قبل فهرست بعد

دگر اين كه دنبال آمال خويش 

نگيرد ره رفتن آنسان به پيش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 687

108 دوست واقعى امام

چو سهل از جهان پا به بيرون نهاد

به امر خدا ره به عقبا گشاد

بفرمود على آن امام همام‏

كه از ما بر او باد هزاران سلام‏

مرا گر بخواند كسى يار خويش

بدينگونه راهى بگيرد به پيش‏

چو كوهى بود گر چنان استوار

شود رابطه گر چنان برقرار

شود پاره پاره نماند بجاى 

در اين ره يقينا در آيد ز پاى‏

در جائى ديگر امام مى‏فرمايد «هر كس ما اهل بيت را دوست دارد خود را آماده لباس فقر سازد»

109 بهترين‏ها

بدان ثروتى بهتر از عقل نيست 

دليل گروهى ندانم كه چيست‏

بود خودپسندى نشانى ز بيم‏

كه تنهائى آيد ز ره بس عظيم‏

ز تدبير و انديشه بهتر مباد 

به عقل و خرد چون رهى برگشاد

چو خواهى شرافت حذر كن حذر

ز كارى كه باشد پى آن خطر

بود خلق نيكو ترا گر قرين

نبينى به از آن دگر همنشين‏

ادب بهترين ثروت آدمى است‏

به دلهاى غمديده چون مرهمى است‏

ترا رهبرى به ز توفيق كار 

نباشد به ايام و هر روزگار

پسنديده شغلى بود در جهان‏

كه شايستگى باشد از آن عيان‏

ز اجر الهى دگر حاصلى 

نبينى تو بهتر، مگر غافلى‏

به هنگام شبهه توقف نماى‏

ز كارى كه بايد بيارى به جاى‏

تو بايد كه دورى كنى از حرام

ز زهد تو باشد در اين ره تمام‏

تفكّر ز علم و هنر بهتر است‏

چو دقّت بيايد همى برتر است‏

ز انجام واجب دگر هيچ نيست 

كه بهتر بود گو سخن بهر چيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 688

حيا و صبورى ز ايمان بود 

ز ايمان سالم نمايان بود

تواضع بود بس مقامى عظيم‏

كه باشد فروتن صبور و حليم‏

ز دانش بزرگى بيايد بدست 

جهالت از اين ره ببيند شكست‏

صبورى بود عزّتى بس بزرگ‏

كه باشد ز مردان نيك و سترگ‏

بود مشورت همچنان تكيه‏گاه 

ز مردان دور از خطا و گناه‏

از آن بهتر هرگز نبينى به دهر

به ايام و دوران چه سال و چه شهر

110 دقت در فكر كردن

در آن دم كه شايسته باشد زمان 

بدينگونه باشد ره مردمان‏

نبينى نشانى ز جرم و گناه‏

نباشد نشانى ز اندوه و آه‏

گمان بد آن لحظه باشد ستم 

به هر جا بيايد نشانى ز غم‏

زمانى كه باشد فراوان فساد

ز رفتار آن مردم بد نهاد

پسنديده نبود همى حسن ظن 

مبادا كه از پى بيايد فتن‏

111 احوالپرسى

از آن مرد حق آمد اينسان سؤال 

شما را چگونه بود وصف حال‏

بفرمود همان مرد نيكو مرام‏

ز حال خود اكنون چه گويم كلام‏

كسى را كه سستى برد بر فنا 

ورا سوى پيرى بود لحظه‏ها

به چنگال بيمارى افتد همى‏

بجز غم نباشد ورا همدمى‏

ز مأمن ورا مى‏ربايد اجل 

تو خواهى چگونه بود در عمل‏

112 مهلت، عذاب خدا

بسا آنكه از لطف پروردگار 

به راه شكنجه گرفته قرار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 689

بسا آنكه مانده گناهش نهان 

بخورده فريب و بود در امان‏

بسا آنكه از راه مدح و ثنا

كه از ديگران مى‏شود برملا

به آلودگى مى‏رسد از غرور           

نگردد به يك لحظه از آن به دور

كه اينها همه امتحان است و بس‏

بداده همى مهلت آن دادرس‏

113 تندروى و تندروى

بفرموده در باره خود على 

كه باشد ز نور خدا منجلى‏

دو دسته به سوى تباهى روند

به سوى خطا جمله راهى شوند

يكى آنكه خواند مرا در مقام            

به بالاتر از آنچه هستم مدام‏

يكى آنكه منكر شود جاه من‏

نپويد چو بيگانگان راه من‏

114 وقت‏شناسى

چو فرصت رود از كف آيد غمى 

كه ديگر ندارد زمان همدمى‏

115 فرق عاقل و جاهل

بود اين جهان همچو مارى قشنگ 

بود خوش خط و باشدش رنگ، رنگ‏

به ظاهر بود نرم و ليكن به زهر

مجهز بود تا برآيد به قهر

بود آنكه جاهل رود سوى آن

ولى عاقل از آن رمد بى‏گمان‏

116 امتيازات بنى هاشم

چو روزى از آن مرد نيكو خصال

ز اصل و نسب آمد اينسان سؤال‏

به ايل قريش ار بود امتياز

از آن تيره بر گو به رمز و به راز

به پاسخ ز محزوم نيكو مرام 

بيامد سخن‏ها ز سوى امام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 690

كه اين طايفه چون گلى خوش شميم

به باغ قريش‏اند و باشد عظيم‏

بود مردشان خوش زبان در سخن‏

در اين ره نبينى نشان از محن‏

زنانش به نيكى قد آراسته 

چو سروى به بستان بپا خاسته‏

و ليكن نباشد چنين ديگرى‏

بدينگونه باشد ورا برترى‏

ز فكرت بود امتيازى چنين 

به شمس و بود با متانت قرين‏

به آينده دارد تعقّل بسى‏

كند آنچه پيش آيدش بررسى‏

پس از آن مصمّم شود بهر كار 

مبادا كه گردد به حسرت دچار

ولى ما بنى هاشمى بوده‏ايم‏

ره خود بدينگونه پيموده‏ايم‏

ز ما بذل و بخشش نباشد جدا 

بجز اين كلامى بود ناروا

ز مردن نباشد هراسى عيان‏

كه آسان بود بهر ما آن زمان‏

ز ايلات ديگر بگويم كنون 

كه باشد ز حيث عدد بس فزون‏

همه حيله‏گر در ره ارتباط

بود پايشان اين چنين در صراط

به زشتى همه در نظر مشتهر 

بود خوى آنان چنين در نظر

ولى ما ز حيث بيان و كلام

بود در همان قابل احترام‏

ز حيث عمل هم همه خيرخواه‏

بمانده جدا از خطا و گناه‏

ز حيث قيافه بود برترى           

بما گر بدقت همى بنگرى‏

117 سود ثابت

تفاوت بود در ميان دو كار

بر اين شيوه باشد جهان استوار

يكى اين كه ماند عذابى بجاى‏

رود لذت آن نماند به پاى‏

دگر اين كه پايان پذيرد عذاب 

بود اجر آن قابل احتساب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 691

118 سفر مرگ

على از پى مرده‏اى شد به راه 

يكى بد به خنده همى گه به گاه‏

ز راه نصيحت بفرمود هان‏

بود مردن از بهر ما مردمان‏

تو گوئى كه بر ديگران است و بس 

نباشد مجزّا يقين هيچ كس‏

همه چون مسافر به راه سفر

بزودى بيايند ما را به بر

به سرعت نهاده همينان به گور

ز هنگام مردن نگشته به دور

همه ارث و ميراث آنان به كف‏

گرفته بدينگونه باشد هدف‏

كه باشد جهان ماندنى بهر ما 

نباشد نشانى ز مرگ و فنا

فنشانى بود بهر ما مرگ و مير

اگر چه نباشد چنين دلپذير

و ليكن به نسيان سپاريم زود 

ببايد كه اين ايده از سر زدود

گرفتار رنج و بلا گشته‏ايم‏

به سوى زمان جمله پا هشته‏ايم‏

خوشا آنكه باشد مسلّط به خويش 

نگردد ز رفتار بد دلپريش‏

ز اخلاق نيكو ز كار نكو

شود با متانت همى روبرو

ز افزوده مال خود دمبدم 

ببخشد براه همان ذو نعم‏

زيادى نگويد كلام و سخن‏

نسازد كسى را به دام محن‏

به راه پيمبر بود گام وى 

جو پيغمبر خود كند راه طى‏

ز بدعت گذاران نباشد همى‏

نباشد ورا نامى اينسان دمى‏

 

119 غيرت و غيرت

نباشد پسنديده غيرت ز زن 

كه باشد پى آن عذاب و محن‏

ولى غيرت مرد باشد همى‏

ز ايمان وى نى ز راه فتن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 692

120 مسلمان واقعى

بفرموده گويم ز اسلام خويش 

كه ناگفته باشد كمى هم ز پيش‏

بود معنى‏اش رفتن زير بار

اطاعت ز فرمان پروردگار

چنين شيوه باشد همى بى‏گمان 

كه تصديق باشد نمايان از آن‏

ز تصديق اقرار آيد پديد

پس از آن به انجام بايد رسيد

كه انجام دارد نشان از عمل 

براه خداوند عزّو و جل‏

121 از... تعجب مى‏كنم

عجب دارم از خلق و خوى بخيل

كه باشد چو مردان خوار و ذليل‏

روا كى بود راه و رسم حسود

ز اموال خود كى برد بهر و سود

به عالم بود همچو مردى فقير 

كجا باشد اين شيوه‏ها دلپذير

به مثل توانگر بود در حساب‏

به نزد خداوند صاحب رقاب‏

ز طغيان و عصيان شوم در عجب 

چو بينم ز جمعى ندانم سبب‏

از آن كس كه نطفه بدى روز پيش‏

به فردا ز مردن شود دلپريش‏

از آن كس كه باشد دو دل در خدا 

چو بيند جهان را ثبات و بقا

تعجب مرا باشد از آنكه باد

به نسيان و مردن برد او زياد

كه هر روزه او را هويدا بود

رهى اين چنين سوى فردا بود

از آن كس كه بيند ولادت همى‏

به شادى در آيد نبيند غمى‏

ولى منكر روز عقبا شود 

به باطل چنين راه خود مى‏رود

از آن كس كه دارد به دنيا نظر

به عمران آن جمله بندد كمر

و ليكن ببرده ز ياد آخرت 

بود غافل از ظلمت عاقبت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 693

122 عذاب دنيوى

بود در ره بندگى گر قصور 

جدا گردد از بنده هر دم سرور

به غم مبتلا مى‏شود عاقبت‏

به يكدم نبايد شد از ره به دور

123 آزمايش خدا

ز جان و ز مالى نباشد چو سود 

براى خداوند راد و ودود

براه خدا گر نباشد دمى‏

تفاوت نباشد ز بود و نبود

124 باد و باد

ز سرماى پائيز بنما حذر 

كه دارد ز بهر تن تو خطر

و ليكن به پيشباز پايان برو

ز اسفند آن هم تو غافل مشو

كه باشى در آن مه بسان درخت 

نباشد ترا ديگر آن باد سخت‏

همه برگ آنان بريزد زمين‏

به فضل زمستان بود اين چنين‏

دگر باره برگ آورد در بهار            

هميشه بدينگونه باشد قرار

125 علامت خداشناس

چو دانى خدا را بزرگ و عظيم 

ز مخلوق ديگر ندارى تو بيم‏

به نزد تو خرداند و كوچك همى‏

بزرگ است و دانا خداى كريم‏

126 ياد مرگ در بازگشت از جنگ صفين حضرت على در كنار قبرستان فرموده‏اند

ايا مردمان ساكن اين ديار

 كه در دام خاك‏ايد اسير و دچار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 694

بود سرزمينى بسى بيمناك

زمين بهر خوردن شده سينه چاك‏

چو ظلمتكده باشد آن جايگاه‏

نه آبى در آن باشد و نى گياه‏

ايا اى غريبان و اى بى‏كسان 

كه خوابيده اين گونه در اين مكان‏

شما را بد اين گونه راهى به پيش‏

به فرمان يزدان فرخنده كيش‏

كه زودتر ز ما رفته در خاك گور 

ز دنيا بدينگونه گشتيد دور

به زودى شود نوبت و وقت ما

كه بنهاده رو سوى راه شما

تصرّف شد آن خانه‏هائى كه بود 

ز مال شما آمد اينسان قيود

زنان شما سوى شوهر شدند

همه صاحب يار و همسر شدند

همه مالشان جمله تقسيم شد 

قرارى بدينگونه ترسيم شد

بد اينها خبرها كه ما داشتيم‏

بدشت سخن گفته‏ها كاشتيم‏

شما را چه باشد هم اكنون خبر 

در آن دم بياران نموده نظر

بگفتا قسم بر خداى كريم‏

همان خالق بى‏نظير و رحيم‏

پى گفتن ار رخصتى داشتند 

در اين ره اگر قدرتى داشتند

بدينسان بد از سوى آنان خطاب‏

كلامى پر ارزش به حكم صواب‏

كه تقوى بود بهترين توشه‏ها 

به گور ار شود كس چنين مبتلا

127 دنياى زشت و زيبا

به روزى شنيد آن امام همام 

همان مرد دانا و نيكو مرام‏

ز مردى كه اينسان زبان برگشود

جهان را در آن دم مذمّت نمود

بفرمودش اى آنكه گوئى سخن

دهى سر سخن از ملال و محن‏

به مكر و به حيله بدادت فريب‏

ز افكار سالم شدى بى‏نصيب‏

خورى گول دنيا و دارى به لب

سخن بر مذمّت ز رنج و تعب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 695

تو بودى به راه خطا يا كه آن 

خيانت ز تو يا ز او شد عيان‏

چه وقتى تو مبهوت و حيران شدى‏

چه وقتى گرفتار حرمان شدى‏

هم اكنون بگو كى فريبت بداد 

شدى كى ز كردار او نابشاد

ترا از ره مرگ و مير پدر

ز راهى كه شد مادر آنسان بدر

برون شد ز دنيا و از خاك گور

ورا شد سرائى ز ياران بدور

بدينگونه گول‏ات زد اكنون جواب‏

چه دارى بگو گر بود با شتاب‏

پرستارى از اين و آن كرده‏اى 

ز راه وفا ره چنين برده‏اى‏

طلب كرده‏اى بهر آنان شفا

سخن‏ها بگفتى ز روى صفا

ز دكتر گرفتى مددها بسى 

كه بيند از اين ره شفا هر كسى‏

نه دارو اثر كرد و نى شيون‏ات‏

بدى بى‏اثر خوى ترسيدن‏ات‏

نيامد به كف آنچه مى‏خواستى 

دل خود بدانگونه آراستى‏

نبودى تو قادر كه از مرگ و مير

ببخشى رهائى كسى در مسير

ز مرگ عزيزان شدى با خبر 

ترا جمله بودى چو زنگ خطر

سراسر براى تو اندرز بود

و ليكن نبردى ز اندرز سود

بود بهر آن كس حقيقى جهان 

كه باشد خريدار حرفش بجان‏

بر آن كس بود خانه‏اى ايمنى‏

كه درك قوى دارد و روشنى‏

بود خانه‏اى پر ز مال و منال 

بر آن كس كه توشه بگيرد ز مال‏

ز راه اطاعت، ره بندگى‏

نه راه، خطا و سرافكندگى‏

سرائى پر از پند و اندرز باد 

بر آن كس كه راهى چنين برگشاد

بود جاى آن بندگان خدا

همان بندگان ز طغيان جدا

بود مسجد عاشقان نماز 

بود جاى گفتار و راز و نياز

بود مهبط وحى پروردگار

تجارت در آنجا شود پايدار

كه با رحمت و لطف حىّ كريم 

بدست آيد هر لحظه سودى عظيم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 696

بود سود آن خانه‏اى در بهشت 

كه گيرد تعلّق به نيكوسرشت‏

نبايد مذمّت كند هيچ كس‏

كسى كو مذمت كند كيست پس‏

كه داد از جدائى فراوان خبر 

بگفتا كه مرگ آيد از پشت سر

عيان شد گرفتارى از وى همى‏

كه بود از پى هر بلائى غمى‏

نشانى ز اندوه عقبا بدى

ز رنج و بلاياى فردا بدى‏

ز شادى نشانها بيامد پديد

بگفتا كه شادى نباشد بعيد

بود شادى آن شادى آخرت 

كه ايزد در آن جا كند مرحمت‏

در آن شب بود تا كه خوابى كند

به فردا به رفتن شتابى كند

پى كار و كوشش به امر خداى 

همان خالق پاك و فرخنده راى‏

پى دورى از معصيت، از گناه‏

مبادا شود روزگارش تباه‏

بدينسان چو پايان پذيرد جهان

شود روز عقبا به عالم عيان‏

مذمّت كند نادم بد روال‏

كه غافل بد از ايده‏هاى كمال‏

ولى آنكه پندى ز عالم گرفت 

بدانگونه پندى دمادم گرفت‏

ز مردن چو او را بيامد خبر

پذيرا شد آنرا چو حكمى به بر

چو گفتار نغزى ز دنيا شنيد

پذيراى آن شد به شوقى مزيد

در آن لحظه آنرا ستايش كند

خدا را به عالم نيايش كند

128 گوش شنوا و پيك مرگ

بود يك فرشته كه دارد بيان

دمادم چنين گفته سازد عيان‏

بزائيد از بهر رفتن ز دهر

اگر چه شود كامتان پر ز زهر

ز مال و منال آنچه آيد بدست 

ز نابودى آيد بر آنان شكست‏

به نابودى آخر رسد هر بنا

نباشد ز نابودى هرگز جدا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 697

129 معامله با خدا

نه جاى توقّف بود اين جهان 

بود اين جهان همچنان كاروان‏

دو دسته بدى مردم هر ديار

كه اين گونه آيد نشانى به كار

يكى زندگى مى‏كند چون غلام 

بسان غلامان به سعى تمام‏

بدنيا فروخته خود و در مسير

نهاده قدم چون غلامى اسير

يكى هم چو آزادگان غيور

ز درماندگى مانده دائم بدور

130 دوست واقعى

رفيق حقيقى بود آن كسى

 كه باشد به راه رفاقت بسى‏

بود حافظ يار خود در سه بار

بود ياور وى همى در سه كار

يكى وقت و هنگام رنج و عذاب

ببايد به سوى‏اش رود با شتاب‏

يكى در نبودش چو آمد سخن‏

نگهبان وى باشد از هر محن‏

يكى هم به هنگام و وقت وفات

كه آيد همو را نشان از ممات‏

پى مغفرت در دعا و كلام‏

كند لطف خود را بدينسان تمام‏

131 وسيله ارتباط با خدا

كسى را چو چار چيز باشد به بر

ز چار چيز ديگر ببيند ثمر

كسى را كه ورد و دعا داده‏اند

بدينسان دلى با صفا داده‏اند

اجابت شود آنچه خواهد به دهر

نبيند نشانى ز خشم و ز قهر

هر آن كس كه توبه كند از گناه‏

بيفتد قبول و نگردد تباه‏

پى مغفرت گر گشايد زبان 

رسد او به سود و نبيند زيان‏

زبان گر گشايد به شكر و سپاس‏

به هر چه كه خواهد رسد بى‏قياس‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 698

132 شوهر دارى

چو پرهيزگاران بجو با نماز 

تقرّب بدرگاه آن بى‏نياز

بدان حج، جهاد ضعيفان بود

كه دشوارى حج نمايان بود

زكاتى بود بهر هر چه كه هست 

زكات بدن روزه آيد بدست‏

جهاد زن آن مونس آدمى‏

بود بهترين شيوه همدمى‏

اطاعت ز فرمان شوهر كند

نهال ادب را پر از بر كند

133 رزق و اتفاق

ز انفاق و بخشش بكن رزق خويش

فزونتر از آنى كه باشد ز پيش‏

134 جوانمردى و بخشش2

ترا گر باشد چنين اعتقاد

از اين ره شود رزق آدم زياد

135 كمك خدا

كمك مى‏رسد تا به حدّ نياز

نيازى نباشد به حرص و به آز

136 اقتصاد و اعتدال

رعايت كند گر كسى اقتصاد 

به دنيا و دوران اين زندگى‏

به سختى نيفتد نبيند عذاب‏

نبيند نشانى ز بيچارگى‏

137 فرزند كم

چو كم باشدت عائله در مسير 

ترا مى‏شود زندگى دلپذير

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 699

138 كسب محبوبيّت

بود نيمى از عقل هر آدمى

محبت نمودن پى همدمى‏

139 غم و نشاط

بدان غصه نيمى ز پيرى بود

به چنگال حرمان اسيرى بود

140 صبر در مصيبت

تحمّل به قدر مصيبت بود 

خدا را در اين ره عنايت بود

هر آن كس كه بى‏تابى‏اش شد زياد

پسنديده كارش به هر جا مباد

به زانو زند دست خود گر ز غم 

شود اجر و پاداش وى نيز كم‏

141 ثواب خدا

بدا روزه‏داران دور از عمل

كه باشد بر آنان نشان دغل‏

ز روزه فقط زجر آن را كشند

بدينگونه بارى به هر جا كشند

بسا آنكه ماند به شب در نماز

بخواند نمازى طويل و دراز

و ليكن فقط رنج بيدارى‏اش‏

بمانده نبيند ز كامكارى‏اش‏

نشانى به درگاه پروردگار 

بدرگاه آن خالق و شهريار

خوشا خواب دانا و يزدان شناس‏

كه باشد بدرگاه يزدان سپاس‏

به افطارشان مرحبا، آفرين 

كه رسمى بود در جهان دلنشين‏

142 بياد خدا

ز بخشش نگهبان ايمان شويد 

رها از غم و رنج و حرمان شويد

شود بيمه اموالتان با زكات‏

ز ورد و دعا همچو خوبان شويد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 700

143 درد دل امام على (ع)

چنين فرموده آن مرد دلاور 

همان حيدر، همان مير و غضنفر

خطابش بدى بر كميل اين چنين‏

كلامى دل آرا خوش و دلنشين‏

قلوب همه مأمن دانش است 

بگويم كه بهتر ز هر خواهش است‏

دلى را بود آن مقام رفيع‏

كه باشد بدرك سخن‏ها وسيع‏

هر آنچه كه گويم به خاطر سپار 

سه دسته بود مردم هر ديار

گروهى ز مردان يزدان‏شناس‏

كه باشد بر آنان دمادم سپاس‏

دگر اين كه مردان دانش طلب

كه آرد جهالت بر آنان تعب‏

گروه دگر چون پشه در هوا

دمادم كند جستجوى صدا

چو بادى وزد بيگمان در مسير

نهاده قدم كى بود دلپذير

ز علم و ز دانش گريزان شوند

ز بى اعتمادى به حرمان شوند

بود علم تو بهتر از مال تو 

كه دارد نشانى ز اعمال تو

نگهبان تو علم و دانش بود

ولى كى ز مال تو خواهش بود

كه باشى نگهبان آن در جهان 

شوى حافظ آن به دور زمان‏

چو خرجى بيايد شود كم ز مال‏

به هر جا بدينگونه باشد روال‏

ولى علم و دانش شود بس فزون 

ز افكار عالم چو آيد برون‏

چو از مال و مكنت بود اعتبار

رود گر ز كف نايد هرگز به كار

پى علم و دانش رود گر كسى

رسد او به پاداش و اجرت بسى‏

از اين ره اطاعت كند از خدا

ز راه ضلالت شود او جدا

پس از مرگ وى هم كلام و سخن            

ز كردار نيكش بود بى‏محن‏

بدان علم و دانش چو فرمانده است‏

كه خود نعمتى خوب و ارزنده است‏

ولى مال و مكنت چو فرمانبر است

فنا مى‏شود آنچه سيم و زر است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 701

هر آن كس كه دنبال ثروت بود

بود زنده ليكن چو ميّت بود

ولى صاحب علم و دانش به دهر

يقينا نگردد گرفتار قهر

بدنهاى آنان رود زير خاك 

زمين بهر بردن شود سينه چاك‏

ولى علم آنان بماند بجاى‏

چو خرگاه دانش نماند بپاى‏

در اين لحظه گويد كميل زياد 

على مرد تقوى و نيكو نژاد

به سينه اشاره بفرمود و گفت‏

گل صحبت وى بدينسان شكفت‏

در اين سينه علمى فراوان بود 

پى مردمانش شتابان بود

قبل فهرست بعد