قبل فهرست بعد

و ليكن نبينم كسى را به راه‏

كه باشد روان سوى اين جايگاه‏

گروهى ز دانش به دنيا رسند

از اين ره به كبر و به اغوا رسند

از اين نعمت پر بهاى جهان‏

گرفته كمك تا رسانند زيان‏

بر اين بندگان خداى كريم 

ز راه همين امر حىّ رحيم‏

گروهى دگر در ره دانش‏اند

هميشه در اين ره پى خواهش‏اند

و ليكن در اين باره بينا، نى‏اند 

پى درك مفهوم و معنا، نى‏اند

به يك شبهه بيرون شوند از يقين‏

نباشد چنين شيوه‏اى دلنشين‏

لياقت از اينان هويدا مباد

نشانى چو فرزانه پيدا مباد

پى لذت‏اند آن گروه دگر

بود سومين دسته اينسان به بر

عنان را به شهوت سپرده همى 

نباشند از اين ره برون يكدمى‏

پى ثروت‏اند و بدنبال مال‏

نكرده نظر بر حرام و حلال‏

نگهبان دين خدا نيستند

ز ظلم و ستم هم جدا نيستند

چو حيوان به صحرا به فكر چرا

به هر گه براهى چنين مبتلا

از اين رو چو عالم رود زين جهان

بميرد دگر علم و باشد عيان‏

و ليكن نگردد تهى اين زمين‏

كه نبود نگهبان دين مبين‏

هويدا بود گاهى اين رهبرى            

گهى هم بود شيوه ديگرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 702

پى حفظ امر خداى ودود

ببايد رهى اين چنين برگشود

قسم بر خداوند با عزّ و جاه‏

در اين باره باشم يقينا گواه‏

كه تعداد آنان نباشد زياد 

كم‏اند و ولى از ره اعتقاد

پر ارزش بود در بر آن كريم‏

خداوند بخشنده و آن رحيم‏

كه فرمان او را نگهبان شوند 

در اين ره به سعى فراوان شوند

به مثل خود آنان همى بسپرند

به فرمان يزدان همى ره برند

ز دانش بر آنان درى باز شد

بر آنان چو بالى به پرواز شد

به آسودگى برده ره بر يقين‏

كه باشد بر آنان رهى پر ثمين‏

به آسانى آمد بر آنان بدست 

همه تار زحمت بر آنان گسست‏

از آنچه به نادان بدى ترس و بيم‏

بدندى در اين ره به ترسى عظيم‏

بر آن عده انسى بيايد عيان 

رها كرده با لطف يزدان جهان‏

نماينده خالق‏اند اين گروه            

همان خالق قاهر و با شكوه‏

رساننده دين يزدان شدند

مطيع همان امر و فرمان شدند

بديدار آنان بسى مايلم

در اين ره به شوقى چنين كاملم‏

بر آن دم كه مايل بدى بازگرد

كميل ار كه خواهى سرافراز گرد

144 كنترل زبان

مقام هر آن كس بود بر زبان 

چو گويد سخن گردد از وى عيان‏

145 درد شخصيت خود

هر آن كس كه نشناسد ارج و بها

بهاى خود و ماند از او جدا

بنابودى افتد به طور يقين‏

كه اين خود به جايش بود چون بلا

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 703

146 نفاق و دوروئى

ز راه نصيحت بفرمود على            

كه نور خدا بود از او منجلى‏

به مردى كه بودش در اين راه گام‏

بفرمودش آن مرد نيكو مرام‏

مباش از كسانى كه دور از عمل

ببسته اميدى به عزّو و جل‏

به توبه اميدش بود بس دراز

كه شايد از اين ره شود سرفراز

بگفتن بود همچنان زاهدان 

ولى در عمل نه، فقط در زبان‏

ز دنيا هر آنچه دهندش ز مال‏

نباشد ورا سيرى از آن منال‏

قناعت ندارد نباشد اگر 

ز اموال دنيا نبيند اثر

بر آنچه كه دارد ندارد سپاس‏

در اين ره بود حرص وى بى‏قياس‏

بجويد از آنچه نباشد ورا

به آنچه كه دارد نباشد رضا

شود مانع كار و كردار زشت‏

ولى خود نباشد چو نيكو سرشت‏

دهد امر و فرمان به انجام كار 

ولى خود نبخشد به آن اعتبار

بود يار مردان نيكو نهاد

ولى خود بمانند آنان مباد

بدش آيد از آنكه دارد گناه 

ولى خود بپويد بدينگونه راه‏

ز فرط گناهان گريزان بود

ز مرگ و در اين باره حيّران بود

و ليكن نگردد جدا ز آن صفات

بود اين چنين تا به وقت ممات‏

به روزى چو بيمارى آيد به پيش‏

از اين ره شود خسته و دلپريش‏

ز كردار بگذشته نادم شود

به ظاهر در آن لحظه خادم شود

ولى چون كه بيمارى آيد به سر

شود غافل از عزم خود بد سير

تكبّر كند چون بر آيد ز جاى 

چو بيمارى آيد نماند به پاى‏

دل افسرده گردد شود دل‏غمين‏

به زارى شود بيگمان همنشين‏

چو بيچارگان نام يزدان برد 

همى نام يزدان فراوان برد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 704

و ليكن رها گر شود زين تعب 

نيارد دگر نامى از وى به لب‏

بر او نفس امّاره غالب بود

ز افكار فردا گريزان شود

به آن كس كه باشد ز حيث گناه 

همى كمتر از وى به اشك و به آه‏

بترسد ولى خود بدارد اميد

در اين ره اميدش بود بس مزيد

چو ثروت بدست آورد در نشاط

به گمراهى افتد چو پويد صراط

و ليكن به نوميدى افتد يقين‏

شود گر كه با فقرى او همنشين‏

به سستى گرايد به هنگام كار 

به كارى نماند چنان پايدار

به راه اطاعت بود در قصور

ولى وقت حاجت نبيند حضور

بر او تا كه آسايشى رو كند 

صميمانه ره را بدانسو كند

ز توبه حذر مى‏كند بى‏گمان‏

به وقتى دگر مى‏دهد آن زمان‏

چو سختى بيند نهد پا برون 

ز فرمان دين با تلاشى فزون‏

به پند و نصيحت گويد سخن‏

ولى خود بيفتد به رنج و محن‏

به پند و به اندرز بگويد كلام 

بود سعى ايشان در اين ره تمام‏

ولى خود پذيراى اين قول نيست‏

نمى‏دانم اين خوى و كردار چيست‏

ز حرف و سخن باشدش امتياز 

ولى در عمل كى بود سرفراز

بود در پى مال دنيا بسى‏

در اين ره كند دمبدم بررسى‏

ولى در عمل سستى آيد پديد

به كردار وى سستى آيد مزيد

اطاعت ز امر خدا را ضرر

بداند چو آيد همى در گذر

غرامت بود نزد وى همچو سود 

جدا بودن از امر حىّ ودود

ز مرگ او بترسد فراوان همى‏

و ليكن نباشد به فكرش دمى‏

گناه كسان را شمارد بزرگ 

گناه خودش گر چه باشد سترگ‏

بپنداردش خرد و بى‏اعتبار

به حدّى كه هرگز نيايد به كار

اطاعات خود را شمار زياد 

اگر چه بدينگونه هرگز مباد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 705

ولى اندك است طاعت ديگران

به نزد وى آيد چو حرف و بيان‏

در اين ره به مردم كند سرزنش‏

خودش گر چه اينسان ندارد منش‏

ز بيهوده گوئى ندارد هراس

به حدّى كه نتوان نمودش قياس‏

كه با اغنيا باشد اين گفتگو

نگردد به اندوه و غم روبرو

كه بهتر بود بهر او اين عمل 

چو ذكرى بگويد ز عزّو و جل‏

خصوصا به همراه جمعى فقير

كند ذكرى اين گونه آن هم قصير

به نفع خود هر دم بگويد سخن 

بجز اين قضاوت بود با محن‏

نهد زير پا سود هر كس كه هست‏

رها كى كند سود خود را ز دست‏

كند ديگران را همى رهبرى 

ولى خود بپويد ره ديگرى‏

به گمراهى افتد، گروهى دگر

اطاعت نموده از آن بد سير

بگيرد همى حق خود را اتمام 

ولى نادهد حق مردم مدام‏

ز مردم بترسد نه در راه حق‏

شود همدم و يار بدخواه حق‏

پى كار مردم به هر وقت و گاه 

نترسد همى از خدا و اله

147 پايان زندگى

به پايان هر زندگى اين بود 

بود يا كه مر يا كه شيرين بود

148 امر بمعروف و نهى از منكر

به كار گروهى چو باشى رضا

ز انجام آن هم نباشى جدا

شريكى تو بر كارى اينسان كه هست‏

اگر چه نگيرى تو كارى بدست‏

به باطل هر آن كس كند اهتمام 

گناهش دو باشد چو گردد تمام‏

گناهى ز انجامش آيد پديد

گناه رضايت شود هم مزيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 706

149 برگشت چرخ روزگا ر

چو پيش آمدى آيد اندر مسير 

نباشد اگر چه خوش و دلپذير

چو پايان پذيرد تو گوئى نبود

نشانى از آن ار چه بودى اسير

150 صبر و پيروزى

هر آن كس كه باشد به عالم صبور 

ز انجام كارش بود گر چه دور

و ليكن موفق شود عاقبت‏

ز پايان كارى شود در سرور

151 اخلاق دو روحانى

دو كس را چو باشد همى اختلاف 

به تبليغ و گفتن شده در مصاف‏

دو گونه بود حرف آنان اگر

به يك ره يكى شان بود بر خلاف‏

152 علم غيب

نگفتم دروغ و كسى هم دروغ 

نگفته به من تا شوم منحرف‏

نكردم كسى را ز راه درست‏

به گفتار و گفتن همى منصرف‏

153 ظلم و ظلم

ستم را هر آن كس نمايد شروع 

در اين ره همى باشد آغازگر

به روز قيامت بگويد دريغ‏

به حسرت فتد تا كه بيند خطر

154 گذشت دنيا

بود در گذر اين جهان با شتاب 

خوشا آنكه باشد براه صواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 707

155 سرانجام مبارزه با خدا

هر آن كس كه با حق در افتد همى 

به باطل گرايد به عالم دمى‏

در آيد ز پا و نماند به دهر

و گر هم بماند بود با غمى‏

156 وعده را وفا كنيم

به پيمان هر آن كس كه شد پايبند            

تو با او بدينگونه پيمان ببند

وفا گر ندارد به پيمان خويش‏

رها كن تو او را و عهدى مبند

157 اطاعت خدا

از آن كس شما را بود پيروى 

ببايد براهش همى بگروى‏

اگر چه نباشد شناختى ترا

ببايد چنين حاصلى بدروى‏

158 علم كامل

به حق تا رسيدم نمودم قبول            

نكردم به يك لحظه آنرا نكول‏

نيامد مرا شك و ترديد پيش‏

ندادم چنين رخصتى بر دخول‏

159 چشم بينا و گوش شنوا

بصيرت بود با شما بيگمان 

چو بگشوده چشم آيد هر دم عيان‏

هدايت نموده شما را به راه‏

به راه درستى نه راه گناه‏

شما را بود گوش و درك يقين 

اگر بشنويد آنچه باشد ز دين‏

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 708

160 نتيجه نيكى

به نيكى بده پاسخ هر كسى 

که شرمنده گردد در اين ره بسى‏

به بخشش تو كن شرّ وى منتفى‏

بدينگونه كن وضع او بررسى‏

161 پرهيز از تهمت

كسى كو به راه خطا پا نهد 

ز تهمت نشايد كه او وارهد

كسى را نبايد كند سرزنش‏

به ظن و گمان گر كه او پا نهد

162 غرور و خودخواهى

به خودكامگى مى‏رسد بيگمان 

هر آن كس كه قادر شود در جهان‏

163 مشاوره

چو خودكامگى بر كس آيد به پيش 

به سوى تباهى برد روز خويش‏

ولى كو كند مشورت با كسى‏

برد بهره از عقل آنان بسى‏

164 حفظ اسرار

هر آن كس كه پنهان كند راز خويش 

ز كار خود هرگز نگردد پريش‏

165 ترس فقر دام شيطان

بود، همچو مرگى ندارى به دهر 

چو مرگ بزرگى بيايد به قهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 709

166 رعايت احترام ديگران

چو حق كسى را رعايت كنى 

كه حق ترا او بجا ناورد

كنى بنده خود تو او را به دهر

در اين ره صميمانه ره بسپرد

167 گناه و نافرمانى خدا

ز مخلوق عالم نباشد روا

اطاعت نمودن ز راه خطا

خصوصا بجائى كه فرمان حق‏

ز راه حقيقت بماند جدا

168 حق و حق

به حق خود ار كس تساهل نمود 

به روى خود اين گونه ره برگشود

نبايد شود سرزنش با سخن‏

نبايد كه گردد دچار محن‏

ولى گر كسى حقى از ديگران 

برد آشكارا، چه باشد نهان‏

بود كار وى در خور سرزنش‏

نباشد چو رفتار نيكو منش‏

169 خود پسندى و غرور

بود گر كسى همنشين با غرور

ز نعمت بماند يقينا بدور

ز راه صواب او بماند جدا

ز افزايش آن نبيند سرور

170 آمادگى براى مرگ

بزودى رسد مرگ و آيد ز راه 

خوشا آنكه باشد برى از گناه‏

رفاقت بدنيا بود بس قليل‏

بود رفتن اين و آن هم گواه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 710

171 علامت‏هاى قيامت

بود روز روشن براى همه 

نبايد كه با شك كنى زمزمه‏

به حق رو نما تا كه بينا شوى‏

بود كى نيازى به اين همهمه‏

172 گناه و توبه

براه گنه پا نبايد نهاد 

نبايد رهى اين چنين برگشاد

كه آسانتر از توبه باشد يقين‏

جدائى از آن سخت و مشكل مباد

173 زياده‏روى

بسا آنكه در خوردنيهاى خويش 

حريصانه راهى بگيرد به پيش‏

شود مانع از خوردنى هر چه هست‏

كند آدمى را غمين و پريش‏

174 دشمن بزرگ

جهالت شود باعث دشمنى            

به آنچه نداند بشر در جهان‏

هر آنچه نداند ندارد يقين‏

به آنان بود در جهان بد گمان‏

175 مشورت و توكّل

كسى كو كند مشورت با كسى 

كند گفته‏ها را همى بررسى‏

توجه كند بر خطائى كه هست‏

در اين ره نبيند زيانها بسى‏

176 پيروزى در سايه رضاى خدا

هر آن كس كند نيزه خشم تيز

براه خدا باشد او در ستيز

ز باطل نبيند به دنيا شكست‏

بود گر چه پيوسته اندر گريز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 711

177 ترس از كار

چو بيمى ز كارى ترا شد عيان

در آن دم بيافكن تو خود را در آن‏

كه دورى از آن باشدت سخت‏تر

از آنچه هراسان شوى بيگمان‏

178 اسلحه رياست

سلاح رياست بود حوصله 

نبايد كه گيرى از آن فاصله‏

179 بى‏اعتنائى به منحرف

بدان را به نيكى تو پاسخ بده

براه شكنجه چنين پا بنه‏

كه بدتر از اين شيوه نبود به دهر

شود كام آنان بدينسان چو زهر

180 راه اصلاح دشمن

جدا كن ز خود كينه و دشمنى

شود تا جدا از دل ديگران‏

بدينسان شود ريشه‏كن عقده‏ها

ز مهر و عطوفت ببينى نشان‏

181 جذام رياست و اعتبار

لجاجت كند آدمى را به در 

ز راه درست و رساند ضرر

بگيرد دگر فكرت آدمى‏

كند آدمى را دچار خطر

182 خطر طمع

بدام طمع هر كه باشد به بند

رهائى نباشد ورا از كمند

ز حرص و طمع گر نگردد جدا

نباشد به آزادگى پاى بند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 712

183 پيشگيرى از ضرر

ندامت بود از پى هر قصور 

به نادم نباشد نشان از سرور

هر آن كس كه دارد ره احتياط

بود از خسارت به هر دم به دور

184 مقام صابران

به صبر ار موفّق نگردد كسى 

به بى‏تابى افتد اگر او بسى‏

شود عمر وى مضمحل در جهان‏

به باد حوادث بود چون خسى‏

185 خويشاوندى با محمد (ص)

شگفتى مرا باشد از اين سخن 

از اين ره شوم همنشين با محن‏

خلافت رسد بر صحابه ولى‏

به خويشان نباشد ورا همدلى‏

186 در دنيا خوشى وجود ندارد

بود آدمى همچو آماج تير 

كه مردن ورا باشد اندر مسير

به سوى‏اش شتابان بلاها بود

بجز غم دگر حاصلى ندرود

گلويش بگيرد ز نوشيدنى 

بود غصه‏هائى به هر خوردنى‏

به نعمت نگردد قرين آدمى‏

مگر اين كه گردد قرين غمى‏

ز كف او دهد نعمتى بى‏گمان

كه او را دگر نعمت آيد عيان‏

دهد روزى از عمر خود را ز دست‏

در اين ره ببيند نشان از شكست‏

كه روز دگر او كند زندگى 

خوشا آنكه پويد ره بندگى‏

در اين ره بمردن همى رو كنيم‏

شتابان همى رو بدان سو كنيم‏

بدنهاى ما همچو آماج مرگ

بود، بر زمين‏ها فتد همچو برگ‏

چگونه اميدى بماندن دهيم‏

چسان از غم و غصه‏ها وارهيم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 713

كه كس را، زمانه شرافت نداد

اگر هم بدادش به فورى فتاد

مهيا شد آنچه ز مال و منال‏

پراكنده شد از حرام و حلال‏

روا كى بود خوى وابستگى

كه باشد بدنبال آن خستگى‏

رود آدمى زين جهان بزرگ‏

همان صاحبان مقام سترگ‏

187 حرف بموقع

چو دانا سكوتى كند در كلام

به خوبى نگردد به هر جا تمام‏

بدانسان كه نادان بگويد سخن‏

نباشد روا و نگيرد قوام‏

188 ثروت اندوزى

ز من بشنو اى زاده بو البشر

كلامى بگويم ترا مختصر

بدست آورى آنچه پيش از نياز

امانت ترا باشد هر دم به بر

189 كوردلان

به دلها نشان از سرور و غم است

محبّت به آنها چنان مرهم است‏

ز راه محبّت چو وارد شوى‏

ز شادى همى حاصلى بدروى‏

چو بى‏ميلى آيد در اين ره به پيش 

از اين ره شود بيگمان دل پريش‏

190 صبر و سكوت

بفرمود على مرد نيكو خصال 

على مرد ميدان و مرد جدال‏

كنم خشم خود را چه وقتى مهار

مرا گر كه خشمى بيايد به كار

بوقتى كه باشم پى انتقام 

نباشد توانم پى اهتمام‏

رفيقان بدينسان كنندم خطاب‏

در اين ره نبايد بيارى شتاب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 714

دگر اين كه باشم توانا به دهر 

كنم ديگران را گرفتار قهر

دگر باره گويندم اينسان سخن‏

ز بخشش جدا باشى از هر محن‏

پسنديده باشد صفاتى چنين 

فرو بردن آن بود دلنشين‏

به هر وقت و گاهى كه پيش آيدت‏

ز خشمى كه از دلپريش آيدت‏

191 بخل و دوستى پول

چو بر مزبله راه حضرت فتاد 

به قصد گذر پائى آنجا نهاد

در آن دم چو سرگينى آنجا بديد

چو آنرا بدانگونه مولا بديد

بگفتا در آن لحظه اينسان كلام 

كلامى دل آرا به سعى تمام‏

هر آنچه كه باشد پى آن بخيل‏

ز راه حسادت كند خود ذليل‏

نتيجه بود اين كه باشد عيان 

به سرگين اشاره بدش همچنان‏

دگر اين كه باشد روايت چنين‏

كه فرموده آن داور راستين‏

بود اين همان چه كه از روز پيش

بدندى پى آن به كردار خويش‏

192 ضرر و تجربه

مخور غصّه آنچه دادى ز كف 

كزين ره رساند ترا بر هدف‏

كه از آن تو درسى بياموختى‏

نگردد چنين مالى از تو تلف‏

193 داروى نشاطآور

شود دل چو تن خسته و ناتوان 

نشانى بدينگونه باشد عيان‏

پى رفع اين خستگى‏ها كه هست‏

سخن‏هاى نيكو تو بنما بيان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 715

194 سوء استفاده از دين

على تا كه حرف خوارج شنيد 

از آنان چو اين گفته آمد پديد

كه باشد قضاوت ز بهر خدا

نباشد از او لحظه‏اى هم جدا

بفرمود باشد حقيقت ولى 

حقيقت نباشد از آن منجلى‏

به باطل از اين گفته سودى برند

در اين ره پى سود يكديگرند

195 روش اوباشان

كسانى تجمع كنند ار به دهر

رسيده به پيروزى از راه قهر

و ليكن پراكنده گردند اگر

تفرّق چو آيد بر آنان به بر

بمانده به هر جا همى ناشناس 

نشايد كه آنان نمودن قصاص‏

196 كنجكاوى‏ها

يكى را كه بودى به راه خلاف

بدى با حقيقت همى در مصاف‏

گروهى دگر هم به همراه وى‏

به سوى على ره همى كرد طى‏

على تا كه آنان بدانسان بديد            

چنين گفته از وى بيامد پديد

مبارك نباشد بسى چهره‏ها

كه ديده نگردد به راه صفا

شود ديده در راه زشتى همى

از اين شيوه فارغ نگردد دمى‏

197 نگهبانهاى خدا

بود دو فرشته نگهبان به دهر 

به هر آدمى وقت و هنگام قهر

ولى چون كه آيد اجل سوى او

روانه شود جانب كوى او

همان دو فرشته رهايش كنند 

همانان ز بودن جدايش كنند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 716

بود عمر انسان بسان سپر

نگهبان وى باشد از هر خطر

ولى عمر انسان چو گردد تمام‏

دگر لحظه‏اى هم نگيرد قوام‏

198 رياست طلبان و امام على (ع)

چو گفتندى آن دو  چنين با امام 

على آن سخندان نيكو مرام‏

كه ما با تو بيعت نموده چنين‏

به شرط شراكت به امرى وزين‏

به امر خلافت پى رهبرى

نبودى بجز اين ره ديگرى‏

بپاسخ بفرمود اينسان درست‏

نباشد كه باشد ز بنياد سست‏

مرا در عمل يار و ياور شويد 

بدينگونه با من برابر شويد

199 كنترل خدا

بترسيد ايا مردمان از خدا 

كه نبود ز وصفى بدينسان جدا

سخن هر چه باشد شما را به لب‏

همى بشنود اين نباشد عجب‏

و گر كه نگوئيد و پنهان كنيد

سكوتى بدينسان نمايان كنيد

بداند شما را چه باشد به سر

ورا باشد آن گفته روشن به بر

ز مردن هراسى نبايد كه باد 

ببايد در اين ره همى پا نهاد

گريزى نباشد ز چنگال آن‏

شما را بدينگونه باشد عيان‏

بگيرد شما را به چنگال قهر 

ستاده كند كامتان پر ز زهر

ز ياد ار بريدش بياد آورد

دمادم بدينگونه ره بسپرد

200 تشكر خدا از خدمت‏ها

سپاس ار نكردت به نيكى كسى 

به بى‏ميلى هرگز نبايد رسى‏

كس ديگرى دارد از تو سپاس‏

كه او را نباشد در اين ره قياس‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 717

ندارد از آن بهره‏اى هم به بر 

و ليكن رساند ترا بار و بر

به نيكان عالم خدا يار باد

بر آنان به هر جا مددكار باد

201 سرمايه علم

چو ظرفى بود پر شود بيدرنگ 

هر آنچه بريزى بود جاش تنگ مگر

ظرف دانش كه گردد گشاد

چو دانش بر آن رو نهد بيدرنگ‏

202 مدال خدائى

بود اولين سود و نفع صبور            

همين بس كه گردد ز تهمت بدور ز

مردم ببيند همى ياورى‏

نباشد چو مردان پست و شرور

203 صابر و صابرنما

نباشى اگر در جهان بردبار

به هر جا ترا نايد اينسان به كار

نشان ده تو خود را چو مردى صبور

قبل فهرست بعد