قبل | فهرست | بعد |
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 605
از اينان بود دسته ديگرى
به كارى پسنديده گر بنگرى
گروهى دگر قاضى و داوراند
به عدل و عدالت ثمر گستراند
گروهى دگر هم مدارا كنند
به همّت چنين خانه بر پا كنند
گروهى پى مالياتاند و پول
بر آنان چنين كارى آمد قبول
به جزيه گرفتن گروهى دگر
رساند به آن مردم خود ثمر
گروهى دگر تاجراند و صنيع
مقامى بود گه بر آنان رفيع
گروهى دگر هم كه بىثروتاند
تهيدست و عارى ز هر مكنتاند
خدا كرده تعيين به هر يك سهام
بيان كرده آنرا به سعى تمام
به قرآن نباشد اگر زان نشان
رسول خدا كرده آنرا بيان
بفرمان يزدان قشون و سپاه
دژ مردم اندى به آوردگاه
بفرماندهان زينت و زيوراند
از اين رو كه از ديگران برتراند
به دين عزّتاند به ره امنيّت
از آنان هويدا بود مكرمت
بود در امان ملّت از اين گروه
ز مردان نامآور و ناستوه
معيّن نموده حقوقى خداى
پى حفظ سرباز و ماندن به پاى
بود در پناه همان ماندنش
نشانى بود از فراخواندنش
شود او مهيّاى جنگ و ستيز
بود در بر دشمن فتنه خيز
از آن بودجه برنامه حفظ خويش
مهيّا كند تا نگردد پريش
بود حفظ اينان از آن ماليات
كه بايد دهند آن همه دستجات
كه اين خود بود در يد قاضيان
همان قاضيان و نويسندگان
كه اينان حسابدار آن دولتاند
نگه دار آن مال و آن مكنتاند
بر آنان ز مردم بود اعتماد
بر آنان ره انتقادى مباد
گروهى كه صنعتگر و تاجراند
به كارى بدانگونه هم ماهراند
به تأمين آسايش و هم رفاه
نهاده قدم جانب و سوى راه
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 606
به تأمين ابزار بايستگى
ز حيث وسيله پى زندگى
گروه دگر را چنين قدرتى
نباشد كه پيدا كند فرصتى
گروهى دگر مستمند و فقير
كه نبود بر آنان زمان دلپذير
به اينان ببايد كه يارى نمود
به احسان و نيكى رهى بر گشود
كه شايسته اين چنين يارىاند
سزاوار تيمار و غمخوارىاند
ز سوى خداوند با اقتدار
بر اينان شد آسايشى برقرار
كه هر كس بمقدار رفع نياز
روالى بيابد شود سرفراز
كه بر عهده وى بود بيگمان
بود بر همه اين وظيفه عيان
ببايد در اين باره همّت كند
مدد خواهد از حق كه رحمت كند
به انجام آن در تلاش و به جهد
كه بر دوش وى باشد اين گونه عهد
چه سخت و چه آسان بود كار او
نبايد كه ديگر كند گفتگو
كسى را به فرماندهى كن قبول
كه باشد مطيع خدا و رسول
صبور و صحيح العمل، خيرخواه
كن اين گونه فردى امير سپاه
كه هنگام خشم و به وقت غصب
رها سازد اينان به حكم ادب
كسى گر به عذرى زبان باز كرد
در اين باره گفتن چو آغاز كرد
پذيرا شود عذر و باشد صبور
كند خشم بيهوده از خود به دور
ز رأفت گشايد درى بر ضعيف
و ليكن ببندد درى بر حريف
حريفى كه باشد به راه ستم
رساند به دون پايگانش الم
نه از حمله آيد به خشم و به قهر
نه ضعفى كند كام وى پر ز زهر
به مردان شايسته و نيكنام
كه در راه نيكى كنند اهتمام
به مردان فاضل، دلاور منش
سخى پيشه و خوب و نيكو روش
به آل و عشيره به افراد پاك
كه از خشم يزدان شوند بيمناك
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 607
تقرّب بجو تا ببينى ثمر
ترا فضل و دانش بيايد به بر
چو فرزند خود با سپاه و قشون
به لطف و محبّت به مهر فزون
عمل كن مبادا شوند دل پريش
كه با خوشدلى ره بگيرند بپيش
مكن لطف خود را از آنان دريغ
بباران بر آنان چو باران ز ميغ
و گر هم بود كم مشو دلغمين
عيان كن پسنديده باشد چنين
مشو غافل از كار خرد و كلان
كه دقت ترا لازم آيد عيان
به نزد تو آن كس بود سر بلند
كه از خوى وى كس نبيند گزند
رعايت كند اين روش در سپاه
مبادا شود مرتكب اين گناه
ميان همانان تفاوت نهد
كسى را ز كس سهم كمتر دهد
به آنان كه مانده ز مردان بجاى
بود جاى آنان همى در سراى
توجّه نموده به آسايشى
مهيا شود بلكه آرامشى
كزين مهربانى ببينى ثمر
چو از سوى دشمن بيايد خطر
چنين نعمتى بر رياستمدار
بود پر بها مىدهد اعتبار
كه ريشه دواند به عدل و به داد
به دلهاى مردم ز راه وداد
محبت شود آن زمان پر بها
كه كينه ز دلها شود بر فنا
نصيحت زمانى بود دلپذير
كه عيبى نباشد ترا در مسير
ز بىاعتنائى نباشد نشان
بود اعتمادى ز مردم عيان
نباشد بر آنان چنين آرزو
نباشد به هر جا چنين گفتگو
كه گردد حكومت بر آنان تمام
روالى بدانسان نبيند قوام
توجه تو بنما به هر خواسته
زبان تشكر كن آراسته
تشكر تو بنما از آنان بسى
كزين ره نبيند ضرر هر كسى
شود باعث گرمى دل همى
نماند بدلهاى غمگين غمى
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 608
دليران به شورى دگر رو كنند
به فرمان تو رو بدان سو كنند
از اين ره شوى شوق و شور آفرين
همان خستگان ز غم دلحزين
دگر اين كه قدر همه بر شناس
از آنان تو بنما دمادم سپاس
ز رنج و ز زحمت تو غافل مشو
ز راه حقيقت تو بيرون مرو
مبادا كه كوتاهى آيد به پيش
ترا و كنى آدمى را پريش
ز پاداش و اجرى كه بايد دهى
به انجام كارى چنين پا نهى
مبادا در اين ره مقام كسى
شود مانعى در ره بررسى
شود خدمت كوچك وى بزرگ
به خشم آورى آن خداى سترگ
نه ضعف كسى مانع آن شود
كه حق خود از كشت خود ندرود
ترا مشكلى گر كه آمد به سر
ز انجام آن عجزى آمد به بر
ترا گر نشانى ز ترديد بود
رهى بايد اينسان در آن دم گشود
محوّل كن آنرا به يزدان پاك
دل تو شود زين سبب تابناك
در اين ره مدد از رسولش بگير
كه باشد چنين شيوهاى دلپذير
بفرموده اينسان خداى كريم
بقرآن خود آن خداى رحيم
اولى الامر خود را اطاعت كنيد
از اين شيوه بايد حمايت كنيد
از اين ره دو ايده بيابد به دست
كه بايد بدشمن نشان از شكست
يكى اين كه فرمان قرآن بجاست
توجّه به قرآن به هر جا رواست
دگر اين كه فرمان و امر رسول
ببايد نمودن به هر دم قبول
كه فرمان وى جمله وحدت بود
بجز اين نبايد كه حاكم شود
ايا مالك از من شنو اين كلام
به اجراى آن كن همى اهتمام
كسى را به امر قضا برگزين
كه باشد ميان همه بهترين
كسى را كه باشد در اين ره صبور
ز خشم و غضب باشد آن دم به دور
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 609
اگر لغزشى آمد او را به پيش
ز فرط لجاجت نگردد پريش
اگر حق بر او شد عيان بيدرنگ
مبادا كه گردد همى خلق تنگ
پذيرا شود حقّ و گردن نهد
ز چنگ عداوت همى وارهد
نبايد كه قاضى بيفتد به آز
حذر از چنين شيوه باشد نياز
بدون رسيدن به راه، از نخست
قضاوت نباشد يقينا درست
كسى را در اين باره كن انتخاب
كه باشد بكارى چنين بر صواب
ببايد پى كشف حق و دليل
بپويد رهى گر چه باشد طويل
ببايد كه باشد صبور و حليم
كند حوصله فارغ از ترس و بيم
ورا قاطعيّت ببايد به بر
پسنديده باشد به اهل نظر
مبادا كه مدح و ثنايش كنند
به بيهودگى گر ستايش كنند
ره خودپسندى بگيرد به پيش
جدا گردد از شيوه و راه خويش
ز حيله مبادا شود جا به جا
بيفتد به دام فريب و ريا
چنين آدمى هم بدنيا كم است
كم آن اگر چه مزيد غم است
نظر كن به وى از ره اقتصاد
ببايد ببندى ره انتقاد
بدانسان كه او را نباشد نياز
كند دست خود را به سوئى دراز
چو ماند معطّل به امر معاش
به راه دگر او شود در تلاش
نبايد ز مردم بگيرد كمك
مبادا كه افتد به ترديد و شك
به قاضى فراوان تو ميدان بده
نمايان به كارى چنين پا بنه
مبادا كه از اقرباىات كسى
به فكرى بدينگونه افتد بسى
كه او را ز مسند كند بر كنار
بجاىاش نشيند كند افتخار
شود فارغ از فكر و ذكرى چنين
بدينگونه باشد ورا دلنشين
كه از هر دسيسه بود در امان
در اين باره هرگز نبيند زيان
ببايد كنى دقّتى بس عميق
ببينى زيان گر چه باشى رفيق
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 610
كسى را در اين ره بكن انتخاب
كه باشد پسنديده و بر صواب
كه در دست بيگانگان بوده است
به سوى فنا ره بپيموده است
همين دين اسلام و اين دين حق
كه باشد بيارى كنون مستحق
اسيرى به چنگال اشرار بود
همان بد سگالان و خيل رنود
كه با ميل آن بد خصالان بدى
پى سود دنياى آنان بدى
هر آن كس كه خواهى گمارى به كار
پى امتحانش تو همت گمار
بود تجربه امتيازى بزرگ
كه باشد بعالم نيازى بزرگ
مبادا كنى انتخاب از وداد
كه شايسته هرگز در اين ره مباد
چنين گر شود آيد از ره ستم
خيانت هويدا شود لاجرم
ز افراد شايسته و با حيا
ببايد كنى انتخابى به جا
همانان كه از دين يزدان پاك
بود قلبشان همچنان تابناك
كه اينان بزرگاند و ارزندهاند
به هر لحظه در فكر آيندهاند
بود آزشان كمتر از ديگران
ز نيكى چو نيكان و نام آوران
بر آورده بايد كنى هر نياز
كزين ره شوى بيگمان سرفراز
كه اين بىنيازى بود بر صواب
بدنبال اين كرده نبود عذاب
بر آنان نباشد نشان از طمع
جدا مانده از حرص و آز و ولع
كه گر ره به سوى خيانت برند
چو ديدى كه اندر ره ديگراند
دليلى ترا باشد از بهر كار
مبادا كه گردى به حسرت دچار
دگر اين كه بايد رعايت كنى
ز كارى بدينسان حمايت كنى
بر آنان گمارى يكى راستگوى
كند تا كه افكارشان جست و جوى
كه گر باشد اينسان روال و روش
پسنديده باشد يقين اين منش
همين شيوه باعث شود بىگمان
كه رسم امانت بگيرد توان
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 611
مدارا كنندى به زير دست خويش
از اين ره نگردد كسى دلپريش
به ياران خود كن توجّه بسى
چو ديدى به راه خيانت كسى
گزارش چو يكسان بدى از همه
نبايد در اين ره كنى هم همه
تو ثابت بدان جرم وى بيدرنگ
نيازى نباشد به دعوا و جنگ
مر او را شكنجه بده بيش و كم
به جرم خيانت ببيند الم
گريبان وى را به سختى بگير
شود تا به چنگال خوارى اسير
به وى مهر و داغ خيانت بزن
كه بيند نشان از ملال و محن
به بدنامى اينسان كنش مشتهر
ورا پرده نيكنامى بدر
هر آن كس ترا مالياتى دهد
به انجام كارى چنين پا نهد
ببايد كه او را كنى احترام
كز آنان خراج تو گيرد قوام
از آنان بود رونق كسب و كار
از آنان شوى صاحب اعتبار
همه جيرهخوار همين عدّهاند
كه راهى بدانگونه سپردهاند
ببايد زمين را مهيّا كنى
به آبادى آن تقلّا كنى
كزين ره بدست آيدت ماليات
بدينگونه كار تو گيرد ثبات
چو عمران نباشد، نباشد درست
چنين ايده باشد ز بنياد سست
كه خواهى بگيرى ز مردم خراج
به راهى دگر باشدت احتياج
به نابودى آخر رسد كار تو
به باطل رود فكر و پندار تو
چو دهقان ببيند خسارت همى
شود از حوادث نصيبش غمى
ز بى آبى و آفت و سيل آب
ز خشكسالى، اين گونه باشد صواب
كه بخشى، نبايد بگيرى از او
در اين باره با وى بكن گفتگو
مبادا گران آيدت اين روال
بيفتى از اين ره به رنج و ملال
كه اين بذل و بخشش به سود تو باد
نشان تو باشد ز عدل و ز داد
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 612
شود زيور حاكميّت ترا
ز تو نام نيكى بماند بجا
بجز اين ترا سود ديگر بود
درخت وفاى تو پر بر بود
به مدح تو آيد سخنها بسى
سخن از بديها نگويد كسى
ز عدل و عدالت شوى سربلند
كزين ره نبينى يقينا گزند
قوىتر شوى نزد آنان به دهر
نباشد نيازى به خشم و به قهر
پسانداز تو مىشود تكيهگاه
به نزد همانان به هر جايگاه
حوادث چو پيش آيدت بيگمان
يقينا نباشد ترا اين توان
از آنان ببايد بگيرى كمك
بر آنان نيايد دگر ريب و شك
به ميل و به رغبت كمك مىكنند
حذر از چنان ريب و شك مىكنند
فقيرى ز ويرانى آيد بدست
كه بىشك بدنبالش آيد شكست
فقيرى زمانى شود بر ملا
شوند مردمانش چنين مبتلا
كه فرمانروايان آن سرزمين
جدا گشته از امر و فرمان دين
همه فكر آنان پى مال باد
بجز جمع ثروت روالى مباد
بر آنان نباشد اميدى دگر
بروز حوادث نبخشد اثر
ظرفيت و اعتبار اجتماعى
دگر اين كه از بين ياران خويش
بياور ز نيكان آنان به پيش
به آنان بده كار خود بيدرنگ
ز مردان خوشخوى و زبرو زرنگ
كسى را كن آگه ز رمز و ز راز
كه باشد ز شايستگى سرفراز
از اين احترام او نيفتد بدام
بدام غرورى به سعى تمام
نباشد مخالف به افكار تو
زند لطمه اينسان به پندار تو
گر آيد به گستاخى اندر حضور
حضور گروهى و گر از غرور
كسى باشد او گر كه غفلت كنى
همى غفلت از آن صرافت كنى
گزارش ز فرماندهان نادهد
به كارى بدينگونه پائى نهد
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 613
مبادا بماند سخن بىجواب
كه شايسته باشد به راه صواب
مبادا قصورى از او سر زند
به راه خطا اين چنين پا نهد
قصورى نمايد به راه وصول
چو بنموده كارى بدانسان قبول
چو هنگام پرداخت باشد چنين
نباشد روالى چنين دلنشين
مبادا كه سستى كند بهر سود
ببايد چنين ايده از وى زدود
به عهدى كه در آن ترا سود نيست
ز پيمان ترا راه بهبود نيست
زند بر هم آنرا و عاجز مباد
نبايد كه راهى چنين بر گشاد
بدان هر كه را مىگمارى به كار
مر او را دهى همچنان اختيار
ببايد كه بشناسد او قدر خويش
برد كار خود را از اين ره به پيش
و گر نه بدانستن ديگران
شود اشتباهاتى از وى عيان
چو خواهى كسى را كنى انتخاب
مكن تكيه بر هوش خود در جواب
نه بر اعتماد و نه بر حسن ظن
مكن تكيه هرگز كه آيد محن
كه خيلى از اين مردمان در حضور
ز خوشخدمتى آورندت سرور
ز راه تملّق ز مدح و ثنا
به ظاهر بود كارشان پر بها
ولى پشت سر كار ديگر كنند
درخت وفا جمله بى بر كنند
تو مأمور خود را چنين برگزين
كه كارش بود در خور آفرين
اگر خادم ديگران بوده است
ببين او به خدمت چسان بوده است
زبانزد بود در ره احترام
به راه امانت ورا باد گام
بدينگونه كردى اگر انتخاب
جدا گردد از تو دگر اضطراب
نشانى بدينگونه آيد به دست
كه نايد به كار تو ديگر شكست
ترا فكر و انديشه باشد درست
به راه صداقت بدى از نخست
به راه الهى نهادى قدم
نبودى به راه خطا و ستم
به نزد همان كو بود رهبرت
كسى كو در اين ره بود ياورت
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 614
نباشى سرافكنده از كار خويش
كه راه خدائى گرفتى به پيش
به هر بخشى از كار خود برگزين
يكى را كه باشد بدينسان قرين
كه نايد بوحشت ز كار زياد
ز ترس و ز وحشت همى دور باد
دگر اين كه ماند چو مردان بجاى
نگردد ورا گم دگر دست و پاى
هر عيبى ز مأمور تو شد عيان
بگيرى چو ناديده عيب همان
بدامان تو چسبد ايراد او
به هر جا شود اين چنين گفتگو
به صنعتگران و به تجّار شهر
به نيكى عمل كن نه با خشم و قهر
چه سيّار باد و چه ثابت بود
به هر جا براى تجارت رود
كه او جان و مال خود اندر خطر
بيندازد هر لحظه آيد به بر
تو بايد بدانى بود هر چه سود
از اينان بود كو ندارد حدود
كه سرچشمه سود و آسايشاند
همينان نهادى ز آرامشاند
ز دريا و خشكى ز كوه و ز دشت
به هر جا روند از پى سير و گشت
كه ابزار آسايش آيد به دست
جز آنان به هر كس بيايد شكست
بدانجا ندارد كسى ارتباط
فراهم نگردد رود بر صراط
كسى را نباشد چنان جرأتى
كه پيدا كند آن چنان فرصتى
رود سوى آن راه و ماند بجاى
بماند بجا در نيايد ز پاى
دگر اين كه اينان سليماند و پاك
نبايد كز آنان شوى بيمناك
ز شورش بدوراند و هرگز مباد
نشانى در آنان ز فرياد و داد
و ليكن از اين گفته غافل مشو
به راه تغافل تو هرگز مرو
بود بين آنان حسود و بخيل
ز كردار آنان ببينى دليل
گروهى دگر هم ره احتكار
پيموده با كبر و با افتخار
چو قيمت گذارى بيايد به پيش
شده مردمان زين سبب دلپريش
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 615
كه دلخواه آنان بود اين روش
پسنديده نبود بدينسان منش
چنين شيوه ننگى بود بىگمان
به هر جا براى همه رهبران
به رفع چنين شيوه بنما تلاش
كه سختى نيايد به امر معاش
رسول خدا هم ندارد قبول
چنين شيوه باشد ز سوىاش نكول
گذشت و عدالت بود بهترين
بود بر همه بيگمان دلنشين
شود گر بدينگونه مبنا درست
نباشد ز بيخ و ز بنياد سست
بجز اين چو باشد تو اخطار كن
پى گفتگو جمله احضار كن
ادامه چو يابد بده كيفرى
كه بخشد ورا شيوه بهترى
ولى كيفر تو نباشد ز ياد
كه هرگز پسنديده اينسان مباد
بررسى امور بيچارگان
خدا را خدا را به بيچارگان
به درماندگان و فروماندگان
به آنان كه پيوسته در زحمتاند
گرفتار اندوه و هم محنتاند
زمينگير و بيچاره و دردمند
كه از فقر و فاقه ببيند گزند
توجّه تو بنما و غافل مشو
به يك لحظه زين ره تو بيرون مرو
كه اينان همه قانعاند و ز آز
جدايند و دائم به راه نياز
نهاده قدم بايد احسان كنى
در اين باره لطفى نمايان كنى
براى رضاى خداى كريم
بده آنچه بخشيدهات آن رحيم
بده سهمى از مال خود بر فقير
دگر سهمى از مال مردم بگير
كه باشد ز غلات آن سرزمين
زمينهاى پر حاصل مسلمين
بدان آنكه باشد ز تو دورتر
و گر هم بود همچنانات به سر
تفاوت نبايد نهى بينشان
كه مسئول آنان توئى آن زمان
مبادا كه غافل شوى از غرور
ز احوال آنان بمانى به دور
كه عذر و بهانه نيايد به كار
شوى گر به دردى بدينسان دچار
نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 616
فراموشى از كار و شغل زياد
پسنديده عذرى در اين ره مباد
مدار همّت خود از آنان دريغ
بر آنان ببار همچو باران ز ميغ
هم از دقت از كار آنان مكاه
بر آنان مشو صاحب عزّ و جاه
نبايد قيافه بگيرى دمى
از اين ره رسانى بر آنان غمى
ايا مالك اين گفته بشنو ز من
مبادا كه افتى بدام محن
به جمع فقيران كه مانده به دور
بمانده ز تو دور و نايد حضور
به آنان كه از ديد آن مردمان
ذليلاند و خواراند و بى خان و مان
بر آنان ندارد كسى اعتنا
تو هر دم بر آنان توجّه نما
يكى را كه دارى به او اعتماد
خدا ترس و خوشنام و نيكو نهاد
تو كن انتخاب و شود سرپرست
زمام همانان بگيرد بدست
ز احوال آنان گزارش دهد
صميمانه پا اندرين ره نهد
بر آنان ترا باشد آنسان عمل
كه نزد خداوند عزّو و جل
به روز قيامت شوى رو سپيد
ترا سر بلندى بيايد پديد
كه بيش از همه اين گروه فقير
عدالت بود بهرشان دلپذير
بپايان نبايد قصورى كنى
نبايد ز انصاف دورى كنى
نباشى سرافكنده نزد خداى
ز تو نام نيكى بماند به جاى
ز وضع يتيمان و پيران همى
مبادا كه غافل بمانى دمى
خصوصا كه راهى نباشد به پيش
كه بزدوده از دل غم و رنج خويش
به سوى كسى دست خود را دراز
نكردند اگر چه بود بر نياز
اگر چه گران باشد اين گونه كار
قبل | فهرست | بعد |