قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  39

كوتاهى در تبليغ و رسانيدن و ادا كردن دين و احكام دين كرده باين سبب اختلاف در ميان علماء بهمرسيده است و اين بالبديهه باطل چه رسول البتّه خائن نتواند بود و الّا لازم ايد يا اغراء خدا امر خلق را اگر عالم بخيانت او باشد يا جهل خدا اگر نداند خيانت او را يا عجز از ارسال رسول امين و حال آن كه خدا البتّه تامّ القدرة باشد و تمام اينها اتّفاقى نيز باشد و اللّه يقول وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ و فيه تبيان لكلّ شي‏ء و ذكر انّ الكتاب يصدّق بعضه بعضا و انّه لا اختلاف فيه فقال سبحانه وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً و بعد از اقامه براهين عقليّه بر بطلان اختلاف ذكر ميكنند شواهد نقليّه را بر بطلان او يعنى و خداى (-  تعالى- ) مى‏گويد كه ما تفريط نكرديم و وانگذاشتيم در كتاب چيزى را و در كتاب بيان هر چيزى باشد پس هرگاه چيزى تفريط نشده و هر چيز در كتاب باشد پس البتّه موجب اختلاف نباشد پس اختلاف باطل باشد وذكر كرده است در مدح كتاب كه بتحقيق كه بعضى از كتاب مصدّق بعضى باشند و بتحقيق كه اختلاف در كتاب نباشد و هر گاه عدم اختلاف مدح كتاب باشد پس اختلاف مذموم خواهد بود و چگونه اختلاف در احكام را خدا راضى باشد پس گفته است خدا سبحانه و اگر بود كتاب از پيش غير خداى (-  تعالى- ) شما مى‏يافتيد در او اختلاف بسيارى و دليل بر آن كه كتاب از خدا است عدم اختلاف شد و چون احكام نيز از خدا است پس بايد البتّه بى اختلاف باشد پس بعد از ذكر دلائل و شواهد بر بطلان اختلاف بيان ميكند كه كتاب كافى در احكام است پس اختلاف ناشى نشده الّا بسبب جهل بكتاب پس هر كه عالم بعلم كتابست حكومت را لائق و شايسته است و انّ القران ظاهره انيق و باطنه عميق يعنى بتحقيق كه قران ظاهر او خوب و خوشاينده است و باطن او دورتك است و بجواهرى كه در قعر او است غوص غوّاصى نخواهد رسيد لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تكشف الظّلمات الّا به يعنى فانى نمى‏شود خوبهاى او و هر قدر كه فوائد و نكات خوب از او استنباط كنند نفاد ندارد و تمام نمى‏شود احكام غريبه مشكله او هر چند فكر و نظر در تحصيل احكام در او بشود باتمام نمى‏رسد و كشف و رفع نمى‏شود ظلمات و تاريكيهاى جهل الّا باو پس نيست سبب اختلاف الّا جهل بكتاب و جاهل بكتاب حكومت را نشايد از جهة بطلان اختلاف پس مختلفين حاكم نباشند بلكه ظالم و غاصب باشند

الخطبة 20

و من كلام له عليه السّلام قال للاشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب فمضى فى كلامه شي‏ء اعترضه الاشعث فقال هذه عليك لا لك يعنى بعضى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است كه گفت اشعث بن قيس را و حال آن كه ان امام (علیه السلام)بر منبر كوفه خطبه مى‏خواندند پس گذشت در كلام او چيزى و اعتراض كرد بان كلام اشعث و گفت اين كلام تو بر ضرر تو است نه از براى نفع تو يعنى سخن تو ضرر بتو دارد و نفعى از براى تو ندارد و كلاميرا كه اشعث بر او اعتراض كرد چنين بود كه امام (علیه السلام)در خطبه مذكور مى‏كردند حكايت حكمين در جنگ معويه را پس مردى از اصحاب او برخواست و گفت نهى كردى مرا از تحكيم پس امر كردى ما را باو يعنى نظر بفعل تو در جنگ معاويه و قول و فعل امام هر دو حجّت است و نمى‏دانيم كدام خوبست و امام (علیه السلام)در جواب آن مرد گفتند هذا جزاه من ترك العقدة يعنى امر بحكومت حكمين در جنگ معاويه جزاء كسى است كه ترك كرد حزم و احتياط را يعنى جزا و عقوبت منست كه ترك حزم و احتياط كردم و راضى شدم بحكومت بجهة خوف وقوع فتنه شديده و كفر در ميان مردم لهذا مصلحت انوقت تقاضا كرد رضا بحكومت را اشعث كلام امام (علیه السلام)را نفهميد و چنين دانست كه مى‏گويد كه غافل شدم و ترك حزم و مصلحت كردم پس اعتراض كرد كه اين كلام تو مضر بحال تو است زيرا كه امام بايد بصير و دانا و غافل از مصلحت نشود و حزم از دست ندهد پس اين كلام تو منافى با خلافت تو است و بعضى گفته‏اند كه مراد ان بود كه جزا و تقصير قوم بود امر حكومت و آنها اصرار كردند و من موافقت قوم كردم و نوع الجائى متحقّق شد بان جهة رضا داده شد بحكومت و من مى‏گويم كه شايد مراد امام (علیه السلام)اين بوده كه سخن و سؤال تو جزاء و عقوبت و تعرّض بر كسى است كه ترك حزم كرده باشد در رضا بحكومت جنگ معويه و من حزم و احتياط فتنه و فساد شديده و كفر خلق را در نظر گرفتم و مصلحت در حكومت دانستم در انوقت و رضا دادم و چه بسيار از محذورات است كه با منفعت و مصلحت بسيار مأمور و مستحسن گردد و اشعث گول جهول رتبه درك كلام امير المؤمنين (علیه السلام)را نداشت جسارت بمثل آن سخن نالايق را كرد فخفض اليه بصره ثمّ قال و ما يدريك ما علىّ من ما لى يعنى پس امير المؤمنين (علیه السلام)نگاه تند بسوى او انداخت پس گفت چه چيز دانا ساخت تو را كه كدام چيز بر ضرر من است و كدام چيز از براى نفع منست و جاهل را بر عالم سخنى نيست و چون انجاهل عنود از منافقين بود و قصدش نبود الّا شرّ و فتنه لهذا مستحقّ لعن گرديده عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين حائك بن حائك منافق بن كافر يعنى بر تو باد لعنة خدا و دورى از رحمت او و نفرين و دعاء بد

جميع لعنت‏كنندگان اى جولاء پسر جولاء اى منافق پسر كافر گويا اشعث و پدرش حائك و جولاء بوده‏اند باين تقريب از اين اسم كنايه كردند از براى نقصان عقل و كمى استعداد درك و دنائت طبع و رذالت خلق كه موجبات نفاق و كفرند و تمام در اشعث ملعون جمع بود از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)مرويست كه عقل چهل معلّم يعنى كازور عقل يك حائكست و عقل حائك عقل زنى است و زن عقل از براى او نيست و باز مرويست كه مشورت نكنيد معلّمين و حوكه را يعنى كازور و جولا را پس بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) سلب كرده است از ايشان عقول ايشان را لقد اسرك الكفر مرّة و الإسلام اخرى فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك يعنى بتحقيق كه اسير كرد تو را كفر يك دفعه و اسلام دفعه ديگر يعنى در كفر بوده اسير شده و دفعه ديگر در اسلام بود پس مرد بى‏عقل بى‏تدبير و تميزى باشى و حزم و احتياط ندارى كه خود را باسيرى داده دو مرتبه پس از يكى از اين دو مرتبه اسيرى فديه تو نشد و وانخريد تو را مال تو و حسب بزرگى تو يعنى مال و حسب تو مانع اسير شدن تو نشد و احترامى و عزّتى از براى تو نبود نه در كفر و نه در اسلام و الّا بايست كه محفوظ باشى از ذلّت اسر و امّا اسر در كفرش چنان بود كه طايفه پدرش را كشتند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  40

و بطلب خون خروج كرد و اسير شد و سه هزار شتر داد و خود را خريد و بخدمت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)رسيد و در دست او بشرف اسلام مشرّف شد امّا اسر در اسلامش بعد از رحلت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)مرتدّ شد در حضرموت و منع كرد اهل حضرموت را از اداء زكاة و ابا كرد از بيعت با ابا بكر پس ابى بكر زياد بن لبيد را با جمعى بر سر او تعيين كرد پس با ايشان مقاتله كرد اشعث و محصور شد در قلعه و زياد در محاصره او شدّت كرد و اب از او منع كرد پس اشعث از زياد امان خواست از براى اهل خود و از براى بعضى از قوم خود و غافل از امان خواستن از براى خود شد و بعد از آن كه بيرون امد از حصار زياد بن لبيد چون امان باو نداده بود او را اسير و مقيّد و محبوس از براى ابى بكر فرستاد و تتمّه محصورين بگمان اين كه از براى انها نيز امان خواسته از حصار بى امان بيرون آمدند زياد بر انها داخل شد و كشت از انها انقدر كه بايست بكشد و انّ امرء دلّ على قومه السّيف و ساق اليهم الحتف لحرىّ ان يمتقه الأقرب و لا يأمنه الأبعد يعنى مردى كه راهنما و باعث شد بر قوم خود شمشير را و راند بسوى ايشان مرگ چنانچه امان از براى انها از زياد نگرفت و انها باطمينان او بى‏امان از حصار نزول كردند و طعمه شمشير مرگ شدند هر اينه سزاوار است كه دشمن داشته باشند او را نزديكان او و امين ندانند او را بيگانگان او و امير المؤمنين (علیه السلام)آن ملعون را بجميع صفات رذيله خواندند از جهل و كند فهمى و دنائت و فجور و نفاق و جبن و غدر و قسوه و ظلم و خسّت و لئامت و شرارت و افساد و سركشى پس باستجماع اين صفات مستحقّ لعن و نفرين خدا و رسول خدا و جميع انبياء و اوصياء و اولياء و مؤمنين باشد و در تاريخ مذكور است كه مسلمين لعن مى‏كردند اشعث را و كافرين نيز و اسراء قوم او تمام لعن مى‏كردند او را و زنان قوم او او را نام گذارده بودند عرف النّار يعنى بند اتش بتقريب زيادتى غدر و مكر او با قومش و انداختن خود را در اتش حرب دنيا و عذاب اخرت

الخطبة 21

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است فانّكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم يعنى بتحقيق كه اگر بچشم خود ببينيد آن چيزى را كه بچشم خود ديد كسى كه مرده است از شما هر اينه جزع كنيد سما و بترسيد و بشنويد اوامر و نواهى خدا را و اطاعت و پيروى كنيد و غرض از اخبار تخويف و انذار است باهوال و عذاب اخرت بان نحوى كه عاصيان مرده بمجرّد انتقال از دنيا باخرت بچشمهاى خود ديده‏اند و ذوقش را چشيده‏اند و چنانچه اهل دنيا در دنيا شمّه از انرا مشاهده نمايند البتّه بگوش قبول بشنوند آن چه را كه انبياء و اوصياء از جانب خدا بايشان القا نمايند و اطاعت و پيروى كنند و خداى (-  تعالى- ) در قران مجيد نيز اخبار بان كرده يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً يعنى روزى كه بيابد هر نفسى آن چه را كه كرده است از خير در حالتى كه حاضر ساخته شود جزاء ان عمل را از براى او و آن چه كرده است از اعمال بد دوست مى‏دارد و تمنّا ميكند كه كاش ميان او و ميان عمل بد او زمان درازى بود و بجزاء او نمى‏رسيد و لكن محجوب عنكم ما قد عاينوا يعنى و لكن پوشيده شده است از شما آن چه را كه آن مرده‏ها بچشم خود ديده‏اند يعنى چون حالت انها از شما پوشيده است جزع و فزع نمى‏كنيد و نمى‏ترسيد و گوش نمى‏گيريد پند و وعظ و احكام الهى را و اطاعت خدا و رسول خدا و خليفه بر حقّ نمى‏كنيد و سبب حجاب اشتعال مردم است باعمال دنيويّه مادامى كه انسان در دار محنت مبتلا است و مشغول بملاذ و مشتهيات قوّه شهويّه و غضبيّه است و عمل بمقتضاى طبع مى‏نمايد ممكن نيست كه مشاهده امور و احوال اخرت كرده باشد و چنانچه در خواب بمجرّد اين كه از حواسّ ظاهره فارغ است و نفس معطّل است از استعمال ان مشاهده امورى چند ميكند كه حاضرين مطلقا احساس بان نمى‏توانند كرد و چنانچه ديدن اشياء در خواب را چشم خواب مى‏بايد همچنين ديدن احوال و اهوال اخرت بى‏فراغت كلّى ممكن و ميسّر نيست و ان بعد از موتست يا طبعى و يا ارادى زيرا كه اشتغال باشغال دنيا البتّه غفلت و نوم از اخرتست و موت نيست الّا انتباه اينست كه وارد شده كه النّاس نيام و اذا ماتوا انتبهوا و قريب ما يطرح الحجاب يعنى نزديكست زمان طرح و رفع و افكندن حجاب و موانع ديدن احوال و اهوال اخرت و بانقضاء مدّت عمر و زيست در دنيا كه در حقيقت و در نظر اعتبار اگر چه بسيار باشد انى است بمنصّه ظهور و شهود مى‏رسد و لقد بصّرتم إن ابصرتم يعنى بتحقيق كه بينا گردانيده شده‏ايد اگر بينائى باطنى داشته باشيد زيرا كه مخبر صادق بجميع آنها خبر داده است پس از اذعان بصدق او لازمست حصول يقين و جزم بان احوال و اوصاف و موت نيست الّا سبب زيادتى ظهور و انكشاف و اگر در كسى شكّى باشد البتّه شكّ بصدق مخبر صادق داشته و بيقين كفر را تحصيل كرده است و حجابى در اين سرا اعظم از كفر نيست و در عالم شهود مشاهده خواهد نمود نتايج آن چه را كه در دنيا مشغول باو بوده قوله (-  تعالى- ) فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ يعنى پس برداشته‏ايم از تو پرده علائق و مشتهيات تو را پس چشم تو امروز تند است در بينائى و أسمعتم ان سمعتم يعنى و شنوانيده شده‏ايد اگر قوّه سامعه باطنى داشته باشيد و بگوش اذعان و قبول بشنويد زيرا كه مخبر صادق اخبار بان كرده و اقرار باو موجب اذعان و شنيدنست و مانع نيست الّا انكار باو كه كفر است و هديتم ان اهتديتم يعنى و راه نموده شده‏ايد اگر قبول و استعداد راه بردن بحقّ را داشته باشيد زيرا كه هادى راه راست از جانب خدا منصوب و فرستاده شده و شما را بعدل هدايت كرده است لكن شقاوت و استكبار شما و متابعت شيطان هوا و هوس نفسانى شما سبب غوايت و ضلالت شما شده و از جادّه واضح و ظاهر راه منحرف شديد و راه بحقّ نبرديد و بحقّ اقول لقد جاهرتكم العبر و زجرتم بما فيه مزدجر يعنى براستى مى‏گويم بتحقيق كه آشكار و ظاهر ساخت از براى شما احوالات رفته‏گان را عبرتهاى دنيا و آن چيزى كه باعث عبرت خلق مى‏شود از سوانح قرون ماضيه مثل قوم نوح و عاد و ثمود و غير انها كه بتقريب عصيان و نافرمانى پيغمبران عقوبة دنيا بر انها وارد شده و باقبح وجه بهلاكت و بوار گرفتار شدند و حال آنكه عشرى از اعشار و كمى از بسيار آن چيزيست كه بعد از موت عايد روزگار انها خواهد شد و نيز در حقيقت منع كرده شديد بچيزى كه در آن چيز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  41

موضع و مقام منع شما بود از پند و قصص و احاديث قرون ماضيه و گروه هالكه لكن استعداد قبول را نداشتيد قبول نكرديد قوله (-  تعالى- ) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ وَ ما يُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ الَّا الْبَشَرُ يعنى نرسانده است از جانب خدا احكام را بعد از رسولان اسمان كه ملائكه باشند كه بانبياء نازل ميشوند مگر بشر كه بجهة بشر مبعوث شده‏اند و طريق انذار و ارشاد خلق ممكن نيست بغير از اين طور و توقّع زايد بر ان توقّع محال و ميسور و مقدور نخواهد بود

الخطبة 22

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است فانّ الغاية امامكم قبل از ترجمه ناچار است از ذكر معنى غايت و مراد از ان پس گفته مى‏شود كه غايت بمعنى نهايت و منتهى است و چون منتهى بى‏مبدا نمى‏شود پس لازم دارد مبدء را نيز و مراد مبدء و منتهاى انسانست در اطوار وجود و مبدء انسان فطرت اوّلى او است و نهايت او باز بفطرت اصليّه او است قوله (-  تعالى- ) يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ قوله (-  تعالى- ) إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ و مبدء انسان بهشتى است كه ادم (علیه السلام)در ان بوده قوله (-  تعالى- ) وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ و قوله (-  تعالى- ) خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً و منتهى فناء در توحيد است كه بهشت موحّدين است قوله (-  تعالى- ) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي و امدن از بهشت بسوى دنيا نزول از كمالست بسوى نقص و از عالم امر بعالم طبع و سقوط از فطرت اصليّه كه صدور خلق از خالق نمى‏شود الّا باين طريق و رفتن از دنيا بسوى بهشت توجّه از نقص است بسوى كمال و از عالم طبع بعالم امر و رجوع بسوى فطرت اصليّه و بناچار رجوع خلق بسوى خالق نيست الّا باين طريق قوله (-  تعالى- ) يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ اوّل وجود بعد از عدم است و افول نور و اخر عدم بعد از وجود است و طلوع نور و انسان بجبلّت و غريزه طالب مبدء و كمال خود است كه منتهاى رجوع او است قوله (-  تعالى- ) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها و بعد از آن چه مذكور شد معنى كلام امير المؤمنين (علیه السلام)اينست كه پس بتحقيق كه غايت و نهايت يعنى منتهى و مرجع شما پيش روى شما است و شما بالطّبع بسوى او مى‏رويد و انّ ورائكم السّاعة تحدوكم يعنى و بتحقيق كه در قدام شما ساعت كه قيامت باشد قائد شما است و بنغمه خوش احدى شما را مى‏كشاند بسوى غايت و نهايت شما يعنى اجل و موت قائد شما است من مات قامت قيامته و در حديث است ساكن الدّنيا يحدى بالموت و اگر شما بالطّبع سالك بسوى نهايت و منتهاى خود كه فطرت اصليّه و بهشت موحّدين و فناء در توحيد است مى‏باشيد لكن تخفّفوا تلحقوا يعنى سبك بشويد و واگذاريد اوزار و اثقال طبيعت و ملكات رديّه نفسانيّه دنيّه دنياويّه را تا ملحق بشويد بغايت و نهايتى كه بجبلّت طالب و ذاهب بسوى ان مى‏باشيد و الّا البتّه بازمانيد از فطرت اصليّه و مبدء خود و بنار هجران دلهاى مشتاقه خود را خواهيد سوخت قوله (-  تعالى- ) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ و بدون نفذ و تكاندن گرد و غبار عالم طبع و آلودگى دنيا وصول بغايت قصوى و فطرت اوّلى و جنّت المأوى ممكن و مقدور نخواهد بود فانّما ينتظر باوّلكم اخركم يعنى پس بدرستى كه اخر شما انتظار كشيده اوّل شما است چه رجوع نهايت و منتهى باوّلست و كلّ جاذب جزو است چنانچه جزو طالب كلّ است پس فطرت اصلى منتظر بكسر است بجذب و نهايت منتظر بفتح است بطلب و كشش معشوق با كوشش عاشق مثمر ثمر قرب وصولست و بدون ان نيست مگر بهجران موصول

الخطبة 23

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است الا و انّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و استجلب جلبه يعنى آگاه باش و بتحقيق كه شيطان برانگيخت گروه خود را و راند جماعت خود را ليعود الجور الى اوطانه و يرجع الباطل الى نصابه يعنى تا اين كه برگردد جور و ظلم بسوى محلّ اقامه او كه عبارت از فاسق باشد و راجع شود باطل بسوى اصل خود كه جاهل باشد و اللّه ما انكروا علىّ منكرا يعنى سوگند بخداى (-  تعالى- ) كه انكار بر من و عصيان بر من نكردند بجهة حصول منكرى و غير مشروعى زيرا كه آن چه را كه ادّعا ميكنند يا منكر نبود يا او فاعل منكر نبود و مراد نسبت قتل عثمان است بايشان و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا يعنى و قرار ندادند ميان من و خودشان انصاف و عدل را و آن چه مى‏گويند كذب و زور و خلاف واقع و منافى انصاف و عدلست و انّهم يطلبون حقّا هم تركوه يعنى و ايشان طلب ميكنند حقّى را يعنى خون عثمان كه حقّ است طلب او از قاتلش كه خودشان واگذاشتند او را و دما هم سفكوه يعنى و خونى را كه خودشان ريختند انخون را فلئن كنت شريكهم فيه فانّ لهم لنصيبهم منه يعنى پس اگر من بودم شريك انها در ان خون پس از براى انها است خطّى و نصيبى از انخون پس مطالبه كردن انها غلطست زيرا كه قاتل وارث نيست تا مطالبه خون تواند كرد و لئن كانوا ولّوه دونى فما التّبعة الّا عندهم

يعنى و اگر ايشان مباشر بودند بدون اذن و مدخليّت من پس عقوبت انخون نيست مگر بر ايشان پس از من مطالبه كردن ظلم خواهد بود و انّ اعظم حجّتهم لعلى انفسهم يعنى و بتحقيق كه بزرگتر دليل و سبب ايشان بر عصيان من خون عثمانست و ان بر نفسهاى ايشان لازم است زيرا كه ايشان مباشر قتل عثمان بودند يرتضعون امّا قد فطمت يعنى سبب عصيان مطالبه خون نيست بلكه شير مى‏خواهند از مادرى كه از شيردادن طفل باز ايستاده است يعنى توقّع دارند اقطاع و ادرارات و اسيور غال از خليفه زمانى كه مادر و مربّى آنها است و از اين مقوله شيرهاى حرام پستانش خشكست و باز ايستاده است از اين شيرها و ان مادرها كه بخلاف حقّ اين شيرهاى حرام مال فقراء و مسلمانان را بحلق ايشان مى‏كردند مردند و رفتند و يحيون بدعة قد اميتت يعنى و مى‏خواهند زنده شدن بدعت عثمانى را كه بتحقيق كه مرده است و زائل شده است و ثانيا ان بدعت عود نمى‏كند يا خيبة الدّاعى يعنى حاضر بشو اى حرمان و خسران خواننده من بحرب و قتال من دعا و الى ما اجيب يعنى كيست كه مى‏خواند و بسوى چه چيز اجابت كرده مى‏شود اشارتست به پستى و رذالت خواننده بقتال و ان خود معلومست و بى‏قدرى و بى‏حرمتى سبب آن كه بخلاف حقّ بيت المال و مال فقرا را خوردن باشد و انّى لراض بحجّة اللّه عليهم و علمه فيهم يعنى و من هر اينه راضيم بحجّت خدا بر ايشان و علم خدا در باره ايشان و انحجّة كلام اللّه و سنّة رسول خدا است و ان علم حكم خدا و رسولست در باره ايشان بحسب استحقاق ايشان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  42

و رضا عبارتست از عدم تجاوز از آن يعنى آن چه را كه ايشان طلب ميكنند از تيول عثمان و اعطاء اقطاعات و ادرارات من در ان با ايشان بر وفق مفاد كلام خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و حكم مستفاد از ايشان با ايشان رفتار مى‏كنيم و تجاوز از آن نميكنم اگر انها راضى نشوند غير از سيف چيزى ديگر نخواهد بود فان ابوا اعطيتهم حدّ السّيف يعنى پس اگر ابا كردند از پيروى حجّت خدا و حجّت بر آنها تمام شد مى‏دهم بايشان تيزى شمشير را بعوض آن چه مطالبه بخلاف حقّ ميكنند و كفى بهم شافيا من الباطل و ناصرا للحقّ يعنى كافيست حدّت شمشير ايشان را در شفاء اهل حقّ از مرض تعدّى و جور باطل و در يارى كردن از براى حقّ و من العجب بعثتهم الىّ ان ابرز للطّعان و ان اصبر للجلاد يعنى از عجب و موجب تعجّبست كس فرستادن بسوى من كه بارز و ظاهر شو در ميدان حرب از مضاربه نيزه و صبر و تحمّل كن از براى مجادله با شمشير هبلتهم الهبول يعنى مفقود و مرده ببيند مادرهاى اولاد مرده ايشان را لقد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب يعنى بتحقيق كه من بوده‏ام و بودن مختصّ بمن است در مقام حرب و جهاد و ديگران نيست و نابود بوده‏اند و اين مسلّم است در نزد همه كس و هرگز ترسانده نشده‏ام بحرب و هيچكس نبوده كه نسبة ترس حرب را بمن داده باشد و بيم داده نشده‏ام بضرب نيزه و شمشير و كسى نسبت بيم مضاربه بمن نكرده است و انّى لعلى يقين من ربّى و غير شبهة من دينى يعنى بتحقيق كه من هر اينه استوار و مستحكم باشم بر يقين از جانب پروردگارم و من مرده بحيات فانى‏ام و زنده ببقاء باقى و ان موتى كه امثال شماها از او در بيم و ترس مى‏باشيد و ديگر را باو تخويف مى‏كنيد من از جانب پروردگارم از آن مرگ نجات و حيات يافتم و انس او با من است نه وحشت او و من شبهه از دين خودم كه اسلام و فطرت اصليّه است ندارم و باسلام ثابت‏قدم و بمقتضاى آن عمل ميكنم و بجزاء خير خود رسيدم و رضوان خدا از براى خود خريده‏ام نه مثل شما كه در شكّ باشيد در اسلام خود و اعتقاد بخدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)نداشته باشيد و بنده هوا و هوس و شيطان بحس بوده و از مرگ با بيم و ترس باشيد

الخطبة 24

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است امّا بعد فانّ الامر ينزل من السّماء الى الأرض كقطر المطر الى كلّ نفس بما قسم لها من زيادة او نقصان يعنى بعد از حمد خدا و درود بر رسول ( صلی علیه و آله و السلام)پس بتحقيق كه امر تكوين و فعل نازل مى‏شود و فرود ميايد از آسمان بسوى زمين مبثوث و پراكنده در جميع اقطار زمين اماده و مستعدّ مثل قطرات و دانهاى باران كه از اسمان فرود ميايد مبثوث و پراكنده در جميع اكناف زمينى كه مستعدّ بارش است و مى‏رسد بسوى هر نفسى و ذاتى آن چيزى كه قسمت و تعيين شده از براى آن نفس از زياده و نقصان در عمر و مال و جاه و ولد و غير ذلك يعنى هر چيزى كه در عالم كون متحقّق است البتّه نازل مى‏شود از اسمان علم خدا و اوّل نوشته مى‏شود بقلم قضاء الهى بر لوح محفوظ و از آنجا نوشته مى‏شود بر لوح قدر محو و اثبات قوله (-  تعالى- ) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ و از آنجا نازل مى‏شود بر اراضى مستعدّه خلق بر هر يك بر وفق استعداد و صلاح و سداد و متحتّم و واجب مى‏گردد بر ان نهج كه در علم قضا و قدر خدا گذشته و فرود امده است و تعيين شده بر طبق استعداد و صلاح هر كس و در حديث است كه نمى‏شود چيزى در اسمان و زمين مگر بهفت چيز خداى (-  تعالى- ) بمشيّت و اراده و قدر و قضا و اذن و اجل و

كتاب پس كسى كه گمان كرده است كه قادر است بر كم كردن يكى از انها پس بتحقيق كه كافر شده است و در روايتى وارد است پس بتحقيق كه مشرك شده است و مشيّت و اراده عبارتست از قلم و لوح خدا و قدر عبارتست از اندازه و تحديد و تعيين اشياء و قضاء بعد از قدر عبارتست از نظم و تماميّت اشياء و اذن در امضاء و اظهار اشياء است در عالم كون و اجل در مدت بقاء اشياء است و كتاب در حفظ اشياء است فاذا راى احدكم لاخيه غفيرة فى اهل و مال او نفس فلا تكوننّ له فتنة يعنى پس اگر در وقتى يكى از شما ببيند از براى خود كثرت و بسيارى در فرزند و مال و اعوان و انصار پس نبايد سبب شويد از براى فتنه و فساد و افساد او بتقريب نارضائى بقسمت و نصيب خدائى و حقد و حسد و كينه بر او و تلاش افساد و افناء عطاياى الهى بر او و حصول و بودن او از براى شما فانّ المرء المسلم ما لم يغش دنائة تظهر فيخشع لها اذا ذكّرت و يغزى بها لئام النّاس كان كالفالج الياسر الّذى ينتظر اوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم و ترفع عنه المغرم يعنى و بتحقيق كه مرد و شخص مسلم مادامى كه نپوشيده است لباس دنائت و خسّت و پستى ظاهره واضحه را كه ذليل و خاضع باشد بسبب ان در هر وقت كه مذكور شود دنائت او و بر انگيخته شوند باو بسبب دنائت او لئام و خسيسان مردمان باشد آن مرد مثل مرد غالب و برنده قماربازى كه منتظر باشد اوّل برد از تيرهاى قمارش را كه موجب و سبب شود از براى او غنيمت را و دفع كننده باشد از او غرامت و مراد از ياسر صاحب قماريست كه در جاهلية مى‏باخته‏اند با يكديگر با تيرها و در قران مجيد منع و نهى از ان شده و ازلام اشاره بانست و ان چنان بوده كه ده نفر اجتماع مى‏كرده‏اند با قداح و سهامى چند و بر هفت سهم علامت مى‏گذارده‏اند باسم يا بعلامت ديگر بر يكى علامت يك نصيب و بر ديگرى علامت دو نصيب و همچنين تا هفت سهم معلّم بعلامت هفت نصيب متزائده بترتيب از يك تا هفت كه مجموع بيست و هشت نصيب مى‏شود منقسم بهفت سهم و اين هفت سهم مغنم است چه صاحب هر يك غنيمت مى‏برده و هر يك از ان قدّاح را مسمّى باسمى كرده‏اند و صاحب نصيب هفت را كه از همه بيشتر است قدح معلى گويند و بر سه سهم ديگر علامتى نمى‏گذارده‏اند و از ان سه تير مغرمست كه صاحب ان بايد غرامت بكشد پس شترى را قيمت مى‏كردند و بعد از نحر به بيست و هشت قسم تجزيه مى‏كردند على السّويه و اين ده تير را در كيسه مى‏گذاردند و بدست كسى كه نداند كه تيرها چه علامت دارد مى‏دادند پس آن مرد باسم هر يك تيرى بيرون اورد و بصاحب ان اسم مى‏داده و از روى بيرون امدن تير عمل مى‏كردند و صاحب ان سه تير كه نصيب نداشت غرامت قيمت شتر را مى‏كشيده و صاحب هفت تير ديگر موافق سهم خود غنيمت از اقسام شتر مى‏برده و بفقراء ايثار مى‏كردند و خود نمى‏خورده و باين قمار مفاخرت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  43

مى‏كرده‏اند و هر كسرا كه با ايشان داخل اين قمار نمى‏شده مذمّت مى‏كردند و بغير از اين طريق طريقه ديگر نيز نقل شده كه شتر را بده قسم متجزّى مى‏ساخته‏اند باجزاء معيّنه و بر هفت قدح و سهم علامت نصيب مى‏گذارده‏اند يا باسم ان قدح يا بعلامت ديگر از يك تا هفت بر سبيل تزايد و بر چهار قدح و سهم ديگر نيز علامتى مى‏گذاردند لكن بى‏نصيب و بعد از ان اقداح را بدست شخصى مى‏دادند و از پشت سر او شخصى كه او را رقيب نام نهادندى قداح را يكيك مى‏گرفته باسم يكى از آن قماربازها و باسم هر كس كه اوّل درميامده آن شخص اوّل استيفاء نصيب خود مى‏كرده از شتر و هكذا و انها كه هنوز اقداح انها اخراج نشده اقسام شتر استيفاء شده و بغنيمت برده شده بود هر يك بقدر نصيب قدح خود غرامت قيمت شتر نحر شده را مى‏كشيده‏اند و از براى ان چهار قدح بى‏نصيب نه در خروج غنمى بوده و نه در عدم خروج عزمى و شبيه است مسلمى كه متلبّس بلباس دنائت نشده بقماربازى كه منتظر است در اوّل وقت رستگارى قدح و سهمش را كه باعث غنم او شود و دافع غرم از او گردد كذلك المسلم البرى‏ء من الخيانة ينتظر احدى الحسنيين امّا داعى اللّه فما عند اللّه خير له و امّا رزق اللّه فاذا هو ذو اهل و مال و معه دينه و حسبه يعنى

مثل ان فالج يا سر قمارباز است اين مسلم بيزار از خيانت در حالتى كه انتظار مى‏كشد يكى از دو حالت نيكو را يا خواننده خدا را كه مرگ و موت باشد كه همه كس را بسوى خدا مى‏خواند پس آن چه در نزد خدا است از رحمت و مغفرت بهتر خواهد بود از براى او از كثرت اهل و مال و يا روزى دادن خدا باو پس ناگاه او صاحب اهل و مال گردد و با او باشد دين و كرامت او انّ المال و البنين حرث الدّنيا و العمل الصّالح حرث الاخرة و قد يجمعهما اللّه تعالى لاقوام يعنى بتحقيق كه مال و اولاد زراعت دنيا است و عمل صالح زراعت اخرتست اموال و اولاد زينت و تفاخر دنياى فانى‏اند و عمل صالح زينت و تفاخر عقباى باقى‏اند و گاهى خداى (-  تعالى- ) جمع ميكند هر دو را از براى جماعتى كه صلاح و خير ميداند قوله (-  تعالى- ) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا پس عاقل بايد طالب باشد چيزى را كه بهتر است و در نزد پروردگار ثواب او ثابتست نه چيزى را كه حقير و فانى است و در نزد پروردگار ثوابى ندارد فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه و اخشوه خشية ليست بتعذير يعنى بپرهيزيد از جهة خوف خدا آن چيزى را كه امر كرده است خدا شما را بپرهيز كردن از او از جانب ذات خود و بترسيد خدا را ترسيدنى كه نباشد متلبّس بتعذير يعنى خشيت خالصه از ارتكاب چيزى از منهيّات و

محارم كه باعث تقصير و عقوبت باشد و اعملوا من غير رياء و لا سمعة يعنى عمل عبادات بكنيد بدون ديدن و شنيدن مردم يعنى عمل نه از براى ان باشد كه كسى ببيند و بشنود كه عمل خير و عبادت كرده‏ايد فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه الى نفسه يعنى از جهة اين كه كسى كه عمل بكند از براى غير خداى (-  تعالى- ) خدا وامى‏گذارد او را بسوى نفس او يعنى خالى مى‏سازد ميانه او و ميانه شهوات نفسانيّه او كه عبادت هوا و شيطانست و بضلالت و شرك خواهد افتاد نسئل اللّه منازل الشّهداء يعنى سؤال و طلب ميكنم از خدا مقامات شهيدان را كه صبر در بلايا باشد و معايشة السّعداء يعنى و سؤال ميكنم از خداوند زندگانى نيك‏بختان را كه بى‏حسد بكسى باشد و مرافقة الأنبياء يعنى سؤال ميكنم مرافقت و مصاحبت پيغمبران را در عمل بدون ريا و سمعه زيرا كه اعمال پيغمبران خالصا لوجه اللّه است و چون صدر اين خطبه در نهى از حسد بود و بعد از ان امر بصبر و بعد از ان امر باخلاص و ترك ريا و سمعه پس طلب كرد از براى نفس خود آن چه را كه بان وعظ و پند بغير داده بود تا زيادتى ترغيب و تحريص در قبول باشد ايّها النّاس انّه لا يستغنى الرّجل و ان كان ذا مال عن عشيرته و دفاعهم عنه بايديهم و ألسنتهم پس اى مردمان بتحقيق كه بى‏نياز نيست مرد اگر چه صاحب مال باشد از عشيره و قبيله يار ديگر خود و دفاع و منع ايشان از آن مرد دشمنانش را بدستهاى خودشان كه بشمشير و نيزه باشد و زبانهاى خودشان كه بخواندن مردم بطاعت و ترك معصيت او باشد بعد از امر بمحاسن اخلاص و اخلاق بعبادات امر است بدلجوئى و جمع‏اورى عشيره از براى جهاد كه محتاج است در ان بعشيره و قبيله و بدفاع ايشان از او دشمنان را بدست و زبان و هم اعظم النّاس حيطة من ورائه يعنى و حال آن كه انها بزرگتر مردمانند از براى رعايت و حفظ جانب او از پشت سر او در غيبت او و المهمّ لشعثه يعنى و جمع‏اورنده‏تر مردمانند از براى متفرّقات او يعنى هر چيز كه از او پراكنده شود از اعوان و انصار و اموال و ضياع و عقار انها جمع آورنده‏اند و بانها مى‏توان جمع كرد پراكندها را و اعطفهم عليه عند نازلة اذا نزلت به يعنى مشفق و مهربان‏ترند از مردم بر او در وقتى كه شدّتى از شدائد دهر بر او نازلشود و انها در انوقت غمخوارتر از همه كس باشند نسبت باو و لسان الصّدق يجعله اللّه للمرء فى النّاس خير له من المال يورثه غيره يعنى زبان راست و ذكر جميل كه لازم گرداند خداى (-  تعالى- ) او را از براى مرد در زبان مردمان بهتر است از مالى كه بارث بغير بدهد يعنى بقاء ذكر خير در ميان مردم از مرد بسيار بهتر است از ارث او كه باقى بماند و وارث منتفع شوند زيرا كه ذكر خير در ميان مردم باعث دعا و طلب مغفرت مى‏شود از شنوندگان اقارب و اجانب وارث باعث طلب مغفرتست از ارث برندگان اقارب و سبب ذكر خير در ميان مردم نيست الّا احسان و انعام و بخشش و داد و دهش بمردمان و توصيف بقاء ذكر جميل تحريض و ترغيب است بسبب ان و منها يعنى بعضى از آن خطبه است الا لا يعدلنّ احدكم عن القرابة يرى بها الخصاصة امر است بمراعات باهل و صله ارحام يعنى آگاه باش نبايد عدول كند و رو بگرداند يكى از شما از قرابت و نزديكان و خويشان در حالتى كه ببيند در انها فقر و احتياج را ان يسدّها بالّذى لا يزيده ان امسكه و لا ينقصه ان اهلكه يعنى عدول و انحراف ورزد از اين كه سدّ كند احتياج خويشان را بعطاء و بذل آن چنانى كه زياد نكند او را عزّت و اعتبار اگر امساك كند انعطيّه را و كم نكند او را قدر و مقدار اگر تلف و ضايع سازد انعطيّه را و من يقبض يده عن عشيرته فانّما تقبض منه عنهم يد واحدة و تقبض منهم عنه ايد كثيرة يعنى كسى كه قبض كند و بر هم گيرد دست كرمش را از قبيله خود پس قبض نكرده

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  44

و باز نداشته از ايشان از جانب خود مگر يكدست را يعنى يك نفر را و حال آن كه قبض و امساك و فراگير شده از جانب عشيره از او دستهاى بسيار كه دست چندين كس باشد زيرا كه احسان بيك كس از عشيره موجب ميل و رغبت و خدمت تتمّه شود و امساك از يك كس در وقت احتياجش باعث نفرت و ضجرت و يأس بقيّه خواهد بود و من تلن حاشيته يستدم من قومه المودّة يعنى كسى كه نرم باشد جانب او و از جانب او توان منتفع شد و خشك و ممسك نباشد هميشه و دائم خواهد بود از جانب قوم و خويش او محبّت و مهربانى چه الانسان عبيد الاحسان

الخطبة 25

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است و لعمرى ما علىّ فى قتال من خالف الحقّ و خابط الغىّ من ادهان و لا ايهان يعنى سوگند بحياتم كه نيست بر من در قتال و جنگ كسى كه مخالفت حقّ كرده و راه كج ضلالت و گمراهى را رفته است از مساهله و سستى فاتّقوا عباد اللّه و فرّوا الى اللّه من اللّه پس پرهيزكارى پيشه كنيد اى بندگان خدا و فرار كنيد و بگريزيد بسوى رحمت خدا از عذاب خدا و گريختن از اطاعت و جهاد در راه خدا از جهة فرار از مرگ گريختن از رستگارى حياتست بسوى هلاكت و موت ابدى زيرا كه مرگ در راه خدا حياتست قوله (-  تعالى- ) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و از براى فرار بسوى خدا سه مرتبه است اوّل فرار از بعضى اثار بسوى بعضى اثار ديگر مثل فرار از اثر غضب خدا بسوى اثر رحمت خدا يعنى نكردن معصيتى كه علامت غضب است و كردن طاعتى كه علامت رحمت است دويّم مشاهده افعال متقنه محكمه آفاق و انفس خدا و ارتقاء از آنجا بمبادى ان افعال كه صفات كمال خدا باشند مثل علم و قدرت و حيات و حكمت خدا سيّم ترقّى از مقام صفات كه نمى‏تواند شد كه زائد بر ذات و مثل صفات مخلوقين باشند بسوى ذات باين معنى كه ذات بذاته بدون ملاحظه امرى وراء ذات از امور حقيقيّه و اعتباريّه معنون بجميع عنوانات صفات كماليّه و منعوت بنعوت جلاليّه است بدون شايبه تركيب و نقص و احتياجى چنانچه در سابق نيز ذكر يافت و چنانچه مرويست از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه گفتند در سجود اعوذ بعفوك من عقابك و اعوذ برضاك من سخطك و اعوذ بك منك و لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و امضوا فى الّذى نهجه لكم يعنى بگذريد و برويد در راهى كه از براى شما واضح ساخته است حقيقت آن راه را و قوموا بما عصبه بكم و برپا ايستيد و راست بشويد بريسمان محكمى كه بشما بسته است و ربط ميان خلق و خالق قرار داده است كه حبل المتين بولاى والى بر حقّ و ناصر حقّ و هادى بحقّ امير المؤمنين (علیه السلام)باشد كه راه بخدا بغير از ان ولىّ حقّ نيست فعلىّ ضامن لفلحكم اجلا ان لم تمنحوه عاجلا يعنى پس علىّ ولىّ اللّه امير المؤمنين عليه الصّلوة و السّلام ضامن و ملتزمست در صورت تولّاى باو از براى رستگارى و فائز شدن بحيات ابدى و عيش سرمدى سراى اجل اخروى شما اگر نرسيد بعطاياى دنيوى و حال آن كه البتّه رستگارى و عطاياى دنيا و اخرت هر دو را ضامنست و البتّه بان خواهيد رسيد

الخطبة 26

و من خطبة له (علیه السلام)و قد تواترت عليه الاخبار باستيلاء اصحاب معاوية على البلاد و قد مرّ عليه عاملاه على اليمن و هما عبيد اللّه بن العبّاس و سعيد بن نمران لمّا غلب عليها بسر بن ابى ارطاة فقام على المنبر ضجرا بتثاقل اصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له فى الرّاى و قال (علیه السلام)يعنى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است و بتواتر و پياپى خبرها رسيده بود بامير المؤمنين (علیه السلام)در استيلاء و مسلّط شدن اصحاب معويه بر بلاد و شهرهائى كه در تصرّف امير المؤمنين (علیه السلام)بود و وارد شدند نزد او دو نفر عامل و حاكمى كه تعيين كرده بود بر ولايت يمن كه انها عبيد اللّه بن عبّاس و سعيد بن نمران بودند در وقتى كه غالب شده بود بر ولايت يمن بسر بن ابى ارطاة پس برپا شد امير المؤمنين (علیه السلام)بسوى منبر در حالتى كه تنگدل بود بسبب سنگينى اصحاب او از جهاد كردن و مخالفت انها مر او را در رأى و امر و گفت امير المؤمنين (علیه السلام)باهل كوفه ما هى الّا الكوفة اقبضها و ابسطها يعنى نيست مملكت من مگر كوفه مى‏پيچم و پهن ميكنم او را يعنى در دست منست و تصرّف در او ميكنم بهر نحو كه بخواهم ان لم تكونى الّا انت تهبّ اعاصيرك فقبّحك اللّه يعنى اى كوفه اگر نباشى تو بحالى از احوال مگر آن كه تو باشى بحالى كه بوزد گردبادهاى تو و برانگيزد گرد و غبار فتنه و فساد و خاشاك مردمان رذل در عصيان من پس قبيح گرداند تو را خداى (-  تعالى- ) در نظرها و خراب و ويران كند تو را كه هيچكس ميل در تو نكند يا آن كه اگر نباشى تو مگر كمك و معين من در حالتى كه بوزد گردبادهاى فتنه و فساد تو خدا تو را قبيح و بيرونق و خراب گرداند و بعد از ان مثل زد از براى كمى مملكت خود و نداشتن حظّ و نصيب از مال و دولت دنيا بشعر

لعمر ابيك الخير يا عمرو انّنى

على وضر من ذى الإناء قليل‏

يعنى قسم بجان پدر خير و خوب تو اى عمرو كه من بر حظّ و نصيب دسومت و چربى چسبيده بته ظرف كم از طعام چرب در ظرفى باشم و غرض از ايراد اين شعر كنايه از اينست كه حظّ و نصيب من از مملكت و منفعت آن بقدر دسومت و چربى كمى باشد كه در ظرف باقيمانده از طعام بعد از خالى شدن ظرف از ان ثمّ قال عليه السّلام يعنى پس گفتند امير المؤمنين (علیه السلام)در علّت و سبب دولت و مال بردن اهل شام از اهل كوفه و خصلت هر يك را لقد انبئت بسرا قد اطلع اليمن انّى و اللّه لاظنّ هؤلاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم يعنى بتحقيق كه خبر داده شده‏ام از جهة بسر سردار معاويه كه برامد و طلوع كرد در يمن و مسلّط شد بر اهلش سوگند بخدا كه من گمان دارم انجماعت و آن گروه را كه زود باشد كه دولت برنداز شما اهل كوفه و شما را رعيّت خود گردانند بسبب جمعشدن و متّفق گرديدن بر والى باطل خودشان و متفرّقشدن شما از خليفه و امام بر حقّ شما و بمعصيتكم امامكم فى الحقّ و طاعتهم امامهم فى الباطل يعنى و بسبب معصيت و نافرمانى شما امام و امير شما را در راه حقّ كه جهاد فى سبيل اللّه باشد و طاعت و فرمان بردارى انها امام و پيشواى خود را در راه باطل كه جدال در راه شيطان و كفر و طغيان باشد و بادائهم الامانة الى صاحبهم و خيانتكم يعنى و

قبل فهرست بعد