قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  45

بسبب ادا كردن امانت بسوى مصاحب و امام خودشان و خيانت كردن شما با صاحب و مالك شما و مراد از اداء امانت وفا كردن بعهد و بيعت و شنيدن امر و سخن و توصيه او و بخيانت وفا نكردن بعهد و بيعت و نشنيدن امر و توصيه و سخن او و بنفاق و حيله و مكر رفتار كردن و بصلاحهم فى بلادهم و فسادكم يعنى و بسبب افعال صالحه انها در بلاد شما و افعال صالحه آنها الفت و مودّت و مؤانست با هم در ولايت خودشان و اعمال فاسده حقد و حسد و كينه و بغض با يكديگر در شهرهاى ايشان فلو ائتمنت احدكم على قعب لخشيت ان يذهب بعلاقته پس اگر امين سازم يكى از شما را بر كاسه چوبى هر اينه مى‏ترسم كه برود ان كاسه با بند كاسه يا ببرد آن كس بند كاسه را اشاره است بكمال خيانت و دنائت ايشان كه بر قدح چوبى كه ماليّتى ندارد امين نيستند و اگر دسترس داشته باشند خيانت در ان ميكنند پس چگونه در عهد و پيمان با من خيانت نكنند اللّهمّ إنّى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى يعنى بار خدايا بتحقيق كه ملول گردانيدم اين قوم را كه بسيار انها را بر راه حقّ و جهاد و احكام شرعيّه كه بر انها مشقّت است خواندم و پند دادم انها را و انها نيز ملول گردانيدند مرا كه تمرّد امر من در امر دين كردند و هدايت نيافتند و كوتاهى در راه حقّ و جهاد با دشمن خدا كردند و تنگدل ساختم ايشان را و ايشان نيز تنگدل ساختند مرا بهمان سبب كه مذكور شد فابدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرّا منّى يعنى پس بدل كن مرا بايشان بهتر از ايشان را يعنى بهتر از اين قوم در اطاعت كردن امر خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)در عوض اين قوم از براى من مهيّا كن كه در نصرت در دين ثابت قدم باشند و بدل و عوض من شخصى را بر ايشان مسلّط كن كه در دنيا و اخرت شرّ ايشان باشد در دنيا بجبر و ظلم با ايشان رفتار كند نه بعدالت چنانكه من رفتار ميكنم و در اخرت سبب ضلالت و كفر و هلاكت ايشان گردد نه مثل من كه ضامن نجات و بهشت ايشان ميشوم اللّهمّ مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء يعنى بار خدايا بگداز دلهاى ايشان را مثل گداختن نمك در اب احتمال دارد كه غرض از اينكلام دعا باشد بتقريب رأفت و شفقت بر انها كه خدايا دلهاى قاسيه سخت سنگ انها را بگداز و نرم گردان تا بشنوند سخن حقّ را و هدايت يابند و شايد كه نفرين باشد بگداختن دلهاى ايشان باتش جهنّم چنانكه در دنيا قبول سخنان حقّ نكردند و ميل بباطل و كفر كردند اما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فراس بن غنم يعنى بدان سوگند بخدا كه دوست مى‏دارم و ارزو مى‏كنم كه باشند از براى نصرت من بدل از شما هزار سوار از قبيله بنى فراس پسر غنم بسبب شجاعت و حميّت و سخن شنيدن آنها

هنالك لو دعوت اتيك منهم

فوارس مثل ارمية الحميم‏

يعنى در مقام ضرورت و نصرت اگر بخوانى ميايند بنصرت تو از ايشان سواران چند مثل ابرهاى باريده تابستان بسرعت و شدّت و با اسلحه تمام ثمّ نزل عليه السّلام من المنبر يعنى پس بعد از اتمام خطبه بزير امد از منبر

الخطبة 27

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است انّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله نذيرا للعالمين و امينا على التّنزيل يعنى بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) فرستاد محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)را ترساننده از براى عالمين و امانت دارنده بر تنزيل يعنى فائده فرستادن اينست كه خلايق را از عذاب خدا بترساند و آن چه خدا گفته بى‏خلاف و خيانت بخلق برساند اگر چه بشارت بثواب نيز از فوائد بزرگ بعثت است نهايت چون در راندن بسوى اطاعت ناقص عقلها را تخويف نفع ان بيشتر است چنانچه خصلت بهائم است اكتفا بانذار شد و أنتم معشر العرب على شرّ دين و فى شرّ دار منيحون بين حجارة خشن و حيّات صمّ يعنى و حال آن كه در حين بعثت اى گروه عرب بر دين بد بوديد كه شرك و بت‏پرستى باشد و در سرا و جايگاه بد بوديد و فرود ميامديد در ميان سنگهاى درشت و مارهاى كر گزنده از سنگها و مارهاى حسّى يا معنوى كه دشمنان سرسخت انسى و ابليسى باشند تشربون الكدر و تأكلون الجشب يعنى مى‏آشاميديد ابهاى لجن سياه را و مى‏خورديد طعامهاى ناگوار بى‏مزه را و تسفكون دمائكم و تقطعون ارحامكم يعنى مى‏ريختيد خونهاى شما را و قطع مى‏كرديد ارحام شما را در مخاصمت و جدال الاصنام فيكم منصوبة و الاثام بكم معصوبة يعنى در حالتى كه بتها در ميان شما نصب بود از براى عبادت كردن و گناهان بسته شده بود بشما بعنوان لزوم و بى انفكاك و غرض تذكار و انذار ايشانست به بليّاتى كه قبل از بعثت

مبتلا بودند و از بركت بعثت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و هدايت او و اطاعت ايشان نجات يافتن و باستراحت دنيا و اخرت رسيدن كه شايد متنبّه گردند و بفهمند كه قبل از خلافت خليفه امير بحقّ حال ايشان مثل حال اهل جاهليّت بود و الحال وقت اطاعت و نجات ايشانست نه زمان طغيان و عصيان و الّا عقوبات و نكبات جاهليّت قديم عود بر ايشان خواهد كرد و منها يعنى بعضى از آن خطبه است فنظرت ليس لى معين الّا اهل بيتى فضننت بهم عن الموت و اغضيت على القذى و شربت على الشّجى و صبرت على اخذ الكظم و على امرّ من طعم العلقم غرض ذكر حال شريف ايشانست بعد از وفات حضرت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)در امر خلافت كه چون بى‏اعوان و انصار بود گذشت بر او از ظلم و جور و غصب حقّ او آن چه گذشت يعنى پس نگاه و ملاحظه كردم نبود از براى من معينى و ياورى مگر اهل بيت من پس بخل ورزيدم با ايشان از موت و راضى نشدم از براى انها در انوقت شهادت در جهاد را و چشم بر هم گذاشتم بر درد و اذيّت و آشاميدم بر گرفتگى گلو از غصّه انبوه و صبر و تحمّل كردم بگرفتن مجراى نفس از غم و اندوه و به تلخ‏تر از درخت علقم تلخ از گذران روزگار و چون كلمات صادقه واضحه او ناطق بود مجملا بر آن چه بر او گذشته از ظلم و جور و اجبار پس محتاج بنقل اخبار ناقلين اخبار نشده اكتفاء بترجمه كلمات معجز اثار شد و منها يعنى بعضى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است و لم يبايع معاوية حتّى شرط ان يؤتيه على البيعة ثمنا يعنى مبايعه و معاقده و معاهده در يارى و اطاعت كردن نكرد عمرو پسر عاص با معويه تا اين كه شرط كرد كه عطا كند و واگذارد باو بازاء بيعت او ثمن و قيمتى را كه شهر مصر باشد فلا ظفرت يد البايع يعنى پس ظفر و فيروزى نيابد دست بايع و فروشنده دين بثمن دنيا كه عمرو باشد يا دست مشترى و خريدار كه معاويه باشد و بيع بمعنى فروخت و خريد هر دو آمده است نظر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  46

بگرفتن ثمن يد البايع بايد عمرو عاص باشد و نظر بظفر كه شان و مقصود معاويه مشتريست بايد معويه باشد و هر دو محتملست و خزيت امانة المبتاع يعنى خار و رسوا باد امانت مشترى كه معاويه باشد و مراد از امانت او معاقده باشد كه بتقريب عزّت و غلبه با عمرو بسته بود خار بشود يعنى سبب خارى و رسوائى او بشود و عكس مطلوبش نتيجه بخشد يا خار و رسوا باد امانت عمرو عاص بيعت بسته شده با او كه دين خود را بدنيا بفروشد و مراد از امانت المبتاع عمرو عاص باشد يعنى امانت و امين در مشورت و مملكتى كه مبتاع و عقد بيعت بسته شده است با او و معاويه او را امين و نفس امانت خود دانسته و يا امانت از براى مبتاع يعنى عمرو عاص كه امانت و امين بود از براى مبتاع كه معاويه مشترى باشد و غرض نفرين است بر ان دو شرير طاغى ملعون فخذوا للحرب اهبتها و اعدّوا لها عدّتها يعنى اخذ كنيد و برداريد از براى حرب و جنگ استعداد را يعنى آماده حرب باشيد و مهيّا و اماده بسازيد از براى حرب آن چه را كه بايد اماده ساخت از براى جنگ از ادوات و الات و اسلحه چون ظاهر شد خواندن معاويه مردم شام را به بيعت خود و آوردن عمرو عاص را و با او بيعت كردن پس ظاهر شد اماده و مهيّا شدن او از براى محاربه و مقاتله و امير المؤمنين (علیه السلام)نيز امر كرد اصحاب خود را باماده شدن بجهاد فى سبيل اللّه فقد شبّ لظاها و علا سناها يعنى پس بتحقيق كه افروخته شده اتش حرب و مرتفع و بلند شده روشنائى اتش حرب و استشعروا الصّبر فانّه ادعى الى النّصر يعنى و شعار خود سازيد و علامة و لازم خود گردانيد صبر و طاقت در محاربه را از جهة اين كه صبر خواننده‏تر است مرد را بسوى نصرت و غلبه يعنى داعى و سببست از براى نصرت و غلبه بر خصم

الخطبة 28

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است چون خبر ورود جنود معاويه ابليس بولايت انبار و قتل والى آن ديار بامير مؤمنان (علیه السلام)رسيد بيرون رفت غضبناك بسوى نخيله و با او رفتند مردمان پس امير (علیه السلام)بالا رفت بر زمين بلندى و بعد از حمد خداى (-  تعالى- ) و صلوات بر پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)تحريص و ترغيب كردند مردم را بجهاد فى سبيل اللّه بذكر فضايل جهاد و گفتند امّا بعد فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة بدانكه قوّه غضبيّه كه اعظم قواى بدنيّه است در صورت افراط و طغيان و عصيان بر سلطان عقل و امير شرع تهوّر و از جنود جهل و شيطانست و در صورت تفريط و اقعاد از عصبيّت و حميّت عقل و شرع جبن و از انصار جهل و شيطانست و در صورت عدل و انقياد سلطان عقل و امير شرع و حميّت و عصبيّت ايشان شجاعت و از رؤساء عقل و باب بزرگ رضوانست و از اثار شجاعت جهاد است و جهاد بر دو قسم است يك قسم اصغر و جهاد فى سبيل اللّه است قوله (-  تعالى- ) الَّذِينَ جاهَدُوا يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ و غرض از ان اعزاز دين و تقويت شرع مبين و احقاق حقّ و ابطال باطل و افشاء هدايت و اتمام نور ولايت است اگر چه كراهت كافران و مشركان باشد و قسم ديگر اكبر و جهاد فى اللّه است قوله (-  تعالى- ) وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و غرض از ان تقويت قوّه عاقله نوريّه و استخلاص ارواح

عاليه از حبس در دار غربت طبيعت و استخلاء ان از لوث اوساخ مادّيه و ارجاس طبيعيّه و استجلاء ان بانوار علوم الهيّة و ارجاع ان بعالم عقول و ملائكه است و در حديث نبوى است كه در رجوع از بعضى غزوات حضرت ختمى ( صلی علیه و آله و السلام)فرمود كه برگشتيم از جهاد اصغر بسوى جهاد اكبر پس گفته شد يا رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)چيست جهاد اكبر گفت مجاهده نفس در مصباح الشّريعه مرويست از حضرت صادق (علیه السلام)كه گفت طوبى و خوشا از براى عبدى كه از براى خدا مجاهده كند با نفس و هواء خود و كسى كه شكست لشكر هواء خود را و ظفر يافت برضاء خدا و كسى كه تجاوز كرد عقل او از نفس امّاره او بسبب جهد و استكانت و خضوع بر بساط خدمت خدا پس بتحقيق كه رستگار شد رستگار بزرگى و پرده تاريك‏تر و وحشتناك‏تر نيست ميان عبد و خدا از نفس و هوا و نيست از براى قتل و قمع اين دو سلاح و التي مثل افتقار بسوى خدا و خشوع و گرسنگى و تشنگى در روز و بيدارى در شب پس اگر بميرد آن مجاهد مرده است شهيد و اگر زنده ماند مؤدّى شود بسوى رضوان اكبر قال اللّه (-  تعالى- ) وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ پس آن چه از آيات و اخبار ظاهر گرديد اينست كه چنانچه جهاد اصغر فى سبيل اللّه جهاد و قتالست با كفّار و مشركين جهاد اكبر فى اللّه جهاد و جدالست با نفس امّاره كافر و هواء نفسانيّه مشرك و چنانچه واجبست قتل و قمع كفّار و مشركين از براى احقاق حقّ و اتمام نور ضرور است قتل نفس امّاره و قمع هوا از براى قطع نظر از ما سوا و قصر نظر در خدا و چنانچه در جهاد فى سبيل اللّه اگر بكشد و غالب ايد با دولت و ثروت و سرور باشد و اگر كشته شود و مغلوب گردد با حور و قصور بود در جهاد فى اللّه نيز اگر بميرد در اثناء جهاد از شهداء و مأجور خواهد بود قوله (-  تعالى- ) وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ يعنى كسى كه بيرون رود از منزل نفس امّاره و هواء نفس در حالتى كه هجرت كننده باشد بسوى شناسائى بخدا و اطاعت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)او و دريابد او را مرگ پس بتحقيق كه جزاء او كه بهشت است بر خدا باشد و در حديث قدسى است كه من طلبنى وجدنى و من وجدنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلىّ ديته و من علىّ ديته فانا ديته يعنى كسى كه طلب كرد مرا يافت مرا و كسى كه يافت مرا عاشق من شد و كسى كه عاشق من شد عاشق او شوم يعنى كسى كه طلب كرد و يافت و دوست داشت مرا بسبب قرب بنوافل و مستحبّات از عبادات من دوست مى‏دارم او را يعنى برميدارم حجاب را از دل او و انوار علوم در دلش مى‏اندازم و كسيرا كه من دوست دارم باين نحو مى‏كشم نفس امّاره و هواء او را و منقطع مى‏گردانم او را از جميع ما سوى و كسيرا كه باين طور كشتم پس بر منست ديه او و كسى كه بر من باشد ديه او من باشم ديه او و من باشم بصر او و سمع او و دست او و پاى او بلكه همه او و او بمن مى‏بيند و مى‏شنود و دست قدرت او دراز و پاى اراده او باز باشد پس اگر آن مجاهد زنده ماند بعد از فراغ از جهاد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  47

تعيّش خواهد كرد در رضوان اكبر و رضوان اكبر انست كه هر چه حادث شود و بيايد و برود برضاء او باشد و نجنبد چيزى مگر بامر او چه فانى است از خود و باقى است بخدا و در وحى قديم است كه يابن ادم خلقتك لاجلى اطعنى اجعلك مثلى اذا قلت لشي‏ء كن فيكون يعنى اى پسر ادم تو را از براى بندگى خلق كرده‏ام طاعت و بندگى بجا از مى‏گردانم تو را متخلّق باخلاق خودم و هرگاه دعا يا نفرين بكنى در امرى البتّه باجابت مقرون مى‏گردد و صاحب كرامات و معجزات مى‏شوى و بعد از تذكّر آن چه مذكور شد رجوع مى‏شود بترجمه خطبه يعنى بعد از حمد خدا و صلوات بر رسول مى‏گويم كه بتحقيق كه جهاد باب و درى است از درهاى بهشت چنانچه مذكور شد فتحه اللّه لخاصّة اوليائه يعنى گشوده است خدا فرد كامل انرا از براى مختصّ باولياء و محبّين خود زيرا كه شجاعت و تعديل حقيقى قوّه غضبيّه مختصّ باولياء است مثل تعديل ساير قوى و هو لباس التّقوى يعنى و ان جهاد لباس تقوى و پرهيزكارى است چه جهاد دافع شرّ اشرار و مضارّ كفّار است از متّقين پس مثل لباس است كه دافع حرّ و برد است از شخص و درع اللّه الحصينة يعنى درع و زره و حصين و حفظ خدا است از تير و نيزه وسوسه شياطنه كفّار در صدور مؤمنان و جنّته الوثيقة يعنى سپر محكم است از براى گرز و شمشير دغدغه ابالسه منافقان بر دماغ مطيعان فمن تركه البسه اللّه لباس الذّلّ و شملة البلاء يعنى كسى كه ترك كرد جهاد را بپوشاند خداى (-  تعالى- ) بر او لباس خارى و رداء بلاء را زيرا كه با ترك جهاد غلبه و تسلّط اعداء است كه مستلزم مذلّت و خارى و بلاء و محنت است و ديّث بالصّغار و القماء يعنى و حقير گردانيده مى‏شود آن كس بسبب مذلّت و اهانت و ضرب على قلبه بالاسهاب و اديل الحقّ منه بتضييع الجهاد يعنى زده مى‏شود بر دل او درد عقل ربا و برگردانيده و دور داده مى‏شود حق را از او بتقريب ضايع كردن جهاد وسيم الخسف و منع النّصف يعنى و زحمت داده و الزام كرده مى‏شود بنقصان و ظلم و منع كرده مى‏شود از انصاف و عدل الا و انّى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرّا و اعلانا يعنى آگاه باشيد و من خواندم شما را بسوى قتال و جنگ آن قوم شب و روز در نهانى و آشكار و قلت لكم اغزوهم قبل ان يغزوكم يعنى و گفتم بشما كه بجنگ انها برويد پيش از آن كه بجنگ شما بيايند فو اللّه ما غزى قوم قطّ فى عقر دارهم الّا ذلّوا يعنى پس سوگند بخدا كه جنگ نكردند طايفه هرگز در اصل و وسط منزل و خانه خودشان مگر آن كه مغلوب و ذليل شدند فتواكلتم و تخاذلتم حتّى شنّت عليكم الغارات و ملكت عليكم الأوطان يعنى واگذاشتيد و حواله كرديد بعضى از شما امر را ببعضى ديگر و يارى نكرديد بعضى بعضى را تا اين كه ريختند از اطراف بر شما غارتها و نهب اموال را و تصرّف كرده شد بر شما وطنها و منزلهاى شما هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار و قتل حسّان بن الحسّان البكرىّ يعنى اينست برادر غامد يعنى سردار معويه كه از طايفه غامد بود بتحقيق كه وارد شدند سواران از ولايت انبار را و كشت حسّان بن الحسّان بكرى عامل آنجا را و ازال خيلكم عن مسالحكم يعنى و ازاله كردند و از جا كندند سواران شما را از مكان اسلحه‏داران شما يعنى مستحفظين بلاد و راهها را از مواضع خودشان دور كردند و لقد بلغنى انّ الرّجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رغاثها يعنى خبر بمن رسيد كه مردى از انها داخل در منزل زن مسلمه يا ذمّيه مى‏شده پس درمياورد خلخال از پا و دست‏بنده از دست و گردن‏بند از گردن و گوشوار از گوش آن زنان و لا تمتنع منه الّا بالاسترجاع و الاسترحام يعنى آن زن امتناع از آن مرد نمى‏توانست كرد و نمى‏توانست باز ايستد از او مگر بترجيع و تردّد صداء گريه و خواندن او برحم و قرابت او ثمّ انصرفوا وافرين ما نال رجلا منهم كلم و لا اريق له دم يعنى پس برگشتند با غنيمت بسيار در حالتى كه نرسيد مردى از انها را جراحتى و ريخته نشد مر او را خونى فلو انّ امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما يعنى پس اگر بميرد مرد مسلمانى بعد از اين زمان از شدّت حزن نبوده است توبيخ و سرزنش كرده شده بل كان به جديرا يعنى بلكه

بود بان مرگ سزاوار فيا عجبا عجبا و اللّه يميت القلب و يحلب الهمّ من اجتماع هؤلاء على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم يعنى پس چه بسيار غريب غريبست سوگند بخدا مى‏ميرد دل از حزن و اندوه و مى‏كشد هم و غم را از اجتماع انجماعت بر فعل باطل خودشان و تفرّق شما از كار حقّ شما كه تقاص از انها باشد فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى پس قبح و زشتى از براى شما باد و اندوه لازم شما باد در وقتى كه گرديديد نشانه كه انداخته شده باشد بسوى او تير يغار عليكم و لا تغيرون و تغرون و لا تغزون و يعصى اللّه و ترضون يعنى و غارت برده شده بر شما و غارت نمى‏برند بر انها و جنگ كرده شديد و شما جنگ نمى‏كنيد و عصيان خدا كردند و شما راضى مى‏شويد فاذا امرتكم بالسّير اليهم فى ايّام الحرّ قلتم هذه حمّارة القيظ امهلنا يسبخ عنّا الحرّ يعنى پس امر كردم بسفر كردن بسوى انها در روزهاى گرم گفتيد كه اين روزهاى شدّت گرماى تابستانست مهلت ده ما را تا سبك شود از ما گرما و اذا امرتكم بالسّير اليهم فى الشّتاء قلتم هذه صبارة القرّ امهلنا ينسلخ عنّا البرد يعنى هرگاه امر كردم شما را بحركت كردن بسوى انها در زمستان گفتيد كه اين ايّام شدّت سرما است مهلت ده ما را تا زايل شود از ما سرما كلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ يعنى همه اين سخنان بود از جهة فرار از مشقّت گرما و سرما فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون فانتم و اللّه من السّيف افرّ يعنى پس هرگاه شما باشيد كه فرار مى‏كنيد از گرما و سرما پس شما بخدا سوگند كه از شمشير فرار كننده‏تر خواهيد بود پس مردم جبون و ترسناك باشيد پس ادّعاء شجاعت شما بيجا باشد يا اشباه الرّجال و لا رجال حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال يعنى اى مانندهاى مرد و حال آن كه مردها در شما نيست و اى خوابهاى اطفال و عقلهاى زنان صاحب حجله و پرده يعنى اى مردمان بى‏مردمى و مردى بى‏فكر و بى‏عقل مثل اطفال و زنان نوعروس لوددت انّى لم اركم و لم اعرفكم معرفة و اللّه جرّت ندما و اعقبت سدما يعنى هر اينه دوست داشتم كه من نمى‏ديدم شما را و نمى‏شناختم شما را بهيچ وجه شناختنى بخدا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  48

سوگند كه معرفت شما كشانيد پشيمانى را و در عقب در آورد حزن و غم را قاتلكم اللّه لقد ملئتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا يعنى بكشد شما را خداى (-  تعالى- ) بتحقيق كه پر ساختيد دل مرا از چرك درد و مشحون و مملوّ گردانيديد سينه مرا از غيظ و خشم و جرّعتمونى نغب التّهمام انفاسا يعنى در حلق من ريختيد جرعهاى غم و اندوه را دم بدم و افسدتم علىّ رايى بالعصيان و الخذلان حتّى قالت قريش انّ ابن ابي طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب يعنى فاسد و مختل گردانيديد بر من رأى و تدبير مرا بسبب عصيان و نشنيدن شما سخنان مرا و فرو گذاشتن اطاعت مرا تا اين كه گفتند قريش كه پسر ابى طالب مرديست شجاع لكن علمى و دانشى از براى او نيست بحرب و جنگ كردن للّه ابوهم و هل احد منهم اشدّ لها مراسا و اقدم فيها مقاما منّى يعنى از براى خدا باد پدران قريش و خدا بر پدران انها رحمت كند ايا احدى بودند از قريش شديدتر بممارست و مباشرت از براى حرب از من و بيشتر از من قائم در حرب لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا ذا قد ذرّفت على السّتّين يعنى بتحقيق كه برخواستم در حرب و حال آن كه نرسيده بودم به بيست سالگى و اين زمان داخل شده‏ام بر شصت سال لكنّه لا رأى لمن لا يطاع يعنى لكن نيست رأى و تدبيرى از براى كسى كه مطاع نيست و به رأى او عمل نمى‏كنند يعنى تدبير او مفيد فائده نخواهد بود پس گويا تدبير ندارد

الخطبة 29

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امّا بعد فانّ الدّنيا قد ادبرت و اذنت بوداع يعنى بعد از حمد خدا و صلوات بر رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس تنبيه است بر اين كه بتحقيق كه دنيا روگردانيده است و اعلام كرده است بوداع يعنى مستلذّات دنيوى از جاه و مال و عزّت و اقبال و اولاد و اعوان و انصار و رجال اگر چه رو اورده باشند بشخصى بيقين رو از او گردانيده‏اند زيرا كه آنا فانا لحظه فلحظه آن شخص عمرش در تقضّى و در گذر و حواسّ و قوى او در انحطاط و ادراك لذّات او در نقصان و بتمامه رو بفناء و انعدام است و بعد از موت از مجموع عارى و خالى است و چيزى از لذّات دنيوى از براى او با او باقى نخواهد ماند پس اقبال دنيا عين ادبار است و بزبانحال جميع ان احوال اعلام ميكنند آن شخص را بوداع كردن و مفارقت نمودن از او اگر او را چشمى و گوشى باشد كه عبرت گيرد مى‏بيند رو گردانيدن او را و مى‏شنود اعلام وداع و فراق او را و انّ الاخرة قد اقبلت و اشرفت باطّلاع يعنى بدرستى كه اخرت رو اورده است و مشرف شده است باطّلاع احوال اهل دنيا زيرا كه دنيا و اخرت متقابلان باشند رو گرداندن يكى از آنها لازم دارد رو آوردن مقابلش را پس هرگاه دنيا انا فانا رو گردانست از شخص و دور شونده است پس انا فانا اخرت رو آورنده است و نزديك شونده است و چون دار

اخرت دار شهود و حضور است و دار دنيا دار غفلت و غرور پس صحيح است كه اخرت مشرف و مسلّط است باطّلاع احوال و امور دنيا چه در ان حضور متحقّق مى‏گردد الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق يعنى بدان و آگاه باش كه رياضت و سوقان شخص در روز دنيا است و كوى سبق از سواران ميدان جزار بودن در فرد است كسى كه برياضت عبادات پيه و دسومت و چربى حبّ دنيا را از خود نگداخت نمى‏تواند در ميدان حساب و جزاء اخرت اسب نجات تاخت و با تحمّل اوزار معصيت و با بردن بارهاى گران غضب و شهوت نيست او را در گرو با سابقين الّا باخت و السّبقة الجنّة و الغاية النّار يعنى عطا و جايزه گرو برنده بهشتست و چون در سبق و گرو متاع مرغوبى ضرور است كه از جانب امام و پادشاه قرار داده شود از براى سابقين مجاهدين كه او را سبقت گويند لهذا از جانب مالك الملوك از براى گرو مجاهدين ظاهر و باطن دار قرار بهشت قرار داد شده و مخبر صادق بان ندا درداده و اخبار كرده است و هر آن كس كه كميت همّتش در رياضت دنيا لنگست در مضمار اخرت برزون پربار حسابش را در اوّل قدم پاى بر سنگست و غاية و فائده لذّت عليف و عليق نشخوارش نيست جز خيبت و خسار و نار و سخط ملك جبّار افلا تائب من خطيئته قبل منيّته يعنى ايا پس نيست توبه كننده از گناهان پيش از موت و مرگش و معنى توبه ندم و

پشيمانى است از كردهاى ناشايسته يا تلافى كردن شايسته و توبه درى است محض كرم بر روى گناهكاران باز از جانب كريم بى‏نياز و با هر نفسى در هر نفسى انيس و دمساز و سرباز زدن از ان نيست جز سرباز زدن جبلّت و طبيعت از اغاز و چون تخليه مقدّم است بر تحليه لهذا توبه مقدّم شد بر عمل در ندا و آواز الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه يعنى ايا نيست عمل كننده و كار كننده از براى منفعت نفس خود پيش از روز شدّت احتياج او كه روز قيامت و جزا باشد كه هيچ چيز باعث نجات از عقوبات او نمى‏شود الّا اعمال صالحه او و احتياج شخص در روز جزا باعمال صالحه بيش از احتياج او است بضروريّات حيات دنيوى زيرا كه با فقد ضروريّات حيات خلاصى است از شدائد دنيوى و با نبودن اعمال صالحه گرفتارى دائم است بعقوبات اخروى الا و انّكم فى ايّام عمل من ورائه اجل يعنى آگاه باش و بتحقيق كه شما ثابت باشيد در اوقات آرزو و زندگانى كه از پشت سر او مى‏رسد اجل و مرگ غفلة و ناگهان پس فعليّت معصيت با آرزوى طاعت نيست مگر ناگهان گرفتارى در دست مرگ و هلاكت فمن عمل فى ايّام امله قبل حضور اجله نفعه عمله و لم يضرّه اجله يعنى پس كسى كه عمل و عبادت كرد در اوقات آرزو ز زندگانى خود پيش از حضور و امدن وقت مرگ او نفع مى‏بخشد او را عمل او و ضرر باو نمى‏رساند مرگ او و من قصر فى ايّام امله قبل حضور اجله فقد خسر اجله و ضرّه اجله يعنى و كسى كه تقصير و كوتاهى كرد در اوقات آرزو ز زندگانى خود پيش از حضور و امدن وقت مرگ او پس بتحقيق كه زيان كرد عمل او يعنى ضايع شد و وقتش گذشت و عملى نخواهد بود تا با نفع يا بى‏نفع باشد مثلا و ضرر باو مى‏رساند وقت مرگ او يعنى وقت مرگ ضرر و عقوبت او باشد چه روز اوّل قيامت روز مرگست الا فاعملوا فى الرّغبة كما تعلمون فى الرّهبة يعنى آگاه باشيد پس عمل و عبادت كنيد بسبب شوق و رغبت در بندگى چنانچه عمل و اطاعت مى‏كنيد بسبب بيم و خوف و ترس عقوبت و بازخواست از نكردن بندگى زيرا كه بندگى بسبب ترس از بازخواست در حقيقت نوعى است از اكراه و اجبار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  49

و او را نسبتى و قدرى نيست با بندگى باختيار و ان اجير بى‏قدر است و اين عزيز با مقدار و اعتبار الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها يعنى آگاه باش و بتحقيق كه نمى‏بينم مثل بهشت خيرى و مطلوبى در حالتى كه خوابيده است طالب و خواهان آن و غافلست از آن و طلب آن نمى‏كند و نمى‏بينم مثل اتش شرّى و محذورى و مهروبى در حالتى كه در خواب و غافلست هارب و گريزان آن يعنى چه بسيار كمست كسى كه اكتساب كند بهشت را و چه بسيار كم است كسى كه اجتناب كند اتشرا الا و انّه من لم ينفعه الحقّ يضرّه الباطل يعنى آگاه باش و بتحقيق كسى كه نفع نبخشد او را امام حقّ عادل ضرر مى‏رساند باو رئيس باطل جائر يعنى كسى كه منتفع شود از حق عادل البتّه منتفع نخواهد شد از جائر باطل بلكه متضرّر خواهد شد از او در دنيا بتقريب بى‏وفائى و ستم او و در اخرت بتقريب جزا پيروى ظلم و جور او و من لم يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال الى الرّدى يعنى كسى كه راست نگرداند او را هدايت و راهنمائى بحق مى‏كشاند گمراهى او را بهلاكت يعنى با راهنماء بحق و بينائى بسر منزل نجات نرسد و او باختيار انحراف ورزد از جاده راه و بهلاكت افتد البتّه با گمراهى و كورى بورطه هلاكت افتد بى‏شبهه الا و انّكم امرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد يعنى آگاه باشيد و بتحقى فكه شما ماموريد بامر تكوينى طبيعى بارتحال و كوچ كردن از دار فنا بعالم بقا و آنا فانا متحرك و مسافر و كوچ بر كوچيد بحسب جبلّت و طبيعت و نموده شده‏ايد بر زاد و توشه كه اعمال صالحه باشد چه مسافر بيزاد نرسد الّا بهلاكة و انّ اخوف ما اخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الامل يعنى و بتحقيق كه ترسناكتر چيزى كه مى‏ترسم بر شما متابعت هوا و هوس و طول و درازى امل و آرزوى شما است يعنى خواهش شما امتعه دنيا و آرزوى جمع‏اورى ان ترسناكتر چيزيست از براى شما زيرا كه باعث غفلت و عصيان و نافرمانى شما است از امام بحقّ و موجب گرفتارى شما است بهلاكت دنيا و اخرت تزوّدوا فى الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غدا يعنى زاد و توشه برداريد در دنيا از دنيا آن قدر كه واپائيد باو نفسهاى شما را در فرداى اخرت يعنى توشه اخرت را برداريد در دنيا از جهة اسباب دنيوى كه تا در اخرت فائز و رستگار و در صحبت ابرار باشيد و الّا گرسنه و تشنه در نار خواهيد بود زيرا كه زاد اخرت منحصر است بعلم و عمل و عالم عامل رستگار است و عاصى جاهل در نار و تحصيل علم و عمل بالات و قواى بدنى است مادامى كه در دنيا است تا بسبب علم و عمل در حزب ملائكه و اخيار گردد و نجات يابد و الّا از زمره شياطين و اشرار و مخلّد در نار خواهد بود و رفعت كلام معجز نظام امام (علیه السلام)فوق ادراك كلّ اناست و السّلام

الخطبة 30

و من خطبة له (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است ايّها النّاس المجتمعة أبدانهم المختلفة اهوائهم كلامكم يوهن الصّمّ الصّلاب و فعلكم يطمع فيكم الأعداء يعنى اى مردمانى كه در يك مكان و ولايت مجتمع است بدنهاى آنها و مختلفست خواهشهاى انها كلام و سخن شما در مقام شجاعت و مردى نرم ميكند و ضعيف مى‏گرداند سنگهاى صلب سخت را و فعل و كار شما كه نشسته‏ايد در منازل خود و بمجادله و محاربه اعدا قدم بميدان نمى‏گذاريد و ياد از جبن و ترس شما مى‏دهد بطمع مى‏اندازد دشمنان را و دشمنان طمع ولايت و مال شما ميكنند تقولون فى مجالسكم كيت كيت فاذا جاء القتال حيدى حياد يعنى مى‏گوئيد در مجالس شما چنين و چنان يعنى سخنان لاف و گزاف پس زمانى كه قتال و حرب نزديك شود مى‏گوئيد حيدى يعنى انحراف من يعنى رسيد وقت انحراف من حياد يعنى منحرف شويد شما و حيدى حياد كلمه‏ايست كه در وقت فرار از حرب مى‏گويند يعنى پاى ثبات در ميدان نمى‏فشاريد و راه فرار را در نظر مى‏گيريد و مى‏گوئيد الفرار الفرار ما عزّت دعوة من دعاكم يعنى عزيز و غالب نشود خواندن كسى كه خواند شما را يعنى در ياورى كسى كه شما را خواند ان خواندن سبب غلبه او نشود بتقريب يارى نكردن شما او را و لا استراح قلب من قاساكم يعنى راحت نيابد دل كسى كه متحمّل زحمت و مشقّت شما شد يعنى از شدّت زحمت و مشقّت شما قابل راحت نخواهد بود اعاليل باضاليل يعنى كار شما علّتها گفتن بضلالت‏ها و باطلها است يعنى در تعلّل امر جهاد شغل و كار شما علّتها و جهتهائى ضالّه باطله گفتن است دفاع ذى الدّين المطول يعنى مثل دفع كردن مماطل قرض است صاحب طلب را امروز بفردا مى‏اندازد شما هم داعى جهاد فى سبيل اللّه را امروز بفردا حواله مى‏كنيد لا يمنع الضّيم الذّليل يعنى منع و ظلم و جور جائر را نمى‏تواند كرد كسى كه ذلّت و خارى را بر خود پسنديد و لا يدرك الحقّ الّا بالجدّ يعنى ادراك و رسيدن بحقّ نمى‏شود مگر بسعى و تلاش اىّ دار بعد داركم تمنعون و مع اىّ امام بعدى تقاتلون يعنى كدام خانه و شهر را بعد از خانه و شهر شما منع مى‏كنيد از تصرّف و خرابى دشمن يعنى هرگاه خانه و شهر خود را منع از تصرّف دشمن و خرابى از او نكرديد هيچ دار ديگر را نتوان منع كرد و در هر جا كه سكنى نمائيد دشمن تصرّف ميكند و از دست تصرّف شما بيرون مياورد و با كدام امام و امير بعد از مثل من امير شجاع عادل بر حقّى مقاتله و جهاد خواهيد كرد و دفع دشمن از خود خواهيد كرد المغرور و اللّه من غرّرتموه يعنى مغرور كامل و فريب‏خورده واقعى سوگند بخدا كسى است كه شما فريب داده‏ايد او را و من فاز بكم فاز بالسّهم الأخيب يعنى كسى كه رستگار شد و غلبه كرد بر خصم باعانت شما رستگار شد بقدح و تيرى كه نصيب ندارد در قداح و تيرهاى قمار باختن جاهليّت و انسه تير است كه غنم ندارد و عزم دارد چنانچه سابق ذكر يافت يعنى طمع رستگارى با شما غرامت كشيدنست و بغير از اين از براى او نصيبى نيست و من رمى بكم فقد رمى بافوق ناصل يعنى كسى كه تيراندازى كرد و شما را مثل تير بدشمن انداخت پس بتحقيق كه تير انداخته است به تير سرشكسته بى‏پيكان كه اگر به نشان برسد كارگر نخواهد بود و برگردد چنانچه شما نيز اگر بدشمن برخورديد دافع و قاطع او نيستيد و بى‏نيل مقصود برميگرديد اصبحت و اللّه لا اصدّق قولكم و لا اطمع فى نصركم يعنى صبح كردم بخدا سوگند در حالتى كه تصديق و باور نكنم قول و عهد شما را و طمع ندارم در يارى و ياورى شما و لا اوعد العدوّ بكم يعنى نمى‏ترسانم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  50

يعنى نمى‏توانم بترسانم دشمن را بسبب شما زيرا كه دشمن از شجاع مى‏ترسد نه از جبون ما بالكم ما دائكم ما طبّكم يعنى چيست حال و خصلت شما چه چيز است دواء درد بى‏دردى شما و چه چيز است علاج جبن و ترس شما القوم رجال امثالكم يعنى جماعت دشمن مردانند امثال شما و از بنى نوع شما و شما چرا مثل انها نباشيد در مردى و مردانگى ا قولا بغير علم يعنى ايا مى‏گوئيد قولى بدون علم و اعتقاد و غفلة فى غير ورع يعنى ايا غافليد غفلتى در غير ورع يعنى غفلت با فسق در ان و طمعا فى غير حقّ يعنى ايا طمع داريد طمعى در غير حقّ يعنى ايا شما مى‏گوئيد سخنان اسلام و ايمان را بدون اعتقاد بصدق و حقيقت ان و غافل باشيد غفلتى در غير ورع و اجتناب از محارم يعنى غفلت كائن در فسق يعنى غفلت بالغه بحدّ فسق و افراط در ان و مراد از فسق در هر چيز خروج از حدّ اعتدال در ان و رسيدن بحدّ افراط است و افراط در غفلت از اقوى مهلكاتست و ايا طمع داريد نفع را در عصيان خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و امام بر حقّ با اعتقاد و اقرار بعدم حقيّت و بطلان او نيست اين خصلتها مگر اجتماع اضداد و از جهة فساد اعتقاد و فتنه و فساد و افساد در دين و فتنه در بلاد

الخطبة 31

و من كلام له (علیه السلام)فى معنى قتل عثمان يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در مقصود قتل عثمان لو امرت به لكنت قاتلا او نهيت عنه لكنت ناصرا يعنى اگر امر كرده بودم بقتل عثمان هر اينه بودم مباشر قتل او و اگر نهى كرده بودم از قتل او هر اينه بودم ناصر و ياور يعنى قتل عثمان بى‏صلاح و شور من واقع شد و مباشرين قتل او در تحت امر و نهى من نبودند زيرا كه اگر مباشرين با من مشورت كرده و من امر كرده بودم البتّه با آنها موافقت مى‏كردم و مباشر قتال و قتل او مى‏شدم و اگر بعد از شور من نهى كرده بودم و انها نشنيده بودند البتّه يارى عثمان مى‏كردم و با مباشرين قتال و كوشش مى‏كردم و چون هيچ يك واقع نشده نه قتال بر او و نه قتال با او پس معلوم شد كه بشور و صلاح من نبودند مباشرين قتل او و هيچ قصد انها احقاق حقّ من و نصرت من نبود بلكه طمع مال و جاه از او داشتند و موافق خواهش انها عثمان با آنها رفتار نكرده و اموال و اقطاع باقوام و اقارب خود نداده و انها را محروم و از خود رنجانيده بود انها در مقام خصومة و هوا و هوس باطل خود او را بقتل رسانيدند و اگر عثمان انها را از خود راضى مى‏داشت باموال دنيوى البتّه مبادرت بنفاق و قتال و قتل او نمى‏كردند و چنانچه خلافت و تصرّف او در حكومت و بيت المال بخلاف حقّ بود مباشرت انجماعت بقتل او نيز بخلاف حقّ و باطل بود زيرا كه از روى هوا و هوس نفسانى و طمع مال و جاه بود نه احقاق حقّ و از براى رضاء خدا و مقتول و قاتل هر دو بخلاف حقّ و باطل بودند پس ايراد بر من كه اگر بر حقّ بود چرا ناصر او نشدى و اگر بخلاف حقّ چرا خاذل نگرديدى و معين قتله نشدى بيجا باشد زيرا كه او در منصب خود غاصب و باطل بود لكن در قتل او قتله را حقّى نبود زيرا كه بى‏اذن امام در حضور امام جهاد فى سبيل اللّه حرام است و حال آن كه اصلا و مطلقا قصد قتله جهاد فى سبيل اللّه و احقاق حقّ نبود بلكه غرض انها نبود الّا متابعت هواء نفس و شيطان و طمع مال و ثروت و سامان مثل آن كه بر كسى قصاصى باشد و غير صاحب حقّ قصاص او را بناحقّ بقتل رساند قاتل او مقصّر و گناه‏كار باشد زيرا كه بخلاف حقّ او را بقتل رسانيده اگر چه مقتول نيز گناهكار باشد و اگر چه صاحب حقّ را مقتول شدن او ناگوار نباشد لكن قاتل نيز گوارا او نبود و اين مطلب چه بسيار ظاهر و بديهى است و مطابق ماجراى عثمان است غير انّ من نصره لا يستطيع ان يقول خذله من انا خير منه و من خذله لا يستطيع ان يقول نصره من هو خير منّى يعنى اگر چه قتل عثمان بمشورت و بامر و نهى من نشده و قاتل و مقتول هر دو بخلاف حقّ و باطل بودند امّا كسى كه ناصر و ياور او است نمى‏تواند گفت كه يارى نكرد او را كسى كه من بهتر از او باشم بجهة آن كه ناصر و ياور او مثل مروان و قليلى از اراذل بنى اميّه نمى‏توانند خود را تفضيل داد بر انهائى كه يارى او نكردند از قبيل امير مؤمنان (علیه السلام)و ساير اصحاب كبار بلكه افضليّت اصحاب كبار مسلّم است نزد كلّ انها و كسى كه يارى او نكرد نمى‏تواند گفت كه يارى كرد او را كسى كه بهتر از من بود و الّا اقرار بغلط و خذلان خود كرده باشد پس بنا بر اتّفاق ناصرين و خاذلين بهتر خواهند بود از ناصرين او و خيرى در نصرت او نبوده تا كسى اختيار كرده باشد پس ثابت شد خيريّت عدم نصرت او اگر چه در قتل او از براى قاتلين نيز خيريّتى نباشد فانا جامع لكم امره استأثر فاساء الاثرة و جزعتم فاسأتم الجزع يعنى پس من جمع‏كننده‏ام از براى شما امر و كار او را در اين كلام كه او مستبدّ و منفرد در خلافت شد يا اختيار كرد نفس خود را از براى خلافت پس بد كرد در اين استبداد و اختيار زيرا كه حقّ او و رتبه او نبود و ظلم و جور در دين و دنيا كرد و شما يعنى احزاب شما جزع از ظلم و جور او كرديد پس بد كرديد جزع را كه خود مباشر انتقام و قتل او شديد و انتقام و قتل باين نحو كه كرديد حقّ شما نبود بايست از او دورى و انحراف ورزيده باشيد تا حقّ بصاحبش قرار يابد و جبر شكستگى شما را كند و للّه حكم واقع فى المستأثر و الجازع يعنى مختصّ از براى خداست حكم واقع ثابت در جزاء مستأثر مستبدّ باطل و جازع باطل و در اخرت جزاء هر دو را بان نحو كه مستحقّ باشند خواهد داد اگر چه در بين جزائين بون بعيد باشد

الخطبة 32

و من كلام له (علیه السلام)قاله لابن العبّاس لما انفذه الى الزّبير يستفيئه الى طاعته قبل حرب الجمل يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه گفت از براى عبد اللّه بن عبّاس در وقتى كه فرستاد او را بسوى زبير كه او را برگرداند بسوى طاعت امير المؤمنين (علیه السلام)پيش از جنگ جمل لا تلقينّ طلحة فانّك ان تلقه تجده كالثّور عاقصا قرنه يركب الصّعب و يقول هو الذّلول يعنى البتّه ملاقات مكن طلحه را پس بتحقيق كه اگر ملاقات كردى او را مى‏يابى او را مثل گاو در حالتى كه شاخ ان گاو پيچيده شده باشد از گوش او بسوى پشت يعنى در حالتى كه مستعدّ و آماده شاخ زدنست بهر كه نزديكى باو نمايد و طلحه اين صفت را دارد كه سوار شتر سركش‏

قبل فهرست بعد