بخشايندها است از روى دوام بخشش فما احلولت لكم الدّنيا فى لذّتها و لا تمكّنتم من رضاع اخلافها الّا من بعده صادفتموها جائلا خطامها قلقا وضينها يعنى شيرين نگرديد دنيا از براى شما در لذّتهاى دنيا و متمكّن و توانا نشديد شما از خوردن شير پستانهاى دنيا و نوشيدن منافع او مگر بعد از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)زيرا كه او منع ميكرد شما را از ارتكاب مناهى و ملاهى دنيويّه و بعد از او برخورديد دنيا را در حالتى كه جولان‏كننده است مهار او و در دست ساربانى نيست و مضطرب و متحرّكست تنگ جهاز او يعنى بارى بر پشت او نيست و بهر سمتى كه خواهد برود مى‏رود باسانى قد صار حرامها عند اقوام بمنزلة السّدر المخضود و حلالها بعيدا غير موجود و صادفتموها و اللّه ظلّا ممدودا الى اجل معدود يعنى بتحقيق كه گرديده است حرام دنيا در پيش طائفه بمنزله درخت سدر بيخار كه ميوه او باسانى‏

قبل فهرست بعد