قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  69

ذليلست زيرا كه غير از خدا معلول و هر معلولى ذليل علّت است و كلّ قوىّ غيره ضعيف يعنى هر با قوّتى غير از خدا ضعيف و ناتوانست زيرا كه غير از خدا البتّه مقهور علّة قاهره است و كلّ مالك غيره مملوك يعنى هر مالكى غير از خدا البتّه مملوكست زيرا كه غير از خدا ممكنست و هر ممكن معلول و متصرّف فيه و مملوك علّة است و علّت و متصرّف و مالك نتواند بود و كلّ عالم غيره متعلّم يعنى هر عالمى غير از خدا متعلّم است زيرا كه عالمست بعلم زائد بر ذات چنانچه موجود است بوجود زائد بر مهيّة و هر عالم بعلم زائد بر ذات البتّه عالم باشد از جانب فاعل علم پس قابل علم و متعلّم باشد البتّه و كلّ قادر غيره يقدر و يعجز يعنى هر قادرى غير از خدا قادر و توانائيست عاجز زيرا كه معلول مضطرّ است در وجود و غير مستقلّست در اختيار و ايجاب پس البتّه عاجز باشد يا هر قادرى غير از خدا مقدور است و عاجز بدليلى كه مذكور شد و كلّ سميع غيره يصمّ عن لطيف الاصوات و يصمّه كبيرها و يذهب عنه ما بعد منها يعنى هر شنونده غير از خدا نمى‏شنود اوازهاى بسيار هموار را و گر مى‏سازد او را اوازهاى بسيار بزرگ مثل رعد و نمى‏شنود او از بسيار دور را زيرا كه غير از خدا مى‏شنود اوازها را بقوّه سامعه جسميّه و ان قوّه را شرائط باشد در ادراك اصوات از دورى و نزديكى و از ان حدّ كه تجاوز كرد ادراك انصوت را نمى‏كند چه در طرف نزديكى باشد مثل اصوات لطيفه خفيّه يا دورى باشد مثل اصوات بعيده و اگر بسيار شديد و بزرگ باشد باعث اختلال و انعدام قوّه مى‏شود كه بعد از ان آن شخص چيزى را نمى‏شنود امّا خداى (-  تعالى- ) چون بذاته بدون الّية قوّئى مدركست لهذا جميع مسموعات و اوازها را بى اختلال و اختلاف و تفاوت ادراك ميكند و ادراك كنه و حقيقة اوازها تمامى بى‏اختلال و اختلاف مختصّ بخدا باشد و مجرّدات غير از خدا اگر چه ادراك مهيّات مسموعات كنند بدون اختلاف و اختلال چه مجرّدند از قوّه جسمانيّه لكن ادراك كنه و حقيقت مسموعات بدون تفاوت منحصر است بخدا پس اوست سميع حقيقى و كلّ بصير غيره يعمى عن خفىّ الألوان و لطيف الاجسام يعنى هر بيننده غير از خداى (-  تعالى- ) كور است و نمى‏بيند رنگها را در تاريكى و اجسام لطيفه شفّافه را اگر چه صاحب لون باشند مثل ذرّات مبثوثه در هوا از اجسام ملوّنه زيرا كه غير از خدا مى‏بينند مبصرات را بقوّه باصره با شرايط ابصار و خداى (-  تعالى- ) مى‏بيند جميع مبصرات را بكنه حقيقت بى‏اختلاف و در نزد او خفىّ و جلىّ يكسانند زيرا كه معرّى از قوّه است و مجرّدات كنه اشياء را نتوانند ادراك كرد پس ديدن كنه مبصرات منحصر است بخدا و هو السّميع البصير و كلّ ظاهر غيره غير باطن يعنى هر ظاهر و معلوم بر غيرى غير از خدا غير باطن و غير مجهولست زيرا كه بكنه مفهوم و مهيّة معلومست بخلاف خداى (-  تعالى- ) كه معلوم احدى نيست بكنه حقيقت از شدّت ظهور و هيچكس راه علم باو ندارد الّا ذاتش و كلّ باطن غيره غير ظاهر يعنى هر غير ظاهر و مجهول بر غيرى غير از خدا غير ظاهر است بنفسه و بذاته بلكه بذاته مجهولست و بى‏ايجاد و اظهار خدا او را جلوه ظهور نتواند بود و در ظلمت عدم و خفا باقى باشد چه در خارج و چه در ذهن بخلاف خداى (-  تعالى- ) كه بذاته ظاهر و از شدّت ظهور محجوب و مخفى است و باطن است در عين ظهور فى ذاته بذاته لذاته و ظاهر است از براى غير باثار لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان يعنى خلق نكرد مخلوقاتش را از براى زيادتى قوّت سلطنت و قوّتش بلكه چون شديد القوّة و غير متناهى الشدّة بود خلق كرد مخلوقات را و لا تخوّف عن عواقب زمان و نه از براى خوف و بيم از حوادث دشوار روزگار بلكه معقّب جميع عواقب و موجّد زمان و حوادث و نوائب او است و هر موجودى غير از او خائف از اعدام او است فى ذاته زيرا كه او است علّت مبقيه هر باقى چنانچه علّت موجده هر موجودى است و كلّ من سطواته خائفون و لا استعانة على ندّ مثاور و لا شريك مكاثر و لا ضدّ منافر و نه از براى يارى و ياورى بر مثل هيجان كننده و برانگيزنده و نه بر شريك صاحب كثرت اعوانى و نه بر نقيض منافر مصادمى زيرا كه نيست از براى او مثل و شريك و ضدّ بلكه واحد و تنها است در سلطنت و خدائى و مستعان كلّ موجودات و معين جميع ممكناتست و لكن خلائق مربوبون و عباد داخرون يعنى بلكه مخلوقاتى خلق كرد كه مربوب اويند يعنى خلق كرد خلايق را از جهت اين كه ربّ مطلق بود تا تربيت كند انها را و بكمال لايق بحال ايشان برساند انها را و خلق كرد بندگان چندى را كه ذليل بودند يعنى بتقريب عزّت و غلبه در كمال خلق كرد و عزيز ساخت اذلّاى چندى را كه فى حدّ ذاته خوار و ناچيز بودند و كلّ بعزّته متعزّزون و هو ربّ العالمين لم يحلل فى الاشياء فيقال هو فيها كائن يعنى حلول در هيچ چيز نكرده است پس گفته شود او را كائن در اشياء يعنى اگر حلول در چيزى كرده بود البتّه بايست كائن در ان شي‏ء باشد و حال آن كه او است بذات خود كائن و غير او باو است كائن و بى او تكوّنى ندارد پس ممتنع است كه كون از براى غير داشته باشد و الّا لازم ميايد كه كائن لذاته كائن لغيره گردد و اين نيست الّا انقلاب مهيّة و محال پس حلول در شي‏ء كه مستلزمست كون در او را البتّه نخواهد داشت و لم ينأ عنها فيقال هو منها بائن يعنى دور نيست از اشياء پس گفته شود كه او بائن و مفارق و جداء است از اشياء زيرا كه اگر جدا باشد لازم است كه دور باشد و حال آن كه علّت از معلول دور نمى‏تواند بود و هو اقرب اليكم من حبل الوريد لم يؤده خلق ما ابتدء و لا تدبير ما ذرء يعنى سنگين و خسته نگردانيده است او را ايجاد آن چه را كه ابتداء كرده است و نه تدبير آن چه را خلق كرده است زيرا كه بمجرّد اراده موجود و مدبّر مى‏گردند با اسباب و شرايط و محتاج نيست بتحصيل اسباب و ادوات و الات تا بر او دشوار باشد و لا وقف به عجز عمّا خلق يعنى و نمى‏رسد باو عجز و ناتوانى از چيزى كه اراده خلق انرا دارد زيرا كه بعين قدرت قادر است و چنانچه عاجز گردد لازم ميايد كه قدرت عجز گردد و محاليّت ان مثل لزومش ظاهر است و لا ولجت عليه شبهة فيما قضى و قدّر بل قضاء

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  70

متقن و علم محكم و امر مبرم يعنى و عارض نمى‏شود بر او اشتباه و شكّى در آن چه حكم و مقدّر كرده است زيرا كه عين علم و يقين است و چنانچه شكّ و شبهه عارض او شود لازم ميايد كه يقين شكّ گردد و بطلانش مثل لزومش شكّى نيست بلكه حكم او حكمى است در غايت اتقان و علم او علمى است در نهاية احكام و امر او امرى است در منتهاى الزام المأمول مع النّقم المرهوب مع النّعم يعنى با انتقام مأمولست و با انعام مخوفست يعنى انتقام او عين امّيد رحمتست زيرا كه نيست انتقام او مگر تخليص و تطهير و انعام او عين تخويفست زيرا كه نعمت دنيا نيست مگر بليّه و انعامش نيست الّا امتحان و ممتحن نيست مگر محلّ خوف و خائف

الخطبة 65

و من كلام له (علیه السلام)كان يقوله لاصحابه فى بعض ايّام صفّين يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه مى‏گفت از براى اصحابش در بعضى روزهائى كه در صفّين بود معاشر المسلمين استشعروا الخشية و تجلببوا السّكينة يعنى اى گروه مسلمانان شعار و پيراهن خود سازيد خشيت و خوف خدا را و قباء خود گردانيد سكينه و ارام را يعنى از خدا بترسيد در مساهله در امر جهاد فى سبيل اللّه و ساكن و برقرار و مصمّم شويد در جهاد و عضّوا على النّواجد فانّه أنبا للسّيوف عن الهام يعنى بگزيد بر دندانهاى اسيا از جهة اين كه گزيدن بر دندانها دور كننده‏تر است مر شمشيرهاى خصم را از مغز سر يعنى دندان بر دندان گذاريد و تحمّل طعن شمشير را بر خود قرار دهيد و مصمّم قتال شويد با طيش و غضب كه باعث زيادتى جرئت شما مى‏شود در حمله بر خصم و غالب بر خصم مى‏شويد و دور مى‏گردانيد از خود شمشير دشمن را و اكملوا اللّامة و قلقلوا السّيوف فى اغمادها قبل سلّها يعنى تمام بگردانيد زره كوتاه ناقص ظاهرى را بزره توكّل بر خدا و بپوشيد درع توكّل را با درع حديد تا اسباب منع از حربه و ضرب تمام گردد و حركت با صدا دهيد شمشيرها را كه در غلاف بوده پيش از كشيدن شمشيرها در وقت جنگ يعنى برسانيد صداى قعقعه اسلحه را بدشمن و اوازه مسلح و مكمّل شدن از براى حرب را بگوش انها برسانيد پيش از آن كه داخل در حرب شويد تا دشمن با ترس و بيم و جبون شود بمجرّد اقدام شما بحرب او مغلوب و مقهور گردد و الحظوا الخزر و اطعنوا الشّزر يعنى بگوشه چشم نگاه كنيد نگاه كردن بگوشه چشم را و نيزه بزنيد نيزه زدن باطراف و جوانب را يعنى بدقّت تمام ملاحظه حال دشمن را بكن و غافل از دشمن مباش و بزن نيزه را بشدّت و قوّت و اين كلمات از قبيل تعالى جدّه است كه از براى شدّت و مبالغه است و نافحوا بالظّبى و صلوا السّيف بالخطى يعنى بگيريد خصم را بطرف و دم شمشير و برسانيد شمشير را بدشمن بكام پيش گذاشتن يعنى دورى از دشمن مكنيد در حرب كه علامت جبن و خوف است بلكه پا پيش گذاريد و دشمن را بدم تيغ بگيريد كه برّنده‏تر است و علامت مردى و شجاعت پا پيش گذاشتن است نه خود را دور گرفتن و بنوك شمشير اشاره كردن و اعلموا انّكم بعين اللّه و مع ابن عمّ رسول اللّه فعاودوا الكرّ و استحيوا من الفرّ فانّه عار فى الاعقاب و نار يوم الحساب يعنى بدانيد كه شما مستعين و بامدديد بمدد و يارى خدا و با اميرى باشيد مثل پسر عم رسول ( صلی علیه و آله و السلام)خدا كه در شجاعت نظير ندارد پس با ان مدد و ياور با اين امير و سرعسكر برگرديد بسوى جنگ مكرّر و رو نگردانيد از حرب با هر يك و حيا و شرم نمائيد از فرار زيرا كه فرار ننگست و عار در اعقاب و احفاد و اولاد شما و در روز شمار دوزخ است و نار از براى شما و طيبوا عن انفسكم نفسا و امشوا الى الموت مشيا سجحا يعنى خوش سازيد نفس شما را از هوا و خواهش نفس شما و از طيب و خوشى نفس برويد بسوى مرگ و قتال رفتنى بسيار اسان عليكم بهذا السّواد الاعظم و الرّواق المطنّب فاضربوا ثبجه يعنى لازم شويد باين سياهى بزرگ عسكرى و كفرى و منفك نشويد يعنى لشكر معويه و لازم شويد باين گنبد و بارگاه با طناب كه خيمه معاويه باشد پس بزنيد بشمشير ميان او را يعنى آن كه در ميان او نشسته است كه معاويه باشد فانّ الشّيطان كامن فى كسره قد قدّم للوثبة يدا و اخّر للنّكوص رجلا يعنى پس بتحقيق كه شيطان عاصى از خدا مخفى نشسته است در طرف آن رواق بتحقيق كه پيش داشته است دست را از براى برجستن و پس گذاشته است پا را از براى برگشتن يعنى دست دراز كرده است بسلطنت اگر شما جبون باشيد و پا پس كشيده است از براى فرار اگر شما دلير باشيد فصمدا صمدا يعنى قصد حرب كنيد قصد حرب كنيد حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ يعنى تا اين كه ظاهر شود از براى شما گرزگران حقّ كه نصرت و غلبه حقّ باشد بر باطل و أنتم الاعلون و اللّه معكم و لن يتركم اعمالكم يعنى و شما باشيد بلند و مسلّط بر انها و فتح و نصرت خدا با شما است و ضايع نمى‏گرداند اعمال و مشقّتهاى عبادت جهاد شما را

الخطبة 66

و من كلام له (علیه السلام)فى معنى الانصار يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مقصد انصار قالوا لمّا انتهت الى امير المؤمنين (علیه السلام)انباء السّقيفة بعد وفاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه قال عليه السّلام ما قالت الانصار قالوا قالت منّا امير و منكم امير يعنى اصحاب كه در وقتى كه رسيد بامير المؤمنين عليه السّلام خبرهاى سقيفه بنى ساعده يعنى صفّه كه بنى ساعده هميشه در ان اجتماع مى‏كردند بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از دنيا و جمع شدن مهاجرين و انصار در ان صفّه و مشاجره كردن در امامت و بيعت با ابى بكر گفت عليه السّلام كه چه چيز گفتند جماعت انصار گفتند كه انصار گفتند كه از قبيله ما اميرى تعيين شود و از شما مهاجرين اميرى ديگر تعيين شود قال فهلّا احتججتم عليهم بانّ رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)وصّى بان يحسن الى محسنهم و يتجاوز عن مسيئهم يعنى گفت (علیه السلام)پس چرا دليل و برهان نگفتيد بر انها باين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وصيّت كرده است باين كه بايد احسان و نيكى كرده شود به نيكوكار ايشان و در گذشته شود از بد كردار ايشان قالوا و ما فى هذا من الحجّة عليهم فقال (علیه السلام)لو كانت الإمارة فيهم لم تكن الوصيّة بهم يعنى گفتند اصحاب و چه چيز است در اين كلام رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)از حجّت بر انصار پس گفت (علیه السلام)كه اگر امير و خليفه انصار در انصار بود رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  71

وصيّت ايشان را بديگران نمى‏كرد و حال آن كه در نزد انصار مسلّم است كه وصيّت احسان و مراعات نيكان ايشان را بصحابه كبار خصوصا بامير المؤمنين عليه السّلام ميكرد و حديث احسان بايشان مرويست در صحاحين بخارى و مسلم و وصيّت رئيس به مرءوس جايز نباشد پس ايشان صاحب امارت و خلافت نباشند ثمّ قال فما ذا قالت القريش قالوا احتجّت بانّها شجرة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله فقال احتجّوا بالشّجرة و اضاعوا الثّمرة يعنى پس گفت (علیه السلام)پس چه چيز گفتند قريش كه حجّت و دليل گفتند بر احقّيت خود از براى خلافت باين كه ايشان شجره و عشيره رسول صلّى اللّه عليه و آله باشند چنانچه رسالت در قريش متحقّق شد پس بايد خلافت او نيز در قريش باشد پس او (علیه السلام)گفت كه قريش متمسّك شدند در احقيّت بشجره و ضايع و مهمل گذاشتند ثمره شجره نبوّت را كه اهلش باشند پس احقيّت هرگاه بتقريب عشيره بودن باشد پس اهليّت و قرابت احقّ خواهد بود پس تضييع حقّ انها كردن خلاف حقّ باشد يا اين كه ضايع كردند ثمره را يعنى سنّت و طريقه و قول او را از قبيل آيه تطهير و حديث منزله و نصّ روز غدير و هكذا

الخطبة 67

و من كلام له (علیه السلام)لمّا قلّد محمّد بن ابى بكر مصر فملكت عليه و قتل يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه گردن گرفت محمّد پسر ابى بكر امارت مصر را و بعد از ان گرفته شد از او قهرا و كشته شد يعنى عمرو عاص بعد از جنگ صفّين مسلّط شد بر مصر و محمّد را كشت و مصر را تصرّف كرد و قد اردت تولية مصر هاشم بن عتيبة و لو ولّيته ايّاها لمّا خلّى لهم العرصة و لا انهزهم الفرصة بلا ذمّ لمحمّد بن ابى بكر و لقد كان الىّ حبيبا و كان لى ربيبا يعنى بتحقيق كه من اراده داشتم كه والى مصر گردانم هاشم پسر عتيبه را و اگر او را والى مصر مى‏كردم هرگز خالى نمى‏كرد از براى دشمنان عرصه ولايت مصر را و غنيمت فرصت بانها نمى‏داد چنانچه محمّد بى‏استعداد و امداد از ولايت مصر بيرون رفت بمقاتله دشمن و فرصت غلبه بدشمن داد و كشته شد و مدحت هاشم كه مى‏شود بدون مذمّت از محمّد ابى بكر است و بتحقيق كه بود محمّد محبوب من و پسر زن من زيرا كه مادر محمّد اسماء بنت عميس بعد از ابا بكر در حباله امير المؤمنين عليه السّلام در آمده بود و امير (علیه السلام)مى‏گفت كه محمّد پسر من است از پشت ابى بكر

الخطبة 68

و من كلامه (علیه السلام)فى ذمّ اصحابه يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت اصحابش كم اداريكم كما تدارى البكار العمدة و الثّياب المتداعية كلّما حيصت من جانب تهتلّت من آخر يعنى چقدر مدارا و ملائمت كنم با شما مثل مدارا و ملائمت صاحب شتر با شتران كوهان زخم بعلّت بسيارى بار كشيدن و مثل ملايمت مالك جامه با جامه‏هاى كهنه مستعمل در شرف پاره شدن كه هر طرفى را كه دوخته شود پاره شود طرفى ديگر يعنى شما مثل شتران باركشيده كوهان زخم شده‏ايد كه زير بار نمى‏رويد مگر بمدارا و مماشاة و مثل جامهاى كهنه مندرس شده‏ايد كه از هر سمتى كه جمع شويد در طرف ديگر متفرّق مى‏شويد و قابل اجتماع نيستيد كلّما اظلّ عليكم منسر من مناسر اهل الشّام اغلق كلّ رجل منكم بابه و انجحر انجحار الضّبة فى حجرها و الضّبع فى وجارها يعنى هر وقتى كه نزديك شود بشما دسته لشكرى از لشكرهاى اهل شام مى‏بندد هر مردى از ترس در خانه خود را و بسوراخى پنهان مى‏شود مثل پنهان شدن سوسمار در سوراخ خود و كفتار در گودال خود و تشبيه باين دو حيوان بتقريب معروف و مشهور بودن اين دو حيوان است جبن و ترس كه باندك اوازى پنهان مى‏شوند بسوراخها از ترس صيّاد الذّليل و اللّه من نصرتموه يعنى سوگند بخدا كه ذليل و خوار كسى است كه شما باو ياورى دهيد و بياورى او برخيزيد چه البتّه از شما دفع شرّ و ضرر دشمن نشود و او خوار و زار ماند و من رمى بكم فقد رمى بافوق ناصل يعنى كسى كه شما را بدشمن انداخت مثل كسى آنست كه تيراندازى كرده است به تير بى‏پيكان و سوفار و انّكم و اللّه لكثير فى الباحات قليل تحت الرّايات يعنى سوگند بخدا كه شما بسيار باشيد در فضاء خانها و اندك باشيد در زير علمها يعنى در منزل عدّه و شماره شما بسيار است و در ميدان جنگ اندكست زيرا كه اغلب بتقريب جبن در جنگ حاضر نمى‏شود و انّى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم و لكنّى و اللّه لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى يعنى بتحقيق كه من دانا باشم بچيزى كه صالح گرداند فساد شما را و راست گرداند كجى شما را يعنى سياسات و عقوبات سلاطين جبابره را كه در مزاج مردم جبون و ترسناك بسيار نافع است اما سوگند بخدا كه نمى‏بينم اصلاح حال شما را بهيجان و شدت قوّه غضبيّه خود و از روى طبيعت كه باعث نقص من باشد يعنى راضى نمى‏شوم بغير از اجراء حدود خدائى در شما چنانچه متعاف ميان ملوك جبابرة و فراعنه و عادت ايشانست زيرا كه نقص را فساد حال من است اگر چه صلاح حال شما باشد مثل اين كه باجبار و اكراه شما را بجهاد وادارم امريست غير واجب و مفسد عدالت است بلكه شما بايد برضا مشغول جهاد شويد اضرع اللّه حدودكم و الغس خدودكم يعنى ذايل و خوار گرداند خدا صورتهاى شما را يعنى شما را بصورت اشخاص خوار در آورد و پست گرداند بخت و نصيب شما را يعنى از زمره بدبختان دنيائى بگرداند چنانچه بدبخت اخرتى شده‏ايد لا تعرفون الحقّ كمعرفتكم العاطل و لا تبطلون الباطل كابطالكم الحقّ يعنى نمى‏شناسيد حقّ را مثل شناختن شما باطل را يعنى يقين بتنعّم و تلذّذ اخرت كه حقّ و ثابت ابديست نداريد چنانچه اعتقاد بلذّات دنيويّه باطله فانيه غير ثابته دنيا را داريد و چنانچه مى‏داشتيد در اكتساب امتعه دنيوى ساعى و بر جدّ و اجتهاد بوديد البتّه در تحصيل منفعت اخرت نيز ساعى و متلاشى و مجاهد مى‏شديد و باطل و ضايع و مهمل و بيكارى نمى‏گردانيد خواهشهاى نفسانيّه باطله را چنانچه ضايع و مهمل و باطل مى‏گردانيد اوامر شرعيّه دينيّه حقّه و احكام عقليّه ثابته را

الخطبة 69

و قال (علیه السلام)فى سحرة اليوم الّذى ضرب فيه يعنى گفت امير المؤمنين عليه السّلام در باب سحر روزى كه ضربت رسيده شد ملكتنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  72

عينى و انا جالس سنح لى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقلت ما ذا لقيت من امّتك من الاود اللّدد فقال ادع عليهم فقلت أبدلني اللّه بهم خيرا لى منهم و ابدلهم بى شرّا لهم يعنى خواب غلبه كرد چشمم را و حال آن كه من نشسته بودم كه ظاهر شد از براى من رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)پس گفتم يا رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)بچه چيزها كه رسيديم از امّت تو از كجى و خصومت انها يعنى بچه كجى دشوار و خصومت بسيار امّت تو ملاقات كردم و بر خوردم پس گفت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه نفرين كن بر ان كجها و دشمنها پس گفتم خدا عوض بمن دهد بمن اعوان و انصار و مصاحب خوب كه خير من باشد و عوض بدهد بايشان كسيرا كه شرّ باشد از براى ايشان از امير جابر ظالم خدانشناس

الخطبة 70

و من كلام له (علیه السلام)فى ذمّ اهل العراق يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت اهل عراق امّا بعد يا اهل العراق فانّما أنتم كالمرأة الحامل حملت فلمّا اتمّت املصت و مات قيّمها و طال تأيّمها و ورثها ابعدها يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)اى اهل عراق پس نيستيد شما مگر مثل آن حامله كه حمل داشته باشد پس وقتى كه تمام بكند مدّت حملش را سقط بكند و بيندازد ولد را مرده و بميرد شوهر آن زن و مدّت بيوگى و بى‏شوهرى و دراز بكشد و وارث دور داشته باشد نه نزديك امّا مماثلت با زن مذكوره بتقريب اين كه متحمّل مشقّت جنگ معويه شدند در وقتى كه نصرت و غلبه نزديك شد از نصرت و غلبه گذشتند و راضى بتحكيم گشتند و باقى ماندن بى‏امام و امير مثل خوارج و بى‏اطاعت امام مثل سائر و وارث شد ملك و سلطنت را دشمنان ايشان كه قرابت با ايشان نداشت مگر بعداوت و خصومت اما و اللّه ما اتيتكم اختيارا و لكن جئت اليكم سوقا يعنى سوگند بخدا كه نيامدم نزد شما از روى اختيار و اراده و امّا امدم بسوى شما از روى راندن قضا و حكم خدا و لقد بلغنى انّكم تقولون يكذب قاتلكم اللّه فعلى من اكذب اعلى اللّه فانا اوّل من امن به ام على نبيّه فانا اوّل من صدّقه يعنى بتحقيق كه خبر بمن رسيد كه مى‏گوئيد شما كه دروغگو است خدا شما را از حيات دنيا و اخرت دور گرداند پس بر چه كس دروغ مى‏گويم ايا بر خدا افترا مى‏گويم و اين كه باطلست بتقريب اين كه من اوّل كسى باشم كه اقرار و اعتقاد كردم بخدائى او يعنى در اوّل خلقت و ابتداء تكليفم تصديق كردم باين كه او است عالم و قادر و منتقم و حكيم و شديد العقاب پس چگونه توانم دروغ گفت باو و اگر بر پيغمبر او دروغ گويم پس او را كاذب دانسته‏ام در انذار و تخويفى كه داده است از براى دروغگويان و در قرآنى كه بوعيد آن ياد كرده است و حال آن كه من اوّل كسى باشم كه در اوّل بعثت او تصديق او كرده‏ام و اعتقاد بر صدق او كرده‏ام پس چگونه كاذب و مكذّب او باشم كلّا و اللّه و لكنّها لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من اهلها يعنى نيست كه دروغ گفته باشم سوگند بخدا و امّا باشد مقالات من كلمات فصيحه عجيبه كه ادراك و حسّ شما از ان دور است و نيستيد شما ارباب حسّ و طبيعت از اهل او و اهليّت فهم و ادراك او با أولو الالباب باشد و ارباب عقول دارند نه غير ذوى العقول قوله (-  تعالى- ) وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ يعنى انجماعت چشم و گوش و دل فهم معانى حقّه و مقالات صادقه را ندارند مثل چهارپايان بلكه اينها جاهلتر و بى مدرك‏ترند از چارپايان زيرا كه چشم و گوش و عقل را دارند و نمى‏فهمند مثل كسى كه روشنائى آفتاب باشد و چيزى را نبيند و چارپا مثل كسى است كه در تاريكى باشد و نبيند ويل امّه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء و لتعلمنّ نبأه بعد حين يعنى در فرياد و فغان مرگ باد مادر مكذّب من و من بكيل و پيمانه باو مى‏بخشم جواهر علوم حقّه را بدون توقّع قيمت و بها اگر ظرف تحمّل انرا داشته باشد نه اين كه بقيراط و حبّه بفروشم لؤالى دانش را و هر اينه در روز قيامت خواهد شنيد صدق قول مرا و خواهد چشيد جزاء تكذيب مرا

الخطبة 71

و من خطبة له (علیه السلام)علّم فيها النّاس الصّلوة على النّبىّ ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه تعليم مردم كرده در ان خطبه صلاة بر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را اللّهمّ داحى المدحوّات و داعم المسموعات و جابل القلوب على فطراتها شقيّها و سعيدها يعنى خداوندا اى پهن‏كننده زمينهاى طبايع مبسوطه پهن كرده شده و وادارنده آسمانهاى عقول مرفوعه بلند كرده شده و خلق كننده نفوس شقيّه و سعيده بر نهج جبلّات و طينتهاى مختلفه اجعل شرائف صلواتك و نوامى بركاتك على محمّد عبدك و رسولك يعنى لازم و برقرار گردان تكريمات و تحيّات بلند تو را و خيرات متزائده تو را بر محمّد بنده تو و رسول فرستاده تو و صلوات از خدا افاضه انوار رحمت و علم است بر عبد و از ملائكه سؤال و ابتهالست در طلب كرامت و افاضه برحمت بر عبد و از عبد تضرّع و خضوع و خشوع و التماس رحمت است پس صلوات امّت بر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)استدعا و التماس است از خدا افاضه رحمت و دوام اشراقات نوريّه و علوم الهيّه حقّه را بر اشراف بريّه و در حقيقت تصحيح نسبت و خصوصيّت امّت است از براى خود به پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)و الّا رحمت خدا دائمى و هميشه‏ايست نسبت باو و او مستغنى است بمرحمت و مكرمت خدا از جميع ما سوا و واسطه فيض و ايصال خير و بركت است از براى جميع مخلوقات و بسبب انتساب و اختصاص باو امّت او مستعدّ ميشوند از براى افاضه خير و بركت و مكرمت و مرحمت خاصّه زائده از خدا به بركت او اگر چه مشمول مراحم بيكران شامله عامّه خدا باشد پس در واقع صلوات امّت از براى پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)دعا از براى نفس خود امّت است و توصيف پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بعبوديّت بتقريب آنست كه عبوديّت تامّه كامله از اخصّ صفات او است و از او تجاوز نكرده است و باين سبب است كه خاتم انبياء ( صلی علیه و آله و السلام)كه اشرف عبادند باشد و معنى عبوديّت كه افتقار و احتياج است اگر چه از براى كلّ ثابتست لكن تحقّق در مقام عبوديّت غير ثبوت عبوديّتست از جهة اين كه تحقّق بعد از علم است بحقيقت افتقار و احتياج و اقامه بر ان و قيام بمقتضاء آن و اكثر ناس غافل از معنى عبوديّت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  73

و احتياج باشند زائد از آن كه متحقّق در مقام ان بودند و كمال اين تحقّق و رسيدن بمرتبه اعلا و درجه قصوى ان مختصّ است بصاحب رسالت ختميّه و حقيقت عبوديّت منتهى مى‏شود بمقام من رانى فقد راى الحقّ وَ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ وَ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما وَ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ و باين مقام اشاره است حديث صادق العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة و صاحب اين مرتبه از عبوديّت و فقر صاحب رسالت كليّه و خلافت مطلقه و جامع جميع مراتب رسالات و رسول كامل و نبىّ اوّل و اخر و باطن و ظاهر كنت نبيّا و ادم بين الماء و الطّين باشد الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق و المعلن الحقّ بالحقّ يعنى خاتم و انگشتر زينت مر انبياء پيش يا ختم‏كننده و باخر رسيده انبياء و رسولان پيش باشد زيرا كه صاحب عبوديّت مطلقه و فقر محقّق و جامع جميع مراتب و مقامات رسالت باشد پس البتّه خاتم زيب و زينت همه و بالغ باخر مرتبه باشد و گشاينده آن چه مغلق و بسته از علوم است باشد زيرا كه مظهر اسم جامع جميع صفات الوهيّت و ربوبيّت است نظر بحديث بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق و او است متخلّق باخلاق اللّه و اظهار كننده حقّ و طريق حقّ و دين حقّ است بخلق حقّ و قول حقّ و فعل حقّ و مهدى بحقّ است بحقّ و هادى بسوى حقّ است بحقّ و صاحب علوم و انوار حقّه و معجزات و اثار حقّه است و الدّافع جيشات الاباطيل و الدّامغ صولات الأضاليل يعنى دفع‏كننده باطل‏هاى جوشنده و شكننده مغز گمراهان سطوت دارنده است زيرا كه صاحب قوّه عقليّه و نفس قويّه است كما حمّل فاضطلع قائما بامرك مستوفزا فى مرضاتك يعنى خداوندا صلوات بفرست بر رسول تو چنانچه متحمّل مشقّت بار سنگين رسالت شده پس بقوّت برخواسته در رسالت در حالتى كه ايستاده است بامر و فرمان تو و مستعجل و پيشى گيرنده است در آن چه رضا و خوشنودى تو است غير ناكل عن قدوم و لا واه فى عزم واعيا لوحيك حافظا على عهدك ماضيا على نفاذ امرك يعنى در حالتى كه پشيمان از پا پيش گذاشتن در بندگى نيست و نيست ضعيف و سست در اراده اداء رسالت و حال آن كه نگاه‏دارنده وحى تو و دارنده عهد تو و پيمان تو و گذرنده بر اجراء امر و حكم تو است حتّى اروى قبس القابس و اضاء الطّريق للخابط يعنى تا اين كه ظاهر ساخت اتش‏پاره علم را از براى متعلّم و روشن گردانيد بنور هدايت راه را از براى خابط و غلط كننده يعنى واضح ساخت راه خدا را تا خبط و غلط نكنند و هديت به القلوب بعد خوضات الفتن و الاثام الى موضحات الاعلام و نيّرات الاحكام يعنى و هدايت يافته شدند باو دلها و ادلّه واضحه و احكام بيّنه بعد از آن كه فرو رفته بودند در فتنه‏ها و گمراهيها فهو امينك المأمون و خازن علمك المخزون و شهيدك يوم الدّين و بعيثك بالحقّ و رسولك الى الخلق يعنى پس او است امين تو كه امين گردانيده تو او را بر وحى و اوست جامع علم تو كه مخزن و پنهانست از مردم و شاهد تو است بر جميع امّتها در روز قيامت قوله (-  تعالى- ) وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً و مبعوث تو است بر احكام حقّه ثابته و فرستاده تو است بسوى جميع مخلوقات اللّهمّ افسح له مفسحا فى ظلّك و اجزه مضاعفات الخير من فضلك يعنى خداوندا واسع گردان از براى او در سايه مرحمت و مكرمت مكان واسعى و جزا و كرامت كن باو از فضل وجود تو از خيرات مضاعفه مكرّره و درجات عاليّه متعاليه و اعل على بناء البانين بنائه و اكرم لديك منزله و اتمم له نوره يعنى بلند گردان منزلت و مكان او را در نزد خود بر جميع منازل و مقامات مقرّبين و گرامى بدار جايگاه او را در نزد تو و تمام بگردان درجه نورش را يعنى بدرجه تمام و كمال برسان در نور و علم و اجزه من ابتعاثك له مقبول الشّهادة مرضىّ المقالة ذا منطق عدل و خطبة فصل يعنى جزا بده باو از جهة بعثت تو مر او را برسالت شهادت مقبوله و مقالات مرضيّه نيكو را كه عبارت از شفاعت او باشد در باره امّت در حالتى كه صاحب نطق و ادراك عدل مطابق واقع و احكام جدا كننده ميانه حقّ و باطل باشد اللّهمّ اجمع بيننا و بينه فى برد العيش و قرار النّعمة و منى الشّهوات و اهواء اللذّات يعنى خداوندا جمع گردان ميان ما و او را در نيكى عيش و زندگانى در اخرت و در نعمتهاى برقرار دائمى و در خواهشهاى ارزو شده و در لذّات خواسته شده و رخاء الدّعة و منتهى الطّمأنينة و تحف الكرامة يعنى و در آسايش و راحت در منتهاى ارام و در كرامتهاى تحفه خوب

الخطبة 72

و من كلام له (علیه السلام)قال لمروان بن الحكم بالبصرة يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)فكلّماه فيه فخلّى سبيله فقالا له يبايعك يا امير المؤمنين (علیه السلام)فقال عليه السّلام او لم يبايعنى بعد قتل عثمان لا حاجة لى فى بيعته انّها كفّ يهوديّة لو بايعنى بيده لغدر بسبّته يعنى گفتند ناقلين كه در وقتى كه مروان بن الحكم اسير شد در روز جنگ جمل پس طلب شفاعت كرد از حسنين (علیه السلام)بسوى امير المؤمنين (علیه السلام)پس ايشان سخن شفاعت در باره او گفتند و امير المؤمنين (علیه السلام)او را رها و ازاد كرد پس حسنين (علیه السلام)گفتند مر امير (علیه السلام)را كه مروان مى‏خواهد بيعت با تو بكند امير عليه السّلام گفتند آيا بيعت نكرد با من بعد از كشته شدن عثمان و بعد خلف كرد مرا احتياج به بيعت او نيست بتحقيق كه دست بيعت او دست طايفه يهود است كه معروف و مشهورند بغدر و مكر اگر بيعت كرده است با من بدست خود هر اينه غدر و مكر كرده است بعورت خود و كسى كه مكّار باشد بعورتش بيعت دست او را اعتبارى نباشد و مكر با عورت چنان بود كه در روز جنگ عورتش را برهنه كرد و از غلبه مبارزش خلاص شد چنانچه عمرو عاص كرد اما انّ له امرة كلعقة الكلب انفه و هو ابو الاكبش الاربعة و ستلقى الامّة منه و من ولده موتا احمر يعنى بدان بتحقيق كه از براى او حكومتى باشد مثل ليسيدن سگ بينى خود را كوتاه و اوست پدر چهار پسر ميش يعنى چهار پسر صاحب امارت و سلطنت و زود باشد كه بر خورند امّت از او و از پسران او مرگ سرخ را يعنى قتل و كشته شدن را و احوال او و پسران جبّار سفّاك او در كتب تواريخ مسطور است

الخطبة 73

و من كلام له (علیه السلام)فى بيعة عثمان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  74

يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در بيعت كردن مردم با عثمان لقد علمتم انّى احقّ بها من غيرى و و اللّه لاسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه يعنى شما دانسته‏ايد كه من سزاوار و بر حقّ باشم در خلافت از غير من بسبب تصريحاتى كه از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)شنيده‏ايد خصوصا در غدير خم و فضايل و كمالاتى كه در من مى‏بينيد و عقل شما البتّه حاكمست كه غير از عالم عادل شايسته امر خلافت نيست و سوگند بخدا كه تسليم ميكنم و منقادم قضاء خدا را و وامى‏گذارم مطالبه حقّ خودم را مادامى كه سالم باشد امور مسلمانان از جور و ظلم و فتنه و فساد ظاهرى دنيوى و نبوده باشد در خلافت غير من جور و ظلمى مگر بر من بتنهائى زيرا كه غصب حقّ من شده و به تبعيّت آن ظلم بر مسلمانان شده كه اضلال ايشان باشد و ان تسليم و عدم مطالبه من از جهة استدعا است از خدا مر اجر و ثواب را و زيادتى تقرّب و درجه را نزد خدا و از جهة زهد و پرهيزكارى در چيزى كه شما راغب و طالب ان باشيد از زيب و زينت او يعنى رياست و بزرگى در دنيا و گويا اشتراط تسليم و عدم مطالبه بعدم جور اشعار و اخبار بوده بجور و ظلم عثمان در عاقبت و انقضاء مدّت خلافت او بسبب جور و ظلم او و انتقال حقّ بمن له الحقّ در آن زمان

الخطبة 74

و من كلام له (علیه السلام)لما بلغه اتّهام بنى اميّة له بالمشاركة فى دم عثمان يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه رسيد باو خبر تهمت بنى اميّه مر او را باين كه او شريك بوده در خون عثمان او لم ينه اميّة علمها بى عن غرنى او ما وزع الجهّال سابقتى تهمتى و لما وعظهم اللّه ابلغ من لسانى يعنى ايا باز نداشت بنى اميّه را علم و اطّلاع ايشان بخصلت و شجاعت من از تهمت ايشان مرا ايا برنگردانيد جهّال را احوالات سابقه من از متّهم ساختن من يعنى بعد از اطّلاع بنى اميّه بر شجاعت من و ديدن جهّال اقدام مرا در حروب و جهاد فى سبيل اللّه در زمان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)چگونه متّهم مى‏سازند مرا بشركت در قتل عثمان كه من مردم را تحريك كرده باشم در خفا بقتل او و در ظاهر اقدام نكرده باشم زيرا كه اينقسم رفتار نيست الّا خصلت اشخاص جبون و ضعيف در دين و الّا با شجاعت و قوّت در دين جمع نخواهد شد و چنانچه بر وفق اطاعت امر من بود البتّه ظاهر مى‏ساختم جهاد با او را و مباشر مدافعه او مى‏شدم و من هرگز خوف و ترس از محاربه و جهاد فى سبيل اللّه نداشتم بلكه مردم بتقريب طمع در اموال دنيويّه و انفاق عثمان بيت المال را بر اقارب خود و محروم داشتن ايشان بر او شوريدند و باين جهة او را بقتل رسانيدند و قصد ايشان احقاق حقّ و نصرت من نبود و با مشورت و امر من نكردند آن چه كردند بلكه محض هوا و هوس باطله خود كردند اگر چه عثمان بر خلاف حقّ قتل او نيز بخلاف حقّ بود زيرا كه قاتلين او را بر او حقّ قتلى نبود و انها بى اذن امام و بخلاف گفته خدا و رسول او را بقتل رسانيدند و هر اينه چيزى را كه بان چيز وعظ كرده است خدا ايشان را از وعيد و گناه تهمت و غيبت مبالغه دارنده‏تر است از پند زبان من مثل قول خداى (-  تعالى- ) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ

الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً و امثال اينها انا حجيج المارقين و خصم المرتابين يعنى منم مجادله كننده با خارجين از حقّ و منم خصم و دشمن شك‏كنندگان در حقّ و با اين خصلت و حالت من و ظاهر نكردن مجادله و مخاصمه را با عثمان چگونه تهمت شركت خون توان بمن داد على كتاب اللّه تعرض الامثال يعنى بر كتاب خدا عرض مى‏شود آن چه مثل و ماند اين تهمت و اسناد بر منست و كدام ايه دليلست كه من شريك قتل عثمان باشم و حال آن كه با گروه قتله او نباشم و امر بودن من نيز معلوم احدى نباشد و هيچكس از مباشرين نيز خبر نداده باشند كه بامر من مرتكب قتل او شده‏اند و بما فى الصّدور تجازى العباد يعنى بآنچه در دلها است جزا داده ميشوند بندگان در روز قيامت يعنى بنى اميّه كه ادّعاء خون عثمان ميكنند و در دل قصد خلافت و امارت دارند و تهمت خون عثمان را رونق كار خود و فريب مردم ساخته‏اند

الخطبة 75

و من كلام له (علیه السلام)يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است رحم اللّه امرء سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنى و اخذ بحجرة هاد فنجا يعنى رحمت كند خدا مردى را كه بشنود كلام حقّى را پس گوش گيرد او را و خوانده شود بسوى راه حقّى پس نزديكى نمايد و دست زند بكمربند راهنمائى پس رستگار شود راقب ربّه و خاف ذنبه يعنى نگاهبان اوامر و نواهى پروردگارش باشد و بترسد از عقوبت گناه خود قدم خالصا و عمل صالحا يعنى مقدّم بدارد عمل خالص بى‏ريا را يعنى اقدام بان نمايد و بكند عملى را كه باعث صلاح او باشد اكتسب مذخورا و اجتنب محذورا يعنى اكتساب كند و تحصيل نمايد منفعتى را كه از براى او ذخيره اخرت شود و دور باشد از چيزى كه منع شده است او را از او رمى غرضا و احرز عوضا يعنى رساند تير را بنشان و جمع نمايد آن چه را كه گروندگان گذاشته‏اند يعنى حركت دهد شوق خود را بقرب خدا و از علايق مقوّس كج دنيا خود را بجهاند و جمع‏آورى كند از براى خود درجات رضوان و مراتب عاليه بهشت را كه خدا عوض و گروگان سابقين قرارداده است كابر هواه و كذّب مناه يعنى دشمنى كند با خواهش نفسانى خود و دروغ و خلاف واقع داند آرزوهاى دنيوى خود را جعل الصّبر مطية نجاته و التّقوى عدّة وفاته يعنى بگرداند تحمّل مصائب و شدائد دنيوى را شتر باركش رستگار خود يعنى سبب رستگارى سنگينى و بزرگى از براى خود و پرهيزكارى را توشه راه كوچ كردن بسوى اخرت خود ركب الطّريقة الغرّاء و لزم الحجّة البيضاء يعنى سوار شود و سير كند براه روشن شريعت و ملازم شود و منفكّ نگردد راه ظاهر واضح ملّت را اغتنم المهل و بادر الاجل و تزوّد من العمل يعنى غنيمت و فرصت بداند مهلت بقاء و عمر دنيا را و پيشى گيرد بر اجل و مرگ يعنى آماده مرگ‏

قبل فهرست بعد