قبل فهرست بعد

كزين ره شوى در نشاط و سرور

شوى همچو او آخر و عاقبت

بيابى چنين رتبه و مرتبت‏

204 توجه به خدا و كنترل اعمال

هر آن كس كه اعمال خود در نظر 

بگيرد يقينا نبيند ضرر

هر آن كس كه شد غافل از كار خويش‏

ضرر بيند و گردد آخر پريش‏

هر آن كس كه دارد هراس از خدا 

ز جرم و خطاها بماند جدا

هر آن كس كه پندى پذيرد به دهر

يقينا نيفتد به چنگال قهر

به عالم هر آن كس كه داناتر است 

درخت وجودش همى پر بر است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 718

205 حق به حقدار مى‏رسد

بود چون شتر خلق و خوى جهان 

كه باشد به هر جا نشانش عيان‏

شتر بچه خود بدندان و گاز

بيازارد اما چو آيد به باز

كند مهربانى به لطف و صفا 

نگردد ز انس و ز رأفت جدا

جهان هم دوباره بما رو كند

ره خود زمانى بدينسو كند

كه فرموده يزدان نيكو خصال

به قرآن كتابى چنان لا يزال‏

توانا كنيم آنكه باشد ضعيف‏

كه فائق شود بيگمان بر حريف‏

به آنان دهيم آن چنان قدرتى 

بر آنان دهم آن چنان جرأتى‏

كه پيشواى مردم به دنيا شوند

همى رهبرانى به عقبا شوند

206 ديدار خدا

به مانند آن كس كه در كار خويش 

ره كار و كوشش گرفته به پيش‏

چو آن كس كه باشد همى در تلاش‏

سراسر بود كار وى بر معاش‏

شتابان به ره باشدش ترس و بيم

بود در دل وى هراسى عظيم‏

بيانديشد هر دم به پايان كار

به روز قيامت گه اضطرار

بترس از خداوند نيكو مرام 

همان صاحب جاه و عزّ و مقام‏

207 سيزده نصيحت

1-  هبه حافظ آبرو مى‏شود           

به وصفى چنين روبرو مى‏شود

2-  به جاهل ببندد ره گفتگو

حليمى چو با وى شود روبرو

3-  بود عفو و بخشش بسان زكات

 موفق چو گردى به دور حيات‏

4-  چو دورى گزيدى تو از يار بد

بود حاصل كار و كردار بد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 719

5-  بدان مشورت راهيابى بود

پى آن به هر جا صوابى بود

6-  قناعت كند هر كه با رأى خويش‏

ببيند ضرر گردد او دلپريش‏

7-  به هر مشكلى فائق آيد صبور 

چو جنگى به پيش آيدش در عبور

8-  بود هر كه در زندگى بيقرار

به زودى شود او به پيرى دچار

9-  كسى را كه نبود به دل آرزو 

توانگر بود كى بود گفتگو

10-  بسا عقل مردم كه باشد اسير

اسير هوسهاى پست و شرير

11-  موفق بود آنكه در امتحان

به كارش بود تجربه‏ها عيان‏

12-  نشانى ز خويشى بود دوستى‏

از اين ره نمايان شود دوستى‏

13-  كسى را كه رنجاندى از خود به دهر 

امين‏اش مدان تا نيفتى به قهر

208 خطر غرور و خودخواهى

بود خودپسندى نشان از حسد

كه بر عقل وى همچنان مى‏رسد

209 چشم‏پوشى از ناملايمات

ز سختى ببايد كه پوشيده چشم 

و گر نه هميشه بود قهر و خشم‏

210 سود تواضع

شود از تواضع ترا يار بيش 

خوشا آنكه دارد ره اينسان به پيش‏

211 ضرر اختلاف

شود ريشه‏كن فكرت آدمى 

چو پيدا شود اختلافى دمى‏

212 راه نفوذ در مردم

دل مردمان را بياور بدست

ز انفاق و بخشش كه نايد شكست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 720

213 پيدايش شخصيت

مشخص شود از ارزش اين و آن 

به وقت حوادث چو گردد عيان‏

214 پرهيز از دوست

كسى كو بورزد حسادت به دوست 

به ضعفى چنين در جهان روبروست‏

بود عيبى حتما در آن دوستى‏

جدا بودن از آن يقينا نكوست‏

215 طمع مال و مقام

طمع آدمى را كشاند به زير 

ز اوج و به پستى نمايد اسير

216 پرهيز از گمان

قضاوت به ظن و گمان دور باد 

ز عدل و عدالت ز قسط و ز داد

217 سرمايه ظلم

ستم در جهان، توشه‏اى بد بود 

براى قيامت چو ظاهر شود

218 علامت بزرگوارى

نشان بزرگى همين است و بس

ببخشد چو لغزش ببيند ز كس‏

219 حياء و حياء

حيا ساتر عيب مردم بود

ز شرم و حيا عيب وى گم بود

220 هفت امتياز

ز خاموشى آيد ترا هيبتى 

دهد بر تو هر دم چنين فرصتى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 721

هر آن كس كه منصف بود در جهان

فزونى ببيند ز پيوستگان‏

ز احسان ببيند مقامى بلند

دل ديگران را بگيرد به بند

شود نعمت اين گونه كامل به دهر

تواضع كنى نى به خشم و به قهر

بزرگى بدينگونه آيد بدست‏

كه از سختى هرگز نبينى شكست‏

به دشمن شكست آيد از خوى پاك            

از اين ره عدو را كشانى به خاك‏

ز بى‏ياورى‏ها بمانى بدور

به كردار نادان چو باشى صبور

221 حسادت و حسود

شگفتا ز كار حسودان پست

گرفته شگردى بدينسان بدست‏

كه غافل بماند ز ابدان و تن‏

همه سالم‏اند و جدا از محن‏

به اموال مردم حسادت كنند

در اين باره هر دم سعايت كنند

222 طمع-  ذلّت

طمع آدمى را به خوارى برد

به سوى حقارت رهى بسپرد

223 مؤمن كيست

ز ايمان چو آمد ز حضرت سؤال

از آن مرد دانا و نيكو خصال‏

بپاسخ بفرمود اينسان كلام‏

كه ايمان بود درك قلبى تمام‏

دگر اين كه جارى شود بر زبان 

به انجام آن هم نيايد گمان‏

به دست و به پا و دگر عضوها

ببايد كه اين گونه گردد بپا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 722

224 پنج روش ناپسند

چو از بهر دنيا شوى دل‏غمين 

به تقدير يزدان شوى خشمگين‏

ز سختى هر آن كس شكايت كند

گله از خدا را حكايت كند

كسى كو توانگر كند احترام 

پى مال وى باشد اين اهتمام‏

دو ثلثى از آئين خود را ز دست‏

بداده بود از پى آن شكست‏

چو قارى قرآن رود از جهان 

گرفتار آتش شود بى‏گمان‏

كه خوانده و ليكن نكرده عمل‏

اطاعت نكرده ز عزّو و جل‏

كسى كو بدنيا بدارد نظر 

ز روى علاقه ز شوقى دگر

بدينگونه آلوده گردد دلش‏

بود اين سه مورد همى مشكلش‏

به عالم ز غم‏ها نباشد جدا

به حرص و طمع او شود مبتلا

نيايد دگر آرزوى‏اش بدست‏

در اين ره بود همنشين شكست‏

225 قناعت، قدرت و آسايش

قناعت بود سلطنت در جهان

نشانش به هر گوشه باشد عيان‏

به نعمت رسد آدم نيك خوى‏

چه نعمت از اين به شود جاودان‏

226 قناعت زندگى زيبا

ز حضرت بدينگونه آمد سؤال 

سؤالى چنين شد از آن خوش خصال‏

بفرموده يزدان چنين در كتاب‏

به قرآن بدينگونه آمد خطاب‏

كه هر كس سزاوار و شايسته باد

پسنديده رفتار و بايسته باد

دهيمش ز زيبائى زندگى 

نبيند نشانى ز درماندگى‏

خدا را از اين گفته منظور چيست‏

اگر چه ز معنى همى دور نيست‏

بگفتا حياتى كه زيبا بود 

نمايان قناعت به هر جا بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 723

227 انتخاب شريك

شريك كسى شو به انجام كار

كه باشد ورا روزى بى‏شمار

كزين ره ترا بهتر آيد بدست‏

همان منفعت كز بود انتظار

228 عدل و انصاف

بفرموده آن رهبر و مقتدا 

به يك آيه از آن كتاب خدا

بود عدل و انصاف و بخشش همى‏

ز احسان نباشد يقينا به جا

229 سود اتفاق

چو با دست كوته نمائى مدد

بدست بلندش دهد آن صمد

230 چه كسى شكست مى‏خورد

بفرمود مولا به فرزند خويش 

همان مرد مردان فرخنده كيش‏

كسى را مخوان تو به جنگ و جدال‏

شدى خوانده گر تو برو در قبال‏

كه هر كس بخواند ستمگر بود 

شكستى به كار وى آخر بود

231 وظيفه زنان

بود بهترين خوى زن بدترين 

بمردان ساكن به هر سرزمين‏

غرور و هراس و حسادت بود

كزين سه زنان را سعادت بود

تكبر چو باشد به مردى دگر 

نگردد مطيع آن زن خوش سير

زنى را كه باشد نشانى ز بيم‏

كند دورى از كار زشت و ذميم‏

حسادت اگر باشدش بى‏گمان 

شود حافظ مال و هم خانمان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 724

232 فرق عاقل و جاهل

سؤالى بدينسان شد از آن امام 

كه عاقل كه باشد بگفت آن همام‏

كسى باشد عاقل كه در جاى خويش‏

نهد هر چه را چون كه آيد به پيش‏

ز جاهل دگر آمد آن دم سؤال

بدينگونه فرمود آن بى‏همال‏

كسى كو ز امر خدا غافل است‏

ز عقل و خرد جملگى جاهل است‏

 

233 دنيا در نظر امام على عليه السلام

بخورده قسم اين چنين آن كبير 

على مرد ميدان و آن بى‏نظير

به نزدم بود اين جهان خوارتر

از آن استخوانى كه باشد به بر

به نزد جذامى كه دارد به لب 

همى زخم و باشد از آن در تعب‏

234 بندگان ممتاز خدا

كسى كو خدا را عبادت كند 

بدينگونه كسب سعادت كند

بود اين عبادت بدنبال سود

يقينا بداند خداى ودود

بود چون عبادات سوداگران 

به نزد خدا باشد اينسان عيان‏

كسى كو عبادت كند از هراس‏

در اين ره بدينگونه پوشد لباس‏

به مثل غلامان بود در مسير 

خدا را نباشد چنين دلپذير

كسى كو تشكر كند از خداى‏

خداوند منّان و فرخنده راى‏

چو آزادگان باشدش اين مقام

پسنديده باشد بدينسان مرام‏

235 زنان ممتاز

بود زن بد و بدتر از آن به دهر 

اگر چه كند دمبدم خشم و قهر

به او باشد از بهر انسان نياز

بدينگونه باشد به هر ماه و شهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 725

236 دو خطر بزرگ براى مسئول

چو باشد كسى ناتوان و ذليل 

بپويد رهى اين چنين بى‏دليل‏

حقوق كسان را نهد زير پا

به يك ذره او را نباشد ابا

كسى كو دهد اين چنين اختيار 

به نمّام و گيرد بدينسان قرار

دهد او ز كف يار و ياران خويش‏

از اين ره شود بيگمان دلپريش‏

237 آه مظلوم

بود سنگ غصبى درون بنا 

پى انهدامش نباشد به جا

238 روز پيروزى مظلوم

به روزى كه آيد گه انتقام 

بود منتقم در پى التيام‏

بود انتقامش بسى سخت‏تر

در اين ره بود او به سعى تمام‏

239 رابطه با خدا

بترس از خدا هر چه باشد قليل            

مبادا كه گردى پريش و ذليل‏

مدر پرده را هر چه نازك بود

مكن پاره آن رشته را با خليل‏

 

240 سؤال كم جواب محدود

فراوان شود گر به مطلب جواب 

شود حق نهان و نباشد صواب‏

241 شكر حقيقى

خدا را ز هر نعمتى حق بود 

ببايد نمايان به هر جا شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 726

ادا گر شود حق يزدان پاك 

شود نور يزدان همى تابناك‏

قصورى چو آيد در اين ره به پيش‏

ز كمبود آن مى‏شوى دلپريش‏

242 شكر و كفران نعمت

به هر جا كه نعمت فراوان شود 

نشانى ز بى ميلى عنوان شود

243 حفظ نعمت

چو نعمت ز كف شد نيايد دگر 

حذر كن ز كارى چنين اى بشر

244 اسلحه سخاوت

به جلب عواطف ببخشد اثر 

جوانمردى و خوى نيكو سير

به بخشش توانى چنين ره برى‏

ز خويشى بود بهتر و با ظفر

245 حفظ شخصيت اجتماعى

كسى را كه دارد بتو حسن ظن           

مسازش گرفتار رنج و محن‏

قبولش تو بنما به خوش باورى‏

بود گر كه مرد او بود يا كه زن‏

246 پاداش رنج روحى

به عالم بود بهترين كارها

كه مجبور باشى، ببينى جزا

247 راه على (ع)

خدا را بدينگونه بشناختم 

نوايش بدينگونه بنواختم‏

كه نبود اراده همى پايدار

ز اشخاص و نايد بدينسان به كار

بدست وى هر مشكل آسان شود

 گشوده از اين ره ز احسان شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 727

248 دنياى تلخ و شيرين

بود تلخى اين جهان همچو شهد

پى آخرت گر ببينى به عهد

كه شيرينى‏اش در پى آخرت‏

بود تلخى آيد ترا گر به جهد

249 بيست موضوع حساس

براى رهائى ز جرم و خطا 

خطائى كه شرك آورد بر خدا

خدا كرده واجب عقيده همى‏

كه پيدا نگردد ترا يكدمى‏

غرور از تو سازد جدا هر نماز 

ترا واجب آمد چنين كرده باز

ترا واجب آمد به عالم زكات‏

كه روزى فراوان شود در حيات‏

بود روزه از بهر اين امتحان 

كه اخلاص مردم بگردد عيان‏

بود حج همى قوت و زور دين‏

روا باشد از سوى حىّ مبين‏

شود مسلم از راه سعى و جهاد 

همى سربلند و چو مردان راد

به كار پسنديده بنماى روى‏

كه باشد روا اين چنين خلق و خوى‏

ز كار غلط ديگران باز دار 

كه اين خود بود امر پروردگار

ز پيوند خويشان فراوان شود

ترا يار و شادى نمايان شود

پى حفظ آرامش و جان و مال

قصاصى ببايد بود در روال‏

پى برقرارى حدّ و حدود

ز تشويق و كيفر ترا باد سود

نبايد نهى پا به صرف شراب

كه باشد پى آن بدى بيحساب‏

ز سرقت ز دزدى بداريد دست‏

ببايد كه تار وجودش گسست‏

زنا كردن هرگز نباشد درست

بدينگونه ايمان مداريد سست‏

سفارش رسيده به ترك لواط

ز نسل فراوان شوى در نشاط

حقوق كسى را نيايد ضرر 

چو شاهد فراوان بود در نظر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 728

به ترك دروغ آمده اين سخن 

كه پيدا نگردد به هر جا فتن‏

نشانى ز صلح است و آشتى سلام‏

پس از آن بود بهتر آيد كلام‏

بود نظم و آرامش از رهبرى

كه او را بود شيوه برترى‏

اطاعت ز رهبر بود مزد او

به نزد خدا باشد اينسان نكو

250 سوگند ستمگران

چو خواهى دروغگو بر آرد قسم 

همان كس كه باشد به راه ستم‏

بگوئيدش اين گونه گويد سخن‏

كه افتد به زودى به رنج و محن‏

بگويد كه بيزارم از اين روال 

كه دارد توانائى آن ذو الجلال‏

بدينگونه او تا بگويد كلام‏

به كيفر رسد با شتاب تمام‏

ولى گر بگويد به غير از خدا

نباشد خدائى دگر بهر ما

شتابى نباشد به تنبيه وى‏

كه راهى به توحيد كرده است طى‏

251 فرض كن مرده‏ئى

وصى خودت باش و در مال خويش

دخالت تو بنما مشو دلپريش‏

هر آنچه كه خواهى خود انجام ده‏

پس از تو نيايد تو بفرست پيش‏

252 غضب، جنون

غضب نوعى از نوع ديوانگى است 

ندامت بدنبال شرمندگى است‏

ندامت نباشد اگر از پى‏اش‏

نشانى ز بنياد ديوانگى است‏

253 حسادت و سلامتى

چو خواهى سلامت بماند بدن

 حسادت نورز و مگو زان سخن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 729

254 تكليف روز، وظيفه شب

بفرمود مولا على با كميل 

به خويشان سفارش تو بنما كميل‏

به اخلاق نيكو، به جد و به جهد

بمانده به هنگام روز و به عهد

شبانگه به هر جا به رفع نياز 

نهاده قدم تا شده سرفراز

خصوصا بود گر كه هنگام خواب‏

يقينا بود كار وى بر صواب‏

قسم بر خدا آن خداى سميع

 كه باشد مقامش بلند و رفيع‏

كسى را كند گر كسى شادمان‏

شود شادى بر چهره وى عيان‏

خداوند عالم نشاط آورد

مر او را ز شادى بساط آورد

كه هر گه مصيبت به او رو كند

مصيبت ره خود بدانسو كند

همان شادى آنرا كند بر طرف 

رساند مر او را به شوق و شعف‏

255 معامله با خدا

بدور زمان گر شدى تنگدست 

نبايد كه پود سخاوت گسست‏

ز راه كمك بر فقيران شهر

دگر باره سودى بياور بدست‏

256 وفاى به پيمان و قرارداد

وفا بر همه بيوفايان خطا است

 كه نوعى خيانت به نزد خداست‏

به اين دسته گر بيوفائى كنى‏

يقينا به نزد خدايت وفاست‏

257 امام زمان

چو از ابر غيبت در آيد امام

امام زمان آن امام همام‏

به امر خدا گردد او استوار

شود امر و فرمان وى برقرار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 730

258 جمع شدن اصحاب مهدى

ز اطراف عالم همه مؤمنين 

به اطراف وى از يسار و يمين‏

چو ابر پراكنده گردند جمع 

چو پروانه باشند و مهدى چو شمع‏

259 نعمت بيان

خطيبى ز ياران آن خوشمرام 

به زيبائى آنسان بگفتا كلام‏

بفرمود استاد و زيرك بود

به تحسين وى لب گشود آن امام‏

260 پرهيزاز دشمن تراشيدن

بود همره دشمنى‏ها خطر 

حوادث از اين ره بيايد به بر

261 حق تقدم سرپرستى

زنان را چو آيد بلوغى ز راه 

سرآيد بر آنان چنان سال و ماه‏

عموهاى آنان همى برترند

ز اقوام مادر به كار نكاح‏

262 اثر گناه بر فكر

بود نقطه‏اى در دل مؤمنين 

كه باشد سفيد و بود دلنشين‏

همان نقطه آثار ايمان بود

كه گردد چو افزوده گردد چنين‏

چو ايمان انسان شود پر فروغ 

فزونتر شود آن سفيدى يقين‏

263 خمس مشكوك الوصول

چو مشكوك باشى به اصل طلب

وصولش چو كردى بدان اين سخن‏

ببايد كه خمس‏اش دهى بيدرنگ‏

نبايد كه افتى به راه محن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 731

264 خوشگذرانى و شكست

بفرموده با لشكر خود على 

كه نور خدا بود از او منجلى‏

كناره گرفته ز زنها مدام‏

كه دلها شود زين سخن صيقلى‏

265 فرق نادان و شايسته

بود هر كه كم بهره در اين جهان 

نبايد كه گردد پريش و غمان‏

در اين ره ببايد كشد انتظار

بپايان موفق شود بى‏گمان‏

 

266 عزيزتر از جان

بفرموده آن رهبر خوش خصال 

به هنگام سختى به جنگ و جدال‏

رسول خدا بد پناهى به ما

به نزديك دشمن بدى در قتال‏

267 كيفر سستى در خدمت اجتماعى

چو مولاى مردان شنيد اين خبر 

سپاه معاويه آن خيره سر

به انبار برده هجومى عظيم‏

به تاراج و برپائى ترس و بيم‏

پياده به ره شد همى رهسپار

روان شد به ره آن شه با وقار

برفت و به شهر نخيله رسيد

ز جمعى كلامى چنين شد پديد

كه ما بهر سركوبى آن سپاه 

همان بدسگالان و غرق گناه‏

همه قادريم و شما باز گرد

ز كارى بدينسان سرافراز گرد

به پاسخ بفرمود اينسان امام

قسم بر خداوند نيكو مرام‏

شما از پى كار خود مانده‏ايد

به ميدان چنين اسب خود رانده‏ايد

چگونه در اين ره شتابان شويد 

ز كار و عمل حاصلى بدرويد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 732

اگر پيش از اينها بد ار زارعين 

شكايت ز فرماندهان امين‏

من از ظلم اين زيردستان خويش‏

شكايت كنم با دلى بس پريش‏

تو گوئى كه آنان همه رهبراند 

به هر جا ز من بهتر و برتراند

مطيعم بر آنان كه فرمانده‏اند

به پندار خود اين چنين رانده‏اند

268 راحت‏طلبان

به نزد على حارث اينسان كلام

بگفتا كه اى رهبر و اى امام‏

تو گوئى كه دارم چنين اعتقاد

بر آن ياوران جمل در نهاد

كه گمره بدند آن قشون و سپاه 

به راه خطا بوده‏اندى به راه‏

بفرمودش اى حارث اين را بدان‏

نگه كرده‏اى تو به دون پايگان‏

به افراد بالاتر از خود نظر 

نيفكنده‏اى تا بيابى خبر

از اين رو تو حيران بماندى بجاى‏

نباشى چو مردان فرخنده راى‏

تو حق را به عالم نبشناختى 

براهى دگر اسب خود تاختى‏

ندارى ز مردان حق آگهى‏

چو آنان نرفتى بدانسان رهى‏

ز باطل ندارى خبر در مسير

نبشناسى آن را نباشى بصير

كه باشى طرفدار آن هم همى‏

بيابى طرفدار آن را دمى‏

در آن لحظه حارث بگفتا چنين 

به تنهائى زين پس شوم من قرين‏

كنم گوشه‏گيرى همى اختيار

چو مردان ديگر كنم افتخار

دگر باره فرمودش آن مقتدا

چنين گفته هرگز نباشد بجا

همانان نه حق را رسانيده سود

نه باطل زيانى بديد زان رنود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 733

269 قدرت اجرائى

به ظاهر بود شه نشسته به شير 

عيان باشد اينسان همى در مسير

همه آرزومند اين رتبه‏اند

و ليكن نباشد چنان دلپذير

كه آنان به پستى چنان واقف‏اند 

هم از ديگران واقف‏اند و بصير

270 عمل و عكس العمل

به اولاد هر كس محبّت كنى 

به فرزند تو مى‏رسد بيش از آن‏

271 درد و دواى جامعه

نباشد اگر پايه حرف سست 

ز اهل خرد گر برآيد درست‏

چو دارو ببخشد شفا درد ما

از آنها رسد آدمى بر صفا

و گر باشد آن گفته‏ها اشتباه 

ز فتنه شود روز انسان سياه‏

بود همچو دردى خود آن سخن‏

كه باشد پى آن عذاب و محن‏

 

272 سخن بموقع

ز ايمان چو آمد سؤالى به پيش 

ز مردى از آن مرد فرخنده كيش‏

بدادش بدينگونه حضرت جواب‏

بدينسان نمودش در آن دم خطاب‏

به فردا بيا تا جوابت دهم 

به انجام كارى چنين پا نهم‏

كه در جمع مردم بگويم كلام‏

قبل فهرست بعد