قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  93

از ملائكه كسانى باشند كه شكافته است پاهاى آنها حدود و نهايات زمين پائين را پس باشند ايشان مثل علم و بيرقهاى سفيد كه فرو رفته باشند از مواضع شكاف هوا و در تحت انها است باد و هواى طيّبه ساكن كه نگاه مى‏دارد ان علم ان باد را بر هر مكانى كه برسد از اطراف متناهى محدود و اين صنف از ملائكه حمله عرش باشند كه پاهاى سلطنت و اقتدار ايشان در اطراف زمين است و خارج شده‏اند از شكافهاى هوا و فضاء عالم نفس كلّ و در تحت تصرّف ايشان باشند رياح نفوس طيّبه كه وامى‏دارند انها را بر هر مادّه مستعدّى قد استفرغتهم اشغال عبادته و وسّلت حقائق الايمان بينهم و بين معرفته و قطعهم الايقان به الى الوله اليه و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غيره يعنى بتحقيق كه فارغ گردانيده است ايشان را از همه شغلها شغل عبادت او و وسيله قرب شده است اعتقادات يقينيّه ميان ايشان و ميان معرفت او و قطع علائق كرده است از ايشان يقين و شهود باو و روآوردن بسوى عشق و حيرت عظمت و جلالت او و تجاوز نكرده است رغبت و شوق از ايشان از بهجت و سرورى كه ثابت پيش او است بسوى آن چه در پيش غير او است قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته و تمكّنت من سويداء قلوبهم وشيجة خيفته يعنى بتحقيق كه چشيدند شيرينى معرفت او را و آشاميدند جام سيرابى از دوستى او را و قرار گرفت در زمين دلهاى ايشان بريشه ترس او فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم و لم ينفد طول الرّغبة اليه مادّة تضرّعهم و لا اطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم يعنى پس ميل دارند بسوى درازى طاعة و عبادت راستى پشتهاى خود را يعنى طول طاعت را متحمّل شدند و نيست نگردانيد درازى رغبت و شوق بسوى استعداد تضرّع و زارى ايشان را و نگشود از كردن ايشان تقرّب بسيار حلقه خشوع و خاكسارى ايشان را و لم يتولّهم الاعجاب فيستكثروا ما سلف منهم و لا تركت لهم استكانة الاجلال نصيبا فى تعظيم حسناتهم يعنى متوجّه نشد ايشان را بعجب و كبر افتادن پس بسيار بشمارند آن طاعتى را كه بيشتر كرده‏اند و وانگذاشت از براى ايشان تضرّع و زارى در جلالت و عظمت او نصيبى و حظّى از براى تعظيم ايشان اعمال حسنه خود را و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤبهم و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم و لم تجفّ لطول المناجاة اسلات ألسنتهم يعنى جارى نشد سستى در ايشان بعلّت درازى مدّت جدّ و تلاش ايشان و كم نكرديد شوق ايشان پس مخالفت ورزند از امّيد پروردگار خود و خشك نشد بتقريب درازى مدّت مناجات با پروردگار ترى زبانهاى ايشان و لا ملكتهم الاشغال فتنقطع بهمس الجوار اليه اصواتهم و لم تختلف فى مقاوم الطّاعة مناكبهم يعنى مالك نگرديد شغلهاى ديگر ايشان را پس منقطع گردد بسبب پشت شدن اوازهاى بلند دعاء ايشان صداهاى ايشان را يعنى منقطع از استماع اجابت نشد و مختلف نشد در صفهاى طاعت دوشهاى ايشان يعنى از صف طاعت قدمى پيش و پس نگذاشتند و خارج نشدند و لم تثنوا الى راحة التّقصير فى امره رقابهم يعنى دوتا نكردند از جهة ميل بسوى راحت تقصير و كوتاهى در امر او گردنهاى خود را يعنى گردن دل‏بندگى ايشان راست است ميل بانحراف و تقصير نمى‏كند لا تعدو على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات و لا تنتصل فى هممهم خدائع الشّهوات يعنى قهر و ظلم نمى‏تواند كرد بر محكم بودن تلاش و سعى ايشان كندى غفلتها و تيراندازى در همّتهاى ايشان نمى‏كند مكرهاى شهوات و خواهشها قد اتّخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم و يممّوه عند انقطاع الخلق الى المخلوقين برغبتهم يعنى اخذ كردند و گرفتند صاحب عرش را ذخيره از براى روز احتياج خود و قصد و طلب او كردند برغبت و شوق خودشان در وقت منقطع شدن خلق از جميع خلايق يعنى روز قبض جميع ارواح لا يقطعون امد غاية عبادته و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته الّا الى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته يعنى قطع وطى نمى‏كنند مدّت غايت عبادت او را يعنى اعتقاد نمى‏كنند كه بزمان منتهاى عبادت او مى‏رسند و راجع نمى‏سازد ايشان را حرص بلزوم طاعت او مگر بسوى استعداد غير منقطعه دلهاى ايشان از رجاء او و خوف او يعنى استظهار بلزوم طاعت راجع مى‏سازد ايشان

را باميد و بيم دلهاى ايشان يعنى اميد مقبول‏شدن و بيم ردّ شدن پس چگونه گمان كنند كه طىّ مدّت غايت عبادت ميكنند لم  تنقطع اسباب الشّفقة منهم فيتوافى جدّهم و لم تاسرهم الاطماع فيؤثروا وشيك السّعى على اجتهادهم يعنى منقطع نشد اسباب خوف از ايشان پس ضعيف كردند در سعى خودشان و اسير نكرد ايشان را طمعهاى دنيا پس اختيار كنند سرعت سعى دنيا را بر اجتهاد امر اخرت ايشان و لم يستعظموا ما مضى من اعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجاء منهم شفقات وجلهم يعنى بزرگ نمى‏شمارند عملهاى گذشته خود را و اگر بزرگ مى‏شمردند انرا هر اينه رفع ميكرد اميد ايشان ترسهاى بسيار ايشان را و لم يختلفوا فى ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم و لم يفرقهم سوء التّقاطع و لا تولّاهم غلّ التّحاسد و لا شعّبتهم مصارف الرّيب و لا اقتسمتهم اخياف الهمم يعنى خلف نمى‏كنند در عبادت پروردگار ايشان بسبب تسلّط شيطان بر ايشان و متفرّق نمى‏سازد ايشان را بدى از يكديگر بريدن و دشمنى و متوجّه ايشان نمى‏شود كينه و حسد بردن بر يكديگر و دسته دسته نگردانيد ايشان را وجوه تشكيكات و منقسم باصناف مختلفه نساخت ايشان را اصناف غرمها فهم اسراء الايمان لم يفكّهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا ونا و لا فتور يعنى پس ايشان بندگان ايمانند ازاد نمى‏گرداند ايشان را از حلقه بندگى ايمان ميل و عدول از حقّ و نه ضعف سستى در اطاعت يعنى عدول از حقّ و سستى در اطاعت عارض ايشان نمى‏شود تا ايشان را از ايمان بيرون ببرد و ليس فى اطباق

السّموات موضع اهاب الّا و عليه ملك ساجد او ساع حاقد يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما و تزداد عزّة ربّهم فى قلوبهم عظما يعنى و نيست در صفات آسمانها بمقدار مكان پوست حيوانى مگر اين كه بر اوست فرشته سجده كننده يا متحرّك خدمت‏كننده زياد مى‏گردانند بجهة درازى طاعت پروردگار ايشان علم خود را و زياد مى‏گرداند سلطنت پروردگار در دلهاى ايشان عظمة و بزرگى را و غرض از بيان اوصاف مختلفه ملائكه تحريض عباد است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  94

بر تخلّق باخلاق ملائكه و تجنّب از اوصاف شياطين منها فى صفة الارض و دحوها على الماء يعنى بعضى از آن خطبه در صفت زمين و پهن كردن زمين است بر روى اب كبس الارض على مور امواج مستفحلة و لجج بهار زاخرة يعنى داخل كرد زمين را بر اضطراب موجهاى شديده و بر بلنديهاى درياهاى عظيمه تلتطم اواذىّ امواجها و تصطفق متقاذفات اثباجها يعنى در حالتى كه برهم مى‏كوفتند موجهاى شديد ان درياها و در حالتى كه برهم مى‏زدند برهم ريختهاى ابهاى بزرگ ان درياها و ترغوا زبدا كالفحول عند هباجها يعنى بيرون مى‏انداختند كف را مثل شتر نر در وقت مستى خود فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها و سكن هيج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها و ذلّ مستخذيا اذ تمعّكت عليه بكواهلها يعنى ارام شد بآرامى و چموشى اب هم كوبنده از جهة سنگينى برداشتن زمين و ساكن گرديد و ايستاد هيجان و شدّت برهم ريختن اب در وقتى كه پامال كرد زمين اب را بسينه خود و نرم رفتار گرديد آب در حالتى كه خاضع است در زمانى كه غلطانيد

زمين بر آب شانهاى خود را فاصبح بعد اصطخاب امواجه ساجيا مقهورا و فى حكمة الذّلّ منقادا اسيرا يعنى صبح كرد بعد از بلند كردن صدا موجهاى او ارام گيرنده مغلوب شده و در حلقه لجام مذلّت پيرو و گرفتار شده و شايد كه مراد از اب متلاطم ذخّار موّاج مضطربى كه بعد از فرو شدن ارض در او ساكن و ارام شد حصّه از مادّه عنصرى باشد كه بتقريب ايجاد طبيعت ارضيّه و حلول صورت نوعيّه ارض كه حقيقت ارض است بلكه ارض حقيقى است در او ساكن گرديد و با قرار و ارام شد و جسم ارض موجود شد و يا اب گرديد يك كره و قرار گرفت در وسط كره هوا چنانچه مرصود و محسوس است و اللّه اعلم و سكنت الأرض مدحوّة فى لجّة تيّاره و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه و شموخ انفه و سموّ غلوائه يعنى ساكن گرديد زمين پهن كرده شده در معظم موج او و برگرداند او را از نخوت و غرور فخر او و سركشى او و بلندى بينى او كه تكبّر او باشد و بلندى تجاوز از حدّ گردنهاى او و كعمته على كظّة جريته يعنى و به بست او را از شدّت روان شدن او همد بعد نزفاته و لبد بعد زيفان و ثباته يعنى پس فرو نشست بعد از برجستن او و برهم نشست بعد از طغيان برجستنيهاى او فلمّا سكّن هيج الماء من تحت اكنافها و حمّل شواهق الجبال البدّخ على اكتافها فجرّ ينابيع العيون من عرانين انوفها يعنى پس در زمانى كه ساكن گردانيد هيجان اب را از زير اطراف زمين و بار كرد كوههاى بلند را بر دوشهاى زمين شكافت چشمهاى اب‏ها را از بالاى بينى‏هاى او كه كوهها باشند و فرّقها فى سهوب بيدها و اخاديدها و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها و ذوات السّناخيد الشّمّ من صياخيدها يعنى متفرّق گردانيد ان چشمه‏ها را در فضاهاى بيابانهاى زمين و در شكافهاى زمين و تعديل كرد و هم‏زور گردانيد حركات بجهات مختلفه زمين را بسنگهاى بلند ان و بصاحب سرهاى بلند از سنگهاى بزرگ ان فسكنت من الميدان برسوب الجبال فى قطع اديمها يعنى پس ساكن گرديد زمين از اضطراب و حركت بسبب فرو رفتن كوهها و ثبات كوهها در پارهاى روى زمين و تغلغلها متسرّية فى جوبات خياشيمها و ركوبها اعناق سهول الارضين و جراثيمها يعنى و بسبب داخل شدن جبال در حالتى كه راه گيرنده و داخل شونده‏اند در سوراخهاى بينى زمين و بسبب سوار شدن جبال گردنهاى هموار زمين ها را و ناهموار زمين‏ها را زيرا كه زمين بسبب ثقيل مطلق بودن بالطّبع اقتضاء ميكند حركت بسوى مركز عالم را از هر جهتى از جهات و منطبق شدن مركز ثقلش بمركز عالم و بودن مكانش در وسط همه اجسام و مغمور بودن در ميان كره اب و چون تعيّش و زندگانى حيوانات متنفّسه بهوا خصوصا انسان بتقريب غلبه جزو خاكى ممكن نباشد مگر بر روى زمين و اين كه ممكن نبوده با مغمور بودن زمين در ميان اب پس بحكمت كامله سبحانى و قدرت شامله ربّانى خلق شد در يك طرف از زمين كوههاى بلند و سنگهاى بزرگ در ظاهر و در باطن و اعماق آن طرف تا اين كه مركز حجم زمين غير مركز ثقل ان شده و چون مركز ثقلش منطبق گردد و بمركز عالم زمين ساكن شود در ميان اب و حجم يك طرفش زياده شود بر طرف ديگرش بقدرى كه يك ربع سطح ظاهر ان معمور و مكشوف گردد از اب نه مغمور و نه پنهان تا توانند حيوانات متنفّسه بهوا خصوصا انسان در ان تعيّش و زندگانى كرد و اگر مركز ثقلش با مركز حجم يكى بودى ممكن نبودى مكشوف بودن ربع ظاهر زمين بلكه بالطّبع حركت كردى بسوى مركز عالم و مغمور شدن در اب را پس خلقت كوهها سبب شد از براى سكون زمين در وسط با مكشوف شدن ربع مسكونش و سرّش آنست كه مركّبات معدنيّه هر چند جزو غالب انها خاك باشد لكن بتقريب تركيب با اجزاء عناصر حقيقيّه ثقيل‏تر از اب و خفيف‏تر از خاك بسيط باشند پس جزوى از معادن كه هم وزن جزوى از خاك بسيط باشد البتّه مقدار حجم ان بيشتر از حجم انجزو بسيط باشد پس حجم دو نصف هموزن زمين مختلف و حجم ان نصف كه جبال و معادن در ان خلق شده بيشتر باشد از حجم نصفى كه خالص و بسيط است بالضّرورة و اينست سرّ معنى آيه شريفه وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و شايد كه مراد از جبال ميل و اعتماد بوده باشد كه عبارتست از كيفيّت ثقل در زمين كه بسبب حلول كيفيّت كوههاى ثقيل و سنگينى در ظاهر و باطن زمين ساكن گرديده در وسط عناصر زيرا كه ميل كه ثقلست در زمين بشرط نبودن در مكان طبيعى موجب حركت است بسوى مكان طبيعى و بشرط بودن در مكان طبيعى موجب سكون و برقرار بودن او است در مكان طبيعى مثل وجود ميل و خفّت در هوا كه بشرط خروج سبب حركت هوا است بسوى مكان طبيعى او و بشرط بودن در مكان طبيعى سبب سكون هوا است در او و تكثّر و تعدّد ميول باعتبار اختلاف قبول قطعات فرضيّه زمين است بسبب تخلخل و تكاثف و صلابت و لين و اندماج و انتفاش قطعات بتقريب عوارض خارجيّه و اگر چه تعدّد ميول بتقريب قبول اين اختلافات تعدّد اعتباريّه باشد امّا بى‏شبهه نفس الامرى است پس صحيح است تعبير از ان بلفظ جمع كه جبال و نظاير ان باشد و فسح بين الجوّ و بينها و اعدّ الهواء متنسّما لساكنها و اخرج اليها اهلها على تمام مرافقها يعنى و وسيع گردانيد ميان طرف بالاى هوا و ميان زمين را و مهيّا ساخت

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  95

هوا را از براى موضع نسيم و نفس از براى سكنى كننده در زمين و بيرون اورد از عدم بسوى زمين اهل زمين را در حالتى كه مسلّط باشند بر تمام منقصتهاى زمين ثمّ لم يدع جرز الارض الّتى تقصر مياه العيون عن روابيها و لا تجد جداول الانهار ذريعة الى بلوغها حتّى انشأ لها ناشئة سحاب تحيى مواتها و تستخرج نباتها يعنى پس وانگذاشت از زمين بى‏اب و علف آن چنانى را كه قاصر بود و غير سد ابهاى چشمه‏ها از بلنديهاى او و نمى‏يافت جدولهاى رودخانها وسيله بسوى رسيدن ان بلنديها تا اين كه ايجاد كرد از براى انها زنده كننده ابرى كه زنده گرداند مردهاى زمين را يعنى با منفعت گرداند از باريدن بر ان آن زمين‏هاى مرده بى‏منفعت را و بيرون اورد گياه او را الّف غمامها بعد افتراق لمعه و تباين قزعه حتّى اذا تمخضّت لجّة المزن فيه و التمع برقه فى كففه و لم ينم وميضه فى كنهور ربابه و متراكم سحابه ارسله سحّا متداركا قد اسف تمريه الجنوب درر اهاضيبه و دفع شآبيبه يعنى انشا كرد سحاب را باين نحو كه تركيب كرد پارهاى ابر سفيد را بعد از جدا بودن پارهاى او و از هم دور بودن قطعات او تا اين كه حركت كرد معظم و بزرگ ابرها در او و بدرخشيد برق او در پارهاى كرد و دراز او و خوابيد درخشندگى او در كوه بزرگ ابر سفيد او و بر هم ريخته‏هاى ابرا و روانه گردانيد ان كوه بزرگ را از جهة ريختن اب پياپى در حالتى كه نزديك بزمين شد طرف پائين او در حالتى كه بيرون مياورد از او باد جنوب دوشيدهاى بارانهاى او را و بيرون امدهاى باران بسيار او را فلمّا القت السّحاب برك بوانيها و بعاع ما استقلّت به من العباد المحمول عليها اخرج به من هوامد الارض النّبات و من زعر الجبال الاعشاب يعنى پس در زمانى كه انداخت بر زمين ان ابر سينه قوائم خود را و سنگينى بارانى كه مستقلّ بود در بر داشتن او از سنگينى‏هاى كه بار بود بر او يعنى در زمانى كه باريد بر زمين بارانهاى سنگينى كه متحمّل ان بود و در بار داشت بيرون اورد خدا بسبب آن از زمينهاى خشك گياه و از خشكزارهاى كوهها علفها را فهى تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما البسته من ربط ازاهيرها و حلية ما سمّطت به نواضر انوارها و جعل ذلك بلاغا للانام و رزقا للانعام يعنى پس زمين بهجت و خوشوقتى پيدا كرد بسبب زينت باغهاى او و بعجب و كبر افتاد بسبب چيزى كه پوشيد او را از چادر سفيد شكوفهاى ان باغها و بسبب زيور كردن بندى كه پكانده شده بود باو شكوفهاى تازه او و گردانيد خداى (-  تعالى- ) ان نباتات زمين را كفايت از براى مردمان و روزى از براى چهارپايان و خرق الفجاج فى افاقها و اقام المنار للسّالكين على جوادّ طرقها يعنى و واكرد راههاى واسع را در اطراف زمين و برپا كرد علامت راهها را از براى روندگان بر راههاى جادّه او فلمّا مهّد ارضه و انفذ امره اختار ادم (علیه السلام)خيرة من خلقه و جعله اوّل جبلّته و اسكنه جنّته و ارغد فيها اكله يعنى پس در زمانى كه گسترانيد زمين را و فارغ شد از امر او برگزيد ادم عليه السّلام را برگزيدنى از مخلوقات خود و گردانيد او را اوّل خلقت از نوع انسان و ساكن گردانيد او را در بهشت خود و وسعت داد در ان بهشت روزى او را و اوعز اليه فيما نهاه عنه و اعلمه انّ فى الاقدام عليه التعرّض لمعصيته و المخاطرة بمنزلته يعنى و اشاره كرد بسوى او در چيزى كه نهى كرد او را از او كه اكل شجره باشد و خبر داد باو كه در پا پيش گذاشتن بر او متعرّض شدن مر معصيت اوست و هلاكت منزلة و مرتبت او است فاقدم على ما نهاه عنه موافاة لسابق علمه فاهبطه بعد التّوبة ليعمر ارضه بنسله و ليقيم الحجّة به على عباده يعنى پس اقدام كرد ادم بر چيزى كه نهى كرده بود ادم را از او از جهة مطابقه شدن مر علم سابق قديم او پس او را از بهشت بزمين فرود اورد بعد از توبه كردن او تا اين كه عمارت كند و اباد گرداند زمين خود را باولاد ادم و از جهة اين كه برپا دارد حجّة و برهان خود را بر بندگان خود و لم يخلهم بعد ان قبضه ممّا يؤكّد عليهم حجّة ربوبيّته و يصل بينهم و بين معرفته بل تعاهدهم بالحجج على السن الخيرة من انبيائه و متحمّلى ودايع رسالاته قرنا فقرنا حتّى تمّت بنبيّنا محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)حجّته و بلغ المقطع عذره و نذره يعنى و خالى نگذاشت ان بندگان را بعد از قبض روح ادم (علیه السلام)از چيزى كه تاكيد كند بر ايشان حجّت و دليل پروردگارى او را و وصل كند ميان ايشان و ميان معرفت و شناسائى او بلكه پيمان خواست از ايشان بسبب حجج و دلائل بر زبان برگزيدگان از پيغمبران خود و بر دارندگان امانتهاى فرستادهاى خود گروهى پس از گروهى تا اين كه تمام شد حجّة او بر پيغمبر ما و رسيد باخر عذر خدا بر عذاب بندگان و تخويف خدا مر عاصيان را و قدّر الارزاق فكثّرها و قلّلها و قسمها على الضّيق و السّعة فعدل فيها ليبتلى من اراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها يعنى و معيّن كرد روزى‏ها را پس بسيار گردانيد روزيها بر بعضى و اندك گردانيد بر بعضى ديگر و قسمت كرد روزيها را بر تنگى و فراخى پس عدل كرد در قسمة تا اين كه امتحان كند كسى را كه اراده امتحان كرده باسان روزى و دشوار روزى و از براى اين كه امتحان كند بان تقسيم شكر و صبر كردن را از غنىّ عباد و فقير عباد ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها و بسلامتها طوارق افاتها و بفرج افراحها غصص اتراجها يعنى پس مقترن و متصل گردانيد بوسعة روزيها باقيماندهاى فقر و احتياج را و بسلامت روزيها حوادث افتهاى روزيها را و بفرجهاى شاديهاى روزيها غصّه‏ها و غمهاى روزيها را و خلق الاجال فاطالها و قصّرها و قدّمها و اخّرها و وصل بالموت اسبابها و جعله خالجا لاشطانها و قاطعا لمرائر اقرانها يعنى و خلق كرد مدّتهاى عمر را پس دراز گردانيد بعضى و كوتاه گردانيد بعضى ديگر را و مقدّم داشت مدّت عمر بعضى را و موخّر داشت مدّت عمر بعضى ديگر را و متصل بمرگ گردانيد اسباب مدتهاى عمر را و گردانيد مرگ را كشاننده مر ريسمان دراز عمرها و پاره كننده مر ريسمان‏هاى محكم از ريسمانهاى عمرها عالم السرّ من ضمائر المضمرين و نجوى المتخافتين و خواطر رجم الظّنون و عقد عزيمات اليقين و مسارق ايماض الجفون يعنى اوست داناى نهان از خطوات در خواطر گذرانندگان و نجواى آهسته گويندگان و بخاطر رسيدهاى و گمان گمان برندگان و گرههاى ازادهاى يقين و اشارها دزد پلك چشمها و ما ضمنته اكنان القلوب و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  96

غيابات الغيوب و ما اصنعت لاستراقه مسائخ الاسماع و مصائف الذرّ و مشّاتى الهوام و رجع الحنين من المولّهات و همس الاقدام يعنى و او است داناى آن چه را كه مشتملست او را پردهاى دلها و قعرهاى پنهانيها و آن چه را كه گوش داد از براى دزدى شنيدن او قوّت سامعه گوشها و عالم و داناى بمواضع تابستانى مورچهاى صغار و بمكانهاى زمستانى حيوانات زير خاك و تبرّد صداء ناله از حيوانات بى‏زبان و بصداى هموار پاها و منفسح الثّمرة من ولائج غلف الاكمام و منقمع الوحوش من غيران الجبال و اوديتها و مختبأ البعوض بين سوق الاشجار و الحيتها يعنى و دانا است جاى گشوده شدن ميوه را از باطن غلافهاى خوشه‏ها و جاى پنهان شدن حيوانات وحشى از غارهاى كوهها و سيل‏گاههاى او و جاى پنهانشدن پشّه‏ها ميان شاخهاى درختان و پوستهاى ان و مغرز الاوراق من الافنان و محطّ الامشاج من مشارب الاصلاب

يعنى دانا است بمحلّ فرو شدن برگها از شاخها و محلّ فرود امدن منيهاى مخلوطه از راههاى صلبها و رحمها و ناشئة الغموم و متلاحمها و درور قطر السّحاب و متراكمها يعنى دانا است بظاهر شدن ابرها و برهم خوردهاى ان و بريزش قطرهاى باران و اجتماع ان و ما تسفى الاعاصير بذيولها و تعفو الامطار بسيولها يعنى دانا است بآنچه پراكنده ميكند گردبادها بدامنهاى خود و محو ميكند بارانها بسيلهاى خود و عوم بنات الارض فى كثبان الرّمال و مستقرّ ذوات الاجنحة بذرى شناخيب الجبال يعنى و دانا است بشناگرى حشرات زمين در تلهاى ريگها و بمحلّ قرار پرندگان ببالاى سرهاى كوهها و تغريد ذوات المنطق فى دياجير الاوكار و ما اوعته الاصداف و حضنت عليه امواج البحار يعنى و دانا است باواز بلند مرغان صاحب الحان در تاريكى‏هاى آشيانها و بآنچه از مرواريد كه جاى داده او را صدفها و پرستارى بر او كرده موجهاى درياها و ما غشيته سدفة ليل او ذرّ عليه شمارق نهار و ما اعتقبت عليه اطباق الدّياجير و سبحات النّور يعنى دانا است بآنچه پوشانده است او را تاريكى شب يا تابيده است بر او آفتاب روز و بآنچه پياپى رسيده است بر او پردهاى تاريكى و درخشيدنهاى نور و اثر كلّ خطوة و حسّ كلّ حركة و رجع كلّ كلمة و تحريك كلّ شفة و مستقرّ كلّ نسمة و مثقال كلّ ذرّة و هماهم كلّ نفس هامّة يعنى دانا است به نشانه هر كامى و باواز هر حركتى و بترجيع او از هر كلمه و بحركت دادن هر لبى و محلّ قرار هر انسانى و بوزن هر ذرّه و بهمهمه او از گلوى هر نفس صاحب اراده و ما عليها من ثمر شجرة او ساقط ورقة او قرارة نطفة او نقاعة دم و مضغة او ناشئة خلق و سلالة يعنى دانا است بآنچه بر روى زمين است از ميوه هر درختى و بهر برگ ريخته و بمكان نطفه و بمحلّ جمعشدن خونى و بخون گوشت شده و پديد امده خلقى و نتيجه حيوانى لم تلحقه فى ذلك كلفة و لا اعترضته فى حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة و لا اعتورته فى تنفيذ الامور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة يعنى عارض نمى‏شود او را در دانستن آن چيزها مشقّتى و ظاهر نمى‏شود او را در نگاهداشتن آن چه را كه ايجاد كرده است از مخلوقات او عارضه و در نمى‏يابد او را در تمام كردن چيزها و تدبير كردن خلايق دلتنگى و نه سستى بل نفذ فيهم علمه و احصاهم عدّه و وسعهم عدله و غمرهم فضله مع تقصيرهم عن كنه ما هو اهله يعنى بلكه نافذ و فرو رونده است در مخلوقات علم او و احاطه كرده است ايشان را شماره كردن او و وسعت داشته است ايشان را عدل او و فرو گرفته است ايشان را فضل و كرم او با كوتاهى كردن ايشان از پايان اطاعتى كه اوست اهل و سزاوار ان اللّهمّ انت اهل الوصف الجميل و التّعداد الكثير يعنى بار خدايا توئى سزاوار ذكر صفت نيكو و سزاوار شماره بسيار نعمت و احسان ان تؤمّل فخير مأمول و ان ترجّ فخير مرجوّ يعنى اگر طمع داشته شدى پس بهترين طمع داشته شده و اگر اميد داشته شدى پس بهترين اميد داشته شده اللّهمّ قد بسطت فيما لا امدح به غيرك و لا اثنى به على احد سواك و لا اوجّهه الى معادن الخيبة و مواضع الرّيبة و عدلت بلسانى عن مدائح الادميّين و الثّناء على المربوبين المخلوقين يعنى بار خدايا بتحقيق كه تو پهن ساختى از براى من ستايشى را كه نمى‏توانم ستود باو غير تو را و درودى را كه نمى‏توانم سرود باو بر احدى سواى تو را و متوجّه نساخته‏ام آن ستايش را بمعدنهاى خيبت و خسران و جاهاى شبهه و بهتان و تو برگردانيدى زبان مرا از ستايشهاى مردمان و درود بر مربوبين مخلوقين يعنى بپرورش يافته‏گان آفريدگان اللّهمّ و لكلّ مثنى على من اثنى عليه مثوبة من جزاء او عارفة من عطاء و قد رجوتك دليلا على ذخائر الرّحمة و كنوز المغفرة يعنى بار خدايا و از براى هر ستايش‏كننده بر آن كس كه او را ستوده است اجرى هست از اجرهاى بزرگ يا احسانى هست از بخششهاى بزرگ و من اميدوارم بتو راه نمودن بر توشهاى بخشش و گنجهاى آمرزش را يعنى راه نمائى بمن اسباب بخشش و آمرزش را اللّهمّ و هذا مقام من افردك بالتّوحيد الّذى هو لك و لم ير مستحقّا لهذه المحامد و الممادج غيرك يعنى بار خدايا و اين مقام كسى است كه يگانه گرديده است تو را بيگانه ساختنى كه مختصّ از براى تست كه توحيد ذات و صفات و افعال باشد و نديده است سزاوار از براى اين حمدها و مدحها غير تو را و بى فاقة اليك لا يجبر مسكنتها الّا فضلك و لا ينعش من خلّتك الّا منّك و جودك يعنى مراست حاجتى بسوى تو كه سدّ نمى‏كند احتياج بآن حاجت را مگر بخشش تو و دفع نمى‏كند بعضى از ضروريّات او را مگر عطا و كرم تو فهب لنا فى هذا المقام رضاك و اغننا عن مدّ الايدى الى من سواك انّك على ما تشاء قدير يعنى ببخش از براى ما در اين مقام خوشنودى تو را و بى‏نياز گردان ما را از كشيدن دستهاى نياز بسوى سواى تو بتحقيق كه توئى توانا بر هر چيزى كه بخواهى

الخطبة 91

و من كلام له (علیه السلام)لما اريد على البيعة بعد قتل عثمان يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه اراده بيعت او كردند بعد از كشته شدن عثمان دعونى و التمسوا غيرى فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا يقوم له القلوب و لا يبثت عليه العقول و انّ الافاق قد اغامت و المحجّة قد تنكّرت يعنى واگذاريد مرا و التماس نمائيد غير مرا در بيعت كردن با او بسبب آن كه ما رو آورده‏ايم‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  97

بامرى كه از براى او صورتها و رنگها است يعنى امريست كه احتمال وجوه مختلفه و حالات متلوّنه را دارد و هر وقتى بطورى و بهر مقامى بنحوى بايد اجرا بشود و حال آن كه نايستاده‏اند از براى او دلها و ثابت و لازم نيستند بر او همه رايها و بتحقيق كه ابر جهالت فرو گرفته است ولايتها را و راه جاده ناپيدا و متروكست و چون امر خلافت بوحى و نصّ است نه ببيعت و اجماع و در باره خليفه بر حقّ وحى و نصّ متحقّق بود و به بيعت غصب حقّ شده بود لهذا اظهار اكراه كردند از حيثيّت بيعت نه از جهت خلافت زيرا كه ايشان از جانب خدا و رسول خليفه بودند چه در زمان عدم بيعت و چه در وقت بيعت و باين جهة گفتند كه التماس بيعت بغير من كرده باشيد يعنى آن چه بر شما است از حقّ من اطاعت و انقياد از روى قلب و اعتقاد است نه بيعت در ظاهر با اغراض و اطماع حطام دنيوى و فرو گرفتن ضلالت دلهاى اهل افاقرا و انكار مردم راه جادّه حق را و عدول از صراط مستقيم بسوى طريق شيطان رجيم را و اعلموا انّى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان تركتمونى فانا كاحدكم و لعلّى اسمعكم و اطوعكم لمن ولّيتموه امركم و انا لكم وزيرا خير منّى لكم اميرا يعنى بدانيد كه من اگر اجابت التماس شما كردم و بيعت با شما كردم متحمل مى‏سازم شما را باحكام خدائى كه من مى‏دانم و گوش نمى‏دهم بسوى قول قائل و لوم لائم يعنى بگفته شما و خواهش شما عمل نخواهم كرد آن چه خدا گفته است از ان فرار خواهم كرد و با شما رفتار كرد اگر چه خلاف خواهش شما باشد و باكى از سرزنش شما نخواهم داشت و بيم من از عتاب خدا است من خليفه خدا و رسول و حاكم باحكام ايشان نه امير به بيعت شما و محكوم خواهش شما و اگر واگذاريد مرا و اطاعت من نكنيد چنانچه واگذاشته بوديد پس من مثل يكى از شما باشم كه تكليف اجراى امر خلافت از من ساقط خواهد بود و تسلّطى نخواهم داشت كه بخلاف خواهش شما با شما رفتار كرده باشم و اميد هست كه من شنواتر و اطاعت كننده‏تر از شما باشم از براى كسى كه شما امر خلافت را باو واگذاريد زيرا كه تكليف من در انوقت مدارا خواهد بود تا توانم اجراى احكام خدا بقدر مقدور كرد و شيعيان خلّص را از شرّ اشرار محفوظ داشت و من از براى شما وزير باشم بهتر است از اين كه من از براى شما امير باشم يعنى شما مرا خليفه بوحى و نصّ و وزير از جانب خدا بدانيد انفع و اصلح دنيا و اخرت شما است از اين كه مرا امير بسبب بيعت شما بدانيد زيرا كه البتّه شنيده‏ايد از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)حديث علىّ منّى بمنزلة هرون من موسى و خوانده‏ايد در قران ايه وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي كه موسى على نبيّنا عليه السّلام درخواست كرد از خدا وزير بودن برادر خود هرون را و هرون بحكم خدا وزير و خليفه موسى شد پس هرگاه من بمنزله هرون و برادر باشم از براى رسول ( صلی علیه و آله و السلام)خدا پس البتّه خلافت و وزارت من نيز بحكم و وحى خدا باشد نه به بيعت شما پس اگر مرا وزير خدا بدانيد و اطاعت خدا را كرده باشيد سعادت  دنيا و اخرت شما را خواهد بود و الّا بجز شقاوت و خسارت حاصلى از براى شما نخواهد داشت

الخطبة 92

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امّا بعد ايّها النّاس فانا فقأت عين الفتنة و لم يكن ليجترئ عليها احد غيرى بعد ان ماج عيبها و اشتدّت كلبها يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)اى مردمان پس من كندم چشم فتنه و فساد را و نبود كسى كه جرات كند بر ان غير از من بعد از آن كه موج برداشته بود تاريكى او و شدّت كرده بود مرض سگ حار گيرنده او فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الّذى نفسى بيده لا تسألونى عن شي‏ء فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدى مائة و تضلّ مأئة الّا انبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و يموت منه موتا يعنى پس بپرسيد از من مسائل دينيه و احكام شرعيّه و آن چه را كه بخواهيد پيش از آن كه نيابيد مرا پس سوگند بان كسى كه ذات من در دست قدرت او است كه سؤال نخواهيد كرد مرا از چيزى كه در ميانه شما و قيامتست و نه از گروهى كه هدايت ميابند صد نفر از انها و گمراه ميشوند صد نفر از انها مگر اين كه خبر مى‏دهم شما را بآواز دهنده انها و بكشاننده انها و براننده انها و بمحلّ خوابانيدن شتران سوارى انها و مكان انداختن بارهاى انها و كسى كه كشته مى‏شود از انها كشته شدنى و كسى كه مى‏ميرد از ايشان مردنى و تعرّض طلب سؤال از كرامات و خصايص امير المؤمنين (علیه السلام)و احدى از صحابه جرأت گفتن از اين مقوله گفتار را نداشته‏اند و حضرت امير المؤمنين (علیه السلام)گفتند و از عهده برآمدند و شاهد بر حقّيت او اگر منحصر بود بهمين قدر كافى بود بدون شبهه چه جاى بودن شواهد صادقه حقّه لا تعدّ و لا تحصى و لو قد فقدتمونى و نزلت كرايه الامور و حواذب الخطوب لاطرق كثير من السّائلين و فشل كثير من المسئولين يعنى و اگر نيابيد مرا و حال آن كه نازلشده امور مكروهه و كارهاى شديده عظيمه هر اينه سر در پيش ميافكنند و ساكت ميشوند بسيارى از سائلين كه بجهة شدّت حيرت ايشان ساكت از سؤال باشند و نمى‏دانند كه از كه سؤال كنند و بچه نحو سؤال نمايند و جبون و ترسناك مى‏گردند بسيارى از مسئولين در رد جواب بتقريب نادانى و ذلك اذا قلّصت حربكم و شمّرت عن ساق و ضاقت الدنيا عليكم ضيقا تستطيلون ايّام البلاء عليكم حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم يعنى ان سكوت سائلين و جبن مسئولين در زمانى است كه شدّت كرده باشد جنگ شما و دامن برچيده باشد از ساق جدّ و سعى و تنگ شده باشد دنيا بر شما تنگشدنى در حالتى كه دراز گردانيده‏ايد روزهاى بلا را بر شما كه از شدّت بليّه هر دقيقه صد هزار سالى باشد بر شما تا اين كه فتح و فيروزى دهد خداى (-  تعالى- ) مر بقيه نيكوكاران از شما را يعنى آنهائى كه دين و دنياى خود را سالم كرده باشند از شر ظلمه و اشرار بنى اميّه از مرگ و فناى ايشان فتح و فيروزى يابند انّ الفتن اذا اقبلت شبّهت و اذا ادبرت نبّهت ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات يحمن حوم الرّياح يصبن بلدا و يخطبن بلدا يعنى بتحقيق كه فتنها در وقتى كه در مياورند بقومى مشتبه و متلبّس مى‏سازند خود را بصلاح و در وقتى كه برميگردند آگاه مى‏گردانند بفساد خود منكر و مكروه مردم باشند در اوقات اقبال خود و معروف و نيكو باشند در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  98

اوقات ادبار خود مى‏كردند مثل گرديدن بادهايى مى‏رسند بشهرى و تجاوز ميكنند از شهرى ديگر الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّة فانّها فتنة عمياء مظلمة عمّت خطّتها و خصّت بليّتها و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطأ البلاء من عمى عنها يعنى آگاه باشيد كه ترسناك‏ترين فتنه و فسادها در نزد من بر شما فتنه و فساد بنى اميّه است بسبب اين كه فتنه‏ايست كور و تاريك نگاه نكنند در ان حقّ را اصلا عموم و شمول دارد مملكت و سلطنت او و مخصوص است بما اهل بيت بليّه و ظلم و جور او مى‏رسد بلا بكسى كه بيناء در انست و نمى‏رسد بلا بكسى كه نابينا است از بطلان او يعنى بلا و ظلم او مى‏رسد بكسى كه علم دارد ببطلان و ضلالت انها و سالم مى‏شود از شرّ انها كسى كه نمى‏داند بطلان انها را و متابع انها است و ايم اللّه لتجدنّ بنى اميّة لكم ارباب سوء بعدى كالنّاب الضّروس تعذم بفيها و تخبط بيدها و تزين برجلها و تمنع درّها يعنى سوگند بخدا كه هر اينه مى‏بايد بنى اميّه را از براى شما خداوندان بد بعد از من مثل شتر گزنده كه بگزد بدهنش و زمين را بكوبد بدستش و لگد بزند بپايش و منع كند شيرش را از دوشيدن يعنى بنى اميّه بدهن ناسزا بگويند بخلق و بدست تسلّط و جور مردم را خوار و ذليل گردانند و بپاى بى‏حساب و تعدّى مردم را برمانند از اوطان و نفعى بكسى نرسانند لا يزالون بكم حتّى لا يتركوا منكم الّا نافعا لهم او غير ضارّ بهم و لا يزال بلائهم حتّى لا يكون انتصار احدكم منهم الّا كانتصار العبد من ربّه و الصّاحب من مستصحبه يعنى هميشه باشند با اذيّت شما تا اين كه وانگذارند از شما احدى را مگر اين كه منفعت رساننده باشيد مر ايشان را و خدمتكار ايشان باشيد يا اين كه بى‏مضرّت بر ايشان باشيد و دائم باشد بلاء ايشان تا اين كه نباشد خدمتكارى هر يك از شما براى ايشان مگر اين كه مثل خدمت‏كردن بنده باشيد از براى خداوند و تابع باشيد از متبوع ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشيّة و قطعا جاهليّة ليس فيها منار هدى و لا علم يرى يعنى وارد شود بر شما فساد ايشان زشت‏رو و ترسناك و وارد شود بر شما پارهاى اوقات جاهليّت كه نباشد در ان اوقات علامت هدايتى كونه نشانه كه ديده شود باو راه حقّ را نحن اهل البيت منها بمنجاة و لسنا فيها بدعاة يعنى و ما اهل بيت از وبال و گناه ان فتنه در رستگارى باشيم و نباشيم در ان فتنه خواننده كسى را بحقّ يعنى نتوانيم كسى را خواند بحقّ ثمّ يفرّجها اللّه عنكم كتفريج الاديم بمن يسومهم خسفا و يسوقهم عنفا و يسقيهم بكأس مصبّرة لا يعطيهم الّا السّيف و لا يحلسهم الّا الخوف يعنى پس قطع كند خداى (-  تعالى- ) انفتنه را از شما مثل قطع كردن پوست فاسد بسبب كسى كه چراننده ايشان باشد از روى ضرر خوارى و راننده ايشان از روى شدّت و دشوارى و بچشاند ايشان را بجام تلخ مرگ و نبخشند بايشان چيزى مگر شمشير و نپوشاند ايشان را مگر به پيراهن ترس و بيم فعند ذلك تودّ قريش بالدّنيا و ما فيها لو يرونني مقاما واحدا و لو قدر جزر جزور لاقبل منهم ما اطلب اليوم بعضه فلا يعطونينه يعنى در نزد ان زمان دوست مى‏دارند قريش كه بعوض دنيا و آن چه در دنيا است اگر به ببينند مرا در يك ايستادنى و اگر چه بقدر زمانى نحر شتر بچّه باشد يعنى دوست مى‏دارند كه تمام دنيا و ما فيها را داده باشند بعوض اين كه ببينند مرا در زمان بسيار اندكى از براى اين كه قبول كنم از ايشان آن چيزى را كه امروز طلب ميكنم بعضى از ان را پس نمى‏دهند بمن انرا و ان اطاعت و فرمان‏بردارى باشد بتمام مال و جان و بجميع افعال و اقوال

الخطبة 93

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فتبارك اللّه الّذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله حدس الفطن يعنى با بركت و خير و فضل و احسانست خداى آن چنانى كه نمى‏رسد كنه معرفت او را عزمهائى كه مى‏رسيدند بچيزهائى كه دور است رسيدن باو و درنيابد او را زيركيهاى سريع الانتقال بدون حركات فكريّه و امتناع بلوغ و نيل باو بتقريب آنست كه محيط على الاطلاقست و بجميع الاعتبارات و الحيثيّات و محيط على الاطلاق محاط نتواند شد الاوّل الّذى لا غاية له فينتهى لا اخر له فينقضى يعنى اوّلى است كه نهايتى از براى بقاء او نيست تا منتهى شود بسوى او و اخر جزو از براى بقاء او نيست تا وجودش تمام منقضى شود نا بجزو زيرا كه او هست بذاتست و ابتداء همه هستى‏ها و پذيراى نيستى نيست و الّا لازم ايد كه هست نيست گردد و اين بالبديهه محالست و فرق ميان غايت و اخر آنست كه اوّل امريست خارج از ذى نهايت و اخر امريست داخل در ان و احتمال دارد كه نفى انتها باشد از اوّل و اخر نفى انتها باشد از اخر يعنى ازلى است و ابديست و منها فاستودعهم فى افضل مستودع و اقرّهم فى خير مستقرّ تناسختهم كرائم الاصلاب الى مطهّرات الارحام يعنى پس امانت گذاشت انبيا را در بهترين امانت‏دار و قرار داد ايشان را در نيكوترين مكان قرار در حالتى كه نقل و تحويل كرد ايشان را صلبهاى نفيسه بسوى رحمهاى پاكيزه و مراد از مستودع و مستقرّ انبياء مقرّ نور انسان كاملست كه خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله باشد كه قبل از وجود كونى قرار داشت در پيش روى پروردگار تعالى و تقدّس و بعد از ان در لوح و قلم و بعد از ان در سرادقات جلال و حجب كبرياء و بعد از ان در عرش و كرسى و بعد از ان در سموات سبع و قرار گرفت در هر يك مدّتهاى درازى از سالهاى الهى و ربوبى نه دنيوى حركتى چنانچه در اخبار وارد شده است و بعد از ان منتهى و نزول كرد بعالم سفلى و از براى سعود و اقبال بعالم علوى قرار گرفت در صلب ادم صفىّ اللّه على نبيّنا و عليه الصّلوة و السّلام و انتقال كرد از صلب نبيّى بصلب نبيّى يا وصيّيى تا اين كه ظاهر شد بصورت كونيّه رحمة للعالمين از صلب عبد اللّه بن عبد اللّه بن عبد المطّلب و امّا در حين وجود كونى پس قرار يافت در جوار حرم خدا و بعد از ان در مدينه مشرّفه كه قطعه از اراضى بهشتست و بعد از رحلت قرار گرفت در مقام محشور بر حوض مورود و شفاعت موعوده و شهادت مقبوله از مقامات و مواطن قيامت تا بمرتبه اعلى و مقام اسنى و مراد از تناسخ در اين مقام نه تناسخ مستحيل است كه برهان بر بطلان ان قائمست كه عبارت از انتقال شخص نفس جزويّه انسانيّه باشد از بدن شخصى ببدن ديگر انسانى يا حيوانى يا نباتى بلكه عبارتست از تطوّرات نفس كليّه و تنزّل و هبوط او از عالم تجرّد بعالم طبع بامر ربّ الارباب از براى تدبير و ترتيب و

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  99

اصلاح مادّه جسمانيّه و رجوع و صعود او بسوى مقام اصلى و جوار رحمت ربّ العالمين بامر يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً باستكمال او بكمالات عقليّه و ملكات ملكيّه و خلاص او از مضيق طبيعت بعد از گرديدن او عين طبع و طبيعت بسبب فرط تعلّق و تعشّق بمادّه جسميّه و تحقيق ان بر وجه اجمال آنست كه نفس كليّه نه بمعنى كلّى منطقى يا طبيعى و عقلى كه در خارج موجودند در ضمن اشخاص و بوجود اشخاص نه بوجود شخصى بلكه بمعنى جوهر مجرّد فى ذاته و متّصف باطلاق و ارسال عقلى معنوى با وحدت شخصيّه عقليّه متعيّنه بحيثيّتى كه محتوى و مشتمل باشد بجميع اعداد و اشخاص نفوس نه مثل اشتمال كلّى بر افراد بلكه شبيه باحتواء كلّ باجزاء نه كلّ و جزء محقّق بلكه مقدّر باين معنى كه اگر تقديرا متقدّر و متكمّم شود از ان قبيل بود و اين نفس كليّه با اشتمال جملى و احتواء كلّى و وحدت عينيّه شخصيّه بعد از هبوط بعالم طبع از براى ترتيب و تدبير مادّه چون از شدّت تعلّق و تعشّق عين مادّه است متكثّر شود بتكثّر مادّه بالعرض و بالتّبع و هر يك از ان نفوس متعدّده متكثّره بجاى قواى و اعضاى او خواهند بود و بحظّى و نصيبى از كمالات عقليّه و ملكيّه برخوردار شوند بقدر كدّ و جدّ و سعى خود و جميع كمالات نفوس جزويّه كه حصص نفس كليّه باشند در فردى جمع نشود الّا در فرد انسان كامل كه شخص خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله باشد كه عارج معارج كمالات معراجيّه قاب قوسين او ادنى است پس نفس كليّه كه حقيقت نفس انسان كاملست متناسخ باشد در مقامات و درجات و اطوار تا بمقام قاب قوسين او ادنى نزولا و صعودا و دلائل و شواهد نقليّه و عقليّه بر تحقّق اين تناسخ قائمست چنانچه بر ابطال قسم اوّل قائمست و از اينجا است كه گفته شده است و ما من مذهب الّا و للتّناسخ فيه قدم راسخ و ناظر باين مقاماتست آن چه از انسان كامل صلوات اللّه و سلامه عليه در خطبة البيان نقل شده كه منم آدم اوّل و منم نوح و منم شيث و ابراهيم و منم با همه انبياء و منم معلّم انبياء و منجى ايشان و منم صاحب كرات و دولات و

امثال اينها كلّما مضى سلف قام منهم بدين اللّه خلف حتّى افضت كرامة اللّه سبحانه الى محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى هر زمانى كه گذشت سابقى برپا شد از انبياء باقامه دين خدا خليفه و جانشينى تا اين كه منتهى شد كرامت خداى سبحانه بسوى محمد صلّى اللّه عليه و آله فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعزّ الارومات مغرسا من الشّجرة الّتى صدع منها انبيائه و انتخب منها امنائه يعنى پس بيرون اورد و ظاهر ساخت او را در حالتى كه جاى رستن او از بهترين معدنها است و مكان نشاندن او از ناياب‏ترين اصلها است زيرا كه منبت او از معدن طلاى ولايت مطلقه است كه تربيتش از نور آفتاب عظمتست و مغرس او از اصل نقره نبوّت كليّه است كه پرورشش در كنار ماه مرحمت است و كلمه من الشّجرة بيانست زيرا كه اخراج شده از مغرس و منبت شجره‏ايست يعنى درخت آن چنانيست كه شكافته است و ظاهر ساخته است از او پيغمبران خود را و برگزيده است از او اوصياء خود را كه ائمّه هدى باشند عترته خير العترة و اسرته خير الاسر و شجرته خير الشّجر نبتت فى حرم و بسقت فى كرم لها فروع طوال و ثمرة لا تنال يعنى عترت او و اخصّ خويشان او كه على و فاطمه (علیه السلام)و اولاد ايشان باشد بهترين عترتهايند و عشيره و اهل بيت او بهترين اهل بيتند درختش كه نفس نفيسش باشد بهترين درختها است كه روئيده است در حرم كبرياء عظمت و بلند گرديده است در كرامت و مرحمت از براى او است شاخهاى بسيار بلند و ميوهائى كه رسيده نشده است بمثل او و مراد از شجره روح اعظم و حقيقت محمّدى ( صلی علیه و آله و السلام)و اوّل مخلوقست چنانچه در خصال از جابر مرويست كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)گفتند كه اوّل ما خلق اللّه نورى ابتدعه من نوره و اشتقّه من جلال عظمته يعنى اوّل چيزى را كه خلق كرد خدا نور من است كه ايجاد كرد او را از نور خود و مشتقّ و ظاهر گردانيد او را از بزرگى عظمت خود و در بصائر الدّرجات مرويست كه راوى سؤال كرد از امام جعفر صادق عليه السّلام از آيه أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ پس آن حضرت در جواب گفتند كه قسم بخدا كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)اصل ان درخت است و امير المؤمنين (علیه السلام)فرع او است و ائمّه از ذرّيه ايشان شاخهاى او است و علم ائمّه عليهم السّلام ميوه و شيعه ايشان برگ او است پس ايا تو مى‏بينى ميان اصل و فرع و ميوه و برگ فاصله و جدائى راوى گفت من نمى‏بينم فاصله بلكه مجموع يك درخت باشند پس امام (علیه السلام)گفت سوگند بخدا كه چون مى‏ميرد مؤمن پس مى‏افتد يك برگ از ان درخت و چون مؤمن متولّد مى‏شود پس مى‏رويد يك برگ در آن درخت پس راوى پرسيد از تتمّه آيه تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها پس امام فرمود يعنى آن چه بيرون ميايد بسوى مردمان از علم امام در هر وقتى در وقتى كه سؤال كنند از او فهو امام من اتّقى و بصيرة من اهتدى سراج لمع ضوئه و شهاب سطع نوره و زند برق لمعه يعنى پس او است پيشواى كسى كه پرهيزكار است و روشنى چشم كسى كه راه يافته است چراغى است درخشيده است روشنائى او و شهابى است كه بلند شده است نور او و اتش‏زنه‏ايستكه درخشيده است درخشندگى او سيرته القصد و سنّته الرّشد و كلامه الفصل و حكمه العدل يعنى طريقه او است وسط و ميانه‏روى و راه او است رفتن راه هداء خدا و سخن او است جداكننده حقّ از باطل و حكم او است وسط ميان ظلم و انظلام ارسله على حين فترة من الرّسل و هفوة عن العمل و غباوة من الامم يعنى فرستاد او را بر زمان نبودن پيغمبران و لغزش از كردار و نادانى امّتها اعملوا رحمكم اللّه على اعلام بيّنة فالطّريق نهج يدعوا الى دار السّلام و أنتم فى دار مستعقب على مهل و فراغ يعنى عمل كنيد خدا شما را رحمت كند بر عملهاى ظاهره ائمّه دين پس راه شريعت واضح است مى‏خواند بسوى سراى سلامت كه بهشتست و شما ساكن باشيد در سرائى كه خواسته شده است رضاء خدا را بطاعت در او و شما باشيد در مهلت و فراغت از مواضع موت و الصّحف منشورة و الاقلام جارية و الابدان صحيحة و الألسن مطلقة و التّوبة مسموعة و الاعمال مقبولة يعنى و حال آن كه نامهاى اعمال گشوده است و قلمها جارى در كتاب اعمالست و بدنها صحيح است و زبانها گشاده است‏

قبل فهرست بعد