قبل فهرست بعد

براى همه صاحبان مهار

و ليكن بر آن كس كه بنهاد گام 

به سوى هدف با قواى تمام‏

هر آن كس كه با وعده‏هاى خدا

ز ظنّ و گمان باشد از خود جدا

به اجراى حق رو كند بيدرنگ 

نباشد نيازى به دعوا و جنگ‏

بر او سهل و آسان بود بيگمان‏

نباشد ورا همچو بارى گران‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 617

جلب رضايت مردم

ايا مالك از وقت و نيروى خويش 

تو سهمى بده بر گروه پريش‏

بر آنان كه شكوه ز دوران كنند

شكايت ز غم‏هاى پنهان كنند

به هفته بود يا كه باشد ز ماه 

به سعى و به جهد تو باشد گواه‏

كه مردم ببينند و آيد سخن‏

ز دلهاى آنان زدايد محن‏

كنندت ز جان و ز دل درد دل

شود بلكه غم‏هايشان مضمحل‏

چو اين گونه شد در بر بى‏مثال‏

خداوند يكتا همان بى‏همال‏

تواضع نما تا توانى همى            

نبايد كه غافل بمانى دمى‏

به روزى چنين ده چنين فرصتى‏

كه پيدا كنند آن چنان جرأتى‏

بگويد سخنگوى مردم كلام 

ز سوى همانان رساند پيام‏

نشانى ز ترس و ز وحشت مباد

شود بسته راه فساد و عناد

كه خود مى‏شنيدم همى از رسول

رسولى كه بد گفته‏هايش قبول‏

شود آن چنان ملتى سرنگون‏

كه حق ضعيفان به سعى فزون‏

گرفته نگردد ز هر زورمند 

نباشد به راهى چنين پاى‏بند

بداخلاقى و بد زبانى چو بود

پذيرا شو آن را به حلم و به جود

بر آنان نبايد شوى سخت‏گير

نباشد چنان قلدرى دلپذير

خدا مى‏گشايد ز رحمت درى‏

ترا مى‏دهد نعمت برترى‏

ببخش آنچه خواهى تو با روى باز 

چنين شيوه باشد ترا بس نياز

اگر هم نشد پوزش و عذر خواه‏

كه اين شيوه بخشد ترا فرّ و جاه‏

به اجراى كار دگر پا بنه 

چنين فرصتى را تو از كف مده‏

به آنان كه در كار خود مانده‏اند

اميد عمل را ز خود رانده‏اند

همان كارگزاران جوياى كار 

محلّى بود يا كه دور از ديار

چه با نامه يا اين كه اندر حضور

مدد خواهى از وى بود بى‏قصور

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 618

دگر اين كه گر ديگران خسته‏اند 

از اين خستگى جمله بشكسته‏اند

به انجام كارى نباشد توان‏

تو بايد ببندى از اين ره ميان‏

ببايد بپايان برى كار خويش 

به روزى كه باشد ترا جمله پيش‏

تشخيص حدود وظيفه

ايا مالك از وقت خود بهترين

كه ديگر نباشد از آن برترين‏

براى ميان خود و آن خداى‏

خداوند با عزّ و پاكيزه راى‏

بكن انتخاب و در اين راه باش 

اگر چه ترا هر چه باشد تلاش‏

كه آسايش مردمان بهر اوست‏

چنين شيوه در نزد يزدان نكوست‏

ببايد كه خالص كنى كار خود 

بخوانى خدا را همى يار خود

به انجام واجب قصورى مباد

مبادا شود كار تو بر فساد

ببايد ز اوقات هر روز و شب

ز نيروى خود خارج از هر تعب‏

براى عبادت دهى اختصاص‏

كنى وقت خود را در اين ره خلاص‏

پى قرب يزدان در اين ره بكوش

نبايد شود نور حرمت خموش‏

اگر چه ترا رنج و زحمت رسد

كزين ره ترا جود و رحمت رسد

رعايت تو بنما به وقت نماز 

كه باشد يقينا رعايت نياز

نبايد بخوانى نمازى طويل‏

بدينسان عبادت كنى آن جليل‏

مبادا شود موجب خستگى 

خورد لطمه از ريشه دلبستگى‏

نه اين كه بخوانى به تعجيل و تند

كه جمعى بخوانند آرام و كند

مريضى بود بلكه در بينشان 

رعايت تو بنما همى حالشان‏

به هنگام رفتن به سوى يمن‏

بدينگونه ما را بيامد سخن‏

بپرسيدم آن دم چنين از رسول 

چگونه نماز من آيد قبول‏

بدادم رسول خدا اين جواب‏

بدانگونه كن راه خود انتخاب‏

بمثل ضعيفان عبادت نماى 

كه باشد ز تو راضى اينسان خداى‏

محبّت تو بنما بر آن مؤمنين‏

كه فرموده اينسان خداى مبين‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 619

از مردم فاصله نگير

مبادا ز مردم تو پنهان شوى 

مبادا چنين حاصلى بدروى‏

كه پنهان شدن باعث آن شود

ترا آگهى جمله از كف رود

ز اوضاع مردم شوى بيخبر            

كه اين خود نشانى بود از خطر

كند جلوه كوچك به هر جا بزرگ‏

نماند نشانى دگر از سترگ‏

شود جلوه‏گر هر بدى جاى خوب 

پسنديده نبود دگر راى خوب‏

به باطل گرايد بدينگونه حق‏

در اين باره حق مى‏شود بى‏رمق‏

بشر باشد آن كس كه دارد زمام 

بود گر در اين ره به سعى تمام‏

ز اعمال پنهانى مردمان‏

ندارد خبر كو نگردد عيان‏

كه صدق و صفا و دروغ و ريا 

مشخص شود يا شود بر ملا

تو بايد چنين باشى اى خوش خصال‏

نبايد كه بيرون روى زين روال‏

به راه حقيقت اگر پا نهى 

ز هر بند ديگر اگر وارهى‏

چو پنهان شوى مثل اين باشدت‏

براه هدف اين چنين باشدت‏

نكردى ادا واجبى را به دهر 

كه باشد بدنبال آن خشم و قهر

دگر اين كه باشى فرارى ز كار

ز كارى كز آن مى‏شوى نامدار

بود راه ديگر ترا اين چنين 

شوى با خساست سراسر قرين‏

از اين ره كنى مردمان نااميد

اميدى بر آنان نيايد پديد

تو دانى كه خرجى ندارد ز پى 

كنى گر تو راهى بدانگونه طى

بر آرى تو گر خواهش مردمان‏

ترا ذرّه‏اى هم ندارد زيان‏

كه اينان به تنگ آمده از ستم 

فتاده از اين رو به چنگال غم‏

تو بايد به انصاف و عدل و به داد

رها سازى آنان ز راه وداد

براى تو خرجى ندارد به بر 

و ليكن بود كار تو پر ثمر

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 620

سوء استفاده اطرافيان

زمام امور آنكه دارد به كف 

صميمانه باشد به راه هدف‏

يقينا ورا ياورانى بود

چنين شيوه در هر زمانى بود

كه باشد در آنان صفاتى چنين 

نباشد صفاتى چنين دلنشين‏

يكى اين كه دستان آنان دراز 

بود هر كجا با چنان حرص و آز

دگر اين كه با خودپسندى به راه‏

نهاده قدم كو بود اشتباه‏

دگر اين كه با قلدرى كار خويش 

بخواهد برد هر زمانه به پيش‏

تو بايد بخشكانى اين ريشه‏ها

برانى ز خود صاحبان خطا

زمينى نبايد كنى واگذار 

به آن كس كه باشد ز ايل و تبار

مبادا ترا باشد اينسان روش‏

ترا باشد اينسان سرشت و منش‏

كه افتند در دام آز و طمع 

به هر جا نهندى قدم با ولع‏

به سوء استفاده نهندى قدم‏

فتاده گروهى به رنج و الم‏

ز دنيا بدينگونه گيرند كام

شود شادى اينسان بر آنان تمام‏

و ليكن بدنيا و عقبا ترا

بود ننگى از بهر تو زين خطا

طرفدار حق باش و آن كس كه باد 

طرفدار حق، نى به راه عناد

چه نزديك باشد به تو يا كه دور

در اين باره بايد كه باشى صبور

هر آنچه بيايد به خويشان تو

فزون گشته حال پريشان تو

بياور تو پايان آن در نظر

كز آن شادى آيد يقينا به بر

قرين ستايش بود راه حق 

بر اين شيوه و ره بود مستحق‏

اگر بدگمانى بيايد به بيش‏

شوند مردمانى از آن دلپريش‏

تو بايد كنى مرتفع سوء ظن 

بدقّت در اين باره گوئى سخن‏

ببايد كه آنرا كنى برطرف‏

از اين ره تو بهتر رسى بر هدف‏

به سوى حقيقت شوى رهنمون

همى مردمان را به سعى فزون‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 621

مقررات پيمان با دشمن

ترا گويم اى مالك از آشتى 

ز دشمن چنين شيوه گر داشتى‏

رضاى خداى گر كه باشد در آن‏

پذيراى آن شو نباشد گران‏

كه آسايش آيد از اين ره بدست

ببايد كه تار قساوت گسست‏

و ليكن ز دشمن تو دورى گزين‏

مبادا كه از وى شوى دل‏غمين‏

ز غفلت برد سود و يورش برد 

ره دشمنى همچنان بسپرد

به دقت نظر كن به احوال خويش‏

نگردى ز خوش باورى دلپريش‏

چو با دشمن خود ببستى تو عهد 

بمان بر سر عهد و پيمان به جهد

پى حفظ آن كن سپر سينه را

برون كن تو ديگر ز دل كينه را

كه واجب بود پيش حق اين روش 

پسنديده باشد يقين اين منش‏

كه كافر گذارد بر آن احترام‏

بكوشد در اين ره به سعى تمام‏

كه پندى گرفته ز پيمان شكن

در اين ره فراوان شود سوء ظن‏

مبادا كه پيمان خود بشكنى‏

به نيرنگ و حيله هم از دشمنى‏

كه اين بدترين شيوه باشد به دهر 

خداوند عالم بيايد به قهر

كه عهد خدا باشد از رحم او

ز لطف و محبت بود چاره‏جو

كزين ره به جاه خدا پى برند 

ره بندگى اين چنين بسپرند

به زير همين سايه معرفت‏

ز آسودگى آيدش مرتبت‏

نبايد ز نيرنگ و حيله نشان

ز كار تو گردد بر آنان عيان‏

به دقت تو پيمان و عهدى ببند

مبادا ترا آيد از آن گزند

چو بستى بمان همچنان استوار 

بهانه ترا نايد هرگز به كار

ترا سختى آمد چنانچه ز راه‏

نبايد كنى قصد خود را تباه‏

نبايد كه بر هم زنى عهد خويش 

از اين ره كنى ديگران را پريش‏

به سختى چو افتى ترا بهتر است‏

چنين استقامت همى برتر است‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 622

كه افتى براه خيانت همى 

ز ترسش بيفتى به وحشت دمى‏

سرافكنده گردى به نزد خداى‏

بدينگونه باشى به هر دو سراى‏

اعدام و ترور

ايا مالك اى مرد نيكو مرام

ز من بشنو اكنون بدينسان كلام بناحق‏

تو خون كسى را مريز

ترا گر نباشد به راه ستيز

بدنبال آن كيفرى بس عظيم 

ترا باشد از سوى حىّ كريم‏

بروز قيامت خداوند داد

مقدم شمارد بدينسان چو، باد

قضاوت كند بر گروهى چنين

به خشم آيد آن ذات حىّ مبين‏

از اين رو نبايد به خون ريختن‏

ز راه غزا و ز راه فتن‏

كنى قدرت خود همى استوار

ترا فكرى اين گونه نايد به كار

كه كارى چنين مى‏رساند ضرر

حكومت بيفتد به راه خطر

كند ريشه‏كن هر چه قدرت بود 

بدنبال آن رنج و محنت بود

ترا پيش يزدان و اين رهبرت‏

كه باشد به پيوستگى ياورت‏

ز قتلى كه عمد است عذرى مخواه 

كه بخشيده نبود كسى را گناه‏

به قتلى چنين از پى آيد قصاص‏

شود قاتل اين گونه از غم خلاص‏

ز تنبيه تو گر عيان شد خطا 

به قتلى به پايان رسيد از قضا

مبادا به حكم غرور و مقام‏

به راهى دگر باشدت پا و گام‏

ز بار ديه شانه خالى كنى 

گرفتار رنج و ملالى كنى‏

همانان كه از او بجا مانده‏اند

يكى را هم آنسان ز كف داده‏اند

حكومت عمل

ايا مالك از خودپسندى بدور 

بمان چون كه آيد پى آن قصور

ز مدح و ثناى كسان كن حذر

مبادا كه بينى به آخر ضرر

كه باشد چنين فرصتى بهترين           

 شود تا كه شيطان همى همنشين‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 623

ز نيكان برد كار نيكو زياد 

ز ياد تو اى دشمن هر فساد

ايا مالك از گفتن كار خويش‏

حذر كن نگردد كسى دلپريش‏

مگو پيش از آنچه كه كردى سخن 

مبادا كسى را بيايد محن‏

اگر وعده دادى عمل كن به آن‏

كه باشد ز مردان نيكو نشان‏

در اين باره يك ذرّه ترديد نيست

نداند كسى اين سخن گو كه كيست‏

كه منت نهادن نباشد درست‏

چنين شيوه باشد ز بنياد سست‏

كند باطل هر چه كه نيكى بود

به زشتى چنين حاصلى بدرود

چو از حد سخن باشدت بيشتر

به انجام كار و به حسن دگر

كه حق را كند باطل اين گفتگو 

شوى با چنين مشكلى روبرو

به پيمان خود گر نكردى وفا

به خشم آيد از اين جسارت خدا

ز پى باشدش قهر مردم همى 

مشو غافل از قهر مردم دمى‏

كه فرموده اينسان خداى عظيم‏

به آيات قرآن، كتاب كريم‏

به نزد خداوند با اقتدار 

عذابى مباد از يمين و يسار

گران‏تر از اين كه بگوئى كلام‏

ولى در عمل نايد آنسان تمام‏

به كارى كه هنگام انجام نيست

در آن ره شتابى به اتمام نيست‏

شتابى مكن تا نگردى پريش‏

و ليكن به كارى كه باشد به پيش‏

مبادا در اين ره نمائى قصور 

كه گردى ز شادى يقينا به دور

حذر كن ز سر سختى نابجا

حقيقت نباشد اگر بر ملا

و ليكن اگر مطلبى روشن است

نمايان به هر كوى و هر برزن است‏

مبادا كه بى‏اعتنائى كنى‏

به كارى بدينسان خطائى كنى‏

به موقع به پايان ببر كار خود

كه راضى بمانى ز كردار خود

ايا مالك از خود سرى كن حذر

بخوان ديگران را در اين ره به بر

ز كارى كه روشن بود بر همه 

نبايد شوى دور از آن هم همه‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 624

مبادا به بى‏اطلاعى زنى 

تو خود را كه باشد ره دشمنى‏

هر آنچه بود حق ادايش كنيم‏

ز باطل به هر جا جدايش كنيم‏

بماند ز ما نام نيكى بجاى 

پسنديده باشد به هر دو سراى‏

آرزوى شهادت

بخواهم كه لطف خداى ودود

 به هر لحظه ما را بيايد وجود

كه عزّت ببخشد به ما دمبدم‏

كند لطف بى‏حد به ما ذو نعم‏

زمان را قرين سعادت كند 

نصيب من و تو شهادت كند

چنين آرزوئى بود بر همه‏

جدا از هياهو و از هم همه‏

ملاقات يزدان بيايد به پيش

بود خوش كسى كو نگردد پريش‏

درود همه بر رسول خدا

به ايل و تبار همان با وفا

نامه شماره 54 تحريك احساسات نامه به طلحه، زبير و عمر ابن حصين خزاعى

پس از حمد آن خالق بى‏مثال 

شما را چرا باشد اينسان روال‏

شما گر چه اين گفته كتمان كنيد

مرا جمله در رنج و حرمان كنيد

و ليكن از اين مسئله آگهيد 

بر اين گفته با من يقين همرهيد

كه بهر رياست نبودم به راه‏

به كردار من گفته باشد گواه‏

بدنبال مردم نبودم ولى 

از آنان بديدم چنين همدلى‏

به تعقيب من آمدندى بسى‏

نبودى در اين ره مخالف كسى‏

به بيعت پذيراى فرمان شدند 

به ذوق و به شوق فراوان شدند

شما هم در اين ره نهاديد گام‏

به بيعت شد اين گونه كارى تمام‏

ولى مردمانى كه با من شدند 

مهيّاى فرمان شنيدن شدند

بدينگونه فكرى بر آنان نبود

كه باشد بر آنان نشانى ز سود

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 625

نبودى چنان تا رياست كنم 

همى بندگان را سياست كنم‏

شما هم به رغبت پذيرا شديد

به بيعت بدينسان مهيا شديد

از اين شيوه اكنون بداريد دست 

نبايد كه تار محبّت گسست‏

به سوى من آئيد و ملحق شويد

ز توبه همى حاصلى بدرويد

در اين ره نبودى شما را فشار 

بدى بر شما ز ابتدا خوشگوار

بجان خود اكنون قسم مى‏خورم‏

به رفتارتان اين چنين بنگرم‏

ز قوم مهاجر سزاوارتر 

به كتمان نباشيد ما را به بر

كه بودى شما را چنان قدرتى‏

بدى اين چنين مهلت و فرصتى‏

پذيرا نباشيد و دورى كنيد 

به انجام بيعت قصورى كنيد

بدينگونه آسانتر از اين بود

كه رفتارى اين گونه از كين بود

بدنبال بيعت نبودم به زور

ز رفتار نيكان نبودم به دور

ز قوم مهاجر قوى‏تر بديد

به اقوام خود جمله رهبر بدند

شما را بدينگونه پندار باد 

نمايان بدينگونه آثار باد

كه عثمان بكشتم من از خشم و كين 

شدم با چنين تهمتى همنشين‏

از اين رو پديد آمد اين اختلاف‏

بود گر چه سر تا به پايش خلاف‏

به شهر مدينه هزاران نفر 

كه باشند در اين ماجرا بى‏نظر

چه بهتر كه آنان قضاوت كنند

قضاوت چنين در نهايت كنند

معيّن شود تا چه كس كشته است

به خون جسم و جان وى آغشته است‏

به شرطى كه آن گفته آيد قبول‏

نبايد شود حرف آنان نكول‏

كنون با توجه به اين نكته‏ها 

ببايد كنيد اين روش را رها

بيائيد و بار دگر رو كنيد

ره خود ببايد بدينسو كنيد

خجالت بود مانع اكنون به راه 

نه تنها خجالت كه ننگ است، گاه‏

ره آمدن گر نباشد كنون‏

يقينا شود رنج و زحمت فزون‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 626

به روز قيامت بود ننگ و نار 

ز نار جهنم بيايد به كار

به شايستگان دو عالم سلام‏

مرا شد بدينگونه نامه تمام‏

نامه شماره 55 راه سخن گفتن با دشمن

پس از حمد يزدان نباشد گمان 

كه آن قادر و خالق اين جهان‏

جهان را به عزمى چنين آفريد

كه آيد قيامت پس از آن پديد

بود انتخابى ز خلق خدا 

در اين عالمى كو شود بر فنا

بداند به راه وظيفه چه كس‏

گذارد قدم مى‏شود دادرس‏

بدنيا پى امتحان آمديم

به عزمى چنين در جهان آمديم‏

پس از آزمايش خداى كريم‏

خداوند با اقتدار و عظيم‏

مرا با تو سنجد، ترا هم چنين 

كند سنجشى با من آن بى‏قرين‏

يكى را كند حجّت ديگرى‏

ببخشد ورا همچنان برترى‏

تو از بهر دنيا و هر چه در اوست 

كه هر چيز آن بهر تو بس نكوست‏

به تغيير و تفسير قرآن قدم‏

نهادى تو از بهر سود و درم‏

تو موضوعى از من نمائى طلب

كه باشد مرا بى‏نهايت عجب‏

مرا ارتباطى نباشد به آن‏

بود قتل عثمان كه باشد عيان‏

مرا اين سخن تهمتى بيش نيست 

جدا از صفات بدانديش نيست‏

به تحريك مردم شما را كلام‏

به هر جا بود با تلاش تمام‏

بترس از خداوند با اقتدار 

مهار خود از چنگ شيطان در آر

توجّه به روز قيامت نماى‏

كه آيد به پيش تو در آن سراى‏

بترس از خدا با چنين تهمتى 

كه بر من زنى كو ترا فرصتى‏

بزودى بيفتى به دام خطر

كه گيرد همه دودمانت به بر

به سوى فنا مى‏برد هر چه هست 

نيايد نشانى دگر زان بدست‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 627

قسم بر همان قادر لا يزال 

قسم بر مقام همان ذو الجلال‏

به درگاه عدل‏اش چو بينم ترا

نسازم ترا لحظه‏اى هم رها

كه بين من و تو قضاوت كند 

ز حق و حقيقت حمايت كند

نامه شماره 56 مبارزه با هواى نفس

به هر روز و شب از خدا شو به بيم 

بترس از خدائى كه باشد عظيم‏

بترس از فريب و رياى جهان‏

به يك لحظه از آن مشو در امان‏

توجّه كن هر لحظه بر نفس خويش 

مبادا از اين ره شوى دل پريش‏

ز هر خواهشى گر اطاعت كنى‏

از آنچه كه خواهد حمايت كنى‏

هر آنچه ترا خواهش آيد به بر 

اگر چه بود همنشين با خطر

ببايد به انجام آن پا نهى‏

زمام خرد راز كف مى‏دهى‏

چه بهتر كه باشى همى استوار

 شوى با متانت همى هم جوار

مبادا ترا لغزش آيد پديد

بمان در بر آن مقاوم، شديد

نامه شماره 57 نامه على عليه السلام به مردم كوفه

پس از حمد يكتا خداى جهان 

خداوند با عزّ و صاحب عنان‏

ز شهر و قبيله برون آمدم‏

در اين ره به سعى فزون آمدم‏

ستم شد به من يا كه كردم ستم 

به راهى بدينسان نهادم قدم‏

عليه ستم كرده‏ام من قيام‏

در اين ره شدم من به سعى تمام‏

و گر دشمنانم به شورش شدند

مهيّاى كارى بدينسان بدند

به هر كس كه اين نامه آيد بدست‏

بگويم حقيقت نبيند شكست‏

خدا را بياد آورم بهر او 

كنم با حقيقت ورا روبرو

از آنان مرا باشد اين انتظار

نبود اين چنين رابطه برقرار

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 628

به سوى من آيند و دقت كنند

ز فرمان يزدان اطاعت كنند

ره و رسم من گر كه آمد درست‏

نبودى چنين شيوه از بيخ سست‏

شوند از دل و جان مددكار من 

به هر جا شوندى طرفدار من‏

و گر هم بود كار من بر خطا

مرا سرزنش‏ها كنند از صفا

 

نامه شماره 58 سياست منحصر به فرد امام عليه السلام اين نامه را على عليه السلام به همه بلاد فرستاد و داستان خود را در جنگ صفين شرح داد

در آغاز برخورد با شاميان 

چنين اعتقادى بدى در ميان‏

بود خالق ما يكى وان رسول‏

به ما هم چنين آمد آن دم قبول‏

توجه به اسلام ما مثل هم

ز هر دو طرف بود و نابود غم‏

در اين باره هرگز نبود اختلاف‏

نبودى سخن ذره‏اى بر خلاف‏

خدا و رسولش بدى بر يقين 

مطيعى به امر خداى مبين‏

فقط اختلافى كه پيدا بدى‏

همان خون عثمان و دعوا بدى‏

كه ما را نشان از دخالت نبود 

كس ديگرى ره چنين برگشود

بدى حرف ما اين چنين در مدار

كه آسايش آيد به هر جا به كار

چو آسايش اين گونه آيد پديد 

سخن گفتن اينسان نباشد بعيد

نشيند چو حق بر سر جاى خويش‏

نگردد كسى زان سخن دل پريش‏

ولى شاميان را نيامد قبول 

شد اين گفته از سوى آنان نكول‏

بدينگونه شد شعله‏ور نار جنگ‏

به هر جا رسيد اين سخن بيدرنگ‏

از اين ره بر آنان چو آمد فشار

شدندى به اندوه و ماتم دچار

پذيرا شدندى چنان پيشنهاد

كه از ما بدى از ره اعتقاد

از اين رو پذيراى آنان شديم 

مقيّد بر اين عهد و پيمان شديم‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 629

كه گردد بر آنان معيّن چنين 

نباشد چنين خصلتى دلنشين‏

در آخر بر آنان بيامد ضرر

قبل فهرست بعد