قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  33

فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم يعنى پس نگاه كرد بچشمهاى ايشان و سخن گفت بزبانهاى ايشان يعنى شيطان چشم و زبان ايشان شد پس بچشم شيطان ديدند چنانچه شيطان بچشم ايشان ديد و بزبان شيطان گفتند چنانچه شيطان بزبان ايشان گفت و شيطان چشم و زبان ايشان شد و ايشان چشم و زبان شيطان فركب بهم الزّلل يعنى پس سوار كرد ايشان را بمركب لغزش از دين و زيّن لهم الخطل يعنى زينت داد از براى ايشان سخنان دروغ فاسد را فعل من شركه الشّيطان فى سلطانه يعنى اخذ كرد شيطان را اخذ كردنى مثل فعل كسى كه شريك او باشد شيطان در سلطنت خود و نطق بالباطل على لسانه و مثل فعل كسى كه گويا بباطل باشد بر نهج زبان شيطان پس فعل او فعل شيطان باشد و قول او قول شيطان

الخطبة 9

و من كلام له عليه السّلام يعنى به الزّبير فى حال اقتضت ذلك يعنى از كلام مختصّ بامير المؤمنين عليه السّلام است كه قصد كرده است بان كلام زبير را در حالتى كه اقتضا ميكرد آن حالت آن كلام را يزعم انّه قد تابع بيده و لم يبايع بقلبه يعنى زبير كه نقض بيعت كرد گمان ميكند كه بيعت كرده بود بدست خود و بيعت نكرده بود بدل خود يعنى بيعت ظاهرى بود نه بيعت بقصد و رضاء پس موثّق و مؤكّد نبود تا نتواند شكسته شد و در شكستن ان معاتب و معاقب باشد فقد اقرّ بالبيعة و ادّعى الوليجة يعنى پس بتحقيق كه اقرار به بيعت و ادّعا كرد در ضمير او بودن كه آن بيعت بيعت نبود و بصورت بيعت در آورده و داخل در بيعت داشته و قصد بيعت از آن نكرده و راضى نبوده و معلوم است كه از عاقل صدور چنين فعلى بى‏موجب و باعثى نتواند بود پس گويا ادّعا كرد كه مانعى و باعثى بود بر متحقّق نشدن بيعت بقصد و رضا پس بر اوست بيّنه فليأت عليها بامر يعرف و الّا فليدخل فيما خرج يعنى پس بايد البتّه اتيان كند بر آن وليجه بامر و باعث و سبب مبين و معلومى كه شناخته شود كه امر آن سبب وليجه و ادخال بود و الّا چنانچه باعثى نداشته بر عدم قصد و اراده بيعت پس البتّه داخل بشود در بيعتى كه خارج شده است از آن گويا قصد امير المؤمنين از اين كلمات ترغيب او بود بر جوع به بيعت و پشيمانى از نقض و خاطر جمعى بعفو و قبول انابه و توبه و نويد رفع موانع موهومه او

الخطبة 10

و من كلام له عليه السّلام يعنى بعضى از كلام مختصّ بامير المؤمنين (علیه السلام)است و قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذين الامرين الفشل يعنى بتحقيق كه خروشيد و صدا كردند مثل رعد و درخشيدند مثل برق از براى حرب و جدال يعنى باطراف و جوانب صدى اجدال و اراده حرب رسانيدند و از جا در آمدند و حركت كردند از براى جدال و با اين دو حال بى‏دلى و ترسيدن از آنها ظاهر شد و اين محلّ تعجّب است و لسنا نرعد حتّى نوقع يعنى نيستيم ما كه بخروشيم تا اين كه واقع سازيم حرب را و لا نسيل حتّى نمطر يعنى و هجوم بر لشكر نمى‏آريم و نمى‏تازيم بر معسگرى مثل سيل تا آن كه بباريم بر آنها باران تير و نيزه و باين نحو است شعار شجاع و باين طور است طرز جبون

الخطبة 11

و من خطبة له عليه السّلام يعنى و بعضى از خطبه امير المؤمنين (علیه السلام)است الا و انّ الشّيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله يعنى آگاه باشيد و بتحقيق كه شيطان كه ابليس باشد جمع كرده است طايفه خود را و در يكجا كشانيده است سواران و پيادگان خود را كنايه است از جمع اورى كردن رئيس قوم متكبّر عاصى از اطاعت داعى بحقّى مرطايفه و قبيله خود را از هيجان فتنه و فساد در دين زيرا كه اين اجتماع لازم دارد آن اجتماعرا چه تا دسته از جنود باطنى شيطان جهل در امر نكرى و شرىّ متّفق و جمع نشوند جمعيّت گروه شريرى بر فتنه و شرّى البتّه جمع نخواهند شد و انّ بصيرتى لمعى يعنى آگاه باشيد كه بينائى در دين و دنياى من هر اينه با منست و از براى من غفلتى از حقّ دست نمى‏دهد زيرا كه امير المؤمنين (علیه السلام)از اعلا علّيّين و از عالم علمست و حقيقت علم چگونه با جهل و غفلت جمع شود ما لبست على نفسى و لا لبّس علىّ يعنى هرگز تلبيس بر نفس خود نكرده‏ام يعنى حقيقت و اصل خودم را كه عين علم است ملبّس بلباس جهل نكرده‏ام و فطرت اصلى خودم را از دست نداده‏ام و ذات نورانى من محاط و مختفى بجهل طبيعت نگشته است بلكه جهل طبيعتم را منوّر بنور علم ساخته‏ام و او را محجوب شعاع نور علم گردانيده‏ام و تلبيس كرده نشده است بر من و كسى نتوانسته است كه مشتبه سازد بر من امرى را نه شيطان داخلى و نه شيطان خارجى امّا شيطان داخلى زيرا كه سلطان قوّتين شهويّه و غضبيّه كه واهمه است كه باين دو قوّة امر را بر سلطان عقل مشتبه مى‏سازد و شرّ را بصورت خير و ضر را بسيماى نفع جلوه مى‏دهد و مطيع و منقاد قوّه عاقله ايشانست و از اطاعت او سرپيچان نيست و خيانت با او نمى‏تواند كرد چنانچه از آن حضرت مرويست كه گفتند كه من شيطانم را دو دفعه مسلمان كرده‏ام يعنى نظر بدو قوّه شهويّه و غضبيّه او كه منقاد و مطيع عاقله او شدند و امّا شيطان خارجى زيرا كه ربّ النّوع آنها و رئيس حقيقى آنها كه موسوس در صدور ناس است بمثل آنچه مذكور شد فريضه عاقله و خادم و چاكر او باشد پس البتّه مكر و حيله جنود و اعوانش مخفى بر مخدوم و مولى او نخواهد بود پس هرگاه خدعه خادعين ظاهر باشد پس البتّه چيزى را نتوانند مشتبه كرد و در قران مجيد حكايت از قول شيطان شده قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ و ايم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه يعنى سوگند بخداى (-  تعالى- ) كه هر آينه پر خواهم كرد از براى ايشان حوضى را كه من سقّاء ان باشم چون حوضهاى صحرا از سيل پر مى‏شود و سپاه شبيه بسيل مى‏باشند در خراب كردن بهر جائى كه بگذرند امير المؤمنين (علیه السلام)در تهديد قوم عاصى مى‏گويد كه پر خواهم ساخت حوض معسكريرا از سيل سپاه عظيمى كه سقّا و اميران و صاحب تصرّف در ان خودم باشم نه اين كه امير ديگر تعيين كنم بر ان عسكر و خودم بنفس نفيس مباشر اين جهاد خواهم شد كه باعث كمال قوّت آن جيش و عسكر گردد لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه يعنى بصفتى باشد آن حوض و عسكر كه ايشان نتوانند كه رجوع از او كنند و رو بگردانند بتقريب آن كه محاط بان جنود شده و مفرّى نداشته باشند و عود بسوى او و روى بمحاربه نيز نتوانند اورد چه قوّت و تواناى مقابله و مقاتله با آن عسكر را نخواهند داشت پس بغير از اين كه بهلاكت دنيا و عقبى گرفتار شوند نصيبى نخواهند داشت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  34

الخطبة 12

و من كلام له (علیه السلام)لابنه محمّد بن الحنفيّة لما اعطاه الرّأية يوم الجمل يعنى از جمله كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است از براى پسر خود محمّد بن الحنفيّه در زمانى كه داد علم جنگرا باو در روز جنگ جمل كه جنگ با عايشه باشد كه سوار شتر شده بود در روز جنگ تزول الجبال و لا تزول يعنى از جا كنده ميشوند كوهها و حال آنكه تو از جا كنده نمى‏شوى در ظاهر خبر است و در معنى نهى است يعنى اگر از جا بجنبند كوهها تو بايد از جا نجنبى و استوار بر جاى خود باشى عضّ على ناجدك يعنى دندان بگذار بر آخرين دندان تو يعنى همه دندانها را بر يكديگر بگذار و تحمّل بكن شدائد جنگرا و بى‏حوصله‏گى مكن اعر اللّه تعالى جمجمتك يعنى بعاريت در راه خداى (-  تعالى- ) بده كاسه سر تو را يعنى مجموع فكر و خيال تو را كه در موطن كاسه سر تو جاى داده شده صرف كن در جهاد خداى (-  تعالى- ) يا عازم باش كه سر ترا در راه خدا بذل كنى در اين جهاد كه البتّه خداى تعالى زندگى دنيا و آخرت بتو كرامت خواهد كرد تد فى الأرض قدمك يعنى ميخ در زمين بكن پاى ثبات تو را يعنى در زمين ثابت قدم باش و عزم فرار مكن ارم ببصرك اقصى القوم يعنى بينداز نظر تو را در منتهاى امر قوم و ملاحظه كن غلبه قوم را كه در آن وقت بچه ذلّت گرفتار مى‏شوى و غضّ بصرك و چشم بپوش از حيات دنيوى و ثابت قدم در شهادت باش كه كشته شدن بهتر است از آن ذلّت يا آن كه نظر بگير بمنتهاى جبن و خوف قوم را و چشم بپوش از عدّت و كثرت آنها انّ النّصر من عند اللّه تعالى يعنى بتحقيق كه با آن حالت البتّه نصرت از جانب خدا خواهد رسيد قوله (-  تعالى- ) وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ لَكُمْ و قوله (-  تعالى- ) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ

الخطبة 13

و من كلام له (علیه السلام)لمّا ظفر باصحاب الجمل و قد قال له بعض اصحابه وددت انّ اخى فلانا كان شاهدنا ليرى ما نصرك اللّه به على اعدائك يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در وقتى كه ظفر و نصرت يافت باصحاب جمل و گفت مر حضرت را بعضى از اصحاب او كه دوست داشتم كه برادر من فلان زنده بود و مى‏ديد ما را تا مى‏ديد كه چه نصرتى داد ترا خداى (-  تعالى- ) بر دشمنان تو فقال عليه السّلام اهوى اخيك معنا فقال نعم فقال (علیه السلام)فقد شهدنا فى عسكرنا هذا قوم فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء سيرعف بهم الزّمان و يقوى بهم الايمان الزّمان يعنى گفت امير المؤمنين (علیه السلام)كه ايا خواهش داشت برادر تو بودن با ما را پس گفت آن شخص بلى پس گفت امام (علیه السلام)پس بتحقيق كه حاضر بودند در اين لشكر ما جماعتى كه در اصلاب مردانند و در ارحام زنانند و هنوز نيامده‏اند امّا وقتى كه بدنيا بيايند از دوست‏داران ما باشند و چون بشنوند جدّ و اجتهاد ما را در جهاد فى سبيل اللّه دوست مى‏دارند و خواهش ميكنند كه كاش در عسكر ما بودند و چنانچه انها كه هنوز موجود نشده‏اند حاضر باشد برادر تو كه باين ارزو مرده است بطريق اولى زيرا كه آن چه غايت و فائده بودن در معسگر ما است از ثواب از براى ايشان بايشان رسيده است در اين جهاد بتقريب آن چه هر درجه ما پيدا مى‏كنيم در كوشش راه خداى (-  تعالى- ) شيعيان ما چون از شعاع ما مى‏باشند از براى آنها نيز بر نسبت درجه ما درجه حاصل مى‏شود بلا شك زيرا كه شعاع آفتاب در سير مشارق و مغارب و طلوع در افاق و اقاليم همراه او است و مفارقت از او نمى‏كند مثل حسّى آن هر قدر كه مولى را اعتبار و اعتلا افزايد غلمان و خدّام او را نيز بهمان نسبت عزّت و احترام زياده گردد و ان دوستان ما كه هنوز بدنيا نيامده‏اند بعد از آن كه آمدند از دماغ معاندين ما در زمان ايشان از خوف و سطوت آنها خون روان خواهد شد و از بيم و ترس رعاف خواهند كرد و ايمان بسبب آنها قوّت خواهد گرفت يا بعد از اين زمانه رعاف بوجود ايشان خواهد كرد و استعداد وجود ايشان را حاصل ميكند و انها موجود ميشوند در آن زمان

الخطبة 14

و من كلام له (علیه السلام)فى ذمّ البصرة و اهلها يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در مذمّت بصره و اهل بصره كنتم جند المرأة و اتباع البهيمة يعنى بوديد شما سپاه زن كه عايشه باشد و پيرو بهيمه كه شترى باشد كه عايشه بر او سوار بود در روز جنگ و قائم مقام علم لشكر بود و كنايه است از نقصان عقل و دين آنها زيرا كه مرويست از پيغمبر خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه گفتند النّساء ناقصات العقل و الدّين و اين طايفه در باطن نيز لشكر زن بودند چنانچه در ظاهر بودند پس خصلت ايشان نيز خصلت زنان باشد كه جند ظاهرى و باطنى زن گرديده‏اند و همچنين در باطن بايد صفت بهائم را داشته باشند كه تابع بهيمه شدند كه راكب جمل باشد چنانچه او بى‏عقل بود و از جهل و نادانى دنيا را بر دين اختيار كرد تابعين او نيز البتّه احمق و جهول باشند در اين اختيار رغا فاجبتم و عقر فهربتم يعنى صداى شتر كرد پس اجابت قول او كرديد و بر سر او جمع شديد و پى‏كرده شد در روز جنگ به پى‏شدن شتر او پس گريختيد يعنى در روز جنگ بمجرّد اين كه شتر او كه بجاى علم او بود پى شد او نتوانست بر پا ايستد در معنى پى‏شد و عسكر او گريختند اخلاقكم دفاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق و مأويكم زعاق يعنى دنائت و رذالت خلق و ملكه شما است و خلاف پيمان كردن عهد شما است و منافق بودن دين و مذهب شما است و شور و تلخ بودن آب سرشت شما است چنانچه در حديث طينت كه كفّار و منافقين طينت و سرشت آنها از آب اجاج تلخ است و مؤمنين از آب عذب شيرين المقيم بين اظهركم مرتهن بذنبه يعنى كسى كه منزل كند در ميان شما و با شما در يك شهر باشد گرو گذاشته شده است بگناه خود يعنى خود را رهن و وثيقه گناه خود قرار داده است كه اگر گناه نكند خود را بعوض گناه بدهد و خود را كه نخواهد داد پس التزام كرده است گناه را كه از هم‏نشينى با شما البتّه مرتكب گناه بشود كه من شبّه بقوم فهو منهم و الشّاخص عنكم متدارك برحمة من ربّه يعنى كسى كه مفارقت از شما نمايد و از ميان شما بيرون رود دريافته شده است برحمت بزرگى از جانب پروردگار خود يعنى ادراك او كرده است رحمة عظيمى كه از عقوبت گناه بودن در ميان شما خلاص گشته است كانّى بمسجدكم كجؤجؤ سفينة قد بعث اللّه عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها يعنى گويا مراست مسجد شما مثل سينه كشتى كه برانگيخته باشد بر ان كشتى از بالا و پائين خداى (-  تعالى- ) عذاب را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  35

يعنى از بالا بادهاى بسيار تند بر او بوزد كه عنان اختيار از دست اهلش در رود از پائين بسنگ و كوه يا بموج شكسته شود البتّه غرق شود كسانى كه در ان كشتى باشند منقولست از تواريخ كه دو دفعه بصره غرق شد با اهلش يك دفعه در عهد القادر باللّه عبّاسى و دفعه ديگر در ايّام القائم باللّه عبّاسى و آن چه امير المؤمنين (علیه السلام)خبر داده بود دو دفعه متحقّق شده است و فى رواية اخرى در روايت ديگر وارد است و ايم اللّه لتغرقنّ بلدتكم هذه حتّى كانّى انظر الى مسجدها كجؤجؤ سفينة او نعامة جاثمة يعنى سوگند بخدا كه هر اينه غرق خواهد شد شهر شما كه اين بصره باشد تا اين كه گويا نگاه ميكنم بسوى مسجد آن شهر كه مثل سينه كشتى در ابست يا شتر مرغ در اب خفته است و فى رواية اخرى و در روايت ديگر كجؤجؤ طير فى لجّة بحر يعنى مثل سينه مرغ در ميان دريا و نقل شده است كه بطورى غرق شد در آب كه باقى نماند از او مگر گوشه از مسجد جامع بصره كه مثل سينه كشتى يا مرغ در دريا بود

الخطبة 15

و من كلام له عليه السّلام فى مثل ذلك يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در مثل آنكلام سابق يعنى در باره بصره ارضكم قرينة من الماء بعيدة من السّماء يعنى زمين و موطن شما ظاهر و باطن شما نزديكست باب شور و تلخ دريا و دور است از آب شيرين آسمان كه باران رحمة باشد و چنانچه در ظاهر خلقت در كنار درياى شور تلخ نشسته‏ايد كه بسبب بخار دريا مزاج شما از حدّ اعتدال بيرون و در جميع قوى و حواسّ ناقصيد نيز در باطن طينت بر لب اب شور و تلخ اسفل السّافلين نشسته‏ايد كه باعث خروج از اعتدال دين و ايمان و از فطرت اصلى شما است و چنانچه در ظاهر دوريد از باران رحمة امنيّت و صحّت و سلامت از نكبات نيز در باطن دوريد از باران فطنت و سعادت و سلامت از عقوبات خفّت عقولكم و سفهت حلومكم يعنى سبكست عقلهاى علميّه شما و نادانست عقلهاى عمليّه شما يعنى در قوّه علميّه و عمليّه ناقص باشيد يا آن كه سبك عقل باشند علماء شما و نادان باشند عقلهاى شما فانتم غرض لنابل و اكلة لاكل و فريسة لصائل يعنى پس شما نشانه‏ايد از براى تيرانداز حوادث و بليّات و لقمه‏ايد از براى خورنده اموال كه ارباب استيلا و جور باشند و كشته شده‏ايد از براى شيران حمله برنده سپاه

الخطبة 16

و من كلام له (علیه السلام)فيما ردّه على المسلمين من قطائع عثمان يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)است در باره چيزهائى كه ردّ كرد او را بر مسلمانان اقطاع يعنى اراضى خراجيّه بيت المال كه بعنوان تيول و سيور غال باقوام و عشائر خود داده بود و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و تملّك به الاماء لرددته يعنى سوگند بخداى (-  تعالى- ) كه اگر بيابم آن مال را كه تزويج شده باشد بان مال زنان و خريد شده باشد كنيزان البتّه ردّ خواهم كرد بمستحقّين از مسلمانان يعنى اگر چه مهر زنان و قيمت كنيزان كرده باشند استرداد خواهم كرد فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق يعنى پس بتحقيق كه در عدل وسعتست چه سبب است از براى وسعت مردمان در معيشت دين و دنيا و كسى كه تنگ باشد بر او عدل و دل تنگ شده باشد از عدل پس ظلم و بى‏اعتدالى بر او تنگتر خواهد بود يعنى جور جائر او را دلتنگ‏تر خواهد ساخت يعنى باعث گرفتارى او خواهد شد بجور و ستم جائر كه دلتنگ‏تر بشود از نارضائى بر عدل يا اين كه كسى كه دلتنگ باشد از وقوع عدل بر او پس بايد دلتنگ‏تر باشد از وقوع جور بر او پس بايد بر عدل راضى باشد

الخطبة 17

و من كلام له عليه السّلام لمّا بويع بالمدينة يعنى از كلام امير المؤمنين (علیه السلام)در حينى كه بيعت كردند خلق با او در مدينه مشرّفه ذمّتى بما اقول رهينة و انا به زعيم يعنى پيمان گرو است بآنچه مى‏گويم يعنى پيمان من وفا ميكند بآنچه بگويم و من كفيل و ضامن قول خود باشم يعنى عهد من با خداى موفى وعد است و التزام من مؤيّدى قول البتّه بمقتضاى ان من عمل خواهم كرد من صرحت له العبر بين يديه من المثلات حجزت التّقوى عن تقحّم الشّبهات يعنى كسى كه خالص باشد از براى او عبرتها از عقوبات دنياويّه پيش روى او مانع خواهد بود پرهيزكارى او از انداختن نفس خود بشبهات و تلبيسات و خالص بودن از براى او عبرت از عقوبات پيش روى او كه دنيا باشد بجهة آنست كه ذات شريف ايشان از طينت اعلا علّيّين و منزّه است از مقتضيات طبيعت دنياويّه كه موجبات عقوباتست پس موجب عبرتى در او نيست تا عبرت حاصل كرده باشد پس عبرت گرفتن او عبارتست از تنزّه او از موجبات عبرت پس باعث عبرت نداشت تا عبرت حاصل كند پس عبرت او عبرت حاصله است و عبرت خالصه البتّه مقتضى تقوى و پرهيزگارى جبلّى است و تقوى ذاتى مانع ذاتى است از اقتحام و در افتادن در شبهات و تلبيسات پس البتّه معصوم است از خطا و ضلل و زلل پس البتّه موفى الوعد و صادق القول باشد الا و انّ بليّتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث اللّه نبيّه يعنى آگاه باشيد بتحقيق كه بليّه و امتحان خدائى شما عود و رجوع كرد مثل حالت روزى كه مبعوث كرد خداى (-  تعالى- ) پيغمبر خود را و بليّه آن روز بليّه جاهليّت بود و بعد از رحلت حضرت رسالت پناه ( صلی علیه و آله و السلام)خصلت ايّام جاهليّت عود كرد تا خلافت بر حقّ امير المؤمنين (علیه السلام)شاهد بر ان حديث من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة پس چون خلق از زمان رحلت تا خلافت بحقّ امام زمان را نشناخته‏اند البتّه بر جاهليّت و كفر رجوع كرده‏اند مثل جاهليّت و كفر زمان بعثت و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم يعنى سوگند به آن خدائى كه فرستاده است ان پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)را بحقّ و راستى كه هر اينه بوسوسه و اضطراب آميخته مى‏شويد آميختنى عظيم و بيخته خواهيد شد بغربال امتحان بيخته شدنى صعب و برهم خورده مى‏شويد مثل برهم خوردن و آميزش در ديگ تا اين كه برگردد زير شما ببالاى شما و بالاى شما بزير شما يعنى باغواء شياطين مضلّه در وسواس و تفرّق رأى خواهيد در افتاد و شما را خواهند بيخت بغربال امتياز و درشت و خشن شما را خواهند اختيار كرد و در ديگ ضلالت خواهند ريخت و آميزش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  36

خواهند داد تا اين كه اذلّه شما اعزّه خواهند شد و اعزّه شما اذلّه و ليسبقنّ سابقون كانوا قصروا و ليقصرنّ سبّاقون كانوا سبقوا يعنى پيشى بر خلق مى‏جويند آن جماعتى كه مقدّم قوم بودند و كوتاه قدر و منزلت بودند در نزد رسول و كوتاه در منزلت و قدر ميشوند ان جماعتى كه پيشى گرفته بودند در اسلام و سابق و بلند بودند در قدر و منزلت در نزد رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و اللّه ما كتمت وشمة و لا كذبت كذبة يعنى سوگند بخداى (-  تعالى- ) كه كتمان نكرده‏ام كلمه را و دروغ نگفته‏ام دروغ گفتنى يعنى هرگز از من صادر نشده كتمان و چشم‏پوشى و دروغ و آن چه گفته‏ام بيان واقع بوده است و راست و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا اليوم يعنى بتحقيق كه خبر داده شده بودم باين مقام خلافت و اين روزى كه بحقّم رسيده‏ام و مردم با من بيعت كرده‏اند الا و انّ الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحّمت بهم فى النّار يعنى آگاه باشيد كه بتحقيق كه خطايا و گناهان اسبى است چموش و سوارى نشده و رام عاقلى نيست سوار شده‏اند بر انها اهل آنها و كنده‏اند لجامهاى انها را پس انداخته‏اند سواران را باتش جهنّم الا و انّ التّقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمّتها فاوردنّهم الجنّة يعنى آگاه باشيد كه بتحقيق پرهيزكارى شترانى باشند رام و نرم رفتار سوار شده‏اند بر انها اهل انها و بدست انها داده شده است مهار انها را پس وارد مى‏سازند آن سواران را ببهشت حقّ و باطل و لكلّ اهل يعنى در موجودات حقّى است مطلق و باطلى است مطلق و از براى هر يك از حقّ مطلق و باطل مطلق اهليست امّا حقّ مطلق پس خير مطلق است كه خداى (-  تعالى- ) باشد و امّا باطل مطلق پس شرّ مطلقست كه شيطان باشد و اهل خير تمام اهل اللّه باشند و اهل شرّ همگى اهل شيطان و لئن كثر الباطل لقديما فعل و يعنى اگر بسيار باشد اهل باطل هر اينه هميشه كرده است ان باطل را اهلش و بشيوع رسيده است كارش و همه كس او را بانكارش شناخته است و مخفى بر كسى نيست و كارى تازه نيست و لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ يعنى و اگر كم باشند اهل حقّ هر اينه يافتن ان هم بعنوان بسا كه باشد و امّيد هست كه باشد بود و شناسائى اهل حقّ دسترس هر كس نيست و منتهاى معرفت باهل حقّ در مردمان باين طور است كه بسا باشد اين شخص باشد و امّيد هست كه ان شخص باشد و يقين قطعى باهل حقّ نيز مثل اهل حقّ قليل است و ارباب يقين بيقين كم باشند يا اين كه اگر چه بودن حقّ قليلست بسا باشد كه بوده است در زمان ماضى و امّيد هست كه بعد از اين ظاهر بشود و لقلّما ادبر شي‏ء فاقبل يعنى هر اينه كم وقتى است كه ادبار از حقّ كرد چيزى پس روى آورد بحقّ زيرا كه آن چيزى كه اباد كرد از معنى كه حقّ بود بسوى لفظ و نيز اقبال كرد بسوى معنى كه حقّ بود و عقل كلّ بود و نور پاك مصطفوى ( صلی علیه و آله و السلام)و اهل بيت او و انبياء و اولياء كه عباد مخلصين باشند و بيقين آنها قليل باشند و جهل كلّ كه ادبار كرد اقبال نكرد و با جنود متكثّره خود در عين ادبار ماندند و فاشى و ساريست در خلق جنود او چنانچه شيطان گفت لاغوينّهم أجمعين الّا عبادك منهم المخلصين و من هذه الخطبة و از جمله اين خطبه است شغل من الجنّة و النّار امامه يعنى روگردانيده شده است از معاصى كسى كه بهشت و دوزخ پيش روى نظر اوست يعنى كسى كه قائل بمعاد است و اعتقاد كرده است كه البتّه مرجع همه بثواب و عقاب خدا است البتّه از كارى كه موجب عقابست خواهد باز ايستاد و قيام خواهد كرد بعبادتى كه موجب رضوانست يا اين كه كسى كه البتّه موجبات بهشت و دوزخ در پيش روى ذات او و در ذات اوست بالبديهه خود بجبلّت طالب اين دو مطلوب و ساعى در تحصيل آن باشد و بحسب جبلّت و غريزه مشغولست بهمين دو مطلوب تا مدد توفيق كه را دريابد و كمك خذلان بكه روى نهد ساع سريع نجا و طالب بطى‏ء رجا و مقصّر فى النّار تردّى يعنى كسى كه بحسب جبلّت رونده تند است بسوى حقّ و درنگى ندارد البتّه رستگار است و بمنزل رسيده است و كسى كه طالب و شايق بسوى حقّ است لكن كند است در سير و عمل امّيد نجات از براى وى هست كه در اخر وقت بمنزل برسد و كسى كه مقصّر و كوتاه همّت است بحسب غريزه و شوق و سعى ندارد و وامانده از طلب است البتّه افتاده است در اتش هلاكت قوله (-  تعالى- ) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ اشاره باين سه فرقه است اليمين و الشّمال مضلّة و الطّريق الوسطى هى الجادّة يعنى جانب راست و چپ راه راست واضح محلّ ضلالت و باعث گم شدن است و راه راست و عدل آنست كه جاده و رهروان رفته‏اند و بسر منزل مقصود رسيده‏اند خلاصه وسط عدلست و انحراف جور عادل ناجى و جائر هالكست بالبديهة عليها باقى الكتاب و اثار النّبوّة يعنى بر ان جاده است كتاب باقيمانده از رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و اثار نبوّت و باقى مانده از او كه يكى از ثقلين است مرويست از پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)كه انّى تاركم فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى من تمسّك بهما نجى و من ترك هلك يعنى واگذاشته‏ام در شما دو چيز بزرگ و سنگين را يكى كتاب خدا است و يكى عترت و اهل بيت من كسى كه متمسّك باين دو شد رستگار است و كسى كه واگذاشت اين دو را البتّه هلاكشد و منها منفذ السّنّة و اليها مصير العاقبة يعنى از ان جادّه است سنّة و طريقه نافذه رسول ( صلی علیه و آله و السلام)خدا چه عدلست كه رساننده بحقّ است و بسوى او است رجوع عاقبت كار خلق در دنيا و اخرت يعنى ميزان عدلست همه را باو مى‏سنجند هلك من ادّعى و خاب من افترى يعنى هالكست كسى كه ادّعا كند عدل و حقّ را و محض ادّعا باشد و زيانكار است كسى كه افترى كند و دروغ گويد كه من اهل حقّ و عدل باشم زيرا كه ميزان عدل و حقّ برپا است بعد از سنجيدن ادّعا و افترى رسوا است من ابدى صفحته للحقّ هلك عند جهلة النّاس يعنى كسى كه ظاهر سازد صورت خود را از براى حقّ يعنى ظاهر سازد توجّه خود را بحقّ هالكست نزد جهّال مردمان يعنى جاهلين حقّ او را هالك خواهند دانست چه حقّ را نشناخته‏اند تا متوجّه بحقّ را بشناسند چون خلاف جهة ايشانست حكم بهلاكت نجات ميكنند و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره يعنى كافى است در جاهل و نادان بودن شخص اين كه قدر خود را نداند زيرا كه قدر خود را كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  37

ندانست كه حقّ است و يا باطل قدر غير را نيز البتّه ندانسته بمقايسه پس البتّه جاهل قدر خود جاهل قدر غير نيز باشد پس كفايت كرد جهل بقدر خود از براى جهل مطلق لا يهلك على التّقوى سنخ اصل و لا يظمأ عليها زرع قوم يعنى هلاك نمى‏شود سنخ اصلى كه انسنخ كائن بتقوى باشد يعنى اساس اصل اعتقادى كه ان اساس بر تقوى باشد هلاكت و زوال نمى‏پذيرد از صدمات مبطلين و زرع و كشت عمل قومى كه ان كشت بر تقوى باشد البتّه تشنه و بى‏اب نخواهد ماند و از گرمى فتنه و فساد خشك نخواهد شد خلاصه كلام اين كه اعتقاد و عملى كه حاصل از تقوى باشد البتّه مستحكم القواعد و البنيانست هلاكت و ضياع ندارد و مثمر ثمرات خود باشد بخلاف اساس و كشت بغير تقوى كه در معرض هلاكت و خشكى است باندك سببى قال اللّه (-  تعالى- ) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ و استتروا ببيوتكم و اصلحوا ذات بينكم يعنى پنهان باشيد در خانهاى شما و ظاهر مشويد از براى فتنه و فساد و باصلاح بياوريد فسادى كه ميان شما يعنى فساد داخلى خود را باصلاح اورده باشيد و باعث علاوه فساد خارجى مشويد و التّوبة من ورائكم يعنى توبه از وراء شما است و بتعاقب شما است از شما تخلّف ندارد هر وقت بخواهيد رو باو اورده باشيد ميسّر است باسانى البتّه پشت بتوبه مى‏كنيد كه عفو از جرائم است و لا يحمد حامد الّا ربّه و لا يلم لائم الّا نفسه يعنى بايد حمد و شكر نكند شاكرى بتقريب حصول نعمتى مگر پروردگار خود را زيرا كه جميع نعماء از او و اوست منعم و اوست مسبّب الاسباب بغير سبب پس شكر مختصّ باوست نه از براى انهائى كه الات و ادوات حصول نعمتند و بايد ملامت نكند لائمى و ملامت كننده از وصول بنقمتى مگر نفس خود را زيرا كه از شرارت نفس خود بان گرفتار شده است قوله (-  تعالى- ) ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ

الخطبة 18

و من كلام له (علیه السلام)فى صفة من يتصدّى من الامّة للحكم و ليس لذلك باهل يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در صفت كسى كه از امّت متوجّه بشود جارى ساختن حكم خدا را در ميان مردمان و نبوده باشد اهل از براى حكم كردن و قابليّت حكمرانى را نداشته باشد انّ ابغض الخلائق الى اللّه رجلان رجل وكّله اللّه الى نفسه يعنى مبغوض‏ترين خلايق بسوى خداى (-  تعالى- ) يعنى مستعدّترين از براى غضب خدا دو مردند مردى كه خداى (-  تعالى- ) او را بخودش واگذاشته باشد يعنى او را مخلّا با نفسش كرده و ميانه او و ميانه شيطان را خالى كرده باشد از موانع و او در امور اعتماد بنفس خود كرده باشد و خود را منشأ اثرى بداند فهو جائر عن قصد السّبيل يعنى پس او مايل از وسط راه است مشغوف بكلام بدعة و دعاء ضلالة يعنى او دل شكافته دوستى سخن بدعة است و اختراع در دين و احداث چيزى كه از دين نبوده باشد و دل شكافته دوستى خواندن ضلالت و گمراهى باشد يعنى عاشق بدعت و ضلالت است و شغل او خواندن مردم است باحداث در دين و گمراهى از صراط مستقيم زيرا كه كسى كه اعتماد بنفس خود كرد و بنده هوا و خواهش نفس شد البتّه متّصف باوصاف شيطان باشد و صفت و حالت شيطان نيست الّا گفتن و خواندن خلق ببدعت و ضلالت فهو فتنة لمن افتتن به يعنى پس او فتنه و فساد و رسوائى از براى هر كسى است كه مفتون باو و تابع و مريد او است ضالّ عن هدى من كان قبله يعنى او گمراه است از طريق عدل و راه راست راه نماينده كه پيش از او بود مضلّ لمن اقتدى به فى حياته و بعد وفاته يعنى و گمراه كننده است مر كسيرا كه پيرو اوست در زندگى او و مردگى او و حمّال خطايا غيره يعنى بردارنده گناهان غير خود است بتقريب سبب شدن بر گناه او رهن بخطيئته يعنى گرو گناه كردن خود است يعنى گناه كردن لازم اوست و رجل قمش جهلا يعنى و مردى كه جمع كرده در خود جهل را موضع فى جهّال الامّة يعنى انداخته شده يا تند رونده است در ميان نادانان امّت غار فى اغباش الفتنة يعنى غافل كائن در تاريكيهاى فتنه و فساد و ضلالست عم بما فى عقد الهدنة يعنى كور است بمنفعت و مصلحت در عقد صلح با دشمن قد سمّاه اشباه النّاس عالما و ليس به يعنى نام گذارده‏اند مثل و مانندهاى مردم او را عالم و دانا و حال آن كه نيست دانا بكّر فاستكثر من جمع ما قلّ منه خير ممّا كثر يعنى داخل در صبح شد پس طالب شد و راغب گشت در بسيار و پر از جمع شدن و فراهم امدن آن چيزى كه كم او با نفع‏تر است از بسيار يعنى راغب و طالبست در بسيار از جمع شدن اموال و حطام دنيا در نزد او كه كم او باخيرتر است از بسيار او زيرا كه ضرر كم او كمتر است از ضرر بسيار او حتّى اذ ارتوى من ماء اجن و اكتنز من غير طائل جلس بين النّاس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره يعنى تا زمانى كه سيراب شد از اب كنده كه علم نكر او شيطنت دنيا باشد و در نزد خود جمع ساخت از فضول و بى‏فائده متعلّقات بحكمرانى نشست در ميان مردمان از براى حكم كردن و ضامن شدن مر خالص ساختن چيزى را كه مشتبه بود بر غير او كه فسق و جور او باشد يعنى نشست در ميان مردمان در حالتى كه حكم كننده و ملتزم خالص ساختن فسق خود باشد كه بر غير خود مشتبه بعدل ساخته است چه از احكام و فتاوى خلاف حقّ فسقى را كه از نشستن در مقام قضا داشت بسر حد كمال و بنهايت مى‏رساند و خالص و صرف مى‏سازد فان نزلت به احدى المبهمات هيّأ لها حشوا رثّا من رايه ثمّ قطع به يعنى پس اگر فرود ايد باو و رجوع باو بشود يكى از احكام مبهمه غير معلومه او را اماده و مهيّا مى‏سازد از براى جواب او فضول بى‏فايده و پوسيده از راى و ظن خود را پس حكم بجزم بآنچه خود در جواب ان گفته است ميكند و اجرا مى‏دارد فهو فى لبس الشّبهات فى مثل نسج العنكبوت يعنى پس او در تلبيس و مشتبه ساختن تشكيكات خود يعنى احكاميكه برأى پوسيده خود كرده و در واقع غير از تشكيك چيزى ديگر نيست مانند تنيدن عنكبوتست بلعاب دهن خود شبكه از براى صيد مگس يعنى او هم از براى تلبيس و فريب باحكام خود لعاب كلمات دهن خود كه مطلقا استمساكى ندارد و بوزيدن نسيم شبهه و تشكيكى از هم مى‏ريزد شبكه و دام دلائل و براهين چندى مى‏تند كه صيد عوام النّاس كرده باشد لا يدرى اصاب ام اخطا فان اصاب خاف ان يكون

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  38

خطأ و ان اخطأ رجا ان يكون قد اصاب يعنى در حالتى است كه نمى‏داند كه صواب و درست حكم كرده است يا خطا و غلط و دايم در ميان خوف و رجاء است پس اگر تيرى بتاريكى انداخته و صواب نيز گفته باشد و خوف اين كه بگويند خطا كرده است دارد با امّيد صواب بودن و اگر خطا كرده است كه شغل اوست امّيد اين كه مشتبه شده و بگويند كه صوابست دارد با احتمال اين كه گويند كه خطا كرده است پس در هر حكمى از احكام خود خوف تخطئه و امّيد تصويب را دارد جاهل خبّاط جهلات يعنى نادانست و خبط كننده در ندانستنى‏ها و احكام مبهمه خود يعنى در احكام ملتبسه نيز خبط در تلبيس مى‏كنيد و مفتضح مى‏گردد عاش ركّاب عشوات يعنى شبكور است در شب و تاريكى ابهام مسائل مشكله قدم تلبيس نمى‏تواند گذارد با وصف اين كه دائم سوار تلبيساتست و ملكه در تلبيس دارد لم يعضّ على العلم بضرس قاطع يعنى دندان جزم بر روى علمى نگذاشته و يقينى در مسئله حاصل نكرده غير از توهّم و تظنّى يذرى الرّوايات اذ راء الرّيح الهشيم يعنى پراكنده مى‏سازد روايات را مثل پراكنده ساختن باد گياه خشكى را زيرا كه چون قوّه فهم روايات را ندارد نمى‏تواند هر يك را در مقام خود نقل كند و در موضع خود مفادش را جارى سازد و در خلاف موقع جارى مى‏سازد و نقل ميكند و از نقل او نفعى در ان مقام عائد نمى‏شود پس مثل باديست كه گياه خشك بيفائده را پراكنده سازد لا ملّى و اللّه باصدار ما ورد عليه يعنى قسم بخدا كه مكنت و مايه اصدار و اجراى جواب مسئله كه بر او وارد شود و از او جواب بخواهند ندارد لا يحسب العلم فى شي‏ء ممّا انكره يعنى گمان علم و تصديق در مسئله از مسائلى كه او منكر اوست نمى‏كند و از جهل مركّبش گمان دارد كه مسئله را كه او منكر بر حقيّت اوست راه تصديقى در او نيست و البتّه تصديق بحقّيت او بايد نشود و لا يرى انّ من وراء ما بلغ منه مذهبا لغيره يعنى گمان نمى‏كند از وراء آن چيزى را كه رسيده است از علم راهى از براى غير خود يعنى آن مبلغ از علم كه باو رسيده است كسى غير از او را راهى بفوق نيست يا اين كه گمان نمى‏كند آن حكمى را كه فهم او رسيده است باو از وراى ان و فوق آن محلّ رفتن از براى غير او باشد كه فهم غير باو تواند برسد يعنى بمبلغ فهم او در مسئله هيچ كس نمى‏رسد و ان اظلم عليه امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه يعنى اگر مشگل باشد بر او امرى و حكمى كتمان ميكند باو مر دانستن او را يعنى مى‏پوشاند فائده دانستن او را و مى‏گويد دانستن او بيفائده است از شدّت جهل و نادانى خود يا اين كه كتمان دانستن او ميكند و مى‏پوشاند شنيدن او را از جهة ندانستن حكم يا اين كه كتمان باو ميكند از جهة دانستن و اطّلاع غير كه مبادا از انحكم مطّلع شود و از او مطالبه جواب بكند و كتمان بعلّت جهل و ندانستن خود باو تصرخ من جور قضائه الدّماء يعنى فرياد ميكند از ظلم حكم ناحقّ آن خونهاى بناحقّ ريخته و يعجّ منه المواريث يعنى و صدا بلند ميكنند از او ميراثهاى بغير مستحقّ رسيده و بنا حقّ تقسيم شده و ملخّص تفرقه ميان دو مرد باوصاف مذكوره اينست مرد اوّل ضالّست در اصول عقايد و مبدع در اعتقادات يقينيّه دينيّه و مضلّ خلايق است در اصول دين و مرد دوّم ضالّ و مضلّ است در فروع دين و احكام و فتاوى شرعيّه بعد از بيان خصال دو مرد شكايت از عوام مردمانست اشكو الى اللّه من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلّالا يعنى شكايت ميكنم بسوى خداى (-  تعالى- ) از گروهى كه زيست ميكنند جهّال و نادانان و مى‏ميرند گمراه و حيران ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب إذا تلي حقّ تلاوته يعنى نيست در ميان ايشان متاعى نارواج‏تر از كتاب خداى تعالى هرگاه خوانده شود حقّ خواندن او يعنى تفسير كردن كما هو حقّه و لا سلعة انفق بيعا و اعلا ثمنا من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه يعنى و نيست در ميان ايشان متاعى رايج‏تر در مبايعه و بلند بهاتر از كتاب خداى (-  تعالى- ) هرگاه تحريف و تغيير داده شود از محلّ و معانى واقعيّه او و بر وفق هوا و هوس ايشان تفسير كرده شود و لا عندهم انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر يعنى و نيست در نزد ايشان ناشايسته‏تر از احسان و نيكى يعنى جميع مامورات شرعيّه و نه در نزد ايشان شايسته‏تر از زشتى و قبيح يعنى جميع منهيّات دينيّه

الخطبة 19

و من كلام له (علیه السلام)فى ذمّ اختلاف العلماء فى الفتيا يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت اختلاف علماء در فتاوى ترد على احدهم القضيّة فى حكم من الاحكام فيحكم فيها برأيه يعنى وارد مى‏شود بر يكى از قضّاة مسئله از جهة حكمى از احكام پس حكم ميكند در آن مسأله براى خود ثمّ ترد تلك القضيّة بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله يعنى وارد مى‏شود آن مسأله بعينها بر غير او پس حكم ميكند انغير بخلاف قول اوّل ثمّ تجتمع القضاة بذلك عند الامام الّذى استقضاهم فيصوّب آرائهم جميعا و الههم واحد و نبيّهم واحد و كتابهم واحد يعنى پس اجتماع ميكنند قضاة و حكّام به آن مسئله در نزد پيشواى آن چنانى كه گردانيده است ايشان را قاضى و حاكم پس حكم ميكند بصواب و درست بودن رأيهاى همه آن حكّام و حال آن كه خداى انها يكى است و پيغمبر انها يكى و كتاب خداى انها يكى پس اختلاف احكام در آن مسأله واحده چگونه باشد ا فامرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فاطاعوه ام نهاهم عنه فعصوه ام انزل اللّه سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه يعنى آيا آن اختلاف بسبب اينست كه خداى (-  تعالى- ) منزّه از نقايص امر كرده است ايشان را باختلاف پس ايشان اطاعت امر او كرده‏اند اين كه باطلست بجهة آن كه اختلاف موجب حيرت عباد است و از حكيم خبير شايسته نيست يا نهى كرده است ايشان را از اختلاف پس ايشان خلاف نهى خدا و عصيان كرده‏اند پس خطا خواهد بود ان احكام نه صواب و اين كه منافى تصويب امام ايشانست يا اين كه خداى (-  تعالى- ) نه امر باختلاف كرد و نه نهى و فرستاد دينى ناقص پس قدرت بر اتمام نداشته و الّا البتّه بر وجه اتمّ مى‏فرستاد پس طلب اعانة و كمك اينها كرد در اتمام دين و اين نيز باطلست بالبديهه و باتّفاق زيرا كه خداى (-  تعالى- ) عاجز نمى‏تواند بود و استعانت او بمخلوق نيز محال باشد بالبديهة و اتّفاق ام كانوا شركاء له فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضى يعنى يا اين كه خدا را حاكم نمى‏دانند بلكه حاكم ايشان باشند پس اينها شركاء خدا باشند و از براى ايشانست كه حكم كنند و بر خدا است كه راضى باشد بعلّت شركت در حكومت و اين نيز باطلست بالبديهه و باتّفاق انها ام انزل اللّه دينا تامّا فقصّر الرّسول صلّى اللّه عليه و آله عن تبليغه و ادائه يعنى يا اين كه خدا حاكم است و فرستاده است دين و احكام دينيّه را تمام پس رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)

قبل فهرست بعد