قبل فهرست بعد

بزرگى به انسان ببخشد طلا

و ليكن لباسى كه از پشم باد

حقارت بود غير از اينش مباد

خدا را اگر عزمى اين گونه بود

كه هنگام بعثت ز يمن وجود

ز گنج و معادن ز باغ بهشت‏

بدادى به مردان نيكو سرشت‏

پرنده، چرنده به تحت نظر

در آرد همان قادر دادگر

دهد بر رسولان مقامى چنين‏

ميسّر بد از سوى حى مبين‏

و ليكن نبود اين عمل امتحان

اگر چه بدى صاحب اين توان‏

نبودى دگر اجر و مزد و ثواب‏

قيامت نبودى دگر بر صواب‏

نمى‏آمد آن گفته‏هاشان قبول

همه گفته‏هاشان بدى بر نكول‏

نه پاداش و اجرى بدى پايدار

نه بودى چنين حرمتى برقرار

ز معنى بدندى جدا نام‏ها

نبودى در اين ره دگر گام‏ها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 494

و ليكن خداى بزرگ و عظيم

خداوند دانا خداى رحيم‏

رسولان خود را به تصميم خويش‏

فرستاد و ره را گرفتند پيش‏

به ظاهر بدندى به عالم ضعيف

و ليكن بد آنجا كلامى ظريف‏

ز راه قناعت نبودى نياز

كه پيموده راهى طويل و دراز

هر آن كس كه اوضاع آنان بديد

در او فكرى اين گونه مى‏شد پديد

بر آنان نباشد به ظاهر غمى‏

كنند ار چه با غم همى همدمى‏

خلوص نيّت

رسولان اگر قدرتى داشتند

بدينگونه بذرى چو مى‏كاشتند

ز عزّت بدندى چنان پر توان‏

كه بودى به هر جا توان‏ها عيان‏

بدانسان كه هر صاحب قدرتى

بدى از پى اين چنين فرصتى‏

پى رفع حاجت پى آن بدند

به هر جا روانه پى‏اش مى‏شدند

بد آسانتر از بهر مردم روش

بر آنان نبودى بدينسان منش‏

ز خود خواهى هر لحظه بودند دور

از اين رو بدندى به وجد و سرور

ز بيم همان قدرت و آن فشار

كه ناظر بر آنان بدى برقرار

ز ميلى كه آمد در آنان وجود

بدندى از اين ره بدنبال سود

نهاده قدم در ره اعتقاد

بدينگونه مى‏شد عقيده زياد

و ليكن بدندى همه مثل هم‏

برابر، مساوى بدندى ز دم‏

بدى بهر آنان برابر ثواب

كه بودى بدينگونه ره ناصواب‏

و ليكن خدا، خالق بى‏بديل‏

خداوند دانا خداى جليل‏

مصمّم شد اين گونه ره بسپرد

حكيمانه بر آن چنين بنگرد

اطاعت ز پيغمبران بزرگ‏

رسولان با افتخار و سترگ‏

به تصديق امر و فرامين او

به تأييد جمع قوانين او

ز راه تواضع ز راه خضوع‏

ز تسليم و از راه و رسم خشوع‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 495

ز راه اطاعت كنندش قبول

در اين باره نايد سخن از نكول‏

همه باشد از بهر يكتا، خدا

ز شرك و ريا جمله باشد جدا

بجز او نباشد كس ديگرى

همو باشدش آن چنان برترى‏

عظمت مكّه

هر آنچه كه سختى فراوان بود

عذابى در اين ره نمايان بود

زيادار كه باشد هى امتحان‏

ثوابش فزونتر بود بى‏گمان‏

نباشد شما را مگر اين چنين

كه تنها خدا خالق دادگر

همه مردمان را ز وقت ظهور

ظهور همان آدم ذى شعور

كه آمد بدانسان بسوى زمين

به امر خداوند حىّ و مبين‏

به نسلى كه آينده آيد پديد

به نسلى كه اين گفته‏ها را شنيد

به انواع سنگى كه دارد وجود

در آن خانه با قدرتى هر چه بود

نه سود و زيانى رسد بر كسى‏

نه باشد از آنها نشانى بسى‏

نه قادر به ديدن شوندى همى

نه بهر شنيدن كنند همدمى‏

و ليكن همان خانه را محرّم‏

شمرده همان قادر ذو كرم‏

كه مركز بود از براى قيام

پى امتحان و پى انسجام‏

بجائى كه بودش همه سنگلاخ‏

بجائى كه خالى بد از بيخ و شاخ‏

بجائى كه كمتر بد از حيث خاك

بجائى كه بد سينه كوه چاك‏

كيان دو كوه خشن پر ز سنگ‏

همان درّه‏اى تار و باريك و تنگ‏

نبودش همى چشمه‏هاى پر آب

همه ساكنينش به رنج و عذاب‏

پراكنده روستا به هر جاى آن‏

ز آبادى آنجا نبودى نشان‏

نه اشتر در آنجا نمو مى‏نمود

نه اسب و الاغى در آن درّه بود

نه گوسفند و نى خر بد آنجا مقيم‏

كه بى‏آبى آنجا بدى بس عظيم‏

به آدم خدا تا كه فرمان بداد

به سوى مكانى چنان ره گشاد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 496

ثوابى در اين باره دادش قرار

كه روز جزا آيد او را به كار

محلّى شد آنجا براى سفر

كه بودى تهى از زيان و خطر

قلوب همه از زمينهاى دور

به سوى‏اش روانه شده با سرور

ز كوه و ز بحر و ز بر يا كه دشت‏

حريصانه بايد به سوى‏اش گذشت‏

كه بر كعبه گرديده عاشق همه

شده عاشق آن همه همهمه‏

از اين رو روانه بدانسو شدند

به شادى چنين حاصلى بدروند

ز راه تواضع ز راه خشوع

شده رهسپار همچنان با خضوع‏

به اطراف آن با خداى كرام‏

به پيش آورند از صداقت كلام‏

كنند هروله همچنان در مسير

كه باشد خدا را چنين دلپذير

توجه به رو و سرو موى خويش‏

ندارد كس آنجا چو آيد به پيش‏

كه باشد رضاى خدا اين چنين

رضاى همان ذات و حىّ مبين‏

به پشت سر آن جامه‏ها ريخته‏

به وضعى دگر جمله آميخته‏

به زيبائى هرگز نباشد نظر

چه از چبت صورت چه از موى سر

همين‏ها بود امتحانى بزرگ‏

ز سوى خداوند خوب و سترگ‏

بود امتحانى بزرگ و شديد

كه آيد نتيجه از اين ره پديد

خداوند عالم خداى رحيم‏

خداوند دانا خداى عظيم‏

ز رحمت گشوده رهى بر بهشت

از اين ره به افراد نيكو سرشت‏

مصمّم بدى گر خداى ودود

خداوند دانا همان ذى وجود

همين خانه و معبد و هر چه هست

اگر حالى آن گونه مى‏داد دست‏

كه سازد همين خانه در باغها

ميان درختان و در راغها

درختان پر بار و هم پايدار

كه زينت گرفته ز نقش و نگار

به ده‏هاى نزديك و با منظره‏

كه باشد در آنان فراوان بره‏

به جاهاى سبز و پر آب و علف

كه حيوان نگردد در آنجا تلف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 497

به نزديك راهى كه آباد باد            

كه بيند هر آن كس شود شاد شاد

در اين باره بودش يقينا توان‏

چنين قدرتى باشد از وى عيان‏

ولى ارزش مزد و اجر همه

پس از آن همه زحمت و همهمه‏

به پائين‏ترين جاى خود مى‏رسيد

بدينگونه نقصى مى‏آمد پديد

اساس همين خانه بودى اگر

ز سنگ زمرد ز ياقوت و زر

ز ياقوت سرخ و ز نورى چنين‏

كه با روشنائى بدى همنشين‏

دگر شك و ترديدى هرگز بجاى

نماندى بر اين مردمان سراى‏

ز دلها برون مى‏شد اين سعى و كوش‏

ز ابليس دون با فغان و خروش‏

كسى را نبودى دگر اضطراب

به ظاهر بدى گر چه اينسان صواب‏

و ليكن خدا آن خداى سترگ‏

خداوند دانا خداى بزرگ‏

همين بندگان را كند آزمون

ز سختى و رنجى كه باشد فزون‏

بر آنان رساند مشقّت همى

نصيب همانان نمايد غمى‏

كه خود خواهى از خود نمايند دور

جدا مانده دائم ز دام غرور

به راه تواضع نهاده قدم            

جدا مانده از آن عذاب و الم‏

ز لطف و كرم مى‏گشايد رهى‏

دهد بندگان را چنين آگهى‏

فراهم نمايد همى عفو خويش

براى همه بندگان پريش‏

بزرگترين دام شيطان

خدا را، خدا را ز عصيانگرى

به دنيا هم از كبر و طغيانگرى‏

ز خسران ظلمى كه در آخرت‏

به پيش آيد از كثرت معصيت‏

كه باشد ز خود خواهى و از غرور

كند آدمى را عزّت به دور

خدا را گرفته همى در نظر

كه باشد بدنبال آن بس خطر

كه دامى ز ابليس دون باشد اين

به نيرنگ و حيله بود همنشين‏

غرور، همچو زهرى كشنده بود

به دوران چنين حاصلى بدرود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 498

دل آدمى را بگيرد به بند

از اين ره رساند به انسان گزند

نگردد همى خسته شيطان دون‏

كه باشد ورا علم و دانش فزون‏

خطائى نباشد ورا در مسير

كه باشد ورا شيوه‏اى دلپذير

خدا مؤمنين را ز راه نماز

ز راه زكات و ز راز و نياز

هم از راه روزه ز جرم و خطا

نگهبان شود تا بماند به جا

نيفتد بدامان ابليس پست‏

ز خصم خدا او نبيند شكست‏

كه اعمال واجب بود رهنماى

به هر مؤمنى تا رسد بر خداى‏

همى كنترل مى‏كند ديدگان‏

از آنان تواضع نمايد عيان‏

كند آدمى را جدا از غرور

ز خود خواهى او را نمايد به دور

كه رخسار انسان بمالد به خاك‏

دلش از تواضع شود تابناك‏

بسايد زمين چهره آدمى

از اين ره كند با خدا همدمى‏

گرسنه بماند ز روزه ز صوم‏

خدا را كند بندگى روز و يوم‏

تواضع فزونتر شود در عمل

براه خداوند عزّ و جل‏

نتيجه چنين باشدش از زكات‏

كه بيچارگان را نبخشد حيات‏

بر آنان رسد حاصلى از زمين

به دنيا نباشد كسى دل‏غمين‏

به انجام واجب چو دقّت كنيد

در اين باره كسب سعادت كنيد

نتيجه بدينگونه آيد بدست

بيايد به شيطان از اين ره شكست‏

غرور و تكبّر شود ريشه‏كن‏

در اين ره نماند ملال و محن‏

فخر فروشى

به دقّت به هر جا نظر كرده‏ام

بدينگونه كسب خبر كرده‏ام‏

بود آدمى را تعصّب همى‏

كه فارغ نباشد ز راهش دمى‏

ز راه جهالت دهد آب و رنگ

به آن و ندارد دگر عار و ننگ‏

بود تكيه گاهى مر او را به دهر

در اين ره پذيرا شود صلح و قهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 499

و ليكن شما را چنين شيوه نيست

بگويم هم اكنون كه ايراد چيست‏

شما را تعصّب بدينگونه باد

به چيزى كه نبود در آن اعتقاد

نباشد عيان علتى بهر آن

دليلى نباشد به بودش عيان‏

ز ابليس دون آمد اينسان كلام‏

ز اصل و نژاد و ز فخر مدام‏

بگفتا كه من ز آدمى برترم

ز اصل و نسب جمله بر او سرم‏

كه من ز آتشم باشد او هم ز خاك‏

از اين رو بود اين دلم تابناك‏

همانان كه داراى ثروت بدند            

به هر جا عيش و به عشرت بدند

براى همان نعمت بى‏شمار

بدندى دمادم پى افتخار

بگفتندى اين گونه با خود سخن

كه ما را نباشد عذاب و محن‏

ز مال و ز مكنت همى برتريم‏

ز اولاد و ثروت همى سرتريم‏

شما را بود افتخارى اگر

 شما را چنين فخرى آيد به بر

به اخلاق شايسته و پر بها

به رفتار نيك و به لطف و صفا

به كردار بگذشتگان اصيل

كه باشد نمايان از آنان دليل‏

بر اينان بود گر كه فخرى چنين‏

بود پر بها و بود دلنشين‏

به اخلاق پاك و به فكرى بزرگ

به اعمال مردان خوب و سترگ‏

بنازيد و فخرى نمايان كنيد

در اين باره فخرى فراوان كنيد

به رفتار جالب به راه و روش

به سبك و روال و به رسم و منش‏

حمايت ز همسايگان غيور

وفاى به عهد و جدا از غرور

اطاعت ز نيكان و نام آوران

ز ابرار و نيكان و صاحبدلان‏

جدائى ز خود خواهى اندر عمل‏

بماندن جدا از رسوم دغل‏

حذر كردن از خلق و رفتار بد

جدا ماندن از كار و كردار بد

به خونريزى هر دم نظر داشتن‏

روالى بدينسان به برداشتن‏

مراعات انصاف و دورى ز قهر

توجه به رفتار نيكان به دهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 500

ريشه‏هاى اختلاف و اتحاد

ز سير حوادث ز رنج و عذاب

كه آمد به بگذشتگان بيحساب‏

ز اعمال ناجور و افعال زشت‏

كه نبود ز رفتار نيكو سرشت‏

جدا مانده و جمله دورى كنيد

در اين باره وجد و سرورى كنيد

بياد آوريد آن روال درست‏

ز خوب و بد رفتگان از نخست‏

مبادا كه مانند آنان شويد

به ذلّت چنين حاصلى بدرويد

شما را نتيجه چو آمد بدست‏

ز راهى كه دشمن شده در شكست‏

ز راهى كه عزّت پديد آمده

عدو را چو ذلّت پديد آمده‏

عيان گشته آسايشى بر همه‏

ز شادى بود هر كجا زمزمه‏

ز راهى كه نعمت بيامد فرود 

چنان اتحادى بيامد وجود

به دورى نمودن ز هر اختلاف‏

جدا ماندن از شيوه انحراف‏

به حفظ روابط به سعى و به كوش

به راهى شدن جانب عقل و هوش‏

به ايجاد آثار لطف و وداد

به دورى گزيدن ز خشم و عناد

از آن چه به بگذشتگان زد ضرر

بر آنان بدى همچو پتك خطر

به سستى ببرد و شدندى ضعيف‏

ز خشم و ز كينه شدندى نحيف‏

از اين شيوه‏هائى كه آمد سخن

عيان شد از آنان ملال و محن‏

به پرهيز از آنان بگويم كلام‏

بود بهترين ره همين و السلام‏

نبرد ضعيف و قوى

به احوال آن مؤمنين قديم

به آن بندگان خداى كريم‏

كه قبل از شما بوده‏اند در حيات‏

بر آنان بيامد بدانسان ممات‏

نظر كرده يك لحظه دقّت كنيد

چنين دقّت از روى حكمت كنيد

چگونه بدندى به رنج و بلا

بلاهاى سخت و جدا از صفا

ز بيچارگان همان عصر خويش

ز درماندگان غمين و پريش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 501

ز فرعونيان آمد اينسان ستم

بر آنان دمى شد بس افزوده غم‏

بدندى غلامان فرعونيان‏

به رنج و عذابى بدندى عيان‏

بدى ايشان بدترين آبها

كه مى‏برد از آنان همى تابها

اگر چه بدندى به ذلّت قرين‏

به رنج و تعب جملگى همنشين‏

بدندى به ايمان خود استوار

چه ايمان قلبى چه قول و قرار

اگر چه نبودى رهى بر دفاع‏

كه با مشكلات آيد آنسان وداع‏

در آن دم كه آن خالق بى‏همال

خداوند يكتا همان بى‏مثال‏

براه خود آنان صبورانه ديد

بدى مهر آنان بدانسان شديد

براى خدا در غم و محنت‏اند

سراسر به اندوه و در زحمت‏اند

مصمّم شد آنان رهائى دهد

همانان ز رنج و بلا وارهد

رساند به شأن و مقامى بزرگ

دهد عزّت و منصبى بس سترگ‏

بر آنان دهد جرأتى جاى بيم‏

دهد اين چنين نعمتى آن كريم‏

بر آنان بداد اين چنين جرأتى

كه پيدا كنند آن چنان فرصتى‏

گرفته همينان زمام امور

بدست و ستم شد از آنان به دور

به افكار مردم شده رهبرى

گرفته به كف فرصت داورى‏

چنان فرّهى دادشان آن خداى‏

همان خالق پاك و فرخنده راى‏

كه بودى بر آنان چنان آرزو

شدندى به شأنى چنان روبرو

هشدار امام عليه السلام به شكست مسلمين

به احوال بگذشتگان رو كنيد

صميمانه روئى بدانسو كنيد

اگر متّحد بوده هر ملّتى‏

پديد آمده بهر او فرصتى‏

چو افكارشان بوده بر اتفاق

بدلها بدى همچنان اشتياق‏

بدى دستشان گر كه در دست هم‏

بر آنان نبودى نشانى ز غم‏

به فكرت بدندى اگر كه عميق

مصمّم چو ياران خوب و شفيق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 502

نبودى مگر صاحب فرّ و جاه

نبودى به فرّى بدانسان گواه‏

نبودى مگر، همچو فرمانروا

به كشتى و بحر جهان ناخدا

چو در آخر كارشان هم نظر

فكنده بدينگونه آمد به بر

شما را ز وضعى چنين دلخراش‏

كه بى‏بهره سازد تمام تلاش‏

به وقتى كه آمد جدائى به پيش

شدندى ز بى‏مهربانى پريش‏

زبان و دل مردمان ز اتحاد

جدا شد نماندى بجا اعتقاد

بجان هم افتاده با دشمنى

به فرمان ابليس پست و دنى‏

خدا هم گرفت از همانان مقام‏

نشاط و شعف شد بر آنان تمام‏

از آنان بماند آن چنان سرنوشت

چو رفتار و كردار هر بدسرشت‏

كهه عبرت بگيرند و جويا شوند

به زشتى چنان حاصلى ندروند

پند گرفتن از سرگذشت اسرائيل

ز بگذشتگان هم بگيريد پند             

مبادا كه افتاده در دام و بند

كه احوال آنان شبيه هم‏اند

گهى با نشاط و گهى در غم‏اند

به وقتى كه بودى عيان اختلاف

بدندى همه در ره انحراف‏

بخوبى ببينيد و دقت كنيد

چنين دقت از روى حكمت كنيد

چگونه بدندى غلام عدو

به ذلّت بدندى چنين روبرو

غلامى به شاهان ايران بدند

پذيراى خوارى بدينسان شدند

گهى هم بدربار شاهان روم

غلامى بدندى در آن مرز و بوم‏

ز جاهاى آباد و از بحر و بر

كه نعمت فراوان بدى در نظر

بجاهاى بى آب و دور از نعم‏

بجائى كه بودش نشانى ز غم‏

بكوچانده آنان به رنج و عذاب

هميشه دل افسرده در اضطراب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 503

نتيجه همين شد كه قوم يهود

به سوى بلا راه خود بر گشود

گرفتار حرمان شدند و بلا

نماندى نشانى ز لطف و صفا

به موى شترهاى پر زخم و ريش

شدندى گرفتار و زار و پريش‏

بسان گدايان و بيچارگان‏

چو درويش محروم و درماندگان‏

بدى در پى لقمه نانى به راه

بدى وضع آنان به خوارى گواه‏

نه جائى نه خانه، نه آسايشى‏

كه باشد نشانى ز آرامشى‏

به حرف رسولى نكردند گوش

اگر چه بدى دائما در خروش‏

كه در سايه آن به عزّت رسند

در اين ره به انس و به الفت رسند

دگرگون شدى وضع آنان همى

نشانى نبودى ز يك همدمى‏

هماهنگى هرگز نبودى پديد

تو گوئى كه وحدت بپايان رسيد

پراكندگى بود و درماندگى

بلا بود و سختى و آزردگى‏

به كشتن همى دختران داده‏اند

به بتخانه‏ها ره همى برده‏اند

پرستيده بتها ز چوب و ز سنگ

بر آنان نبودى نشانى ز ننگ‏

از آنان چنين اعتنائى نبود

به اقوام و خويشان صاحب وجود

هجوم پياپى چه كم يا زياد

به نابودى جمعشان ره گشاد

نتيجه وحدت و زيان اختلاف

به آن نعمت بيكران خدا

كه از لطف و رحمت نبودى جدا

ز يمن پيمبر بيامد وجود

كه بودى ز الطاف حىّ ودود

به دقت بر آنان توجه كنيد

خود از رمز و رازش تنبه كنيد

اطاعت ز يكديگر آمد پديد

ز نيروى لطف خداى مجيد

ز دعوت بيامد كلام و سخن

ز سوى همان قادر ذو المنن‏

پيمبر ز نعمت چو بگشود پر

بزرگى بيامد بر آنان به بر

روان شد همى سوى آنان نعم

ز سوى خداوند صاحب كرم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 504

شدندى همه يكدل و يك زبان

شد اين گونه رمزى بر آنان عيان‏

از اين ره شدندى به نعمت قرين‏

بر آنان شدى زندگى دلنشين‏

ز وحدت شدندى همه با نشاط

چو شد يك نفر رهبر اين صراط

همانان به سوى سعادت برد

حكيمانه راهى بدينسان برد

به عزّت رسيدند و آمد زمام

به دست يكى شد به آنان امام‏

حكومت به قدرت همى پا گرفت‏

به دلهاى مردم همى جا گرفت‏

شدندى چو فرماندهانى كبير

به ره جاى دنيا چو آمد مسير

قوانينشان شد پياده همى‏

شد حاكم به آن قدرت مردمى‏

رئيس همان مردمانى شدند

كه روزى رئيس همينان بدند

به قدرت بدندى همى استوار

به لغزش نمى‏شد به يكدم دچار

بر آنان نبودى كسى آزمند            

كه شايد بر آنان رساند گزند

آنان كه در پيشگاه خدا منفوراند

توجه بر اين گفته اكنون كنيد

به سعى و تلاشى بس افزون كنيد

بريديد همان ارتباطى كه بود

ميان شما و خداى ودود

دژ محكمى را كه آن بى‏همال

خدائى كه هرگز ندارد زوال‏

به دور قوانين مهمل كشيد

ز بگذشته جهلى كه آمد پديد

شكستيد و ديگر نماند ارتباط

جدا شد همى راهتان زان صراط

كه يزدان نهاد آن چنان منّتى‏

به آنان بداد آن چنان نعمتى‏

ز مهر و محبّت يكى ريسمان

كشيد و نمودش بدينسان عيان‏

كه آسايشى آيد از آن بدست‏

كز آن تار واماندگى را گسست‏

بود نعمتى در جهان پر بها

كه قدرش نداند كسى از صفا

بود الفت از حيث ارزش عظيم‏

قياسى نباشد ورا از قديم‏

بدانيد ايا مردمان اين كلام

كه گويم شما را به جهد تمام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 505

پس از هجرت و آن همه دردسر

كه آمد شما را بدانسان به بر

به سان بيابانى اكنون شديد

در اين ره به جهدى بس افزون شديد

پس از وحدت و آن خلوص و وداد

 ز يكرنگى اكنون نشانى مباد

به احزاب ديگر گرائيده‏ايد

به سوى خطا ره چنين برده‏ايد

قناعت به نامى ز اسلام شد

به هر جا بدينگونه اعلام شد

ز ايمان نشانى بمانده بجاى‏

بدينگونه باشد سخن از شماى‏

روانه شده جانب و سوى نار

نباشد دگر نامى از ننگ و عار

به هر جا نشانى بود اين چنين‏

روالى بدينگونه باشد قرين‏

كه وارونه جلوه دهيد دين خويش            

چو آيد كلامى ز اسلام پيش‏

همه عهد و پيمان شكسته به هم‏

كه بين شما بود و آن ذو كرم‏

به غير از خدا هر كجا رو كنيد

حريصانه رو را بدانسو كنيد

يقينا شود شعله‏ور نار جنگ‏

ز سوى همان كافران بيدرنگ‏

در آن لحظه ديگر نه جبريل باد

نه قومى دگر مى‏توان ره گشاد

قبل فهرست بعد