قبل فهرست بعد

كه باشد پسنديده اينسان روال‏

نه اين كه تو غالب شوى در سخن 

كنى ديگران را به دام محن‏

كه هر كس پى علم و دانش بود

يقينا چنين حاصلى بدرود

كسى گر كه خواهد رساند شكست 

از اين ره مقامى بيارد به دست‏

بود همچو نابخردان در مسير

نباشد چنين شيوه‏اى دلپذير

327 اطاعت از امام على (ع)

به عبد الله اين گونه گفتا امام 

كه گفتى سخن‏ها به جهد تمام‏

ببايد مرا تو كنى رهبرى‏

تذكّر دهى شيوه برترى‏

من آنرا بسنجم به علم و خرد 

چو عقلم بدانگونه ره بسپرد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 750

نكردم اگر گفته‏هايت قبول 

نبايد كنى حرف من را نكول‏

ز من بايد آن دم اطاعت كنى‏

از آن ايده بايد حمايت كنى‏

328 گريه زن و مقررات راه رفتن

چو از جنگ صفّين على بازگشت 

به اشك زنان جمله دمساز گشت‏

به كوفه بدندى زايل شبام‏

بزرگى از آنان بدى (حرب) نام‏

مشرّف به نزد على شد همى 

كه گويد سخن با امامش دمى‏

بفرمودش اين گونه آن خوش خصال‏

زنان را موفق نبينم به حال‏

از اين ناله از چه نداريد باز 

همانان كه باشد در آن رمز و راز

بدى در ركاب على در مسير

على را نيامد چنين دلپذير

بفرمودش اين شيوه باشد بلا

براى من و تو ندارد بقا

بود بهر حاكم بلائى عظيم‏

بود بهر مؤمن چو خوارى و بيم‏

329 علت انحراف خوارج

چو از كشتگان خوارج عبور 

نمود آن شه و شد از آنان بدور

بفرمودشان واى بر حالتان‏

تأسف بر اين حال و احوالتان‏

بداد او شما را فريب و ضرر 

بزد بر شما و بيامد خطر

سؤالى شد از آن شه لافتا

سخن از كه باشد ايا مقتدا

بپاسخ بفرمودشان اين چنين 

سخن باشد از كه پليد و لعين‏

ز شيطان، ز نفسى كه گمره نمود

به بدبختى اين گونه ره برگشود

همانان شدندى بدام فريب 

ز كبر و غرور و ز حالى عجيب‏

بر آنان ره مفسدين باز كرد

به وعده همينان چو دمساز كرد

به نار و به آتش برد آدمى 

دگر فكر سالم نباشد دمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 751

330 گواهان اعمال

ز جرم و گناهى كه باشد نهان

بترسيد و باشد هراسى عيان‏

كه شاهد در اين باره خود قاضى است‏

بود خالق هر مكان و زمان‏

331 اطلاع از شهادت محمد بن ابى بكر

ز قتل محمد چو شد با خبر 

على مرد نيك اختر و خوش سير

به ياران بگفتا كه اندوه ما

ز مرگ همان مرد دور از خطا

بود همچو خوشحالى دشمنان 

فقط اين تفاوت بود بينمان‏

كه آنان ز كف داده‏اند دشمنى‏

بدى بهر آنان چو اهريمنى‏

ولى ما ز كف داده يارى عزيز

بدى مرد ميدان و مرد ستيز

332 حدود لطف خدا

بود اين ز الطاف پروردگار 

نمايان بود مهر آن كردگار

كه بخشد گناه تو تا شصت سال‏

چو توبه نمائى شوى استوار

333 پيروزى در سايه گناه

گنه گر موفق شود بر كسى            

شكست آيد او را به هر جا بسى‏

به دشمن چو از شر بيابى ظفر

تو مغلوبى ار آيدت بررسى‏

334 حقوق مالى

بود رزق و روزى ز بيچارگان 

فقيران بى‏چيز و درماندگان‏

به اموال و ثروت بر اغنيا

به فرمان آن خالق با سخا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 752

نبينى بدنيا فقيرى مگر 

كه دارد توانگر ز مالش به بر

از اينان بخواهد خداى كريم‏

به روز قيامت به قهرى عظيم‏

335 پرهيز از اشتباه

ز عذر ار تو خواهى شوى بى‏نياز 

به هر جا بمانى همى سرفراز

حقيقت بگو تا نگردى پريش‏

كه پيدا شود عاقبت رمز و راز

336 بازخواست از نعمت‏ها

شما را تعهّد بود اين چنين 

بدرگاه آن حىّ ذات مبين‏

كه از نعمت آن خداى رحيم‏

خداوند بخشنده و بس كريم‏

نبرده براه گنه بهر و سود 

به خشم آيد آن خالق ذى وجود

337 بهره‏بردارى از فرصت‏ها

چو شد ناتوان از اطاعت بدور 

شد اين گونه از راه كبر و غرور

خداوند عالم بداد اين نعم‏

به جمع خردمند و صاحب شعور

338 وظيفه مسئولان

رياستمداران دنيا و دهر 

نگهبان قانون آن خالق‏اند

339 پانزده نشانه از ايمان

بفرموده آن رهبر و مقتدا 

على مرد ميدان و مرد خدا

نشان‏ها ز مؤمن بود بيگمان‏

بدينگونه باشد به دور زمان‏

به صورت بود شاد و در دل غمين

به وقت حوادث شود او وزين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 753

بود روح وى هم به فرمان او 

شود گر به طغيان همى روبرو

به قهر آيد و با، ريا دشمن است‏

به خوئى بدينگونه اهريمن است‏

غم وى دراز است و همت بلند

ز پر حرفى هرگز نبيند گزند

فراوان بود كار وى در سپاس‏

بجا آورد دمبدم بى‏قياس‏

به ايام و دوران بود او صبور 

ز فكرت نباشد به يكدم به دور

بى‏حاجت خود نگويد كلام‏

خوش اخلاق و خوشرو و نيكو مرام‏

بود گر چه از بنده هم خوارتر

بود روح وى سخت همچون حجر

340 مهمترين ثروت دنيا

چو خواهى بدست آيدت آرمان 

نشانى ز فقرت نگردد عيان‏

به آنچه كه در دست مردم بود

نيايد ترا اعتنا در گمان‏

341 وفاى به عهد

مده وعده چون كه بيفتى به بند 

بود وعده دادن بجانت گزند

342 آرزوهاى دراز

به چشم بصيرت اگر بنده‏اى

 سرانجام خود را ببيند همى‏

شود دشمن آرزوهاى خويش‏

نگردد گرفتار رنج و غمى‏

343 سرانجام ثروت

دو انباز باشد به مال همه 

يكى وارث و آن يكى حادثه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 754

344 چه حرفى مؤثر است.

كسى كو نباشد براه عمل 

ندارد اطاعت ز عزّو و جل‏

چو دعوت كند ديگران را به خير

بخواهد چنين شيوه‏اى را، ز غير

بود چون شكارچى كه دارد كمال 

ولى زه نباشد نمايان بر آن‏

345 علم و علم

بدان علم انسان دو قسمت بود 

به دانش بدينگونه رتبت بود

يكى در نهاد است و آن ديگرى‏

شنيده شود باشدش برترى‏

كه آماده باشد نهاد بشر 

از اين رو شود علم وى معتبر

346 دقت در حوادث

بود فكر سالم ز تأمين مال 

چو باشد رسد آدمى بر كمال‏

چو ثروت نباشد كسى را به دهر

نماند ورا جمله فكر و خيال‏

347 زينت و آبرو

به عالم بود زينت هر ندار 

ره پاكى و دورى از هر شرار

بود زينت مال و ثروت به دهر

سپاسى به درگاه پروردگار

348 روز پيروزى مظلوم

ز بهر ستمگر گه داورى 

بود وقت و اوقات مشكل‏ترى‏

ز روزى كه بنموده آنسان ستم‏

چو با چشم دل اين سخن بنگرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 755

349 وظيفه خدا

كلامى چو آمد همى بر زبان 

به صفحه نوشته شده بيگمان‏

هويدا شده راز پنهان همى‏

نگردد كسى فارغ از خود دمى‏

همه فكر كردار و اعمال خويش 

همه مضطرب جملگى دلپريش‏

مگر آنكه دادش مقامى خدا

ز عصمت نباشد در آنجا جدا

بود فكر سائل كه آرد عذاب 

به زحمت بود آنكه گويد جواب‏

بود آنكه انديشه‏اش پر ز بار

ز شادى ز خشم او شود دلفكار

رها سازد انديشه‏هاى درست 

شود فكر و انديشه‏اش باز سست‏

خردمند و دانا به رنج و الم‏

بيفتد چو باشد ره وى ستم‏

شود با كلامى همى منقلب 

شود همچنان آدمى مضطرب‏

 

350 خسارت دو جهان

بترسيد ايا مردمان از خدا 

ز جرم و گنه گشته هر دم جدا

بسا آرزوها كه نامد بدست‏

در اين ره بيامد فراوان شكست‏

بسا خانه‏هائى كه آباد شد 

دل صاحبانش همى شاد شد

و ليكن سكونت نيامد به پيش‏

شدندى ز اندوه آن دلپريش‏

چه مال و منالى كه آيد پديد 

چه راه حلال و چه راه پليد

نهند اين همه مال و خود مى‏روند

از آنان دگر حاصلى ندروند

ز راه حلال و ز راه حرام

ز جرم و گنه با تلاش تمام‏

چنين آدمى در دم واپسين‏

كند اعتراف و شود دل‏غمين‏

به دنيا و عقبا بود در زيان 

خسارت بدينگونه گردد عيان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 756

351 فقر، نعمت بزرگ

توانا نبودن به امر خلاف            

نشانى بود خود ز بود عفاف‏

352 از چه كسى درخواست كنيم

چو جسمى بود سخت و محكم ترا 

همى آبرو، اين نباشد روا

كه با خواهشى سست و ريزان شود

ز تو اين سعادت گريزان شود

بدان تا چه كس باشدت در مسير

بود كار تو اين چنين دلپذير

353 ستايش و ستايش

تملّق بود، احترام زياد 

بدينسان دوروئى بيايد به ياد

ولى گر كه كمتر شود احترام‏

از آنچه كه باشد نمايان مقام‏

نشانى ز رفتار نادان بود 

حسادت ز كارش نمايان بود

354 لااباليان

هر آن كس كه بيند همى عيب خويش 

نگيرد ره عيب‏جوئى به پيش‏

به رزق خود هر كس كه قانع بود

نگردد غمين چون كه مالش رود

كسى كو به ظالم شود همنشين 

بدست همو كشته گردد يقين‏

نباشد چو آمادگى بهر كار

شكست از پى آن بود بى‏شمار

بدون تفكّر بيفتى بدام 

شوى غرق و آخر شوى تلخكام‏

به جاهاى بد هر كه پائى نهد

شود متهم وجهه از كف دهد

هر آن كس فراوان بگويد سخن 

شود از خطا دمبدم در محن‏

هر آن كس كه دارد فراوان خطا

ورا مى‏شود كم هميشه حيا

حيا گر شود كم شود اشتباه 

فراوان، نگردد جدا از گناه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 757

355 يازده اندرز

چو پرهيزگارى نباشد به كار

 بميرد دل شخص و نايد قرار

بميرد چو قلب كسى در جهان‏

به سوى جهنم رود بيگمان‏

كسى كو ببيند عيوب كسى 

كه دارد خود وى از آنها بسى‏

بود احمق آن كس بطور يقين‏

كه باشد به نابخردى بى‏قرين‏

قناعت بود ثروتى بيحساب 

بود كار قانع همى بر صواب‏

به مردن هر آن كس كه دارد نظر

به راه قناعت ببندد كمر

سخن گفتن ار جزء اعمال باد 

كسى را كه باشد چنين اعتقاد

ز گفتار نيكو بگويد سخن‏

نه حرفى كه دنبالش آيد محن‏

356 علامتهاى ستمگر

نشان ستمگر سه باشد به دهر 

بدينگونه باشد به هر سال و شهر

به بالاتر از خود نباشد مطيع‏

نباشد مطيع مقام رفيع‏

به پائين‏تر از خود كند برترى

بعزّد بر آنان چو شير نرى‏

ز ظالم حمايت كند دمبدم‏

بود خود هميشه به راه ستم‏

357 پايان سختى‏ها

چو بر حدّ اعلا رسد درد و رنج 

فزونتر بلا گر شود در سپنج‏

يقينا بيايد نشان از نجات‏

نجاتى كه ارزنده باشد چو گنج‏

358 حدود علاقه به زن و بچه

مكن صرف زن يا كه فرزند خويش 

ترا گر كه وقتى بيايد به پيش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 758

خدا را اگر بنده و ياورند 

به بحر ستايش چنان گوهرند

خدا بنده خود شناسد همى‏

رهايش نسازد به عالم دمى‏

و ليكن خدا را اگر دشمن‏اند 

به راه خدا همچو اهريمن‏اند

چرا وقت خود را كنى صرفشان‏

كز آنان بود دشمنى‏ها نشان‏

359 انتقاد و سرزنش

بود بدترين عيب انسان همين 

كه باشد به عيبى به عالم قرين‏

و ليكن بود در پى ديگران‏

به عيب‏جوئى گردد همى همنشين‏

360 تبريك تولّد

بگفتا سخن در حضور على

كه بودى به پيغمبر حق ولى‏

بگفتا پى تهنيت اين چنين‏

كه بودى پدر با ولادت قرين‏

مبارك ترا مقدم اين پسر            

كه باشد چو چابكسوارى به بر

بفرمودش اينسان امام همام‏

به قصد نصيحت به جهد تمام‏

مگو اين سخن بلكه بايد سپاس 

كنى از خدا خارج از هر قياس‏

بگوى‏اش مبارك بود اين نعيم‏

كه باشد ز الطاف حىّ كريم‏

بگو تا كه فرزند تو بر كمال 

رسد، همچو مردان نيكو خصال‏

شوى بهره‏مند از وجودش همى‏

نبينى به يك لحظه از وى غمى‏

361 خرج غير متعارف

على را بدى كارگزارى به بر 

على مرد بيگانه با شور و شرّ

بنائى مجلّل چو آغاز كرد

به خرج و مخارج رهى باز كرد

بفرمودش آن مرد با اقتدار 

ترا پول و ثروت بيامد به كار

كه باشد نشانى ز مال و منال‏

بناى تو با اين شكوه جلال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 759

362 ارتباط با خدا و بنده

سؤالى بدينگونه شد از على 

كه بودى به ختم رسل هم ولى‏

بماند كسى گر به مأواى خويش 

ببندد در و پيكر جاى خويش‏

بگو رزق او از كجا مى‏رسد

بده پاسخى گر بجا مى‏رسد

بفرمودشان اين چنين در جواب 

در آن دم بدينگونه كردش خطاب‏

بدانسان كه مرگش بيايد ز راه‏

بود بسته گر چه در جايگاه‏

363 سفر مرگ

پى تسليت آمد اينسان سخن 

ز سوى على رهبر مرد و زن‏

ز صبر و شكيبائى آمد كلام‏

ز سوى همان مرد نيكو مرام‏

چنين ره شما را مباد اولين 

نه پايان آن باشد و آخرين‏

مگر او نمى‏شد به قصد سفر

جدا از شما و نمى‏شد به در

كنون هم چنين باشد اندر خيال 

كه پيدا كند بار ديگر مجال‏

بيايد دگر باره اندر حضور

به سوى شما آيد از راه دور

و گر نه شما سوى آن مى‏رويد 

روانه به سوى همان ره شويد

364 فقر و ثروت

هراسان شويد از خدا در نعم 

چو هنگام كيفر بر ذو كرم‏

كسى كو بود نعمتش بى‏شمار

به سوى گنه‏كر شود رهسپار

ز خالق نباشد هراسى ورا 

از اين ره نهد پا به سوى خطا

كسى هم كه باشد ندار و فقير

نباشد زمان بهر او دلپذير

نداند اگر وضع خود امتحان 

به سوى تباهى رود بيگمان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 760

365 پيش‏گيرى از طمع

ايا اى اسيران آز و طمع 

كه باشد شما را بدينسان ولع‏

جدا كرده از خود روالى چنين‏

كه نبود چنين شيوه‏اى دلنشين‏

بلرزد تن آدمى زان صدا 

كه آيد ز دندان خشم و بلا

هوى و هوس را به بند آوريد

به رفتار و كردار خود بنگريد

ز كردار بد جمله دورى كنيد 

دل خود قرين سرورى كنيد

366 پيش‏گيرى از سوء ظن

سخن گر شنيدى از اين و از آن 

نبايد كه گردى به آن بد گمان‏

به تفسير آن گر ندارى يقين‏

مياور كلامى از آن بر زبان‏

367 راه بر آمدن حاجت

بعالم ترا گر بود حاجتى 

ترا داده ايزد چنين فرصتى‏

به پيغمبر اول درودى فرست‏

به جان پيمبر سرودى فرست‏

كه باشد خدا را مقامى چنان

دو حاجت چو خواهى به يكدم از آن‏

يكى را روا دارد و ديگرى‏

نسازد روا گيردش سرسرى‏

كه باشد درود و پيمبر مقام 

براى همان خاتم ذو كرام‏

368 راه حفظ آبرو

كسى كو بود صاحب اعتبار 

لجاجت ببايد گذارد كنار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 761

369 علامت احمق

ز نادان ببينى فراوان شتاب 

نشانى از او آيد اندر حساب‏

ولى چون كه آماده شد كار وى‏

به بيحالى افتد رود او به خواب‏

 

370 كنجكاوى و كنجكاوى

از آنچه نباشد مكن جستجو 

در اين باره هرگز مكن گفتگو

در آنچه كه باشد هم اكنون كه هست‏

به سرگرمى هر دم شوى روبرو

371 پند گرفتن ادب و نظم داشتن

بود همچو آئينه فكر بشر

درخشان بود همچنان در نظر

نصيحتگر از عبرت روزگار

ببايد بترسد همى بنده وار

ترا بس بود در جهان اين ادب 

نبيند كسى از تو رنج و تعب‏

كه مپسندى آنچه نباشد روا

ز بهر همه خود بيارى بجا

372 بيمه علم

بود با عمل دانش آدمى 

نبايد كه غفلت بيايد دمى‏

ز دانش بر آيد دمادم فغان‏

به عالم ز بهر عمل هر زمان‏

بماند اگر پاسخى بشنود 

و گر نه كند كوچ و ز انجا رود

373 مرض ثروت

بدان مال دنيا بود همچو خار 

ندارد ز بهر كسى اعتبار

بماندن كسى را در آن جاى نيست‏

براى كسى جا و مأواى نيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 762

بود سود رفتن از آن بيشتر 

كه مانى در آنجا بدان اى بشر

غذائى كه زنده بدارد ترا

ز مالش بود بهتر و دلربا

كه باشد توانگر به دنياى دون 

به مثل فقير ار چه دارد فزون‏

هر آن كس ز دنيا كند اجتناب‏

به آسايش آنجا بود بر صواب‏

كسى كو بود از پى زيورش 

چو كوران به شب باشد اندر برش‏

كسى كو ز دنيا شود در نشاط

به قلبش كند غم مهيّا بساط

بدانسان غم او را در آرد ز پاى

كه از غصه ديگر نماند بجاى‏

چو پا در هوا ماند او در جهان‏

بود سهل و آسان كه افتد ز جان‏

به امر خدا جانش از كف رود 

به گورى نهندش چو بيجان شود

گذشت زمان عبرت مؤمن است‏

به افراط و با پرخورى دشمن است‏

ز دنيا چو آيد كلام و سخن 

كه باشد بدنبال آنان فتن‏

به خشم و غضب بشنود آنكلام‏

همى بشنود او به قهر تمام‏

بگويند اگر او بود بى‏نياز

ز مال و ز مكنت بود سرفراز

پس از چندى آيد سخن اين چنين‏

كه گشته ز فقر و غمش دل‏غمين‏

چو ماند بدنيا به عيش و سرور 

ز شادى شود روز ديگر به دور

ز نابودى‏اش غصه آيد پديد

كلامى بدينگونه پايان رسيد

بدينسان بود حال نوع بشر 

به دنيا و باشد هر آنچه به بر

و ليكن ز يأس او ندارد نشان‏

كه باشد اميدش بر آن پر توان‏

374 پول و ثروت

خدا را بدينگونه باشد قرار 

خداوند با عزّ و با اقتدار

اطاعت ز خود را دهد او ثواب‏

بجز اين بود در نهايت عقاب‏

كه باشد رهائى ز چنگ غضب

مبادا كه آيد عذاب و تعب‏

كشاند همانان به سوى بهشت‏

نبيند دگر خوى هر بدسرشت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 763

375 غرور و پيروزى مساجد

زمانى بيايد كه از اين كتاب 

كتابى كه باشد از آن مستطاب‏

كتاب خداوند حىّ مبين‏

كه قرآن بود نام پاكش يقين‏

بجز خط نماند نشانى دگر 

ز اسلام نامى ببينى مگر

بناى مساجد همه پر جلال‏

ولى از هدايت بود بى‏كمال‏

بود مردمانش همه بدترين 

چه سازنده و ديگران در زمين‏

همه منحرف جملگى فتنه‏گر

گنه‏كار و خاطى همه بد گهر

هر آن كس كناره گرفته از آن 

دوباره بدانسو كنندش روان‏

هر آن كس كه مانده به سوى‏اش برند

به پندار خود فاضل و برترند

قسم خورده بر خود خداى كريم 

خداوند دانا خداى رحيم‏

كه فتنه بر آنان كنم استوار

عذابى كنم آن چنان برقرار

كه از آن به حسرت بماند صبور 

نمى‏باشد ار قدرت وى به دور

ز غفلت به درگاه يزدان پناه‏

ببرده كه نايد در اين ره گناه‏

376 حساب خدا

به منبر نمى‏شد همان مقتدا 

مگر اين كه گويد بترس از خدا

كه بيهوده نامد بدينسان كسى‏

پراكنده باشد به هر جا بسى‏

جهانى كه زيبا بود در نظر 

بدينگونه باشد به نزد بشر

نگردد به عقبا يقين جانشين‏

اگر چه نباشد همى دلنشين‏

هر آن كس به همت بدنيا رسيد 

ورا سود و بهره بيامد پديد

نباشد بمانند آن كس كه سود

ببرده بفرمان حىّ ودود

پى آخرت گر چه باشد قليل 

بود او گرامى به نزد خليل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 764

377 هشت امتياز مسلمان

بزرگى فراتر ز اسلام نيست 

فراتر ز تقوى دگر گام نيست‏

كمين‏گاه بهتر ز پرهيز كو

خوشا آنكه با آن شود روبرو

به انسان بود توبه همچون شفيع 

شفيعى بهين با مقامى رفيع‏

چو گنجى قناعت بود در جهان‏

نباشد چو آن نعمتى بى‏گمان‏

رضايت ز رزق خداى بزرگ 

بود ثروتى بى‏نهايت سترگ‏

كند ريشه‏كن فقر و بيچارگى‏

بپايان دهد راه درماندگى‏

قناعت بر آنچه كه آيد بدست 

در اين ره يقينا نباشد شكست‏

به آسايشى مى‏رسد دمبدم‏

به دل او ندارد نشانى ز غم‏

طمع چون كليدى بود بر عذاب

كه سختى بود در پى‏اش بيحساب‏

بود حرص و كبر و حسد بر بشر

كه او را كشاند به سوى خطر

دگر اين كه شر باشدش اين چنين 

كه با عيب بد مى‏شود همنشين‏

378 وظيفه عالم، نادان، ثروتمند و فقير

به جابر بفرمود اينسان على 

همان كه بدى بر پيمبر ولى‏

به دوش چهار قشر باشد جهان‏

نشانش به هر جا بيايد عيان‏

خردمند و عالم كه با علم خويش 

براه عمل پا گذارند پيش‏

دگر جاهلى كو ندارد حيا

ز آموزش آنچه باشد بجا

دگر آن غنى كو بباشد حسود 

به واجب حقوقى دهد ز آنچه بود

فقيرى كه عقباى خود را به دهر

ندارد عوض تا نيايد به قهر

خردمند و دارا و جاهل اگر 

نكردند عمل تا نيايد ثمر

فروشد فقير آخرت، عاقبت‏

قبل فهرست بعد