قبل فهرست بعد

رها گر شود دارد از پى فساد

گزنده بود گر رهايش كنى‏

از آن پس بيفتد به راه عناد

59 سازش با زن

همانند كژدم بود زن به دهر

زند گر كه نيش و بريزد چو زهر

ليكن تفاوت چنين باشدش‏

كه شيرين بود زهر وى نى به قهر

60 جبران نيكى

به دنيا چو ديدى ز كس احترام

بده پاسخ آن به سعى تمام‏

چو دستى به سوى تو آمد دراز

بده پيش از آنش كه باشد نياز

بود اجر بهتر براى كسى

كه پيشى بگيرد در اين ره بسى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 672

61 وساطت بدون منّت

كسى را شفاعت كند گر كسى

در اين باره گويد سخن‏ها بسى‏

بود همچو بالى ورا در جهان‏

شفاعت چو از او ببيند كسى‏

62 كشتى دنيا

چنان كاروانى شتابد به پيش 

جهان و نگردد به يك دم پريش‏

تو گوئى كه مردم بخواب اندراند

برند آدمى را بدينسان به پيش‏

63 رفيق

ترا گر كه از كف رود دوستان

غريبى ترا آيد اندر جهان‏

64 از چه كسى درخواست كنيم

ترا خواهشى گر كه از كف رود 

بود بهتر از آن كه آيد بدست‏

بدست آيد از جانب ناكسان‏

كه اين خود نشانى بود از شكست‏

65 محبت عمومى

ز بخشيدن كم حيا كن همى 

بود بى‏بها چون كه باشد كمى‏

كه كمتر ز نوميدى شخص نيست‏

از اين ره چو بيند به عالم غمى‏

66 زينت و زينت

بدان زينت فقر عفّت بود

تشكّر رخ آراى ثروت بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 673

67 مبارزه با تلخ كامى

به كف گر نيامد ترا آرزو 

نبايد شوى با غمى روبرو

68 علامت نادان

ز نادان چنين شيوه آيد پديد

كه باشد هميشه همى تندرو

و يا اين كه باشد هميشه به دهر

به كار خود او سربسر كند رو

69 پرهيز از پر حرفى

هر آن كس كه عقلش رسد بر كمال 

ورا كم شود گفتن و قيل و قال‏

70 دنياى رنگارنگ

بدن را رساند به فرسودگى 

گذشت زمان و ره زندگى‏

كند زنده آمال و هر آرزو

نسازد كسى را بدان روبرو

به مردن رساند ترا عاقبت 

در اين ره نباشد ترا عافيت‏

به دنيا هر آن كس كه شد پايبند

ز رنج و بلا بد هميشه به بند

و ليكن هر آن كس كه دادش ز دست

ز رحمت ورا پود شادى گسست‏

71 مقام پيشوا

هر آن كس كه خواهد كند رهبرى 

ببايد كه او را بود برترى‏

به تعليم نفس خود از آن نخست‏

بكوشد دمادم ز راه درست‏

چو خواهد بگويد سخن از ادب 

سخن‏هاى بيهوده نارد به لب‏

هر آن كس كه خود را كند تربيت‏

به پايان برد شيوه مكرمت‏

بود احترامش ز آموزگار

فراتر به هر جا و شهر و ديار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 674

72 اعلام خطر مرگ

نفس تا كه آيد برون از قفس

بود سوى مردن همى گام كس‏

73 مرگ قطعى است

به پايان رسد آنچه آيد به كار 

هر آنچه كه آيد همى در شمار

نبايد شدن در غم و ماتمى‏

بيايد به پيش آنچه باشد قرار

74 آغاز و پايان

چو پايان امرى نباشد درست 

قياسش كنند عاقبت با نخست‏

چه بهتر كه آغاز آن به بود

ز اول نباشد ز بنياد سست‏

75 محبت امام على (ع)

ز سوى معاويه آمد سؤال 

ز مرد خدا آن يل خوش خصال‏

ضراره بدادش بدينسان جواب‏

جوابى كه بودش به حكم صواب‏

بديدم من او را به شب‏هاى تار 

بدى در عبادت همان شهريار

بديدم كه جايش به محراب بود

بدينسان به گفتن زبان مى‏گشود

بدست مبارك ورا بود ريش 

ره بندگى بودش اينسان به پيش‏

به اندوه و زارى به آه و فغان‏

ز دنيا پرستى نبودش نشان‏

بگفتا به دنيا كه اى پست دون 

ز دل كرده‏ام حب و مهرت برون‏

كنى عرضه خود را بمن دمبدم‏

كه شايد فريبى مرا بيش و كم‏

و ليكن بود آرزوى‏ات چه دور 

يقينا نبينى از اين ره سرور

برو آنكه را باشد از تو نصيب‏

بدينگونه آور به راه فريب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 675

طلاق‏ات بگفتم تو بشنو سه بار

كه بازگشتى از آن نيايد به كار

ترا زندگى كوته است و قليل‏

بود آرزوى‏ات به هر جا دليل‏

فغان از چنين توشه اين سفر 

كه دور است و دارد فراوان خطر

ز قبر و ز برزخ از آن واپسين‏

از آن ترسم آخر شوم دل‏غمين‏

76 جبر و اختيار

يكى مرد شامى نمود اين سؤال 

از آن مرد نامى همان خوش خصال‏

به اين رفتن ما كنون سوى شام‏

قضا و قدر مى‏توان هشت نام‏

در آن دم على دادش اينسان جواب 

كشاندش بدينسان به راه صواب‏

دريغا تو گوئى قضا و قدر

بود حتمى آيد بدينسان به بر

ترا گر گمانى بدينسان بود 

ترا گر بدينگونه اذعان بود

بود اجر و كيفر ز سوى خدا

به بطلان و هرگز نباشد بجا

خداوند دانا به مخلوق خويش

نهاده رهى را بدينسان به پيش‏

به راه و روش جمله آزاد باد

نبايد كه پويد رهى بر فساد

كه باشد بدنبال اين ره خطر 

هر آن كس نهد پا ببيند ضرر

فرامين يزدان نباشد شديد

كه انجام آنان بود بس بعيد

ثوابى دهد او به اعمال كم 

فراوان چو رودى كه باشد ز يم‏

خداوند عالم نبيند شكست‏

اطاعت ز مردم چو نايد بدست‏

ز رغبت خدا را اطاعت كنند

ز فرمان يزدان حمايت كنند

پيمبر به بازى نيامد فرود

بود رهبرى سوى باغ خلود

نباشد كتاب خدايى سبب 

رها بخش انسان بود از تعب‏

زمين قضا و هر آنچه در اوست‏

كه از صنع پروردگار نكوست‏

به بيهودگى آفريده مباد

نبايد به راهى چنين ره گشاد

كه باشد چنين گفته از كافرين‏

غمين و دل افسرده در واپسين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 676

77 آموزش علم

به هر جا كه ديدى ز دانش نشان 

به چنگ‏آور آنرا تو در هر زمان‏

به گاهى به نزد منافق بود

كه در آن نشان از حقايق بود

بود منقلب باشدش اضطراب 

كه آنرا بگويد به حكم صواب‏

بود سينه مؤمنين جاى او

همان جا بود جا و مأواى او

78 رنج تحصيل

تخصص بود ارزش هر كسى 

كه ارزنده باشد به عالم بسى‏

79 خجالت و خجالت

سفارش نموده على آن امام 

همان رهبر و آن امام همام‏

چو پرسد كسى مطلبى از شما

مده پاسخى چون نباشد بجا

ندانسته پاسخ نبايد كه داد 

در اين باره شرمى نبايد كه باد

ندانى اگر مطلبى كن تلاش‏

به آموزش آن تو تنبل مباش‏

به هر دم ببايد كه باشى صبور 

مبادا از اين شيوه گردى تو دور

كه از بهر ايمان بود همچو سر

براى بدن گويمت مختصر

تن بى‏سر ارزش ندارد يقين 

كه ايمان بى‏صبر باشد چنين‏

80 مبارزه با غرور مغرورسازان

على را چو مردى فراوان ستود 

به پاسخ زبان اين چنين برگشود

منم كمتر از آنچه آرى به لب‏

چرا خود فكندى به رنج و تعب‏

و ليكن مقامى دگر باشدم

مقامى به بالا و بر باشدم‏

كه در مغز خود دارى اندر گمان‏

بپندارى آنسان مرا هر زمان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 677

81 شدت عمل نتيجه معكوس دارد

كسانى كه مانده مصون از جدال 

نپيموده راهى به سوى قتال‏

مداوم بود گر كه آيد شمار 

فزونتر ز فرزند آيد به كار

82 نمى‏دانم و نمى‏دانم

كسى گر نداند و ليكن جواب 

ندانسته گويد به حكم صواب‏

به كشتنگه خود رسد بى‏گمان‏

ز رسوائى آيد ورا اضطراب‏

83 متفكر با شجاع

مرا فكر پيران بود دلپذير

ز خيل جوان چون بود در مسير

84 ناامي22د

ز رفتار آن كس شوم در عجب 

كه افتد ز نوميدى اندر تعب‏

تواند كند توبه اما ز يأس‏

ز رحمت شده نااميد اى عجب‏

85 پناهگاههاى خدائى

بود اين چنين گفته از آن امام 

همان رهبر پنجمين آن همام‏

ز قول على گفته اينسان سخن‏

همان مرد دور از خطا و فتن‏

كه فرموده آن سرور خوش مرام 

از او باشد اين گفته و اين كلام‏

به عالم دو ايمن گه از نار بود

به سان چراغ شب تار بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 678

يكى رفت و آن ديگرى شد بجاى

به امر خداوند فرخنده راى‏

از آن مانده بايد حمايت كنيد

به حفظاش به هر دم رعايت كنيد

برفت آنكه از كف بدى آن رسول

كه دين خدا را ورا شد قبول‏

ولى آنكه باشد هم اكنون به بر

بود خواهش مغفرت اى بشر

كه فرموده يزدان نيكو عنان 

به قرآن و باشد بدينسان عيان‏

به پيغمبر اين گونه فرموده است‏

به گفتن ره اين گونه پيموده است‏

ترا تا زمانى كه باشد حيات 

جدا هستى آن دم ز مرگ و ممات‏

دگر اين كه مردم كنند ار طلب‏

به آمرزش خود نباشد عجب‏

خداوند عالم ندارد عذاب 

بر آنان كه اين گونه باشد صواب‏

86 حمايت خدا

هر آن كس ميان خداوند و خويش 

بگيرد ره نيكى و صلح پيش‏

خداوند عالم كند آن چنان‏

كه زايل شود كينه مردمان‏

كسى كو كند كار عقبا رديف 

همان بنده‏اى كو بود بس ضعيف‏

مرتب كند كار وى را خدا

بدنيا و گردد ز غصّه جدا

به پندار، كسى خود بگيرد به كار 

نگهبان وى باشد آن كردگار

87 مژده و اعلام خطر

به دانش كسى باشدش افتخار 

كه نوميدى هرگز نيارد به بار

كسى را نسازد همى نااميد

ز لطف خداوند پاك و مجيد

نه آنسان كه ايمن ز كيفر شوند

به جرم و پليدى برابر شوند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 679

88 عالم و عمل

پر ارزش بود دانشى آن چنان 

كه نبود فقط در دهان و زبان‏

پر ارزش بود آن چنان دانشى‏

كه گردد ز اعضاء نشانش عيان‏

89 دواى فكر خسته

شود خسته دلها ز فكرى چنين 

ز فكرى بدينگونه گشته غمين‏

تنوّع ببايد به كار آمدن‏

سخن‏هاى تازه بود بهترين‏

90 آزمايشگاه خودشناسى

بود از على اين كلام و سخن 

كه باشد ز گمراهى و از فتن‏

بفرموده كس را نباشد درست‏

كه گويد چنين با خدا از نخست‏

ز فتنه به تو مى‏برم من پناه

پسنديده كى باشد اين گونه راه‏

كسى كو كه در دام فتنه مباد

به اطراف وى فتنه باشد زياد

ببايد كه از فتنه‏هاى دگر 

خدا را بخواند بدانسان به بر

كه فرموده اينسان خداى رحيم‏

به قرآن، كتاب بزرگ و عظيم‏

بود فتنه فرزند و مال و منال 

از اين ره خدا را بيايد سؤال‏

بدينسان شما را كند امتحان‏

كزين ره شود خشم اينان عيان‏

اگر چه بود بهر وى آشكار 

بداند هر آنچه كه باشد قرار

و ليكن بود امتحانى چنين‏

كه گردد عيان شيوه دلنشين‏

دگر اين كه كيفر هويدا شود 

روالى بدينگونه پيدا شود

كه بعضى از اينان چو آيد پسر

نماند غمى بهر آنان دگر

ولى چون كه آيد ز ره دخترى

برنجند و آيد غم ديگرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 680

گروهى ز مال و منال زياد 

چو پيش آمد آن دم بگردند شاد

گروه دگر هم ز كمبود مال‏

برنجند و بر پا شود قيل و قال‏

91 عظمت در چيست

بدينسان سؤالى شد از آن امام 

از آن مرد دانان و نيكو مرام‏

ز خير آمد آن دم از ايشان سؤال‏

جوابى بداد اين چنين بى‏همال‏

ز مال زياد و ز فرزند نيست

بگويم هم اكنون كه آن خير چيست‏

ببايد كه گردد عمل بس فزون‏

ز صبر و تحمّل نگردى برون‏

ز راه عبادت شوى سربلند         

ز مردم نيايد به سوى‏ات گزند

به هر كار خيرى خدا را سپاس‏

تو بنما كه آنرا نباشد قياس‏

اطاعت نكردى خدا را اگر

ز توبه در آن دم تو بگشاى در

بود خير و نيكى دو دسته بدان‏

دو دسته بدينگونه باشد عيان‏

يكى دسته‏اى كو كه بعد از گناه           

نشسته به توبه به اشك و به آه‏

بود دسته ديگرى در شتاب‏

به انجام كارى كه باشد صواب‏

92 نزديكترين به پيامبران

بفرموده اين گونه مولا على 

كه باشد چو نور خدا منجلى‏

به پيغمبران باشد آن كس قريب‏

كه دارد ز گفتار آنان نصيب‏

كسى پيروى دارد از آن خليل

 خليل خداوند و رب جليل‏

كه بر او و اين خاتم الانبيا

ز ايمان گرائيده بهر خدا

بفرموده يار محمد كسى است 

كه طاعت ز امر خدا زو بسى است‏

اگر چه بود ارتباطش بعيد

ز خويشان نباشد هر آنچه رسيد

بود خصم او آنكه كافر بود 

هميشه پى فتنه و شرّ بود

اگر چه بود قوم آن خوش خصال‏

به هر جا بود در پى قيل و قال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 681

93 در مسير كمال

به روزى شنيد آن امام همام 

در آن دم بگفتندش بدينسان كلام‏

فلانكس بخواند به شب‏ها نماز

بدينگونه باشد به راز و نياز

كتاب خدا را بخواند همى 

كند با خدا اين چنين همدمى‏

بفرمودشان آن وصى رسول‏

عبادت بدينگونه نايد قبول‏

بگويم چو خوابى بود يا يقين

به هر جا و هر كس بود دلنشين‏

بود بهتر از آنكه خوانى نماز

به شك و گمان باشدت همطراز

94 دقت در نقل مطلب

شنيديد اگر مطلبى از كسى 

به دقت كنيد اندر آن بررسى‏

به لفظاش نبايد كنيد اعتماد

كه گوينده باشد در اين ره زياد

ولى آنكه دقت نمايد كم است 

كه اين خود نشانى ز رنج و غم است‏

95 تولد و مرگ معناى انا للّه و انا اليه راجعون

ز بودن ز رفتن ببايد سخن

بفرمود امام آن امام ز من‏

كه بخشى از آن معنى آن دهد

در آن ره هر آن كس كه پائى نهد

به ما دارد آن حىّ منان نظر 

بود او ز احوال انسان خبر

دگر نيم آن بهره رفتن بود

ببايد چنين حاصلى بدرود

هر آن كس كه پا مى‏نهد در سراى

ببايد رود جانب آن خداى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 682

96 وظيفه در برابر تملّق

ستايش چو شد آن امام بزرگ 

همان مرد يزدان و مرد سترگ‏

بگفتا خدايا تو داناترى‏

خدايا ز هر كس تو بيناترى‏

تو بهتر بدانى ز من وضع من

نباشم بدينسان كه آيد سخن‏

خدايا مرا بهتر از آن چه هست‏

به ظن و گمان همينان كه هست‏

فراتر ببر نزد خود اى خليل 

ببخشا گناهم به لطف جليل‏

گناهى كه اينان نباشند خبر

ايا خالق آدم و بحر و بر

97 راه رسيدن به حاجت

بفرموده آن رهبر خوش خصال 

همان مرد دانا و صاحب كمال‏

بدينگونه حاجت بيايد بدست‏

نبايد كه تار محبّت گسست‏

ببايد كه كوچك شمردش همى 

كند تا كه خود جلوه‏ها يكدمى‏

دگر اين كه بايد كه پنهان شود

كه خود آشكارا و عنوان شود

دگر اين كه بايد نمودن شتاب 

كه باشد گوارا و باشد صواب‏

98 نشانه‏هاى سقوط

از اين گردش آيد زمانى ز راه 

كه رايج شود جمله جرم و گناه‏

سخن‏چين مقرّب شود در حضور

صداقت شود از سخن‏ها به دور

دروغگو شود زيرك و بد دلان 

به هر جا چو نيكان گشوده زبان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 683

صحيح العمل ناتوان مى‏شود 

بجز غم دگر حاصلى ندرود

غرامت بود آنچه گيرد فقير

نباشد چنين شيوه‏اى دلپذير

به منّت شود ديدن قوم و خويش 

بدينگونه رسمى بيايد به پيش‏

به ريب و ريا بندگان رو كنند

به رسمى چنين جملگى خو كنند

شده بى‏توجه به قشر دگر

به افراد ديگر نگردد نظر

چو اين گونه گردد رياستمدار

كمك گيرد از هر زن بى‏وقار

بدست جوانان بيفتد زمام

در اين ره جوانان گذارند گام‏

حكومت كند ايده خواجگان‏

ز خواجه صفت‏ها ببينى نشان‏

99 جهاد اكبر-  مبارزه با نفس امّاره

على را لباسى پر از وصله بود

كه خود شيوه را اين چنين مى‏شنود

چنين جامه آرد تواضع به پيش‏

كنى نفس اماره در دام خويش‏

از آن مؤمنين پيروى مى‏كنند

بدنبال تو رهروى مى‏كنند

100 دو دشمن آشتى ناپذير

بود دشمن آخرت اين جهان

 كه صلحى بر آنان نباشد عيان‏

كسى كو بدنبال دنيا بود

پذيراى آن گشته عاشق شود

شود دشمن آخرت در عمل 

نهد پا به ميدان جنگ و جدل‏

تنفّر از آن آيدش در مسير

بيفتد به راهى چنين ناگزير

به خاور يكى وان يكى باختر 

به هر سو شود زان يكى دورتر

بود آخرت با جهان اين چنين‏

چو دنيا بود كى بود واپسين‏

همينان بمانند دو همسراند

به عالم كه داراى يك شوهراند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 684

101 چه وقت حاجت روا مى‏شود

بگفتا شبى اين چنين آن امام

چو بيرون شد از بسترش آن كرام‏

در آن دم شد او خيره بر اختران‏

كه بودى فروزنده در آسمان‏

بگفتا همان مهربان و رءوف 

به يارى كه بود او مسمّى به (نوف)

خوشا آنكه در راه تقوى بود

به هر لحظه او فكر عقبا بود

بود او به مانند آن بنده‏اى 

ز مهر و محبّت دل آكنده‏اى‏

زمين فرش و خاكش بود بسترش‏

بدينگونه باشد جهان در برش‏

بود آب آن شربتى خوشگوار 

براى‏اش كه باشد بدينسان قرار

دل خود به قرآن بياراسته‏

به ورد و دعا جمله برخاسته‏

چو عيسى بدنيا نبسته دلى 

در اين ره نباشد ورا مشكلى‏

ايا نوف، داود نيكو مرام‏

كه باشد بر او بينهايت سلام‏

بر آمد ز جا و در آن وقت شب           

بگفتا همان مرد عالى نسب‏

در اين لحظه هر كس بخواند دعا

اجابت كند اين دعا را خدا

مگر اين كه باشد همى باجگير 

كه نبود روالى چنين دلپذير

دگر اين كه باشد براه ستم‏

كند مردمان را گرفتار غم‏

و يا اين كه داروغه باشد به شهر

كند مردمان را گرفتار قهر

نوازنده باشد و گر آن طرف‏

به راهى دگر باشد او را هدف‏

102 پرهيز از كنجكاوى

اطاعت ز فرمان يزدان كنيد

اطاعت چنين از دل و جان كنيد

ز حدّى كه تعيين نموده خداى‏

مبادا كه بيرون گذاريد پاى‏

به كارى كه نهى است و باشد حرام

بگردانده رو، با تلاش تمام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 685

از آنچه نكرده به ظاهر بيان

 فراموشى از آن نباشد عيان‏

نبايد از اين ره بجائى رسيد

نبايد كه سختى و زحمت كشيد

103 حفظ دين

پى نفع دنيا هر آنچه ز دين 

رها گردد و از سوى هر كس يقين‏

زيان را خدا مى‏كند بيشتر

شود با زيانى فزونتر قرين‏

104 علمى كه نافع است

بسا صاحب فضل و دانش همى

ز نادانى آيد بر ايشان غمى‏

از اين ره بيايد به هر جا خطر

منافع نبيند ز علمش دمى‏

105 انسان ضعيف است

به يك رگ ز رگهاى هر آدمى 

كه باشد ورا زندگانى دمى‏

يكى قطعه گوشتى بياويخته‏

بدينگونه طرحى خدا ريخته‏

بود نام آن قلب و دارد صفات 

كه دارد بشر از وجودش حيات‏

شگفت‏آور است و بود بس عجيب‏

كه دركش بود در نهايت غريب‏

بود قلب اگر مأمن آرزو 

شود با طمع بيگمان روبرو

ذليلش كند چيره گردد بر آن‏

ز حرص مى‏شود زو تباهى عيان‏

اگر نااميدى در آن جا كند 

به نحوى در آن جا مأوا كند

به چنگال حسرت بماند اسير

روان مى‏شود جانب مرگ و مير

در آن تا كه آيد نشانى ز قهر 

از اين ره شود كام وى پر ز زهر

به كارى چو آيد نشان از نشاط

ز كف مى‏دهد بيگمان احتياط

چو ترسى بناگه بگيرد ورا 

كند دورى از كار و نبود بجا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 686

فراغت چو بيند به حد فزون 

ز چنگال غفلت نيايد برون‏

به آن گر مصيبت همى رو كند

به بيتابى روئى به هر سو كند

به رسوائى آخر رسد كار او 

تفكّر نباشد دگر يار او

ورا تا كه مالى بيايد بدست‏

رساند به اندوه و ماتم شكست‏

به ياغى‏گرى رو كند بيدرنگ 

كند عرصه بر ديگران جمله تنگ‏

ز فقر ار ببيند به يكدم نشان‏

بلا و مصيبت شود زو عيان‏

گرسنه چو ماند شود در تعب            

ز ضعف او در آيد ز پا بى سبب‏

گهى هم ز سيرى شود در عذاب‏

ز سيرى ببيند غم و اضطراب‏

چو كوتاهى از حد ورا بگذرد 

به سوى ضرر ره همى بسپرد

زياده‏روى گر شود بس تباه‏

شود روز و افتد به راه گناه‏

106 قطب اسلام

بفرمود على مرد دين و عمل 

همان مرد دور از ريا و دغل‏

كه ما تكيه‏گاهى در اين عالميم‏

همه رهرو راه آن خاتميم‏

بود گام ما در ره اعتدال 

ره آن خداوند نيكو روال‏

هر آن كس كه وامانده از راه خويش‏

ببايد ره ما بگيرد به پيش‏

و گر هم تجاوز نموده ز راه 

رهى باشد او را به سوى گناه‏

ببايد كه برگردد آيد عقب‏

رها گردد از هر عذاب و تعب‏

107 شايستگان مقام

اطاعت كند امر حق را كسى 

به دقّت در اين ره كند بررسى‏

كه رشوه نگيرد به هنگام كار

به لغزش نگردد در آن دم دچار

قبل فهرست بعد