قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  21

او از كرامات و عبادات و اعمال كه از او بظهور رسيد و بزرگ بود ولادت او و نجابت و كرامت و بزرگى حسب و نسب او بطوريست كه راه حرف در او نبود و اهل الارض يومئذ ملل متفرّقة و اهواء منتشرة و طرائق متشتّتة يعنى اهل زمين در انوقت صاحب ملّة و دينهاى متفرّقه و خواهشهاى پراكنده و راههاى متفرّقه بودند بين مشبّه للّه بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره يعنى اهل زمين در ملّت و مذهب ميانه اين سه فرقه بودند مر خدا را بخلق خدا يعنى اوصاف خلق را از براى خالق ثابت مى‏كردند مثل طايفه مجسّمه كه خدا را مثل خلق خدا صاحب اعضاء و جوارح و مكان و وضع مى‏دانستند كه همه آنها از صفات و خواصّ خلق است يا ملحد در اسم خدا بودند يعنى صفات خالق را از براى مخلوقات ثابت مى‏كردند مثل مشركين عرب كه مى‏گفتند عزير و مسيح پسران خدا و واجب الاطاعةاند و بعضى ديگر مى‏گفتند كه بتها مثل لات و عزّى و منات معبودند مثل خدا و هكذا يا اشاره بسوى غير خدا مى‏كردند يعنى اثار عالم كون و فساد را نسبة بغير خدا مى‏كردند مثل طباعيّه و دهريّه كه طبيعت و حركات فلكيّه و مرور ازمنه و دهور را مؤثّر در امور مى‏دانستند و اينها را معيّن مى‏كردند در وقايع و حوادث و در منافع و مضارّ نه خداى (-  تعالى- ) را و تفصيل كليّات اينها اينست كه يا جماعتى بودند كه متديّن بدينى و شريعتى بودند يا نه و فرقه اولى مثل يهود و نصارى و صائبه و مجوس بودند كه اصل دين انها از دست انها در رفته بود و ملّتى داشتند مخترع و شبيه ملّت چنانچه قول خداى (-  تعالى- ) است وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ و مجوس اثبات مى‏كردند دو اصل را و اسناد مى‏دادند هر يك از خير و شرّ را بيكى از آنها و گمان كردند كه ميان آن دو اصل جنگ و جدال واقع شد و ملائكه واسطه شدند و صلح دادند انها را باين كه عالم سفلى با شرير باشد مدّت هفت هزار سال امّا غير اهل ملّت و دين پس چند صنف بودند بعضى از انها اعراب مكّه و غير مكّه بودند و معطّله بودند صنفى از معطله انكار كردند خالق و بعث و معاد را و قائل شدند بطبع زنده كننده چنانچه هر سال فصل ربيع مى‏روياند و ميوه مى‏دهد و بدهر و زمان مفنى و مميت و ميراننده مثل موسم زمستان كه سرما هلاك ميكند گياه و برگ و ميوه‏ها را قال اللّه (-  تعالى- ) وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا و منحصر دانستند بر تحليل طبيعت و تركيب او و صنف ديگر از معطّله اقرار بخالق و ابتداء خلق از او كردند امّا انكار بعث و معاد و حشر و نشر كردند قوله (-  تعالى- ) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ و صنف ديگر از انها بنوع حشر و نشر نيز قائل شده امّا بت پرستيدند و گفتند اينها شفعاء ما باشند پيش خدا روز قيامت قوله (-  تعالى- ) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و از اين گروه بودند قبيله ثقيف عرب كه اصحاب لات بودند در طايفه و قبيله قريش و بنى كنانه كه اصحاب عزّى بودند و بعضى ديگر از انها صورت ملائكه قائل بودند و بت مى‏ساختند و عبادت آن صورتها مى‏كردند كه ملائكه شفيع انها باشند و دسته ديگر بودند كه پرستش مى‏كردند جنّ و شياطين ارضى را قوله (-  تعالى- ) بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ امّا فرقه غير معطله يعنى محصّله پس در جاهليّت بر سه نوع از علوم ممارست و مداومت داشتند اوّل علم انساب و تواريخ و اديان ماضيه دويّم علم تعبير خواب سيّم علم قيافه و كهانت و شعبده و انواء يعنى علم ستاره‏شناسى بود و انواء جمع نوء بفتح نونست بمعنى ستاره است و بيست و هشت ستاره كه مطالع هر يك را معيّن مى‏دانستند قائل بودند و مى‏گفتند كه در مدّت سال هر سيزده شب ستاره از آن ستاره‏ها ساقط مى‏شود در مغرب وقت طلوع صبح و طلوع ميكند ستاره ديگر در مقابل او در همان ساعت و در وقت سقوط ستاره و طلوع ستاره ديگر مى‏گفتند البتّه بارشى مى‏بارد و هر بار آنرا نيز منسوب بانها مى‏دانستند و مى‏گفتند مطرنا بنوء كذا و مرويست از حضرت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)كه گفت كسى كه بگويد مطرنا بنوء كذا يعنى باران ما بسبب سقوط فلان ستاره است پس بتحقيق كه كافر شده است بآن چيز كه نازلشده است بر محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)و از قبيله غير عرب طائفه براهمه هند بودند كه مناط اعتقادات و احكام سياسات را بحسن و قبح عقلى مى‏دانستند و باين جهة انكار ملل و شرايع و اديان مى‏كردند و منسوب بودند بمردى از آن طايفه كه او را براهام مى‏گفتند و بعضى از اهل هند اصحاب بدَدِه بودند و بُد را شخصى مى‏دانستند در اين عالم كه نكاح نمى‏كند و ولد نمى‏آورد و طعام نمى‏خورد و اب نمى‏آشامد و پير نمى‏شود و نمى‏ميرد و بعضى ديگر از كفّار اهل علم و عالم بعلم فلك و نجوم و احكام ادوار و تأثيرات كواكب بودند و بعضى ديگر اصحاب روحانيّات بودند و مى‏گفتند روحانيّات واسطه ميان خدا و خلق و رسول مى‏باشند از جانب خدا لكن متمثّل ميشوند بصورت بشر از براى رسالت بدون كتاب و صحف و از جانب خدا امر و نهى ميكنند و بعضى ديگر آفتاب‏پرست بودند نه ساير ستارگان را و بعضى ماه‏پرست بودند و اثار را مستند بكواكب عموما يا خصوصا مى‏دانستند و در حقيقت اين طوايف و بعضى ديگر ستاره‏پرست بودند و هم بت‏پرست بودند چنانچه بعضى از بت‏پرستان بتها را بصورت ستارگان مى‏ساختند و پرستش مى‏كردند ستاره صاحب صورت را و امثال اين اراء و مذاهب باطله كه در كتب تواريخ و سير مسطور است در اقطار و اكناف عالم بودند فهديهم به من الضّلالة و انقذهم بمكانة من الجهالة يعنى پس هدايت كرد و راه نمود آنها را براهنمائى و از ضلالت و گمراهى و خلاص ساخت انها را بمرتبه عظيمى از جهالة ثمّ اختار سبحانه لمحمّد ( صلی علیه و آله و السلام)لقائه و رضى له ما عنده يعنى پس بعد از اكمال هدايت خلق اختيار كرد خداى منزّه از براى محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)ملاقات منتهاى مرتبه قرب و منزلت و مرحمت خود را و حال آن كه راضى بود از براى او آن چيزى كه در نزد خدا داشت از مرتبه و قرب و عزّت يعنى اختيار كرد از براى او ملاقات پروردگارش را بتقريب رضاء بقرب منزلت و عزّت او و مى‏خواست تا با قرب حضور باشد بتقريب رضامندى از او نه اين كه ملاقات را از براى عتاب مى‏خواست قوله (-  تعالى- ) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  22

فاكرمه عن دار الدّنيا و رغب به عن مقارنة البلوى يعنى پس گرامى داشت او را از رحلت دار دنيا و راغب ساخت او را از گذشتن مصاحبت بلاها و كلمه عن در هر دو جا بمعنى گذشتن است و باء رغب به تعديه است فقبضه اليه كريما صلّى اللّه عليه و آله يعنى پس قبض كرد او را بسوى خود در حالتى كه مكرّم و صاحب منزلت و مرتبت بود و گفته نشد قبض روحه بجهة آن كه تمامش روح بود و روح تمام و خلف فيكم ما خلّفت الانبياء فى اممها اذ لم يتركوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم يعنى برجا گذاشت در ميان شما آن چه را كه انبياء سلف در ميان امّت خودشان گذاشتند بجهة آنكه انبياء نگذاشتند گلّه امّت را بى راعى و شبان بعد از خودشان و بدون راه واضحى و نه نشانه برپائى زيرا كه بنده مهجور و راه دور و بيابان ديجور بى‏راهبر و نور از رحمت ربّ غفور بسيار دور است پس لطف او چنانچه تقاضا كرد بعث انبياء را همان لطف البتّه تقاضا كرد خلافت اوصياء را چنانچه اصطفاء انبياء بر صلاح و صواب‏ديد اوست چه علم او نافذ است بر شايستگى هر كسى البتّه ارتضاء اوصياء نيز مبنى بر قرارداد جناب او خواهد بود و واگذاشتن كتاب مشتمل بر كلّيات هر باب مؤيّد وجود مؤيّدى خواهد بود كه مدينه علم را باب باشد نه آن كه مملكت بينششان موج سراب و نقش بر اب بود كتاب ربّكم مبيّنا يعنى آن چه را در ميان شما گذاشت كتاب پروردگار شما است در حالتى كه بيان كرده شده بود يا پيغمبر بيان كرده بود و شايد كه مبيّنا بصيغه فاعل بيان ما خلّفت باشد و كتاب ربّكم مفعول مبيّنا باشد و حلاله و حرامه بدل او باشد يعنى گذاشت مبيّن كتاب را حلال كتاب را و حرام او را و مراد از مبيّن وصىّ باشد كه تمام انبياء در ميان امّت گذاشتند و مراد نوع وصىّ و نوع كتابست حلاله يعنى حلال ان كتاب را مثل قوله (-  تعالى- ) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و حرامه يعنى حرام او را مثل حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ و فرائضه يعنى واجبات او را مثل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا و فضائله يعنى مستحبّات او را مثل وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً و ناسخه يعنى رافع حكم آيه ديگر را مثل قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً و منسوخه يعنى حكمى كه برداشته شده باشد بآيه ديگر يا بحديث مثل آيه لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ و رخصه يعنى حكمى كه بجهة توسعه عباد قرار داده شده باشد و الّا اصل حكم غير ان باشد مثل أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ مثل روزه رمضان در غير رمضان از براى مريض و مسافر رخصت است و عزائمه يعنى احكامى كه تجاوز نتوان كرد اگر چه بمشقّت هم باشد مثل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ و خاصّه يعنى لفظى كه شامل متعدّد نباشد مثل حجّ البيت كه البيت خاصّ است و عامّه يعنى لفظى كه شامل متعدّد باشد مثل مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً و عبره يعنى احكامى كه باعث عبرت خلق باشد مثل فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ و امثاله يعنى آياتى كه مشتملست بر تشبيهات مثل إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ و مرسله يعنى كلمه كه قيد نداشته باشد مثل فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ و محدوده يعنى كلمه كه قيد داشته باشد مثل رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و محكمه يعنى كلمه كه اشتباه در معنى ان نباشد مثل يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا و متشابهه يعنى كلمه كه معنى او واضح نباشد مثل ثَلاثَةَ قُرُوءٍ كه احتمال طهر و حيض را دارد مفسّرا جمله يعنى در حالتى كه تفسير كننده بود مجملات او را يا تفسير كرده شده بود مجملات او مثل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا و مبيّنا غوامضه يعنى در حالتى كه بيان كننده بود مشكلات او را مثل كهيعص بين مأخوذ ميثاق علمه و موسّع على العباد فى جهله بيانست از براى آن چه را كه در كتابست بنحوى ديگر از تقسيم يعنى ان كتاب از حيث آيات دائر است ميان آياتى كه اخذ شده از جانب خدا عهد علم او را يعنى خدا واجب ساخته است علم او را بر عباد و معذور در جهل او نيستند مثل توحيد او قوله (-  تعالى- ) قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قوله قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ و ميان آياتى كه وسعت داده شده است عباد را در جهل او مثل كهيعص و حم عسق و بين مثبت فى الكتاب فرضه معلوم فى السّنة نسخه يعنى دائر است ميان اين كه مثبت و معلوم باشد در كتاب وجوب او و معلوم باشد در سنّت و حديث نسخ و رفع آن حكم مثل آيه وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ نظر بمضمون اين ايه حكم زانيه حبس و نگاهداشتن در خانه بود تا مردن و در سنّت و حديث نسخ حبس شد بحكم برجم و سنگسار كردن زانيه و واجب فى السّنة اخذه مرخّص فى الكتاب تركه يعنى و ميان امرى كه واجبست در سنّت و حديث اخذ او و مرخّص شده در كتاب ترك او عكس اوّل مثل رو به بيت المقدّس نماز كردن در اوّل اسلام نظر بسنّت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)واجب بود و بعد آيه فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ نسخ شد و رو بكعبه واجب شد و بين واجب لوقته و زائل فى مستقبله يعنى در ميان امريست كه واجبست در وقت مخصوص باو و در مستقبل او زائل است مثل حجّ واجب در مدّت عمر در وقت استطاعة واجبست يك مرتبه و بعد از گذاردن در مستقبل ديگر واجب نيست هر چند از اطاعت بازماند و مستطيع گردد و مثل نذرهاى معيّن در وقت خاصّ و مباين بين محارمه من كبير اوعد عليه نيرانه او صغير ارصد له غفرانه و مباين صيغه فاعلست از مفاعله و بفتح نون و مضافست به بين و عطف است بمبنيّات سابق يعنى و حال آن كه ان كتاب مفرّق و جدا كننده است ميان حرامهاى او بعضى را از بعضى از حرام كبير و بزرگى كه وعده بيم و ترس بر ان داده است اتشهاى خود را مثل وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها يا صغير و كوچكى كه مستعدّ و مهيّا كرده از براى ان غفران و بخشش خود را مثل آيه قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ و امثال ان و بين مقبول فى ادناه و موسّع فى اقصاه يعنى و ميان مقبول در نزد خدا در ادناء و اندك او مثل صدقه اگر چه بنصف خرما باشد مثل آيه فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ و وسعة داده شده و بخشيده شده از براى عباد در منتهاى او بلكه بر اقلّ اكتفا مى‏توان كرد مثل فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ و منها فى ذكر الحجّ يعنى بعضى از آن خطبه در بيان حجّ است وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الَّذى‏ قِبْلَةً لِلَانام و چون در عبادات بدنيّه عبادتى كه بحسب صورت مذكّر حشر و نشر و روز جزا باشد منحصر بود در حجّ از براى تذكّر روز جزا ختم شد خطبه ببيان حجّ يعنى واجب كرده است بر شما عبادت شرعيّه معلومه متعلّقه بخانه او را انخانه كه گردانيده است آنرا قبله از براى مردمان يعنى

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  23

كعبه يردونه ورود الانعام يعنى وارد ميشوند مردمان انخانه را مثل ورود گوسفندان و شتران و ساير چهارپايان باب چنانچه چهارپايان در ورود باب حريص و مزاحم يكديگر ميشوند مثل ان حاجيان وارد كعبه مى‏شوند و يألهون اليه ولوه الحمام و مشتاقند بسوى او مثل شوق كبوتران حرم كه هميشه در آنجا مقيم و در طوافند چنانچه اگر آنها را بپرانند بسرعت مراجعت ميكنند جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته يعنى گردانيد حقّ سبحانه عبادت حجّ را نشانه از براى فروتنى و تذلّل بندگان از براى عظمت و بزرگى او و علامة از براى تصديق مر غلبه او بر خلايق چه در آنجا وضيع و شريف همسر و با خاك مذلّت برابرند يعنى كسى كه باخلاص مرتكب اين عبادت مى‏شود علامة و نشانه است كه در آن كس تواضع و خشوع واقعى هست و اختار من خلقه سمّاعا اجابوا اليه دعوته يعنى برگزيد از بندگان خود شنوندگانى را كه جواب دادند خواندن او را بسوى حجّ اشاره است بمضمون آيه وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ در حديث است كه چون ابراهيم (علیه السلام)از بناء بيت فارغ شد جبرئيل باو نازل شد و امر كرد او را كه اعلام كند مردمان را بحجّ گذاردن پس ابراهيم (علیه السلام)گفت پروردگارا صداء من نمى‏رسد بهمه كس خطاب شد كه اعلام بكن پس حضرت ابراهيم (علیه السلام)بلند شد بر مقام و مشرّف شد بان تا اين كه گرديد مقام مثل بلندترين كوهها و مقام سنك مقام ابراهيم است و رو كرد ابراهيم بجانب راست و چپ مشرق و مغرب و ندا كرد كه يا ايّها النّاس كتب عليكم الحجّ الى البيت العتيق فاجيبوا ربّكم يعنى اى مردمان واجب شده است بر شما قصد كردن بسوى خانه قديم خدا بجهة عبادت كردن پس جواب بگوئيد پروردگار شما را پس جواب گفتند هر كس كه در صلبهاى مردان و ارحام زنان بودند و گفتند اللّهمّ لبّيك يعنى بار خدايا اجابت كرديم و خدمت بندگى مى‏كنيم خدمت كردنى متوالى پياپى و مراد از جواب مردمان در اصلاب ظهور استعداد و قابليّت طينت انها است در وقتى كه در اصلاب اباء علوى موجود بودند و صدّقوا كلمته يعنى اذعان و قبول كردند كلمه امر او را بحجّ كردن و وقفوا مواقف انبيائه يعنى ايستادند در مكانى كه انبياء او ايستادند يعنى در مقام اطاعت و بندگى و تشبّهوا بملائكته المطيفين بعرشه يعنى و مانند شدند بملائكه كه دايم طواف عرش خدا ميكنند باعتبار اين كه بيت المعمور كه در آسمانست محاذى كعبه است و طواف كعبه طواف ما يحاذى انست تا بالاى عرش اعظم پس مثل ملائكه طواف بيت المعمور نيز كردند و يحرزون الارباح فى متجر عبادته و يبادرون عنده موعد مغفرته يعنى جمع ميكنند منافع بسيار را در تجارت عبادت خدا كه خداى (-  تعالى- ) آن منافع را بايشان در دنيا و اخرت مى‏رساند و پيشى مى‏گيرند در نزد خداى (-  تعالى- ) بوعده‏گاه مغفرت و بخشايش او كه در محلّ بخشش انها پيش روى ديگران مى‏ايستند جعله سبحانه للاسلام علما و للعائذين حرما يعنى گردانيد خداى (-  تعالى- ) ان خانه را از براى اسلام علامة و نشانه و از براى پناه برندگان حرم محترم و مأمن از عذاب قوله (-  تعالى- ) وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً فرض حجّه و اوجب حقّه و كتب عليكم وفادته يعنى واجب ساخت قصد كردن او را بجهة عبادت و لازم گردانيد حقّ او را كه عبادت در او باشد و نوشت بر شما و واجب گردانيد وارد شدن او را فقال سبحانه فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ يعنى پس گفت خداى (-  تعالى- ) كه و از براى خداى (-  تعالى- ) است واجب بر مردمان گذاردن حجّ بيت آن كسانى كه استطاعت و مؤنت راه بسوى بيت را داشته باشند و كسى كه استطاعت داشته باشد و نرود كافر شود پس بتحقيق كه خداى (-  تعالى- ) بى‏نياز است از جميع عالميان يعنى چنان نيست كه نقصانى عايد او شده باشد بلكه ضررش عايد آن كس مى‏شود و خدا بتقريب نافرمانى او او را عذاب ميكند زيرا خير و منفعت او را خواسته و او چنان دانست كه منفعت ندارد و ترك كند پس تكذيب خدا كرد و كافر شد

الخطبة 3

من خطبة بعد انصرافه من صفّين يعنى بعضى از خطبه‏هاى آن حضرت (علیه السلام)است بعد از مراجعت از صفّين و آن اسم موضعى است از شام احمده استتماما لنعمته و استسلاما لعزّته و استعصاما لمعصيته در قاموس است استتمّ النّعمة سئل تمامها يعنى حمد و شكر ميكنم خداى (-  تعالى- ) را از جهة حصول سؤال از براى اتمام نعمت او از جهة حصول انقياد و خضوع از براى قوّت و غلبه او و از جهة حصول امتناع از معصيت او بتوفيق و لطف او و مصادر ثلثه مفعول لاجله باشند از قبيل قعدت عن الحرب جنبا و ارداف لفظ حمد بسؤال اتمام نعمت ايمائى است لطيف باين كه شأن عبد شكر است نه حمد بتقريب استغراق بنعم كامله لا تعدّ و لا تحصى كه شكر هر يك انها واجب است عقلا و نقلا و اداء عشرى از اعشار و كمى از بسياران از حدّ اقتدار عبد بيرونست پس فراغت از ستايش واجبه كى مقدور گردد تا بنافله ان پردازد و امّا حصول سؤال اكمال نعمت بتقريب حصول نعمت استعداد است بفيض اقدس پس زبان استعداد فعليّت عبوديّت پيوسته بدرگاه ربّ العزّة باز است در استدعاء اتمام آن نعمت و رساندن باعلى مراتب رضوان و جنّت و امّا حصول انقياد و خضوع پس بتقريب حصول معرفت فطرى و غريزى باو باشد چه استلزام معرفت فطرى مر كمال خضوع و انقياد را از براى كاملين در استعداد از اوضح واضحاتست و چون حصول خضوع موجب از براى امتناع از معصيت است بلا شبهه و امتناع از معصيت متفرّع است بر ان باين سبب مردّف ساخت‏اند و نعمت كامله را باين نعمت عظمى و استعينه فاقة الى كفايته انّه لا يضلّ من هداه و لا يثل من عاداه و لا يفتقر من كفاه يعنى طلب ميكنم عون و يارى او را از جهة حصول احتياج بسوى كفايت كردن و بى‏نياز گردانيدن او امّا طلب يارى در مطلوب او از جهة آنست كه كسى را كه او هدايت و راه نمائى كرد البتّه بمطلوب مى‏رسد و راه را گم نمى‏كند و امّا احتياج سائل بسبب آنست كه كسى كه خود را محتاج باو ندانست و در عرصه معادات با او در آورد خود را البتّه نجاتى از براى او نخواهد بود زيرا كه او قاهر و غالبست و قهر او گيرنده است و امّا كفايت و اغناء او از جهة آنست كه كسى را

                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  24

كه او بى‏نياز گردانيد هرگز محتاج بامرى نخواهد بود البتّه فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خزن يعنى هرگاه بكفايت و اغناء او هرگز كسى محتاج بامرى نشود و مطلقا غنى گردد پس ان كفايت و اغناء او هرگاه سنجيده شود بميزان و محك اعتبار عقل البتّه زياده ايد از هر نقودى كه موزون بود بموازين از محسوس و معقول و بهتر ايد از هر جواهرى كه مخزون باشد در خزائن از حسّ و عقل و اشهد ان لا اله الّا اللّه يعنى شهادت مى‏دهم باين كه نيست معبود بحقّى مطلقا مگر موجود حقّ واجب الوجود صانع جميع عالم و اين كلمه شريفه چنانچه دلالت ميكند بر توحيد و يگانه بودن او دلالة ميكند بر هلاكت و بطلان ما سواى

او از جهت آن كه هر غير هالكى فى الجمله مطلوبيّه و مطاعيّت را شايد و حولى و قوّتى در او متصوّر شود پس او الهيّة را شايد قوله (-  تعالى- ) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ و اين كلمه طيّبه نفى كرد هر الهى را غير از او پس در هيچ چيز مطاعيّت نگذاشت و نيز دلالت كرد بر اين كه هر عبادتى كه سرزند از هر عابدى بالحقيقة عبادت او باشد و راجع باو شود از جهة آن كه عبادت نيست الّا غايت خضوع و تذلّل از براى ذى قوّت و قهر و ذى بركت و خير و قوّت و خير در هر جا كه متخيّل شود نيست الّا از او پس خضوع و تذلّل هر ذى قوّتى راجع شد باو و اين كلمه كلمه ذكر است چه متذكّر مى‏سازد ذاكر را بتوحيد ذات و توحيد صفات و توحيد افعال چنانچه مذكور شد و چون ذات حقّ را نسبتى با احدى نباشد پس هيچكس را وصله بعرفان ذات متعالى او ندارد و آن چه ممكن است از او در معرفت مرتبه رحمانيّة و فيض اوست چنانچه در بعضى از خطب است و برحمانيّته استوى على كلّ شي‏ء و رحمت البتّه منسوبست بمرحوم و مفاض و عبد بتقريب اين نسبة و استغراقش بمراحم بيكران و نعم بى‏پايان او اوّل التفاتى كه از براى او حاصل مى‏شود التفات بمنعم است كه موجب شكر او مى‏گردد و بشكر مستعدّ ادامه فيض و مرحمت مى‏شود و بزبان استعداد دائم سائل و امل است كرم وجود مقدّس او را و باين جهة كلمه الحمد للّه كلمه دعا باشد نه ذكر و چون اوّل توجّه بكلمه شكر است و از ان مستعدّ و مستحقّ افاضات معارف و كمالات مى‏گردد ابتداء شده بحمد كه كلمه شكر است و بعد از ان اشتغال يافته بكلمه ذكر كه كلمه طيّبه است شهادة ممتحنا اخلاصها يعنى شهادتى كه امتحان و آزموده شده باشد اخلاص آن شهادترا در حديث است كه امام جعفر صادق (علیه السلام)گفتند كه كسى كه بگويد لا اله الّا اللّه مخلصا داخل مى‏شود ببهشت و گفتند اخلاص ان اينست كه مانع بشود لا اله الّا اللّه او را از هر چيزى كه خداى عزّ و جلّ حرام كرده است و بمضمون اين حديث اشاره است ممتحنا اخلاصها يعنى شهادتى كه آزموده شده باشد اخلاص متعلّقه بان شهادت را بسبب اين كه بازداشته است قائلش را از جميع مناهى و محرّمات معتقدا مصاصها مصاص بضمّ يعنى خالص يعنى شهادتى كه اين صفت داشته باشد كه اعتقاد شده باشد خلوص و صدق ان شهادت را مرويست از حضرت رضا (علیه السلام)كه گفتند كه گفت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)بدرستى كه لا اله الّا اللّه كلمه عظيمه كريمه است بر خداى عزّ و جلّ كسى كه بگويد آنرا مخلصا مستوجب بهشت مى‏شود و كسى كه بگويد كاذبا محفوظ گردانيده است مال و خون خود را و بازگشت او بسوى اتش باشد و نظر باين حديث اخلاص بمعنى صادق دانستن نيز باشد و مطابق اين حديث است مضمون معتقدا مصاصها يعنى شهادتى كه اعتقاد شده باشد خلوص و صدق آن شهادترا نتمسّك بها ابدا ما ابقانا و ندّخر لاهاويل ما يلقاها يعنى در حالتى كه متمسّك باشيم به آن شهادت هميشه مادامى كه خداى (-  تعالى- ) باقى دارد ما را و ذخيره كنيم آن شهادترا از براى خوفهاى چيزى كه مى‏رسد ما را از امر اخرت فانّها عزيمة الايمان يعنى از جهة آن كه ان شهادت واجب و لا بدّ منه ايمانست زيرا كه چون توحيد فطريست و از جمله تصديقات اوّليه است پس اوّل كلمه در دين اقرار باين كلمه است و تتمّه اقارير از فروع و توابع انست مرويست كه حضرت رسول

( صلی علیه و آله و السلام)فرمود كه حقّ خداى (-  تعالى- ) بر عباد آنست كه شريكى از براى او قرار ندهند و نيز مرويست كه حضرت رسول ( صلی علیه و آله و السلام)فرمود بهترين عبادات گفتن لا اله الّا اللّه است و فاتحة الاحسان يعنى از جهة اين كه آن شهادت ابتداء احسان خداست مرويست كه گفتن لا اله الّا اللّه ثمن و قيمت بهشتست و نيز در حديث است كه كسى كه بگويد لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له پس از براى او است بهشت و مرضات الرّحمن يعنى رضاء رحمن و سبب خوشنودى او است مرويست كه نيست كلمه از كلام نزد خداى (-  تعالى- ) درست‏تر از گفتن لا اله الّا اللّه و محبوب هر كس البتّه مرضى اوست و مدحرة الشّيطان يعنى آن شهادت منع و دور كردن شيطانست مرويست كه از رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)كه گفت كه مى‏گويد خداى جلّ جلاله كه لا اله الّا اللّه حصن و حصار من است پس كسى كه داخل او بشود امن از عذاب منست سرّ همه آنست كه چون اين كلمه مشتمل بر توحيد ذات و صفات و افعالست غايت قصواى همه عبادات و منتهاى رضاء معبود است و مانع قرب شيطان عنود است قوله (-  تعالى- ) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله يعنى شهادت مى‏دهم كه محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)بنده خدا و رسول و فرستاده او است چون ختم انبياء واسطه فيض جميع مخلوقاتست در ابتداء و وصله رسيدن خلايقست بخدا در انتهاء لهذا بعد از ستايش و ثناى خداى (-  تعالى- ) و شهادت بر يگانگى او متوسّل شد بشهادت بعبوديّت او كه اخصّ صفات اوست چه اوست ملقّب بلقب عبدى و متحقّق در مرتبه عبوديّتى كه كنه اوست ربوبيّة چنانچه در حديث است كه العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة و اوست در عبوديّت فائز بدرجه قرب نوافلى كه بى يسمع و بى يبصر كه مرتبه از ربوبيّت است كنه ان عبوديّت است و نيز متوسّل شد برسالت او كه تتمّه شهادت بوحدانيّت و منشأ رسيدن بكنه ان شهادتست ارسله بالدّين المشهور يعنى فرستاد خدا او را با دين و شرع معروف يعنى معروف بصدق و حقّ و العلم المأثور يعنى با نشانهاى منقوله يعنى معجزات و الكتاب المسطور و النّور السّاطع و الضّياء اللّامع و الامر الصّادع يعنى با كتاب نوشته شده يعنى واجب شده باذعان و قبول عقول يعنى كلام صامت و ناطق و با نور مرتفع من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه و با ضياء درخشنده ائمّه هدى (علیه السلام)و با امر فارق ميان حقّ و باطل قائم ال مصطفى ( صلی علیه و آله و السلام)ازاحة للشّبهات‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  25

و احتجاجا بالبيّنات و تحذيرا بالايات و تخويفا بالمثلات يعنى از براى ازاله كردن شبهات باطله مر مبطلين را و از براى غلبه كردن بحجّتهاى واضحه مر منكرين را و از براى ترسانيدن ببيّنات مر منافقين را و به بيم انداختن بعقوبات مر فاسقين را و النّاس فى فتن انجذم فيها حبل الدّين يعنى و حال آن كه مردمان در فتنها و فسادهاى بودند كه قطع شده بود در ان ريسمان دين و شريعت و از براى شرايع پيغمبران ريسمانى كه سبب رسيدن خلايق باشد بخالق بريده شده بود بالمرّه و تزعزعت سوادى اليقين يعنى و متزلزل بود ستونهاى يقين كه اعتقادات حقّه باشد و اختلف النّجر و تشتّت الامر يعنى و مختلف بود اصل كه دين باشد و پراكنده بود امر و شغل دين يعنى احكام دينيّه كه هر كسى بر وفق خواهش و هواى نفس خود حكمى ميكرد و ضاق المخرج و عمى المصدر يعنى و تنگ بود راه بيرون شدن از كفر و ناپديد بود مصدر و مناص استخلاص فالهدى خامل و العمى شامل يعنى پس هدايت و بينائى كم‏نام بود و كورى و ضلالت شايع عصى الرّحمن و نصر الشّيطان يعنى استعانت نمى‏شد رحمن و يارى مى‏شد شيطان و خذل الايمان يعنى و فرو گذاشته شد ايمان فانهارت دعائمه يعنى پس افتاده بود ستونهاى ايمان و تنكّرت معالمه يعنى و ناشناخته بود علامتهاى او و درست سبله يعنى در رفته و باطل شده بود راههاى او و عفت شركه يعنى محو و ناپديد شده بود راههاى واضح او و اطاعوا الشّيطان فسلكوا مسالكه و وردوا مناهله يعنى و اطاعت كردند شيطان را پس

رفتند راههاى او را و وارد شدند آبگاههاى او را و بهم سارت اعلامه و قام لوائه يعنى بسبب مطاوعين سائر و رونده شد بيرقهاى او و برپا شد علم او و فى فتن داستهم باحقافها و وطئتهم باظلافها و قامت على سنابكها يعنى واقع بودند در فتنهايى كه برهم كوفته ايشان را بموزهاى شتران خود و پامال كرد ايشان را بسمهاى شكافته گاوان خود و ايستاد بر سر سمهاى اسبان خود فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون يعنى پس انها در ان فتنها سرگردان و متردّد در ميان حقّ و باطل و نادانان بخير و شرّ و نفع و ضرّ خودشان و ببلاها گرفتاران بودند فى خير دار و شرّ جيران يعنى حيران بودند و سرگردان و جاهل و مفتون در خير دار عقبى و شرّ سراى همسايه دنيا بودند يا در خير دار مكّه و شرّ جيران اهل مكّه بودند نومهم سهود و كحلهم دموع يعنى خواب انها بى‏خوابى و سرمه انها اشك بود بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرم يعنى در زمينى كه بود داناى آن زمين زبان بسته و ذليل و نادان ان مطلق العنان و عزيز و منها يعنى ال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)يعنى بعضى از آن خطبه بود كه قصد كرد ال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)را هم موضع سرّه و لجأ امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه يعنى اهل بيت رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)محلّ راز نهان و علوم پنهان اويند و پناه امر و شغل اويند كه هدايت خلق ميكنند و جعبه تير علم ظاهر اويند كه مجادله با خصم او ميكنند و مرجع حكمتها و مصالح دين اويند كه باعث اصلاح دين ويند و مفرّ فرايض و سنن مكتوبه اويند كه بايشان رجوع مى‏شود و كوهها و اوتاد دين اويند كه دين باينها ساكنست بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائضه يعنى باعانت ايشان راست گردد و تا بودن پشت دين خود را و برد و زائل كرد لرزيدن گوشتهاى دوش خود را از بار رسالت را كه ايشان متحمّل سنگينى ان شدند و بالجمله ايشانند اماده از براى تحمّل علوم الهيّه و حفظ ان از دراست و ضياع و ساعى در هدايت خلق و مجادل با خصوم و مروّج دين و شريعت يدا و لسانا و قدما و مرجع احكام فرائض و سنن و مصاحب سرّ و علن و خليفه و جانشين و وصىّ بيقين و منها يعنى قوما آخرين يعنى بعضى از ان خطبه بود كه قصد كرد قوم ديگر را زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثّبور يعنى كشتند دانهاى فجور و فسق را در مزارع دلهاى خودشان و اب دادند ان زرع را باب غفلت كه باعث نموّ فسق و فجور است و چون ثمر اين زراعت غير از هلاكت دارين نبود پس درو كردند خوشه خسران و زيان را لا يقاس بال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)و عليهم من هذه الامّة احد يعنى نسبة نمى‏توان كرد بال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)احدى از اين امّت را و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا يعنى تساوى داده نشد بال محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)احدى را كه جارى شده است نعمت شريعت ايشان باو هرگز از جهة اين كه نعمت دين از ايشان سرزير شده و بجميع سرايت كرده است پس هرگز منعم عليه همسر منعم نتواند بود هم اساس الدّين و عماد اليقين يعنى ايشانند اساس دين و ستون اعتقادات يقينيّه چه بناء شريعت و اعتقاد بسبب هدايت و ارشاد ايشان برپا است اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التّالى يعنى بسوى ايشان راجعست غالى يعنى گران بها از علم و اعتقادات و بايشان لاحق است تالى غالى يعنى از عمل و عبادات كه تالى علم است و لاحق بهدايت و ارشاد ايشانست و الّا تالى جهل است و لهم خصائص حقّ الولاية و فيهم الوصيّة و الوراثة يعنى مملوك ايشانست و بس و در حقّ ايشان ثابتست وصيّت و وراثت خلافت الأن اذ رجع الحقّ الى اهله و نقل الى منتقله يعنى حالا زمانيست كه برگشت حقّ غصب شده خلافة بسوى اهل حقّ و نقل شد بسوى محلّى كه از آنجا نقل شده بود بعد از آنكه ان محلّ اهل بيت نبوّت و عصمت باشند

الخطبة 4

و من خطبة له المعروفة بالشّقشقيّة و المقمّصة يعنى از جمله خطبهاى آن حضرتست كه مشهور است بخطبه شقشقيّة و خطبه مقمصّه امّا وجه تسميه بشقشقيّه بجهة آنست كه در اخر اين خطبه در جواب ابن عبّاس گفتند يابن عبّاس هيهات تلك شقشقة هدرت ثمّ قرّت و شقشقه در لغة چيزيست مثل شش گوسفند كه بيرون مياورد او را شتر مست از دهان خود و مى‏دمد در او و زير گلو صدا ميكند و حضرت در جواب ابن عبّاس گفتند كه آن سخنان كه مذكور شده در حين مستى شوق بهدايت خلق بود كه گفته شد گويا شقشقه شتر صدا كرد و باز ايستاد در مقرّ خود و مثل آن سخنان در ان مجلس ذكر نخواهد شد و باين سبب اين خطبه مشهور شده باين اسم امّا وجه تسميه بمقمّصه بجهة آنست كه چون در ابتداء اين خطبه حضرت گفتند امّا و اللّه لقد تقمّصها فلان چنانچه در ترجمه‏اش مذكور خواهد شد موسوم شد بخطبه مقمّصه و اين خطبه را                    

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  26

جمع كثير و جمّ عفير از علماء عامّه و خاصّه روايت كرده‏اند و در ضبط و ترجمه ان كوشيده‏اند اما و اللّه لقد تقمّصها فلان يعنى آگاه باش اى مستمع كه بتحقيق كه پوشيد فلان يعنى ابو بكر پيراهن خلافت را در بعضى نسخها بلفظ ابن ابى قحافه نيز نقل شده است و ابى قحافه پدر ابا بكر است و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى يعنى و حال آن كه مى‏دانست او و جزم داشت كه رتبه و منزلت من از براى خلافت از حيثيّت كمالات علمى و عملى و بنصّ پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)بكرّات و مرّات خصوصا در منزل غدير خمّ مثل منزل قطب اسياء است نسبة باسياء و قطب ميخ وسط اسياء است كه دوران اسياء قائم بانست و بدون ان اسيا گردش و خاصيّت اسيائى ندارد سنگى است مثل ساير سنگهاى بى‏مصرف و امير المؤمنين (علیه السلام)و قطب اسلام و دين وجود شريف خود را نسبت بخلافت پيغمبر ( صلی علیه و آله و السلام)مثل نسبة قطب باسيا گفتند از براى تنبيه سامعين كه بدانند دائره خلافت در غير او مثل اسياء بى قطب است و ثمر خلافت كه بنيابت خدا و رسول ( صلی علیه و آله و السلام)هدايت خلق كردن باشد بر او مترتّب نمى‏شود بلكه كفر و ضلالت از او حاصل است پس بى‏مصرف بلكه مضرّ است چه خلاف مقصود از او حاصل مى‏شود و در شرح ابن ابى الحديد است كه اگر گفته شود كه چه مى‏گوئيد شما در اين كلام امام (علیه السلام)كه صريح است بر ظلم كردن قوم و غصب كردن امر خلافت پس اگر شما قائليد باين قول پس طعن زديد در قوم و اگر حكم نكرديد بر قوم بر غصب پس طعن زديد بر متكلّم بر ايشان و گفته است در جواب كه اماميّه از شيعه اين كلمات را بر ظاهر خود گذاشته‏اند و مى‏گويند كه رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)نصّ و تصريح كرد بخلافت امير المؤمنين (علیه السلام)و غصب كردند حقّ او را و امّا اصحاب ما پس از براى ايشان هست كه بگويند كه چون امير المؤمنين (علیه السلام)افضل و احقّ بود و عدول شد از او بسوى كسى كه مساوى با او نيست در فضل و موازن او نيست در جهاد و علم و مشابه او نيست در بزرگى و شرف جايز است او را گفتن اين سخنان اگر چه انهائى كه پيش از او موسوم بخلافت شدند عدل پاك باشند و بيعت انها صحيح باشد ايا نمى‏بينى كه هرگاه در بلدى دو فقيه باشند يكى اعلم باشد از ديگرى بطبقات كثيره پس سلطان ان انقص را قاضى گرداند ان اعلم متالّم مى‏شود و گاهى زبان بشكايت مى‏گشايد و اين شكايت طعن نيست بلكه از جهة عدول از احقّ اولى است و اصحاب ما نظر بحسن ظنّى كه بصحابه دارند حمل ميكنند آن چه را كه واقعشده از انها بر وجه صواب و مى‏گويند كه ملاحظه مصلحت كردند و از فتنه و فساد ارباب عناد ترسيدند پس عدول كردند از افضل اشرف احقّ بسوى فاضل ديگر پست‏تر از او و لا بدّ و ناچار اين كلماتى را كه صادر شده است از كسى كه اعتقاد دارند تمامى انها كه در جلالت و رفعت نزديكست بمرتبه نبوّت بايد تأويل بكنند و حمل بكنند بر تالّم از عدول از اولى و اگر گفته شود خالى از اين نيست كه عدول كردند صحابه از افضل بسبب علّت و مانعى در افضل يا آن كه بدون جهة و سبب بمحض هواء نفسانى مفضولرا بر فاضل مقدّم داشتند پس اگر بدون علّت و بمحض هواء بود پس باطل بود و اگر بتقريب مانعى بود كه مذكور ميكنند كه مردم دشمن داشتند امير المؤمنين (علیه السلام)را و حسد مى‏بردند پس واجب بود كه معذرت بخواهند از امير المؤمنين (علیه السلام)در عدول از او و اعلام باو نمايند و او را با خبر سازند بر مصلحت پس چگونه نيكو خواهد بود از او شكايت بعد از ان و چگونه است قول او كه نزديك بود كه حمله برم بر انها در جواب گفته شده است كه امير المؤمنين (علیه السلام)غلبه ظنّ بر فتنه و فساد بهم نرسانيد چنانچه صحابه بهمرسانيدند چه بسيار است كه انسانى غالب مى‏شود ظنّ او بر امرى كه غير او ظنّ بر خلاف ان حاصل كرده باشد و امّا حمله بردن در قول او محمولست بر حمل در مناظره نه در حرب و اگر گفته شود كه هرگاه امير المؤمنين (علیه السلام)غلبه ظنّ بر وجود علّت و مانع در خود نداشت و شكايت كرد پس مسلّم داشتيد كه امير المؤمنين (علیه السلام)اسناد ظلم را بر ايشان داد و نسبة داد بايشان غصب حقّ خود را پس چه فرقست ميان اين نسبة و نسبت ظلم بصحابه از جهة مخالفت نصّ و چگونه گريختند از نسبة امام ظلم را بايشان از جهة دفع نصّ و واقع شديد در اسناد او ظلم را بايشان بتقريب خلاف اولى بدون علّت و مانع و معلومست كه مخالفت اولى بدون مانع مثل تارك نصّ است در ظلم و در جواب گفته شده است كه فرقست ميان اين دو امر از جهة آن كه هرگاه امير المؤمنين (علیه السلام)نسبة داد ايشان را بمخالفت نصّ البتّه بايد نصّ موجود باشد و هرگاه نصّ موجود باشد پس ايشان بسبب مخالفت نصّ فسّاق و كفّار باشند و امّا اگر امير المؤمنين (علیه السلام)نسبة داد ايشان را بترك اولى بدون سبب در اولى پس نسبت داد امير المؤمنين (علیه السلام)ايشان را بامرى كه ايشان ادّعا كردند خلاف او را پس ظنّ قوم اگر صحيح است پس سخنى نماند در مسئله و اگر ظنّ ايشان صحيح نيست پس خطا كردند در ظنّ بردن و چون مجتهد بودند معذور خواهند بود تمام شد كلام ابن ابى الحديد و نقل اين كلام طويل الذّيل ابن ابى الحديد در اين مقام بتقريب ايماء او است بحقيّت خلافت خليفه بحقّ امير مؤمنان علىّ عليه السّلام در مواضع متعدّده در اثناء اين كلام و تصريح بر فسق و كفر غاصبين حقّ او در اخر كلام بتقريب تصريح كردن او كه هرگاه امير المؤمنين (علیه السلام)نسبة داد مخالفت نصّ را پس البتّه نصّ موجود باشد پس مخالفين او منكر نصّ و فسّاق و كفّار باشند و حال آن كه خود نقل كرده كه در اخر خطبه سابق امير المؤمنين (علیه السلام)گفتند و فيهم الوصيّة و الوراثة الآن اذ رجع الحقّ الى اهله و وصيّت نيست الّا نصّ رسول ( صلی علیه و آله و السلام)و مراد از حقّ در الأن اذ رجع الحقّ الى اهله كه البتّه خلافتست پس مراد او از وصيّت بخلافت باشد كه نصّ رسول ( صلی علیه و آله و السلام)است پس اسناد خلاف از حقّ و وصيّت بمخالفين نيست الّا اسناد مخالفة نصّ كه وصيّت است پس بنا بر تصريح و التزام ابن ابى الحديد بايد البتّه نصّ موجود و مخالفت قوم مخالفت نصّ باشد پس قوم البتّه فسّاق و كفّار باشند و در غير آن موضع نيز در بسيارى از مواضع از كلمات امير مؤمنان (علیه السلام)ظاهر مى‏شود كه اسناد مخالفت نصّ را بانها داده و شكايت بسبب انست نه بسبب ترك اولى پس بنا بر التزام و الزام ان منصف البتّه بايد انها فسّاق و كفّار باشند و اين قول چه بسيار

قبل فهرست بعد