قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  87

من الرّسل و طول هجعة من الامم و اعتزام من الفتن و انتشار من الامور و تلظّ من الحروب يعنى فرستاد خداى (-  تعالى- ) پيغمبر اخر الزّمان ( صلی علیه و آله و السلام)را در هنگام سستى ارسال پيغمبران يعنى بعد از گذشتن مدّتى از زمان پيغمبران سابق و دراز كشيدن زمان خواب و غفلت امّتان و دراز كشيدن زمان فتنه و فسادهاى جازمه ثابته متحقّقه و حالهاى پراكنده و جنگهاى برافروخته و الدّنيا كاسفة النّور ظاهرة الغرور على حين اصفرار من ورقها و اباس من ثمرها و اغورار من مائها يعنى در حالتى كه نور از دنيا كه انبياء و اولياء باشند منكسف و مختفى و پنهان بود و غرور و خدعه در او ظاهر و آشكار بود رسيده بود بر موسم زرد و خزان شدن برگهاى عيش و زندگانى دنيا و مأيوس شدن از ميوه منفعت دنيا و بزمين فرو رفتن ابرو و اعتبار اهل دنيا از شدّت ظلم و جور و دشمنى‏ها و جدال در ميان اهل دنيا قد درست اعلام الهدى و ظهرت اعلام الرّدى فهى متهجّمة لاهلها عابسة فى وجه طالبها يعنى بتحقيق كه مندرس و محو بود نشانهاى هدايت و راه خدا كه دين و شريعت باشد و آشكار بود نشانهاى هلاكت كه كيش ايّام جهالت باشد پس دنيا بدرو بود از براى دارنده دنيا و بخاطر جمع و خوش‏گذرانى نمى‏گذشت بر ايشان و گره در پيشانى بود در روى طالب دنيا يعنى از براى اهل كسب دنيا بتقريب نبودن عدل و احتساب در ميان ايشان ثمرها الفتنة و طعامها الجيفة و شعارها الخوف و دثارها السّيف يعنى ثمر و فائده دنيا فضيحت و رسوائى و دريدن عصمت يكديگر بود و خوراك ايشان مردار تمام مال غارت و دزدى از يكديگر بود پوشش بدن ايشان ترس و لرز بود و رداى دوش ايشان شمشير جنگ بود فاعتبروا عباد اللّه و اذكروا تيك الّتى ابائكم و اخوانكم بها مرتهنون و عليها محاسبون يعنى پس عبرت بگيريد اى بندگان خدا و بخاطر بياوريد آن حالتهائى را كه پدران شما و برادران شما در ان احوال و اوضاع گرو و گرفتار بودند و بعقوبات گناهان در انوقت مؤاخذ باشند در روز قيامت و لعمرى ما تقادمت بكم و لا بهم العهود و لا فيما بينكم و بينهم الاحقاب و القرون و ما أنتم اليوم من يوم كنتم فى اصلابكم ببعيد يعنى سوگند بجانم كه عهدها و زمانهاى بسيار دراز بر شما و ايشان نگذشته است و نگذشته ميان شما و ايشان عصرها و قرنها و نيستيد شما امروز از ان روزى كه بوديد شما در اصلاب پدران شما اين قدر دور و اللّه ما اسمعهم الرّسول ( صلی علیه و آله و السلام)شيئا الّا و ها انا ذا اليوم مسمعكموه و ما اسماعكم اليوم بدون اسماعهم بالامس و لا شقّت لهم الابصار و جعلت لهم الأفئدة فى ذلك الاوان الّا و قد اعطيتم مثلها فى هذا الزّمان يعنى سوگند بخدا كه نشنوانيد اباء و اخوان ماضيه شما را پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله وعدى را و وعيدى را مگر اين كه امروز من مى‏شنوانم انرا بشما و نيست گوشهاى شما امروز پست‏تر از گوشهاى انها در ديروز و وانشد از براى انها چشمها و گردانيده نشد از براى انها دلها در آن زمان مگر اين كه بخشيده شد بشما مثل ان در اين زمان يعنى هادى و داعى راه خدا از همان نور است كه سابق بود و احوال و اوصاف شما نيز مثل احوال و اوصاف پدران و برادران شما است در انعهد و سخن و پند نيز آن سخن است و پند چنانچه انها شنيدند و اطاعت كردند شما نيز بشنويد و بگرويد و واللّه ما بصّرتم بعدهم شيئا جهلوه و لا اصفيتم به و حرّموه يعنى سوگند بخدا كه بينا گردانيده نشده‏ايد شما بچيزى كه پيشينيان ندانسته بوده‏اند انرا و شما برخوردار و محفوظ نشديد بچيزى كه انها محروم شده باشند از آن چيز يعنى خيرى و نفعى را شما ندانستيد و بر نخورديد كه پيشينيان ندانسته و بر نخورده بودند كه باعث مخالفت شما و ايشان در كردار و رفتار شده باشد و لقد نزلت بكم البليّة جائلا خطامها رخوا بطانها يعنى بتحقيق نازلشد بشما بليّه تسلّط معاويه و سلطنت بنى اميّه در حالى كه متحرّكست و محكم نيست مهار او و سستست بند زير شكم او فلا يغرّنّكم ما اصبح فيه اهل الغرور فانّما هو ظلّ ممدود الى اجل معدود يعنى پس فريفته نگرداند شما را آن دولت و ثروتى كه در صبح زندگى خود داخل او شده‏ايد اهل غرور و نادانى از جهة آن كه آن نيست مگر سايه بر زمين كشيده شده تا مدّت معيّنى و ثباتى ندارد و زائل خواهد شد

الخطبة 89

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است المعروف من غير رؤية الخالق من غير رويّة يعنى آن خدائى است كه شناخته شده است بديدن صنايع و اثار ظاهره او بدون ديدن ذات او بچشم ايجاد كننده است بدون فكر و تأمّل بلكه بمجرّد علم شامله و قدرت نافذه لم يزل قائما دائما اذ لا سماء ذات ابراج و لا حجب ذات ارتاج و لا ليل داج و لا بحر ساج و لا جبل ذو فجاج و لا فجّ ذو اعوجاج و لا ارض ذات مهاد و لا خلق ذو اعتماد يعنى هميشه بوده است ايستاده بذات در وقتى كه نبود آسمانهاى عقول صاحب قصرها و نبود حجابها نفوس صاحب درهاى بزرگ و نبود شب تاريك طبيعت و نبود درياى ايستاده هيولى و نبود كوههاى صاحب راههاى صورت و نبود راه واسع صاحب كجى جسم و نبود زمين صاحب فراش معدن و نبات و حيوان و نبود مخلوق صاحب قوّت و قدرت و تصرّف انسان يعنى ازلا و ابدا اوست هست بذات و جميع ما سوى او نيستند بذات اگر چه هست باشند باو كان اللّه و لم يكن معه شي‏ء پس هستى منحصر است باو و در غير او نيست مگر عكس و نمايش نور او يا هو و يا من لا هو الّا كلّ شي‏ء هالك الّا وجهه يا من يبقى و يفنى كلّ شي‏ء ذلك مبتدع الخلق و وارثه و اله الخلق و رازقه يعنى ان ذات دور از ادراك عقول و اوهام مخترع و مبدء خلق است و وارث و معاد

خلق و معبود و مقصود خلق است و روزى‏دهنده و تربيت‏كننده خلق است و الشّمس و القمر دائبان فى مرضاته يبليان كلّ جديد و يقرّبان كلّ بعيد يعنى آفتاب و ماه تند رونده‏اند بر وفق اراده او كهنه مى‏سازند هر نوى را و نزديك بوجود مى‏گردانند هر مادّه ممكنه دور از وجود را قسم ارزاقهم و احصى اثارهم و اعمالهم و عدّد انفاسهم و خائنة اعينهم و ما تخفى صدورهم من الضّمير و يعلم مستقرّهم و مستودعهم من الارحام و الظّهور الى ان يتناهى بهم الغايات يعنى قسمت كرده است و معيّن كرده است روزى ايشان را و شمرده است افعال ايشان را و اعمال‏                      

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  88

ايشان را و شماره كرده است عدد نفسهاى ايشان را و نگاههاى نهانى چشمهاى ايشان را و خطورات پنهانى در سينهاى ايشان را و ميداند وقت قرار گرفتن و بدنيا امدن ايشان را از رحمهاى مادران ايشان و ظاهر بودن ايشان تا وقتى كه برسند بمنتهاى غايت و مطلوب خلقت ايشان از خير و شرّ هو الّذى اشتدّت نقمته على اعدائه فى سعة رحمته و اتّسعت رحمته لاوليائه فى شدّة نقمته يعنى انخدا آن چنان خدائيست شديد است زحمت عذاب اخرت او بر دشمنان او در عين وسعت رحمة دنياى او از براى دشمنان و وسعت دارد رحمة اخرت او از براى دوستان او در عين زحمت بليّات دنياى او از براى دوستان قاهر من عازّه و مذمّر من شاقّه و مذلّ من ناواه و غالب من عاداه يعنى مسلّط بر كسى است كه خود را در مقام غلبه با او در اورده است و هلاك سازنده كسى است كه خود را در مقام مخالفت او بر اورده است و خواركننده كسى است كه خود را در مقام دورى و خودسرى او در آورده است و غلبه‏كننده كسى است كه دشمنى با او كرده است من توكّل عليه كفاه و من سئله اعطاه و من اقرضه قضاه و من شكره جزاه يعنى كسى كه توكّل بر او كرد و امورش را باو واگذاشت كفايت بديهاى دنيا و اخرت از او خواهد كرد و كسى كه از او چيزى بخواهد بر وفق استعداد البتّه مى‏دهد آن چه را كه بزبان حال خواسته است و كسى كه قرض بدهد باو و خيرات و مبرّات بقصد رضاء او كرد البتّه عوض باو مى‏دهد در دنيا و اخرت و كسى كه شكر نعمتهاى او كرد البتّه جزاء نيك در دنيا و اخرت باو مى‏دهد عباد اللّه زنوا انفسكم قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا و تنفّسوا قبل ضيق الخناق و انقادوا قبل عنف السّياق يعنى اى بندگان خدا بسنجيد نفسهاى خود را از روى سعادت و شقاوت پيش از آن كه سنجيده شود در قيامت و بحساب يكديگر در آوريد كردهاى نيك و بد خود را پيش از آن كه محاسبه كرده نيك و بد خود شويد در قيامت تا يافته باشيد نيك و بد و سود و زيان خود را و تدارك و تلافى كرده باشيد در دنيا زيرا كه در اخرت تداركى نيست مگر بعقوبت و نفس بكشيد در توبه و انابه پيش از تنگشدن مجراى نفس بمرگ و فرمان بردار گرديد پيش از راندن بشدّت بسوى اخرت و اعلموا انّه من لم يعن على نفسه حتّى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن من غيرها زاجر و لا واعظ يعنى بدانيد كه كسى كه از توفيق الهى كمك كرده نشد باو در تسلّط عقل او بر نفس امّاره او تا اين كه حاصل شود از براى او از اطاعت كردن نفس او عقل را پند دهنده و منع كننده كه عقل و هوش او باشد حاصل نمى‏شود از براى او از غير او منع‏كننده و پنددهنده يعنى پند و منع غير در او تأثير نمى‏كند و نفعى باو نمى‏بخشد زيرا كه خادع و داعى نفس امّاره او مانع است از پذيرفتن پند و منع غير

الخطبة 90

و من خطبة له (علیه السلام)تعرف بخطبة الاشباح و هى من جلائل الخطب روى مسعدة بن صدقة عن الصّادق بن جعفر بن محمّد عليهما السّلام انّه قال خطب امير المؤمنين (علیه السلام)بهذه الخطبة على منبر الكوفة و ذلك انّ رجلا اتاه فقال له يا امير المؤمنين صف لنا ربّنا لنزداد به حبّا به و معرفة فغضب عليه السّلام و نادى الصّلوة جامعة فاجتمع النّاس حتّى غصّ المسجد باهله فصعد المنبر و هو مغضب متغيّر اللّون فحمد اللّه سبحانه و صلّى على النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)ثمّ قال يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و مشهور است بخطبة الاشباح يعنى خطبه كه در او ذكر مى‏شود اشباح و اشخاص نوريّه و امور مجرّده غير محسوسه و اين خطبه از خطبه‏هاى بزرگست روايت كرده مسعده پسر صدقه از امام صادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه گفت خطبه خواند امير المؤمنين عليه السّلام بر منبر كوفه باين خطبه و سبب ان بود كه بخدمت امير المؤمنين (علیه السلام)رسيد مردى پس گفت اى امير مؤمنان وصف كن بصفات مدركه بحسّ ما پروردگار ما را از براى ما تا آن كه زياد گردانيم دوستى را از براى او و شناسائى را باو پس خشمناك شد امير المؤمنين (علیه السلام)از سؤال توصيف خدا باوصاف محسوسه و خواند مردم را بنماز جماعت پس مردم جمع شدند تا آن كه پر شد مسجد از نمازگذارندگان پس بالا رفت بمنبر در حالتى كه خشمناك و متغيّر اللّون بود پس سپاس خداى منزّه از ادراك كرد و درود بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرستاد پس گفت الحمد للّه الّذى لا يفره المنع و لا يكديه الاعطاء و الجود يعنى سپاس مختصّ خدائى است كه وافر و بسيار نمى‏گرداند مال و مكنت او را نبخشيدن و كم نمى‏گرداند ثروت و دولت او را بخشيدن وجود زيرا كه هبات و صلات او ايجاد و ابتداء هبه است با اقتدار تامّ بان نه اخراج از جمع امدهاى در نزد او كه بخشش موجب كمى او شود اگر چه بدلش برسد زيرا كه بدل غير مبدلست و در صحيفه سجّاديّه است و كلّ نعمك ابتداء و زيرا كه بخشش در غير خدا اخراج از ملكى است بملكى و هيچ چيز از ملك خدا بيرون نيست با وصف آن كه بخشيده است و از تملّك او بيرون نميرد زيرا كه غير او بنده مملوك غير متملّك اوست و بخشيدن او روشن ساختن اوست مرا راضى مهيات را مثل روشن ساختن آفتاب ديوارها را و چنانچه اضاءه باعث بيرون شدن ضوء از حوزه تصرّف آفتاب نيست بخشيدن و فيض خدا نيز موجب بيرون رفتن نور وجود از حيطه تملّك خدا نيست پس اعطاء و منع او يكسان باشد بلكه از جانب او اعطاء است هميشه و قبول و عدم قبول متفاوتست گدا كاهل است و الّا خوان عطاء او گسترده است ازلا ابدا نه از برگرفتن كم گردد و نه از برنخوردن زياد اذ كلّ معط منتقص سواه و كلّ مانع مذموم ما خلاه يعنى بعلّت اين كه هر بخشنده غير از خدا كم كرده شده مالست و در عطاء از خدا چيزى كه نمى‏شود و هر مانع غير از خدا مذموم است يعنى ذمّه و امان داشته شده است يعنى امان از احتياج را داشته است زيرا كه مال و ملك در غير خدا رافع احتياجست و غنىّ مطلق غنى است از احتياج و منع او نيست مگر عدم قابليّت قابل و عدم سؤال استعداد سائل پس اگر بخشيده است جواد است و اگر نه بخشيده است جواد است زيرا كه اگر بخشيده است به بنده بخشيده است چيزى را كه او مستحقّ بود و اگر منع كرده است چيزى را كه او مستحقّ نبوده و اگر مى‏بخشيد جور بود نه جود هو المنّان بفوائد النّعم و عوائد المزيد و القسم يعنى اوست منّت گذارنده بنعمتهاى وافره ضروريّه و ببخششها و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  89

نصيبهاى زائده تفضّليّه يعنى رفع‏كننده تنگى و احتياجست بنعمتها و وسعت‏دهنده است ببخششها عياله الخلق ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم يعنى عيال و جيره‏خوار اويند مخلوقات ضامن و ملتزمست روزيهاى ايشان را و معيّن‏كننده است روزيهاى صالح ايشان را و نهج سبيل الرّاغبين اليه و الطّالبين ما لديه و ليس بما سئل باجود منه بما لم يسئل يعنى و واضح ساخت راه صلاح معاش راغبين بسوى او را و راه صلاح معاد طالبين ثواب ثابت نزد او را پس نيست بخشايش او در چيزى كه از او سؤال شده باشد بيشتر از بخشايش او در چيزى كه از او سؤال نشده است زيرا كه مائده بخشش او از براى رزق عيال او اماده است بقدر سؤال استعداد و فراخور حال زيرا كه جود ذاتى او نسبة بسائلين و غير سائلين على السّويّه است و نيست مثل مخلوق كه سؤال سائل موجب رقّت قلب او يا شرم او شود مثلا و عطاء باو بيشتر از آن كه سؤال نكرده كرده باشد و چون سؤال در بعضى از موادّ شرط حصول قبول و استعداد است با بودن او نوع عبادتى امر بحثّ سؤال شده در شريعت مطلقا الأوّل الّذى لم يكن له قبل فيكون شي‏ء قبله و الاخر الّذى ليس له بعد فيكون شي‏ء بعده يعنى مبدء آن چنانى است كه نيست از براى او مبدئى تا لازم بيايد كه مقدّم بر او چيزى باشد و اخر و غايت آن چنانى است كه نيست از براى او غايتى تا آن كه چيزى بعد از او و غايت او باشد بلكه اوست اوّل الاوائل و اخر الاواخر و بيانش گذشت و الرّادع اناسىّ الابصار عن ان تناله او تدركه يعنى مانع مردمكهاى چشمها است از اين كه پرسند باو بديده سر يا دريابند او را بديده سرّ زيرا كه قاهر بر هر چيز است مقهور احساس و ادراكى نشود ما اختلف عليه دهر فيختلف منه الحال و لا كان فى مكان فيجوز عليه الانتقال يعنى روزگار بر او مختلف نيست و بر خلاف حكم او نمى‏تواند تأثير و رفتار كرد تا باختلاف او مختلف شود بر او توانائى و عدم توانائى و بخشش و عدم بخشش و غنا و فقر بلكه در يد قدرت او جاريست بر حكم او بلكه اختلاف اوضاع دهر و روزگار از اوست و نيست در مكان و مقرّى تا ممكن باشد بر او انتقال و تغيّر زيرا كه واجب الوجود مقرّ و مكان عالم امكانست و روا نيست بر او تمكّن بغير اصلا و لو وهبت ما تنفّست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار من فلزّ اللّجين و العقيان و نثارة الدّرّ و حصيد المرجان ما اثّر ذلك فى جوده و لا انفذ سعة ما عنده يعنى هرگاه ببخشد آن چه را كه معدنهاى كوههاى ظاهر و خارج مى‏سازند بجهة فيض او و صدفهاى درياها لب بخنده مى‏گشايند و ظاهر مى‏سازند بسبب فضل او از فلزّ نقره و طلا و پاشيدهاى مرواريد و خوشه‏هاى مرجان اثرى نمى‏بخشد در بخشش او و فانى نمى‏سازد عطايا و بخششهاى واسعه او را و لقد كان عنده من ذخائر الانعام ما لا تنفده مطالب الانام لانّه الجواد الّذى لا يغيظه سؤال السّائلين و لا يبخله الحاح الملحّين يعنى و بتحقيق كه باشد در نزد او از بقيّه بخشش آن قدرى كه فانى نمى‏گرداند او را خواهشهاى جميع مردمان از جهة آن كه بخشاينده‏ايست كه كم نمى‏گرداند نوال او را سؤال سائلين پس هر قدر كه ببخشد بقيّه بر حال اوّل باقى است پس هرگز نفاد و فنا نيابد و بخيل نمى‏گرداند او را بسيار طلبيدن بر طلب‏كنندگان از جهة اين كه جود و انعام او ايجاد نعمت است نه اعدام نعمت پس موجب نشود انعام و اعطاء او مگر ازدياد نعمت و جود را نه بخل و خسّت را فانظر ايّها السّائل فما دلّك القران عليه من صفته فأتمّ به و استضى‏ء بنور هدايته و ما كلّفك الشّيطان علمه ممّا ليس فى الكتاب عليك فرضه و لا فى سنّة النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)و ائمّة الهدى اثره فكل علمه الى اللّه سبحانه فانّ ذلك منتهى حقّ اللّه عليك يعنى نگاه بكن اى سائل در صفت كردن خدا پس آن صفاتى را كه قران تو را راه نموده است بان پس پيروى ان بكن و طلب روشنى بكن بنور هدايت قران يعنى بان اوصاف وصف كن خدا را و آن صفاتى را كه وسوسه كرده است شيطان تو را بدانستن ان از صفاتى كه در قران نيست بر تو واجب اعتقاد ان و نيست در طريقه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمّه هدى كه اهل بيت اويند حديث ان پس واگذار دانستن انرا بسوى خداى منزّه از نقايص از جهة آن كه منتهاى حقّ خدا بر تو آنست كه صفاتى را كه در قرآن و حديث است تو اعتقاد كرده باشى و غير انها را دانستن و اعتقاد كردن واجب نيست مثلا در قران هست كه انّ اللّه سميع بصير و عليم واجب است دانستن و اعتقاد كردن اين كه خدا شنونده و بيننده و دانا است امّا چون در قران نيست كه خدا شامّ و لامس و ذائق است اعتقاد كردن اين صفات حرام و منهىّ است لكن بايد اعتقاد كرد كه خدا عليم است بمشمومات و ملموسات و مذوقات بتقريب اين كه در قران هست كه انّه بكلّ شي‏ء عليم و على هذا القياس خلاصه كلام اين كه اسماء اللّه (-  تعالى- ) توقيفى است هر اسمى كه در قران و دعا و احاديث وارد شده است بايد خدا را بان اسم خواند و هر چه وارد نشده است اگر چه بحسب عقل صحيح باشد اطلاق ان بر خدا و توصيف خدا بان اسم ممنوع و منهىّ است و اعلم انّ الرّاسخين فى العلم هم الّذين اغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فمدح اللّه تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركه التعمّق فيما لم يكلّفهم البحث عن كنهه رسوخا فاقتصر على ذلك و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين يعنى بدان بتحقيق كه راسخين در علم و ثابت قدمهاى در علم انجماعتى باشند كه بى‏نياز گردانيده است ايشان را از شدّت داخل شدن در استان درهاى نصب شده پيش روى امورى كه غائب و دور باشند از ادراك اقرار و اعتقاد كردن بمجمل آن چه را كه نمى‏دانند تفسير انرا از امور دور و مستور از فهم و ادراك ايشان پس مدح كرده است خداى (-  تعالى- ) اعتراف ايشان را بعاجز بودن از ادراك آن چه را كه احاطه علمى باو ندارند و ناميده است رسوخ ترك تعمّق و طلب رسيدن بمنتهاى علم ايشان را در چيزى كه تكليف نكرده است ايشان را در تفحّص از كنه حقيقت ان يعنى ناميده است ان ترك تعمّق را رسوخ و در قران ناميده است ايشان را راسخون فى العلم پس كوتاه گردان علم را بر ترك تعمّق و اعتراف بعجز و مگردان قدر و عظمت و بزرگى صفات كمال و سمات جلال خداى منزّه از ادراك را بر قدر عقل تو تا باشى از هلاك شوندگان يعنى در متشابهات قران مثل يد اللّه و جنب اللّه و وجه اللّه و على العرش استوى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  90

و امثال اينها از آياتى كه ظاهر انها كفر و بر خدا روا نيست و معنيهاى مقصوده از انها از غيب و محجوب عقول ناقصه است بايد تعمّق نكرد و بفهمهاى ناقص تفسير نكرد زيرا كه معانى مقصوده از انها در نزد خدا است و در نزد راسخون فى العلم است كه پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و ائمّه هدى (علیه السلام)باشند بوحى و الهام خدا پس بايد رجوع بتفسير و بيان ايشان كرد اگر چه در نظر عقول ناقصه ان تفسير مستبعد باشد و بايد اقرار و اعتقاد اجمالى به بيان و تفسير ايشان كرد چنانچه آيه كريمه بان مشعر است قوله (-  تعالى- ) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي

يعنى نه ميداند تأويل متشابه قرآن را و مقصود از معنى انرا مگر خدا و مگر آن كسانى كه راسخ و ثابت در علمند در حالتى كه راسخون مى‏گويند كه تصديق و اعتقاد كرديم بان متشابه و هر علمى از پيش پروردگار ما است و اقرار ايشان باين كه تصديق كرديم و هر علم از پيش پروردگار است تصريح است باين كه اين علم و تصديق در پيش پروردگار و بوحى و الهام او است نه بفكر ايشان پس منحصر شد علم بان بوحى و الهام و بتصديق تفسير و بيان ارباب وحى و الهام نظر بحصر در آيه شريفه هو القادر الّذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته و خاول الفكر المبرّا من خطر الوسواس ان يقع عليه فى عميقات عيوب ملكوته و توهّت القلوب اليه لتجرى فى كيفيّة و صفاته و غمضت مداخل العقول من حيث لا تبلغه الصّفات لتنال علم ذاته ردّعها و هى تجوب مهاوى سدف العيوب متخلّصة اليه سبحانه يعنى اوست تواناى آن چنانى كه اگر تيراندازى كنند وهم‏ها بتيرهاى نظر و فكر از براى اين كه دريابند منتهاى توانائى او را و اگر قصد كند قوّه متفكّره بريئى از خطورات وسوسه‏هاى شيطانى باين كه واقع شود بر او در عمقهاى اسرار عالم غيب او و اگر بشدّت مشتاق و مايل شوند دلها بسوى او از براى اين كه بيابند راهى در چگونگى صفات او و اگر دقيق و باريك گردد راههاى فكر عقلها از حيثيّت اين كه صفات نمى‏رسد باو از براى اين كه برسند بدانستن ذات او رد ميكند و بر مى‏گرداند ان قادر اوهام و عقول را از كمال قدرت خود و حال اين كه قطع كرده‏اند و طىّ نموده‏اند جاهاى هلاكت تاريكيهاى غايب از حواسّ را در حالتى كه رهيده‏اند از غير و رو آورده‏اند بسوى او سبحانه فرجعت اذ جبهت معترفة بانّه لا ينال بجور الاعتساف كنه معرفته و لا تخطر ببال اولى الرّويّات خاطرة من تقدير جلال عزّته يعنى برميگردند زمانى كه ممنوع شده‏اند در حالتى كه معترفند باين كه رسيده نمى‏شود و مدرك نمى‏شود بظلم بيراهه رفتن كنه معرفت او و خطور نمى‏كند در دل صاحبان فكرها خطور اندازه كردن بزرگى غلبه او الّذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله و لا مقدار احتذى عليه من خالق معبود كان قبله آن چنان خدائى كه انشاء و اختراع كرد مخلوقات را بدون صورتى كه بردارد مانند او را و بدون اندازه كه مطابق بر او سازد خلق خود را در حالتى كه ان مثال و اندازه از خالق معبودى باشد پيش از او يعنى صورتى و اندازه از مصوّرى و مهندسى پيش از او صادر نشده است تا شبيه و مطابق او را ساخت باشد زيرا كه او است اوّل مصوّر و مهندس و ارانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به اثار حكمته و اعتراف الحاجة من الخلق الى ان يقيمها بمساك قوّته ما دلّنا باضطرار قيام الحجّة له بمعرفته يعنى نمود بما از تسلّط توانائى خود و از عجائب صنعى كه گويا بود بان علامتهاى درست كردارى او و از اعتراف مخلوقات باحتياج بسوى آن كه برپا دارد انها را بنگاهدارى قوّة و قدرت خود آن قدرى را كه راهنما شد ما را به برپا بودن حجّة و برهان اضطراريّه قطعيّه از براى معرفت و تصديق بوجود او و صفات كمال او و ظهرت فى البدائع الّتى احدثها اثار صنعه و اعلام حكمته فصار كلّ ما خلق له حجّة و دليلا عليه و ان كان خلقا صامتا فحجّته بالتّدبير ناطقة و دلالته على المبدع قائمة يعنى و آشكار است در مصنوعات عجيبه كه احداث كرده است دلائل صنعت او و شواهد حكمت او پس گرديده است هر چيزى را كه خلق كرده است حجّة از براى هستى او و دليل بر خدائى او و اگر چه باشند مخلوق بيزبان پس حجّت و برهان خدا گويا است بر تدبير و ربوبيّت او و دليل او برپا است بر مبدعيّت و مبدئيّة او فاشهد انّ من شبّهك بتبائن اعضاء خلقك و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبير حكمتك لم يعتقد غيب ضميره على معرفتك و لم يباشر قلبه اليقين بانّه لا ندّ لك و كانّه لم يسمع تبرّؤ التّابعين من المتبوعين اذ يقولون تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ يعنى پس شهادت مى‏دهم كه هر كسى كه تشبيه كرده است تو را بخلق تو در داشتن اعضاء متباينه و سوراخهاى مفاصل متلاصقه مستوره در پوست و گوشت آن تدبير حكمت تو اعتقاد نكرده است سرّ ضمير او كه دل او باشد بر معرفت تو و مباشر دل او نشده است يقين باين كه مثلى و مانندى از براى تو نيست و گويا نشنيده است حكايت بيزارى جستن مشركين از خداى خودشان در روز قيامت كه مى‏گويند سوگند بخدا كه بتحقيق بوده‏ايم ما در دنيا در گمراهى آشكار بسبب آن كه شما مخلوقات را مساوى و مشابه گردانيده بوديم بپروردگار عالميان كذب العادلون بك اذ شبّهوك باصنامهم و نحلوك حلية المخلوقين باوهامهم و جزّؤك تجزية المجسّمات بخواطرهم و قدّروك على الخلق المختلفة بقرائح عقولهم يعنى دروغ گفته‏اند و افترا كرده‏اند ان اشخاصى كه مخلوق تو را مساوى تو دانسته‏اند در وقتى كه تشبيه كرده‏اند تو را به بتهاى خودشان و بخشيده‏اند تو را زيور مخلوقين در وهمهاى خودشان و صاحب اجزاء و اعضاء دانسته‏اند تو را مثل اجزاء و اعضاء حيوانات مجسّمه در دلهاى خودشان و گردانيده از براى تو قدر و مقدار بر مثال مخلوقات مختلفه المقادير كوچك و بزرگ در رأيهاى عقلهاى خودشان فاشهد انّ من ساواك بشى‏ء من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزّلت به محكمات آياتك و نطقت عنه شواهد حجج بيّناتك يعنى پس شهادت مى‏دهم كه كسى كه مساوى و مشابه ساخت تو را بچيزى از خلق تو بتحقيق كه گردانيده است از براى تو عديل و شريك و كسى كه گردانيده از براى تو شريك كافر و منكر حقّ است بدلائل نقليّه كه نازلست بان آيات محكمات تو و به براهين عقليّه كه گويا است باو شاهدهاى حجّتهاى واضحه ظاهره تو و انّك انت اللّه الّذى لم تتناه فى العقول فتكون فى مهبّ فكرها فكيّفا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  91

و لا فى رويّات خواطرها محدودا مصرّفا يعنى و بتحقيق كه تو خداى آن چنانى كه درنميائى بنهايت و كنه در عقلها تا باشى در محلّ وزيدن فكر انها صاحب كيفيّت يعنى باشى در قواى ادراكيّه انها محفوف بتشخّصات و مكيّف بكيفيّات ذهنيّه و نه اين كه باشى در فكرهاى خواطر انها يعنى در قوّه عقليّه آنها صاحب حدّ و جنس و فصل و محلّل باجزاء تحليليّه عقليّه مهيت و وجود چنانچه خاصيّت ممكناتست منها قدّر ما خلق فاحكم تقديره و دبّره فالطف تدبيره و وجّهه لوجهته فلم يتعدّ حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته و لم يستصعب اذ امر بالمضىّ على ارادته و كيف و انّما صدرت الامور عن مشيّته يعنى قرارداد از براى جميع مخلوقات قدر معيّنى از بقاء و محكم گردانيد تقدير و تعيين انها را يعنى گردانيد انقدر معيّن را لازم غير منفكّ از او و نگاه كرد مآل و عاقبت امر او را پس با رفق و منفعت گردانيد مآل و عاقبت امر او را و متوجّه گردانيد او را بجهة مطلوب و غايت او پس تجاوز نمى‏كند نهايات منزلت و مقدار خود را و نمى‏ايستند بدون منتهى شدن بغايت و مقصود خود و دشوار نمى‏گرداند امرى را در وقتى كه امر كرد بچيزى بگذشتن بر نهج و اراده او و چگونه دشوار باشد و حال آن كه البتّه صادر است امور از مجرّد مشيّت او و تخلّف از مشيّت او نمى‏كند المنشى‏ء اصناف الاشياء بلا رويّة فكر ال اليها و لا قريحة غريزة اضمر عليها و لا تجربة افادها من حوادث الدّهور و لا شريك اعانه على ابتداع عجائب الامور يعنى ابتداء كننده ايجاد انواع چيزها بدون انديشه و تامّل در فكرى كه راجع گردد بسوى انها و نه قوّه فكريّه طبيعيّه

كه در ضمير گرفته باشد خلقت چيزها را بجهة ان و نه علم تجربه كه حاصل كرده باشد از حوادث زمانه و روزگار و نه شريكى كه اعانت و كمك كرده باشد او را بر اختراع كردن امور عجيبه فتمّ خلقه و اذعن لطاعته و اجاب الى دعوته لم يعترض دونه ريث المبطئ و لا اناه الملتكى يعنى پس تمام شد مخلوق او و قبول كرد مر طاعت او را و جواب داد خواندن او را ظاهر نشد در نزد او كندى كند سازنده و نه درنگ تأخير اندازنده فاقام من الاشياء اودها و نهج حدودها و لئام بقدرته بين متضادّها و وصل اسباب قرائنها و فرّقها اجناسا مختلفات فى الحدود و الاقدار و الغرائز و الهيئات يعنى پس راست گردانيد از چيزها كجى انها را و واضح ساخت غايات و نهايات انها را و التيام داد بقدرت خود ميان اضداد انها و متّصل گردانيد اسباب عوارض انها را و پراكنده گردانيد او را در جنسهاى مختلفه در اشكال و مقادير و اخلاق و صفات بدايا خلائق احكم صنعها و فطرها على ما اراد و ابتدعها يعنى آن چيزها عجائب مخلوقاتى باشند كه محكم گردانيد خلقت انها را و ابتدا كرد ايجاد انها را بر نهج اراده خود و اختراع كرد انها را و منها فى صفة السّماء يعنى و بعضى از آن خطبه در صفت آسمانست و نظم بلا تعليق و هوات فرجها و لاحم صدوع انفراجها و وشح بينها و بين ازواجها يعنى به يك ريسمان كشيد و متّصل گردانيد بدون ريسمان كشيدن مواضع و اشدهاى آسمان را و چسبانيد باهم پارهاى واشدهاى او را يعنى طبقات مختلفه آسمان را باهم در پيوست و بيك رشته كشيد و متّصل ساخت بنحوى كه در ميان انطبقات فاصله و خلل و فرجى نماند مثل نظم علاقه مرواريد و بست باهم و وصل كرد ميان او و ميان جفتهاى او كه نفوس باشند و ذلّل للهابطين بامره و الصّاعدين باعمال خلقه خزونة معراجها و اسان گردانيد از براى ملائكه فرودايندگان از اسمان بامر خدا و ملائكه بالاروندگان از زمين با عملها و كارهاى خلق خدا دشوارى نردبان آسمان را يعنى تأثيرات اجرام علوى را در اجسام سفلى و بالا بردن و اظهار كردن اثار و خواصّ اجسام سفلى را بدرجات حركات ايشان اسان گردانيد و ناداها بعد اذ هى دخان فالتحمت عرى اشراحها يعنى اواز كرد آسمان را بعد از آن كه دور بودند پس ملصق و چسبيده باهم كرديد سوراخهاى پهلوهاى قطعات اندود يعنى ندا كرد هيولاهاى ايشان را بملصق شدن بصور جسميّه و نوعيّه و تعليميّه پس چسبيدند باهم و متّصل گرديدند با يكديگر و فتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها يعنى و واكرد و گشود بعد از جمع بودن در يكجا درهاى معلّق بسته شده او را يعنى بعد از آن كه جمع بودند در علوم ملائكه مدبّره ارباب اصنام واكرد خداى (-  تعالى- ) درهاى بسته وجود ايشان را و اقام رصدا من الشّهب الثّواقب على نقابها يعنى برپاى كرد ديده‏بان از ستارهاى افروخته سوراخ‏كننده بر رخنهاى اسمان از براى منع شياطين يعنى محفوظ داشت قواى ادراكيّه خياليّه او را از دخول شكوك و شبهات انوار علوم عقليّه ان و امسكها من ان تمور فى خرق الهواء بايده و امرها ان تقف مستسلمة لامره يعنى نگاهداشت بقوّه خود او را از اين كه حركت كند از مكان خود در شكافتن هوا يعنى در حركت خود و امر كرد او را بساكن شدن در حركة خود در حالتى كه مطيع مر امر اوست يعنى نگاهداشت او را از اين كه خارج شود از حكم عقل خود در خرق هواء نفس خود و امر كرد او را در ايستادن بر عبادت و وجد و رقص خود بدون عصيان و جعل شمسها اية مبصرة لنهارها و قمرها اية ممحوّة من ليلها فاجراهما فى مناقل مجراهما و قدّر مسيرهما فى مدارج درجيهما ليميّز بين اللّيل و النّهار بهما و ليعلم عدد السّنين و الحساب بمقاديرهما يعنى خلق كرد آفتاب را و گردانيد علامت بينا كننده از براى روز او و گردانيد ماه را علامت محو و كلف داشته شده از براى شب او پس حركت داد انها را در منازل مجراى ايشان يعنى بحركات خاصّه ايشان و مقدّر و معيّن گردانيد مقدار حركت هر يك را در پلّه‏هاى سرعت و بطوء حركت ايشان تا تميز كرده شود ميانه شب و روز بسبب ايشان و تا دانسته شود شماره سالها را و حسابهاى اوقات را بمقدار حركات ايشان ثمّ علق فى جوّها فلكها و ناط بها زينتها من خفيّات دراريها و مصابيح كواكبها يعنى پس معلّق ساخت در فضاء مدار آسمان را يعنى بدون اين كه در مسافت جسميّه حركت كند و مربوط گردانيد باو زينت او را از ستارهاى روشن مخفى در روز و چراغهاى ستارگان و رمى مسترق السّمع بثواقب شهبها و اجراها على اذلال تسخيرها من ثبات ثابتها و سير سائرها و هبوطها و صعودها و نحوسها و سعودها يعنى و انداخت تير سوزان سوراخ‏كننده او را بشياطين سخن‏چين و جارى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 92

گردانيد او را بر مسخّر بودن بر حالات خود از ثابت بودن ثوابت او و سير سيّار او و هابط بودن او و صاعد بودن و نحوست نحوس او و سعادت سعود او و منها فى صفة الملائكة (علیه السلام)يعنى بعضى از آن خطبه در وصف ملائكه (علیه السلام)است ثمّ خلق سبحانه لاسكان سماواته و عمارة الصّفح الاعلى من ملكوته خلقا بديعا من ملائكته يعنى پس خلق كرد خداى سبحانه از براى مسكن كردن در آسمانهاى او و ابادى كردن جانب اعلاى از مملكت او مخلوق عجيبى از ملائكه خود را ملاء بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق اجوائها يعنى مملوّ ساخت بملائكه نفوس مجرّده شكافها و مكان‏هاى خالى از راههاى واسعه اسمان را كه عبارت از استعداد ايشان باشد از براى تعلّق نفوس مجرّده كه نشسته‏اند در مواضع مجرّده از موادّ جسميّه و در طرق ادراكات عقليّه ايشان و محشوّ و پرگردانيد بملائكه نفوس منطبعه كه قواى ادراكيّه خياليّه ايشان باشند شكافهاى فضاء ايشان را كه تمام اجزاء جسم ايشان باشد كه اجوف و خالى از شعور است و حلول كرده است در جميع ان اجزاء نفس منطبعه مثل انطباع قوّه خياليّه انسانى در دماغ امّا جميع اجزاء آسمان بمنزله دماغ و محلّ نفس منطبعه است و بين فجوات تلك الفروج زحل المسبّحين منهم فى خطائر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد يعنى و در ميان جاههاى فراخ آن فرجها اوازهاى تسبيح ملائكه مسبّحين از ايشان باشد در فضاء خطيره قدس كه بهشت باشد و در پردهاى حجاب و در استانهاى بزرگى حضرت پروردگار كه عالم عقول باشد و رسيدن اواز ملائكه نفوس مجرّده آسمانى بعالم عقول و شنيدن اهل آن عالم او از ايشان را كه عبارت از دعاى ايشان و طلب زبان استعداد ايشانست مر علوم و اذكار انرا و افاضه انها است علوم و صور ادراكيّه را بر ايشان و وراء ذلك الترجيح الّذى تستكّ منه الاسماع سبحات نور تردع الابصار عن بلوغها فتقف خاسئة على حدودها يعنى در پشت سر صاحب ان اوازها كه كوفته مى‏شود گوشها از او شعاعها و درخشندگيهاى نورى باشد كه منع ميكند ديدهاى نفوس را از ادراك و رسيدن بايشان پس مى‏ايستند متحيّر و دور از حدود و جوانب انها و ان اشعّه عبارت از عقول نوريّه‏اند كه ديدهاى نفوس از تماشاى جمال نورانى ايشان مهجور و كور است انشأهم على صور مختلفات و اقدار متفاوتات اولى اجنحة تسبّح جلال عزّته يعنى ابتدا كرد ايجاد ايشان را بر صورتهاى نوعيّه مختلفه و مقدار استعدادات متفاوته از براى تحصيل كمالات و معارف در حالتى كه صاحب پرهاى قوت و قدرت اكتساب علوم و معارف باشند در حالتى كه تنزيه ميكنند بزرگى سلطنت او را لا ينتحلون ما ظهر فى الخلق من صنعه و لا يدّعون انّهم يخلقون شيئا معه ممّا انفرد به بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعنى نمى‏بندند بخود آن چه را كه ظاهر است در مخلوقات كه از صنع خدا است يعنى اعتقاد نمى‏كنند كه مصنوع ايشانست و حال آن كه ايشان واسطه ايجاد مصنوعات باشند و ادّعاء نمى‏كنند كه ايشان خلق ميكنند چيزى را با خدا از آن چيزهائى كه منفرد است خدا در ايجاد انها يعنى اعتقاد نمى‏كنند كه ايشان شريك خدايند در ايجاد چنانچه بت‏پرستان ايشان را شريك خدا مى‏دانند بلكه ملائكه بندگانى باشند گرامى داشته شده پيشى نمى‏گيرند خدا را در گفتار و ايشان بامر خدا عمل و كار ميكنند جعلهم فيما هنالك اهل الامانة على وحيه و حمّلهم الى المرسلين ودايع امره و نهيه يعنى خلق كرد در ميان ملائكه كه متّصف بان اوصاف بودند كه عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون باشد اهل امانت بر وحى خود را و متحمّل گردانيد ايشان را در فرستادن بسوى پيغمبران امانتهاى امر و نهى خود را و عصمهم من ريب الشّبهات فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته و امدّهم بفوائد المعونة و اشعر قلوبهم تواضع اخبات السّكينة يعنى معصوم گردانيد و واپائيد ايشان را در معارف الهيّه از شكّ شبهات و وساوس شيطانى پس نيست از ايشان كسى كه منحرف باشد از راه رضاى او و تقويت و كمك كرد ايشان را در تحصيل منافع معونت و معيشت ايشان كه علوم و معارف باشد و اعلام و تعليم كرد بدلهاى ايشان فروتنى و خشوع قرار و ارام يعنى تواضعى را كه مستلزم خشوع مستلزم ارام باشد در دلهاى ايشان خلق كرد و فتح لهم ابوابا ذللا الى تماجيده و نصب لهم منارا واضحة على اعلام توحيده يعنى گشود از براى ايشان درهاى آسانى را بسوى اصناف تمجيد و ستايش او و نصب كرد از براى ايشان علامتهاى ظاهره واضحه يعنى دلائل قطعيّه بر بلنديهاى توحيد و يگانگى او كه توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى باشد لم يثقّلهم موصرات الاثام و لم يرتحلهم عقب اللّيالى و الايّام يعنى سنگين بگناه نمى‏گرداند ايشان را اسباب گناهان سنگين زيرا كه نفس امّاره سبب گناه در ايشان نيست و كوچ نمى‏دهد ايشان را و از حالى بحالى نمى‏گرداند ايشان را تعاقب شبها و روزها زيرا كه برتر از زمان باشند و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم و لم يعترك الظّنون على معاقد يقينهم يعنى منازعه نمى‏تواند كرد محرّكات و دواعى تشكيكات با جزم اعتقاد ايشان و جدال نمى‏تواند كرد وهمها بر بستن يقين ايشان زيرا كه اسباب شكوك و اوهام كه نفس امّاره است در ايشان نيست و لا قدحت قادحة الاحن فيما بينهم و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم و سكن من عظمته و هيبة جلالته فى اثناء صدورهم يعنى اتش نمى‏دهد اتش زنه حسد در ميان ايشان زيرا كه قوّه شهويّه و غضبيّه در ايشان نيست و رفع نمى‏تواند كرد تردّد خاطر آن چه را كه ملاقات كرده است از معرفت او دلهاى ايشان را يعنى تردّد و تشكيك در معرفت عارض ايشان نمى‏شود زيرا كه معارف ايشان شهودى جبلّى است نه كسبى فكرى و ساكن است و جا گرفته است بزرگى و خوف سلطنت او در وسط سينهاى ايشان و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم يعنى طمع نمى‏كند در ايشان و عارض ايشان نمى‏شود وسوسها پس بكوبد چرك او بر تدبّر و تفكّر ايشان زيرا كه از موسوس محفوظند و منهم من هو فى خلق الغمام الدّلج و عظم الجبال الشّمخ و فى قترة الظّلام الابهم يعنى بعضى از آن ملائكه كسى است كه او از براى خلق كردن ابرهاى سنگين و كوههاى بزرگ بلند است و از براى غبار تاريك سياه است و منهم من قد خرقت اقدامهم نخوم الأرض السّفلى فهى كرايات بيض قد نفذت فى مخارق الهواء و تحتها ريح هفّافة تحبسها على حيث انتهت من الحدود المتناهية يعنى بعضى‏

قبل فهرست بعد