قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  81

لرزيدند بعلّت اين خطبه پوستهاى بدن مردم و گريستند چشمهاى مردم و مضطرب گشتند دلهاى مردم و من النّاس من يسمّى هذه الخطبة الغرّاء يعنى بعضى از مردم نام گذاشتند اين خطبه را بخطبة الغرّاء يعنى خطبه پيشانى سفيد

الخطبة 83

و من كلام له (علیه السلام)فى ذكر عمرو بن العاص يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در گفتهاى عمرو بن عاص عجبا لابن النّابغة يزعم لاهل الشّام انّ فىّ دعابة و انّى امرء تلعابة اعافس و امارس يعنى محلّ تعجّب است از براى پسر زانيه كه عمرو بن عاص باشد كه بوهم اهل شام مى‏اندازد و بايشان مى‏گويد كه در من خصلت مزاح و شوخى است و من مردى باشم بسيار بازى كننده‏ام و مزاول عمل بازى باشم لقد قال باطلا و نطق اثما يعنى بتحقيق كه گفته است قول باطل خلاف واقع را و گويا شده در حالتى كه گناه‏كار و دروغگو بود اما و شرّ القول الكذب انّه ليقول فيكذب و يعد فيخلف و يسئل فيبخل و يسئل فيلحف و يخون العهد و يقطع الألّ فاذا كان عند الحرب فاىّ امر و زاجر ما لم تأخذ السّيوف مأخذها فاذا كان ذلك كان اكبر مكيدته ان يمنح القوم سبّته يعنى بدان كه بدترين گفتن دروغ است بتحقيق كه عمرو عاص مى‏گويد پس دروغگوست و وعده مى‏دهد پس خلف وعده ميكند و سؤال كرده مى‏شود پس بخل مى‏ورزد و سؤال ميكند پس قسم مى‏دهد و ابرام ميكند و خيانت ميكند در عهد و قطع ميكند قرابت و خويشى را پس اگر باشد در وقت جنگ پس چه بسيار امر و ناهى است مادامى كه شمشيرها از غلاف كشيده نشده است يعنى چه بسيار جبونست پس اگر آن شخص است كه وصف شده باشد بزرگتر خدعه او اين كه مى‏بخشد قوم را سوئة و عورت خود را و آن چنانست كه در بعضى از روزهاى جنگ صفّين امير المؤمنين (علیه السلام)روى اورد در ميدان جنگ بعمرو عاص و بخاطر عمرو رسيد كه در دست امير (علیه السلام)كشته خواهد شد و استخلاصى از براى او نيست از روى حيله خود را از اسب انداخت و عورتش را برهنه كرد و برابر امير المؤمنين (علیه السلام)نگاهداشت امير (علیه السلام)چون آن حالت را از آنمكّار ديدند چشم پوشيدند تا بدى او را نبينند عمرو فرصت غنيمت دانسته برگشت بقوم خود مكشوف العورة و باين حيله خلاص شد از كشتن پس باين خدعه مثل گشت و مشهور شد در ميان خلق اما و اللّه انّه ليمنعنى من اللّعب ذكر الموت و انّه ليمنعه من قول الحقّ نسيان الاخرة يعنى بدان قسم بخدا كه منع ميكند مرا از بازى و فعل عبث كردن در ياد بودن مرگ و بتحقيق كه باز مى‏دارد عمرو را از قول حقّ و راست فراموشى اخرت انّه لم يبايع معاوية حتّى شرط ان يؤتيه اتيّة و يرضخ له على ترك الدّين رضيحة يعنى بتحقيق عمرو بيعت نكرد با معويه تا شرط كرد كه باو بدهد بخششى و ببخشد او را بر واگذاشتن دين عطيّه كه حكومت شهر مصر باشد پس قصد بيعت عمرو بن عاص با معويه و از دين بيرون رفتن و انكار حقّ كردن تحصيل دنيا بود و بس

الخطبة 84

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له الاوّل لا شي‏ء قبله و الاخر لا غاية له يعنى شهادت مى‏دهم و علم قطعى باين دارم كه نيست مستحقّ مر بندگى مگر خدا يعنى ذات مستجمع جميع صفات كمال و نعوت جلال يگانه است شريكى از براى او نيست در ذات و در صفات و در افعال قوله (-  تعالى- ) لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ زيرا كه اگر خدا دو باشد لازم ميايد كه يك بعينه دو شود چنانچه گذشت اوست اوّل و مبدء جميع موجودات زيرا كه سواى خدا ممكن باشند و ممكن بى‏اوّل نباشد و اوّل ممكن غير از واجب نشود و واجب غير از خدا نباشد و نيست چيزى پيش از او پس ازلى است و الّا اگر حادث باشد محدّث او پيش از او باشد و اخر و غايت و مقصود تمام موجوداتست زيرا كه غير از او يكسر ناقصند بذاته و طالب كمال و مكمّل باشند بذاته و خدا است كامل مطلق و عين كمال و مكمل و باين سبب معاد هر شي‏ء نيز باشد و فى الادعيّة يبقى و يفنى كلّ شي‏ء و غايت و نهايتى از براى او نيست پس ابدى است و فنا ندارد و الّا لازم ميايد كه ازلى نباشد و هست و نيست شود لا تقع الاوهام له على صفة يعنى نمى‏رسند وهمها بصفتى از براى او زيرا كه صفت زائده ندارد تا وهمهاى واصفين باو برسد چنانچه گذشت و لا تعقد القلوب منه على كيفيّة يعنى اعتقاد نمى‏كنند دلها بچگونگى از ذات او زيرا كه محيط على الاطلاق محاط نشود تا كيفيّت حقيقت و ذات او معلوم گردد و لا تناله التّجزية و التّبعيض يعنى روا نيست او را اجزاء و اعضاء داشتن و الّا لازم ميايد امكان و احتياج و لا تحيط به الابصار و القلوب و احاطه نمى‏كند باو و در نمى‏يابد او را چشمها و دلها يعنى ديده نمى‏شود بچشم و خيال زيرا كه محدود و محصور نشود و الّا لازم ميايد امكان منها فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالاى السّواطع يعنى پند بگيريد و قبول نصيحت كنيد بنصايح و موعظهائى كه نفع بخشنده‏اند شما را در اخرت و عبرت بگيريد بعلامتهاى واضحه واقعه بر ديگران از حوادث و نوازل و ازدجروا بالنّذر البوالغ و انتفعوا بالذّكر و المواعظ يعنى بپذيريد منع از گناه را بسبب تخويفات بالغه بسر حدّ كمال پيغمبران و منتفع شويد بگفتار و وعظهاى نصيحت‏كنندگان فكان قد علقتكم مخالب المنيّة و انقطعت منكم علائق الامنيّة بيان كلام سابق است يعنى عبرت بگيريد از احوالات عارضه بر ديگران بطورى كه گويا كه بتحقيق معلّق ساخته است شما را چنگالهاى شير درنده مرگ چنانچه ابناى نوع شما را هر روز درنده مرگ بچنگالش معلّق مى‏سازد و هلاك ميكند و چنانچه منقطع است دلبستگيهاى مرادات و ارزو از امثال و اقران شما بسبب مرگ پس گويا منقطع است از شما دلبستگيهاى شما بسبب موت و مرگ و دهمتكم مفظعات الامور و السّياقة الى ورد المورود يعنى گويا كه فرو گرفته است شما را شدّتهاى امور مهلكه مثل سكرات مرگ و رانده شدن بسوى اب وارد شده يعنى شربت ناگوار چشيدنى مرگ چنانچه ديگران را فرو گرفته است و ديگران رانده شده‏اند و كلّ نفس معها سائق و شهيد سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها يعنى و هر نفسى با او باشد راننده كه طبيعت مقتضيه و بقاء متصرّمه او باشد و شهادت‏دهنده كه شهادت مى‏دهد بر نيكى و بدى او از اعتقادات و ملكات‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  82

نفسانيّه باقيّه با او ان راننده‏ايست كه ميراند ان نفس را بسوى روز محشر او و ان شاهد شاهديست كه شهادت مى‏دهد بر او بعمل و كردار او منها فى صفة الجنّة يعنى بعضى از آن خطبه است در وصف بهشت درجات متفاضلات و منازل متفاوتات يعنى بهشت صاحب مراتب متفاضله است كه بعضى فضيلت و زيادتى دارند بر بعضى در بلندى و شرافت و صاحب منزلهاى متفاوته است كه بعضى با بعضى تفاوت دارند در زينت و خوبى و اهل بهشت بر دو صنف باشند چنانچه در قران مجيد ياد فرموده صنف اوّل مقرّبين باشند كه صاحب درجات بالا و منازل اعلا باشند و اين صنف را نيز مراتب متفاضله و منازل متفاوته باشد و انها كسانى باشند كه كامل باشند بحسب علم و عمل هر دو و علم را مراتب غير متناهى است و عمل را بحسب علم نيز پس صاحب علم و عمل را مراتب مختلفه غير متناهيه باشد صنف دويّم اصحاب يمين باشند كه تالى و پست‏تر از صنف اوّل باشند و انها كسانى باشند كه كامل باشند يا بحسب علم فقط و اكتفا كرده باشند در عمل بقدرى كه باعث نجات باشد و يا كامل باشند بحسب عمل و اكتفا كرده باشند در علم بقدرى كه از هلاكت رسته باشند و بهشت نصيب ايشان نيز صاحب درجات و منازل متفاوته است بحسب تفاوت علم و عمل و اهل دوزخ اصحاب شمال باشند مقابل اهل بهشت در اصناف و مراتب و منازل نعوذ باللّه منهم لا ينقطع نعيمها و لا يظعن مقيمها و لا يهرم خالدها و لا ييأس ساكنها يعنى منقطع نمى‏گردد لذّتهاى بهشت و سير و حركت به بيرون نمى‏كند ساكن در بهشت و پير و شكسته نمى‏شود باقى در بهشت و بؤس و شدّت و حزن نمى‏رسد بر ارام دارنده در بهشت

الخطبة 85

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است قد علم السّرائر و خبر الضّمائر له الاحاطة بكلّ شي‏ء و الغلبة لكلّ شي‏ء و القوّة على كلّ شي‏ء يعنى بتحقيق كه خدا داناى جميع نهانى‏ها است و آگاه تمام انديشه‏ها است يعنى عالم است بمبادى و اسباب هر چيز و دانا است بر مقتضيات و اثار هر چيز از براى اوست احاطه ظهور و شهود بهر چيز و از براى اوست غلبه علّيت از براى هر چيز و از براى اوست توانائى بر هر چيز يعنى از براى اوست علم و علّيّت و قدرت بر جميع عوالم امر و خلق قوله تعالى إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ فليعمل العامل منكم فى ايّام مهله قبل ارهاق اجله و فى فراغه قبل اوان شغله و فى متنفّسه قبل ان يؤخذ بكظمه يعنى پس بايد عمل بندگى بجا اورد بندگى كننده شما در روزهاى مهلت او پيش از نزديك‏شدن وقت مرگ او و در زمان فراغت او پيش از مشغول شدن بشغل مردن او و در زمان وسعت نفس او پيش از گرفتن مجراى نفس او و ليمهد لنفسه و قدمه و ليتزوّد من دار ظعنه لدار اقامته يعنى بايد هموار بكند مكانى را از براى ارام نفس خود و قرار قدم خود و بايد توشه بردارد از سراى رفتن دنياش از براى خانه ماندن اخرت خود فاللّه اللّه عباد اللّه فيما استحفظكم من كتابه و استودعكم من حقوقه يعنى بترسيد خدا را بترسيد خدا را اى بندگان خدا در چيزى كه طلب كرد و امر كرد شما را بنگاهدارى و رعايت او از كتاب خود و در چيزى كه امر كرد شما را بامانت‏دارى او از حقوق خود كه عبارت از اطاعت و بندگى باشد فانّ اللّه سبحانه لم يخلقكم عبثا و لم يترككم سدى و لم يدعكم فى جهالة و لا عمى يعنى پس بتحقيق كه خداى منزّه از نقص خلق نكرده است شما را عبث يعنى بى‏فايده و فعل خدا اگر چه علّت غائى ندارد امّا غايت و فائده دارد زيرا كه باعث فعل او جود ذاتى اوست و چيزى ديگر نيست كه سبب فاعليّت او گردد و الّا لازم ميايد كه مستكمل و ناقص باشد امّا البتّه افعال او بايد با غايت و فائده باشند زيرا كه فعل بى‏فائده بر حكيم روا نيست و فائده فعل كمالاتيست كه آن فعل امكان وصول بان دارد در حدّ ذات خود و بدون او ناقص باشد اگر چه باعث بر فعل منحصر باشد در جود ذاتى لكن اشياء فى حدّ ذواتها صاحب غايات و فوائده و منافع باشند در نظام كلّ و خلقت انها چنانچه از جود ذاتيست رساندن انها بغايات نيز جود ديگر است پس باين سبب وانگذاشته است شما را مهمل و بى‏راهنما نگذاشته است شما را در جهل و كورى از راه رسيدن بغايات و فوائد مقتضيات ذوات شما را چنانچه اسباب حيات شما را از اكل و شرب و ساير ما يحتاج زندگانى از براى شما مهيّا ساخته است و شما را بان راهبر گردانيده اسباب رسيدن بغايات را بر وجه كمال از براى شما اماده گردانيده و شما را بان راهبر گردانيده از ارسال رسل و انزال كتب و حجّت بر شما تمام شده قوله (-  تعالى- ) إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى‏ وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ قد سمّى اثاركم و علم اعمالكم و كتب اجالكم يعنى بتحقيق نام اورد و ظاهر گردانيد آثار و غايات مترتّبه بر ذات شما را و دانست نتايج و ثمرات اعمال شما را و مقدّر و معيّن ساخت مقدار عمر شما را كه در آن مقدار بغايات ذاتيّه خود مى‏رسيد از سعادت و شقاوت و انزل عليكم الكتاب تبيانا لكلّ شي‏ء و عمّر فيكم نبيّه ازمانا حتّى اكمل له و لكم دينه فيما انزل من كتابه الّذى رضى لنفسه يعنى فرستاد بر شما كتاب و قران را در حالتى كه مبيّن از هر مقوله چيزيست از براى شما و عمر و زندگانى داد در ميان شما پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)خود را در مدّت مديدى تا آن كه كامل و تمام گردانيد از براى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)خود و از براى شما دين خود را در آن چيزى كه فرستاده است از كتاب خود آن چنان دينى كه راضى شده از براى نفس خود يعنى دينى كه لايق بجلال او و بر وفق حكمت اوست در تكميل شما يعنى انزال كتاب و تعمير پيغمبر

( صلی علیه و آله و السلام)از براى تكميل دين است از براى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و از براى شما و تشريك پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)با ايشان در دين از جهة تديّن و تعبّد اوست باين دين مثل ايشان و از جهة مزيد تحريص و تحريك ايشان است در اقامه دين و انهى اليكم على لسانه محابّه من الاعمال و مكارهه و نواهيه و اوامره يعنى اعلام كرد بسوى شما بر زبان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)خود محبوبهاى خود را از اعمال شما و مكروههاى خود را از اعمال و منهيّات خود و مأمورات خود را از افعال شما و محبوب و مكروه بودن اعمال عبارت از جزاء نيك و بد دادن اوست بر اعمال فالقى اليكم المعذرة و اتّخذ عليكم الحجّة و قدّم اليكم بالوعيد و انذركم بين يدي عذاب شديد يعنى پس انداخت بسوى شما عذر عذاب شما را و گرفت بر شما حجّة مؤاخذه از شما را در تقصير و عصيان كردن شما و پيش داشت بسوى شما وعيد را و تخويف كرد شما را در پيش روى عذاب سخت شما

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  83

يعنى اوّل وعيد و انذار كرد پيش از عذاب آخرت تا از براى شما معذرت و حجّتى باقى نماند فاستدركوا بقيّة ايّامكم و اصبروا لها انفسكم فانّها قليل فى كثير الايّام الّتى تكون منكم فيها الغفلة و التّشاغل عن الموعظة يعنى پس تدارك بكنيد در بقيّه ايّام عمر شما آنچه را كه فوت شده از اطاعات و حبس و حصر كنيد نفسهاى شما را از براى آن بقيّه اوقات در طاعت خدا بعلّت آن كه بقيّه عمر شما بسيار كم و اندكست در جنب ايّام و اوقات بسيارى كه بود از براى شما در ان اوقات غفلت و روگرداندن از وعظ و پند و لا ترخّصوا لانفسكم فتذهب بكم الرّخص مذاهب الظّلمة يعنى مرخّص مسازيد مر نفسهاى شما را در مشتهيات و خواهشهاى او از لذّات و امتعه دنياويّه پس اين رخصت روانه گرداند شما را بسوى رفتارهاى ستمكاران بر نفسهاى خود كه گناهكاران باشند زيرا كه رخصت نفس در شهوات مباحه و مكروهه باعث كشيدن او مى‏شود بمحرّمات و لا تداهنوا فيهجّم بكم الادهان على المعصية يعنى مساهله در پرهيزكارى و احتياط نكنيد كه داخل مى‏سازد ناگهان اين مساهله شما را بر معصيت خدا عباد اللّه انّ انصح النّاس لنفسه اطوعهم لربّه يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه نصيحت كننده‏ترين مردم مر نفس خود را اطاعت كننده‏ترين ايشانست مر پروردگار خود را زيرا كه از اطاعت پروردگار محافظت كرده است او را از عذاب و رسانده است او را بثواب و انّ اغشّهم لنفسه اعصاهم لربّه يعنى فريب دهنده‏ترين مردم مر نفس خود را عصيان كننده‏ترين ايشانست مر پروردگار خود را بتقريب آن كه او را بهلاكت انداخته است و المغبون من غبن نفسه و المغبوط من سلم له دينه و السّعيد من وعظ بغيره و الشّقىّ من انخدع لهواه و غروره يعنى مغبون كسى است كه مكر كرده باشد با نفس خود و او را بمهلكه انداخته باشد و مسرور و خوشحال كسى است كه سالم مانده باشد از براى او دين او زيرا كه سرمايه تعيّش و خوش گذراندن از براى او مانده است و نيكبخت كسى است كه پند گرفته باشد بسبب نكتهاى غير و بدبخت كسى است كه فريب خورده باشد از خواهش نفسانى و غرور خود و اعلموا انّ يسير الرّياء شرك يعنى بدانيد كه اندك از ريا شركست بخدا زيرا كه هر كه عبادت كند از براى غير خدا البتّه انغير را شريك خدا دانسته در تاثير و مجالسة اهل الهواء منساة للايمان و مخضرة للشّيطان يعنى همنشينى با اهل خواهش نفسانى سبب است از براى فراموشى ايمان و سبب است از براى حضور شيطان در قلب زيرا كه مجالست مؤثّر است و اخلاق جليس مسرى است و چنانچه در صاحب هواء نفس ايمان فراموش است و با شيطان كه شدّت قوّت شهويّه باشد هم آغوش پس در جليس او نيز فراموش و هم‏آغوش باشد جانبوا الكذب فانّه مجانب للايمان يعنى دورى كنيد از دروغ گفتن كه دروغ دوركننده و سبب دورى ايمانست زيرا كه دروغ‏گو امن از گفتن دروغ بر خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)نيست و دروغ بر خدا و رسول

( صلی علیه و آله و السلام)مخرج از ايمانست پس بتحقيق دروغ معدّ و سبب خروج از ايمان باشد الصّادق على شفا منجاة و كرامة و الكاذب على شرف مهواة و مهانة يعنى راستگو نشسته است بر كنار نجاة و رستگارى از درياى هلاكت و نشسته است بر كرامت و دروغگو ايستاده است بر جائى كه مشرفست بر اوفتادن در چاه هلاكت و ايستاده است بر مهانت و خوارى و لا تحاسدوا فانّ الحسد يأكل الإيمان كما تأكل النّار الحطب يعنى حسد بر يكديگر نبريد از جهة اين كه حسد مفنى ايمانست يعنى سبب و معدّ فناء ايمانست چنانچه اتش مفنى هيزم است و لا تباغضوا فانّها الحالقة يعنى دشمنى نورزيد زيرا كه دشمنى مثل تيغ تند سرتراش است يعنى سبب و معدّ است از براى قتل و جراحت و اعلموا انّ الامل يسهى العقل و ينسى الذّكر يعنى بدانيد كه آرزوهاى دنيا مى‏اندازد عقل را در نسيان و غلط و فراموش مى‏گرداند ذكر اخرت را فاكذبوا الامل فانّه غرور و صاحبه مغرور يعنى كاذب و دروغگو بدانيد ارزو را بسبب اين كه فريب‏دهنده است و صاحب او فريب‏خورده شده اوست

الخطبة 86

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و در اين خطبه بيان مى‏شود اوصاف اولياء خدا و صفات اولياء طاغوت تا خلق روگردان شوند از اولياء طاغوت و متمسّك گردند باولياء خدا امّا بيان اوصاف اولياء خدا عباد اللّه انّ من احبّ عباد اللّه اليه عبدا اعانه اللّه على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه دوست‏ترين بندگان خدا نزد خدا بنده‏ايست كه اعانت و يارى كرده است خدا او را بر تسلّط بر نفس امّاره‏اش يعنى باستعانت خدا فائز شده است بجهاد فى اللّه و مطيع و منقاد گردانيده است نفس امّاره خود را از براى سلطان عقل و عقل خود را بر نفس خود مسلّط گردانيده است پس باين جهة شعار خود ساخته است حزن و اندوه هجران و دورى از ملائكه مقرّبين و رفقاء صالحين را و رداء خود گردانيده است خوف و ترس و بيم را كه مبادا از براى او لغزشى و غفلتى حاصل شود و شيطان نفس فرصت يابد و او را منحرف گرداند از طريق مستقيم و بمقصود نرسد و بياران ملحق نشود قوله ( صلی علیه و آله و السلام)قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرّحمن فزهر مصباح الهدى فى قلبه و اعدّ القرى ليومه النّازل به يعنى پس روشن شد چراغ هدايت در دل او و مهيّا كرد ضيافت از براى روز نزول مهمان مرگ وارد بر او فقرّب على نفسه البعيد و هوّن الشّديد يعنى نزديك گردانيد بر نفس خود دور را يعنى مرگ را كه در نظر او دور بود و وحشت از او داشت مأنوس خود گردانيد و دائم با خيال او قرين شد و اسان گردانيد بر خود شدائد و نوازل دنيا را باميد ثواب اخرت يا آن كه نزديك گردانيد بر نفس امّاره سلطان عقل را كه دور از او بود و اسان ساخت خدمت و فرمانبردارى عاقله را كه بسيار بر او دشوار بود نظر و ابصر و ذكر فاستكبر يعنى فكر كرد در خلقت اسمان عالم علوى و زمين عالم سفلى پس بينا شد و معرفت بمبدء حاصل كرد و ذاكر مبدء گرديد و از او غافل نشد پس تحصيل كرد علوم و معارف كثيره غير متناهيه را زيرا كه صفات كمال و نعوت جلال خدا غير متناهى است قوله (-  تعالى- ) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي (أَنْفُسِهِمْ ما) خَلَقَ (اللَّهُ) السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ يا آن كه چشم عقل را باز كرد و مبدء را ديد بضرورت پس ذاكر مبدء شد و گرديد كثير بحسب علم و معرفت و تحصيل كرد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  84

علم بجميع اشياء را زيرا كه علم بعلّت علم بمعلولست قوله (-  تعالى- ) سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ فارتوى من عذب فرات سهّلت موارده فشرب نهلا و سلك سبيلا جددا پس سيراب شد از اب گواراى شيرين معرفتى كه راه ورود بان اسان بود كه عبارت از سفر من الخلق الى الحقّ باشد پس نوشيد سراب سرد كافورى را در اوّل ورود بمنزل و مقصود كه موجب سكون و اطمينانست كه سير فى الحقّ باشد و سفر كرد و راه رفت در راه هموار روى زمين استحقاق ارشاد و هدايت خلق كه سفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ باشد قد خلع سرابيل الشّهوات و تخلّى من الهموم الّا همّا واحدا تفرّد به فخرج به من صفة العمى و مشاركة اهل الهوى يعنى در حالتى كه كند از خود پيراهن‏هاى شهوات نفسانيّه را و خالى شد از غمهاى مقتضيات قواى شهويّه و غضبيّه نفس و باقى گذاشت يك اندوه را و تنها ماند با او كه اندوه قرب حضور دائمى باشد كه اندوه عقلست پس بتقريب اين خلع و تفرّد در اندوه بيرون شد از صفت كورى جهل و مشاركت با اهل هوا و ارباب طبيعت و گرديد از حزب ملائكه و عالم عقلى و صار مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الرّدى يعنى گرديد كليد گشودن درهاى هدايت بر روى خلق و قفل بستن درهاى ضلالت بر روى عباد قد ابصر طريقه و سلك سبيله و عرف مناره و قطع غماره و استمسك من العرى باوثقها و من الجنان بامتنها يعنى بتحقيق كه ديد راه هدا را و رفت راه او را و شناخت علامت او را و قطع و رفع كرد زحمت و شدّت او را و چنگ در زد از حلقهاى اسماء اللّه بمحكم‏ترين انها كه اسم جامع اللّه باشد يعنى مظهر اسم جلاله شد و متخلّق باخلاق اللّه گرديد و تمام كرد مكارم اخلاق را و از ريسمانهاى ربط ميان خلق و خالق استوارترين انها را كه تحقّق در مرتبه عبوديّت محضه باشد و مشرّف شد بشرف خطاب عبدى فهو من اليقين على مثل ضوء الشّمس قد نصب نفسه للّه فى ارفع الامور من اصدار كلّ وارد عليه و تصيير كلّ فرع الى اصله يعنى او پس از براى اظهار يقين كه نور حقّ مثل نور شمس است كه روشنى‏بخش عالم ظلمات و مظهر مخفيّاتست زيرا كه انسان كامل نور بحت و منوّر اسمان و زمين روشن كننده ظلمات ماهيات و رافع نقايص و جهالاتست بتحقيق كه نصب كرد و راست واداشت نفس و ذات خود را از براى خدا در بلندترين امور كه هدايت خلق و رساندن خلق بحقّ باشد از جهة صادر ساختن مطلوب و مقصود هر كه بر او وارد گردد و ملتجى باو شود و او را بكمال مطلوب او رساند يا آن كه از جهة صادر ساختن جواب هر مسئله كه بر او وارد گردد و از او پرسند و از جهة برگرداندن هر فرعى را بسوى اصل خود يعنى رساندن هر مخلوقى را بخالقش و معلولى را بعلّتش و بنده را بخدايش و اين مرتبه عبارتست از سفر فى الخلق بالحقّ مصباح ظلمات كشّاف عشوات مفتاح مبهمات دفّاع معضلات دليل فلوات يعنى ان بنده است چراغ هر تاريكى و بردارنده هر حجابى و كليد گشاينده هر مشتبهى و دفع‏كننده هر مشگلى و راه بر گمشده هر بيابانى يقول فيفهم و يسكت فيسلّم يعنى مى‏گويد پس فهماننده است نه بر جهل و شكّ افزاينده و ساكت مى‏شود پس تسليم كرده شده است نه خاموش از روى نادانى قد اخلص للّه فاستخلصه يعنى بتحقيق كه خالص ساخت خود را از براى خدا پس خدا گردانيد او را خالص يعنى كمال خالص و خالص از جميع نقايص فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه يعنى پس او است از اصلهاى دين خدا و ميخهاى زمين خدا زيرا كه جواهر معارف دينيّه از او زايد و زمين قابليّات از او اسايد قد الزم نفسه العدل فكان اوّل عدله نفى الهوى عن نفسه يعنى لازم نفس خود گردانيده است عدالت را پس بوده است ابتداء عدالت او رفع هوا و خواهش از نفس خود و چون عدل عبارتست از تسخير قوّه غضب و شهوت مر سلطان عقل و شرع را و اعتدال قوّه غضبيّه شجاعتست و اعتدال قوّه شهويّه عفّتست و اين هر دو تعديل لازم نفى هوا و خواهش است از نفس و نفى هوا علّتست از براى اين دو تعديل و باين سبب اوّل عدل نفى هوا باشد يصف الحقّ و يعلمه يعنى وصف ميكند حقّ را از براى غير يعنى امورى كه غايت او حقّ است و عمل ميكند بان لا يدع للخير غاية الّا امّها و لا مظنّة الّا قصدها يعنى وانمى‏گذارد امورى را كه غايت او چيزى يقينى باشد مگر آن كه قصد او ميكند و نه مظنّه چيزى را مگر آن كه قصد او نيز ميكند قد امكن الكتاب من زمامه يعنى بتحقيق كه مكين و سوار است بر كتاب خدا از جهة تمكّن بر لجام او كه فهم معانى او باشد فهو قائده و امامه يعنى پس او است كشاننده لجام او بسوى مطالب و احكام و او است امام او يعنى جارى‏كننده احكام او يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل حيث كان منزله يعنى مكان مى‏جويد در جائى كه مكان بار امتعه و اقمشه قران باشد و منزل مى‏گيرد در جائى كه

منزل او باشد يعنى دلائل قرآن را در مدلولات خود و احكامش را در مواضع خود جارى مى‏سازد و عارفست بدلائل و احكام قرآنى و امّا صفات اولياء طاغوت و اخر قد تسمّى عالما و ليس به يعنى بنده ديگر است از بندگان خدا كه اخذ كرده است عالم را رسم خود و حال آن كه نيست عالم فاقتبس جهائل من جهّال و اضاليل من ضلّال يعنى پس كسب كرده است نادانيها را از نادانان و گمراهى را از گمراهان يعنى متّصفست بصفات جهل و ضلالت بتقريب ارتكاب باسباب جهل و ضلالت كه نخوت و غرور و كبر و حسد و شهوات نفسانيّه و حبّ رياست دنيوى باشد كه مانع است از دفع و معالجه مرض جهل و ضلالت بعلاج سؤال از دانا و راهنما و نصب للنّاس اشراكا من حبائل غرور و قول زور يعنى گسترده است از براى فريفتن مردم دامهاى بافته شده از ريسمانهاى خدعه و فريب و تزوير بى‏ثمر و گفتارهاى دروغ با ضرر قد حمل الكتاب على ارائه و عطف الحقّ على اهوائه يؤمن من العظائم و يهوّن كبير الجرائم يعنى حمل كرده است قران را بر رأيهاى خود و منحرف گردانيده است حقّ را بر نهج خواهشهاى خود امن دهنده عقوبتهاى بزرگست و اسان گرداننده معصيتهاى كبيره است يقول اقف عند الشّبهات و فيها وقع و يقول اعتزل البدع و بينها اضطجع يعنى مى‏گويد كه بازميايستم در نزد شبهات و حال آن كه افتاده است در ان و مى‏گويد دورى مى‏گزينم از بدعتها و حال آن كه خوابيده است در ميان ان يعنى بمردم اظهار ميكند ورع‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  85

خود را كه توقّف ميكند و بازميايستد از متشابهات و اجتناب ميكند از بدع و خلاف شرع و حال آن كه چون جاهل باحكام شرع و مواقع انست هر حكمى كه ميكند بعنوان تشكيك و شبهه است در نظر او بى‏شبهه و چون شغل او خلاف شرع و بدعت است پس مضطجع است در بدعت در واقع فالصّورة صورة انسان و القلب قلب حيوان لا يعرف باب الهدى فيتّبعه و لا باب العمى فيصدّ عنه يعنى پس صورت و شكل او شكل انسانست و دل او دل حيوان بى‏عقل است نمى‏شناسد درى را كه هدايت و راه راست تا رو بسوى ان اورد نمى‏شناسد درى را كه كورى و گمراهى است تا بر روى خود در بندد فذلك ميّت الاحياء پس آن مرده زندها است يعنى مرده است بحسب عقل اگر چه در ميان زندهاى حسّ است فاين تذهبون و انّى تؤفكون و الاعلام قائمة و الايات واضحة و المنار منصوبة فاين يتاه بكم يعنى هرگاه اوصاف اولياء اللّه و اولياء طاغوت شناخته شد و واضح شد رشد از غىّ و حقّ از باطل پس كجا مى‏رويد و بكجا رجوع مى‏كنيد امور دين خود را و حال آن كه بيرقهاى حقّ برپا است و دلائل راستى واضح است و منار هدايت منصوبست پس در كدام بيابان سرگردان كرده‏اند شما را بل كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم و هم ازمّة الحقّ و السنة الصّدق يعنى بلكه بسيار تعجّب است كه چگونه گمراه شده‏ايد و حال آن كه در ميان شما عترت و اهل بيت پيغمبر شما هستند و ايشان مهارهاى رسيدن بحقّ باشند و زبانهاى صدق و راستى باشند فعل ايشان حقّ و قول ايشان صدق باشد فانزلوهم باحسن المنازل القران وردوهم ورود الهيم العطاش يعنى منزل بدهيد ايشان را در بهترين منزل از منزلهاى قران يعنى محبّت ايشان را در دلهاى شما جا بدهد و دل بهترين منزلست از منزلهاى قران زيرا كه منزل بمعنى قران دلست اگر چه قران در كتاب و در لفظ نيز منزل دارد و وارد ايشان بشويد كه منبع اب حيات علمند مثل ورود شتران تشنه بسيار تشنه بر ابگاه ايّها النّاس خذوها عن خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّه يموت من مات منّا و ليس بميّت و يبلى من بلى منّا و ليس ببال يعنى اى مردمان اخذ بكنيد امارت و خلافت را از ختم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه گفت بتحقيق كه مى‏ميرد بموت طبيعى كسى كه مرده است از ما بموت ارادى و حال آن كه نمرده است و كهنه و بى‏كار بى‏منفعت مى‏شود از جهة سلب حواسّ و قواى طبيعيّه بسبب موت كسى كه بيكار و بى‏فائده شده است حواسّ و قواى او در شهوات دنيويّه بحسب اراده و حال آن كه قوا و حواسّ او بيكار و بى‏منفعت نشده است بدانكه موت طبيعى عبارتست از قطع علاقه نفس انسانى از بدن حيوانى و حواسّ و قواى ان بسبب خراب شدن بدن و قوا و حواسّ ان بسببى از اسباب طبيعيّه از انحراف مزاج يا قتل و يا حرق و يا غرق و يا مانند اينها و موت ارادى عبارتست از قطع علاقه نفس انسانى از بدن و مشتهيات و مقتضيات او باراده و اختيار بسبب انزجار و نفرت از دنيا و مشتهيات او و شدّت شوق او بلقاء پروردگار خود مادامى كه در دار دنيا باشد و هر كس كه باراده و اختيارش قطع علاقه از دنيا كرده است بالمرّه و مشغول باطاعت و بندگى پروردگار است و كارش تحصيل معرفت و كسب اخلاق حسنه و سلب صفات رذيله است و نفس امّاره‏اش را مطيع و منقاد عقلش گردانيده است مثل انبياء و اولياء و خلّص شيعيان ايشان كه از اهل ايشانند بمحض ارتحال از دنيا بملائكه مقرّبين ملحق مى‏گردند و نشأت و اطوار عالم برزخ از براى او نيست و نشأت برزخيّه را در دنيا گذرانيده است و از براى او نيست مگر موته اولى كه ارتحال از دنيا باشد و حىّ باشد بحيات ابدى و از براى او موت عالم برزخى نمى‏باشد چنانچه در قران مجيد است لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ و بمحض موت ارادى حيات واقعى ابدى و لذّات و تنعّمات باقيه غير منقطعه بهمرسانيده است امّا مادامى كه در قيد حيات طبيعيّه است اگر چه مقيّد بان نباشد كما هو حقّه و كما ينبغي بان نمى‏تواند رسيد و بعد از فراغت از دنيا يكباره بكمال ان برميخورد پس موت احترامى يا موت ارادى موجب حيات ابدى اخرويست و از اين موت حيات حاصل كرده است و همچنين حواسّ و قواى بدن را كه باراده و اختيار در مشتهيات انها بيكار و بى‏فائده گردانيده باشد با بى‏كاره و بى‏منفعت شدن انها بموت طبيعى حاصل مى‏شود از براى او حواس و قواى عقلى باطنى دائمى اخرتى پس در حقيقت و واقع قواى و حواسّ از او منهدم و منعدم نشده است بلكه اقوى و اشدّ از ان از براى او بهمرسيده است پس صحيح است كه ميّت وبالى نيست و اين رتبه و مرتبه مختصّ سابقين و مقرّبين باشد و اصحاب يمين اگر چه رستگار و با روح راحت باشند امّا راحت انها در عالم برزخست تا روز قيامت و بعد از اين ببهشت عنبر سرشت فائز گردند و از براى انها دو موت طبيعى باشد يكى موت طبيعى دنيوى و ديگرى موت طبيعى برزخى و اندراس و انعدام حواسّ و قواى طبيعيّه دنيويّه در عالم برزخ و قبر با محفوظ بودن اصل بنيه و اعضاء بدن در قبر تا روز محشر منافى نيست چنانچه در باره انبياء و اولياء و خلّص شيعه مأثور و منقولست زيرا كه بعنوان قطع در قبر و برزخ از براى بنيه و بدن صاحب عظم و لحم و شحم دنيويّه در صورتى كه محفوظ باشد قوى و حواسّ دنيويّه نمى‏باشد بلكه يا صاحب قواى و حواسّ عقليّه است چنانچه از براى اوّلين است و يا صاحب قوى و حواسّ بدن برزخى مثالى است چنانچه حال آخرين است فلا تقولوا بما لا تعرفون فانّ اكثر الحقّ فيما تنكرون يعنى قائل و معتقد نشويد بچيزى كه نمى‏شناسيد حقّ است از جهة آن كه در چيزهائى كه شما منكريد بيشتر ان حقّ است يعنى حقّ را نمى‏شناسيد از جهة آن كه بيشترين چيزهائى كه شما منكريد حقّست پس اگر حقّ را مى‏شناختيد انكار حقّ نمى‏كرديد و اعذروا من لا حجّة لكم عليه و انا هو يعنى معذور داريد و ملامت نكنيد كسى را كه نيست حجّتى و راه حرفى از براى شما بر او يعنى كسى كه در حقّ شما در ارشاد كوتاهى نكرده و شما را بر او حجّتى نيست كه در ارشاد ما تقصيرى كرده اگر ضررى ببينيد در مخالفت با او او را معذور داريد كه او تقصيرى نكرده در حقّ شما بلكه شما تقصير كرده‏ايد در نشنيدن قول ناصح مشفق و من باشم آن كس كه شما را بر او حجّتى نيست در ارشاد و پند الم اعمل فيكم بالثّقل الاكبر و اترك فيكم الثّقل الاصغر و ركزت فيكم راية الإيمان و وقفتكم على حدود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  86

الحلال و الحرام يعنى آيا عمل نكردم در شما بثقل بزرگ يعنى تعليم شما نكردم قرآن را كه ثقل بزرگ منست و وانگذاشتم در ميان شما ثقل كوچك را كه عترت من و اهل بيت من باشند چنانچه در حديث مروىّ از عامّه و خاصّه است كه انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و ثقل بمعنى متاع و حشمت مسافرانست كه در منزل مى‏گذارد و هر چيز بزرگ و نفيس را نيز گويند و وجه تسميه قران و اهل بيت بثقلين بهر يك از دو معنى واضح است و فرو كوفتم در ميان شما علم و بيرق ايمان را كه خليفه و جانشين من باشد و مطّلع گردانيدم شما را بر حقيقت حلال و حرام و البستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى يعنى پوشاندم و شامل گردانيدم بر شما لباس عافيت و دفع بليّات را از جهة عدالت خودم و فرش و پهن كردم احسانرا از براى شما از قول و فعل خودم و نمودم بشما و بينا گردانيدم شما را بر خلقهاى خوب از جانب نفس خودم فلا تستعملوا الرّأى فيما لا يدرك قعره البصر و لا يتغلغل اليه الفكر يعنى استعمال نكنيد عقل را در چيزى كه در نمى‏يابد كنه او را ديده بينش و داخل نمى‏شود در او تفكّر و تامّل يعنى در معارف و احكام الهيّه شرعيّه كه عقل در ادراك ان راه ندارد اقدام ننمائيد بمجرّد رأيها و استحسانات عقليّه زيرا كه معرفت معارف الهيّه و احكام شرعيّه ممكن نيست مگر بالهام و وحى و الهام و وحى مختصّ است بصاحبان نفوس قدسيّه مؤيّد من عند اللّه پس در معارف و احكام رجوع كردن بغير صاحب نفس قدسى مؤيّد من عند اللّه ضلالت و گمراهى و موجب خسارت و تباهى است منها حتّى يظنّ الظّان انّ الدّنيا معقولة على بنى اميّة تمنحهم درّها و توردهم صفوها و لا يرفع عن هذه الامّة سوطها و لا سيفها يعنى تا اين كه گمان ميكند گمان كننده كه دنيا بسته شده بر بنى اميّه و محبوس ايشانست مثل ناقه بسته شده بعقال و بند و عطا ميكند ايشان را شير خود را و منفعت خود را و وارد ميشوند بشراب صاف او يعنى بمستى دولت بى‏مخلّ او و برداشته نمى‏شود از اين امّت تازيانه و شمشير دنيا يعنى ذلّت و نكبت دنيا و كذب الظّان لذلك بل هى مجّة من لذيذ العيش يتطعّمونها برهة ثمّ يلفظونها جملة يعنى و دروغ گفت انظانّ انخيالات را بلكه دنيا قطره انداخته شده از اب دهن لذّت زندگانى است مى‏چشند طعم دنيا را در مدّت اندكى پس مى‏اندازند همگى و تمامى انها دنيا را و با وزر و وبال دنيا از دنيا مى‏روند

الخطبة 87

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امّا بعد فانّ اللّه سبحانه لم يقصم جبّارى دهر قطّ الّا بعد تمهيل و رخاء و لم يجبر عظم احد من الأمم الّا بعد ازل و بلاء يعنى بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)بتحقيق كه خداى منزّه از نقص نشكسته است ظلمه و ستم‏كنندگان روزگار را هرگز مگر بعد از تأخير مرگ او و وسعت در عيش و دولت او و جبر استخوان شكسته احدى از امّت را نكرده است مگر بعد از تنگى و شدّت و بلاء بر او يعنى از دولت و سلطنت و تعدّى سلاطين جبابر و ظالم غير عادل و از مظلوم شدن و فقير و دل‏شكسته بودن محزون و غمگين مباشيد كه البتّه خداى جبّار الجبابرة و شكننده سلطنت سلاطين بعد از مهلت چند وقتى و توسعه معيشت مدّتى سلب دولت و سلطنت از ايشان و رفع تسلّط و ظلم و جور ايشان ميكند و تلافى مشقّتها و زحمتهاى ملحوفين و جبر شكستگيهاى مظلومين را بفضل و كرمش مى‏نمايد و فى دون ما استقبلتم من عتب و استدبرتم من خطب معتبر يعنى در نزد چيزى كه رو كرده‏ايد شما باو از شدّت شديد عذاب و پشت كرده‏ايد از مخاطبه و موعظه بسيار متعجّب مى‏باشم و ما كلّ ذى قلب بلبيب و لا كلّ ذى سمع بسميع و لا كلّ ذى ناظر ببصير يعنى نيست هر صاحب‏دلى صاحب عقل و نه هر با گوشى شنونده و نه هر با چشم بينا بلكه انها كه صاحب دل باهوش و گوش شنوا و چشم بينا باشند كسانى باشند كه دل از محبّت دنيا كنده و گوش باوازه شهرت دنيا نداده و چشم از زر و زيور دنيا پوشيده باشند فيا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الفرق على اختلاف حججها فى دينها لا يقتصّون اثر نبىّ و لا يقتدون بعمل وصىّ و لا يؤمنون بغيب و لا يعفّون عن عيب يعنى مى‏خوانم تعجّب را از براى خودم و چه چيز از براى منست كه تعجّب نكنم از خطاء و غلط كردن اين جماعت متفرّقه با مطّلع بودن بر حجّتهاى مختلفه و دلائل كثيره ايشان در دين ايشان كه هر يكى از آنها از براى شناختن حقّ كافيست چه جاى متعدّد انها و ان دلائل كثيره گفتار و كردار و اخلاق و احوال و اوصاف انبياء و اوصياء است كه مجموع در امير (علیه السلام)بحقّ واضح و ظاهر بوده كالشّمس فى وسط السّماء و خلاف اين دلائل در مخالف آشكار بوده مثل روز آشكار پيروى نمى‏كنند وصيّت و گفته پيغمبرى را و متابعت نمى‏كنند كار و كرد وصىّ پيغمبرى را و اعتقاد نمى‏كنند ثواب و جزاء روز قيامت را و باز نمى‏ايستند از عيوب خودشان يعملون فى الشّبهات و يسيرون فى الشّهوات يعنى كسب و كار ميكنند در امور باطله و سفر ميكنند در خواهشهاى نفسانيّه يعنى آن چه خواهش نفس ايشانست بعمل مياورند المعروف فيهم ما عرفوا و المنكر عندهم ما انكروا يعنى مستحسنات در ميان ايشان آن چيزيست كه مستحسن طبع ايشان باشد اگر چه بحسب شرع قبيح باشد و قبيح آن چيزيست كه در نزد ايشان قبيح باشد اگر چه بحسب شرع مستحسن و خوب باشد مفزعهم فى المعزلات الى انفسهم و تعويلهم فى المبهمات على آرائهم يعنى در احكام مشكله رجوع بنفسهاى خود ميكنند هر چه بخاطر ايشان برسد از ان قرار عمل مى‏نمايند اگر چه خلاف گفته خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)باشد و در امور مبهمه مخفيّه از ايشان كه معارف الهيّه باشد اعتماد بر اعتقادات باطله خود ميكنند اگر چه مخالف عقل متين و دين مبين باشد كان كلّ امرء منهم امام نفسه قد اخذ منها فيما يرى بعرى ثقات و اسباب محكمات يعنى باشد هر شخصى از ايشان پيشواى نفس خود بتحقيق كه مى‏گيرد از نفس خود در هر مسئله كه ببيند و هر حكمى كه بنظرش بيايد بحلقها و مستمسكات متقنه و اسباب و دلائل محكمه يعنى از پيش نفس خود و اجتهاد و رأى خود دليل و سبب مى‏جويد در مسائل حلال و حرام و مستمسك نمى‏شود بگفته خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و بقران و احاديث پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بلكه بقواعد و قوانين مخترعه خود اجتهاد ميكند و احكام جارى مى‏دارد

الخطبة 88

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ارسله على حين فترة

قبل فهرست بعد