قبل | فهرست | بعد |
كزين ره شوى در نشاط و سرور
شوى همچو او آخر و عاقبت
بيابى چنين رتبه و مرتبت
هر آن كس كه اعمال خود در نظر
بگيرد يقينا نبيند ضرر
هر آن كس كه شد غافل از كار خويش
ضرر بيند و گردد آخر پريش
هر آن كس كه دارد هراس از خدا
ز جرم و خطاها بماند جدا
هر آن كس كه پندى پذيرد به دهر
يقينا نيفتد به چنگال قهر
به عالم هر آن كس كه داناتر است
درخت وجودش همى پر بر است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 718
بود چون شتر خلق و خوى جهان
كه باشد به هر جا نشانش عيان
شتر بچه خود بدندان و گاز
بيازارد اما چو آيد به باز
كند مهربانى به لطف و صفا
نگردد ز انس و ز رأفت جدا
جهان هم دوباره بما رو كند
ره خود زمانى بدينسو كند
كه فرموده يزدان نيكو خصال
به قرآن كتابى چنان لا يزال
توانا كنيم آنكه باشد ضعيف
كه فائق شود بيگمان بر حريف
به آنان دهيم آن چنان قدرتى
بر آنان دهم آن چنان جرأتى
كه پيشواى مردم به دنيا شوند
همى رهبرانى به عقبا شوند
به مانند آن كس كه در كار خويش
ره كار و كوشش گرفته به پيش
چو آن كس كه باشد همى در تلاش
سراسر بود كار وى بر معاش
شتابان به ره باشدش ترس و بيم
بود در دل وى هراسى عظيم
بيانديشد هر دم به پايان كار
به روز قيامت گه اضطرار
بترس از خداوند نيكو مرام
همان صاحب جاه و عزّ و مقام
1- هبه حافظ آبرو مىشود
به وصفى چنين روبرو مىشود
2- به جاهل ببندد ره گفتگو
حليمى چو با وى شود روبرو
3- بود عفو و بخشش بسان زكات
موفق چو گردى به دور حيات
4- چو دورى گزيدى تو از يار بد
بود حاصل كار و كردار بد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 719
5- بدان مشورت راهيابى بود
پى آن به هر جا صوابى بود
6- قناعت كند هر كه با رأى خويش
ببيند ضرر گردد او دلپريش
7- به هر مشكلى فائق آيد صبور
چو جنگى به پيش آيدش در عبور
8- بود هر كه در زندگى بيقرار
به زودى شود او به پيرى دچار
9- كسى را كه نبود به دل آرزو
توانگر بود كى بود گفتگو
10- بسا عقل مردم كه باشد اسير
اسير هوسهاى پست و شرير
11- موفق بود آنكه در امتحان
به كارش بود تجربهها عيان
12- نشانى ز خويشى بود دوستى
از اين ره نمايان شود دوستى
13- كسى را كه رنجاندى از خود به دهر
اميناش مدان تا نيفتى به قهر
بود خودپسندى نشان از حسد
كه بر عقل وى همچنان مىرسد
ز سختى ببايد كه پوشيده چشم
و گر نه هميشه بود قهر و خشم
شود از تواضع ترا يار بيش
خوشا آنكه دارد ره اينسان به پيش
شود ريشهكن فكرت آدمى
چو پيدا شود اختلافى دمى
دل مردمان را بياور بدست
ز انفاق و بخشش كه نايد شكست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 720
مشخص شود از ارزش اين و آن
به وقت حوادث چو گردد عيان
كسى كو بورزد حسادت به دوست
به ضعفى چنين در جهان روبروست
بود عيبى حتما در آن دوستى
جدا بودن از آن يقينا نكوست
طمع آدمى را كشاند به زير
ز اوج و به پستى نمايد اسير
قضاوت به ظن و گمان دور باد
ز عدل و عدالت ز قسط و ز داد
ستم در جهان، توشهاى بد بود
براى قيامت چو ظاهر شود
نشان بزرگى همين است و بس
ببخشد چو لغزش ببيند ز كس
حيا ساتر عيب مردم بود
ز شرم و حيا عيب وى گم بود
ز خاموشى آيد ترا هيبتى
دهد بر تو هر دم چنين فرصتى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 721
هر آن كس كه منصف بود در جهان
فزونى ببيند ز پيوستگان
ز احسان ببيند مقامى بلند
دل ديگران را بگيرد به بند
شود نعمت اين گونه كامل به دهر
تواضع كنى نى به خشم و به قهر
بزرگى بدينگونه آيد بدست
كه از سختى هرگز نبينى شكست
به دشمن شكست آيد از خوى پاك
از اين ره عدو را كشانى به خاك
ز بىياورىها بمانى بدور
به كردار نادان چو باشى صبور
شگفتا ز كار حسودان پست
گرفته شگردى بدينسان بدست
كه غافل بماند ز ابدان و تن
همه سالماند و جدا از محن
به اموال مردم حسادت كنند
در اين باره هر دم سعايت كنند
طمع آدمى را به خوارى برد
به سوى حقارت رهى بسپرد
ز ايمان چو آمد ز حضرت سؤال
از آن مرد دانا و نيكو خصال
بپاسخ بفرمود اينسان كلام
كه ايمان بود درك قلبى تمام
دگر اين كه جارى شود بر زبان
به انجام آن هم نيايد گمان
به دست و به پا و دگر عضوها
ببايد كه اين گونه گردد بپا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 722
چو از بهر دنيا شوى دلغمين
به تقدير يزدان شوى خشمگين
ز سختى هر آن كس شكايت كند
گله از خدا را حكايت كند
كسى كو توانگر كند احترام
پى مال وى باشد اين اهتمام
دو ثلثى از آئين خود را ز دست
بداده بود از پى آن شكست
چو قارى قرآن رود از جهان
گرفتار آتش شود بىگمان
كه خوانده و ليكن نكرده عمل
اطاعت نكرده ز عزّو و جل
كسى كو بدنيا بدارد نظر
ز روى علاقه ز شوقى دگر
بدينگونه آلوده گردد دلش
بود اين سه مورد همى مشكلش
به عالم ز غمها نباشد جدا
به حرص و طمع او شود مبتلا
نيايد دگر آرزوىاش بدست
در اين ره بود همنشين شكست
قناعت بود سلطنت در جهان
نشانش به هر گوشه باشد عيان
به نعمت رسد آدم نيك خوى
چه نعمت از اين به شود جاودان
ز حضرت بدينگونه آمد سؤال
سؤالى چنين شد از آن خوش خصال
بفرموده يزدان چنين در كتاب
به قرآن بدينگونه آمد خطاب
كه هر كس سزاوار و شايسته باد
پسنديده رفتار و بايسته باد
دهيمش ز زيبائى زندگى
نبيند نشانى ز درماندگى
خدا را از اين گفته منظور چيست
اگر چه ز معنى همى دور نيست
بگفتا حياتى كه زيبا بود
نمايان قناعت به هر جا بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 723
شريك كسى شو به انجام كار
كه باشد ورا روزى بىشمار
كزين ره ترا بهتر آيد بدست
همان منفعت كز بود انتظار
بفرموده آن رهبر و مقتدا
به يك آيه از آن كتاب خدا
بود عدل و انصاف و بخشش همى
ز احسان نباشد يقينا به جا
چو با دست كوته نمائى مدد
بدست بلندش دهد آن صمد
بفرمود مولا به فرزند خويش
همان مرد مردان فرخنده كيش
كسى را مخوان تو به جنگ و جدال
شدى خوانده گر تو برو در قبال
كه هر كس بخواند ستمگر بود
شكستى به كار وى آخر بود
بود بهترين خوى زن بدترين
بمردان ساكن به هر سرزمين
غرور و هراس و حسادت بود
كزين سه زنان را سعادت بود
تكبر چو باشد به مردى دگر
نگردد مطيع آن زن خوش سير
زنى را كه باشد نشانى ز بيم
كند دورى از كار زشت و ذميم
حسادت اگر باشدش بىگمان
شود حافظ مال و هم خانمان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 724
سؤالى بدينسان شد از آن امام
كه عاقل كه باشد بگفت آن همام
كسى باشد عاقل كه در جاى خويش
نهد هر چه را چون كه آيد به پيش
ز جاهل دگر آمد آن دم سؤال
بدينگونه فرمود آن بىهمال
كسى كو ز امر خدا غافل است
ز عقل و خرد جملگى جاهل است
بخورده قسم اين چنين آن كبير
على مرد ميدان و آن بىنظير
به نزدم بود اين جهان خوارتر
از آن استخوانى كه باشد به بر
به نزد جذامى كه دارد به لب
همى زخم و باشد از آن در تعب
كسى كو خدا را عبادت كند
بدينگونه كسب سعادت كند
بود اين عبادت بدنبال سود
يقينا بداند خداى ودود
بود چون عبادات سوداگران
به نزد خدا باشد اينسان عيان
كسى كو عبادت كند از هراس
در اين ره بدينگونه پوشد لباس
به مثل غلامان بود در مسير
خدا را نباشد چنين دلپذير
كسى كو تشكر كند از خداى
خداوند منّان و فرخنده راى
چو آزادگان باشدش اين مقام
پسنديده باشد بدينسان مرام
بود زن بد و بدتر از آن به دهر
اگر چه كند دمبدم خشم و قهر
به او باشد از بهر انسان نياز
بدينگونه باشد به هر ماه و شهر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 725
چو باشد كسى ناتوان و ذليل
بپويد رهى اين چنين بىدليل
حقوق كسان را نهد زير پا
به يك ذره او را نباشد ابا
كسى كو دهد اين چنين اختيار
به نمّام و گيرد بدينسان قرار
دهد او ز كف يار و ياران خويش
از اين ره شود بيگمان دلپريش
بود سنگ غصبى درون بنا
پى انهدامش نباشد به جا
به روزى كه آيد گه انتقام
بود منتقم در پى التيام
بود انتقامش بسى سختتر
در اين ره بود او به سعى تمام
بترس از خدا هر چه باشد قليل
مبادا كه گردى پريش و ذليل
مدر پرده را هر چه نازك بود
مكن پاره آن رشته را با خليل
فراوان شود گر به مطلب جواب
شود حق نهان و نباشد صواب
خدا را ز هر نعمتى حق بود
ببايد نمايان به هر جا شود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 726
ادا گر شود حق يزدان پاك
شود نور يزدان همى تابناك
قصورى چو آيد در اين ره به پيش
ز كمبود آن مىشوى دلپريش
به هر جا كه نعمت فراوان شود
نشانى ز بى ميلى عنوان شود
چو نعمت ز كف شد نيايد دگر
حذر كن ز كارى چنين اى بشر
به جلب عواطف ببخشد اثر
جوانمردى و خوى نيكو سير
به بخشش توانى چنين ره برى
ز خويشى بود بهتر و با ظفر
كسى را كه دارد بتو حسن ظن
مسازش گرفتار رنج و محن
قبولش تو بنما به خوش باورى
بود گر كه مرد او بود يا كه زن
به عالم بود بهترين كارها
كه مجبور باشى، ببينى جزا
خدا را بدينگونه بشناختم
نوايش بدينگونه بنواختم
كه نبود اراده همى پايدار
ز اشخاص و نايد بدينسان به كار
بدست وى هر مشكل آسان شود
گشوده از اين ره ز احسان شود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 727
بود تلخى اين جهان همچو شهد
پى آخرت گر ببينى به عهد
كه شيرينىاش در پى آخرت
بود تلخى آيد ترا گر به جهد
براى رهائى ز جرم و خطا
خطائى كه شرك آورد بر خدا
خدا كرده واجب عقيده همى
كه پيدا نگردد ترا يكدمى
غرور از تو سازد جدا هر نماز
ترا واجب آمد چنين كرده باز
ترا واجب آمد به عالم زكات
كه روزى فراوان شود در حيات
بود روزه از بهر اين امتحان
كه اخلاص مردم بگردد عيان
بود حج همى قوت و زور دين
روا باشد از سوى حىّ مبين
شود مسلم از راه سعى و جهاد
همى سربلند و چو مردان راد
به كار پسنديده بنماى روى
كه باشد روا اين چنين خلق و خوى
ز كار غلط ديگران باز دار
كه اين خود بود امر پروردگار
ز پيوند خويشان فراوان شود
ترا يار و شادى نمايان شود
پى حفظ آرامش و جان و مال
قصاصى ببايد بود در روال
پى برقرارى حدّ و حدود
ز تشويق و كيفر ترا باد سود
نبايد نهى پا به صرف شراب
كه باشد پى آن بدى بيحساب
ز سرقت ز دزدى بداريد دست
ببايد كه تار وجودش گسست
زنا كردن هرگز نباشد درست
بدينگونه ايمان مداريد سست
سفارش رسيده به ترك لواط
ز نسل فراوان شوى در نشاط
حقوق كسى را نيايد ضرر
چو شاهد فراوان بود در نظر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 728
به ترك دروغ آمده اين سخن
كه پيدا نگردد به هر جا فتن
نشانى ز صلح است و آشتى سلام
پس از آن بود بهتر آيد كلام
بود نظم و آرامش از رهبرى
كه او را بود شيوه برترى
اطاعت ز رهبر بود مزد او
به نزد خدا باشد اينسان نكو
چو خواهى دروغگو بر آرد قسم
همان كس كه باشد به راه ستم
بگوئيدش اين گونه گويد سخن
كه افتد به زودى به رنج و محن
بگويد كه بيزارم از اين روال
كه دارد توانائى آن ذو الجلال
بدينگونه او تا بگويد كلام
به كيفر رسد با شتاب تمام
ولى گر بگويد به غير از خدا
نباشد خدائى دگر بهر ما
شتابى نباشد به تنبيه وى
كه راهى به توحيد كرده است طى
وصى خودت باش و در مال خويش
دخالت تو بنما مشو دلپريش
هر آنچه كه خواهى خود انجام ده
پس از تو نيايد تو بفرست پيش
غضب نوعى از نوع ديوانگى است
ندامت بدنبال شرمندگى است
ندامت نباشد اگر از پىاش
نشانى ز بنياد ديوانگى است
چو خواهى سلامت بماند بدن
حسادت نورز و مگو زان سخن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 729
بفرمود مولا على با كميل
به خويشان سفارش تو بنما كميل
به اخلاق نيكو، به جد و به جهد
بمانده به هنگام روز و به عهد
شبانگه به هر جا به رفع نياز
نهاده قدم تا شده سرفراز
خصوصا بود گر كه هنگام خواب
يقينا بود كار وى بر صواب
قسم بر خدا آن خداى سميع
كه باشد مقامش بلند و رفيع
كسى را كند گر كسى شادمان
شود شادى بر چهره وى عيان
خداوند عالم نشاط آورد
مر او را ز شادى بساط آورد
كه هر گه مصيبت به او رو كند
مصيبت ره خود بدانسو كند
همان شادى آنرا كند بر طرف
رساند مر او را به شوق و شعف
بدور زمان گر شدى تنگدست
نبايد كه پود سخاوت گسست
ز راه كمك بر فقيران شهر
دگر باره سودى بياور بدست
وفا بر همه بيوفايان خطا است
كه نوعى خيانت به نزد خداست
به اين دسته گر بيوفائى كنى
يقينا به نزد خدايت وفاست
چو از ابر غيبت در آيد امام
امام زمان آن امام همام
به امر خدا گردد او استوار
شود امر و فرمان وى برقرار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 730
ز اطراف عالم همه مؤمنين
به اطراف وى از يسار و يمين
چو ابر پراكنده گردند جمع
چو پروانه باشند و مهدى چو شمع
خطيبى ز ياران آن خوشمرام
به زيبائى آنسان بگفتا كلام
بفرمود استاد و زيرك بود
به تحسين وى لب گشود آن امام
بود همره دشمنىها خطر
حوادث از اين ره بيايد به بر
زنان را چو آيد بلوغى ز راه
سرآيد بر آنان چنان سال و ماه
عموهاى آنان همى برترند
ز اقوام مادر به كار نكاح
بود نقطهاى در دل مؤمنين
كه باشد سفيد و بود دلنشين
همان نقطه آثار ايمان بود
كه گردد چو افزوده گردد چنين
چو ايمان انسان شود پر فروغ
فزونتر شود آن سفيدى يقين
چو مشكوك باشى به اصل طلب
وصولش چو كردى بدان اين سخن
ببايد كه خمساش دهى بيدرنگ
نبايد كه افتى به راه محن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 731
بفرموده با لشكر خود على
كه نور خدا بود از او منجلى
كناره گرفته ز زنها مدام
كه دلها شود زين سخن صيقلى
بود هر كه كم بهره در اين جهان
نبايد كه گردد پريش و غمان
در اين ره ببايد كشد انتظار
بپايان موفق شود بىگمان
بفرموده آن رهبر خوش خصال
به هنگام سختى به جنگ و جدال
رسول خدا بد پناهى به ما
به نزديك دشمن بدى در قتال
چو مولاى مردان شنيد اين خبر
سپاه معاويه آن خيره سر
به انبار برده هجومى عظيم
به تاراج و برپائى ترس و بيم
پياده به ره شد همى رهسپار
روان شد به ره آن شه با وقار
برفت و به شهر نخيله رسيد
ز جمعى كلامى چنين شد پديد
كه ما بهر سركوبى آن سپاه
همان بدسگالان و غرق گناه
همه قادريم و شما باز گرد
ز كارى بدينسان سرافراز گرد
به پاسخ بفرمود اينسان امام
قسم بر خداوند نيكو مرام
شما از پى كار خود ماندهايد
به ميدان چنين اسب خود راندهايد
چگونه در اين ره شتابان شويد
ز كار و عمل حاصلى بدرويد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 732
اگر پيش از اينها بد ار زارعين
شكايت ز فرماندهان امين
من از ظلم اين زيردستان خويش
شكايت كنم با دلى بس پريش
تو گوئى كه آنان همه رهبراند
به هر جا ز من بهتر و برتراند
مطيعم بر آنان كه فرماندهاند
به پندار خود اين چنين راندهاند
به نزد على حارث اينسان كلام
بگفتا كه اى رهبر و اى امام
تو گوئى كه دارم چنين اعتقاد
بر آن ياوران جمل در نهاد
كه گمره بدند آن قشون و سپاه
به راه خطا بودهاندى به راه
بفرمودش اى حارث اين را بدان
نگه كردهاى تو به دون پايگان
به افراد بالاتر از خود نظر
نيفكندهاى تا بيابى خبر
از اين رو تو حيران بماندى بجاى
نباشى چو مردان فرخنده راى
تو حق را به عالم نبشناختى
براهى دگر اسب خود تاختى
ندارى ز مردان حق آگهى
چو آنان نرفتى بدانسان رهى
ز باطل ندارى خبر در مسير
نبشناسى آن را نباشى بصير
كه باشى طرفدار آن هم همى
بيابى طرفدار آن را دمى
در آن لحظه حارث بگفتا چنين
به تنهائى زين پس شوم من قرين
كنم گوشهگيرى همى اختيار
چو مردان ديگر كنم افتخار
دگر باره فرمودش آن مقتدا
چنين گفته هرگز نباشد بجا
همانان نه حق را رسانيده سود
نه باطل زيانى بديد زان رنود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 733
به ظاهر بود شه نشسته به شير
عيان باشد اينسان همى در مسير
همه آرزومند اين رتبهاند
و ليكن نباشد چنان دلپذير
كه آنان به پستى چنان واقفاند
هم از ديگران واقفاند و بصير
به اولاد هر كس محبّت كنى
به فرزند تو مىرسد بيش از آن
نباشد اگر پايه حرف سست
ز اهل خرد گر برآيد درست
چو دارو ببخشد شفا درد ما
از آنها رسد آدمى بر صفا
و گر باشد آن گفتهها اشتباه
ز فتنه شود روز انسان سياه
بود همچو دردى خود آن سخن
كه باشد پى آن عذاب و محن
ز ايمان چو آمد سؤالى به پيش
ز مردى از آن مرد فرخنده كيش
بدادش بدينگونه حضرت جواب
بدينسان نمودش در آن دم خطاب
به فردا بيا تا جوابت دهم
به انجام كارى چنين پا نهم
كه در جمع مردم بگويم كلام
قبل | فهرست | بعد |