فهرست بعد

ترجمه سخنان نهج البلاغه (منظوم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 655

1 اختلاف و آشوب

به وقت تبه كارى و فتنه‏ها 

چو خواهى بمانى از اين ره جدا

چو آن بچه اشتر كه دارد نشان‏

ز نر بودن اما ندارد توان‏

نه كوهان به پشتش بود تا سوار 

شوندش نه شيرش بيايد بكار

بمان تا نگردد بپا غلغله‏

كه باشد بدنبال آن ولوله‏

2 خطر طمع، اظهار ضعف و زبان

كسى را كه باشد نشانى ز آز 

نباشد به نزد كسى سرفراز

هر آن كس كند راز خود آشكار

سخن گويد از تنگى روزگار

به راه دلالت نهاده قدم 

چه بهتر كه افتد به راه عدم‏

كسى كو نباشد زبانش به بند

شود خوار و بيند يقينا گزند

3 تنگ نظرى

خجالت بود مايه عار و ننگ

شود ظاهر آثار آن بيدرنگ‏

بود ترس و وحشت نشانى ز عيب‏

هر آن كس بترسد بود سر به جيب‏

به زيرك نشانى ز فقر ار بود 

زبان دليل وى الكن شود

چو بيچاره باشد بشهر و ديار

ديار خود او گر بود ماندگار

غريب است و گوئى ندارد كسى

بود گر چه او را رفيقان بسى‏

4 عجز، صبر زهد

بود واماندگى همچون بلائى 

ندارد زندگى ديگر صفائى‏

صبورى باشدت، همچون دليرى‏

ترا باشد حيات دلپذيرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 656

بپرهيز از گنه تا مى‏توانى 

كه باشد حافظات در هر مكانى‏

نشاط و خوشدلى باشد ترا يار

بود او بهترين يار وفادار

5 ارزش علم و فكر

بود دانش ترا شايسته ميراث 

بود شايسته و بايسته ميراث‏

پسنديده رسم ار بود در جهان‏

بود زيورى بهر تو هر زمان‏

همى تازه ماند بدنيا و دهر 

كه كهنه نگردد به هر سال و شهر

چو آئينه انديشه دارد جلا

كه از بهر آدم بود پر بها

6 حفظ اسرار و پرده پوشى

چو مخزن بود سينه عاقلان 

كه دارد در آن سرّ و رازى نهان‏

رفاقت ز خلق نكو ممكن است‏

ز خوشروئى اين خلق و خو ايمن است‏

ز كارى كه باشد همى ناروا 

كه بگذشتن از آن نباشد خطا

اگر بگذرى باشدت كوششى‏

كه بر عيب مردم نهى پوششى‏

همين شيوه خوشنودى آرد به پيش 

نگردد كسى خسته و دلپريش‏

7 خودخواهى، دشمن تراشى

هر آن كس كه خودخواه باشد به دهر

ببيند ز دشمن نشانى ز قهر

فراوان بود دشمن او را همى‏

بيفتد هميشه به دام غمى‏

تصدّق كنى گر ز مال و منال

در اين ره دهى پاسخى بر سؤال‏

بود ثروتى با شفا همنشين‏

صفاتى بود در خور آفرين‏

كه اعمال هر بنده‏اى در جهان 

شود عاقبت پيش چشمش عيان‏

به روز قيامت نشيند به بار

در آنجا به نزد تو گيرد قرار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 657

8 ساختمان چشم، زبان، گوش و بينى

در اين آفرينش تبحّر كنيد 

به نيروى يزدان تفكّر كنيد

كه انسان به پيهى ببيند همى‏

نباشد اگر جمله آيد غمى‏

به گوشتى كه باشد بنام زبان

كند آدمى حرف خود را بيان‏

شنيدن ز گوش وى آيد پديد

بود استخوان و نباشد وريد

ز بينى نفس مى‏كشد دمبدم 

چو لختى نباشد رود در عدم‏

9 اقبال و ادبار دنيا

چو دنيا به جمعيتى رو كند

همه لطف خود را بدانسو كند

به آنان دهد امتيازى زياد

كه از ديگران هم اگر باد، باد

ولى رو چو گرد انداز آن گروه 

بگيرد از آنان مقام و شكوه‏

10 جلب دوستى مردم

چنان كن تو با مردم اين ديار 

كه گشتى به سوى عدم رهسپار

براى تو گريه كنند و فغان‏

و گر هم بماندى تو در اين جهان‏

به شادى به سوى تو آيند زود

كه باشندت آنان بسان ودود

11 سپاس پيروزى

چو بر دشمن خود بيابى ظفر 

ترا شادى آمد از اين ره به بر

ببخش و تشكر كن از آن خداى‏

كه از وى در اين ره شدى نامور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 658

12 عاجزتر از همه

بود عاجز آن كس كه دوستى مباد 

ورا در جهان ار چه باشد زياد

از او ناتوان‏تر بود ديگرى‏

كه يار خود از كف دهد آنچه باد

13 وجود بى‏خاصيت

بفرمود مولا على در بيان 

خطابش بود بر جميع كسان‏

به آنان كه بى‏خاصيت بوده‏اند

بدينگونه راهى به پيموده‏اند

نه حق را به يارى بپا خاستند 

نه قدرا به باطل بياراستند

14 نتيجه شكرگزارى

چو آمد نشانى ز نعمت پديد

به هر جا نشانى ز نعمت رسيد

مبادا قصور آيد اندر سپاس‏

بدرگاه آن خالق بى‏قياس‏

كه از كف رود آنچه باشد بجاى

به خشم آيد آن خالق نيكراى‏

15 خداى چاره‏ساز

هر آن كس كه درمانده گردد به دهر 

شد از بستگانش گرفتار قهر

ز بيگانه خيرى ببيند مدام‏

نباشد دگر آن چنان كام زهر

16 بلا ديده

هر آن كس كه باشد بدام بلا 

بود سرزنش كردن وى خطا

ببايد كه يارى نمودش همى‏

ببايد كه از وى زدائى غمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 659

17 سرنوشت

قضا و قدر باشد آنسان عيان 

كه تدبير و انديشه دارد زيان‏

18 رنگ زدن مو

ز حضرت بدينگونه آمد سؤال 

ز پيغمبر آن مرد نيكو خصال‏

كه فرموده در باره رنگ مو

بفرموده گفتارى آن نيكخو

پى رنگ موى سر مردمان 

كلامى بدينگونه باشد عيان‏

جوابى بدينگونه داد آن امام‏

على مرد ميدان و نيكو مرام‏

در آن برهه كمبود نيرو چو بود            

محمّد رهى اين چنين برگشود

بدينگونه پيران جوان مى‏شدند

جوان در بر دشمنان مى‏شدند

از آنان عدو مى‏شد اندر هراس 

هراسى كه نتوان نمودش قياس‏

بدانسان پى رونق وين بدى‏

پى بيم آن خصم بدكين بدى‏

ولى جبرى اكنون نباشد پديد 

چنان برهه اكنون بپايان رسيد

19 آرزوها

ز كس آرزو چون بگيرد مهار

بگيرد از او همچنان اختيار

بميرد بدنبال آن آرزو

پسنديده نبود چنان ابتكار

20 كمك به لغزيده‏ها

چو لغزش بديدى ز مردان راد 

حذر كن ز افشاى آن هر چه باد

كه هر لغزشى آيد اينسان به پيش‏

كمك باشد او را خداوند داد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 660

21 بهره‏گيرى فرصت‏ها

بود گر كه بيمى ز آغاز كار 

شوى با شكستى در اين ره دچار

بنوميدى افتى ز راه حيا

كه اين شيوه هرگز نباشد بجا

بود همچو ابرى به حال گذر 

همين وقت و فرصت چو آيد به بر

نبايد رود وقت نيكو ز دست‏

كه آيد يقين از پى آن شكست‏

22 احقاق حق

خلافت بود حق ما در جهان 

بدينگونه باشد به هر جا عيان‏

پذيرفته آن را چو بر ما دهند

پى غصب آن گر كه پائى نهند

به اشتر نشسته به سختى و زور 

شود راحتى گر چه از ما بدور

مهار شتر را نداده ز كف‏

نهاده قدم بر سبيل هدف‏

اگر چه بود مدت آن مديد

پذيرفتن از ما نيايد پديد

23 مقام عمل قيامت

چو وامانده باشد كسى در عمل 

ز طاعات آن حىّ عزّو و جل‏

مقام وى او را نه سرعت دهد

نبيند نشانى ز جام عسل‏

24 كفاره شخصيت

ستمديدگان را رها ساختن 

ز غم جمله آنان جدا ساختن‏

چو كفاره باشد به جرم و گناه‏

از اين ره گناهان فنا ساختن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 661

25 خطر آسايش

ايا ابن آدم چو ديدى عيان 

خدا داده‏ات نعمت بيكران‏

ز راه اطاعت چو بيرون روى‏

بترس از عذابى كه باشد گران‏

26 رنگ رخسار

چو پنهان كند مطلبى را كسى 

كند گر چه همت در اين ره بسى‏

و ليكن ز گفتار و رخسار وى‏

شود آشكارا، شود بررسى‏

27 استقامت در برابر مرض

به بستر مرو تا كه آمد نشان 

نشانى ز بيمارى مختصر

به يكباره خود را مينداز زود

مدارا ترا لازم است اى بشر

28 زهد و اخلاص

چه بهتر كه پنهان كنى زهد خويش 

مبادا كه آيد ريائى به پيش‏

كه ظاهر نباشد نشان عمل‏

چنين كن تو اى يار فرخنده كيش‏

29 سرعت مرگ

ز مردن مشو غافل اى آدمى 

شتابان به سوى تو آيد همى‏

به زودى ملاقاتى آيد به پيش‏

مشو غافل از آن تو حتى دمى‏

30اطلاع خدا از گناهان

قسم بر همان ايزد پر توان 

كه جرم و گنه را نموده نهان‏

بدينگونه باشد ز لطف و كرم‏

كه بخشيده نبود گناهى عيان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 662

اركان ايمان

ز ايمان چو آمد بدينسان سؤال

از آن مرد با عزّ و نيكو خصال‏

على مظهر علم و فخر زمان‏

بپاسخ بفرموده با مردمان‏

كه باشد به ايمان چهار تا ستون 

سخن گويم از آن شما را كنون‏

بود صبر و آيد پس از آن يقين‏

سپس عدل و آيد جهادى برين‏

يكى صبر باشد كه خود در وجود 

چهار قسمت از آن ببايد گشود

يكى شوق و آن ديگرى ترس و بيم‏

دگر زهد و در انتظارى عظيم‏

شوق

هر آن كس كه خواهد رود در بهشت 

شود همچو مردان نيكو سرشت‏

نبايد شود تابع نفس خويش‏

كه گردد از اين ره يقين دلپريش‏

ترس

ز نار جهنم چو باشد هراس 

كه دارد عذابى ز پس بى‏قياس‏

نباشد بدنبال فسق و حرام‏

پسنديده نبود ورا اين مرام‏

زهد

چو زهدى بود آدمى را به بر 

ورا پا نباشد به راه خطر مصائب بر او

خرد و ناچيز هست‏

در اين ره بماند جدا از شكست‏

انتظار

كسى را بود گر چنين انتظار

كه مرگ آيد از ره به حكم قرار

شتابد دمادم پى كار خير

بود متّكى بر خدا نى به غير

يقين

يقين هم چهار پايه دارد بدان 

بدينگونه باشد به حكم بيان‏

يكى زيركى وان يكى درك باد

ببايد رهى اين چنين بر گشاد

يكى هم ز بگذشته عبرت بود 

كه هر لحظه آن غنيمت بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 663

يكى هم روالى كه باشد درست 

ز پيشينيان و ز روز نخست‏

هر آن كس كه زيرك بود در مسير

حقيقت بر او مى‏شود دلپذير

حقيقت چو روشن شود پيش او 

به پند و به عبرت شود روبرو

چو عبرت بگيرد ز دوران پيش‏

مهيّا شود همچو اجداد خويش‏

عدل

ز عدل آورم من بدينسان كلام 

كه آن هم چهار پايه دارد تمام‏

يكى دقت است و يكى اصل علم‏

يكى هم قضاوت يكى صبر و حلم‏

بود هر كه با دقتى همنشين 

به درك حقايق شود او قرين‏

هر آن كس كه اين گونه باشد به دهر

به وقت قضاوت نيايد به قهر

صبورى كند پيشه هنگام كار 

به بدنامى هرگز نگردد دچار

جهاد

بگويم هم اكنون سخن از جهاد 

كه آنهم به ظاهر چهار پايه باد

بود امر معروف و نهى از بدى‏

كه باشد چنين شيوه‏اى سرمدى‏

يكى هم صداقت يكى دشمنى 

به فسق و فجور و به اهريمنى‏

ز تشويق در كار خير و صواب‏

كند قدرت هر مؤمنى اكتساب‏

بدى را هر آن كس كه منكر شود 

چنين حاصلى گر كه او بدرود

دماغ مخالف بمالد به خاك‏

ز اندوه و ماتم شود او هلاك‏

هر آن كس كه گويد كلام درست 

نباشد كلامش ز بنياد سست‏

به حكم وظيفه بود كار او

درستى بود همدم و يار او

به خشم آيد آن كس ز بهر خدا 

نباشد ز كردار نيكان جدا

به روز قيامت شود شادمان‏

به لطف خداوند نيكو عنان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 664

اركان كفر

ز كفر آورم من هم اكنون كلام 

در اين باره گويم سخن‏ها تمام‏

كه آن هم چهار پايه باد استوار

به اركانى اين گونه دارد قرار

تفحّص بود پايه اولين 

زد و خورد و دعوا بود دوّمين‏

ز حق پا كشيدن بود سومى‏

خصومت به حق باشدش چارمى‏

كسى گر كند جستجو بى‏حساب 

به راه حقيقت نباشد صواب‏

ز نادانى هر كس كه دعوا كند

بنا حق بود فكر بيجا كند

كشد از حقيقت هر آن كس كه دست 

ز گمراهى آخر شود مست، مست‏

شود سخت و مشكل ورا زندگى‏

به سختى بيفتد ز درماندگى‏

شك

چهار پايه هم بهر ترديد باد 

بدينسان سخن آمد از انعقاد

بود اولين پايه آن جدل‏

كه باشد چنان گفته دور از عمل‏

بود دومينش همى ترس و بيم 

كه باشد خطر از پى آن عظيم‏

ز ترديد دارد نشان سوّمى‏

اسارت بود پايه چارمى‏

نشيند هر آن كس به گفت و شنود 

بدنبال شب بامدادش نبود

كسى كو بود همنشين با هراس‏

پس آيد هميشه ندارد قياس‏

دو دل گر كسى باشد اندر مسير 

نگردد ورا زندگى دلپذير

اسير تباهى شود گر كسى‏

ببيند عذاب و ذلالت بسى‏

به دنيا و عقبا شود تيره‏بخت 

بر او مى‏شود زندگى سخت سخت‏

31 نيت خير

بود نيت خير بهتر ز كار 

كه در شخص نيكو بود پايدار

از آن سو همان آدم بد سرشت‏

يقينا بود بهتر از كار زشت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 665

32 ميانه‏روى

سخاوت ترا باشد ار برقرار

تعادل ترا لازم آيد به كار

پى خرج خود هم چنين كن همى‏

نگردى به خوى خساست دچار

33 آرزوهاى دنيوى

بود بهترين ثروت آدمى 

به عمر خود هرگز نبيند غمى‏

كند ترك هر آرزوى دراز

نهد بر دل ريش خود مرهمى‏

34 مبارزه با افكار عمومى

چو مردم برنجاند از خود كسى 

بود از پى او سخن‏ها بسى‏

چو رنجد كسى بى‏حساب و كتاب‏

كند آن عمل را همى بررسى‏

35 علت كجروى

هر آن كس بود آرزوى‏اش دراز 

بدينگونه فكرى ورا شد نياز

به پستى گرايد به كار و روش‏

نگردد ز كردار خود سرفراز

36 احترام گذاشتن

به قصد سفر شد على رهسپار 

برفت و بجائى فتادش گذار

گذار وى آن دم به انبار بود

به شهرى كه در آن بسى دار بود

بزرگان آنجا به قصدى چنين

ز اسبان فرو آمده بر زمين‏

پياده دويدند و بر احترام‏

فزوده دمادم به سعى تمام‏

نيامد پسنديده بر آن كريم 

بپرسيد از آنان على آن زعيم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 666

براى چه اينسان بزحمت شديد           

گرفتار اين رنج و محنت شديد

بگفتندش اين عادت ما بود

روالى بدينسان به هر جا بود

بود احترامى ز ما اين چنين 

به فرماندهان باشد اين دلنشين‏

بفرمود على آن سخندان دهر

خدا آيد از اين روش‏ها به قهر

قسم بر همان ذات پروردگار 

نيايد چنين كارى اندر شمار

به دنيا به رنج و به عقبا عذاب‏

چنين كرده هرگز نباشد صواب‏

چه بد باشد اين شيوه ناپسند 

بدنيا به زحمت به عقبا به بند

بسى سود باشد در آسودگى‏

نشانى نباشد ز درماندگى‏

ز نار جهنم نباشد نشان 

شود ايمنى زين روش‏ها عيان‏

37 عقل و حسن خلق

دهم پندى اكنون ترا اى پسر 

عمل گر كنى نايد از ره ضرر

خرد بهترين ثروت آدمى است‏

ز جهل آدمى را دمادم غمى است‏

بود خودپسندى بسى بيمناك 

برد آدمى را به سوى هلاك‏

ز خوش خلقى انسان بيابد مقام‏

پسنديده اين شيوه باشد مدام‏

بترس از رفيقان نادان و پست 

ببايد كه تار رفاقت گسست‏

چو خواهد رساند ترا نفع و سود

ضرر مى‏رساند به گفت و شنود

ز يار فرومايه دورى نماى 

كه از آنچه خواهى نماند به جاى‏

به راه گنه گر بود يار تو

به سختى گرايد همى كار تو

ز يارى كه گويد دروغ اجتناب 

ببايد نمودن كه باشد سراب‏

همه گفته‏هايش چو گويد سخن‏

بدنبالش آيد نشان از فتن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 667

38 حفظ واجب

به واجب زند مستحب گر ضرر

در اين ره نباشد ثوابى به بر

تقرّب نباشد به نزد خدا

بدينگونه كارى بود بى‏ثمر

39 عقل و نادانى

به پشت دل عاقل است آن زبان

بجز حق ندارد كلام و بيان‏

ز نادان نبينى بدينسان اثر

كه باشد دل وى به پشت زبان‏

40 صبر و مرض

بدينگونه فرموده آن مقتدا 

على رهبر با وفا و صفا

به شخصى كه آن گونه بيمار بود

ز درد و تعب جملگى زار بود

گناهت بريزد از اين رنج و غم 

كه اجرى نباشد به رنج و الم‏

چو برگ درختان بريزد گناه‏

بدينگونه سختى نگردد تباه‏

كه باشد ترا ذكر يزدان به لب

به حالى كه افتاده‏اى در تعب‏

خداوند سبحان و نيكو سرشت‏

برد بندگان را به سوى بهشت‏

هر آن كس كه باشد صحيح العمل

نباشد چو افراد پست و دغل‏

41 آشنائى با خبّاب

خدا رحمت كند آن روح خبّاب

كه باشد سرفراز او اندر اين باب‏

پذيرا شد به رغبت دين اسلام‏

نهاد او در پى هجرت همى گام‏

مطيع امر حق بود و قناعت 

ز كردارش هويدا با متانت‏

رضايت دارد از يزدان بيچون‏

در اين ره پا نهد با سعى افزون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 668

بود كوشا براه زندگانى 

بود كوشا به هر جا و مكانى‏

خوشا آن كس كه روز واپسين را

بياد آرد بود راهش هويدا

پى عقبا كند او كار و كوشش 

در اين ره باشدش پيكار و جوشش‏

قناعت پيشه‏اى باشد به عالم‏

نباشد همنشين غصّه و غم‏

رضا باشد بفرمان خداوند 

زند خود را به راهش جمله پيوند

42 حفظ عقيده

اگر مؤمنى را به شمشير تيز 

بكوبم به پيشانى همچون ستيز

نگردد مرا دشمن آن خوشمرام‏

در آن دم چو عدوان نگويد كلام‏

و گر ثروت اين جهان هر چه هست 

مرا آيد از هر كجائى به دست‏

دهم بر دو رويان پست و پليد

رها كى كنند آن روال عنيد

كه فرموده پيغمبر خوش خصال 

همان رهبر راد و صاحب كمال‏

ز مؤمن نبيند على دشمنى‏

كه مؤمن نباشد پليد و دنى‏

هميشه منافق ورا دشمن است 

به هر جا على را چو اهريمن است‏

43 غرور و ريا

گناهى كه انجام آن غم بود 

همين غم به دلها چو مرهم بود

به نزد خدا بهتر از كار نيك‏

بود تا كه با كبر همدم بود

44 همت بند و...

بود همّت هر كسى قدر او            

به مردان بود اين چنين آرزو

صداقت قياس فتوّت بود

كه اين خود نشان مروّت بود

شجاعت بود دورى از هر گناه 

خوشا آنكه دارد بدينگونه راه‏

بود عفّت هر كه با غيرتش‏

كه افزوده گردد همى عزّتش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 669

45 حفظ اسرار

ز هشيارى پيروزى آيد بدست 

جز اين هر چه باشد بود با شكست‏

كه هشيارى از راه فكرت بود

نشانى ز الطاف و رحمت بود

تفكّر بود حفظ اسرار و راز 

به گفتن در اين ره نباشد نياز

46 احترام و احترام

حذر كن چو يورش برد مرد راد 

كه تحت فشار رو به فرياد و داد

دگر اين كه بنما حذر زان لئيم‏

كه گردد توانگر همان بد نهاد

47 اخلاق خوش

دل مردمان وحشى و سركش‏اند 

جدا از مرام و ره بينش‏اند

هر آن كس كه مأنوس دلها شود

بدست آورد گويد او بى‏غش‏اند

48 آينده‏نگرى

عيوب تو پوشيده ماند به دهر 

در اين ره نگردى گرفتار قهر

ولى گر نباشد ترا بخت نيك‏

از اين رو شود كام تو پر ز زهر

49 انتقام جويى

به عفو و به بخشش تواناتر است 

همان كس كه بخشش ورا زيور است‏

سزاوار و شايسته باشد به دهر

از آن كس كه دائم پى كيفر است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 670

50 سخاوت و سنجش

سخاوت بود آنكه خواهش مباد

پى آن نبايد زبان برگشاد

بدنبال آن گر كه خواهش بود

بجز سرزنش از پى آن مباد

51 عقل و راه كامل

خرد بهترين ثروت عالم است 

هر آن كس كه دارد جدا از غم است‏

بلائى ز نادانى بدتر مباد

كه باشد به هر جا پى آن فساد

ادب بهترين ارث انسان بود 

به هر جا نشانش نمايان بود

پناهى ترا بهتر از شور نيست‏

بگو غير از اين ره ترا راه چيست‏

52 صبر و صبر

دو گونه بود صبر و صبرى كه هست 

كه از آن فوائد بيايد به دست‏

يكى صبر در مشكلات زمان‏

كه گردد به هر جا به مردم عيان‏

يكى هم بود صبر در آرزو 

كه آيد در اين ره بسى گفت و گو

و ليكن نبايد توجّه نمود

نبايد بدانگونه ره برگشود

53 قدرت فقر

وطن در غريبى چنان ثروت است 

ندارى در اين ره بسى محنت است‏

بود در وطن هم غريب آن ندار

وطن هم بر او همچنان غربت است‏

54 قناعت سرمايه ثابت

قناعت بود ثروتى ماندگار 

نگردد فنا و بود پايدار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 671

56 عشق به ثروت

ترا از بدى گر كند بر حذر 

هر آن كس كه دارد ترا در نظر

بمانند آن كس بود در برت‏

كه در خير و نيكى بود آمرت‏

57 اعلام خطر

هر آن كس خطر را بگويد ترا

بود گفته‏هايش بدانسان بجا

كه گوئى ترا او بشارت دهد

خوشا آنكه باشد چنين با صفا

58 كنترل زبان

زبان همچو حيوان درنده باد

  فهرست بعد