قبل فهرست بعد

كه باشد در آن نعمتى بى‏شمار

بود روز روشن گه كوش و جهد

خدا بسته اين گونه پيمان و عهد

شدى روبرو تا كه با خصم دون 

مرو جانب وى به حد فزون‏

از آن سو نبايد روى راه دور

كزين ره شود او به وجد و سرور

ببايد كه اوّل بخوانى به حق 

كه شايد بدينسان بود مستحق‏

مبادا ز كينه بود جنگ تو

كه جنگى بدينسان بود ننگ تو

كسى گر شود كشته در اين نبرد 

معذّب بماند شود پر ز درد

نامه شماره 13 وقت شناسى

سپاهى به فرمان و امر امير 

بدى در گذر همچنان در مسير

دو سردار لشكر شريح و زياد

بدندى به ره همچنان با وداد

بناگه سپاهى ز قوم عدو 

بر آنان به ره شد همى روبرو

بدى از معاويه خيل سپاه‏

كه بودى به رفتن بدانسان براه‏

پذيراى آنان شدندى به مهر 

به سبك و روال همان خوب چهر

پس از آن به دعوت گشوده دهان‏

بر آنان بدينگونه آمد عيان‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 531

شده پيرو مرد ميدان على 

كه از وى بود نور حق منجلى‏

و ليكن بر آنان نيامد قبول‏

جوابى بيامد ز ردّ و نكول‏

به حضرت نوشته از آن سرگذشت

كه پيش آمد آنسان به كوه و به دشت‏

به دست على تا كه نامه رسيد

بدينگونه كارى ز وى شد پديد

ز ياران يكى را طلب كرد زود 

كسى غير مالك همان كس نبود

از آن نامه دادش در آن دم خبر

بفرمودش اكنون پيامى به بر

بر آنان امير و تو سردار باش

قشون را بدينسان نگه دار باش‏

بخواست خدا خود بيايم ز پس‏

بيايم شوم بر تو فرياد رس‏

يكى نامه هم بهر آنان نوشت 

همان مرد دانا و نيكو سرشت‏

نوشت از اطاعت ز فرمانبرى‏

سفارش شد از مالك اشترى‏

بود چون سپر از براى شما 

ز سستى و لغزش بود او جدا

رضاى خدا باشد او را هدف‏

بدينگونه باشد به جنگ و به صف‏

به ياوه نگويد كلام و سخن 

جدا باشد از خلق و خوى فتن‏

نامه شماره 14 رعايت دشمن

وصيت نمود آن امام بزرگ 

همان مرد ميدان و مرد سترگ‏

به خيل قشون و به حيل سپاه‏

به صفين و مردان آوردگاه‏

مگيريد پيشى ز دشمن به جنگ 

شما را سفارش كنم بر درنگ‏

بدرگاه يزدان دمادم سپاس‏

سپاسى كه نتوان نمودش قياس‏

كه حجّت شمائيد و آنان ذليل 

به نزد خدا باشد اينسان دليل‏

چو آغاز گردد نبردى چنين‏

بود جنگ با ذات حىّ مبين‏

شود، چون پيمبر به جنگ و ستيز

دل جمع آنان بود فتنه خيز

كه پيغمبر اين گونه فرموده است‏

به فرمان حق ره بپيموده است‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 532

هر آن كس شود با على در جدال 

شده با پيمبر به جنگ و قتال‏

چو جنگى بدينگونه آمد وجود 

به دشمن شكستى به همراه بود

فرارى چو شد او ز ميدان رزم‏

مرو از پى آن ايا نيك عزم‏

ز دشمن كسى گر كه آمد اسير 

مبادا خورد صدمه اندر مسير

چو مجروح جنگى بديدى به راه‏

در آنجا ندارد و يقينا پناه‏

به قتلش نبايد رساند كسى 

محبّت بود لازم آنجا بسى‏

زنى را نبايد اذيّت نمود

بدشنام اگر چه زبان بر گشود

كه آنان ضعيف‏اند و نبود صواب

در آن لحظه دادن به آنان جواب‏

ضعيفى ز روح است و عقل اين بدان‏

بود اين صفت از براى زنان‏

ببايد از آنان بداريد دست

بود گر چه نزديك آنان شكست‏

نبايد چو بگذشته باشد رسوم‏

نبايد به آنان نمودن هجوم‏

نامه شماره 15 دعاى جنگى

به هنگام رفتن بميدان رزم

على مرد آماده و نيك عزم‏

به سوى خدا دست وى بد دراز

بدى در مناجات و راز و نياز

بدى بر زبانش بدينسان سخن 

بگفتا كه اى قادر ذو المنن‏

فقط از تو يارى نموده طلب‏

رها كن تو ما را ز رنج و تعب‏

رضاى تو باشد فقط در نظر 

اگر چه بود جان من در خطر

عيان گشته بعضى كه پنهان بود

همه پيغمبر و كينه به عصيان بود

كنم شكوه از محنت و رنج و درد

فراوان بود دشمنى در نبرد

پراكنده گرديده ما را هوى‏

بدرگاه تو آمديم اى خدا

مرا فتح عاجل تو بنما نصيب 

به غير از تو باشد ريا و فريب‏

توئى بهترين فاتح اين جهان‏

يقينا تو هستى نباشد گمان‏

على در رهبر دين يزدان پاك 

كه بودى ز مهر خدا تابناك‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 533

نامه شماره 16 تاكتيك جنگى امام (ع)

بگفتا كه هنگام جنگ و جدل

پسنديده باشد بدينسان عمل‏

گريزى كه باشد پى‏اش بازگشت‏

چه در كوه و درّه چه صحرا و دشت‏

شكستى كه دارد هجومى ز پى 

كند راه فتحى بدينگونه طى‏

به نيروى ايمان به شمشير تيز

بمانده به ميدان جنگ و ستيز

عدو را به خاك هلاك افكنيد 

به قلب عدو نيزه‏ها برزنيد

بمانده به جنگى چنين استوار

مشو مضطرب از چنين كارزار

بذات خداوند بى‏چون قسم            

به لطفى كه دارد بس افزون قسم‏

بظاهر مسلمان شدند اين گروه‏

به آنان نيازرد مقام و شكوه‏

وحشت پذيرفته‏اند اين مرام

ز بيم و ز وحشت نهادند گام‏

همى كفر خود را نهان داشتند

به دل بذر كينه همى كاشتند

نامه شماره 17 نقشه معاويه براى فريب امام (ع)

بود نامه‏اى از على در جواب 

كه بنوشته آنرا به حكم صواب‏

جوابى چنين بر معاويه بود

كه باشد نشانى ز گفت و شنود

طلب كردى از من كه حاكم شوى 

به شام و از آن حاصلى بدروى‏

ترا گويم اكنون نبخشم دگر

هر آنچه كه گشتى تو از آن به در

نوشتى كه جنگ و جدال عرب

بمرگ عزيزان ما شد سبب‏

بجا مانده جمعى دگر نيمه جان‏

ترا گويم اكنون كه اين را بدان‏

اگر كشته در راه ايمان شدند 

شهيد ره دين يزدان شدند

بود جاى آنان يقين در بهشت‏

به نزد عزيزان نيكو سرشت‏

به باطل شده گر در اين ره فنا 

به نار جهنم شوند مبتلا

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 534

نوشتى كه ما را بود اين سپاه

برابر بميدان و آوردگاه‏

چنين گفته هرگز نباشد درست‏

چنين گفته باشد ز بنياد سست‏

در اين ره ترا سعى و ترديد باد 

ز ايقان من آن نباشد زياد

به دنيا همه شاميان آزمند

به عقبا شده  در عوض پايبند

همه مردم و ساكن اين ديار 

عراقى جماعت همه بردبار

نوشتى كه هستم ز عبد مناف‏

بر اين گفته هرگز نباشد خلاف‏

كه من هم ز عبد منافم ولى

تفاوت بود بين تو با على‏

اميّه چو هاشم بدنيا نبود

كه هر دم به ظلم و ستم ره گشود

نه حزب و نه جدّ من اى بدسگال 

بد عبد المطلب همان خوش خصال‏

نه باب تو چون باب من بد به دهر

كه آيد خدا از ستم‏ها به قهر

مسلمان و آزاده و بى‏ريا

كجا و مسلمان دور از خدا

كجا مؤمن و آدم بد سرشت‏

منافق صفت با چنان خوى زشت‏

به باطل كنى پيروى از پدر 

يقينا ترا آيد آنسان به سر

بنار جهنم بيفتى يقين‏

چه خواهى كنى در دم واپسين‏

دگر اين كه باشد مرا امتياز

در اين باره گفتن نباشد نياز

نبوّت ز ما باشد و با همان‏

به عزّت رسانيده درماندگان‏

بزرگان خاطى به خاك افكنيم 

همانان به خاك هلاك افكنيم‏

چو شد بر ملا دين يزدان پاك‏

ز نورش جهان شد همى تابناك‏

گرايش به دين خدا شد پديد 

عرب را بدى اين خبر چون نويد

گروهى پذيراى اين دين شدند

طرفدار اين دين و آئين شدند

گروهى دگر هم ز ترس و ز بيم 

پذيرفته اين دين حىّ رحيم‏

تو هم مثل اينان ز بيم و هراس‏

شدى وارد دين آن بى‏قياس‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 535

بديدى چو اسلاميان را به اوج 

شده داخل آن همه فوج فوج‏

كنون خوى شيطان ز خود دور كن‏

به ياد خدا دل پر از شور كن‏

نامه شماره 18 راه پيشگيرى از جنگ

چنين نامه باشد ز سوى امام 

به عبد الله آن والى خوشمرام‏

نوشتش ترا مى‏دهم اين خبر

كه بصره بود جاى خوف و خطر

فرودگاه شيطان بود در سخن

نشانها در آنجا بود از فتن‏

تو با مردمانش همه نيك باش‏

در اين باره بنما دمادم تلاش‏

برون كن ز دلهاى آنان هراس 

چو كردى خدا را تو بنما سپاس‏

شنيدم كه با قوم ابن تميم‏

خشونت نموده فتاده به بيم‏

بر آنان نشانى ز مردانگى است

بر آنان نشانى ز شايستگى است‏

از آنان چو شد قهرمانى ز دست‏

يل ديگرى جاى ايشان نشست‏

بتارنج آنان ز ادوار دور 

ببينى نشان از يلان غيور

بود خويش و نزديك ما در جهان‏

از اين دشمنى آيد از ره زيان‏

و ليكن نباشد اگر دشمنى 

خصومت نباشد بجا، ماندنى‏

دهد اجر ما را خداى بزرگ‏

خداوند يكتا خداى سترگ‏

پس اى والى بصره گويم ترا 

به يك لحظه غافل مشو از خدا

ز خير و ز شرّ هر چه آيد به پيش‏

به دقت نظر كن به كردار خويش‏

كه من هم شريك توام در عمل 

جدا شو هميشه ز خوى دغل‏

ز تو حسن ظنّى مرا در بر است‏

كه خود اعتبارى ترا ديگر است‏

نگه دار آن باش و غافل مشو 

به راه خطا لحظه‏اى هم مرو

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 536

نامه شماره 19 نرمش يا شدت

پس از حمد يزدان نوشت اين چنين 

على رهبر دين حىّ مبين‏

به والى كه بشنيده‏ام اين كلام‏

كنى ظلم و مستى به راه ظلام‏

ز رفتار تو عده‏اى در عذاب

شكايت رسيده ز تو بيحساب‏

بدانم كه اينان به نزد خدا

همه مشرك‏اند و ز ايمان جدا

بدانم بدنيا پى چيست‏اند

سزاوار نزديكى‏ات نيست‏اند

ولى با تو هم عهد و پيمان شدند

به دور تو مانند مهمان شدند

نبايد كه با ظلم و جور و ستم 

فتاده به درياى اندوه و غم‏

تو بايد به آنان مدارا كنى‏

محبّت بر آن قوم اعدا كنى‏

به وقت دگر هم فشار آورى 

گهى هم خشونت به بار آورى‏

ببايد كه باشد ترا اعتدال‏

نباشد نيازى به جنگ و جدال‏

نامه شماره 20 اعلام خطر امام (ع) به كارگزارش

چنين نامه بنوشته بر آن زياد 

على مرد ميدان و عدل و وداد

كه حاكم بدى بر بلاد عجم‏

نوشتش به يزدان بى‏چون قسم‏

چو آگه شوم از روالى چنين 

خيانت نمودى تو بر مسلمين‏

ز اموال آنان ببردى كمى‏

نصيب همانان نمودى غمى‏

چنان سخت گيرم بتو در امور 

كه گردى به عالم جدا از سرور

شوى خوار و از كف دهى اعتبار

ز جاه و ز عزّت شوى بر كنار

به نحوى كه گردى غمين و پريش 

بمانى به گل از پى خرج خويش‏

درودم بر آن كس كه شايسته باد

به مردان با عزّ و نيكو نهاد

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 537

نامه شماره 21 سفارش امام (ع) به زياد بن ابيه

بدنبال آن نامه اينسان نوشت

بخواندش به ترك سجاياى زشت‏

ز اسراف و تبذير مال و منال‏

حذر كن كه مانى جدا از ملال‏

مشو غافل از يوم و روز جزا 

كه آنجا شود راز تو بر ملا

بقدر نيازت نگه دار باش‏

به حدّ نياز و به حد معاش‏

اضافه مبر بهر روز دگر 

به حدّ نياز و نگردد هدر

تو دارى بعالم چنين انتظار

ز درگاه آن ذات پروردگار

كه بخشد ز تو سهمى از ديگران 

اگر چه ز تو برتراند بى‏گمان‏

تو در عيش و لذّت فرو رفته‏اى‏

سخن از ستم ما همه گفته‏اى‏

ضعيفان و بيوه زنان فقير

بر آنان نباشد زمان دلپذير

تو محرومشان كرده‏اى از نعم‏

از اين رو شدندى گرفتار غم‏

تو خو در صحابه نيكى و هفدت جواب 

چنين ايده هرگز نباشد صواب‏

كه هر كس بگيرد يقين مزد خويش‏

از آنچه فرستاده آنجا ز پيش‏

نامه شماره 22 حوادث پيش‏بينى نشده

بود نامه ديگرى از على

كه باشد ز نور خدا صيقلى‏

به عبد ا... اين دفعه اينسان نوشت‏

نوشتش همان مرد نيكو سرشت‏

پس از حمد يزدان با اقتدار

چنين پندى از من كنون گوشدار

گروهى به شادى در آيند زود 

ز چيزى كه قسمت بر آنان نبود

ز مال و منالى كه آيد بدست‏

بدنبال آن چون كه آيد شكست‏

به كنجى نشسته غمين و پريش

فراوان ببيند ز اندوه خويش‏

تو بايد به شادى رسى زين جهت‏

كه از بهر فردا برى منفعت‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 538

شوى زين سبب غصه‏دار و غمين 

كه از كف دهى چيزى از واپسين‏

چو آمد ترا مال و مكنت به بر

به مال و به ثروت شدى مشتهر

از اين ره ترا شادمانى مباد 

كه شايد رود روزگارى به باد

اگر هم نبودت نشانى ز مال‏

شدى روبرو همچنان بر زوال‏

نبايد پريشان و محزون شوى 

ز اندوه و غم زار و دلخون شوى‏

ببايد توجه به فردا كنى‏

هميشه نظر سوى عقبا كنى‏

نامه شماره 23 سفارش امام (ع) در باره قتل خود

به مثل وصيّت بود اين بيان 

بود از على مرد نيكو روان‏

به هنگام رفتن ز دنياى دون‏

كه بودى سرو روى وى پر ز خون‏

پس از آنكه زد ضربتى آن لئيم 

همان قاتل بدسرشت و ظليم‏

بگفتا سفارش كنم بر شما

شريكى نباشد ز بهر خدا

به امر محمّد سپاريد سر 

كه باشد درختى پر از بار و بر

به حفظ همينان به جدّ و به جهد

بمانده در اين ره به پيمان و عهد

ببايد شود نورشان منجلى 

كه دل را كند نورشان صيقلى‏

مبادا كه گمراهى آيد به پيش‏

شود جامعه زين عمل دلپريش‏

به ترك‏اش شما را نكوهش مباد 

ولى به، كه آيد سخن از وداد

به دى در ميان شما بوده‏ام‏

به مردى ره آنسان بپيموده‏ام‏

و ليكن هم اكنون فتادم ز پاى 

به فردا نمانم به دنيا بجاى‏

شدم بر شما مايه عبرتى‏

شما را بيامد چنين فرصتى‏

اگر زنده ماندم كنم اختيار

كنم قاتل خود به كيفر دچار

ببخشم ورا يا بماند به بند

و ليكن مرا گر كه آمد گزند

بود مرگ و مردن مرا وعده‏گاه 

كشم پر از اينجا به سوى اله‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 539

چو بخشم من او را شود راه باز 

ز راه تقرّب شوم سرفراز

شما هم ز مردن رهايش كنيد

ببخشيد و از غم جدايش كنيد

كه بخشندگان را خدا يار باد 

بر آنان به هر جا مددكار باد

خدايا ز مردن ندارم غمى‏

بدم منتظر تا كه آيد دمى‏

چو تشنه بدنبال آن بوده‏ام 

به دلبستگى جانفشان بوده‏ام‏

كه نزد خدا بودنم آرزوست‏

به پيش خدا بودن من نكوست‏

نويسم ز قول رضى اين چنين 

به بگذشته گفتن سخن‏ها از اين‏

از اين نامه مرد خوب خدا

كه باشد ز جرم و گناهان جدا

نامه شماره 24 وصيت نامه امام (ع)

بدان اين سخن‏هاى همچون گهر            

نوشته على از براى پسر

پس از جنگ صفين ز اموال خويش‏

سفارش نموده بحال پريش‏

نوشته خدا را على بنده است

ز مهرش وجود، وى آكنده است‏

بود آرزويش رسد بر بهشت‏

چنين خواهد آن مرد نيكو سرشت‏

حسن (ع) بايد اين گفته اجرا كند 

اطاعت ز فرمان مولا كند

برسمى كه باشد ز اموال من‏

هزينه كند در ره ذو المنن‏

ز دنيا حسن گر كه شد رهسپار 

حسينم بپويد ره اختيار

بود سهم اولادم از فاطمه‏

نباشد تفاوت به مثل همه‏

حسين و حسن را پذيرا شدم 

در اين باره هم فكر فردا شدم‏

از اين رو مرا شد چنين انتخاب‏

كه گامى گذارم به سوى ثواب‏

رضاى خدا و رسول خدا 

مرا بد نظر اندرين ماجرا

رسول خدا خويش و قوم من است‏

چنين خويشى از هر گنه ايمن است‏

هر آن كس كه بنموده ايشان قبول 

نيامد كلامى ز وى از نكول‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 540

ببايد نگهبان مكنت شود

بجز اين دگر حاصلى ندرود

بمصرف رساند ز محصول آن‏

كه دارد در آمد بسى بيگمان‏

نبايد كه ماند تهى از درخت 

مرا باشد اين شيوه بسيار سخت‏

مبادا كه بفروشد از آن نهال‏

كه پر گردد از نخل و گيرد كمال‏

كنيزان من گر كه مادر شدند

ز من صاحب يار و ياور شدند

از آنان چو فرزندى آمد وجود

ز هم خوابى من بدينگونه بود

و گر هم بود حامله آن كنيز 

برد سهميه بچه از هر چه چيز

پس از من كنيزم به فرزند خويش‏

رسد كس نباشد در اين ره پريش‏

و گر بچه ميرد رود از سراى            

بماند چو مادر پس از آن بجاى‏

ز بند كنيزى رها مى‏شود

ز رسمى بدين سان جدا مى‏شود

نامه شماره 25 امام (ع) و دريافت ماليات

بود نامه‏اى از على مرد حق 

كه برد از همه در ره حق سيق‏

نوشته به اجراى حق اين چنين‏

به مسئول دارائى مسلمين‏

مشو غافل از ياد يزدان دمى 

مبادا رسد از تو بر كس غمى‏

مترسان كسى را به ظلم و ستم‏

كه افتد از اين ره به رنج و الم‏

به حقى كه دارد خدا زو بگير 

خدا را نباشد جز اين دلپذير

مشو وارد خانه كس به زور

تو بايد از اين شيوه باشى بدور

سراب آنان چو آئى فرود 

دهندت اگر رخصتى بر ورود

توانى روى سوى ايشان با وقار

كه راهى بجز اين نيايد به كار

چو رفتى سلامى بده از صفا

به عهدى كه دارى تو بنما وفا

پس از آن بگو با همانان سخن‏

به نحوى كه نارد بر آنان محن‏

بگو آمدم من ز سوى ولى 

ولىّ خدا شاه مردان على‏

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 541

كه حق خدا را بگيرم ز مال 

مرا باشد اكنون بدينسان سؤال‏

در اموالتان از خدا مال هست‏

كه آرم من اكنون همانان بدست‏

چو گويد كسى مالى از وى مباد

مزن داد و بيرون مشو از وداد

كس ديگرى گر كه دادت جواب‏

كه باشد جوابش به حكم صواب‏

مبادا كه بر او بگيرى تو سخت

كه گردد و پشيمان همان نيك بخت‏

نبايد در اين ره فشار آورى‏

تو خشم و غضب را به كار آورى‏

هر آنچه كه گويد تو بنما قبول 

مياور كلامى ز ردّ و نكول‏

چو نقره بود يا كه باشد طلا

بگير و تعرّض نباشد روا

ز مال و ز مكنت چو حيوان بدش 

شتر يا كه گاو فراوان بدش‏

نبايد روى پيش آنان به زور

كه با اذن وى آفريند سرور

ز مالى كه باشد ورا بيشتر 

بود مالكيت ترا مختصر

چو رفتى مبادا به خشم و غضب‏

مسلّط شوى آيد او را تعب‏

مبادا كه حيوان وى رم دهى 

به قصد اذيت به ره پا نهى‏

مقسّم شدى گر، به مال و منال‏

ترا باشد از او به نيكى سؤال‏

چو دادت جوابى مبادا به قهر 

كنى كام وى جا و مأواى زهر

سپس آنچه مانده دو تقسيم كن‏

هر آنچه كه خواهد تو تنظيم كن‏

به تقسيمى اينسان ادامه بده

به انجام كارى چنين پا بنه‏

جدا شد چو مال خدا اين چنين‏

شد اين شيوه او را همى دلنشين‏

از او حقّ السهم خدا را بگير 

خدا را شود اين چنين دلپذير

بدينسان چو او را نيامد قبول‏

بگفتا كلامى ز ردّ و نكول‏

دوباره چنين كن مگو خسته‏ام

به كارى بدينگونه دل بسته‏ام‏

مبادا برنجد از اين كار تو

رضايت بود شرط كردار تو

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 542

دگر اين كه حيوان سالم بيار 

كه معيوب و افتاده نايد به كار

پس از آن يكى را تو كن انتخاب‏

كه باشد امين و دهد پس حساب‏

ببايد كه پيدا كنى اعتماد

كه باشد ز مردان نيكو نهاد

بدست خليفه دهد بى‏امان‏

به نابخردى نايد او را گمان‏

مهيا چو شد كن روان نزد من 

هرآنچه كه باشد از آن ذو المنن‏

شتر بود اگر بين اموال او

در اين باره بايد كنى گفتگو

كه بچه ز مادر نگردد جدا

نيفتد به چنگال ضعف و بلا

همه شير مادر ندوشد امين‏

مبادا شود بچه‏اش دل‏غمين‏

بگو تا عدالت رعايت كند

 به هر جا رعايت عدالت كند

رعايت نمايد به وقت عبور

كند خستگى را از آنان بدور

يكى گر مهيّاى رفتن نبود

به تندى همانان ببردن چه سود

ببايد كه آهسته بردن براه‏

ببردن همانان سوى آبگاه‏

به هنگام خوردن دهد مهلتى

كه آيد بر آنان چنين فرصتى‏

شده فربه و چاق و با اقتدار

نه رنجيده و خسته و بيقرار

بدينگونه گردد اگر راه طى

نباشد بلا و عذابى ز پى‏

به امر خدا و پيام رسول‏

چو كردم من اينان بدينسان وصول‏

رسانم به آن كس كه بايد دهم 

به اجراى فرمان چنين پا نهم‏

چنين شيوه اجر تو افزون كند

ترا از غم و غصه بيرون كند

رساند ترا فايده بى‏گمان 

ترا سودى اين گونه آيد عيان‏

نامه شماره 26 مبارزه با خودخواهى و ريا

چنين نامه داد آن امام دلير 

كه بد در عدالت يقين بى‏نظير

نهج البلاغه منظوم نامه هاـــ ص 543

نوشت او به مأمور خود اى عزيز 

ز خشم و ز طغيان تو بنما گريز

به تو دارم اكنون سفارش چنين‏

چو خواهى شود آخرت دلنشين‏

بترس از خدائى كه حاضر بود 

به انجام كار تو ناظر بود

خصوصا به پنهان غير از خدا

قبل فهرست بعد