قبل فهرست بعد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  15

اين قبضات سه قبضه ديگر علاوه طينت معصيت باشد كه قبضه ما تحت ثرى و ثرى و طمطام باشد قوله (-  تعالى- ) الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏ و در بعضى احاديث نيز طبقات ثلثه در

طبقات زمين وارد شده است و مراد از اخذ قبضات از سموات و ارضين مدخليّت آنها است در تماميّت مادّه و جبلّت شخص مطيع و عاصى و بجهة زيادتى مدخليّت اسمان در طينت طاعت و زمين در طينت معصيت لكن آسمانها بتقريب آثار وجود آنها كه خير و غالب است بر مهيّت آنها و زمينها بتقريب آثار مهيّات انها كه منبع نقائص و شرور غالب است بر وجود آنها قبضات آسمانى مخصوص شد بطاعت و قبضات زمينى مخصوص شد بمعصيت و مراد از كلمه در حديث شريف كلمه كن است قوله (-  تعالى- ) إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ و مراد از كلمه كن حرف و صوت نيست بلكه جوهريست قدسى كه از عالم ابداع و مشيّت است چنانچه در سابق در حديث گذشت كه خلق اللّه الاشياء بالمشيّة و خلق المشيّة بنفسها و مشيّت را دو دست باشد يمين كه يد رحمت است كه ولايت و محبّت علىّ ولىّ اللّه باشد كه عدد اسم شريف ايشان با عدد يمين مطابق است و شمال كه يد عدلست پس قبضات مأخوذه از سموات كه طينت طيّبه خيرات و طاعات است امساك شد بدست يمين رحمت و معنى امساك تقاضاى اسباب و موجبات مفضيه بسوى طاعت اين طينت و جبلّت باشد و قبضات مأخوذه ارضين كه طينت خبيثه و شرور و معاصى است امساك شد بدست شمال عدل و غضب و امساك عبارت از تقاضاى اسباب و موجبات مفضيه بسوى معصيت اين طينت و جبلّت باشد و مراد از طينت جبلّت و سرشت هر

شخص است نظر بغلبه مقتضيات آثار خير كه وجود است يا آثار شرّ كه مهيّت است زيرا كه جميع خيرات آثار وجود باشند كه خير است و جميع شرور آثار مهيّت و عدم باشند كه شرّ است و بسبب شقّ شدن طين بدو شقّ تكليف اوّل الست بربّكم و محمّد نبيّكم و علىّ وليّكم باشد كه در عالم علم و شهود اصلى جميع گفتند بلى و قبول كردند لكن بعضى بقلب و لسان كه آنها جبلّات طاعات باشند و سپرده شد بيد يمين رحمت كه اسباب طاعات و خيرات باشند و رأس و اصل آن محبّت و ولايت امير المؤمنين علىّ ولىّ است كه حبّ على حسنة لا يضرّ معها سيّئة و آنها نيز دو فرقه‏اند مقرّبين كه انبياء و اوصياء باشند كه مشاهده انوار جمال كردند بنور بصيرت و قبول كردند بقلب نورانى و اصحاب ستين كه اولياء و اتقياء باشند كه قبول كردند بمشاهده آيات آفاق و انفس و بعضى ديگر قبول كردند بزبان بدون قلب بلكه در دل منكر و مستهزء بودند كه آنها جبلّات معصيت باشند و سپرده شد بيد شمال نقمت كه اسباب معاصى و شرور باشند و رأس و اصل آن عداوت و بغض جناب ولاية مايست كه بغض علىّ سيّئة لا ينفع معها حسنة و اين گروه اصحاب شمال و كفّار و نصّاب و ارباب خلاف باشند و باين سبب جناب ولايت ماب قسيم جنّت و نار باشد بسبب حبّ و بغض كه سبب كلّى و اصلى از براى طاعت و جنّت و معصيت و آتش است و اين دو طينت مخلوط شد

در طشت و جبلّت و سرشت حضرت آدم و مراد از حبّ در فالق الحبّ طينت مؤمن است كه محبّ خدا و رسول خدا ( صلی علیه و آله و السلام)و ولىّ خدا باشند قوله (-  تعالى- ) يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و مراد از نوى طينت كفّار و مخالفين است كه دور از محبّت خدا و نبىّ و ولىّ باشند پس از اين حديث ظاهر شد كه مراد از حزنه و سهله و عذبه و سبخه ارض طينت طاعت و معصيت است و مراد از تربت طينت حضرت آدم است كه مجموع و مخلوط دو طينت است سنّها بالماء يعنى آميخت آن تربت را باب و مراد از آب عالم علم و عقل كلّ و معنى است كه از او تعبير شده در حديث و كان عرشه على الماء و مراد از آميزش تربت با آب وجود عقلى آن تربتست در عقل كلّ بوجود نفسىّ حتّى خلصت يعنى تا اين كه خالص و مجرّد از مادّه و مدّت و صورت شد آن تربت نظر بموجود بودن او بوجود عقلى و لاطها بالبلّة يعنى چسبانيد آن تربت را بنم و ترى و مراد از نم نفس كلّ كه نم و رشحه از عقل كلّ است و مراد از چسباندن موجود شدن آن تربت است در نفس كلّ بوجود نفسى حتّى لزبت يعنى تا اين كه آن تربت چسبندگى بهم رساند يعنى در معنى و صورت خود زيرا كه عالم نفس كلّ عالم مجرّد از مادّه و مدّتست بدون تجرّد از صورت پس چسبيد معنى بصورت فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول يعنى پس خلق كرد از آن تربت بعد از آن دو نحو از وجود صورت صاحب اطراف و جوانب و پيوستگى‏ها و اعضاء و گسستگى‏ها يعنى آن تربت مصوّر بصورت متّصفه باين اوصاف شد يعنى موجود شد در عالم طبع با لوازم وجود طبعى عنصرى كه سر و دست و پاى ذات مفاصل و لحم و شحم و رباط و عصب و عروق ذات مواصل باشد كه مظاهر آثار صورت حيوانيّه باشند و كانّه فرمود ذات صورت حيوانيّه اجمدها حتّى استمسكت يعنى خشك گردانيد او را تا اين كه استمساك يافت يعنى صاحب صورت جمادى و معدنى شد كه بتقريب پيوست حفظ تركيب آن كند در مدّتى معتدّ به و اصلدها حتّى صلصلت يعنى صلب املس پاك از خاك گردانيد او را تا اين كه گنده و متعفّن شد مثل گنده شدن تخم در زمين و آب لجن گنده يعنى مستعدّ از براى نبات و صاحب صورت نباتيّه شد و ترتيب ذكرى منافى با ترتيب طبيعى نيست يعنى صورتى شد جامع و صاحب اين اوصاف كه صفت حيوانيّه و معدنيّه و نباتيّه باشد لوقت معدود و اجل معلوم يعنى تا رسيدن وقت و زمان شمرده شده و اجل و مدّت معلومه معيّنه از براى نفخ روح ثمّ نفخ فيها من روحه يعنى پس دميد در ان صورت از روح خود يعنى ايجاد كرد در آن يك فرد از نفس مجرّد انسانى را و كلمه ثمّ از براى تراخى در زمان نيست بلكه در اين مقام از براى تفاوت در رتبه يا در بيانست و گويا مى‏فرمايد كه ايجاد كرد خداى (-  تعالى- ) شخص

معدن و نبات و حيوان و انسان بوده را امّا بيان روح و نفخ پس مرويست از امام ناطق بحقّ جعفر صادق (علیه السلام)كه سؤال شد از او از قول خداى (-  تعالى- ) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ كه چگونه بوده است اين نفخ پس حضرت فرمودند بتحقيق كه روح متحرّكست مثل ريح يعنى باد و ناميده نشد روح مگر اين كه اسم او مشتقّ و اخذ شده از اسم ريح و بيرون آورده نشد او را مگر بر نهج‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  16

لفظ ريح از جهت اين كه ارواح مجانس مر ريح باشند و اضافه نشد بسوى ذات او مگر از براى اين كه او را برگزيد بر ساير ارواح مثل اين كه گفت بيتى از بيوت را بيتى و پيغمبرى از پيغمبران را خليلى و امثال اينها و هر مخلوقى محدث است مربوب است مدبّر است اين است تمام حديث بدانكه ارواح بر دو طايفه‏اند امّا طايفه اولى ارواحى باشند كه متعلّق بملأ اعلى باشند و تجاوز نكنند از آنجا اصلا و در وسع جبلّت ايشان نيست اطوار وجود و در طبع فطرت آنها نيست مگر يا قيام يا ركوع يا سجود قوله (-  تعالى- ) وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ پس اگر مقدّم بشود يكى از آنها محترق شود بنور شهود و اگر مؤخّر گردد واقع شود در هاويه عصيان معبود و اين طايفه را اصناف غير متناهيه باشد و ما يعلم جنود ربّك الّا هو و امّا طايفه دوّم ارواحى باشند كه در جبلّت آنها است تطوّر باطوار وجود متنازلا و تحوّل از انوار شهود مترقّيا از طورى بطورى ديگر اعلا از اوّل تا اين كه متّصل شود بانوار علّيّين و منخرط گردد در سلك قدّوسين در درجه عليا و اين روح سزاوار است باصطفاء و لائق است بارتضاء و شايسته بمبدئيّة اولى از جهت تحصيل علم بجميع انوار مستكنه در يك يك از اطوار و احاطه بقاطبه اسرار منطويه در اثار و اين روح شريف نيست الّا نفس كليّه ناطقه الهيّه از جهة بودن او مظهر انوار جماليّه و جلاليّه و بتقريب بودن جبلّت از سير عوالم نزوليّه و ترقّى بسوى مدارج صعوديّه پس باين سبب معلّم اسماء و محيط بارض و سماء و مستحقّ اضافه بذات جلّ و علا خواهد بود و بعد از تمهيد اين بيان بيان حديث شريف كه ترجمه كلام امير المؤمنين عليه الصّلوة و السّلام است اينست كه چون نفخ در لغت دميدن و نحوى از حركت است و حركت در جسمانيّاتست باين جهة سؤال شد از كيفيّت نفخ روح خدا در ادم (علیه السلام)و حضرت در جواب فرمودند كه روح دميده شده در ادم متحرّكست مثل باد و مراد از حركت تنزّل و صعود و تغيّر و حدوث است يعنى ذاتى است متّصف بصفت تغيّر و حدوث و خفّت و حرارت مثل ريح كه متحرّك و حادث و خفيف و حارّ است و غرض رفع توهّم بودن روح است از سنخ واجب الوجود كه اين توهّم ناشى است از اضافه بذات مقدّس و وجه مشابهة روح با ريح امّا در تغيّر و حدوث پس ظاهر است و امّا در خفّت بتقريب مجرّد بودن روح امّا در حرارت بتقريب ناشى شدن از او حرارت غريزى در بدن و امّا بسبب اضافه بذات مقدّس بتقريب تشريف و توقير است چه اين روح اشرف و اقوى از ارواح بنى آدم و غير بنى آدم است بتقريب بودن او از عالم مشيّت و اختصاص او بخاتم رسالت امّا حقيقت و ذات روح چون از عالم امر است قوله (-  تعالى- ) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ و تصوّر كنه آن متعسّر بلكه متعذّر است و معرفة بان حاصل نمى‏شود الّا بمعرّفات بوجه و بعلامات و اثار چنانچه گفته شود كه از عالم امر است چنانچه در آيه شريفه گفته شده يا اين كه گفته شود كه مثل ريح متحرّك و متغيّر است و محدث و مخلوق و مربوب و مدبّر است چنانچه در حديث شريف بيان شده و از ظاهر ايه من روحى مستفاد مى‏شود كه روح منفوخ در ادم غير روح مضاف است بتقريب كلمه من كه بى شبهه تبعيضى نيست زيرا كه روح مجرّد متجزّى نمى‏شود بلكه نشوى و ابتدائى است پس بايد منفوخ در آدم كه روح شريف ايشان باشد ناشى شده باشد از روح مضاف و آن روح روح اعظم و روح مضاف بذات شريف حضرت ختمى ( صلی علیه و آله و السلام)است كه فرمودند اوّل ما خلق اللّه روحى كه واسطه فيض جميع مخلوقاتست و از اينجا فهم كن مرتبه مضاف اليه را و مفسّرين در توجيه نفخ روح بناء را بر استعاره گذارده‏اند كه چنانچه نفخ حسّى دميدنست از براى اشتعال هيمه و ذغال ايجاد اين روح نيز باعث است بر اشتعال بدن بحرارت غريزى و الّا نفخ حقيقى بر خداى (-  تعالى- ) محالست و مى‏توان بالاتر از

اين نيز سخنى گفت كه اقرب بحقيقت بلكه حقيقى باشد چه روح آدم رشح و ظلّ و ضوئيست از نور روح اعظم محمّدى ( صلی علیه و آله و السلام)و نفخ روح ضوء در بدن آدم از نور شمس روح اعظم مثل نفخ روح ضوء است در بقاع روى زمين از نور شمس كه از نور شمس چيزى منفصل نشده روشن كرده است جميع امكنه روى زمين را بمجرّد دميدن از افق فافهم فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها يعنى بر پا راست ايستاد آن صورت بعد از نفخ روح در حالتى كه حاصل شده بود انسان صاحب ذهن و قوّه ادراك در باطنى كه جولان مى‏داد آنقوّه را يعنى واهمه و حسّ مشترك و صيغه مضارع حكايت حال ماضيه است و فكر يتصرّف بها يعنى و صاحب قوّه مفكّره كه تصرّف در مدركات ميكرد بسبب او يعنى قوّه متصرّفه و جوارح يختدمها و ادوات يقلّبها يعنى صاحب جوارح و اعضاء ظاهريّه كه خدمت‏كار گرفت آنها را و صاحب الات باطنه كه بگرداند آنها را در آن كارى كه اينها آلت ان كارند و معرفة يفرق بها بين الحقّ و الباطل و الاذواق و المشام و الالوان و الاجناس يعنى و صاحب قوّه معرفت و شناسائى كه تميز كند بسبب او ميانه حقّ و باطل در معقولات و چشيدنيها و بوئيدنيها و ديدنيهاى بچشم جنسها از كيف و كم و وضع و متى و اين و امثال اينها از هر مقوله از مقولات كه باشد در محسوسات اگر چه انقوّه بعضى را بالت ادراك كند و بعضى ديگر را بى آلت مثل حقّ و باطل را و قول و الاجناس تعميم است بعد از تخصيص و مراد از آنقوّه مميّزه قوه عاقله است معجونا بطينة الالوان المختلفة يعنى در حالتى كه خميريست سرشته بطينة بسرشت انواع مختلفه از مؤمن و كافر و منافق و مستضعف و امثال اينها و الاشباه المؤتلفة يعنى و بطينت معانى و صفات متشابهه متماثله مؤتلفه كه در يك شخص جمع مى‏توانند شد مثل ملكات نفسانيّه از سخاوت و شجاعت و عفّت و مثل بخل و جبن و امثال اينها و الاضداد المتعادية يعنى بطينت حالات متضادّه كه باهم در يك شخص جمع نمى‏شوند مثل خواب و بيدارى و سيرى و گرسنگى و حركت و سكون و نشستن و ايستادن و امثال اينها و الاخلاط المتبائنة من الحرّ و البرد و البلّه و الجمود يعنى و سرشته است باخلاط متباينه با هم از صفراء و سودا و بلغم و دم و المسائة و السّرور يعنى غم و شادى يعنى حالاتيكه بواعث و دواعى خارجيّه دارند و استادى اللّه سبحانه الملائكة وديعته لديهم و عهد وصيّته اليهم فى الإذعان بالسّجود له و الخنوع و الخشوع لتكرمته يعنى خداى (-  تعالى- ) طلب ادا كرد از ملائكه امانت خود را كه در نزد ايشان گذارده بود و اداء وصيّت خود را بسوى ايشان كه محكم و استوار كرده بود در اذعان و اعتراف بسجود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  17

از براى ادم (علیه السلام)و بتواضع و فروتنى از جهة گرامى داشتن و تعظيم او و بيان اين امانت و وصيّت آنستكه در حديث است كه خداى (-  تعالى- ) خلق كرد اوّل خلق از روحانيين از يمين عرش از نور خود عقل را و نيز در حديث است كه اوّل ما خلق اللّه نورى و در حديث ديگر اوّل ما خلق اللّه روحى پس معلوم شد كه اوّل مخلوق كه عقل اوّلست نور و روح محمّديست ( صلی علیه و آله و السلام)و حضرت ختمى ماب ( صلی علیه و آله و السلام)صاحب عقل اوّلست پس عاقل مطلق باشد و معنى بودن عقل اوّل نور و روح شريف او آنستكه طينت و سرشت او كه از اعلى عليّين است از سنخ عقل اوّلست و بعد از تحصيل كمالات و ترقيّات بمرتبه عقل اوّل رسيده است و بغير از او احدى را اين منزلت و مرتبت نبوده و در همان حديث است كه خلق كرد خداى (-  تعالى- ) در خلف و پشت سر عقل اوّل از ظلمت و از آب تلخ جهل را و بيان آن اينست كه خداى (-  تعالى- ) هيچ مخلوقى را فرد و قائم بذات خلق نكرده است بلكه جميع مخلوقات زوج باشند الممكن زوج تركيبى چنانچه در حديث است كه انّ اللّه (-  تعالى- ) لم يخلق شيئا فردا و قائما بذاته ليدلّ عليه و قال (-  تعالى- ) وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ و سرّ آن اينست كه ذات واجب (-  تعالى- ) وجود صرف بحت بسيط است به بيان و برهان و نقل و عقل و وجودات مفاضه از او ناقص و محدود و مركّبند زيرا كه چون فيّاض على الاطلاق بمحض جود و كرم و فيض و فضل خود كه افاضه كرد وجودى را در ان وجود و جهت حاصل خواهد شد جهتى بسبب انفعال و جهتى بسبب فعل فاعل و امّا از جهة انفعال كه از ذات آن وجود مفاض است حاصل شد مهيّت و امّا از جهت فعل كه از جانب فاعلست حاصل شد وجود مثل اين كه گوئيم اوجده فان وجد مثل كسّر فانكسر لكن در انكسر ذاتى هست كه قبول كسر ميكند و منفعلست امّا در ايجاد وجود اوّل بغير از فاعل چيزى نيست كه قبول وجود كند پس وجود مجعول بجعل بسيط فى حدّ ذاته نظر باين كه نبوده از فاعل حاصل شده است منفعلست و نظر باين كه از فاعل حاصل شده است فعل فاعلست پس اثر اوجده وجود است و خاصيّت فان وجد مهيّت و ان مخلوق اوّل مركّب شد از وجود و مهيّت امّا بنحوى كه وجود بحياله موجودى باشد و مهيّت بحيالها موجودى ديگر نيست بلكه اصل مجعول و موجود متحقّق در خارج وجود است كه فعل فاعلست و مهيّت مجعول بالتّبع و موجود بالمجاز و جهت حدّ و نقص و ظل اوست و موجب نعوت و صفات خاصّه باين وجود است كه اين وجود خاصّ بسبب اين نقص و حدّ از ساير وجودات ممتاز است پس وجود نور و ظهور و جهت فعليّت باشد و مهيّت ظلمت و خفاء و جهة عدم و قوّه و در شدّت ضعف و كمال و نقص وجود و مهيّت متعاكس باشند و هر قدر كه در مخلوق وجود شديد و كامل است مهيّت او

ضعيف و ناقص است و بالعكس پس باهم كمال تقابل و تعاند را داشته باشند و حال آن كه در يكجا جمعند و اين بسيار غريب است و اكمل و اشدّ و اقوى از همه وجودات وجود عقل اوّل كه عقل كلّ است كه ظرف اوّل وجودات مخلوقه است و بمرتبه‏ايست در كمال و شدّت كه گويا مهيّت ندارد امّا نيز بى‏مهيّت نيست و الّا واجب الوجود بودى و اشدّ و اقوى از همه مهيّات مهيّت هيولاى اولى است كه آخر حاشيه وجودات مخلوقه است و از شدّت نقص و قوّه بدرجه‏ايست كه گويا حظّى از وجود ندارد امّا بى‏وجود نيز نيست و الّا معدوم بودى و هر كمال و خير راجع بوجود است كه عين كمال و خير است و هر نقص و شرّ راجع بمهيّت است كه نفس قوّه و عدم است و منبع همه كمالات و خيرات وجود است و عقل و معدن همه نقايص و شرور مهيّت است و جهل و چون وجود عقل اوّل كه رأس همه وجودات و انوار است پس منبع جميع علوم و خيرات باشد و مهيّت هيولاى اولى چون رئيس همه عدمات و ظلماتست پس منبت جهل اوّل و تمام جهلها و شرور باشد و چون از وجود عقل اوّل كه اوّل وجود مخلوق و عين نور و علم است وجود ظلمت مهيّت و جهل بالتّبع و بالعرض حاصل شد پس صحيح است كه در خلف عقل اوّل از ظلمت و از آب تلخ خلق شد جهل و در وقتى كه خداى (-  تعالى- ) اراده خلق آدم (علیه السلام)كرد امر كرد بجبرئيل امين كه آن نور اوّل را كه نور و طينت محمّد مصطفى ( صلی علیه و آله و السلام)است بعد از تنزّلات و تطوّرات در اصلاب طاهره آباء علوى قرار دهد در صلب حضرت آدم ابو البشر (علیه السلام)و بجهة تكريم و تعظيم ان نور امر كرد ملائكه را بسجود از براى ادم قوله (-  تعالى- ) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ و اشاره باينست اداء عهد وصيّت بسجود و خضوع از براى اكرام آدم در حديث است كه علىّ بن الحسين عليهما السّلام گفتند كه خبر داد مرا پدرم از پدر خود رسول اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)كه گفت اى بندگان خدا بتحقيق آدم وقتى كه ديد نور درخشنده از صلب خود در زمانى كه خداى (-  تعالى- ) نقل كرده بود اشباح ما را از اعلى عرش بسوى پشت او ديد نور او ظاهر نبودند اشباح پس گفت اى پروردگار من چه چيزند اين انوار پس گفت خداى عزّ و جلّ نورها اشباحى‏اند كه نقل كرده‏ام آنها را از اشرف بقاع عرش بسوى پشت تو و از اين جهت امر كردم ملائكه را بسجود از براى تو بجهة آن كه تو ظرف شده از براى آن اشباح پس گفت آدم يا پروردگار كاش ظاهر مى‏ساختى آنها را از براى من پس گفت كه نظر كن اى ادم بسوى بالاى عرش پس نگاه كرد آدم پس واقع شد نور اشباح ما از پشت آدم بسوى بالاى عرش پس نقش بست در عرش صورتهاى نورهاى اشباح ما آنها كه در پشت آدم بود مثل نقش بستن صورت انسان در آئينه صافى پس ديد اشباح ما را پس گفت چه چيزند اين اشباح اى پروردگار گفت خداى (-  تعالى- ) اى آدم اين اشباح افضل خلايق و مخلوقات من باشند اينست محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)و منم حميد محمود در كار خودم مشتقّ ساختم از براى او اسمى از اسم خودم و اينست على (علیه السلام)و منم العلىّ العظيم مشتقّ ساختم از براى او اسمى از اسمم و اينست فاطمه (علیه السلام)و منم فاطر سموات و ارض فاطم دشمنانم از رحمتم در روز فصل قضاء من و فاطم اولياء من از چيزهائى كه عار و عيب ايشان بود پس مشتقّ ساختم از براى او اسمى از اسمم و اينست حسن (علیه السلام)و اينست حسين (علیه السلام)و منم محسن مجمل مشتقّ ساختم اسم اين دو نفر را از اسم خودم اين جماعت برگزيدهاى مخلوقات من باشند و بزرگان خلايق من باشند بسبب ايشان مؤاخذه مى‏كنم و بسبب ايشان عقاب ميكنم و بسبب ايشان ثواب مى‏دهم پس متوسّل شو بايشان بسوى من اى ادم هر وقت كه رو بدهد بتو امر عظيمى پس بگردان ايشان را بسوى من شفيعان خود پس بتحقيق كه من قسم ياد كرده‏ام بر نفسم قسم حقّ اين كه خائب نسازم بسبب ايشان آرزوى را و ردّ نكنم بسبب ايشان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  18

سائلى را پس از اين جهة وقتى كه لغزيد از خطيئه ادم (علیه السلام)خواند خداى (-  تعالى- ) را بايشان پس خدا قبول كرد توبه آدم را و بخشيد او را فقال (-  تعالى- ) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا و قَبيلهُ يعنى پس گفت خداى (-  تعالى- ) سجده كنيد اى ملائكه از براى ادم پس همه ملائكه سجده كردند الّا ابليس و جنود

او بدانكه ملائكه جميعا جنود عقل اوّل باشند و شياطين كلّا جنود جهل اوّل باشند و چون مرتبه عقل اوّل در اعلا علّيّين وجود و رتبه جهل اوّل در اسفل السّافلين مهيّت بود ميان عقل اوّل و جهل اوّل تعاند و تنافر ذاتى متحقّق شد و چون امر بسجود از براى آدم بتقريب اكرام و تعظيم نور عقل اوّل بود كه در صلب او قرار داده شده بود و از جهة بغض و حسد ذاتى ابليس كه مظهر جهل اوّل و رئيس شياطين بود استكبار ورزيده سجود نكرد و بغير از او جميع ملائكه سجود كردند و از جمله ساجدين بودند حمله عرش كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل باشند و تمام ملائكه سموات و ارضين مامور بسجود بودند و سجود هم كردند الّا ملائكه فوق حجب كه ملائكه سرادق جمال و سكّان مقام او ادنى باشند كه انها مأمور بسجود نبودند زيرا كه آنها از انوار عقل و روح نبىّ و ولىّ ختمى عليهما الصّلوة و السّلام باشند و تعظيم و تكريم شي‏ء مر نفس خود را معقول نيست امّا ابليس از جنس ملائكه نيست زيرا كه ملائكه از عالم ارواح و مجرّدات و شديد الوجود و جنود عقل باشند و ابالسه از عالم طبع و مادّيّات و شديدة المهيّة باشند و چنانچه روح اعظم از عالم امر است قوله (-  تعالى- ) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ ابليس اعظم مقابل او از عالم طبع مؤسّس اثار مهيّت است چنانچه روح مؤيّد آثار وجود است و لكن داخل مامورين بسجود از براى ادم بود اگر چه از جنس ملائكه نبود امّا والى و حاكم بود بر ملائكه كه ساكن در زمين بودند بعد از جان بن جان چنانچه در حديث است كه ابليس در ميان ملائكه بود در آسمان و عبادت خداى (-  تعالى- ) ميكرد و ملائكه گمان مى‏كردند كه او از انها است و حال آنكه از آنها نبود بتقريب اين كه خداى (-  تعالى- ) خلق كرد نوع مخلوقى را قبل از آدم و ابليس حاكم بود در ميان آنها پس فساد كردند در زمين و سركشى كردند و خون ناحقّ ريختند پس مبعوث كرد خداى (-  تعالى- ) بر ايشان ملائكه را پس كشتند ايشان را و اسير كردند ابليس را و بردند با خود باسمان و بود با ملائكه و عبادت خداى (-  تعالى- ) ميكرد تا اين كه خداى (-  تعالى- ) خلق كرد آدم را پس وقتى كه خداى (-  تعالى- ) امر كرد ملائكه را بسجود آدم و ظاهر شد حسد او مر ادم را و استكبار او دانستند ملائكه كه ابليس از آنها نبوده و حضرت فرمودند كه ابليس داخل در امر بسجود ادم شد از جهة اين كه از جمله ملائكه بود بسبب والى و حاكم بودن و حال آنكه نبود از جنس ايشان انتهى و ابليس كه داخل مأمورين بود استكبار ورزيد و سجود نكرد و تمام جنود و اعوان او نيز متابعت او كردند در سجود نكردن امّا عبادت او تلبيس و بصورت عبادت بود و بقصد بندگى نبود بلكه باين قصد بود كه شايد باين وسيله بار ديگر والى و حاكم بشود و مراد باسمان بردن او شايد جا دادن او باشد در كره نار كه در قرب

اسمان واقعى است و اسمان و بالا است نسبت بساير عناصر و با ملائكه عبادت كردن عبارت از اينست كه او هم در كره نار مشغول بعبادت بود چنانكه ملائكه اسمان مشغول بودند و ملائكه اسمان مطّلع بر عبادت او بودند و گمان مى‏كردند كه از حزب ملائكه است لكن بتقريب مصلحتى خدا او را در نار چند روزى جاى داده است تا وقت استكبار معلوم شد حال او بر ملائكه اعترتهم الحميّة و غلبت عليهم الشّقوة و تعزّروا بخلقة النّار و استوهنوا خلق الصّلصال يعنى برخورد آنها را عصبيّت ذاتى و غالب شد بر آنها شقاوت و بدبختى جبلّى زيرا كه بيانشد كه آنها از غلبه مهيّات مخلوقند و بتقريب تقابل و تعاند ذاتى با وجودات متعصّب بالذّاتند با اشخاصى كه اثار وجود در انها غلبه دارد و عزّت بر خودشان بستند به تقريب خلقت ابدان آنها از آتش و خار دانستند مخلوق از خاك نمناك كنده را قوله (-  تعالى- ) قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ قالَ فاعطاه اللّه النّظرة استحقاقا للسّخطة و استتماما للبليّة و انجازا للعدة قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ يعنى پس عطا كرد خداى (-  تعالى- ) بابليس مهلت را از جهة اين كه مستحقّ مر غضب شود و از جهة اين كه امتحان او تمام بشود و بسر برساند وعده او را پس گفت بتحقيق تو از از جمله مهلت دادهائى تا روز وقت معلوم كه قيامة باشد و امّا حكمت مهلت ابليس كه منبع شرور است پس از جهة آنست كه از متمّمات خيراتست از جهة اين كه طاعت در صورتى طاعتست كه قدرت بر معصيت و متمكّن از فعل او باشد بسبب بودن اسباب و الات معصيت و با بودن شوق نفس بسوى او پس هرگاه با قدرت بر فعل معصيت ترك بشود و طاعة بكند طاعت تمام خواهد بود و هرگاه قدرت بر معصيت نداشته باشد ترك كند و طاعت كند در حقيقت طاعت تامّه كامله نكرده است پس چون خيرات تماميّت نداشتند بدون وجود اسباب و دواعى معصيت لهذا حكمت كامله تقاضا كرد وجود شياطين را كه بالذّات راغب بمعاصى و داعى‏اند بسوى شرور پس در حقيقت سببى از اسباب طاعاتند اگر چه بالعرض باشد بلكه از وجود آنها طاعت و معصيت هر دو بسر حدّ كمال مى‏رسد و همچنين بر عكس ان وجود اسباب و دواعى طاعات بالعرض متمّم معاصى نيز باشند چنانچه بالذّات متمّم طاعاتند پس تلفيق از اسباب طاعت و معصيت نوع خاصّ از وجود را مربّى است كه بدون ان حاصل نشود و از وجود محض منع اين نحو وجود بخل و محالست ثمّ اسكن سبحانه ادم (علیه السلام)دارا ارغد فيها عيشه و امن فيها محلّته يعنى جاى داد خداى سبحانه و (-  تعالى- ) ادم (علیه السلام)را بسرائى كه خوش گردانيد در ان سرا عيش و گذران او را و امن گردانيد در انسرا منزل او را از همه محذورات امّا اين سرا بهشتى بود از بهشتهاى دنيا كه ادم در زمين در آن تولّد يافت در وصف آن بهشت خداى (-  تعالى- ) گفته است لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا و بهشت خلدى كه در قيامت وعده شده البتّه نيست زيرا كه بعد از دخول در ان بهشت خروج از آن ممكن نيست و آدم از اين بهشت خارج‏شد پس اين بهشت بهشت برزخ است كه مأواى ارواح مؤمنين است و در حديث است كه در سمت مغربست و آب فرات از آنجا ميايد و آفتاب بر ان بهشت طلوع و غروب‏                     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  19

ميكند لكن غير آفتاب شما و كسى كه در آنجا است آفتاب شما را نمى‏بيند و از آنجا كه بيرون ميايد آفتاب شما را مى‏بيند و حذّره ابليس و عداوته فاغترّه عدوّه نفاسة عليه بدار المقام و مرافقة الابرار يعنى خداى (-  تعالى- ) ترساند ادم (علیه السلام)را از دشمنى ابليس قوله (-  تعالى- ) فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏ پس فريب داد ادم را دشمن او از جهة ترغيب كردن ابليس بر ادم (علیه السلام)بسراء برپا داشته شده يعنى هميشه و بمرافقة نيكو كاران قال اللّه (-  تعالى- ) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‏ و امّا حقيقت فريب و وسوسه وانمود كردن خيريّت و نفع چيزيست بر كسى و حال آن كه در واقع نافع و خير نبوده باشد و ابليس بوساطة حيّه كه نيكوترين حيوانات بهشت بود فريب داد ادم (علیه السلام)را و حيّه اشاره بحياتست و چون ابليس از وراء حجاب بادم رساند كه در اكل شجره ممنوعه حيات ابديست و هر كه بخورد دائم در بهشت منعم خواهد بود و هرگز از براى او زوالى نيست و باين جهة ممنوع شده از اكل شجره و ادم بطمع حيات ابدى مرتكب اكل شجره شد پس بواسطه حيّه كه طبيعت حيات باشد فريب داد او را و ملك موكّل بحيات اسرافيلست و عالم او عالم ارواح است و باين جهة جميع ارواح جزئيّه راغب بحيات باشند و در طلب او باندك ترغيبى بدون تفكّر مى‏شتابند و باين جهة ادم فراموش كرد تحذير عداوت ابليس را و غافل شد و از وسوسه او فريب خورد فباع اليقين بشكّه و العزيمة بوهنه پس بسبب فريب ابليس فروخت و تبديل كرد يقين بمنفعت نخوردن شجره را بشكّ و تردّد خود در منفعت وهم تبديل كرد عزيمت و تصميم نخوردن را بر سستى و بى‏رغبتى خود در نخوردن و باين سبب اعتقاد كرد منفعت طرف ديگر را كه خوردن باشد و مصمّم شد بر آن و استبدل بالجذل وجلا و بالاعتزاز ندما يعنى بدل كرد بشادمانى ترس و خوف را يعنى خوف بعد از اكل را بجاى شادمانى و خرّمى كه داشت قبل از اكل گذاشت و همچنين پشيمانى و تاسّف را بجاى طلب عزّتى كه طمع داشت از گفته‏هاى ابليس گذاشت ثمّ بسط اللّه سبحانه له فى توبته و لقّاه كلمة رحمته يعنى بعد از آن كه خوف خداى (-  تعالى- ) و پشيمانى از كرده خود در او پيدا شد پس قرار داد بساطى از براى او در توبه او يعنى او را متمكّن در توبه ساخت چه توبه نيست الّا پشيمانى و ندم و از براى قبول توبه او بخاطرش اورد كلمه رحمت و بخشش را كه در اوّل خلقت اشباح و تمثال انرا ديده بود

در عرش و تحقيق كرده بود و خداى (-  تعالى- ) گفته بود كه اينها را شفيع كن در وقتى كه از براى تو داهيه روى دهد و انها خمسة النّجباء بودند و وعده المردّ الى جنّته در اين مقام حذف و ايصالى است يعنى بعد از آن كه بخاطر اورد كلمه رحمت را و انها را شفيع خود ساخت قبول كرد خداى (-  تعالى- ) توبه او را و وعده داد باو ردّ كردن بسوى جنّت او را يعنى جنّتى كه مماثل او باشد اگر چه بسيار بهتر از ان باشد يا جنّتى را كه بعد از توبه مالك و مستحقّ شد و الّا ردّ بجنّت اوّل كه در او بود البتّه نشد فاهبطه الى دار البليّة و تناسل الذّرّيّة يعنى پس بعد از آن كه وعده ردّ بهشت داد گردانيد و قرار داد هبوط از بهشت او را هبوط بسوى دار بليّه و امتحان يعنى دائم مبتلى و ممتحن باشد تا انجاز وعد را مستحق شود و همچنين گردانيد هبوط بسوى تناسل ذريّه و احفاد و اولاد او تا اين كه منشأ نسل انبياء و اوصياء و اولياء و اتقياء گردد يعنى بعد از آن كه هبوط او هبوط حرمان بود هبوط رحمة و غفران شد و الّا اصل هبوط پيش از توبه و عفو و وعد بود و اصطفى من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرّسالة امانتهم باز در اين مقام حذف و ايصالست يعنى بعد از آن كه ادم در دار بليّه سكنى كرد و تناسل و توالد كرد و اولاد و احفاد متكثّره بهمرسانيد و از دار بليّه بجنّت موعود رقت برگزيد از اولاد ادم (علیه السلام)پيغمبر انرا كه گرفت عهد و پيمان انها را بر وحى و امانت انها را بر تبليغ رسالت يعنى بسبب قوّت قوّه علميّه و عمليّه آنها را موثوق و مؤتمن گردانيد از براى تحمّل وحى و تبليغ رسالت يعنى آنها را محلّ وثوق وحى و امانت تبليغ ساخت بتقريب كمال قوّه علميّه و عمليّه كه در انها خلق كرد لمّا بدّل اكثر خلقه عهد اللّه اليهم يعنى در زمانى كه بيشترين خلق خداى (-  تعالى- ) تبديل كردند عهد خدا را بسوى ايشان كه در عالم ذرّ گرفته شده بود و خطاب شده بايشان در اصلاب اباء علوى در عالم نفس كلّ و دعوت كرده آنها را بسوى اقرار بربوبيّة و بنبوّت از براى هر نبىّ و ولايت هر وصىّ و اوّل انها اقرار بنبوّت خاتم النّبيّين و ولايت خاتم الوصيّين و اولادش بود و تمامى اقرار كردند و گفتند بلى و شهدنا و بعد در دار دنيا غافل شدند از انعهد و تبديل پيمان كردند بعضى اقرار بربوبيّت را تبديل كردند و برخى بنبوّت را و جمعى ولايت را قال اللّه (-  تعالى- ) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ مرويست از ابا جعفر (علیه السلام)مى‏گفت كه خداى عزّ و جلّ زمانى كه بيرون آورد ذريّه ادم (علیه السلام)را از ظهر او تا اين كه بگيرد بر ايشان ميثاق و پيمان بربوبيّت از براى خود و بنبوّت از براى هر پيغمبرى پس اوّل كسى كه اخذ كرد از براى او بر ايشان ميثاق بنبوّت آن كس را محمّد بن عبد اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)بود پس گفت خداى عزّ و جلّ مر ادم را كه نگاه كن چه چيز مى‏بينى پس نگاه كرد ادم (علیه السلام)بسوى ذريّه خود و حال آن كه آنها ذر بودند يعنى مثل مورچه كوچك بودند كه پر كرده بودند آسمان را حديث طولى دارد نقل شد بقدر احتياج و مراد از بودن ذريّه در ظهر ادم وجود ذريّه ادم است در نفس كلّ كه از اباء علوى مخلوقاتست و در نفس كلّ جميع مخلوقات موجودند بصورت حاصله در نفس كلّ و موجودند در او و اطلاق ظهور بر او بتقريب مظهر بودن از براى طوائف ذريّه است پس نسبة بهر طايفه ظهر و مظهريست و اضافه بادم بتقريب عليّت او است نسبة باو زيرا كه هر علّت ظهر و ظهير معلولست امّا تخصيص بوجود نفسى بتقريب آنست كه خلايق در عقل موجودند من حيث المعنى نه بصورت و مصوّر بصورت بودن در نفس است و اوّل تصوير در عالم نفس كلّست امّا فهم آنها و جواب گفتن بتقريب آنست كه موجودات آن عالم كلّا صاحب ادراك و صاحب نطقند بزبان ملكوتى و ادراك و نطق و زبان هر عالمى موافق آن عالمست قوله (-  تعالى- ) تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ گواه صدقى است بر اين مطلب با بودن براهين قطعيّه عقليه و نقليّه و مراد از پهن بودن آنست كه هر يك هر يك از ذريّه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  20

مصوّر بودند بصورت علميّه عليحدّه مثل اين كه كسى تصوّر كند ولد خود را و ولد ولد را و همچنين تا هزار ولد و هر قدر كه مقدورش باشد لكن در خيال ماها وجوديست كه منشأ اثار خارجى نيست و وجود در آن عالم بتقريب شدّت نورانيّه با وجود بودن در نفس اشدّ از وجود خارجى اين عالمست امّا بودن ذريّه ذرّ مورچه بتقريب آنست كه نفس اگر چه مجرّد است از مادّه فى نفسها امّا بوجهى مقارن مادّه است مثل عقول نيست كه بالمرّه مفارق باشد و باين جهت است كه موجودات در او صاحب صورتند بدون موجودات در عقل و انقدر از مقارنت هرگاه مقدّر شود و مجسّم گردد بقدر جسم مورچه كوچك خواهد بود امّا اقرار در ان عالم پس باختيار صور انها است و انكار در اين عالم بتقريب شهوت مادّه انها و اكتفاء بهمين قدر از بيان در اين ميان لائق بيانست فجهلوا حقّه و اتّخذوا الانداد معه و اجتالهم الشّياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته يعنى بعد از آن كه تبديل كردند عهد خدا را پس جاهل شدند حقّ خدا را كه معرفت خداى (-  تعالى- ) باشد و گرفتند امثال را با او و شركا را با او و جولان و حركة دادند شياطين آنها را از معرفت خداى (-  تعالى- ) و نگذاشتند كه مقيم در معرفت باشند يا حيله‏ور ايشان گشتند شياطين از جهة تجاوز از معرفت خدا و بريدند ايشان را از عبادت خدا فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه يعنى در وقتى كه تبديل عهد كردند بسيارى از خلق و جاهل شدند و شريك گرفتند پس مبعوث ساخت خداى (-  تعالى- ) بفضل و كرم خود در ايشان رسولان خود را كه اماده و اراسته تبليغ رسالت بودند و پى در پى فرستاد بسوى ايشان پيغمبران خود را كه برگزيده و شايسته بودند تحمّل وحى الهى را ليستادّوهم ميثاق فطرته يعنى از براى اين كه طلب كند از ايشان اداء عهد خلقى و جبلّى انها را يعنى برانگيزد انها را بر اداء آن چيزى را كه بر او مفطورند كه اقرار بعبوديّت از براى خداى (-  تعالى- ) و برسالت انبياء (علیه السلام)باشد و يذكّروهم منسىّ نعمته يعنى بياد بياورد ايشان را نعمت فراموش كرده خداى را يعنى شكران نعمت را قوله (-  تعالى- ) يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ يعنى نعمتهاى حاصله از حيات و صحّت و اموال و بنين را كه فراموش كرده‏اند شكر انرا بتقريب غرور شهوات دنيويّه و ايفاء عهد بايمان و طاعت خداى (-  تعالى- ) را و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ يعنى احتجاج كنند بر ايشان بتبليغ رسالت پروردگار بوعد و وعيد ايشان و ينشروا لهم دفائن العقول يعنى و پهن و بيان كنند از براى آنها آن چيزهائى را كه مدفون و مركوز در عقولست از اقرار بعبوديّت و وحدانيّت و يروهم آيات القدرة يعنى و بنمايند بايشان و آگاه كنند ايشان را بعلامات قدرت كامله خدا تا يقين كنند بر انجاز و وعد و وعيد و هدايت يابند من سقف فوقهم مرفوع يعنى از ان آيات قدرت سقف و بام بلند بالاى سر ايشانست كه اسمان باشد و مهاد تحتهم موضوع يعنى و خوابگاهى است در تحت ايشانست يعنى زمين كه بسهولت در ان آرميده‏اند و معايش تحييهم يعنى اسباب معيشت و زندگانى ايشان كه احياء ايشان ميكند و زنده مى‏دارد ايشان را از ابر و باد و اب و عيون و انهار و امطار و كشت و زرع و اسفار بر و بحر و سفن و جمالات و دواب و انواع مأكولات و مطعومات و ملبوسات كه تعيّش و حيات بدون جمع امدن ان اسباب ممكن نيست الّا بقدرت كامله خداى (-  تعالى- ) و اين خود بديهى اوّل اگر چه منبّه بخواهد و اجال تفنيهم يعنى و مدّتهاى عمرى كه منقضى مى‏شود و بانقضاء آن ايشان را نيست در دنيا مى‏سازد تا مفتون بدنيا نشوند و اوصاب تهرمهم يعنى و مشقّتهائى كه پير مى‏كند ايشان را از امراض و بيمارى و فقر و درماندگى و امثال اينها و احداث تتابع عليهم يعنى وقايع و نوازلى كه پى در پى بر انها وارد مى‏شود از نقص در اموال و انفس بتقريب موت و فوت نفوس و اموال و لم يخل اللّه سبحانه خلقه من نبىّ مرسل او كتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة يعنى و هرگز خالى در نگذاشت خداى (-  تعالى- ) خلق خود را از پيغمبرى كه ارسال شده بود از جانب او و يا كتابى كه منزل بود از قبيل صحف و تورية و انجيل و قران يا حجة لازمه مر رسالت كه وصايت باشد زيرا كه رسول بى وصىّ نمى‏شود و يا راه جادّه عقل كه برپا است در هر كس رسل لا تقصر بهم قلّة عددهم يعنى رسلى كه كم نبود ايشان را قلّة عدد

انها يعنى وفاى بهدايت ايشان مى‏كردند با قلّت عدد چه هر يك اراسته بودند بانواع علم و حكمت و در اسباب هدايت خلق كوتاهى و كمى نداشتند و لا كثرة المكذّبين لهم يعنى و نه كثرت مكذّبين از براى ايشان يعنى بسيارى انها اصلا موجب كمى ارشاد و هدايت ايشان نمى‏گرديد بلكه رسل در هدايت و ارشاد خلق وافى و كافى و شافى بودند اگر چه مكذّبين ومنكرين بسيار بودند چه نور آفتاب به بسيارى هباء مبثوثه در هوا خفاء نخواهد يافت من سابق سمّى له من بعده يعنى از پيغمبر سابقى كه نام برده بود از براى او پيغمبرى كه بعد از او ميايد يعنى بوحى باو رسانده شده بود و او نيز بخلق مى‏رساند مثل قول عيسى (علیه السلام)يأتي من بعدى اسمه احمد و غابر عرّفه من قبله يعنى و پيغمبر باقى مانده لاحقى كه باو شناسانده شده بود پيغمبران گذشته پيشين يعنى رسل سابق مخبر بلاحق بودند و لاحق مصدّق سابق باخبار شرايع و اوضاع و حقّيت آنها على ذلك نسل القرون و مضت الدّهور يعنى بر همان نسق بسرعت رفت عصرهاى و گذشت زمانها و سلفت الاباء و خلفت الابناء يعنى رفتند پدران و جانشين شدند پسران الى ان بعث اللّه سبحانه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله لانجاز عدته و اتمام نبوّته يعنى تا اين كه مبعوث ساخت خداى (-  تعالى- ) محمّد ( صلی علیه و آله و السلام)را از براى ختم كردن وعدهاى خود و ختم كردن پيغمبرى خود از جهت اين كه اوست شاهد و بيّنه از براى شهادت همه انبياء در قيامت پس حتم و لازم مى‏گرداند ثواب و جزا را كه وعد و وعيد شده از براى عباد و چون تتميم مكارم اخلاق كرد پس بالاتر از او پيغمبرى ممكن نخواهد بود پس ختم شد باو پيغمبرى مأخوذا على النّبيّين ميثاقه يعنى در حالتى كه گرفته شده بود در عالم ذرّ عهد اقرار بنبوّت او را بر جميع انبياء چنانچه در حديث سابق گذشت كه در عالم ذرّ اوّل پيغمبرى را كه ميثاق گرفته شد باقرار بنبوّت او بر پيغمبران و غير ان‏ها محمّد بن عبد اللّه ( صلی علیه و آله و السلام)بود مشهورة سماته كريما ميلاده در حالتى كه مشهور بود علامات نبوّت او قبل از بعثت او

قبل فهرست بعد