قبل فهرست بعد

جواب تو گويم به سعى تمام‏

مبادا فراموشى آيد ز راه 

ترا فكر و انديشه گردد تباه‏

كس ديگرى حافظ آن شود

ز حرف و سخن حاصلى بدرود

چرا چون سخن باشد همچون شكار 

رمنده بود مى‏رود از كنار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 734

يكى گم كند آن چه آيد بگوش 

كه او را نباشد چنان عقل و هوش‏

يكى هم بيابد سخن بيدرنگ‏

نگردد بر او عرصه تاريك و تنگ‏

273 رزق بشر

غم رزق فردا مخور اى بشر 

ز فردا ندارى تو هرگز خبر

بدنيا بود گر كه عمرت همى‏

گرفته خدا روزيت در نظر

274 راه اعتدال

تجاوز مكن جمله در حدّ خويش 

بدوستى كه گردى يقين دلپريش‏

مگو راز خود را دمادم به دوست‏

كه پنهان نمودن در اين ره نكوست‏

مبادا كه روزى شود دشمنت

شود فكر او فكر اهريمنت‏

دگر اين كه با دشمن خود بساز

بكن دشمنى تا به حد نياز

مبادا كه روزى شود يار تو

 بيفتد به او ناگهان كار تو

پشيمان نگردى از آن دشمنى‏

نباشد ترا خوى اهريمنى‏

275 دنيا طلب و علاقمند آخرت

دو دسته بود مردم اين جهان 

نشان‏اش به هر جا بيايد عيان‏

گروهى چنان رنج و زحمت برند

كه گوئى دگر غافل از آخرند

بر آنان بدينگونه باشد هراس 

هراسى كه نتوان نمودش قياس‏

كه وارث شود بعد از ايشان فقير

نگردد ورا زندگى دلپذير

ز فردا و عقباى خود غافل‏اند 

پى سود دنيا همى كامل‏اند

بود دسته ديگرى در عذاب‏

بمانده پى آخرت بر صواب‏

برد سود دنيا به حدّ نياز           

به دنيا و عقبا شود سرفراز

مقامى بيابد به نزد خدا

هر آنچه كه خواهد بگردد روا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 735

276 بودجه ثابت

زمانى كه بودى خليفه عمر

ز كعبه سخن آمد و سيم و زر

طلا و جواهر فراوان بدى‏

زيادى به هر جا نمايان بدى‏

بگفتندش ار مى‏فروختى طلا 

طلائى كه دارد فراوان بها

مجهّز چو مى‏كردى اين مسلمين‏

چنين شيوه مى‏شد ترا بهترين‏

طلا بهر كعبه نيازى مباد 

از اين ره ترا سرفرازى مباد

عمر شد مصمّم كه اينسان كند

بدينگونه كارى نمايان كند

ولى از على آمدش اين سؤال 

بدادش چنين پاسخ آن خوش خصال‏

به پيغمبر آمد چو قرآن فرود

همه مال دنيا چهار نوع بود

يكى مال وارث كه بر حسب آن 

ببردندى از آن چه پير و جوان‏

يكى هم غنائم بدى وقت جنگ‏

كه مى‏شد نصيب همان دست تنگ‏

يكى هم بدى خمس ثروت همى 

كه در مصرف خود بدش همدمى‏

دگر سهم بيچارگان و فقير

كه بودى بر آنان همى دلپذير

در اين باره امرى نباشد پديد 

خدا را نشايد كه نسيان رسيد

بدى كعبه هم بهر يزدان پاك‏

عيان و در اين ره مشو بيمناك‏

تو هم زيور كعبه را چون رسول 

بماندن در آنجا همى كن قبول‏

پس از اين بگفتا عمر اين كلام‏

بگفتن بدينگونه با احترام‏

به رسوائى آخر مرا كار بود 

اگر تو نبودى، پديدار بود

277 كيفر دزدى

دو سارق كه از مال خلق خدا 

ربوده فتاده به جرم و خطا

به نزد على برده آن دو غلام‏

كه گويد سخن آن امام همام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 736

يكيشان غلام همان مال بود 

كه آگه از آن حال و احوال بود

بفرمود على حدى بر آن مباد

كه رخدادى اين گونه باشد زياد

ولى آن غلام دگر را بريد 

همى دست و غم آمد او را پديد

278 آرزوى حكومت جهانى

بماند اگر پاى من استوار 

به لغزش نگردم در اين ره دچار

دگرگون كنم آنچه باشد كنون‏

حقايق كنم همچنان آشكار

279 بندگى خالص خدا

بدانيد ايا مردمان اين سخن 

كه باشد ز گفتار آن ذو المنن‏

به نيرنگ و حيله به مكر و فريب‏

نگردد كسى را فراوان نصيب‏

هر آنچه مقدّر بود مى‏دهد

بدينسان شما را ز غم وارهد

هر آن كس كه باشد همى ناتوان‏

رساند بر او روزيش بى‏امان‏

هر آن كس پذيرا بود اين كلام 

ورا گر كه باشد چنين اهتمام‏

به آسايش از ديگران برتر است‏

درخت وجودش از آن پر بر است‏

كسى كو ندارد بدينسان قبول 

كلام خدا را بدارد نكول‏

فزون گردد او را هميشه عذاب‏

كه باشد چنين شيوه‏اى ناصواب‏

بسا آنكه باشد به ناز و نعم 

در اين رو بيفتد بدام الم‏

ولى آنكه باشد به رنج و بلا

به آسايش افتد ز راه وفا

تشكر كن از خالق بى‏همال 

به حدى كه نايد ترا در خيال‏

پى دار دنيا مشو در تلاش‏

قناعت تو بنما به امر معاش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 737

280 آگاهى و عمل

به كارى چو آمد شما را يقين

به نادانى هرگز مسازش قرين‏

چو آگاهى آمد شما را به پيش‏

نموده عمل با همان فكر خويش‏

يقين تا كه آمد شما را پديد 

عمل كرده با سعى و جهد مزيد

281 طمع مرض خطرناك

طمع آدمى را برد سوى آب 

ولى چشمه گردد در آخر سراب‏

هر آن كس بود تشنه نوشد از آن‏

گلوگير او گردد افتد ز جان‏

هر آنچه بود ارج آن بيشتر

پى آن به زحمت ببندى كمر

چو فقدان آنرا ببينى به دهر

ز غصه شود كام تو پر ز زهر

كند آرزو ديده‏هاى تو كور 

بصيرت شود از تو يكباره دور

نصيب كسى مى‏شود بهر و سود

كه او را خيالى بدينسان نبود

282 پرهيز از رياكارى

بفرموده اينسان على با خدا 

همان مرد تقوى و آن مقتدا

به هر لحظه بر تو برم من پناه‏

مبادا كه افتم براه گناه‏

كه باشم به ظاهر پسنديده‏تر 

به باطن به نزد تو باشم به شرّ

به مردم كنم خودنمائى همى‏

به پيش تو باشم سيه رو دمى‏

از اين ره بيابم رهى بر قلوب 

به ظاهر به سبكى دل آرا و خوب‏

و ليكن ز خوشحالى تو به دور

بمانم به يك لحظه‏اى ذى حضور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 738

283 صبح سعادت

به پروردگارى كه باشد قدير 

شب تيره را آورد در مسير

كه صبح سعادت بيايد ز پس‏

بدينسان نماند چو آيد سفير

284 اعتدال، دوام

مداوم چو باشد ترا پشتكار 

اگر چه بود اندك اى كامكار

بود سود آن زائد از آن تلاش‏

كه گردى از آن خسته و بيقرار

285 اعتدال در عبادت

زند گر به واجب ضرر مستحب 

رها كن كه نايد در اين ره تعب‏

كه از ترك واجب ضررها رسد

شود روى انسان سيه، همچو شب‏

286 راه مرگ

هر آن كس كه باشد به فكر سفر 

پى رفتن هر دم ببندد كمر

به نحوى كه اين راه طول و دراز

بود بهر او همنشين با خطر

287 بيناى نابينا

بصيرت به ديدن نيايد به دست 

كه باشد در اين ره فراوان شكست‏

دو ديده به انسان بگويد دروغ‏

بسا ره از اين رو بپويد دروغ‏

ولى عقل انسان ندارد خطا 

هر آن كس كه خواهد شود بر ملا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 739

288 غرور و اندرز

ميان شما و نصيحت همى 

بود پرده‏اى كز پى آن غمى‏

ز غفلت بود پرده، اى با خرد

تو خود را رها كن ز غفلت دمى‏

289 جبهه اعتدال

سفيهانتان جمله افراطگر 

از اين رو نبينيد از آنان ثمر

و ليكن كسى را كه باشد خرد

بود وقت آن دمبدم در گذر

290 تكليف و حساب خدا

به دانش ره فتنه جويان ببند 

بهانه ترا آيد اندر كمند

291 بهره‏بردارى از فرصت‏ها

هر آن كس كه وقتش به پايان رسد 

دگر باره دارد طلب مهلتى‏

ولى آنكه دارد زمانى به پيش‏

بگويد كه باشد مرا فرصتى‏

292 نعمت‏ها از دست مى‏روند

به شادى نبايد كه بندى دلى

كه از پى همى باشدش مشكلى‏

مبارك چو باشد ترا روزگار

ز اندوه و غم باشدت محفلى‏

293 قضا و قدر

ز حضرت سؤالى چو شد اين چنين 

ز حكم قضاى خداى مبين‏

بفرمود باشد قضا و قدر

بود تيره راهى و دارد خطر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 740

دوباره سؤالى بيامد كه چيست 

كه آگاهى از آن بما هيچ نيست‏

بفرمود باشد يمى پر خروش‏

چنين گفته از من بداريد به گوش‏

نبايد بدنبال آن كس رود 

كه جز غم دگر حاصلى ندرود

سپس از قدر آمد اينسان سؤال‏

چه مى‏باشد اى شاه نيكو خصال‏

بگفتا بود راز حىّ ودود 

كسى را نباشد در اين باره سود

نبايد كه آنرا كنيد آشكار

كه پنهان بود نزد پروردگار

294 كيفر عالم

چو خواهد خدا بنده‏اى را ذليل 

ببندد بر او راه علم و دليل‏

295 دوازده علامت از مؤمن

برادر مرا باشد از راه دين 

كه از بهر دنيا نمى‏شد غمين‏

بود او مرا قابل احترام‏

كه باشد در اين ره به سعى تمام‏

به عالم نباشد اسير شكم

ز كمبود هر چه نبوديش غم‏

چو آماده مى‏شد بر او آن غذا

به افراط و خوردن نمى‏شد رضا

بدى عمر وى در سكوت و سكون 

ز گفتار جارى نمى‏شد برون‏

به هنگام گفتن همه در سكوت‏

بدى شرط گفتار وى بر سكوت‏

همه تشنگان را ز آب ادب 

همى داد و بيرون نمود از تعب‏

بدى در بر حق همى ناتوان‏

و ليكن به صحنه چو شير ژيان‏

چو مارى گزنده بدى در جدال 

چو مردان ميدان و مرد قتال‏

به هنگام دعوا نبودش دليل‏

بدى با متانت نبودى ذليل‏

به وقت قضاوت بگفتى سخن 

به آنچه كه آيد ورا در دهن‏

كسى را ملامت نمى‏كرد زود

ببردى ز عدل و ز انصاف سود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 741

ز دردى كه بودش بگفتى كلام 

در اين باره مى‏شد به جهد تمام‏

هميشه بدى بر عمل استوار

چنين شيوه بودش به هنگام كار

ز گفتار بيهوده بودى به دور 

بدى در شنيدن همى در سرور

مخالف بدى با هوى و هوس‏

به راه اطاعت همى بود و بس‏

بود بر شما تا اطاعت كنيد 

ز خوئى بدينسان حمايت كنيد

به ميل و به رغبت پذيرا شويد

در اين ره چنين حاصلى بدرويد

به درك همه گر نباشد توان 

به درك قليلى از آن مى‏توان‏

ز ترك همه اين بود بهترين‏

نگردى به اندوه و حسرت قرين‏

296 شكر خدا

ز سوى خدا گر نبودى عذاب 

پى فعل و هر كرده ناصواب‏

بدى واجب اينسان ز راه سپاس‏

به ترك گنه بهر يوم الحساب‏

297 تسليت به اشعث

چو فرزند اشعث برفت از جهان 

خطابش نمود آن امام زمان‏

ترا گريه باشد در اين ره روا

بود مويه و لابه‏ات بس بجا

و ليكن شكيبا تو باشى اگر 

در اين ره ببينى ز يزدان ثمر

به حكم قضا گر كه باشى صبور

ز اجرش شوى همچنان در سرور

و ليكن چو بيتابى آيد به پيش

شوى از گناهش همى دلپريش‏

به عالم چو فرزند تو پا نهاد

شدى ار ورودش بسى شاد شاد

اگر چه برايت بلائى رسيد 

گرفتارى از وى بيامد پديد

كنون هم ز مرگش شدى دل‏غمين‏

اگر چه نبايد شدن اين چنين‏

كه پاداش و رحمت بود مرگ او 

شوى با مرامى چنين روبرو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 742

298 امام على (ع) و مرگ محمد (ص)

به وقت وفات رسول خدا 

ببالاى قبرش همان مقتدا

بفرمود بايد كه بودن صبور

ببايد از اين شيوه ماندن به دور

و ليكن نه از بهر تو اى مراد

براى تو اين گونه حرفى مباد

پسنديده نبود روالى چنين‏

كه از هر مصيبت شدن دل‏غمين‏

مگر بر تو اى مرد نيكو خصال 

كه بودى به عالم به حد كمال‏

بود اين مصيبت مرا بس بزرگ‏

ز مرگ تو اى مرد خوب و سترگ‏

و ليكن پس از تو بود بس قليل 

ز اندوه دورى ز تو اى خليل‏

299 رفاقت با احمق

هميشه ز احمق تو دورى گزين 

كه گردى پشيمان دم واپسين‏

به خوبى دهد جلوه كردار خويش‏

بخواهد كه با او شوى همنشين‏

300 وسعت زمين

ز مولا بدينگونه تا شد سؤال 

شد اينسان سؤالى ز نيكو خصال‏

چه اندازه باشد ز شرق تا به غرب‏

بدادش جوابى چنين بى‏همال‏

به اندازه سير خورشيد باد 

به يك روز و باشد بدينسان روال‏

 

301 دوست و دشمن

بفرمود مولا بدينسان كلام 

سخن باشد از آن امام همام‏

بود بر سه دسته ترا دوستان‏

چنين هم بود خصلت دشمنان‏

يكى يار تو وان يكى ياريار 

دگر دشمن دشمنت بر شمار

ترا دشمنت دشمن و يار او

رفيقش بود با تو همچون عدو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 743

302 فتنه‏انگيزى

به مردى كه بودش به راه خطا 

بفرمودش اين گونه آن مقتدا

به دشمن تو خواهى رسانى زيان‏

ولى خود ببينى ضرر بى‏گمان‏

تو باشى بمانند آن كس به دهر

كه خود را نمايد گرفتار قهر

فرو مى‏كند نيزه بر سينه‏اش‏

كند ظاهر اينسان همى كينه‏اش‏

كشد تا سوارى كه باشد عقب 

بيندازد او را به رنج و تعب‏

303 حوادث آموزنده

فراوان بود آنكه گويد كلام 

ز راه نصيحت رساند پيام‏

و ليكن بود كم همى پندگير

روالى بدينگونه باشد مدام‏

304 ظلم و انظلام

كسى پافشارى كند گر به جنگ 

گنه باشد او را ندارد درنگ‏

در اين ره چو كوته بيايد كسى‏

ببيند مسلّم ستم‏ها بسى‏

چو در دشمنى پا گذارى همى 

حذر كردن از آن بيارد غمى‏

305 بهره‏گيرى از فرصت‏ها

نگردم غمين از گناهى كه بود 

مرا فرصتى تا برم بهر و سود

پى توبه خوانم دو ركعت نماز

بخوانم خدا را به راز و نياز

بخواهم كه بخشد گناه مرا 

از اين ره شود حاجت من روا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 744

306 حساب قيامت

سؤالى بدينگونه شد از على 

همان كس كه بودى به عالم ولى‏

چگونه خداوند عزّو و جل‏

به روز قيامت رسد بر عمل‏

كه باشد فراوان همى بندگان 

چگونه بود كار آن مستعان‏

بگفتا بدانسان كه روزى دهد

به انجام كارى چنين پا نهد

دگر باره آمد سؤالى چنين 

كه ما را نبيند خداى مبين‏

نديده چگونه شود در حساب‏

بدينگونه داد آن سخندان جواب‏

بدانسان كه روزى دهد آن خداى 

نديده دهد روزى آن نيك راى‏

307 اغرام نماينده

نماينده تو به نزد كسان 

ز عقل تو باشد بر آنان نشان‏

بود نامه‏ات همچو گفتار تو

كه بهتر بگويد سخن بيگمان‏

308 نيازمند به دعا

هر آن كس كه افتد به دام بلا 

از آن كس كه باشد ز غم‏ها رها

نباشد نيازش همى بيشتر

به ورد و دعا تا كه گردد جدا

309 عشق به دنيا

بود همچو فرزند دنيا بشر 

چو مادر بود بهر او در گذر

نگردد كسى سرزنش اين چنين‏

كه مهرى به مادر كند بيشتر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 745

310 فقير نماينده خدا

ز سوى خدا آيدت آن فقير 

نباشد اگر چه ترا دلپذير

به بى‏مهرى او را چو رانى ز خويش‏

خدا را برانى تو اى دلپريش‏

ولى گر نمائى كمك اين بدان

خدا را كمك كرده‏اى در جهان‏

311 انحراف جنسى

ز غيرت نيفتد به راه خطا 

كجا مى‏نهد پا به راه زنا

312 مرگ نگهبان است

نگهبان انسان بود مرگ او 

در اين ره نيايد دگر گفت و گو

313 جنگ و خواب

چو آيد مصيبت بخوابد همى 

بدينسان بود طيّنت آدمى‏

ولى گر شود مال و مكنت ز كف‏

ز سعى و ز كوشش نماند دمى‏

314 محبت ضامن دوام زندگى

محبّت نشانى ز خويشى بود 

هر آن كس كند حاصلى بدرود

ميان پدر با پسر اين چنين‏

بود گر محبّت شود دلنشين‏

كه خويشى نيازش بود بيشتر

به دوستى كه آيد بدانسان به بر

315 زيرك و پيشگوئى

چو مؤمن بگويد كلامى ز پيش 

از آن گفته هرگز مشو دلپريش‏

كه باشد كلامش كلام خدا

خدا داده او را ز الطاف خويش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 746

316 توكّل به خدا

بود كامل آن لحظه ايمان و دين 

كه آيد به انسان نشان از يقين‏

شود مطمئن آنچه آيد بدست‏

بود از خداوند حىّ مبين‏

شود اعتمادش بدان بيشتر 

بدانچه بدستش بود اين چنين‏

317 كيفر كتمان علم

على بهر اتمام حجت پيام 

فرستاد و گفتش بدينسان كلام‏

انس را به ارشاد آن دو رقيق

فرستاد و گفتا تو بادا دقيق‏

بفرمودش آن گفته‏هاى رسول 

به آنان بگو تا كه آيد قبول‏

و ليكن انس شد از اين ره بدر

نبرد اين پيام على بدسير

چو آمد بگفتا ببردم، ز ياد 

بيادم چنان گفته ديگر مباد

بفرمودش آن مرد نيكو خصال‏

ترا گر چه باشد هدف اين روال‏

دروغ ار بگوئى ببينى بلا 

بلائى كه باشد ز سوى خدا

سفيدى بيايد همى بر سرت‏

نمايان شود همچنان در برت‏

كه عمامه آنرا نپوشد همى 

از اين رو ببينى دمادم غمى‏

بد از نوكران محمد (ص) همو

بد از مخلصان همان نيكخو

و ليكن پس از مرگ آن ذو كرم 

به راه شقاوت نهاد او قدم‏

به نفرين مولا على چند بار

گرفتار سختى شد آن بد عذار

در اين ره دو چشمان وى كور شد 

ز شوق و ز شادى همى دور شد

شد از تشنگى در بلا و عذاب‏

شد از حيث صورت همى ناصواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 747

318 تكليف در حال نشاط

بدلها بود حالتى اين چنين 

گهى در نشاط و گهى هم غمين‏

ز شادى چو آيد نشانى به دل‏

نبايد شود وقت آن مضمحل‏

بدنبال برپائى واجبات 

ببايد رود جانب محكمات‏

پى مستحبّات و ورد و دعا

ز وردى بدينسان نباشد جدا

و ليكن نبود ار چنين در سرور 

از اين شيوه بايد بماند به دور

به انجام هر واجبى نه قدم‏

پسنديده نبود ز راه كرم‏

319 مطالب قرآن

به قرآن بود آنچه آمدى پيش 

ز پيشينيان و ز احوال خويش‏

ز احوال آينده دارد خبر

بود راه مردان فرخنده كيش‏

320 اختلاف و اختلاف

به جائى كه سنگ همچنان بوده است 

به حالى دگر ره چو پيموده است‏

به آنجا ببايد بريدش دگر

مبادا كه از ره بيايد خطر

كه فتنه كند فتنه را برطرف 

از اين ره رسد آدمى بر هدف‏

321 صرفه‏جوئى در قلم و كاغذ

به كاتب بگفتا چنين آن امام 

نصيحت بود بر همه اين پيام‏

ببايد كه ليقه نهى در دوات‏

ز زحمت ترا مى‏دهد آن نجات‏

شكاف قلم را مطوّل نماى 

بدار اين چنين گفته‏ام را به پاى‏

بنه فاصله در ميان سطور

كه زيبائى از آن نگردد به دور

حروف نوشته بچسبان به هم 

ببينى تو زيبائى از آن قلم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 748

322 پيشواى مؤمنان

بفرموده آن مرد يكتاپرست 

چو آمد زمام امورش بدست‏

منم رهبر مؤمنين جهان‏

چنين گفته باشد به هر جا عيان‏

ولى مال و ثروت به جمعى دگر 

كند رهبرى، باشد آخر ضرر

323 اختلاف مسلمانان و اختلاف و بهبود

چو گفتا بدينسان يهودى كلام 

على را كه اى مرد نيكو مرام‏

شما را پيمبر نرفته به خاك‏

بود چهره‏ها همچنان خشمناك‏

بود بينتان اختلافى بزرگ 

براى همان مرد خوب و سترگ‏

بدادش همان مرد دانا جواب‏

چنين گفته ما را نباشد صواب‏

براه نبوت نباشد خلاف 

نبوت بود زين سخن‏ها معاف‏

به راه دگر باشد اينسان سخن‏

ولى از شما آمد آنسان فتن‏

ز دريا چو بيرون نهاديد پاى 

بگفته به آن مرد فرخنده راى‏

كن آماده بت بهر ما اين زمان‏

عبادت كنيمش چنان ديگران‏

كه موسى بفرمودتان اين چنين 

چو نابخردانيد و دور از يقين‏

324 لطف خدا

سؤالى چو آمد از آن نيكمرد 

ز پيروزى وى به وقت نبرد

بدينگونه فرمودش آن دم جواب‏

جوابى كه بودش به حكم صواب‏

هر آن كس كه با من شدى در جدال 

مددكار من شد همى در قتال‏

به هيكل بدش آن چنان هيبتى‏

كه كس را نبودى چنان جرأتى‏

ببيند ورا ماند آن دم بجاى 

هر آن كس بديدش در آمد ز پاى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 749

بفرمود آن شاه والا تبار 

كه باشد ز الطاف پروردگار

دل ديگران را مسخر نمود

در اين باره خود لب چنين برگشود

عنايت نموده خداى كريم 

بود اين نشانى ز حىّ رحيم‏

325 ضعف ايمان

بگفتا به فرزند خود آن امام 

نصيحت نمودش به سعى تمام‏

من از فقر تو باشدم اين هراس‏

هراسى كه نتوان نمودش قياس‏

مبادا كه افتى به راه خطا 

پس از آن پناهى ببر بر خدا

كه دين را رساند از اين ره ضرر

كند مضطرب عقل و هوش بشر

كشد آدمى را به سوى غضب 

كه باشد پى آن عذاب و تعب‏

326 روش سؤال كردن

به شخصى بگفت آن امام اين چنين 

مكن همدم خود از اين ره غمين‏

پى علم و دانش بياور سؤال‏

قبل فهرست بعد